١٨) مراد از بنی اسرائیل[٧٢٨] در آیهی
﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [البقرة: ٤٠] ائمه هستند.
١٩) آنها همان اسمای حسنایی هستند که خدا به وسیلهی آنها دعا میشود! در این زمینه از رضا روایت میکنند که هر گاه سختی بر شما آمد به وسیله ما از خدا کمک بخواهید سپس از آیهی: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا﴾ [الأعراف: ١٨٠] «و براى خدا، نامهاى نیک است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانید».
استدلال کرد. - راوی - میگوید ابو عبدالله گفت مراد از اسمای حسنی ما هستیم و از هیچ کس پذیرفته نخواهد شد، مگر به معرفت ـ ما با همین عبارت ـ پس به وسیلهی ما از خدا بخواهید[٧٢٩].
٢٠) مجلسی میگوید مراد از «ماء معین»، «بئر معطله»، «قصر مشید»، «ابر»، «باران»، «میوهها» و سایر منفعتهای ظاهری، ائمه، با علم و برکتشان هستند. و سپس بخشی از نصوص مذهب خویش را در این باره ذکر کرده است[٧٣٠].
و این چنین تأویلاتشان بگونهای که عوراتشان را آشکار و الحادشان را بر ملا میکند، ادامه مییابد.
ثانیاً: آنها آیههایی که دربارهی منافقان، و کافران آمدهاند. به بهترین اصحاب رسول خدا ص به ویژه به دو خلیفه، وزیر، و پدر زن و دو دوست صمیمی رسول خدا ص یعنی ابوبکر و عمر بر میگردانند. و گاهی نیز صاحب جود و حیاء، انفاقکنندهی مال خویش در راه خدا، تجهیزکنندهی جیش عسرت و کسی را که رسول خدا ص دو دختر خویش را یکی پس از دیگری به ازدواج ایشان در آورده است، یعنی عثمانt را، و سایر صحابهی اخیار را و کسانی که از آنان پیروی کردهاند را با آنان همراه میکنند. از جمله:
کلینی در کافی از ابو عبدالله دربارهی آیهی: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ رَبَّنَآ أَرِنَا ٱلَّذَيۡنِ أَضَلَّانَا مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ نَجۡعَلۡهُمَا تَحۡتَ أَقۡدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ ٱلۡأَسۡفَلِينَ٢٩﴾ [فصلت: ٢٩] «کافران گفتند: پروردگارا! آنهایى که از جن و انس ما را گمراه کردند به ما نشان ده تا زیر پاى خود نهیم (و لگدمالشان کنیم) تا از پستترین مردم باشند».
روایت میکند که مراد از آن، آن دو نفر هستند و سپس گفت یکی از آنها شیطان بود[٧٣١].
مجلسی در شرح اصول کافی خویش در بیان مقصود مؤلف کافی از لفظ «هما» میگوید: هما یعنی آن دو، ابوبکر و عمر و مراد از فلان یعنی عمر. به این معنا که جن مذکور در آیه عمر است، و آن به این علت که یا شیطان بوده یا شریک شیطان و ولدالزنا، یا اینکه در مکر و فریبکاری همانند شیطان بوده و احتمال دیگر این که مراد از فلان ابوبکر باشد[٧٣٢].
حریز از کسی که از وی نام برده است از ابو جعفر دربارهی آیهی: ﴿وَقَالَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لَمَّا قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ﴾ [إبراهيم: ٢٢] «و شیطان، هنگامى که کار تمام مىشود، مىگوید».
روایت کرده است که مراد از آن «دومین» است و هر جایی که در قرآن «وقال الشیطان» آمده مراد از آن «دومین» است[٧٣٣]. منظورشان از دومین عمر t است.
زراره از ابو جعفر روایت کرده است که وی دربارهی آیهی: ﴿لَتَرۡكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ١٩﴾ [الانشقاق: ١٩]. «که همهء شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل میشوید».
اظهار داشت زراره آیا مگر این امت پس از پیامبرش دربارهی فلان و فلان و فلان از حالی به حالی دیگر تغییر نکرد؟»[٧٣٤]. مرادشان ابوبکر، عمر و عثمان هستند. فیض کاشان یکی از علمای شیعه میگوید: مراد از تغییر حال آنها از حال به حال دیگر انتخاب آن سه نفر یکی پس از دیگری به عنوان خلیفه از سویشان است[٧٣٥].
دربارهی آیهی:﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ﴾ [التوبة: ١٢]. «با پیشوایان کفر پیکار کنید».
عیاشی از حنان بن سدیر روایت کرده است که از ابو عبدالله ÷ شنیدم که میگفت: چند نفری از بصره بر من وارد شدند و دربارهی طلحه و زبیر از من سوال کردند. من هم به آنان گفتم آنان از پیشوایان کفر بودند[٧٣٦].
واژههای «جبت» و «طاغوت» وارده در آیهی: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ﴾ [النساء: ٥١] «آیا ندیدى کسانى را که بهرهاى از کتاب (خدا) به آنان داده شده، (با این حال)، به «جبت» و طاغوت» (بت و بتپرستان) ایمان مىآورند».
به دو یار، دو وزیر، دو پدر زن و دو خلیفه، رسول الله ص یعنی ابوبکر و عمر ب معنا و تفسیر میکنند[٧٣٧].
دربارهی آیهی: ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّينَ عَضُدٗا٥١﴾ [الكهف: ٥١] «و من هیچ گاه گمراهکنندگان را دستیار خود قرار نمىدهم!».
به نقل از ابو جعفر - که خدایش از آنچه به دروغ به وی نسبت میدهند مصونش دارد - میگویند که رسول خدا ص دعا کرد که خدایا دین را به وسیله یکی از دو عمر: عمر بن خطاب و یا ابوجهل بن هشام نیرو و عزت بده. به دنبال آن آیهی فوق نازل شد و خداوند متعال فرمود که من از گمراهگران کمک نخواهم گرفت[٧٣٨].
این روایت آنها با اعتقادشان دربارهی عصمت پیامبران در تضاد است، چرا که از آن ثابت میشود که رسول خدا ص به خطا برای عمر بن خطاب دعا کرده بودند، یا سب و تکفیر عمر و این مطلب که وی خلافت را از علی غصب کرده نادرست است، و این چیزی است که به کلی اساس و پایهی امامت را از بین میبرد، و یا این که معصوم دانستن پیامبر نادرست است.
نمیدانیم کدام یک از این دو چیز بیشتر آنها را بر میاندازد؟
بنا به روایتی دیگر که آن را به ابو عبدالله نسبت میدهند آمده است که مراد از خطوات شیطان در آیهی: ﴿وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ﴾ [البقرة: ١٦٨]. «و از گامهاى شیطان، پیروى نکنید».
ولایت فلانی و فلانی است[٧٣٩] یعنی ابوبکر و عمر.
در تفسیر آیهی:﴿لِّكُلِّ بَابٖ مِّنۡهُمۡ جُزۡءٞ مَّقۡسُومٌ﴾ [الحجر: ٤٤]. «و براى هر درى، گروه معینى از آنها تقسیم شدهاند».
عیاشی از ابوبصیر و او از جعفر بن محمد روایت کرده است که: جهنم را در حالی میآورند که هفت دروازه دارد. دروازهی اول آن برای ستمگر است که همان «زریق» [چشم آبی] است و دروازهی دوم برای حبتر است.
و باب سوم برای سوم و باب چهارم برای معاویه و باب پنجم برای عبدالملک و باب ششم برای عسکر بن هوسر و باب هفتم برای ابو سلامه است و پیروان آنها نیز از همین ابواب وارد جهنم خواهند شد[٧٤٠].
مجلسی در تفسیر و توضیح این روایت میگوید: زریق کنایه است از خلیفهی اول چرا که عربها چشم آبی را شوم میپنداشتند، و حبتر همان روباه است و شاید وی را به دلیل مکر و حیلهاش به کنایه حبتر خوانده است و در برخی روایتها برعکس ذکر شده است و آن ظاهرتر است چرا که حبتر به خلیفه اول بیشتر میآید و ممکن است که در این نص نیز مراد از حبتر همان اول باشد و دومی بدان جهت نخست ذکر شده است که بدبختتر تندخوتر و خشنتر بوده است، و عسکر بن هوسر کنایه است از یکی از خلفای بنی امیه و یا بنی عباس و همچنین ابو سلامه کنایه است از ابوجعفر دوانیقی و احتمال دارد که مراد از عسکر عایشه و سایر اصحاب جمل باشند. چرا که نام شتر عایشه عسکر بود، و در روایتی آمده که آن شتر یک شیطان بوده است[٧٤١].
در تفسیر آیهی: ﴿يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾ [النساء: ١٠٨] «و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى که خدا راضى نبود مىگفتند».
روایتی را به دروغ به ابو جعفر نسبت دادهاند مبنی بر این که مراد از آن فلانی و فلانی یعنی ابوبکر و عمر و ابوعبیده بن جراح هستند[٧٤٢]. در روایتی دیگر که آن را به دروغ به ابوالحسن نسبت دادهاند آمده است که مراد از آن، «آن دو» و ابو عبیده بن جراح است[٧٤٣].
مراد از «آن دو» ابوبکر و عمر هستند. و در روایت دیگری هم آمده است که مراد از آن اول و دوم و ابوعبیده بن الجراح هستند[٧٤٤]. مراد از اول و دوم ابوبکر و عمر هستند.
آیهی: ﴿إِن يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ إِنَٰثٗا وَإِن يَدۡعُونَ إِلَّا شَيۡطَٰنٗا مَّرِيدٗا١١٧﴾ [النساء: ١١٧]. «مشرکان بجای خدا جز بتهای مادینه را نمیپرستند، و نمیپرستند جز شیطان مرید را که ابلیس لعین است».
را با روایت ذیل تفسیر میکنند: از محمد بن اسماعیل و وی از کسی که از وی نام برده است و او از ابو عبدالله ÷ روایت کرده است که: مردی بر ابو عبدالله وارد شد و گفت السلام علیک یا امیرالمؤمنین» ابو عبدالله بر قدمهایش راست ایستاد و به وی گفت: «بس کن این لقب شایسته کسی جز امیرالمؤمنین نیست. و این لقب را خدا به وی داده است. و هر کس جز وی امیر المؤمنین خوانده شود و بدان راضی باشد منکوح [ازدواج شونده] خواهد بود و اگر هم نباشد به آن مبتلا خواهد شد. چرا که خدا میفرماید: ﴿إِن يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ إِنَٰثٗا وَإِن يَدۡعُونَ إِلَّا شَيۡطَٰنٗا مَّرِيدٗا١١٧﴾ [النساء: ١١٧]. میگوید: «من گفتم پس قایم شما را چه میخوانند؟ گفت: به او میگویند السلام علیک یا بقیه الله، السلام علیکم یا ابن رسول الله ص»[٧٤٥].
این قذف و اتهامی زشت به همهی امراء المؤمنین است.
باز هم به دروغ به ابو عبدالله نسبت میدهند که وی گفت: آیهی: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ كُفۡرٗا﴾ [النساء: ١٣٧]. «کسانى که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دیگربار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند».
دربارهی فلانی و فلانی – یعنی ابوبکر و عمر – نازل شده است آنان به رسول خدا ص در مرحلهی اول ایمان آوردند، اما زمانی که آن حضرت ص ولایت و امامت علیt را به آنان عرضه داشت به آن کفر ورزیدند و سپس با بیعت با علی به دستور رسول خدا ص بار دیگر ایمان آوردند و سپس با غصب خلافت از وی پس از وفات رسول خدا ص بار دیگر کافر شدند و با اخذ بیعت از کسانی که با علیt بیعت کرده بودند به کفرشان افزودند، و دیگر هیچ ایمانی برایشان باقی نماند[٧٤٦].
دربارهی تفسیر آیهی: ﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدۡ قَالُواْ كَلِمَةَ ٱلۡكُفۡرِ وَكَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ وَهَمُّواْ بِمَا لَمۡ يَنَالُواْۚ﴾ [التوبة: ٧٤] «به خدا سوگند مىخورند که (در غیاب پیامبر، سخنان نادرست) نگفتهاند؛ در حالى که قطعا سخنان کفرآمیز گفتهاند؛ و پس از اسلامآوردنشان، کافر شدهاند؛ و تصمیم (به کار خطرناکى) گرفتند، که به آن نرسیدند».
قمی در تفسیر خود از صادق روایت کرده که زمانی که رسول خدا ص در غدیر خم ایستاد، هفت نفر از منافقان در کنار او حضور داشتند که عبارت بودند از ابوبکر، عمر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و ابوعبیده و سالم مولای ابوحذیفه و مغیره بن شعبه. عمر گفت: «آیا چشمانش را نمیبینید که همانند چشمان یک دیوانه شدهاند. ـ یعنی پیامبر ـ الساعه بلند شده خواهد گفت پروردگارم چنین گفته است. رسول الله ص نیز همین که بلند شد فرمود: ای مردم چه کسی از شما حتی از خودتان سزاوارتر است به مردم». پاسخ دادند: که او و پیامبرش؛ پیامبر ص فرمود: «خدایا شاهد باش». آنگاه گفت هر که من مولای او هستم علی هم مولای اوست. او را به عنوان امیرالمؤمنین سلام بگویید. به دنبال آن جبرئیل نازل شد و رسول خدا ص را از گفتههای آنها آگاه کرد و آیهی: ﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ﴾ نازل شد[٧٤٧].
فحشا و منکر و بغی مذکور در آیهی: ﴿وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِ﴾ [النحل: ٩٠] «و از فحشا و منکر و ستم، نهى مىکند».
را به ولایت ابوبکر، عمر و عثمان ش تفسیر میکنند.
با سند دروغ از ابو جعفر روایت میکنند که وی گفته است: «مراد از فحشاء اول و مراد از منکر دوم و مراد از بغی سوم است»[٧٤٨].
ثالثا: در پرتو عقیدهشان دربارهی مهدی آیات کتاب الله را بگونهای که هیچ ارتباطی به معنای اصلی ندارد تأویل میکنند. شیخ صدوقشان با سند خود از ابو عبدالله دربارهی آیهی: ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ﴾ [البقرة: ٢-٣]. «و مایه هدایت پرهیزکاران است. (پرهیزکاران) کسانى هستند که به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان مىآورند».
روایت کرده است که مراد از آن اقرار و ایمان به حقانیت قیام قایم ÷ است، و در روایت دیگری است. که مراد از «یومنون بالغیب» ایمان به غیبت و ظهور قایم ÷ است[٧٤٩].
جابر از ابو جعفر دربارهی آیهی: ﴿وَأَذَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلنَّاسِ يَوۡمَ ٱلۡحَجِّ ٱلۡأَكۡبَرِ﴾ [التوبة: ٣] «و این، اعلامى است از ناحیه خدا و پیامبرش به (عموم) مردم در روز حج اکبر (روز عید قربان)».
روایت میکند که مراد خروج مهدی و فراخوان وی به سوی خود است[٧٥٠].
سماع از ابو عبدالله ÷ دربارهی آیهی: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٣٣﴾ [التوبة: ٣٣] «اوست که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند».
روایت کرده است که: «هر گاه قایم خروج کند هیچ مشرک و هیچ کافری نیست مگر آنکه خروج و ظهور وی را ناپسند میدارد»[٧٥١].
صالح بن سعد دربارهی آیهی: ﴿قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنٖ شَدِيدٖ٨٠﴾ [هود: ٨٠] «لوط گفت: کاش برای مقابله با شما قوتی میداشتم. یا به رکنی شدید پناه میجستم، (یا کاش میتوانستم به تکیهگاهی استوار، مکانی امن و دژی مستحکم پناه گیرم)».
از ابو عبدالله روایت کرده است که مراد از «قوت» حضرت قایم ÷ است و مراد از «رکن شدید» سیصد و سیزده یار وی هستند[٧٥٢].
این در حالی است که آیه دربارهی حضرت لوط ÷ و قوم ایشان است، اما آنها آن را دربارهی مهدی منتظرشان قرار دادهاند.
دربارهی کج روی آنها در تأویل آیات کتاب الله و تفسیر آنها به مهدی موعود شواهد و مثالهای زیادی وجود دارد و حتی در این زمینه کتابهای مستقلی نوشتهاند، همچون کتاب «ما نزل من القرآن في صاحب الزمان»از عبدالعزیز جلودی[٧٥٣] و «الحجة فیما نزل في القائم الحجة»از سید هشام بحرانی[٧٥٤].
رابعاً: آنها به تأویل نادرست آیات کتاب الله در پرتو عقاید و اصول دینشان ادامه میدهند و در جهت سعی برای یافتن آیاتی که در پرتو آن اعتقادشان را دربارهی تقیه توجیه کنند، از معانی واقعی آیات خیلی دور میروند. به طور مثال در تفسیر عیاشی دربارهی آیهی: ﴿فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ رَبِّي جَعَلَهُۥ دَكَّآءَۖ﴾ [الكهف: ٩٨] «اما هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مىکوبد».
آمده است که صادق ÷ گفته مراد از آن تقیه است[٧٥٥].
و نیز گفته که مراد: ﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ أَن يَظۡهَرُوهُ وَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقۡبٗا٩٧﴾ [الكهف: ٩٧] «(سرانجام چنان سد نیرومندى ساخت) که آنها ( طایفه یاجوج و ماجوج) قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمىتوانستند نقبى در آن ایجاد کنند».
هم تقیه است[٧٥٦].
مفضل از صادق روایت کرده است که مراد از ﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ أَن يَظۡهَرُوهُ وَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقۡبٗا٩٧﴾ آن است که تقیه اگر به آن عمل شود همانند دژی است که دشمنان قدرت چیره شدن بر آن را نخواهند داشت، و چون سرّی است بین تو و بین دشمنانت که قادر به سوراخ کردن آن نیستند.
مفضل میگوید از صادق درباره: ﴿فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ رَبِّي جَعَلَهُۥ دَكَّآءَۖ﴾ [الكهف: ٩٨] «اما هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مىکوبد».
پرسیدم ایشان فرمود: مراد از آن رفع تقیه است به هنگام ظهور امام زمان، و وی در آن هنگام از دشمنان خدا انتقام خواهد گرفت[٧٥٧].
حسین از زید بن علی بن جعفر بن محمد و او از پدرش روایت میکند که: رسول خدا ص میفرمود: هر کس تقیه نداشته باشد ایمان ندارد. و میفرمود خداوند متعال فرموده است: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ﴾ [آل عمران: ٢٨] «(مگر اینکه ظاهراً با زبانهایتان با آنان اظهار دوستى کنید، در حالى که دلهایتان از آنان ناراحت است، (و این کار در صورتى مباح است که شما در میان کفّار به حال استضعاف به سر برید، و در برار آنان تاب وتوانى نداشته باشید) و خداوند شما را از (نافرمانى) خود، برحذر مىدارد؛ و بازگشت (شما) به سوى خداست)».
ابو اسحاق بن عمار روایت میکند که ابو عبدالله ÷ آیهی: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَيَقۡتُلُونَ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ١١٢﴾ [آل عمران: ١١٢] «چرا که آنها به آیات خدا، کفر مىورزیدند و پیامبران را به ناحق مىکشتند. اینها بخاطر آن است که گناه کردند؛ و (به حقوق دیگران،) تجاوز مىنمودند».
تلاوت کرد و گفت: به خدا آنها نه پیامبران را با دست زدند و نه آنها را با شمشیرهایشان کشتند، بلکه گفتهها و اسرارشان را شنیدند و آنها را افشا کردند و پیامبران به دلیل آن گفتهها دستگیر و کشته شدند و همین چیز قتل اعتراف و معصیت به حساب آمد[٧٥٨].
ابو یزید دربارهی آیهی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ [آل عمران: ٢٠٠] «اى کسانى که ایمان آوردهاید! (در برابر مشکلات و هوسها،) استقامت کنید! و در برابر دشمنان (نیز)، پایدار باشید و از مرزهاى خود، مراقبت کنید و از خدا بپرهیزید، شاید رستگار شوید».
از ابو جعفر روایت میکند که مراد از «اصبروا» پرهیز از گناهان، و مراد از «صابروا» تقیه است، و مراد از «رابطوا» امامان هستند»[٧٥٩].
خامساً: در تأیید و اثبات اعتقادشان به «رجعت» نیز آیهها را تأویل نموده از معانی اصلی دور میکنند. به طور مثال دربارهی آیهی: ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا٧٢﴾ [الإسراء: ٧٢] «اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است».
گفتهاند که مراد از آن «رجعت»[٧٦٠] است. واژهی آخرت مذکور در آیه را به «رجعت» تفسیر میکنند و این تفسیر و امثال آن عین همان عقیدهی باطنیان در ابطال معاد است.
دربارهی آیهی: ﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ لَا يَبۡعَثُ ٱللَّهُ مَن يَمُوتُۚ﴾ [النحل: ٣٨] «آنها سوگندهاى شدید به خدا یاد کردند که: «هرگز خداوند کسى را که مىمیرد، برنمىانگیزد!».
گفتهاند که این آیه دربارهی کافران قریش که منکر بعث بعد الموت بودند نیست، بلکه دربارهی مخالفان منکر رجعت شیعه است.
اینک عین نص آنها را در این مورد ملاحظه کنید:
بصیر روایت میکند که ابو عبدالله ÷ فرمود: آنها یعنی ائمهی اهل سنت دربارهی آیهی ﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ لَا يَبۡعَثُ ٱللَّهُ مَن يَمُوتُۚ﴾ چه میگویند؟ من عرض کردم میگویند: «مشرکان برای رسول خدا ص سوگند یاد میکردند که خدا مردگان را هرگز زنده نخواهد کرد».
وی فرمود: وای و هلاکت بر کسی که چنین گوید. آیا مشرکان به خدا سوگند یاد میکردند یا به لات و عزی؟ من عرض کردم: فدایت گردم، معنای درست آن را برایم بیان کن» فرمود: «هر گاه قایم آل محمد ظهور کند خداوند متعال کسانی را از شیعیان زنده میگرداند و به سوی وی گسیل میدارد در حالی که دستهی شمشیرهایشان[٧٦١] بر شانههایشان قرار دارد. این خبر به آن عده از شیعیان ما میرسد که هنوز نمردهاند و آنها به یکدیگر میگویند فلانی و فلانی همزمان با ظهور امام زمان از قبرهایشان برانگیخته شدهاند. دشمنان ما با شنیدن این سخن میگویند ای جماعت شیعیان شما چقدر دروغ میگویید هم اینک دولت از آن شماست، پس چرا این همه دروغ به خدا؟ وآیهی «و اقسمو بالله جهد ایمانهم» همین قول آنها[٧٦٢] را حکایت کرده است.
اینها مثالهایی از تأویلهایشان در قرآن و کج رویهایشان در فهم آیات آن بود، و همان گونه که خواننده مشاهده کرد، این نوع تفسیرها تفسیرهای باطنیای هستند که هیچ ارتباطی با آیه ندارند و گویا قرآن به زبان عربی مبین نازل نشده و خدا آن را هدایت و قانون برای تمام مخلوقاتش قرار نداده است.
این نیرنگها و تکلفات از قبیل اشتباه در رأی و لغزش در فهم آیات به شمار نمیآید، بلکه توطئهای اندیشیده شده علیه اسلام و برنامهای محکم، بافته شده برای لغو هدایت قرآن، و تلاشی بر توطئهی ادعای وقوع تحریف در کتاب الله است. اما خدا به کمال رسانندهی دین خودش است، گرچه کافران ناخشنود باشند.
خطر این رویکرد باطنی در تفسیر قرآن بسیار زیاد است چرا که منجر به از بین رفتن اعتماد به ظاهر الفاظ قرآن شده و عدم اعتماد به کلام خدا، و پیامبر میشود، چرا که آنچه از ظاهر کلام به دست میآید اعتمادی به آن نیست، و باطن هم قاعده و ضابطهای ندارد، و ظواهر و تخیلات متعارض و گوناگون ممکن است ابراز شود، و تفسیرهای باطنی مختلفی امکانپذیر است. باطنیان بدینسان در پی رسیدن به هدم کامل شریعت با تأویل ظاهر آن و تفسیر باطنی آن طبق رأی و نظر خودشان هستند[٧٦٣].
بدون تردید این گونه تأویلات الحاد در کتاب الله به حساب میآیند. خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا لَا يَخۡفَوۡنَ عَلَيۡنَآ﴾ [فصلت: ٤٠] «کسانى که آیات ما را تحریف مىکنند بر ما پوشیده نخواهند بود!».
ابن عباس میگوید: مراد از آن وضع کلام در غیر موضع آن است[٧٦٤]. و این چیز با انحراف و کج روی در تأویل آن محقق میشود[٧٦٥].
در «اکلیل» آمده است: «این آیه علیه کسانی است که قرآن را بگونهای تفسیر میکنند که جوهر لفظ بر آن دلالت نمیکند، چنانکه باطنیان، اتحادیه و ملحدان انجام میدهند[٧٦٦].
اینهایی که به کج روی در آیات الهی و تحریف معانی آن میپردازند، هر چند کفرشان را پنهان کنند و بخواهند خودشان را در پس پرده تأویل باطل مخفی کنند، اما از خدا نمیتوانند مخفی بمانند[٧٦٧]. چنانکه میفرماید: ﴿لَا يَخۡفَوۡنَ عَلَيۡنَآ﴾ از ما مخفی نخواهند ماند.
برای رواج دادن و توجیه این جریمه و موفق گرداندن این توطئه این نوع تفسیرها را به اهل بیت نسبت داده و تأویل و تفسیر درست را از ویژگیهای ائمهی اثنا عشر (دوازدهگانه) قرار دادهاند. شیخ آنها، حر عاملی در کتاب خود «الفصول المهمه» در این زمینه بابی تحت عنوان «باب دربارهی این که تفسیر قرآن را کسی جز ائمه نمیداند»[٧٦٨] آورده است.
ادعایشان این است که هر تفسیری که از طریق آنها روایت نشده باشد، هیچ ارتباطی با قرآن ندارد. محمد رضا نجفی، یکی از علمای معاصر شیعه که لقب آیت الله دارد. میگوید: تمام تفسیرهایی که غیر از طریق اهل بیت آمدهاند. هیچ ارزشی ندارند و قابل اعتنا نیستند[٧٦٩]. سپس روایتی را از مجلسی در «بحار» بدین شرح ذکر کرده است ابو جعفر به مسلمه بن کهیل و حکم بن غنسبه گفت: در شرق و غرب علمی درست نخواهی یافت مگر آنچه از نزد ما اهل بیت بیرون آمده باشد[٧٧٠].
در اخبار و روایاتشان مطالبی که این مسلک عجیب و غریب را برایشان قابل هضم میکند، آمده است. در روایاتشان آمده است که سیاق و اسلوب قرآنی با دیدگاه عقلی هماهنگ نیست و دورترین چیز از عقل است! چرا که اول آیه دربارهی چیزی است، و وسط آن دربارهی چیزی دیگر، و آخر آن دربارهی چیزی دیگر است. میگویند: جابر از ابو عبدالله روایت کرده است که وی گفت: جابر قرآن هم ظاهری دارد و هم باطنی... سپس گفت: «جابر هیچ چیزی از قرآن دورتر از عقول آدمها نیست، چرا که اول آیه دربارهی چیزی نازل شده است، وسط آن دربارهی چیزی و آخر آن دربارهی چیزی دیگر، اما با این حال کلامی متصل است که به چندین وجه میتوان آن را معانی کرد[٧٧١].
این قول بر تفسیر مأثورشان صددرصد صدق پیدا میکند و آن هیچ ارتباط نزدیک و یا دوری با قرآن و تفسیر درست آن ندارد. اگر قضیهی تفسیر قرآن واقعاً آن گونه باشد که آنها فکر میکنند، پس چرا قرآن برای همهی مردم نازل شده است. و اگر تنها ائمه میتوانند قرآن را برای مردم تفسیر کنند پس طى این هزار سال کجا تشریف دارند.
در اینجا اشاره به یک نکتهی دیگر هم ضروری است و آن این که تفسیر آیه از دیدگاهشان چندین وجه ظاهر و باطن دارد و تمام آنها هم معتبر و درست هستند. به طور مثال آیهی ﴿ثُمَّ لۡيَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ﴾ [الحج: ٢٩] را هم به ملاقات امام، و هم به کوتاه کردن سبیل و کوتاه کردن ناخن تفسیر کردهاند. زمانی که این تناقض یکی از راویانشان را دچار مشکل کرد و چنانکه ادعا میکنند از امام جعفر سوال کرد که کدام تفسیر درست است و کدام راوی در نقل روایت از او راست گفته است، وی پاسخ داد: هر دو تفسیر درست هستند اما بنا به ادعایشان تفسیر باطنی را تنها مؤمنان مخلص میتوانند هضم و تحمل کنند. به همین دلیل هر سوالکنندهای را با آن وجه از تفسیر که برای او قابل تحمل و فهم باشد. مخاطب قرار میدهند[٧٧٢]. یعنی تفسیر باطنی تنها برای افراد قابل اعتماد که نیازی به تقیه در برابر آنها نیست، قابل عرضه است.
شاید کسی بگوید که تو این حکم عمومی را علیه تمامی تفاسیر شیعه صادر کردهای در حالیکه آنها تفسیرهای «میانهرو» و «دور از غلوی» هم دارند آیا بهتر نبود به جای اکتفا به معرفی این چهره از تشیع که در تأویلات مذکور آمد، استثناهایی نیز قائل میشدی و تفاسیر آنها را به دو گونهی «غالی» و «میانهرو» تقسیم میکردى؟
پاسخ این است که من قبول دارم که برخی از تفاسیر شیعی همچون «تبیان» طوسی و «مجمع البیان» طبرسی از این غلو افراطیای که تفسیرهای دیگری که از آنها نام بردیم دچار آن شدهاند به دور ماندهاند. این دو تفسیر گرچه در تفسیر برخی آیات به دفاع از اصول اعتقادی شیعه پرداختهاند، اما مطالب آنها به هیچ وجه با آنچه در تفسیر عیاشی، برهان، صافی، اصول کافی و غیره آمده است قابل مقایسه نیست. من قصد اشاره به این نوع تفسیرها و تحسین این گام به سوی اعتدال را داشتم به ویژه به این دلیل که برخی از مدافعان تشیع با استناد به این دو تفسیر گفتهاند تمام شیعیان (نه برخی از آنان) دارای تأویلات انحرافی نیستند[٧٧٣]. ما هم تصمیم داشتیم با حسن ظن با این قضیه برخورد کنیم. اما دانشمند شیعه و محدث و رجال شناس و نویسندهی آخرین مجموعه از مجموعههای حدیثی شیعه و استاد بسیاری از علمای بزرگ و محوری آنها همچون محمدحسین آل کاشف الغطا و آغابزرگ تهرانی و غیره جناب نوری طبرسی برای ما رازی از رازهای نهانشان را افشا کرده و پرده از چهرهی واقعیت برداشته است که ما از آن آگاه نبودیم.
و آن این است که کتاب «تبیان» طوسی براساس تقیه و مدارا با مخالفان نگاشته شده است. اینک عین عبارت او: «وانگهی بر کسی که کتاب «تبیان» را مورد تأمل قرار دهد مخفی نخواهد ماند که روش نویسنده در آن براساس نهایت مدارا و مماشات با مخالفان استوار است و میبینی که در تفسیر آیات تنها به گفتههای حسن، قتاده، ضحاک، سدی، ابن جریج، جبایی، زجاج، ابن زید و امثال آنها بسنده کرده است، و از کسی از مفسران امامیه چیزی نقل نکرده است، و از اخبار و روایات کسی از ائمه † نیز مگر در چند موضع استفاده نکرده است، که در آنها هم شاید مخالفان با وی هم نظر بودهاند، و حتی افراد سابق الذکر را از زمرهی طبقهی نخست مفسران دانسته و به تحسین روشهایشان و تعریف مذاهبشان پرداخته است. و این چیز به قدری عجیب است که اگر براساس مماشات نباشد به احتمال زیاد براساس چیزی شبیه آن است، و آنچه نگاشته شدن کتاب مذکور را براساس تقیه تأیید میکند مطلبی است که سید جلیل، علی بن طاوس در سعد السعود بدین مضمون ذکر کرده است: و من آنچه را جدم ابوجعفر محمد بن حسن طوسی در کتاب «تبیان» که «تقیه» وی را به اکتفا به آنچه در تفصیل مکی و مدنی و اختلافات موجود در اوقات آن ذکر کرده واداشته است حکایت کرده است، ذکر میکنم. طبرسی عبارت را به همین صورت ناتمام گذاشته است وی سپس ادامه میدهد: او یعنی ابن طاوس آگاهترین فرد به گفتههای طوسی و وجوه کلام اوست، و این چیز بر کسی که کتاب او را مورد مطالعه قرار داده باشد مخفی نخواهد ماند. پس تأمل کن[٧٧٤].
پس این گفتهها، گویای آن هستند کتاب «تبیان» طوسی واقعاً همانگونه که این عالم معاصر شیعه میگوید براساس تقیه نوشته شده است، و یا طوسی در اثر اقتناع به واهی بودن اخبار و روایات و گفتههای تفسیر شیعه و در اثر وجود رگههای میانهروانهای که در نتیجهی اختلاط با علمای اهل سنت در بغداد در وی پدید آمده بود. از وی صادر شده است.
این بدان معناست که شیعیان امروزی غالیتر و افراطیترند، و به همین دلیل است که میگویند تفسیر طوسی و امثال آن براساس تقیه نوشته شدهاند، و مخاطبان اصلی آنها مخالفان هستند، و هدف از نوشتن آنها تبلیغ به نفع عقاید شیعه در میان دیگران بوده است. عالم دیگر شیعی ابو علی فضل بن حسن طبرسی - از علمای بزرگ شیعه در قرن ششم - نیز از روش طوسی پیروی کرده است. وی در مقدمهی کتابش به پیروی خود از روش طوسی این گونه اشاره کرده است. مگر آنچه را شیخ بزرگ و سعادتمند ابوجعفر محمد بن حسن طوسی - قدس الله روحه در کتاب «تبیان» گردآوری کرده است. کتاب مذکور تنها کتابی است که میتوان روشنی حق را از آن برگرفت، و جمال صدق بر آن میدرخشد، و کتاب مذکور همان الگویی است که از انوار آن کسب روشنی میکنم، و قدم در جای پای آن میگذارم[٧٧٥]. بنابراین آنچه پیش از این دربارهی تفسیر طوسی گفتیم دربارهی این تفسیر هم صادق است.
به هر حال آیا با این گونه تأویلات و تکلفات تقریب و دید و بازدید امکانپذیر است؟ و آیا منابعی که در بر گیرندهی این همه سخنان پوچ است میتواند مورد اعتماد عقلاء و دانشمندان و محور بحث و بررسی و تفاهم قرار گیرد؟ آخر این گونه کتابها چگونه میتوانند منبع اخذ عقیده شریعت و رفتار و سلوک قرار گیرند؟!
ج) ادعای آنها مبنی بر این که کتابهایی از سوی خدا بر ائمه نازل میشود[٧٧٦].
کتابهای اصلی و منابع معتبر شیعه در بر گیرندهی ادعاهای عریض و طویل و مهمی است که در عالم واقعیت هیچ گونه وجود خارجیای ندارند و هیچ نشانه و اثری از آنها دیده نمیشود در کتابهای امت هیچ مطلب و شهادتی دربارهی آنها نیامده است، این ادعاها گویای آن هستند که کتابهای مقدسی از آسمان به صورت وحی از سوی خدای عزوجل بر ائمه فرود آمده است، و گاهی کتابهای اصلی شیعه نصهایی را نقل میکنند که مدعیند آنها را از چنین کتابهایی اخذ کردهاند و عقاید و مبادی را بر این گونه نصها و روایاتی که مدعی اخذ آنها از کتابهای مقدس مذکورند، بنا میکنند.
اینک با کمال امانت این گونه ادعاهایی را که در کتابهای معتبرشان دیدهایم برایتان نقل میکنیم.
١- مصحف فاطمه:
کتابهای شیعه مدعی نزول مصحفی پس از وفات رسول خدا ص هستند که آن را مصحف فاطمه مینامند.
کلینی در الکافی به گفتهی علمایشان[٧٧٧] با سند صحیح از ابو بصیر روایت کرده است که میگوید بر ابو عبدالله (جعفر صادق) وارد شدم. (آنگاه حدیثی طولانی دربارهی علمی که بنا به ادعای شیعیان پیامبر ص نزد ائمه شیعه به ودیعت گذاشته بود ذکر کرده است که در آن میآید: ابو عبدالله گفت: مصحف فاطمه‘ نزد ماست. ابو بصیر میگوید: عرض کردم مصحف فاطمه‘ چیست؟ ایشان فرمودند: آن مصحفی است که سه برابر قرآن فعلی شماست[٧٧٨]، و در آن از قرآن شما حتی یک حرف هم وجود ندارد[٧٧٩].
این نص گویای آن است که مصحف فاطمهای که مدعیاند خدا آن را بر وی وحی کرده است سه برابر قرآنی است که خدا بر بنده و پیامبرش نازل کرده است، و این گفته بر بینهایت تهی بودن از ایمان و جسارت فوق العاده بر دروغ دلالت دارد.
آخر چه نیازی به نزول مصحف بر فاطمه وجود دارد در حالی که خداوند متعال میفرمایند: ﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [النحل: ٨٩] «و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است!».
و: ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾ [الإسراء: ٩] «این قرآن، به راهى که استوارترین راههاست، هدایت مىکند».
این مصحف ادعایی، امروز کجاست؟ به نظر میرسد مهندسان بنای تشیع این گونه روایات را از بیم این که مبادا مذهبشان به دلیل عدم تصدیق آیههای قرآن بر آن، پیروانش را از دست بدهد وضع کردهاند.
افسانههایشان که از این مصحف سخن میگویند همچنان ادامه دارد. کلینی با سند خود از حماد بن عثمان روایت میکند؛ از ابوعبدالله ÷ شنیدم که میگفت: زندیقها در سال صد و بیست و هشت ظهور خواهند کرد و این مطلب را من در مصحف فاطمه دیدهام. راوی میگوید پرسیدم: مصحف فاطمه چیست؟ گفت زمانی که خداوند متعال روح پیامبرش را قبض کرد، فاطمه در اثر وفات ایشان به قدری اندوهگین شد که کسی جز خدا اندازهی آن را نمیداند. به دنبال آن خداوند متعال فرشتهای را پیش فاطمه فرستاد تا با او سخن بگوید و غم و اندوهش را تسکین دهد. وی از این چیز نزد امیرالمؤمنین ÷ شکایت کرد[٧٨٠]. امیرالمؤمنین گفت هرگاه وجود او را احساس کردی و صدایش را شنیدی به من بگو، فاطمه نیز به توصیهی علی عمل کرد و ایشان هر آنچه را از فرشته شنید ثبت میکرد تا آنکه به صورت یک مصحف در آمد. سپس گفت: در این مصحف احکام حلال و حرام نبود. بلکه علم و دانش آنچه اتفاق میافتد در آن وجود داشت[٧٨١].
در حدیث دیگر از احادیثشان ابو عبدالله به نقل از مصحف فاطمه بنا به روایت کلینی از وی میگوید: من ادعا نمیکنم که در آن چیزی از قرآن وجود دارد بلکه در آن مطالبی وجود دارد که مردم را نیازمند ما میکند و ما را نیازمند احدی از مردم نمیکند، و حتی در آن یک شلاق، نصف شلاق و یک چهارم شلاق، و حتی دیه خراشیدگی نیز آمده است[٧٨٢].
خوانندهی گرامی اگر این نص و نص پیش از آن را مورد ملاحظه قرار دهد خواهد دید که نص اول گویای آن است که موضوع مصحف فاطمه تنها علم غیب است، اما این نص میگوید علم حدود و دیات نیز موضوع آن است و حتی دیهی خراشیدگی نیز در آن آمده است.
مفهوم این دو نص هم واضح است. اعطای علم هر آنچه در آینده اتفاق میافتد به ائمه به معنای دادن صفت الوهیت به آنها با بخشیدن علم غیب به آنهاست، که از ویژگیهای پروردگار به شمار میآید، همچنین مصحف فاطمه را در بر گیرندهی علم حدود و دیات دانستن اتهامی است ناپیدا مبنی بر ناقص بودن شریعت اسلامی.
در کتاب «دلایل الامامه» که از کتابهای معتبرشان است[٧٨٣] روایتی آمده است که مصحف ادعایی مذکور را چنین توصیف میکند که در آن علم و خبر هر آنچه اتفاق افتاده، و هر آنچه تا قیامت اتفاق میافتد، و خبر یکایک آسمانها و تعداد فرشتگان و دیگر موجودات هر آسمان و تعداد تمام انسانها (چه پیامبر و چه غیر پیامبری) که خدا آفریده است و نامهای پیامبران و اسمای کسانی که پیامبران به سوی آنها فرستاده شدهاند، و اسمای کسانی که تکذیب کردهاند و اسمای کسانی که پذیرفتهاند و اسمای تمام مؤمنان و کافرانی که خدا آفریده است و صفت هر تکذیب کنندهای، و صفت قرون نخستین و قصص و داستانهایشان، و نام و صفت تمام طاغوتهایی که به حکومت میرسند؛ و مدت حکومت و تعدادشان و اسمای ائمه و صفاتشان و هر آنچه هر یکی از آنها مالک آن است. در آن وجود دارد. همچنین در این مصحف نام تمام کسانی که خدا آفریده است و صفت اهل بهشت و تعداد کسانی که وارد آن میشوند و صفت و تعداد کسانی که وارد جهنم میشوند و اسامی این هر دو گروه، و نیز علم قرآن آن گونه که نازل شده است و علم تورات و علم انجیل و علم زبور همان گونه که نازل شدهاند، و تعداد تمام درختان و سنگها و کلوخهایی که در تمام مناطق وجود دارد. نیز در آن هست[٧٨٤].
جالب این جاست که تمام این مطالب در دو صفحهی نخست آن آمده است[٧٨٥]. راوی میگوید امامشان گفته است من هنوز آنچه را که در صفحهی سوم آمده است برایت توصیف نکردهام و حتی یک حرف از آن را بر زبان نیاوردهام[٧٨٦].
ما نمیدانیم که حجم و اندازهی این صفحه چقدر باید باشد؟! همچنانکه نمیدانیم چرا امامانشان از این علوم در راستای استرداد امامتی که بنا به ادعای شیعیان از آن محروم نگه داشته شده بودند. استفاده نکردند.
و چرا مهدی منتظرشان از مخفی گاه خود بیرون نمیآید، و اصلاً چرا از کشته شدن میترسد؟ آنها دلیل اختفای وی را ترس از مرگ ذکر میکنند و همچنان مخفی میماند در حالی که این همه علم نزد اوست.
روایت «دلایل الامامه» بر خلاف آنچه در کافی آمده بود که علی به تدریج آنچه را از فرشته میشنید مینوشت تا آنجا که آن را به صورت مصحفی در آورد، کیفیت نزول این مصحف را این گونه توصیف میکند: این مصحف به وسیله سه نفر از فرشتگان که عبارتند از؛ جبرائیل و میکائیل و اسرائیل فرود آورده شده است، آنها این مصحف را در حالی فرود آوردند که فاطمه به نماز ایستاده بود. پس به احترام ایستادند تا ایشان از نماز فارغ شدند. آنگاه به وی سلام گفتند و عرض کردند. سلام به تو سلام میگوید و مصحف را در بغلش گذاشتند.[٧٨٧] فاطمه گفت: سلام برای خداست و سلام از اوست و سلام به سوی اوست و بر شما سلام باد ای فرستادگان خدا، سپس فرشتگان به سوی آسمان عروج کردند. اما فاطمه پس از نماز فجر خواندن آن را آغاز کرد و تا زوال خورشید همچنان به خواندن آن ادامه داد تا آنکه آن را به پایان رساند، طاعت ایشان بر تمام مخلوقات خدا از جن و انس و پرندگان و جانوران وحشی و پیامبران و فرشتگان فرض بود.
من عرض کردم فدایت شوم! این مصحف پس از ایشان به چه کسی رسید؟ فرمود: آن را به امیر مؤمنان سپرد و امیر مؤمنان به هنگام رفتن آن را به حسن سپرد، و ایشان نیز آن را به حسین سپرد، و پس از رفتن حسین نزد خانوادهی ایشان باقی ماند تا آنکه آن را به صاحب این امر بسپارند[٧٨٨].
این بود برخی از آنچه در کتابهایشان از مصحف ادعایی فاطمه آمده است، و چنانکه مشاهده کردند گویای آن بودند که فاطمه مصحفی داشته است که پس از وفات رسول خدا ص بر وی نازل شده است و علم غیب و علم حدود و دیات و غیره در آن آمده است. و این مصحف در حال حاضر نزد امام غائبشان است: و این مصحف همانند قرآن بوسیله وحی نازل شده است، و سه برابر قرآن بوده و حتی یک حرف از قرآن در آن وجود نداشته است. پس آیا این مصحف نازل شده است تا قرآن را تکمیل کند؟!!
[٧٢٨]- «تفسیر العیاشی» (١/٤٤) البرهان (١/٩٥) البحار (٧/١٧٨).
[٧٢٩]- تفسیر عیاشی (٢/٤٢) و ر. ک. الصافی (١/٦٢٦) البرهان (٢/٥١).
[٧٣٠]- البحار (٢٤/١٠٠-١١٠).
[٧٣١]- فروع الكافی (و به هامش آن مرآة العقول) (٤/٤١٦).
[٧٣٢]- مرآة العقول (٤/٤١٦).
[٧٣٣]- تفسیر العیاشی (٢/٢٢٣) البرهان (٢/٣٠٩) والصافی (١/٨٨٥) البحار (٣/٣٧٨) و تفسیر القمی (١/٨٨٥) به نقل از صافی.
[٧٣٤]- «الوافی» کتاب الحجة باب ما نزل فیه وفی أعدائهم (١/٣١٤).
[٧٣٥]- «الوافی» کتاب الحجة باب ما نزل فیه وفی أعدائهم (١/٣١٤).
[٧٣٦]- تفسیر العیاشی (٢/٧٧-٧٨) تفسیر البرهان (٢/١٠٧) تفسیر الصافی (١/٦٨٥).
[٧٣٧]- ر. ک. تفسیر العیاشی (١/٢٤٦) الصافی (٣٦٢) و البرهان (١/٣٧٧).
[٧٣٨]- تفسیر العیاشی (٢/٣٢٨-٣٢٩) البرهان (٢/٤٧١) البحار (٨/٢٢) الصافی (٢/١٧).
[٧٣٩]- تفسیر العیاشی (١/١٠٢) البرهان (١/٢٠٨) الصافی (١/٢٠٨).
[٧٤٠]- تفسیر العیاشی (٢/٢٤٣) البرهان (٢/٣٤٥).
[٧٤١]- البحار (٤/٣٧٨) (٨/٢٢٠).
[٧٤٢]- تفسیر العیاشی ١/٢٧٥) و البرهان (١/٤١٤).
[٧٤٣]- منبع سابق.
[٧٤٤]- منبع سابق.
[٧٤٥]- تفسیر العیاشی (١/٢٧٦) البرهان (١/٤١٥) البحار (٩/٦٣٧).
[٧٤٦]- تفسیر العیاشی (١/٢٨١) الصافی (١/٤٠٤) و البرهان (١/٤٢٢) والبحار (٨/٢١٨).
[٧٤٧]- به نقل از صافی (١/٧١٥).
[٧٤٨]- تفسیر العیاشى (٤/٢٦٨) والبرهان (٢/٣٨١) البحار (٧/١٣٠).
[٧٤٩]- اکمال الدین ابن بابویه قمی، معروف به صدوق ص ١٧.
[٧٥٠]- تفسیر العیاشی (١٢/٧٦) تفسیر البرهان (٢/١٠٢).
[٧٥١]- تفسیر العیاشی (٢/٨٧) الصافی (١/٦٩٧) و البرهان (٢/١٢١).
[٧٥٢]- تفسیر العیاشی (٢/١٥٧) و ر. ک. البرهان (٢/٢٣٠) و البحار (٥/١٥٨).
[٧٥٣]- «الذریعة» آغا بزرگ تهرانی ١٩/٣٠.
[٧٥٤]- فهرست کتاب خانهی آیت الله مرعشی در قم (٣/٢٨٦) تدوین از «احمد حسینی».
[٧٥٥]- تفسیر العیاشی (٢/٣٥١) البرهان (٢/٤٨٦) و البحار (٥/١٦٨).
[٧٥٦]- منابع سابق.
[٧٥٧]- تفسیر العیاشی (٢/٣٥١) البرهان (٢/٤٨٦) البحار (٥/١٤٨).
[٧٥٨]- تفسیر العیاشی (١/١٩٦) البرهان (١/٣٠٩) الصافی (١/٢٩٠).
[٧٥٩]- تفسیر العیاشی (١/٢١٤) البرهان (١/٣٣٥) البحار ٧/١٣٥).
[٧٦٠]- تفسیر العیاشی (٢/٣٠٦) البحار از مجلسی (١٣/١١٦).
[٧٦١]- «قبعة السیف» که در متن آمده به معنای کنارههای نقرهای و یا آهنی دستهی شمشیر است. «القاموس» مدخل قبع.
[٧٦٢]- تفسیر العیاشی (٢/٢٥٩) البرهان (٢/٣٦٨) البحار (١٣/٢٢٣).
[٧٦٣]- احیای علوم الدین (١/٣٧).
[٧٦٤]- تفسیر طبری (٢٤/١٢٣) فتح القدیر، شوکانی (٤/٥٢٠).
[٧٦٥]- ر. ک. در محاسن التأویل، قاسمی، (١٤/٥٢١١) روح المعانی، آلوسی (٢٤/١٢٦).
[٧٦٦]- «الاکلیل» سیوطی ص ٣٥٤ بر حاشیهی «جامع البیان فی تفسیر القرآن».
[٧٦٧]- «إكفار الملحدین» محمد انور شاه الکشمیری ص ٢.
[٧٦٨]- الفصول المهمة ص ٥٧.
[٧٦٩]- الشیعة والرجعة ص ١٩.
[٧٧٠]- منبع سابق ص ٢٩.
[٧٧١]- ر. ک. به تفسیر العیاشی (١/١١) البحار (١٩/٣٠ و ٩٤-٩٣) البرهان (١/٢٠-٢١) الصافی (١/١٤-١٧).
[٧٧٢]- ر. ک. تفسیر نور الثقلین (٢/٤٩٢).
[٧٧٣]- «الشیعة» محسن الامین ص ١٧٨.
[٧٧٤]- فصل الخطاب الورقة ١٧ (نسخه خطی).
[٧٧٥]- مجمع البیان مقدمه ص ١٠.
[٧٧٦]- نزد شیعیان کتابهای مقدس دیگری هم وجود دارد که ادعا میکنند رسول خدا ص آنها را به صورت امانت به ائمه سپرده است، ما در مبحث «خزانه علم بودن ائمه و به ودیعت گذاشته شدن شریعت نزد آنها» به این نوع کتابها میپردازیم این نوع کتابها نزدشان گرچه در مقدس بودن و حجت بودن همانند کتابهای «منزل» هستند اما آنها را وحی و منزل بر ائمه نمیدانند، به همین دلیل در اینجا از آنها ذکری به میان نخواهیم آورد.
[٧٧٧]- ر. ک. الشافی شرح اصول الکافی (٣/١٩٧).
[٧٧٨]- برخی از کسانی که از تشیع نوشتهاند از این روایت چنین برداشت کردهاند که شیعیان معتقدند سه چهارم قرآن از مصحف حذف شده است ر. ک. الصراع، قصیمی (١/١١٠). الشیعه والسنه، احسان الهی ظهیر ص ٨١ برخی از شیعیان با رد این مطلب گفتهاند که نص آنها دال بر آن است که مصحف فاطمه غیر از قرآن است «الدعوه الاسلامیه» الخنیزی (١/٤٧) من میگویم مطالعهکنندهی روایات آنها به این نتیجه میرسد که آنها از مصحف فاطمیای سخن میگویند که بر وی نازل شده و علاوه از قرآن است. گرچه روایات افسانه گونهی زیادی در کتابهایشان وجود دارد که ادعا میکنند قرآن ناقص است، اما این نص و روایت غیر از آن روایتهاست.
[٧٧٩]- الکافی کلینی کتاب الحجه باب فیه ذکر الصحیفه والحجة والجامعه ومصحف فاطمه (١/٢٣٨).
[٧٨٠]- نویسندهی حاشیهی الکافی علت این شکایت را این گونه بیان میکند که در این شکایت به دلیل قادر نبودن فاطمه بر حفظ آن چه از فرشته میشنیده است، و یا به دلیل وحشت ایشان در تنهایی از فرشته بوده است ر. ک. حاشیه و اصول کافی از علی غفاری ١/٢٤٠.
[٧٨١]- الکافی کلینی کتاب الحجة باب فیه ذکر الصحیفة الخ (١/٢٤٠).
[٧٨٢]- منبع سابق.
[٧٨٣]- دانشمند شیعی جناب مجلسی میگوید: کتاب دلایل الامامة از کتابهای معتبر و مشهور است و تمام کسانی که پس از وی آمدهاند مثل سید بن طاوس و غیره از همین کتاب اخذ کردهاند. مؤلف این کتاب یعنی محمد بن جرید بن رستم طبری از راویان امامیهی خود ما است و غیر از آن ابن جریر صاحب التاریخ است که از مخالفان ما به حساب میآید. «البحار» مجلسی (١/٣٩-٤٠) در مقدمهی کتاب آمده است: این کتاب همواره منبعی از منابع شیعه در امامت و حدیث بوده است که نسلهای آن پیوسته یکی پس از دیگری از زمان تألیفش تا به امروز به آن متمایل بوده و بر آن تکیه کردهاند. مقدمه کتاب ص ٥.
[٧٨٤]- دلایل الامامة محمد بن جریر بن رستم طبری (ص ٢٧-٢٨).
[٧٨٥]- منبع سابق.
[٧٨٦]- منبع سابق.
[٧٨٧]- منبع سابق.
[٧٨٨]- منبع سابق (ص ٢٧-٢٨).