عقاید صابئین
بنابر عقیدۀ بعضی از دانشمندان، این قوم پیروان «صاب بن شیث» بودند و از این جهت اینان را صابئین خواندند و مؤید این قول کلام خود آنان است که میگویند معلم ما در این مذهب، عازیمون یعنی شیث و هرمس یعنی ادریس میباشد. صاحب صحاح میگوید اشتقاق صابی از صبأ به معنی بیرون رفتن از دینی به دین دیگر است. عرب جاهلی رسول اکرمصرا «صابی» مینامیدند، زیرا از دین قریش که بتپرستی بود خارج گشته بود و هر که را مسلمان میشد میگفتند: «صبأ الرجل»، و مسلمانان را «صُبَاة» مینامیدند.
در مقابل صابئه ملت «حُنَفاء» است، و حَنیف در لغت، «اعراض از گمراهی و میل به هدایت» است. امام حنفاء- چنانکه به تفصیل بیاید- شیخالأنبیاء ابراهیم خلیلالرحمن ÷است، و خاتم حنفاء سیدالأنبیاء حضرت ختمی مرتبتصاست.
چون ابراهیم÷مکه را بنا کرد، آنجا را مرکز دین حنیف قرار داد. پدران و سلف اهل مکه تابع حضرت ابراهیم بودند، و حنفاء نامیده میشدند و جداً بر ضد صابئین بودند، ولی خلف و پسران آنان هم که معاصر ختمی مرتبتصبودند با آن همه بتپرستیها باز هم خیال میکردند که بر طریقۀ حنفاء اند و مخالفت با بتان را خروج از دین حنیف ابراهیم میپنداشتند و رسول اکرمصو مسلمانان را صابی مینامیدند؛ چنانکه سلف و پدران ما نیز مسلمانان بودند و عقاید حقه و توحید کامل داشتند، بعد به واسطۀ دوری عهد و ملل، دیگر عقاید غیر اسلامی و شرکهای زیادی به نام اسلام و توحید، جایگزینِ عقاید سابق شد، و حتی بسیاری از اعمال و عقاید خلاف اسلام شایع گردید، ولی مسلمانانِ بیخبر از حقیقت اسلام، خیال میکنند که این عقاید و اعمالی که دارند اسلام است، و هرکس دعوت به اسلام حقیقی و سلف کند او را کافر میدانند.
بنیان مذهب صابئه، بر پرستش روحانیون و ملائکه است، ولی بنیاد مذهب حنفاء، بر پرستش خدای واحد است، و تفصیل مطلب بعداً بیان خواهد شد. صابئه میگویند: «مذهب ما اکتسابی است»، ولی حنفاء میگویند: «طریقۀ ما مبتنی بر فطرت است»، مراد از اکتساب این است که دین را باید به دلیل فهمید؛ مثلاً در بارۀ مبدأ و معاد و فضیلت اگر دلیلی قائم شد، صحیح است، وگرنه فاسد؛ حنفاء میگویند: «دین فطرت است و عقاید دینی را باید فطرت تصدیق کند و هرچه از فطرت خارج شد دین بشمار نمیآید»؛ به فرمودۀ خداوند:
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٠﴾[الروم: ۳۰]
«پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن؛ با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است؛ آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمىدانند».
فطره به معنی خلقت است، و مقصود از فطرت، قابلیت برای توحید و درک حقایق است بدون امتناع و انکار. فطرتی که این صفت را دارد مردم بر آن مفطوراند، ﴿لَاتَبۡدِيلَ﴾کلمۀ لا، نهی است به صورت نفی. این آیه صریح است که انسان به فطرت توحید و درک حقایق آفریده شده است و ساختمان انسان در منتهی مرتبۀ تبدیل و استقامت خلق شده است:
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ ٤﴾[التین: ۴]
«به تحقیق انسان را در بهترین تعدیلی خلق کردیم».
و خروج از فطرت به واسطۀ علل زیادی است از تربیت معلمین و تقلید آباء و تأثیر محیط و امثال آن، که این عوامل مردم را از فطرت و شریعت انسانیت خارج نموده است، و بعث رسل برای این است که مردم را به فطرت اولیه برگردانند و موانعی که برای فطرت بشر پیدا شده مرتفع سازند.
بعضی از بزرگان میگویند: «هر آدمی که باشد او را البته سه مذهب باشد؛ یکی: مذهب پدر و مادر و عوام شهر بود، دوم: مذهب پادشاه ولایت، که اگر پادشاه عادل باشد بیشتر اهل ولایت عادل شوند و اگر ظالم باشد ظالم شوند و اگر زاهد باشد زاهد شوند و اگر حکیم باشد حکیم شوند و اگر سنی باشد سنی شوند و اگر شیعی باشد شیعی شوند؛ از جهت آنکه همهکس را قرب پادشاه مطلوب باشد و همه کس طالب ارادت و محبت پادشاه باشند. این است معنی: «النَّاسُ عَلَى دِیْنِ مُلُوكِهِمْ». «مردم بر دین پادشاهان خود هستند». سوم: مذهب یار بود با هر که صحبت دوستی میورزد هر آینه مذهب او گیرد، و این است معنی: «شرط صحبت مشابهت بیرون و موافقت اندرون» و این است معنی «اَلْـمَرْءُ عَلَى دِیْنِ خَلِیْلِهِ» [۸۹].
عَنِ الْـمَرْءِ لاَ تَسْأَلْ وَأَبْصِـرْ قَرِيْنَهُ
فَكُلُّ قَرِيْنٍ بِالـمُقَارِنِ يَقْتَدِيْ
[۹۰]
نفس از همنفس بگیرد خوی
بر حذر باش از لقای خبیث
باد چون بر فضای بد گذرد
بوی بد گیرد از هوای خبیث
[۸۹] این متنِ حدیثی است که شیخ الطائفه، أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسی (وفات۴۶۰ هـ) در الأمالی، (چاپ قم، انتشارات دار الثقافه، ۱۴۱۴هـ)، ص ۵۱۸ ذکر کرده است. و در مصادر أهل سنت، ترمذی آن را در سنن خود ح(۲۳۷۸) روایت کرده و میگوید: حدیث حسن غریب میباشد، همچنین أبو داود در سننش ح(۴۸۳۵) آن را آورده است. آلبانی میگوید: درجۀ حدیث حسن میباشد، أحمد در مسندش (۲/۳۰۳ و۳۳۴) نیز روایت کرده و شعیب أرنؤوط میگوید که سند آن جید، یعنی خوب است. همگی آنها با سند خودشان از أبو هریره به صورت مرفوع با این الفاظ روایت نمودهاند: «الْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ، فَلْینْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ یخَالِلُ». «فرد بر دین دوستش است پس هر کدام از شما بنگرد با چه کسی پیوند دوستی برقرار میکند». [مُصحح] [۹۰] «دربارۀ خود شخص سوال مکن بلکه به دوستش بنگر(که کیست)، چرا که هر دوست، به دوست خود اقتدا میکند». [مُصحح]