مناظرۀ امام حنفاء ابراهیم ÷با صابئین
خداوند میفرماید:
﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٨٣﴾[الأنعام: ۸۳]
«این حجت ماست که به ابراهیم دادیم تا بر ضد قوم خود ایراد کند، هرکه را بخواهیم به درجات بلند میکنیم. خداوند تو حکیم و داناست».
ابراهیم÷نخست با اصحاب اشخاص اقامۀ حجت نمود. آزر که پدر و به قولی عموی آن جناب بود، اعلم این فرقه به شمار میرفت و تمام آداب و مراسم عبادت اصنام و کارهای بتخانه در دست او بود. بدین جهت ابراهیم بیشتر اوقات با او مناظره میکرد خداوند میفرماید:
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّيٓ أَرَىٰكَ وَقَوۡمَكَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾[الأنعام: ۷۴]
«وقتی که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا بتان را خدا میگیری؟ به درستی که من تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری میبینم»،
و در سورۀ مریم میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡٔٗا﴾[مریم: ۴۲]
«وقتی که (ابراهیم) پدر خود را گفت: ای پدر من، چرا میپرستی آنچه را که نه میشنود و نه میبیند و دفع نمیکند از تو چیزی را؟».
ابراهیم÷خطاب به پدر فرمود که ای پدر اگر به خلقت خود به دیدۀ بصیرت بنگری میبینی که فطرت و خلقت تو اشرف تمام مخلوقات است و آثار سماویه و انوار علویه و اسرار ملکوتیه در تو اظهر است، در صورتی که سمیع و بصیر و نافع و ضارّی، جسمی که مصنوع خود توست، نه گوش شنوا دارد و نه دیدۀ بینا چگونه میتواند در تو تصرف کند، نفعی یا ضرری به تو برساند و یا تو را از چیزی بینیاز کند:
﴿أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ ٩٥ وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ ٩٦﴾[الصافات: ۹۵-۹۶]
«آیا میپرستید آنچه را که خودتان میتراشید؟ و خداوند آفرید شما را و آنچه میکنید». و فاقد چیزی چگونه تواند مُعطی [عطا کننده] همان چیز شود؟
ذات نایافته از هستی بخش
ون تواند که شود هستی بخش
کهنه ابری که شد از آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی
و چون با دلائل روشن و حجج لامع [تابنده] بر او مدلل داشت که این بتها که آفریده و مخلوق خود تو است واسطه و شفیع تو در نزد ربالأرباب نتوانند بود فرمود:
﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي قَدۡ جَآءَنِي مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَمۡ يَأۡتِكَ فَٱتَّبِعۡنِيٓ أَهۡدِكَ صِرَٰطٗا سَوِيّٗا ٤٣ يَٰٓأَبَتِ لَا تَعۡبُدِ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ عَصِيّٗا ٤٤﴾[مریم: ۴۳-۴۴]
«ای پدر من، حقتعالی افاضۀ علمی به من کرده است که به تو نداده، مرا پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم، ای پدر من، شیطان را مپرست به درستی که او از اوامر خدای بخشنده سر پیچیده است».
آزر، این کلمات حقیقت و آیات پسر را به هیچ وجه مورد قبول قرار نداد و گفت:
﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنۡ ءَالِهَتِي يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّكَۖ وَٱهۡجُرۡنِي مَلِيّٗا﴾[مریم: ۴۶]
«آیا از خداوندان من روبر میگردانی؟ اگر باز نایستی تو را سنگسار میکنم، دور شو از من زمانی دراز».
چون حجت علمی در آزر و اتباع او اثری نبخشید حضرت ابراهیم ÷اقامۀ برهان عملی فرمود و به شکستن بتها قیام نمود. خداوند میفرماید:
﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ ٦٢ قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣﴾[الأنبیاء: ۶۲-۶۳]
«گفتند: ای ابراهیم، آیا اینکار را تو به خدایان ما کردی؟ گفت: بلکه بت بزرگ اینکار را کرده است! از خودشان بپرسید اگر توانند حرف زد».
بدین ترتیب، ابراهیم ÷اطرافیان آزر را ملزم کرد همان طور که در پاسخ به زبان فروماندند، در جواب دلیل هم ذلیل شدند. ناچار دست تعدی دراز و یاوهسرایی آغاز نمودند که از سنت جاهلان است، که چون به حجت از خصم فرومانند سلسلۀ خصومت بجنبانند، همچو آزرِ بتتراش که چون جواب حجت پسر نداشت، به جنگش برخاست که:
﴿لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّكَ﴾[مریم: ۴۶]
«اگر باز نایستی هر آینه تو را سنگسار کنم».
حضرت ابراهیم÷که باریتعالی او را بر ملکوت کونین و اسرار عالمین مطلع ساخته بود، چنانکه میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ﴾[الأنعام: ۷۵]
«اینطور نمودیم ابراهیم را ملکوت آسمان و زمینها را تا اینکه از یقین دارندگان باشد».
مناظرهای هم با اصحاب هیاکل کرد، و به طریق الزام و مماشات با خصم و مجادله به نحو احسن و اتَمّ، نخست ستارهای را معبود خود گرفت:
﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ﴾[الأنعام: ۷۶]
«چون شب فرا رسید کوکبی را دید و گفت: این خدای من است، و چون غایب شد گفت: من غایب شدگان را دوست ندارم»
و آنچه که تغییر و انتقال بر آن عارض گردد، اطلاق صفت خداوندی بر او شایسته نیست، زیرا چون تغییر میکنند محتاج به تغییر دهندهای است. همچنین اطلاق صفت شفیع نیز بر آن جایز نیست زیرا که افول و زوال، او را از حد کمال بیرون برده است.
و نظر به اینکه جمعی از صابئه منتقل شده بودند که در حال افول، توجه ستارگان ممتنع است، پس بنابراین اشخاصی را قائم هیاکل قرار داده بودند، چنانکه مشروحاً گذشت. حضرت ابراهیم÷استدلال بر آنها نمود به آنچه فیالجمله بعضی بدان معترف بودند، و این ابلغ در احتجاج است که مسلّماتِ خصم را مدرک قرار داده و با همانها او را محکوم نمایند.
بالجمله چون حضرت ابراهیم÷از ستاره رویگردان شد ماه را دید در منتهای درخشندگی، گفت: این خدای من است:
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّي﴾[الأنعام: ۷۷]
«پس چون دید ماه را که برآمد گفت: این پروردگار من است»،
﴿فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ﴾[الأنعام: ۷۷]
«پس چون غایب شد گفت: اگر خدای من مرا رهنمایی نکند از گمراهان خواهم بود»،
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ﴾[الأنعام: ۷۸]
«پس خورشید را دید گفت: این خدای من است، که بزرگتر از دیگران نیز هست. پس چون غایب شد گفت: ای قوم، من بیزارم از آنچه برای خدا انباز قائل شوید».
آخرالأمر چون آن حضرت همه درهای عُذر را به روی ایشان بست فرمود:
﴿إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩﴾[الأنعام: ۷۹]
«به درستی که من متوجه میکنم روی خودم را به طرف آنچنان کسی که آفرید آسمانها و زمین را در حالی که حنیفم و مشرک نیستم».
پیش بیحد هر چه محدود است لاست
کل شیء غیر وجهالله فناست
* * *
میپرستید آفتاب چرخ را
خوار کرده جان عالی نرخ را
آفتاب، از امر حق طباخ ماست
ابلهی باشد، که گوییم او خداست
آفتابت گر بگیرد چون کنی
آن سیاهی زو، تو چون بیرون کنی؟
نی به درگاه خدا آری صداع؟
که سیاهی را ببر، واده شعاع
گر کُشندت نیمه شب، خورشید کو؟
تا بنالی، یا امان خواهی از او
حادثات اغلب به شب واقع شود
و آن زمان معبود تو غایب بود
سوی حق، گر ز آستانه خم شوی
وارهی از اختران مَحرم شوی
[۹۱]
بدین ترتیب، ابراهیم خلیل÷توحید حقیقی را مسلم داشت و بیان فرمود که فطرت، دین حنیف است، معدات سماویه و ارضیه فاعل حقیقی نیستند؛ بخشنده، وجود حق است و جز او مؤثری در آفرینش نیست.
ولی چون «حب الشيء یُعمي ویُصم»، قوم ابراهیم با آنکه در جواب عاجز ماندند و اقرار به عدم نطق بتهای خود کردند نتوانستند از عادات مذمومۀ چندین سالۀ خود دست بردارند:
﴿ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ ٦٥﴾[الأنبیاء: ۶۵]
«پس نگونسار کرده شدند بر سرهای خود [یعنی سر در پیش افکندند از خجالت و حیرت و گفتند] تو دانستهای که این بتها سخن نگویند، [پس چرا ما را امر به پرسش میکنی]»،
و پس از شنیدن سرزنشها و توبیخات حضرت که فرمود:
﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦ أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧﴾[الأنبیاء: ۶۶-۶۷]
«ابراهیم گفت: آیا پرستش میکنند جز خدایتعالی آنچه سود ندهد شما را چیزی، و زیان نرساند شما را از زشتی، و ناخوشی باد شما را و مر آن چیزی را که میپرستید به جز خدایتعالی، آیا تعقل نمیکنید (قباحت کردار خود را؟)».
چون مجال سخن برایشان نماند بنا بر شیوۀ جاهلان، روحانیون قوم حکم تکفیر ابراهیم را نوشتند، و جزای او را سوزانیدن قرار دادن که مبادا مریدان سر از این سرّ بیرون آرند:
﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ ٦٨﴾[الأنبیاء: ۶۸]
«گفتند: بسوزانید او را و یاری کنید خدایان خود را اگر هستید نصرتکنندگان».
نمرود موافق حکم قضات فرمان داد تا آتش افروختند و پیغمبر خدا را در آتش انداختند ولی ایزد منان فرستادۀ خود را در آن دریای آتش فرونگذاشت و بر خلیل گلستان کرد:
﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩ وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ ٧٠ وَنَجَّيۡنَٰهُ وَلُوطًا إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَا لِلۡعَٰلَمِينَ ٧١﴾[الأنبیاء: ۶۹-۷۱] «گفتیم: ای آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت باش. و اراده کردند نمرودیان به ابراهیم مکری در سوختن او، پس ما ایشان را زیانکارتر گردانیدیم و ابراهیم و لوط را [از عراق که منزل نمرود و قوم او بود] به زمینی نجات دادیم که در آن مر جهانیان را برکت دادیم [که شام است]».
آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گُزیده حق بود چونش گزد
آتش ابراهیم را نی قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود؟
آتش ابراهیم را نبود زیان
هرکه نمرودیست گو میترس از آن
جان ابراهیم باید تا بنور
بیند اندر نار فردوس و قصور
پایه پایه بر رود بر ماه و خور
تا نماند همچو حلقه بند در
چون خلیل از آسمان هفتمین
بگذرد که﴿لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ﴾.
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعۀ نمرود نیست
چون خلیل حق اگر فرزانهای
آتش آب توست و تو پروانهای
[۹۲]
در قضیۀ مناظره ابراهیم ÷چند سخنی است که میباید گفت: یکی آنکه آنجا که فرمود:
﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ﴾[الأنبیاء: ۶۳]
«بلکه کرده است این را بت بزرگ ایشان (از روی خشم) پس اگر بتان سخنگو هستند از ایشان سئوال کنید»
ظاهراً این کلام دروغ است و این عمل بت بزرگ نبوده است و زیبندۀ جناب ابراهیم نیست که:
﴿وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ إِبۡرَٰهِيمَۚ إِنَّهُۥ كَانَ صِدِّيقٗا نَّبِيًّا ٤١﴾[مریم: ۴۱]
«و یاد کن در قرآن ابراهیم را به درستی که پیغمبر راستگوی بود».
جواب آن است که جناب ابراهیم ÷خود فرموده بود:
﴿وَتَٱللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِينَ ٥٧﴾[الأنبیاء: ۵۷]
«و قسم به خدا که هر آینه تدبیری کنم در باب بتان شما بعد از آنکه روی بگردانید از ایشان [بروید به خارج شهر و عیدگاه]».پس از این تهدید جای انکار نبود چنانکه قوم گفتند:
﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٩ قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ ٦٠ قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡيُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡهَدُونَ ٦١﴾[الأنبیاء: ۵۹-۶۱]. «گفتند که این کار را با خدایان ما کرده است؟ [و اینها را در هم شکسته؟] به درستی که او از ستمکاران است، گفتند: شنیدیم جوانی که [به بدی] بتان را یاد میکرد و او را ابراهیم مینامند، گفتند: پس بیاورید او را و چنان کنید که مردم او را ببینند شاید گواهی دهند [که اینست بتان را نکوهش میکند]».
و محض اینکه ابراهیم را به اقرار آوردند به طور استفهام تقریری سئوال کردند:
﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ﴾[الأنبیاء: ۶۲]
«گفتند: ابراهیم آیا تو اینکار را [از شکستن و خورد نمودن] با خدایان ما کردی؟». آنجناب برای اتمام حجت و تنبیه ایشان فرمود:
﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ﴾[الأنبیاء: ۶۳]
و شکستن بتهای کوچک را به شرط نطق آنها به گردن بت بزرگ انداخت، و این سخن اندکی در نفس قوم اثر کرد چنانکه میفرماید:
﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٦٤﴾ [الأنبیاء: ۶۴]
«پس بازگشتند و مراجعه کردند به عقول خود و گفتند شما ستمکارانید (به پرستش چیزی که نشنود و نگوید)».
سخن دیگر اینکه جناب ابراهیم ÷در مواضع سهگانه فرمود: ﴿هَٰذَا رَبِّي﴾. این را اگر به طور حقیقت و اعتقاد گفت لازم میآید فی الجمله مذهب صابئه را داشته و هنوز در تحقیق و اجتهاد بوده و واصل به مقام توحید و یقین نگردیده باشد. در این صورت چگونه ممکن است مرتبۀ رسالت را داشته قوم را هدایت نماید؟ و گرنه از روی اعتقاد گفت موهوم کذب است.
جواب: گوییم سخن ابراهیم÷بر طریق استفهام انکاری است که ربِ حقیقی بودنِ ستارگان را انکار کرد؛ و تحقیق آن است که گفته شود برای مماشات با قوم، اظهار دخول در دین آنها نمود و بعد استدلال به افول کرد، تا نزدیکتر با انصاف باشد؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَتِلۡكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِيمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِ﴾[الأنعام: ۸۳]
«این حجت ما است که دادیم ابراهیم بر قومش اقامه فرماید».
این دلیل راه، رهرو را بود
کو بهر دم در بیابان گم شود
واصلان را نیست جز چشم و چراغ
از دلیل و راهشان باشد فراغ
گر دلیلی گفت آن مرد وصال
گفت بهر فهم اصحاب جدال
بهر طفلی نو، پدر تی تی کند
گرچه فهمش هندسه گیتی کند
پس همه خلقان چو طفلان ویند
لازمست این پیر را در وقت پند
[۹۳]
از این مقدمات معلوم شد که قول به تأثیر ستارگان و سعد و نحس ایام از ملت صابئین است و ختمی مرتبتصچون خاتم حنفاء است از این عقیده منع اکید فرموده و ایمان به تنجیم را حرام و شرک به خدایتعالی قرار داده است.
در «معتبر» [اثر محقق حلی] از نبی اکرمصمروی است:
«مَنْ صَدَّقَ كَاهِناً أَوْ مُنَجِّماً فَقَد كَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ» [۹۴]
«کسی که منجمی یا کاهنی را تصدیق کند، بر آنچه که محمد آورده است کافر شده است».
نضر بن قابوس از حضرت صادق ÷روایت کرده:
«الْـمُنَجِّمُ مَلْعُونٌ وَالْكَاهِنُ مَلْعُونٌ وَالسَّاحِرُ مَلْعُونٌ...» [۹۵].
منجم و کاهن و ساحر همگی ملعونند،
و در نهج البلاغه:
«إِنَّهُ ÷لَمَّا أَرَادَ الْمَسِيرَ إِلَى بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَقَيْلَ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! إِنْ سِرْتَ فِي هَذَا الْوَقْتِ خَشِيتُ أَنْ لَا تَظْفَرَ بِمُرَادِكَ مِنْ طَرِيقِ عِلْمِ النُّجُومِ فَقَالَ ÷: أَتَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِيْ مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَتُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَةِ الَّتِيْ مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ وَاسْتَغْنَى عَنِ الاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَیلِ الْمَحْبُوبِ وَدَفْعِ الْمَكْرُوهِ. .. إِلَى أَنْ قَالَ: أَیهَا النَّاسُّ إِیَّاكُمْ وَتَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلاَّ مَا یُهْتَدَى بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْكَهَانَةِ... وَالْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَالسَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَالْكَافِرُ فِی النَّارِ» [۹۶].
«حضرت امیرالمؤمنین ÷هنگامی که خواست به سفری رود گفتند: یا امیرالمؤمنین، اگر در این هنگام حرکت کنی از روی علم نجوم ترس آن است که به مراد خود نرسی. گفت: گمان میکنی که شخص را هدایت به ساعتی مینمایی که اگر در آن سفر کند از خطر محفوظ میماند، و نیز از ساعتی که اگر شخص در آن حرکت کند گرفتار مصیبت میگردد میترسانی؟ کسی که به واسطۀ این سخن، تو را تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده، و خود را در نیل به مراد، و دفع مکروه از استعانت خداوند مستغنی دانسته است؛ تا اینکه گفت: ای مردم، از یاد گرفتن نجوم جز آنچه که در خشکی و دریا راه نشان دهد حذر کنید زیرا که این علم به کهانت میکشاند، و کاهن مانند ساحر، و ساحر مانند کافر است، و کافر هم در آتش است».
«وَقَرِیْبٌ مِنْ هَذَا الْحَدِیْثِ مَا وَقَعَ بِعَیْنِهِ بَیْنَهُ ÷وَبَیْنَ مُنَجِّمٌ آخَرَ نَهَى عَنِ الْـمَسِیِرْ، فَقَالَ: أَتَدْرِي مَا فِی بَطْنِ هَذِهِ الدَّابَّةِ أَذَكَرٌ أَمْ أُنْثَى؟ قَالَ: إِنْ حَسَبْتُ عَلِمْتُ! قَالَ: فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا الْقَوْلِ فَقَدْ كَذَّبَ بِالْقُرْآنِ، قَالَ اللَّـهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤﴾[لقمان: ۳۴]. وَمَا كَانَ مُحَمَّدٌ صیدَّعِي مَا ادَّعَیتَ. أَتَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَالسَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بِهِ النَّصْرُ. مَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا اسْتَغْنَى عَنِ الاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ ﻷفِی هَذَا الْوَجْهِ، وَكَانَ أَحْوَجَ إِلَى الرَّغْبَةِ إِلَیكَ فِی دَفْعِ الْـمَكْرُوهِ عَنْهُ» [۹۷].
«و نزدیک این حدیث شریف است، حدیث دیگری که میان او و منجم دیگری رخ داد: منجم او را از سفر ممانعت کرد، پس علی ÷فرمود: آیا میدانی آنچه که در شکم این حیوان است نر است یا ماده؟ گفت: اگر حساب کنم میدانم، فرمود: هرکس تو را به این سخن تصدیق کند، قرآن را تکذیب کرده است. قرآن میگوید: «علم به قیامت و فرود آمدن باران و آنچه در ارحام است مخصوص به خداوند میباشد و هیچکس فردای خود را نمیداند و هیچکس سرزمین مرگ خودرا نمیداند، همانا خداوند آگاه است». پیغمبر اکرمصهمچنین ادعایی نکرده است. آیا گمان میکنی ساعتی را میدانی که هرکس در آن سفر کند نصرت و یاری با او میرسد. کسی که تو را تصدیق کند باید خود را از خداوند بینیاز بداند و برای رفع شرور به چون تویی نیازمند باشد».
عبدالملک بن أعین روایت کرده:
«قُلْتُ لأبِي عبد الله: إِنِّی قَدِ ابْتُلِیتُ بِهَذَا الْعِلْمِ فَأُرِیدُ الْحَاجَةَ فَإِذَا نَظَرْتُ إِلَى الطَّالِعِ وَرَأَیتُ الطَّالِعَ الشَّرَّ جَلَسْتُ وَلَـمْ أَذْهَبْ فِیهَا وَإِذَا رَأَیتُ الطَّالِعَ الْخَیرَ ذَهَبْتُ فِی الْحَاجَةِ. فَقَالَ لِي: تَقْضِي؟ قُلْتُ: نَعَمْ! قَالَ: أَحْرِقْ كُتُبَك» [۹۸]
«به حضرت ابی عبدالله گفتم: که من مبتلی به این علم شدهام، هر وقت حاجتی میخواهم به طالع نگاه میکنم، اگر طالع شر دیدم مینشینم و در آن وقت حرکت نمیکنم، و اگر طالع را خیر یافتم از پس حاجت میروم، فرمود: آیا حکم هم میکنی؟ گفتم: بلی. فرمود: کتابهایت را بسوزان».
از این احادیث صحیح معلوم میشود که اعتقاد به تنجیم، شرک و کفر است، و چون مطلب بسیار دقیق است و مردم کاملاً مبتلای این شرکند. و این عقیده سبب بدبختیها و ناامیدیها و ترس از غیر خدا و امید به غیر حق است باید تفصیلی در این امر شرکی دهیم تا مطلب روشنتر گردد.
نجوم شامل چند قسمت است: طبیعیات، حسابیات و وهمیات.
طبیعیات نجوم، عبارت است از تأثیر طبیعی آفتاب و ستارگان در روی زمین و موالید این عالم. این چیزی است که به هیچوجه انکار نمیشود؛ چنانکه مشهود است که آفتاب تأثیر در روییدن نبات و در تربیت حیوان دارد و در شهرها و طبیعت اهالی آن نیز مؤثر است. چنانکه اگر عرض ناحیهای کم باشد مزاج اهل آن ضعیف و رنگهایشان سیاه و زرد است؛ مانند نوبه و حبشه، و اگر عرض ناحیهای زیاد باشد رنگهای مردم آن نواحی سفید و موهایشان اشقر است؛ مانند ترکستان. پس تأثیر طبیعی آفتاب و ماه و ستارگان امری است محقق و قول به تأثیر طبیع به هیچ وجه مورد بحث ما نیست و اعتقاد به آن شرک نخواهد بود؛
حسابیات نجوم، این است که مثلاً منجم حساب میکند و از کسوف و خسوف خبر میدهد و غالب اوقات اشتباه هم نمیکند؛ اعتقاد و ایمان به این محاسبات نیز موجب شرک نمیباشد.
وهمیات نجوم، آنست که تأثیر وهمی برای ستارگان قائل شوند؛ مثل اینکه بگویند به حکم ستارگان فلانی عمرش فلان قدر است، یا اینکه ثروتش زیاد میشود، یا فقیر میشود، یا وزیر میشود، یا بچهای که در شکم این زن است خوشبخت یا بدبخت است، عالم خواهد شد یا جاهل، یا اینکه فلان روز برای ملاقات پادشاهان خوب است، یا فلان ساعت برای ازدواج مبارک است، یا فلان روز برای دوا خوردن خوب است، فلان روز برای قصد کردن خوبست، فلان روز برای خضاب کردن یا حمام رفتن یا کرسی گذاشتن و تغییر منزل مبارک است، و امثال این موهومات، مانند روز سفر کردن و یا بنا کردن و غیره.
آنچه که در شرع ختمی مرتبتصنهی و حرام شده و شرک به خدا محسوب گردیده همین وهمیات نجوم است. چنانکه در اخبار صحیحه که ذکر شد، این معنی مراد است.
عقل هم این معنی را کاملاً تصدیق میکند، زیرا ممتنع [محال] است که بشر بتواند به احوال جمیع ستارگان و تأثیراتشان راه پیدا کند، زیرا که ستارگان نامحدودند و علم به نامحدود، ممتنع است. امروزه با وجود تلسکوپهای قوی علمای رصد میگویند که فوقِ کهکشانِ محسوس، کهکشانهایی هست که با این ادوات بصری فعلی نمیتوان آنها را به خوبی دید. عجیب است چگونه میشود که بشر با اینکه به احوال همه ستارگان راه ندارد، با دیدن و رصد چند ستاره حکم به آیندۀ عالم و افراد موجود در آن کند؟ «مَا هَذَا إلاَّ ضَلالٌ مُبِینٌ».
از طرف دیگر، علم تنجیم مشتمل بر اصولی است که عقل بر آن میخندد؛ مانند اینکه بداهت عقلانی حکم میکند که در آسمان حمل و ثور و حیه و عقرب و دب و کلب و تنینی نیست، و متقدمین چون فلک را به دوازده قسمت تقسیم کردند و خواستند برای هر یک علاماتی معین کنند آنها را به صورت حیوانی تشبیه کردند، با اینکه این شباهت خیلی بعید بود. ولی علمای نجوم از این اسماء و علامات موهوم، تفریعاتی متفرع کردند و گفتند صورتهای سفلی [زمینی] مطیع صورتهای علوی [بالا] هستند؛ پس عقربها را تابع صورت عقرب فلکی گرفتند، و افعیها را مطیع صورت تنین فلکی، و شیر را تابع شیر موهوم فلک دانستند؛ لیکن کسی که چگونگی وضع این اسماء را بداند بر این احکام میخندد و دروغگویی علمای نجوم بر او روشن میگردد.
به علاوه، این علم روش خاصی نداشته، مبتنی بر تقلید محض است، و این تقلید هم منظم نیست: هر طایفه مقالهای دارد مخالف مقالۀ طایفۀ دیگر؛ چنانکه بابلیها مذهب خاصی داشتن،د و فُرس هم مذهب دیگری، هندیها هم احکام نجوم را به قسم ثالثی بیان میکردند و غیر از اینها مذاهب بسیار دیگری نیز بود.
اگر به تاریخ مراجعه کنیم میبینیم که منجمان در زمانی پیشگوییهایی کردهاند ولی به زودی دروغگوییشان واضح شده است:
در سنۀ ۷۳ هجری، امیرالمؤمنین ÷برای محاربه با اهل شام حرکت فرمود. همۀ منجمین گفتند علی ÷در این جنگ کشته میشود و شکست سختی بر او وارد آید. دروغشان روشن شد و لشکر علی ÷بر اهالی شام غلبه کرد و جز به حیلۀ عمرو بن عاص خلاصی نتوانستند جست که قرآنها بر سر نیزه کردند.
همچنین در جنگ خوارج منجمان گفتند: ای امیرالمؤمنین، چون قمر در برج عقرب است، اگر حرکت کنی شکست خواهی خورد. آن حضرت ÷فرمود: «متوکلاً علی الله حرکت میکنم». حرکت فرمود و فتح و فیروزی کامل نصیب حضرتش گردید.
در سال ۷۶ هجری منجمان به عبیدالله زیاد گفتند که اگر با مختار جنگ کنی فتح و پیروزی نصیب تو گردد. عبیدالله زیاد با هشتاد هزار نفر حرکت کرد و ابراهیم پسر مالک هم با هزار مرد جنگی از طرف مختار پیش آمد. دو لشکر در زمین «نصبین» به هم رسیدند. هفتاد و سه هزار نفر از اصحاب عبیدالله کشته شد ولی از لشکریان پسر مالک کشتهها از صد تجاوز نکرد و پسر مالک عبیدالله را در معرکه کشت.
در سال ۱۴۶ هجری که بنای بغداد پایان رسید، منجمان اتفاق کردند که طالع این بنا حکم میکند که خلیفهای در این شهر نخواهد مرد. این عقیده به اندازهای شیوع یافتکه شعرا به منصور، بانی بغداد، تهنیت و تبریک گفتند. اتفاقاً چون منصور در راه مکه، مهدی در ماسبدان، هادی در عساباد، و رشید در طوس درگذشتند، این عقیده رفته رفته کاملاً مؤثر و مؤکد گردید، ولی هنگامی که امین در بغداد بدست طاهر ذوالمینین به قتل رسید، این اصل باطل شد و دروغگویی نجوم ظاهر گردید. پس از آن، جمعی از خلفا مانند واثق و متوکل و معتضد و مکتفی و ناصر هم در بغداد مردند. از این قبیل دلایل و شواهد بر کذب منجمان بسیار است.
اگر گفته شود که استدلال کردهاند اهل تنجیم بر صحت آن به آیۀ مبارکه:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِي يَوۡمِ نَحۡسٖ مُّسۡتَمِرّٖ ١٩﴾[القمر: ۱۹]
«ما بر [سر] آنان در روز شومى به طور مداوم تندبادى توفنده فرستادیم»،
و آیۀ شریفه:
﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِيٓ أَيَّامٖ نَّحِسَاتٖ﴾[فصلت: ۱۶]
«پس بر آنان تندبادى توفنده در روزهایى شوم فرستادیم»،
که در این دو آیه به روز نحس اشاره شده است، پس معلوم میشود ایام سعد و نحس واقعیت دارد، در جواب میگوییم:
اولاً: روز نحس به معنی روزی است که سرمایش سخت باشد چنانکه راغب اصفهانی در مفردات تصریح میکند که: «ایام نحسات یعنی شدیدات البرد»؛
ثانیاً: زمان، معلولِ حرکت و موجودی است که در ذات او تصرم [به سر آمدن] و انقضاء [سپری شدن] مأخوذ است؛ به بیان واضح، موجودی است سیال و غیر باقی، و این موجود غیر باقی را در آن قطعاتی فرض کردهاند از آن، و دقیقه و ساعت و روز و شب و هفته و ماه و سال و قرن و دهر و هر قطعه از زمان، پس از رفتن و منقضی شدنِ آن، دیگر موجود نخواهد شد و برنمیگردد.
ما فاتَ مَضـى وما سیأتیك فَأَین؟
قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بینَ الْعَدَمَینِ
تا قطعۀ اول زمان معدوم نشود قطعۀ ثانی موجود نخواهد شد، مثلاً تا روز شنبه معدوم نشود روز یکشنبه موجود نخواهد شد، و در ذات زمان که حقیقت سیال است، نحس و سعد تصویر نمیشود که بگوییم این قطعه نحس است و این قطعه سعد یا مبارک و نامبارک.
اما اجزاء زمان به واسطۀ حادثهای که در آن واقع میشود سعد و نحس میگردد، مثل اینکه ماه رمضان مبارک و سعد شد به واسطۀ نزول قرآن.
خلاصه، موجودات و حوادث چون گاهی سعد و زمانی نحسند، و البته موجودات زمانی، در افق زمان واقعند؛ از این جهت سعد و نحس آنها را به زمان نسبت میدهند، و ذات زمان علتی برای خوبی یا بدی نیست و نمیتوان گفت که روز خاصی نحس یا سعد است، و ایام تأثیر در حوادث دارد. «مَا هَذَا إلاَّ ضَلالٌ مُبِینٌ».
در آیۀ مبارکه، این نحوست همیشه ملازم مکذب رسل است، و مُسْتَمِر صفت نحس است، نه صفت روز، واگر گمان کند نحوست صفت روز است و آن روز چهارشنبه آخر صفر است، و این روز همیشه نحس است، در فهم قرآن خطا رفته است.
پس سعود ایام و نحوس آن به سعادت اعمال و نحوست آن است. و اعمال سعد در موافقت رسل، و اعمال نحس در مخالفت آنان است. آن روز که عمل شایسته از انسان صادر شود سعد است، و اگر اعمال رذیله سر زند نحس خواهد بود؛ چنانکه روز بدر بر مؤمنین سعد بود، و بر مشرکین نحس.
روزی که عمل صالح از انسان صادر شود سعد است، اگرچه روز سیزدهم یا روز چهارشنبه آخر صفر باشد. روزی که عمل بد از انسان صادر شود آن روز نحس است، اگرچه عید نوروز باشد. أَعَاذَنَا اللهُ مِنْ شُرُوْرِ أَنْفُسِنَا.
[۹۱] مثنوی معنوی مولانا جلال الدین رومی بلخی، دفتر چهارم، قصۀ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیه السلام، به استثنای بیت اول که آن در دفتر دوم مثنوی است. [مُصحح] [۹۲] ابیات فوق برگرفته از دفاتر مختلف مثنوی مولانا میباشد که به دلیل اشتراک موضوعاتشان، مولف آنها را در یکجا و پشت سرهم آورده است. [مُصحح] [۹۳] مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین رومی، دفتر دوم. [مُصحح] [۹۴] المعتبر فی شرح المختصر، اثر محقق حلی ۲/۶۸۸، وسائل الشیعة حر عاملی باب «عدم جواز تعلم النجوم والعمل به» (۱۷/۱۴۴)، ح (۲۲۲۰۵) که آن را از مولف المعتبر روایت کرده است. در مصادر اهل سنت: مسند أحمد (۲/۴۲۹)، بیهقی در السنن الكبرى، (۸/۱۳۵). [مُصحح] [۹۵] وسائل الشیعة، (۱۷/ ۱۴۳)، ح (۲۲۲۰۱)، ومنهاج الفقاهة، محمد صادق روحانی (۱/۳۱۵). [مُصحح] [۹۶] نهج البلاغة، خطبهی ۷۹، ص۲۰۲ (ط. مؤسسة المعارف). [مُصحح] [۹۷] «الأمالی»، شیخ صدوق، روایت ۱۶، ص ۴۱۵؛ «وسائل الشیعة»، (۱۱/۳۷۱-۳۷۲)، ح (۱۵۰۴۴). [مُصحح] [۹۸] «من لا یحضره الفقیه»، شیخ صدوق، (۲/ ۲۶۷)، ح (۲۴۰۲)؛ وسائل الشیعة، (۱۱/۳۷۰). [مُصحح]