۹ توحید مبدأ فضایل است
قال الله تعالى [في الحديث القدسي]:
«كلمةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِيْ أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» [۱۵۷].
چون مسطورات این کتاب را به دقت مطالعه کردید، درمییابید که حقیقت توحید و یکتاپرستی اعراض و دوری از غیر خداست، و ادراک میکنید که لب توحید حاجت نخواستن و قربانی و نحر و سجده و رکوع ننمودن برای غیر خداست، و نیز میفهمید که مقصود از توحید این است که حتی برای ایام سعدی و نحسی قایل نباشید، و به هیچ وسیلهای جز علم و عمل صالح توسل نجویید و خلاصۀ کلام، توحید تفطن [با هشیاری فهمیدن] به حقیقت کلمۀ «لا إِلَهَ إِلاَّ الله» است.
مسلمانان این زمان با مشرکین جاهلیت چندان فرقی ندارند، جز آنکه مشرکین عصر نبی اهل لسان بودند، و معنی لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّـهُرا میفهمیدند، اما مشرکین فارسی زبان چون واقف به لغت عربی نیستند معنی این کلمه را نمیفهمند، و دلیل آن این است که هنگامی که رسول اکرمصفرمود: «قُولوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا الله تُفْلِحُوا» [بگویید: لا إِلَهَ إِلا اللهتا رستگار شوید] مردم آن زمان به شنیدن این کلمه دیدند اگر آن را تصدیق کنند باید غیر خدا را از خود دور کرده پیرامون بتها نگردند، و ملائکه را نیز پرستش نکنند، عیسی را پسر خدا و قاضیالحاجات ندانند، و مریم را بابالحوائج نشمرند، و سعد و نحس کواکب را عقیدۀ باطلی بدانند، بالاخره ملزم میشدند که بتها را کنار گذارده سنگهایی را که مردم در آنجا ذبح میکردند و مقدس میشمردند بشکنند و به دور افکنند، دیدند که باید درختهایی را که برای آنها نذر و نحر میکردند بسوزانند، و احبار و رهبان را که تقرب به آنان را زلفی [نزدیکی] به خدا میدانستند پشت پای زنند، و به طاغوت که کاهن و متولی بتکده بود کافر شوند. خلاصه، جز خالق جهان مؤثر دیگری قایل نشوند. مسلماً هر یک از این بتها و سنگها متولیانی داشت که از آن استفاده میکردند و از نذور و صدقات مردم امرار معاش مینمودند؛ عزت آنان بسته به بتها بود، چه کنند؟ نانشان قطع میشد و اساس حیثیت و زندگانیشان به هم میخورد و بیچاره میشدند. از این جهت گفتند: «ما به گفتن کلمۀ توحید و تصدیق پیغمبر حاضر نیستیم». رسولاکرمصفرمود:
«من مأمورم که با شما مقاتله کنم تا قایل به کلمۀ لا إِلَهَ إِلا الله گردید».
در واقع تصدیق به این کلمه، سبب ریشهکن شدنِ خرافات و خراب شدن بتکدهها و برهم خوردن موهومات و عقاید شرکیه بود لذا مشرکین نتوانستند متحمل این معنی شوند گفتند:
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾[ص: ۵]
«آیا خدایان را یک خدا کرده است؟ این محققاً چیز عجیبی است».
مردم زمان جاهلیت دو دسته بودند: یک دسته عوام و تودهای که در هیچ زمانی رأی و اندیشه نداشته و «همج رعاع» [مردم پست و احمق] بودند. به هر بادی حرکت میکردند، و هر کاهن و شیادی در آن نفوذ کامل داشت.
دستۀ دیگر کاهنان و متولیان بتکدهها و علمای یهود و نصاری که همیشه و در هر دورهای از وهم و نادانی مردم استفاده میکردند، و استرزاق آنان موکول به جهل و ضعف توده بود که به اشکال و اسامی گوناگون خون این بیچارگان را میمکیدند.
ابن رشد قرطبی، دستۀ اخیر را جُنات [جانیان] بر عقول نام نهاده، میگوید: مردم جنایتکاران را منحصر به دزدان و آدمکشان و سلاطین جابر میدانند؛ حال اینکه جنایت این گروه، بالنسبه به جنایت دستۀ اول قلیل است. این گروه جنایت به اموال و ابدان مردم میکنند که منحصر به زمان خودشان میباشد، در صورتی که جنایت علمای سوء نسبت به عقول و ارواح مردم است، که عقاید و آراء سخیفه را به آنان تزریق کرده منحط از عالم انسانیتشان میسازند. این جهل و نادانی و حمق و سرگردانی چون در آنان مستحکم گردید و ریشه دوانید به وراثت به اخلاف و اولاد آنان سرایت میکند، پس جنایت اینان منحصر به قرن خود نبوده، بلکه در قرون بعد هم ساید و حکمفرما خواهد بود.
این دسته کاهنان و متولیان بتکدهها مخالفت شدیدی با رسول اکرمصمیکردند، حال اینکه مخالفت آنان از جهت عقیده و دین نبود، زیرا میدانستند که این بتها قاضیالحاجات و رافع کربات نمیباشند، ولی چون حیثیت و نانشان بستگی به این بتها و موهومات و خرافات داشت، لذا مخالفت با رسول اکرمصمینمودند، و جنگشان جنگ اقتصادی بود، نه جنگ دینی.
ابتدا رسول اکرمصمتولیان بت و کاهنان را دعوت به توحید و یکتاپرستی فرمود، و حجت را بر آنان تمام نمود، چون میدانست مادامی که این گروه استفاده از عوام میبرند هیچگاه تصدیق پیغمبر را نخواهند کرد، زیرا در این صورت آنان خود سبب تکذیب خود، و برباد دادن زندگانی مادی و ریاست روحانیشان میشدند، لذا به حمله و افترا نسبت به رسول اکرمصمتوسل شدند. پیغمبر اکرمصچون دید کاهنان و متولیان بت را نمیتواند از مردم بگیرد متوجه تربیتِ توده شد، و در این راه کوشش فراوان نمود، و به خصوص جوانان را مورد عنایت خود قرار داد. رئیس جوانان امیرالمؤمنین علی÷اولین مصدق [تصدیقکننده] رسول اکرمصبود؛ تدریجاً دعوت به توحید در توده مؤثر افتاد. رسول اکرمصبعد از مجاهدات زیاد آخرالأمر پرچم توحید را بر بالای کعبه استوار نمود، بتها را سرنگون ساخت و بتکدهها را خراب نمود و تاج توحید را بر فرق مسلمین گذارده، پای موحد را بر فرق فرقدان فلک قرار داد:
﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا ٨١﴾[الإسراء: ۸۱]
«بگو: آمد حق، و ناچیز شد باطل [یعنی شرک]، به درستی که باطل معدوم و ناچیز است».
مردمی که پرستش بت میکردند، برای ایام سعد و نحس قائل بودند، از هر چه میترسیدند، به هر چیزی متوسل میشدند، از آن حاجت میخواستند و متزلزل در زندگانی و در عین تزلزل به جان یکدیگر افتاده بودند، پس از تصدیق به کلمۀ «لا إِلَهَ إِلا اللَّـهُ»تمامی فضایل اخلاق در آنان تحقق پیدا کرد.
پس چگونه «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» مبدأ فضایل نباشد؟ شخصی که غیر از خداوند رحمان و رحیم مؤثری دیگر قایل نباشد، مسلماً شجاع خواهد بود، زیرا متکای خود را جز خالق جهان موجودی نمیداند:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾[یونس: ۶۲]
«دوستان خدا ترس ندارند و اندوهی بر ایشان نیست»،
از مرگ نمیهراسد بلکه بدان علاقه دارد، زیرا پس از مرگ به ملاقات خدایش نایل میگردد، و به سعادت کبری رسیده از رنج جهانی رهایی مییابد.
چگونه تصدیق به کلمۀ طیبه، مبدأ سخاوت در نفس نباشد؟ آنکه خداوند قادر را میپرستد، و او را توانای مطلق میداند، انفاق در راه او کرده و از فقر نمیترسد:
﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗا﴾[البقرة: ۲۶۸]
«شیطان شما را به فقر و مسکنت وعده میدهد، و به فحشاء امر می کند، و خداوند متعال شما را وعده به آمرزش میدهد».
چگونه توحید مبدأ عفت نباشد و حال آنکه موحد خدای را دانا به هر پنهان و آشکاری، و هر جزیی و کلی میداند:
﴿وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا﴾[الأنعام: ۵۹]
«برگی از درخت نمیریزد مگر آنکه خداوند به آن عالم است»،
﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾[البقرة: ۲۵۵]
«خداوند عالم است به آنچه بین ایدی و خلف مردم است».
پس موحد عفیف است و خدای را واقف بر ضمایر قلوب و اعمال جوارح و نزدیکتر از ریسمان گردن به خودش میداند، و او را حکیم و عادل میشناسد و تصدیق میکند که جزای اعمال نیک و بدش به دست اوست؛ بنا براین در این منتهای درجۀ عفت و طهارت زیست کرده، تخطی از حدود اخلاق را به خود روا نمی دارد. چون عفت و شجاعت و سخاوت در نفس موحد جایگزین گردید، عقلش مستقیم گشته و نفسش متقی میگردد، و به مفاد:
﴿إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾[الأنفال: ۲۹]
«اگر از الله بترسید برای شما راه نجات [و وسیلهای برای جدایی حق از باطل] قرار میدهد»
دیگر در تمیز حق و باطل معطل نمیماند.
پس دانستیم که «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» چنانکه عقل را ترقی میدهد و درخت خرافات و موهومات را ریشهکن میگرداند، همچنین تمامی فضایل را در نفس متمرکز میسازد.
کلمۀ طیبه توحید اصل فلاح و رستگاری و مبدأ کتاب تعلیم و تربیت و مرقی انسان است، و بالعکس شرک مبدأ رذایل و منجلاب ضعف عقل و اراده و انحطاط از مرتبۀ انسانیت است. مشرک پیوسته منقلب و مبتلی به وسواس است، به هر چیزی پناه میبرد و از هر چیزی میترسد. خلاصه، متکی به نقطۀ معیّنی نیست؛ قاعدۀ متقنی در دست نداشته، ملبس به لباس تقوی نگردیده است؛ لذا عقلش کج است، حرف حق را نمیتواند تصدیق کند، العوبۀ [بازیچه] حوادث و بازیچۀ شیادان و دستخوش غولان میگردد؛ زیرا ملتجی [پناهجو] به رکن وثیق توحید و متمسک به عروۀ الوثقی «لا إِلَهَ إِلاَّ الله»نیست، به هر بادی حرکت میکند و از هر چیزی میترسد:
﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ﴾[الحج: ۳۱]
«هر کس به خداى جهان شرک آورَد پس چنان مانَد که از آسمان به زمین افتاد و هلاک گردید پس در میرباید او را مرغان [مردارخوار از روی زمین، و اجزای او را پاره و متفرق میگرداند]، یا او را بادها میاندازد به جاهایی که دور [از فریادرس و دستگیر است]».
این کلمات از تشابهات مرکبه است، یعنی هر کسی از اوج توحید و یکتاپرستی به حَضیضِ [پستی] شرک و پرستش غیر خدا افتد، هواهای نفس او را پریشان و پایمال سازند و بادهای ضلالت و وساوس شیطانی او را در وادی بدبختی و شقاوت و سرگردانی افکنده و نابودش سازد.
کسی که دائماً فکرش مشوش باشد مسلماً خوش عمل نخواهد بود، زیرا فکر مبدأ عمل است، و چون میزانی در اعمال ندارد، اعمال بدی از او سر میزند که اگر واقف بدان گردد و بخواهد کردار بد خود را اصلاح کند، راه را گم کرده و متوسل به اسبابی میشود که هیچگاه مصلح عمل نخواهد بود؛ مثلاً فحشاء مرتکب میشود و مصلح آن را توسل به دامان مردگان میپندارد، قربانی برای بت و سجدۀ غیر خدا میکند، مال مردم را میخورد و مصلح آن را دادنِ مقداری از آن مال به کاهن یا متولیان بت میپندارد، رباخواری میکند و برای اصلاح آن متوسل به مصالحه یک سیر نبات میشود، و به این طریق به خیال خود، خود را از معصیت پاک میکند.
اگر درست دقت کنیم مییابیم که علت خرابی مردم همین شرکی است که دارند. انحطاط اخلاق جامعۀ ما به واسطۀ توسل افرادِ آن است به غیر خدا. سبب رذایلی که در جامعه حکمفرماست، خداناشناسی است.
خداوند میفرماید:
«كلمۀ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»
«کلمۀ لا إله إلا الله حصار و قلعۀ محکم من است، هر که داخل شود ایمن از عذاب من خواهد بود».
خلاصۀ کلام، معتقد به «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّـهُ»در ذات خود آداب بزرگی حس کرده و در نفسش اخلاق فاضله را مییابد، ولی با این همه اصطلاح فضیلت را نمیفهمد: شجاع، عفیف، حکیم، سخی، و عادل است، حال اینکه تعریف هیچ یک از این صفات را نمیداند.
حُریّتی که آرزوی بشر است و فلسفه از آن دم میزنند، مختصّ شخص موحد است. موحد از شهوت و غضب آزاد است؛ چون بندۀ خداست و شهوت و غضب را بنده خود میداند، از موهومات آزاد است؛ چون درخت موهومات را به تیشۀ توحید ریشهکن کرده، بارِ گران خرافات و سعد و نحس ایام و پرستش سنگ و چوب را از دوش انداخته و بندگی بشری را نمیکند و به کسی سواری نمیدهد. خلاصه کلام، حُرّ [آزاد] است و خر نیست، و به اصطلاح فلاسفه، صاحب حکمت و حرّیت است.
جامعهای که از این سنخ مردم موحد تشکیل شود یا اکثریت آن موحد باشد، همان مدینۀ فاضلهای است که انبیا مبعوث بر تشکیل آن شده و آرزوی فلاسفۀ جهان بوده است. واضح است که این جمعیت هیچگاه روی بدبختی ندیده و پیوسته با شاهد سعادت همآغوش میباشند.
ای مسلمانان، از خواب غفلت بیدار شوید؛ بار شرک و خرافات از دوش به دور افکنید؛ آزاد شوید تا رستگار گردید: «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله تُفْلِحُوا».
وَصَلَّى الله عَلَى سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.
[۱۵۷] صدوق در اکثر تألیفات حدیثی خود همچون «الأمالی»: ص۱۹۵، ح(۸)، و همچنین در کتاب «التوحید» و«معانی الأخبار» و«إكمال الدین» آن را ذکر کرده است. طوسی نیز در کتابش «الأمالی»، ص ۲۷۹، ح (۵۳۶) آن را روایت کرده است. در مصادر اهل سنت، متقی هندی در کنز العمال آن را ذکر کرده و آن را به ابن عساكر در «تاریخ دمشق» و ابن نجار در «تاریخ بغداد» با سند خودشان به علی سنسبت دادهاند. نگا: کنز العمال ح (۱۵۸) و(۲۳۵) و(۱۷۶۹). [مُصحح]