۱- به دست کردنِ حلقه یا انگشتر یا نخ یا امثال آنها برای رفع بلا یا دفع آن
خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾[الزمر: ۳۸]
«بگو [هان] چه تصور مىكنيد اگر خدا بخواهد صدمهاى به من برساند آيا آنچه را به جاى خدا مىخوانيد مىتوانند صدمه او را برطرف كنند يا اگر او رحمتى براى من اراده كند آيا آنها مىتوانند رحمتش را بازدارند بگو خدا مرا بس است اهل توكل تنها بر او توكل مىكنند».
از این آیۀ مبارکه معلوم میشود که هیچ موجودی ضرر یا نفعی نمیتواند برساند مگر به اذن خدایتعالی، و اگر کسی ضارّ و نافعی غیر از پروردگار جهانیان تصور کند، شرک محض است.
عمران بن حصین میگوید:
أَنَّ النَّبِيَّ رَأَى رَجُلاً فِيْ یَدِهِ حَلْقَةٌ مِنْ صُفْرٍ (وَفِيْ رِوَایِةٍ: وَفِيْ یَدِهِ خَاتَمٌ مِنْ صُفْرٍ). فَقَالَ: «مَا هَذِهِ». قَالَ: مِنَ الْوَاهِنَةِ. قَالَ: «انْزَعْهَا، فَإِنَّهَا لاَ تَزِیدُكَ إِلاَّ وَهْنًا، فَإِنَّكَ لَوْ مِتَّ وَهِيَ عَلَیْكَ مَا أَفْلَحْتَ أَبَداً» [۶۹]
«رسول خداص مردی را دید که حلقهای از جنس روی در دست داشت (و به روایتی انگشتری از مس). به او فرمود: این چیست؟ او گفت: [برای درمانِ] دردِ بازوست. ایشان فرمود: بیندازش، همانا جز سستی بر تو نمیافزاید؛ پس اگر بمیری و این [حلقه] همراهت باشد، هرگز رستگار نمیگردی».
واهنه: دردی است که در دوش و بازو پیدا میشود و از برای علاجش مهرههایی به رشته درمیآورند و در موضع درد آویزان میکردند، و به این مهرهها «حِرز واهنه» میگفتند.
حلقه: رسم مشرکین این بود که حلقهای از روی یا فلزی دیگر بر بازو میبستند و گمان میکردند که از چشمزخم و جن حفظشان میکند.
در حدیث صریح و صحیح دیگر از نبی اکرمصروایت شده:
«مَنْ تَعَلَّقَ تَمِیمَةً فَلاَ أَتَمَّ اللَّهُ لَهُ، وَمَنْ تَعَلَّقَ وَدَعَةً فَلا وَدَعَ اللَّهُ لَهُ» [۷۰].
«کسی که تمیمه آویزان کند خدا برای او تمام نمیکند [زیرا معتقد بودند که تمیمه همۀ داروها و شفاها را در بر دارد] و کسی که ودعه بردارد، خداوند او را در ودعه و سکون قرار نمیدهد [یا آنچه را که از او میترسید زایل نمیکند]».
تمیمه: مهرههایی بود که به رشته در میآوردند و بر گردن بچهها آویزان میکردند و میگفتند از چشمزخم محفوظ میدارد، و در اصطلاح عامه «نظر قربانی» میگویند.
ودعه: چیز سفیدی است که از دریا بر آورند و دارای شکافی مانند شکاف هستۀ خرماست و به فارسی مورچه خوانند و جهت دفع چشمزخم بر گردن کودکان اندازند.
ابن ابیحاتم از حذیفه روایت میکند:
«أَنَّهُ رَأَى رَجُلًا فِي يَدِهِ خَيْطٌ مِنَ الْحُمَّى فَقَطَعَهُ، وَتَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى:﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ﴾[یوسف: ۱۰۶]» [۷۱]
«حذیفه سمردی را دید که در دستش نخی برای تب بود (به اصطلاح عامه تببند)؛ آن را پاره کرد و این آیه را تلاوت کرد: بیشتر مردم به خدا ایمان نمیآورند، آنان مشرکانی بیش نیستند».
در حدیث صحیح از أبیبشیر انصاری سروایت است:
«أَنَّهُ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جفِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ فَأَرْسَلَ رَسُولاً أَنْ لا یُبْقَینَّ فِی رَقَبَةِ بَعِیرٍ قِلادَةٌ مِنْ وَتَرٍ أَوْ قِلادَةٌ إِلا قُطِعَتْ» [۷۲].
«در بعضی از سفرها با رسول خدا بودیم؛ پیغمبر اکرمصشخصی را فرستاد [زید بن حارثه] و فرمود تمامِ قلاده و وتر شترها را پاره کن».
وتر: در جاهلیت چنین رسم بود وقتی که زهکمان کهنه میشد عوض میکردند و به گردن شتر و اسب و گاو و گوسفند میبستند و عقیده بر این داشتند که آنها را از مکاره و چشمزخم حفظ میکند.
از ابن مسعود مرویست که گفت:
«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِجیقُولُ: «إِنَّ الرُّقَى وَالتَّمـَائِمَ وَالتِّوَلَةَ شِرْكٌ» [۷۳].
«شنیدم از رسول خدا که فرمود: رقی و تمیمهها و تِوَله شرک است».
رُقی: جمع رقیه، معنی افسون و تعویذ است.
تِوَله: جادو و تعویذ و افسون دوستی و مهرۀ افسون که زنان شوهران خود را بدان شیفته کنند.
از عبدالله بن عُکیم مرفوعاً مروی است:
«مَنْ تَعَلَّقَ شَیْئًا وُكِلَ إِلَیهِ» [۷۴]
«کسی که چیزی به خود آویزان کند خداوند او را واگذار به آن چیز میکند».
از رویفع مروی است که گفت:
«قَالَ رسولُ اللهِ ج: یا رُوَیفِعُ لَعَلَّ الْحَیاةَ سَتَطُولُ بِكَ بَعْدِي، فَأَخْبِرِ النَّاسَ أَنَّهُ مَنْ عَقَدَ لِحْیَتَهُ أَوْ تَقَلَّدَ وَتَرًا أَوِ اسْتَنْجَى بِرَجِیعِ دَابَّةٍ أَوْ عَظْمٍ فَإِنَّ مُحَمَّدًا مِنْهُ بَرِيءٌ» [۷۵].
«رسول خدا به من فرمود: «ای رویفع، شاید زندگانی تو طولانی شود یعنی مدتی پس از من بمانی. مردم را آگاه کن کسی که ریش خود را گره بزند یا وتر به گردن بیندازد، یا با سرگین حیوانی استنجا کند محمدصاز او بیزار است».
عَقَدَ لِحْیَتَهُ: دو معنی در آن ذکر شده یکی آنکه کاری کند که مویش مجعد گردد؛ دوم آنکه در جنگ ریش را گره بزند و آن، نوعی تکبر بوده و پیغمبر اکرمصامر به ارسال [رها کردن] ریش فرمود.
از سعید بن جبیر رسیده است که گفت:
«مَنْ قَطَعَ تَمِيْمَةً مِنْ إِنْسَانِ كَانَ كَعَدْلِ رَقَبَةٍ» [۷۶]
«کسی که تمیمه از انسانی پاره کند مثل این است که یک بنده آزاد کرده باشد».
از این اخبار صحاح و نصِ آیۀ مبارکه روشن شد که استمداد غیبی و استعانۀ معنوی جستن از انگشتر و نظر قربانی و حلقه و نخ تببند و امثال اینها از قبیل: نعل اسب در دکانها و اتومبیلها و خانهها، شرکِ محض و خرافاتِ صرف است، و نباید بدانها تبرک جست، و از آنها رفع فقر و فاقه و دفع آفات و بلایا خواست.
اگر بگویند اخباری وارد شده که پیغمبر و ائمۀ دین انگشتر در دست میکردند و اخبار دیگری در خاصیت نگین انگشتر وارد شده که فلان نگین برای دفع فقر مفید است، یا فلان نگین نماز در آن چندین برابر ثواب دارد، و یا فلان نگین آدمی را از بلا محفوظ میکند، و غیر اینها،در جواب میگوییم:
اولاً: بنا به روایت صحیح که در وسائل از حضرت صادق÷منقول است که فرمود: «مَا تَخَتَّمَ رَسُولُ اللَّهِ إِلا یسِیراً حَتَّى تَرَكَه» [۷۷]
«رسول خدا جز زمان کمی انگشتر در دست نکرد و بعد ترک فرمود».
ثانیاً: خاتمی که رسول خداصدر سالهای آخر در دست کرد، برای تبرک و غلبه بر دشمن و رفع فقر و فاقه نبود، بلکه هنگامی که رسول اکرمصخواست برای پادشاهان جهان دعوتنامه بفرستد و آنان را دعوت به اسلام کند، عرض شد که نامۀ بدون مهر تأثیری ندارد و کسی آن را نخواهد خواند؛ رسول اکرمصفرمود تا انگشتری از نقره تهیه کردند و نقش آن را در سه سطر قرار دادند. سطر اول: الله سطر دوم: رسول، سطر سوم: محمد، که از زیر به بالا قرائت میشد. این انگشتر تا زمانی که آن حضرتصزنده بودند، در انگشت مبارکشان بود. پس از رحلت رسولاکرمصابابکر آن را در انگشتر خود قرار داد و بعد از ابابکر، عُمَر و پس از او عثمان و در سالی که عثمان کشته شد انگشتر در چاه اریس افتاد و سه روز تجسس کردند و نیافتند.
از این بیان معلوم شد که انگشتر پیغمبرصمُهرِ اسم بود، نه اینکه رسولاکرمصبه نگینِ انگشتر تبرک جسته باشد.
ائمۀ طاهرین†هم به احجار تبرک نمیجستند، بلکه به اسماءالله الحسنی تیمن میکردند، و نقش انگشترشان مبتنی بر توسل به حق و اسماءالله بود، چنانکه نقش نگین امیرالمؤمنین ÷: «الْـمُلْكُ لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»، نقش خاتم حضرت زهرال: «اللَّـهُ وَلِيُّ عِصْمَتِي»، نقش خاتم مجتبی ÷: «الْعِزَّةُ لِلَّـهِ»، نقش خاتم حسین شهید ÷: «إِنَّ اللَّـهَ بَالِغُ أَمْرِه»، نقش نگین سید سجاد ÷: «لِكُلِّ غمٍّ حَسْبِيَ اللَّـهُ»، نقش خاتم باقرالعلوم ÷: «أَمَلِيْ بِاللهِ»، نقش نگین حضرت صادق ÷: «اللَّـهُ وَلِيُّ عِصْمَتِي مِنْ خَلْقِهِ»، نقش خاتم موسی بن جعفر ÷: «حَسْبِيَ اللَّـهُ»، نقش نگین حضرت رضا ÷: «مَا شَاءَ اللَّـهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّـهِ»، نقش خاتم امام محمدتقی ÷: «حَسْبِيَ اللَّـهُ حَافِظِيْ»، نقش خاتم امام علی النقی ÷: «الْـمُلْكُ لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار»، و نقش خاتم امام حسن عسکری ÷: «الغِنى لِـلَّهِ» بود.
از این مقدمات معلوم شد که عمل پیامبرصو سیرۀ ائمه طاهرین†بر تبرک به احجار نبود، و نه توسط انگشتر دفع بلا، یا رفع بیماری و گرفتاری نمیکردند. و نیز از نص قرآنکریم و همچنین اخبار صحیح که بیان شد برمیآید که تبرک به احجار شرک به خداست.
ولی شگفتی اینجا است که چرا کتاب خدا و سنت پیغمبرصزیر پای گذارده شده؟ چرا مسلمانان از آن خبری ندارند؟ چرا فکر نمیکنند، آخر تبرک به سنگ چه معنی دارد؟ پروردگارا، چرا دین تو بازیچۀ جهال گردیده؟ خداوندا، چرا سنت پیغمبرت فراموش شده است؟
سبحانالله، متدینین انگشترها در دست میکنند و میگویند فلان نگین خاصیتش این است که انسان را به خداوند نزدیک میکند، و فلان سنگ در آن نماز چند برابر ثواب دارد؛ آخر این سنگپرستی نیست؟ چه فرق میکند که انسان سنگ بزرگ را عبادت کند و به آن تبرک بجوید یا سنگ کوچک را؟
تقدیس احجار و تبرّک به آنها از یادبودهای دورههای ابتدایی و جهالت بشر است که در عصر باستان آنها را مقدس میشمردند، ولی مشکل اینجاست که میگویند تبرّک به احجار از شرع رسیده، در صورتی که اخباری که در این باب نقل شده همگی موضوع [جعلی] و بیاصل میباشند.
این اخبار چنانکه معارض با قرآن و سنت پیغمبرصو أئمۀ طاهر†میباشد، این اخبار مخالف اصول توحید است؛ این اخبار مخالف مذاق اسلام است؛ باید آنها را دور انداخت، زیرا به ما امر رسیده اگر خبری مخالف کتاب خدا باشد، با آن چنین رفتار کنیم.
من خود انگشتری داشتم از حدید صینی که در کتب برای آن خواصی دیده بودم، از آن جمله اینکه اگر این انگشتر در دست باشد در بیابانها و دریاها شخص را از آفات حفظ میکند. از این جهت زمانی که عازم مسافرت حج بیتالحرام کردم آن انگشتر را همراه خود برداشتم. از مدینۀ منوّره به مکّه میرفتم و کتاب حدیثی داشتم که در اتومبیل مطالعه میکردم. یکدفعه به این اخبار که نقل کردم برخوردم، وقتی دقت کامل نمودم گفتم ای داد، و وای بر من! چقدر جاهل و بی اطلاع از توحید اسلامم، من مُحرِم و حاجی، سفر به سوی خانۀ خدا میکنم ولی بت در دست دارم. چرا خدای جهان را حافظ خود ندانم؟ چرا سنگی را نگهبان خود دانم، در حالی که من نگهبان اویم؟ انقلابی چنان به من دست داد که شرحش محال است. مشغول استغفار شدم و انگشتر را از انگشت خود درآورده و در بیابان انداختم به عالم خودش یعنی به ریگ بیابان ملحق کردم و این مصرع را خواندم: «رسم عاشق نیست با یکدل دو دلبر داشتن» و کعبۀ دل را از بت انگشتر پاک کردم. اَلْـحَمْدُ لله رَبِّ الْعَالَـمِینَ.
در اینجا مطلبی هست و آن اینکه ما منکر خواص احجار نیستیم، البته هر سنگی خاصیتی دارد، مثل عقیق و فیروزه و غیره. اما تحقیق در خاصیت احجار در رشتۀ علوم طبیعی است. اسلام خاصیت روحی و غیبی آنها را منکر است، نه خاصیت طبیعی آنها را. اگر بگویند کسی که مثلاً انگشتر فیروزه در دست باشد در دریا غرق نخواهد شد، باید تجربه کرد، و کسی را که شنا نداند و انگشتر فیروزه در دست داشته باشد در استخری انداخت اگر غرق نشد، صحیح است.
در تحقیق عبادت گفتیم که اگر از چیزی اثر غیبی و حکومت معنوی بخواهی این کار عبادت کردن آن چیز است. این قاعده را نباید فراموش کرد: «اگر از هر موجودی غیر حق، اثر معنوی از قبیل حفظ حیات و رزق، دفع بلا، رفع بدبختی، هدایت، آمرزش و نجات بخواهی، مشرکی؛ زیرا اینها از شئون حق است».
اگر گفته شود در خبر از امام وارد شده است که فرمود:
«عَلاَمَاتُ الإیمانِ خَمْسٌ: ... التختُّم بالیمین» «علامات ایمان پنج تاست، از آن جمله، انگشتر به دست راست کردن است» [۷۸].
جواب میگوییم: مراد از مؤمن، شیعه است؛ و یکی از شعایر و مشخصات شیعه از سایرین، تختّم به یمین است، چون در آن زمان رسم بود که غیر شیعه انگشتر را به دست چپ میکرد، و شیعیان بالنسبه به سایرین جمعیتشان کم و در تقیه بوده و همدیگر را نمیشناختند؛ از این جهت این شعار در میانشان مقرر شد تا یکدیگر را بشناسند و محتاج به تقیه نباشند. این حدیث دلالت نمیکند که باید به انگشتر تبرک جست، بلکه میگوید انگشتر که زینت است، باید شیعه آن را از دست چپ درآورد و به دست راست کند، و از شواهد بر این معنی انداختنِ تحتالحنک است، که آن نیز برای امتیاز موحدین از مشرکین بوده، زیرا مشرک و موحد در اسلام لباسشان یک شکل بود، و هر دو یک جور عمامه بر سر میگذاشتند؛ برای امتیاز [جداشدن] قرار شد که مسلمان تحتالحنک بیاندازد تا شناخته شود؛ چنانکه محقق ثانی در کتاب «جامعالمقاصد» در باب لباس مصلی [نمازگزار] میگوید:
قال النّبیص: «الْفَرْقُ بَینَ الْـمُسْلِمِینَ وَالْـمُشْرِكِینَ التَّلَحِّي» [۷۹]
رسول اکرمصفرمود: «امتیاز مشرک و موحد تحتالحنک انداختن است».
خدایا، به رحمت رحمانیت قسم میدهم بندگان موحدت را از شرِ مشرکین حفظ فرما. پروردگارا، تربیت مسلمانان از میزان قرآن و سنت بیرون شده؛ هدایتشان فرما و شرک را از ایشان دور گردان.
[۶۹] بحار الأنوار مجلسی (۵۹/۱۲۱)، به نقل از النهایة اثر ابن الأثیر. و در مصادر أهل سنت: سنن ابن ماجه، كتاب الطب، باب تعلیق التمائم، حدیث (۳۵۳۱)، آلبانی آن را ضعیف دانسته، و مسند أحمد (۴/۴۴۵)، شعیب أرنؤوط میگوید: حدیث حسن است، و اما این إسناد بخاطر مجهول بودن خالد بن عبید المعافری ضعیف است. [مُصحح] [۷۰] در مصادر حدیثی شیعه آن را نیافتم، و نزدیکترین حدیث به آن، حدیثی است که قاضی ابوحنیفه النعمان التمیمی الشیعی (وفات ۳۶۳هـ) در کتابش «دعائم الإسلام»، (۲/۱۴۲) به صورت مرسل روایت کرده، و مجلسی در بحار الأنوار، (۶۰/ ۱۸)، والنوری الطبرسی در «مستدرك الوسائل» (۴/ ۳۱۷)، حدیث (۴۶۶۴) از او نقل کردهاند. ولفظ آن: «از رسول اللهصروایت است که ایشان از تمائم و تول - التمائم: آنچه از نوشتهها و مهره به ادعای رفع بلا و چشم زخم آویزان میشود. و التول: روشهایی همانند جادوگری و مانند آن، که زنان خود را برای شوهرانشان محبوب میگردانند- و سحر نهی کردند». اما متنی که مولف آن را ذکر کرده است، با همین الفاظ در مسند احمد (۴/ ۱۵۴) - از مصادر اهل سنت- روایت شده است. شعیب الأرنؤوط محقق آن میگوید: حدیث حسن است. بیهقی نیز در سنن کبری (۹/۳۵۰)، حدیث (۲۰۰۹۰) روایت کرده است. [مُصحح] [۷۱] تفسیر ابن أبی حاتم (۷/۲۲۰۸، چاپ. أسعد الطیب)، با لفظ: از عَزْره روایت است که گفت: «حذیفه بر مریضی داخل گشت و در بازویش بندی را دید، پس آن را برید یا بیرون آورد. سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾[یوسف: ١٠٥]. «و بیشتر آنها به خدا ایمان نمیآورند؛ مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرک اند». [مُصحح] [۷۲] در مصادر حدیثی شیعه آن را نیافتم، اما در مصادر حدیثی اهل سنت، حدیثی متفق علیه است که بخاری ح(۲۸۴۳) و مسلم ح(۲۱۱۵) در صحیحشان، و مالک در موطأ ح(۱۶۷۷) آن را روایت کردهاند. [مُصحح] [۷۳] حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه (۶/۲۳۷) ح (۷۸۲۴) روایت کرده: «از احمد بن محمد بن محمد بن مسلم گفت: از ابوجعفر ÷سوال کردم: آیا به چیزی از این تعویذها پناه ببریم؟ فرمودند: نه مگر اینکه قرآن باشد. همانا علی ÷میفرمود: بدرستی بسیاری از این نوشتهها و تعویذها شرک هستند». مجلسی هم این را در بحار الأنوار (۹۲/۵) روایت کرده است. نوری طبرسی نیز در مستدرک الوسائل از علی بن ابی طالب نقل کرده که فرمودند: «بسیاری از تعویذها و آویزان کردن نوشتهها، جزئی از شرک است». (مستدرک الوسائل ۴/۳۱۸، ۱۳/۱۱۰). اما متنی که مولف آن را ذکر کرده، آن در مصادر سنت وجود دارد، ابوداوود ح(۳۸۸۵) و ابن ماجه ح(۳۵۳۰) در سنن خود روایت کردهاند، و آلبانی آن را صحیح دانسته است. [مُصحح] [۷۴] سنن ترمذی ح(۲۰۷۲)، ومسند أحمد: (۴/۳۱۰) و شعیب أرنؤوط، حکم آن را «حسن لغیره» ذکر کرده است. همچنان بیهقی در السنن الكبرى ح(۲۰۰۹۶) روایت کرده است. [مُصحح] [۷۵] سنن أبی داود ح(۳۶)، و سنن نسائی ح(۵۰۶۷)، و آلبانی میگوید: صحیح. [مُصحح] [۷۶] مصنف ابن أبی شیبة، (۵ / ۳۶)، ح (۲۳۴۷۳). [مُصحح] [۷۷] نگا: وسائل الشیعة (۷۶ / ۷۷)، «الكافی» كلینی، باب الخواتیم، ح (۱۰)، (۶/۴۶۹)، بحار الأنوار (۱۶/۱۲۳). [مُصحح] [۷۸] مولف /به روایتی که شیخ طوسی در تهذیب الأحکام (۶/۵۲) ذکر کرده، اشاره میکند که میگوید: از ابومحمد الحسن العسکری ÷روایت شده که فرمودند: نشانههای مومن پنج چیز است: نماز پنجاهم و زیارت چهلم و انگشتر به دست راست کردن و تیرگی پیشانی و بلند گفتن بسمالله الرحمن الرحیم». این روایت ضعیف میباشد و روایتی که کلینی در کافی (۶/۴۶۹) آن را روایت کرده، آن را نقض و باطل میکند. وی با سند خودش از ابان از یحیی بن أبی العلاء از ابوعبدالله که درمورد پوشیدن انگشتر در دست راست از ایشان سوال کرد، و گفت: من بنیهاشم را دیدم که انگشتر را به دست راست میکنند. ابوعبدالله فرمود: «همانا پدرم انگشتر را در دست چپ میکرد و بهتر و داناترین آنها بود». [مُصحح] [۷۹] «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق، (۱/ ۲۶۶). [مُصحح]