مسأله تقریب بین اهل سنت و شیعه

فهرست کتاب

٣) تقیه[١٠٥١]

٣) تقیه[١٠٥١]

مفید تقیّه‌ی تشیع را این گونه تعریف می‌کند: «تقیّه یعنی کتمان حق و اعتقاد به حق و پنهان نگه‌داشتنِ واقعیت از مخالفان و پرهیز از آشکار کردن چیزی در برابر آن‌ها که ضرری دینی و یا دنیوی در پی داشته باشد»[١٠٥٢].

یکی از علمای معاصر آن‌ها تقیّه را این گونه تعریف کرده است: «تقیّه... آن است که آنچه را که به آن اعتقاد نداری بگویی، و یا انجام دهی تا ضرری را از خودت، یا از مالت دفع کنی، و یا کرامتت را حفظ کنی»[١٠٥٣].

امّا این تعریف‌ها بر تقیّه‌ای که آن‌ها در عمل انجام می‌دهند صدق پیدا نمی‌کند، چرا که چنانکه خواهیم دید، آن‌ها قایل به تقیه در جایی که هیچ گونه نیاز و حاجت شرعی وجود ندارد، نیز هستند.

تقیّه‌ای که در اسلام وجود دارد، تنها یک رخصت به هنگام نیاز شدید است، نه یک اصل[١٠٥٤] که حتماً بایستی به آن عمل شود. اما شیعیان آن را یکی از پایه‌های اعتقادی و ایمانی خود قرار داده و در ارزش آن تا جایی غلو کرد‌ه‌اند که در حدیثی که به ابوعبدالله نسبت داده‌اند آمده است که: «تقیّه نه دهم [نود درصد] دین است و هر کس تقیّه نداشته باشد، دین ندارد»[١٠٥٥].

این نص را شیعیان به ابوعبدالله جعفر صادق که در سال (٨٠هـ)‍ متولد و در سال (١٨٤هـ) وفات کرده است نسبت می‌دهند، یعنی به کسی که در زمانی می‌زیسته که اسلام و مسلمانان دارای قدرت و شوکت بوده‌اند، پس در آن زمان چه نیازی به تقیّه بوده است، مگر آنکه بگوییم دینی که آن را کتمان می‌کرده‌اند غیر از اسلام بوده است[١٠٥٦].

عجیب است که شیعیان تقیّه را نه دهم دین قرار می‌دهند، پس برای بقیّه‌ی ارکان دین چه ارزشی می‌ماند. آن‌ها حتّی کسی را که تقیّه را ترک می‌کند دین‌دار نمی‌دانند و این بالاترین حد غلو است. از ابوعبدالله روایت می‌کنند که گفته است: «از خدا درباره‌ی دینتان بترسید و آن را به وسیله‌ی تقیّه بپوشانید، چرا که هر کس که تقیّه نداشته باشد، ایمان ندارد»[١٠٥٧].

همچنین کلینی از ابوجعفر که در سال(٥٧هـ) به دنیا آمده و در سال(١١٤هـ)‍ در گذشته است، یعنی در دوران طلایی اسلام و در خیر القرون و در بهترین مکان می‌زیسته است. روایت می‌کند که: «تقیّه دین من و دین نیاکان من است و هر کس تقیّه نداشته باشد ایمان ندارد»[١٠٥٨].

و نیز «خالطوهم بالبرانیة وخالفوهم بالجوانیة إذا كانت الإمرة صبیانیة». «به ظاهر با آن‌ها معاشرت کنید، اما در باطن با آن‌ها مخالفت کنید اگر حاکمیت بچه‌گانه بود»[١٠٥٩].

کلینی (متوفاى ٣٢٩ و یا ٣٢٨هـ) به تقیه اهمیت فراوانی داده برای آن بابی تحت عنوانِ «باب التقیّه» آورده و آن را در ضمن کتاب الایمان والکفر قرار داده است، و این گویای آن است که وی ترک تقیّه را کفر، و عمل به آن را ایمان می‌داند. وی در باب التقیّه ٢٣ حدیث درباره‌ی آن آورده است[١٠٦٠].

وی پس از آن بابی دیگر که شبیه باب التقیه است، تحت عنوان «باب الکتمان» بسته و در آن ١٦[١٠٦١] حدیث آورده که شیعیان را به کتمان دین‌شان امر می‌کند، از جمله: گفته‌ی ابوعبدالله - بنا به ادعای آن‌ها - به سلیمان بن خالد که: «ای سلیمان شما بر دینی هستید که هر کس آن را کتمان کند خدا عزّتش می‌دهد، و هر کس آن را آشکار کند، خدا ذلیلش خواهد کرد»[١٠٦٢].

ابوجعفر گفته است: «سر ما را فاش نکنید و امر ما را هر جا پخش نکنید»[١٠٦٣].

ابوعبدالله گفته است: «ای معلی - راوی خبر - امر ما را پنهان بدار و آن را هر جا بیان نکن، هر کس امر ما را پنهان داشت و آن را پخش نکرد، خدا وی را به وسیله‌ی آن در دنیا عزت می‌دهد و آن را در آخرت نوری پیشاپیش وی قرار می‌دهد که به سوی بهشت رهنمودش می‌کند. ای معلی، هر کس امر ما را هر جا بیان کند و آن را کتمان نکند، خدا به وسیله‌ی آن وی را در دنیا ذلیل می‌کند و نور را از پیش روی وی سلب می‌کند و به جای آن تاریکی‌ای نصیب وی می‌کند که به سوی آتش رهنمودش می‌شود. ای معلی، تقیّه دین من و دین نیاکان من است و هر کس تقیّه نداشته باشد، دین ندارد، ای معلی، هر کس امر ما را هر جا بیان کند گویا آن را انکار کرده است»[١٠٦٤].

در حدیثی دیگر از احادیث شیعه آمده است: «و پوشاندن سر ما، چون جهاد فی سبیل الله است»[١٠٦٥].

کلینی پس از ابواب زیادی[١٠٦٦] از باب کتمان، باب دیگری در موضوع تقیّه تحت عنوان «باب الاذاعه» باز هم ضمن کتاب «الکفر والایمان» آورده و در آن تعدادی حدیث ذکر کرده است[١٠٦٧] که از پخش کردن و اظهار کردنِ امر ائمه بر حذر می‌دارند و به کتمان آن و تقیّه در آن امر می‌کنند، از جمله: این قول ابوعبدالله: «هر کس احادیث ما را و گفته‌های ما را هر جا بیان کند، خدا ایمانش را سلب خواهد کرد»[١٠٦٨].

و گفته‌ی دیگر وی: «افشاکننده راز، شک کننده است، و گوینده‌‌ی آن نزد افرادی که شایستگی آن را ندارند، کافر است»[١٠٦٩].

شارح الکافی، در تفسیر و توضیح نص اخیر می‌گوید: «گویا معنا آن است که افشاکننده‌ی راز نزد کسانی که اعتمادی به آنان نیست، از افراد غیر شیعه، شک‌کننده است و می‌توان آن را بر اسراری که عقل‌های عامّه‌ی مردم توان تحمّل آن را ندارد، حمل کرد»[١٠٧٠].

معلوم می‌شود که علمای شیعه برخی از مطالب را از عموم شیعیان پنهان می‌دانند.

کتاب‌های شیعه، تقیّه و کتمانِ بسیاری از اخبار و روایاتشان را ولو آنکه شنونده از شیعیان‌شان باشد مشروع دانسته‌اند، چرا که عقل و قلب بسیاری از مردم توان تحمل آن‌ها را ندارد، و این چیز باعث فرار و نفرت آن‌ها از مذهب خواهد شد و این نیز نوعی تقیّه نزد شما شمرده می‌شود گرچه انگیزه و هدف آن متفاوت است، و گاهی حتّی از سوی پیامبر در برابر قومش مورد استفاده قرار می‌گیرد.

در «الکافی» آمده است: «باب درباره‌ این که احادیث آن‌ها سخت و دشوار است» و در این باب پنج روایت از روایاتشان را ذکر کرده است[١٠٧١].

در «بحار» مجلسی این باب تحت عنوان: «باب درباره‌ی این که احادیث ائمه  سخت و دشوار است و کلام آن‌ها چند وجهی است و چندین معنا و مفهوم می‌تواند داشته باشد، و فضیلت تدبر و اندیشه در اخبار و روایات آن‌ها و پذیرفتنِ آن‌ها و نهی از رد کردن اخبارشان، آمده و در آن (١١٦) حدیث ذکر کرده است[١٠٧٢].

برخی از روایاتی که در این باب ذکر کرده‌اند به شرح زیر است:

«قلب‌ها از احادیث ما مشمئز می‌شوند، پس هرکس که از آن احادیث استقبال کرد، برای او احادیث بیشتری بیان کنید و هر کس نپذیرفت و انکار کرد، ترکش کنید»[١٠٧٣].

سفیان السمط می‌گوید: به ابوعبدالله ÷ گفتم: «فدایت گردم، گاهی کسی از سوی شما نزد ما می‌آید که به دروغ‌گویی شهرت دارد و او احادیثی بیان می‌کند که برای ما قابل پذیرش نیست». ابوعبدالله گفت: «آیا می‌گوید من به روز گفته‌ام شب و یا به شب گفته‌ام روز؟» من گفتم: خیر. وی گفت: «حتّی اگر این چیز را به تو گفت، باز هم او را تکذیب نکن، چرا که تکذیب او تکذیب من است»[١٠٧٤].

این نص دال بر آن بود که حتّی برخی از شیعیان نیز روایت‌های آن‌ها را ناپسند می‌دانند و برای‌شان قابل پذیرش نیست، اما آن‌ها را وادار به ایمان کورکورانه می‌کنند.

جابر جعفی می‌گوید: «ابوجعفر گفت رسول خدا ص فرمودند: حدیث آل محمد سخت و دشوار است و به آن ایمان نمی‌آورد مگر فرشته‌ای مقرب، یا پیامبری مرسل و یا بنده‌ای که خدا قلبش را برای ایمان آزموده است»[١٠٧٥].

این است تصویر عقیده‌ی تقیّه در مهم‌ترین کتاب‌های شیعه[١٠٧٦].

بدون تردید اسرار آن‌ها فاش شده و حتّی پرده از چهره‌ی خود تقیّه نیز فاش شده است و سبب آن نیز خود شیعیان‌اند و به همین دلیل است که برخی از نصوص آن‌ها شیعیان را متهم به «تندخویی و قلت کتمان» می‌کند[١٠٧٧].

اما تأثیرهای عملی تقیّه هنوز هم در جنبه‌های گوناگون نقش مهمی ایفا می‌کند، از جمله:

١- کسانی که خواهان تفرقه بین امت اسلامی‌اند و زندیق‌هایی که لباس تشیع پوشیده‌اند، احادیث و روایات تقیّه را برای ابقای اختلاف بین مسلمانان مورد سوءاستفاده قرار داده‌اند، بدین نحو که احادیثی را که از ائمه روایت شده‌اند و معنا و مفهوم آن‌ها درست است و با آنچه نزد بقیّه‌ی امّت اسلامی وجود دارد، یکسان است و حتّی در کتاب‌های خود شیعیان آمده، به بهانه‌ی تقیّه رد کرده‌اند. تنها بدین دلیل که با آنچه نزد اهل سنت وجود دارد، موافق است! به طور مثال اگر حدیثی از امامان روایت شده باشد که در آن از صحابه تعریف شده است، می‌گویند این تقیّه است، اگر یکی از امامانشان خلافت موجود عصر خودش را به رسمیت شناخته می‌گویند این تقیّه است، صلح امام حسن با معاویه را تقیّه می‌دانند، و موارد مشابه دیگر، و نیز در فروعات فقهی بسیاری از احادیثی که موافق مذهب اهل سنت بوده و با شذوذ و انحراف آن‌ها در تضاد است به بهانه‌ی تقیّه و موافقت با اجماع مسلمانان رد می‌کنند، از جمله مثال‌های تأثیر عملی تقیّه در میان‌شان آن است که درباره‌ی ازدواج عمر س با دختر علی س که یکی از قوی‌ترین دلایل بر وجود محبت و دوستی بین اصحاب پیامبر و اهل بیت است، می‌گویند که در این مورد علی س تقیّه کرده است. عالم‌شان «حر عاملی»، «وسائل الشیعه» بابی تحت عنوان و «باب در بیان جواز وصلت با ناصبی به هنگام نیاز و از روی تقیه» بسته است و یکی از احادیثی که در آن آورده حدیث ذیل است. از ابوعبدالله ÷ درباره‌ی دختر دادن علی به عمر بن خطاب آمده است که «این شرمگاه - ‌فرجی - است که از ما غصب شده است!»[١٠٧٨].

همچنین در این باب آمده که رسول خدا ص دو دخترش را از روی تقیه به عثمان بن عفان س داده است. ابوجعفر گفته است که «رسول خدا ص دخترانش را به دو منافق داد که یکی از آن‌ها أبوالعاص بن ربیع بود و از آن یکی دیگر نام نبرد»[١٠٧٩][١٠٨٠]. یعنی امام از روی تقیّه و ترس از عثمان نام نبرد.

این‌ها تنها چند مثالی بودند که موارد مشابه آن زیاد است و برخی از آن‌ها در فصل «آیا راهی برای تقریب وجود دارد» خواهد آمد.

و این گونه تقیّه روزنه‌ای شده برای نفوذ غلو و غالیان، و وسیله‌ای شده برای سوءاستفاده‌‌ی دشمنان اسلام، تا شیعیان را از أمّت اسلامی هر چه بیشتر دور کنند.

٢- آن‌ها تقیّه را راهی برای فرار از اختلاف‌ها و تناقض‌های زیادی که در اخبار و روایات‌شان وجود دارد، قرار داده‌اند، پدیده‌ی تناقضی در احادیث‌شان بزرگ‌ترین دلیل بر آن است که آن‌ها وحیانی نیستند[١٠٨١] و همین اختلاف و تناقض زیاد در اخبارشان - بنا به اعتراف خود طوسی - باعث شده است برخی از شیعیان تشیع را ترک کنند[١٠٨٢].

٣- آن‌ها ائمّه را معصوم دانسته ادعا می‌کنند که آنان دچار سهو و فراموشی نمی‌شوند و اشتباه نمی‌کنند، امّا آنچه را مردم از آن‌ها دیده‌اند با این ادعاها و با عصمت همخوانی ندارد، این جاست که آن‌ها برای مصون نگه داشتن عقیده‌ی عصمت از گزند، به تقیّه پناه برده‌اند، چرا که در صورت فرو ریختن عقیده‌ی عصمت، اخبار و روایات منسوب به ائمّه ارزش خود را از دست خواهد داد و در نتیجه مذهب تشیع نیز از بین خواهد رفت. به همین سبب است که سلیمان بن جریر گفته است: «ائمّه‌ی روافض برای پیروان‌شان دو عقیده ایجاد کرده‌اند که با وجود آن‌ها دروغ‌های منسوب به ائمّه را نمی‌توان آشکار کرد و آن دو عبارت‌اند از «بداء» و «تقیّه»[١٠٨٣].

٤- آن‌ها تقیّه را وسیله‌ای برای دروغ بستن بر ائمّه قرار داده‌اند، به طور مثال گفته‌های امام باقر و یا جعفر صادق را که جمعی از مردم آن را شنیده‌اند به بهانه‌ی این که برخی از اهل سنت در آنجا حضور داشته‌اند و وی مجبور به تقیّه شده است، رد می‌کنند، و اما چیزهایی که افراد دروغ‌گویی همچون جابر جعفی و غیره از آن‌ها روایت می‌کنند به این بهانه و حجت که در مجلس امام کسی که از وی تقیّه کرد حضور نداشته است، می‌پذیرند، یعنی آنچه را غلات روافض و زندیق‌ها از ائمّه‌ی اهل بیت نقل می‌کنند قابل قبول است، اما آنچه را مسلمانان عادل روایت می‌کنند به بهانه‌ی تقیّه غیر قابل قبول است.

به طور مثال زید بن علی که از اهل بیت است از علی س روایت می‌کند که وی پاهای خود را در وضو شسته است. و این روایت در کتاب‌های خود شیعه آمده است. اما عالم شیعی آقای طوسی این روایت را رد می‌کند و ادعا می‌کند که این از باب تقیه بوده است. اینک نص روایت: «زید بن علی از نیاکان خود و آن‌ها از علی س روایت می‌کنند که ایشان فرمودند: «من به قصد وضو کردن نشسته و همین که وضو را آغاز کردم رسول خدا ص آمد و به من گفت: «مضمضه و استنشاق کن و مسواک بزن». آنگاه من صورتم را سه مرتبه شستم، رسول خدا ص فرمودند: «دو مرتبه هم کفایت می‌کند». من دستم را تا آرنج شستم و دو مرتبه سرم را مسح کردم، ایشان فرمودند: یک مرتبه مسح کافیست». من پاهایم را شستم، رسول خدا به من فرمودند: علی میان انگشتان پا را خلال کن تا آتش میان آن‌ها نرود»[١٠٨٤].

طوسی می‌گوید: «این خبر با مذهب عامه - یعنی اهل سنت - موافق است، چرا که مذهب آن‌ها شستن پاهاست و اینجا از تقیه استفاده شده است، چرا که آنچه به صورت یقین و قطعی و غیر قابل تردید از ائمه به ما رسیده این است که مذهب آن‌ها مسح پاها بوده است». وی در ادامه می‌گوید: «تمام رجال این خبر از عامه هستند و روایت راویان زیدیه در اموری که مخصوص آن‌هاست قابل قبول نیست»[١٠٨٥].

و این گونه روایت‌هایی که با مذهب اهل سنت موافق است به بهانه‌ی تقیّه رد می‌شود، گرچه راوی از ائمّه اهل بیت باشد.

٥- از میان عقیده‌ی تقیّه این قول برآمده است که هر آنچه بر خلاف مذهب عامّه - یعنی اهل سنت - باشد، حـق همان است، و حتّی یکی از نشانه‌های شناخت حـق - بنا به تعریف و عقیده‌ی خودشان - را به هنگام اختلاف روایت‌هایشان دانستن مذهب اهل سنت دانسته‌اند و گفته‌اند مجتهدان شیعه بایستی از مذهب اهل سنت اطلاع داشته باشند، تا بتوانند برخلاف آن عمل کنند و فتوا دهند، و اگر در احادیث و روایاتشان اختلاف و تناقضی وجود داشت همان روایتی درست است که برخلاف مذهب عامه باشد، و اگر عالم اهل سنت فتوایی داد، حق در خلاف آن است.

در «بحار» از علی بن أسباط روایت شده است که به امام رضا گفتم: «گاهی اتفاقی می‌افتد که چاره‌ای جز دانستن حکم آن ندارم، و در شهری که من زندگی می‌کنم، کسی از پیروان شما وجود ندارد که از وی استفتا کنم، تکلیف چیست؟ ایشان فرمودند: «برو پیش فقیه شهر - یعنی از اهل سنت - و از او درباره‌ی مسئله‌ات استفتا کن، هر پاسخی که به تو داد، برخلاف آن عمل کن که حق در همان است»[١٠٨٦].

باز هم در «البحار» آمده است که ابوعبدالله گفتند: «اگر به شما دو حدیث مختلف و متضاد از ما رسید، به آن حدیثی عمل کنید که برخلاف قوم (یعنی قوم و طایفه‌ی اهل سنت) باشد»[١٠٨٧]. و این گونه مؤسسان این مذهب خواسته‌اند از جماعت مسلمانان جدا شوند و شیعیان را از حقیقت اسلام هر چه دورتر ببرند، به همین دلیل تمام نصوصی را که در منابعشان آمده و با مذهب عامّه‌ی مسلمانان یکسان است بر تقیّه حمل کرده‌اند و نشانه‌ی رسیدن به حقیقت را مخالفت عامّه، یعنی اهل سنت قرار داده‌اند.

[١٠٥١]- أتقیت الشیء، تقیته، إتقیته، تقی، تقیة و تقآء بر وزن کساء: همه‌ی این واژه‌ها به معنای حذر کردن و پرهیز کردن می‌آیند.ر. ک «القاموس المحیط»، مدخل، وقی.

[١٠٥٢]- «شرح عقاید الصدوق»، از مفید، ص ٢٦١، (ضمن کتاب اوائل المقالات».

[١٠٥٣]- «الشیعة فی المیزان»، محمد جواد مغنیه، ص ٤٨.

[١٠٥٤]- آیه‌های ذیل بر همین مطلب دلالت دارند: ﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ [النحل: ١٠٦]. «كسانى كه بعد از ایمان كافر شوند - بجز آن‌ها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالى كه قلبشان آرام و با ایمان است -». و: ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ٢٨ [آل عمران: ٢٨] «افراد باایمان نباید به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند؛ و هر كس چنین كند، هیچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پیوند او بكلى از خدا گسسته مى‏شود)؛ (مگر اینكه ظاهراً با زبان‌هایتان با آنان اظهار دوستى كنید، در حالى كه دل‌هایتان از آنان ناراحت است، (و این كار در صورتى مباح است كه شما در میان كفّار به حال استضعاف به سر برید، و در برار آنان تاب وتوانى نداشته باشید) و خداوند شما را از (نافرمانى) خود، برحذر مى‏دارد؛ و بازگشت (شما) به سوى خداست)».

[١٠٥٥]- «الکافی»، (٢/٢١٧).

[١٠٥٦]- برخی از سلف بر این عقیده بوده‌اند که پس از آنکه خدا به اسلام و مسلمانان عزت و قدرت داد،دیگر تقیّه‌ای در کار نیست، معاذ بن جبل و مجاهد می‌گویند که تقیه در آغاز اسلام پیش از قدرت و شوکت مسلمانان بوده، امّا امروز خداوند متعال مسلمانان را عزیزتر از آن قرار داده که از دشمن تقیّه کنند. ر. ک «تفسیر القرطبی»، (٤/٥٧) و ر. ک «فتح القدیر»، (١/٣٣١)، پس آن‌ها چگونه حتّی به هنگام عزت و شوکت مسلمانان آن را واجب می‌دانند.

[١٠٥٧]- «الکافی»، (٢/٢١٨).

[١٠٥٨]- «الکافی»، (٢/٢١٩).

[١٠٥٩]- همان، (٢/٢٢٠) «برانیة» یعنی علانیت، «جوانیة» یعنی سر و باطن. «پانوشت الکافی»، (٢/٢٢٠-٢٢١).

[١٠٦٠]- «الکافی»، (٢/٢١٧-٢٢١).

[١٠٦١]- همان، (٢/٢٢١-٢٢٦).

[١٠٦٢]- همان، (٢/٢٢٢).

[١٠٦٣]- «الکافی»، (٢/٢٢٢).

[١٠٦٤]- «الکافی»، (٢/٢٢٤).

[١٠٦٥]- «الکافی»، (٢/٢٢٦).

[١٠٦٦]- تعداد آن‌ها ٦١ باب است.

[١٠٦٧]- «الکافی»، (٢/٣٦٩-٣٧٢).

[١٠٦٨]- «الکافی»، (٢/٣٧٠).

[١٠٦٩]- «الکافی»، (٢/٣٧١-٣٧٢).

[١٠٧٠]- «حاشیه‌ی الکافی»، (٢/٣٧٢).

[١٠٧١]- «الکافی»، (١/٤٠١-٤٠٢).

[١٠٧٢]- «البحار» (٢/١٨٢-٢١٢).

[١٠٧٣]- «البحار»، (٢/١٩٢).

[١٠٧٤]- «البحار»، (٢/٢١١-٢١٢).

[١٠٧٥]- «الکافی»، (١/٤٠١).

[١٠٧٦]- برخی از شیوخ آن‌ها کتاب‌های مستقلی در این موضوع تألیف کرده‌اند. در «الذریعة إلی تصانیف الشیعة» از ١٦ کتاب تحت عنوان «التقیّه» نام برده شده است. «الذریعة»، (٤/٤٠٣-٤٠٥).

[١٠٧٧]- «الکافی»، (١/٢٢٢).

[١٠٧٨]- «وسائل الشیعة»، حر عاملی، (٧/٤٣٣) به نقل از فروغ الکافی (٢/١٠).

[١٠٧٩]- یعنی از ذکر نام آن یکی دیگر که عثمان بن عفان س باشد از روی تقیه خودداری کرد و تنها به اشاره به سوی او بسنده کرد.

[١٠٨٠]- «وسائل الشیعة»، حر عاملی، (٧/٤٣٤-٤٣٥) و ر. ک «السرائر»، ص ٤٧٥.

[١٠٨١]- ارشاد خداوند متعال «اگر قرآن از سوی غیرخدا می‌بود در آن اختلاف زیادی می‌یافتند»(نساء / ٨٢)، بر همین حقیقت دلالت دارد.

[١٠٨٢]- «التهذیب»، طوسی، ١/٣.

[١٠٨٣]- «المقالات والفرق»، سعد القمی، ص ٧٨، «فرقة الشیعة»، نوبختی، ص ٥٥، «الملل والنحل»، شهرستانی (١/١٦٠)، «محصل افکار المتقدمین و المتأخرین»، رازی، ص ٢٤٩.

[١٠٨٤]- «الاستبصار»، باب وجوب المسح علی الرجلین، (١/٦٥-٦٦).

[١٠٨٥]- منبع سابق.

[١٠٨٦]- «البحار»، (٢/٢٣٣) به نقل از عیون أخبار الرضا و علل الشرائع.

[١٠٨٧]- «البحار» (٢/٢٣٣).