۷ در معنی و حقیقت سببیت و اشتباه مردم در اسباب و عدم توجه مشرکین به مسبب الأسباب
خداوند تبارک و تعالی در آفرینش موجودات منتهای مرتبه اتقان [استواری] و حکمت را در نظر گرفته، و بنا به مقتضای حکمت برای هر موجودی سببی قرار داده که بدون آن سبب ممکن نیست در ملکش موجودی پیراهن هستی بر تن پوشد. شخص مسلم قرآنی، هیچوقت منکر اسباب نیست زیرا قرآن تصریح به اسباب کرده است:
﴿وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ﴾[البقرة: ۱۶۴].
«و [همچنین] آبى که خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده و در آن هر گونه جنبندهاى پراکنده کرده»،
پس هر چیزی سببی دارد و بدون سبب، نظام عالم منظم نخواهد گردید:
«أَبَى اللَّـهُ أَنْ یجْرِي الأُمُورَ إِلا بِأَسْبَابِها» [۱۳۳]
«خدا خوددارى و امتناع فرموده که کارها را بدون اسباب فراهم آورى نماید»،
و پایۀ آفرینش بر روی این سنت است:
﴿...فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗاۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ ٱللَّهِ تَحۡوِيلًا﴾[فاطر: ۴۳]
«پس سنت خداى را هرگز دگرگون و تغییرپذیر نخواهى یافت»؛
لکن باید دانست که:
اولاً: اسباب عالم، علیت تام و فاعلیت حقیقی برای مسببات ندارند؛ هر سببی که میبینی مقتضی و مُعِدّ [آمادهکننده] است، و فرق میان علت و معد این است که علت، اعطای هستی و وجود میکند، یعنی وقتی علت پیدا شد مسلماً معلول، موجود میگیرد، و به رفتن و نیست شدنِ علت، معلول، معدوم و نیست میشود، اما مُعِدّ آن است که به وجودش معلول موجود نمیشود، و به عدمش معدوم نمیگردد؛ مثل وجود پدر برای پسر: وجود پدر علت تامه در پیدایش پسر نیست، بلکه باید شرایط دیگر هم جمع بشود مانند بودن مادر، و سلامت نطفۀ پدر، رحم مادر، نبودن موانع دیگر، و پیدایش شرایطی مانند هوا و آب و مواد غذاییکه مادر باید بخورد؛ وقتی که این شرایط موجود و موانع مفقود گردید، اولاد پیدا میشود. پس پدر علت تامه نیست، بلکه سبب و معد است و به رفتن پدر نیز پسر معدوم نمیشود:
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تُمۡنُونَ ٥٨ ءَأَنتُمۡ تَخۡلُقُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٥٩﴾[الواقعة: ۵۸-۵۹]
«آیا آنچه را [که به صورت نطفه] فرو مىریزید دیدهاید؟آیا شما آن را خلق مىکنید یا ما آفرینندهایم؟»،
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ ٦٤﴾[الواقعة: ۶۳-۶۴]
«آیا آنچه را کشت مىکنید ملاحظه کردهاید؟ آیا شما آن را [بىیارى ما] زراعت مىکنید یا ماییم که زراعت مىکنیم؟»،
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلۡمَآءَ ٱلَّذِي تَشۡرَبُونَ ٦٨ ءَأَنتُمۡ أَنزَلۡتُمُوهُ مِنَ ٱلۡمُزۡنِ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنزِلُونَ ٦٩﴾[الواقعة: ۶۸- ۶۹]
«آیا آبى را که مىنوشید دیدهاید؟ آیا شما آن را از [دل] ابر سپید فرود آوردهاید یا ما فرودآورندهایم؟»،
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي تُورُونَ ٧١ ءَأَنتُمۡ أَنشَأۡتُمۡ شَجَرَتَهَآ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنشُِٔونَ ٧٢﴾[الواقعة: ۷۱-۷۲]
«آیا آن آتشى را که برمىافروزید ملاحظه کردهاید؟ آیا شما [چوب] درخت آن را پدیدار کردهاید، یا ما پدیدآورندهایم؟».
علت حقیقی خداوند است و اگر توجهش را از عالم بر دارد، عالم به نیستیِ ازلی خود برمیگردد:
﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾[البقرة: ۲۵۵]
«نه خوابى سبک او را فرو مىگیرد و نه خوابى گران».
بنابراین سبب معین، استقلال در حصولِ مطلوب ندارد، بلکه باید ضمّ [پیوست] اسباب دیگر شود، و رفع موانع هم بشود تا مطلوب حاصل گردد.
شخص موحد نباید اسباب را مستقل بداند، و نباید هم تعطیل در اسباب روا دارد، بلکه باید با تمسک به اسباب، مسببالأسباب را کارگزار بداند.
فرق است میان تعطیل اسباب و خلع اسباب؛ موحد خلع اسباب میکند و خداوند را مسبب الأسباب میداند و به قدر مقدور هم تهیۀ اسباب میکند، اما مشرک چشم به سبب دارد و مسبب را فراموش میکند؛ خداوند تبارک و تعالی اسباب را چنان متقن خلق فرموده که مردم چشم از مسبب الأسباب پوشیدهاند.
پس اینکه در قرآن در بعضی آیات اثبات سبب میکند، و در بعضی دیگر نفی سبب، اشاره به این معنی است که اسباب مستقل نیستند.
مردم علاوه بر شرکهایی که دارند مبتلا به شرک سبب نیز میباشند، و هر سبب ضعیف را قاضی الحاجات میدانند.
از سبب سـازیت من سـوداییَم
و ز سبب سوزیت سوفسطاییَم
دیدهای خواهم سبب سوراخ کن
تا سـبب را برکنَد از بیخ و بُـن
تا مسـبب بیـنَد اندر لا مکان
هرزه بیند جهد و اِکساب دکان
از مسبب میرسد هر خیر و شـر
نیست اسباب و وسایط را اثـر
[۱۳۴]
ثانیاً: میان سبب و مُسَبَّب مناسبت خاصی است و هر چیزی سبب هر چیزی نمیشود.
باید خصوصیتی میان علت و معلول و سبب و مسبب باشد. اگر قائل به خصوصیت و مناسبت میان سبب و مسبب نشویم هرج و مرج در علل و معلولات لازم میآید که هر چیز باید بدون مناسبت علت چیزی شود؛ مثلاً میان آتش و سوزانیدن مناسبتی است، نمیشود آتش سببِ تری گردد و به واسطۀ این رابطۀ خاص در میان موجودات است که انسان میتواند علم به موجودات پیدا کند و تحقیق حقایق نماید؛ وقتی ربط و مناسبت میان اشیاء نباشد، تعلیل و استدلال ممتنع خواهد بود. پس بدون مناسبت، چیزی نمیتواند علتِ چیز دیگری باشد و تا راه مناسب و خصوصیت یافته نشود نباید حکم به سببیت کرد.
برای حکم به سببیتِ چیزی، دو راه موجود است:
۱- تجربه: مثلاً وقتی که تجربه کردی و مکرر آتش برافروختی و دیدی که اغلب میسوزاند، حکم میکنی بر اینکه آتش سوزاننده است. راه تجربه، راهی است صحیح، و ترقی و تکامل بشر در مادیات از این راه به دست آمده است؛
۲- وحی: گاهی تجربه به کشفِ سبب راه ندارد، و باید اتکای وحی کرد تا وحی سببیت را بیان کند؛ مثل سببیتِ اعمال صالحه برای سعادت اخروی و سببیتِ اعمال رذیله برای شقاوت اخروی.
پس برای کشف سببیت دو راه هست: تجربه و وحی.
بشر در تشخیص سببیت بعضی اشیا برای بعضی دیگر دچار اشتباه میگردد: بعضی را برای بعضی دیگر سبب قرار میدهد، حال آنکه سبب نیست؛ نه تجربه کرده و نه از وحی شاهدی دارد؛ مانند اینکه میگویند عطسه علامت صبر است یا عدد سیزده نحس میباشد.
* * *
خلاصه، در مسئلۀ سببیت دو اشتباه پیدا میشود:
اشتباه نخست: آنکه بشر خیال میکند اسباب عالم، علت تامه است و متوجه نمیگردد که تا خداوند مشیتش علاقه نگیرد هیچ سببی کارگزار نیست؛
خواجه پندارد که روزی دِه دهد
او نپندارد که روزیدِه دهد
یک سلسله بی دینیها از اینجا پیدا میشود: معلمین جاهل میگویند فلان دعا یا فلان نذر، علت تامۀ فلان حاجت است، شخص مشغول به عمل میشود و به نتیجه نمیرسد و در او عقیدۀ باطلی پیدا میشود که مطلقاً دعا و نذر دروغ است و هیچ اثری ندارد؛ بیخبر از اینکه دعا و نذر، علت تامه نیست، بلکه مُعِد است.
اشتباه دوم: در فهم سببیت و مناسبت میان علت و معلول به میان میآید که مردم غفلت ورزیده خیال میکنند هر چیزی علت هر چیزی میتواند باشد.
این اشتباه، علت پیدایش خرافات است، مثلاً: نعل اسب را سبب توسعۀ رزق میگیرد، انگشتر عقیق را رافع بدبختی قرار میدهد، دیگ سمنو را شافی میداند، فلان چیز را علامت سعد و چیز دیگر را علامت نحوست میپندارد. این نحو عقاید علاوه بر اینکه شرک به خداست، سبب انحطاط عقل و پریشانی فکر هم میگردد. این بیچاره از هر چیزی میترسد، به هر موهومی امیدوار است، همیشه متمسّک به اسباب موهومه است، راه استدلال عقلی بر او بسته شده، سرگردان و حیران، نمیداند چه کند و به کجا پناه ببرد، با هر بادی لرزان و با هر ناحقی همراهست و هر روز به کسی معتقد: ﴿صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ١٨﴾[البقرة: ۱۸]
«کرند، لالند، کورند، بنابراین به راه نمىآیند».
[۱۳۳] أصول الكافی، كُلَینِی (۱/ ۱۸۳)، با لفظ: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ÷ أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اللَّهُ أَنْ یجْرِی الأشْیاءَ إِلا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَیءٍ سَبَباً...». یعنی: «خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورى نماید، پس براى هر چیز سبب و وسیلهاى قرار داده است...». [مُصحح] [۱۳۴] مثنوی معنوی مولانا با اندک تغییر. [مُصحح]