زندگینامهی علامه سویدی
او ابوالبرکات عبدالله بن حسین بن مرعی بن ناصرالدین الدوری[١٦٤٨] السویدی[١٦٤٩] است که در سال ١١٠٤هـ در بغداد متولد شد[١٦٥٠] و نزد بسیاری از علمای عراق، حجاز و شام علم را فرا گرفت.
سید محمود شکری آلوسی از وی چنین تعریف میکند: «وی شیخ مطلق روی زمین و زینت و افتخار شریعت است به اجماع و اتفاق همه»[١٦٥١]. همچنین دربارهی وی میگوید: «ایشان / شیخ معارف و علوم و امام آن و در اختیار دارندهی زمام دانش و علم بود»[١٦٥٢]. از جمله آثار ایشان «شرحی گرانقدر بر صحیح بخاری» و کتاب «المحاکمه بین الدمامینی و الشمنی فیما کتباه علی مغنی اللبیب» و «النفحه المسکیه» و «الامثال السائره» و غیره هستند.
ایشان غیر از مناظرات و مباحثاتی که در مؤتمر نجف داشتند، با علمای شیعه مناظرات دیگری هم داشتهاند و مخالفان همیشه در برابر ایشان شکست میخوردند، و نمیتوانستند در برابر حجتها و براهین ایشان تاب مقاومت بیاورند. برخی از این مناظرات و مباحثات را فرزند ایشان عبدالرحمن سویدی[١٦٥٣] در «تاریخ بغداد» ذکر کرده، و اگر بیم خروج از مبحث نمیرفت ما بخشی از آنها را ذکر میکردیم[١٦٥٤].
علامه محمود شکری آلوسی دربارهی کارهای ایشان در کنفرانس نجف میگوید: «ایشان دارای مناقب و فضایل بیشماری است که رسیدن به کمترین آنها نیز دشوار است، از جمله تقویت و تأیید شریعت احمدی و سنت نبوی به هنگام آمدن نادرشاه همراه با عجمیان اهل نفاق و شقاق، و آمد و شد پیکها و رد و بدل شدن نامههای پیاپی و بیشماری میان وی و احمدپاشا والی بغداد، که به دنبال آن نادرشاه خواستار به رسمیت شناخته شدن مذهب اثناعشری و برچیده شدن کلی مذهب اهل سنت شد. در آن هنگام بود که وزیر مشارالیه از علامه سویدی خواست با آنها مناظره کند و سرانجام خداوند متعال آتش گمراهی آنان را به وسیلهی ایشان خاموش کرد و مخالفان را میان تودهها رسوا کرد. و زمانی که درک کردند وی دریایی از علم است که به ژرفای آن نمیرسند، از بند کفشش در برابر وی رامتر شدند و ایشان با استفاده از این موقعیت در جهت صلح و آشتی میان دو دولت تلاش کرد، و در این کار موفق شد و افتخاری بزرگ نصیب او گشت. همچنین وی توانست سب و شتم را از صحابهی پیامبر اکرم ص رفع کند، و شاه نیز با احترام زیاد با او پیش آمد و پس از آنکه شیعه بود سنی شد، و سنت را پس از آنکه نزدیک به افول بود احیاء کرد و از ریخته شدن خون بسیاری از جوانان، میانسالان و کهنسالان جلوگیری کرد.
وی توانست مصیبت و آفتی بزرگ را از اهل سنت رفع کند و این نعمتی است که همهی اهل سنت بایستی قدردان آن باشند. وی در روز شنبه، یازده شوال سال ١١٧٤هـ وفات یافت. رحمت خدا بر وی باد[١٦٥٥].
کنفرانس نجف:
در روز پنجشنبه ٢٥ شوال سال ١١٥٦هـ در نجف، زیر محوطهی مسقفی که پشت ضریحی که به امام علی س منسوب است، این کنفرانس به ریاست علامهی عراق عبدالله سویدی و با حضور مجتهدان شیعه از ایران و نجف و حضور علمای اهل سنت که از اردلان[١٦٥٦]، افغانستان و ماوراء النهر (= آسیای میانه)[١٦٥٧] آمده بودند برگزار شد. از ایران تقریباً هفتاد عالم به این کنفرانس آمده بودند که در میان آنها تنها یک سنی بود که عبارت بود از مفتی اردلان[١٦٥٨]. ریاست هیئت روافض را رهبر مذهبی آنان ملاباشی علیاکبر بر عهده داشت. از علمای افغانستان و علمای ماوراءالنهر نیز هفت نفر به این کنفرانس آمده بودند. نادرشاه که بزرگترین پادشاه ایران در سدههای اخیر به شمار میآید[١٦٥٩] برگزارکنندهی همایش فوق بود و کارهای آن را پیگیری میکرد.
برای استماع وقایع کنفرانس، بسیاری از ایرانیان، عربها و مردم ترکستان[١٦٦٠] حضور یافته بودند که بنا به نوشتهی سویدی به: «حدود شصت هزار نفر میرسیدند»[١٦٦١].
این کنفرانس پس از جنگهای خونینی که نادرشاه طی آنها بر هند، ترکستان، بخاری[١٦٦٢]، بلخ[١٦٦٣] و اصفهان[١٦٦٤] چیره شد و افغانیان و ترکان را وادار به اطاعت از خود کرد و تمام ایرانیان را پیش از آن مطیع خود کرده بود و با عثمانیان نیز وارد جنگ شد و بغداد، بصره، کرکوک[١٦٦٥] و غیره[١٦٦٦] را محاصره کرد، و این قلمروِ گسترده او علاوه بر مناطق شیعهنشین مناطق سنینشین را نیز در برگرفته بود، برگزار شد. درگیریهایی که در قلمرو نادرشاه میان اهل سنت و شیعیان اتفاق میافتاد، باعث شد که نادرشاه برای ایجاد تفاهم و آشتی میان این دو فرقه، اقدام به برگزاری این کنفرانس نماید و این مطلب را نادرشاه به صراحت به سویدی گفته بود.
سویدی میگوید نادرشاه از وی پرسید: «آیا میدانی از تو چه میخواهم؟» سویدی گفت: «خیر». نادرشاه گفت: «دو گروه از رعیت من؛ یعنی ترکان و افغانها به ایرانیان میگویند شما کافر هستید، کفر بد است و شایسته نیست که در مملکت من برخی، برخی دیگر را تکفیر کنند. اینک تو وکیل و نماینده من هستی تا از طرف من تمام چیزهایی را که موجب کفر میشوند رفع کنی و بر گروه سوم دربارهی آنچه به عهده میگیرند، گواه باشی و هر آنچه را دیدی و یا شنیدی به من گزارش میکنی و به احمدخان میرسانی»[١٦٦٧] سویدی میگوید: «پیش از رفتن نزد نادرشاه به وی گفته شد که او به دنبال عالمی است که همراه با علمای دیگر با عجمیان در رابطه با مذهب تشیع بحث و مناظره کند و بر بطلان آن دلیل اقامه کند و عجمیان نیز بر صحت آن دلیل اقامه میکنند و اگر عالم عجمیان غالب شد، سنیان باید مذهب تشیع را به عنوان مذهب پنجم به رسمیت بشناسند[١٦٦٨].
سویدی میگوید زمانی که این مسؤولیت به عهدهی وی گذارده شد، سخت بر وی سنگینی کرد به گونهای که میگوید: «موهای بدنم راست شد و لرزه بر اندامم افتاد»[١٦٦٩]. و سبب آن این بود که وی میدید که روافض اهل عناد و لجاجت هستند، و افزون بر آن هم اینک قدرت در اختیار آنهاست و رسیدن به توافق و تفاهم با آنها مشکل است. چرا که منابعی که آنها دین را از آن دریافت میکنند با منابع اهل سنت یکی نیست. «آخر چگونه میتوان با آنها مباحثه کرد، در حالی که آنها همهی احادیث ما را انکار میکنند، صحت کتابهای ششگانه و کتابهای صحیحه دیگر را نمیپذیرند و به هر آیهای که استناد شود آن را تأویل میکنند، و میگویند اگر احتمال در دلیل راه پیدا کرد استدلال باطل میشود، و میگویند شرط دلیل آن است که هر دو طرف بر آن اتفاق داشته باشند»[١٦٧٠].
به همین سبب او خواست وی را از این مسؤولیت بسیار خطیر معاف دارند و مسؤولیت آن را به عالم دیگری واگذار کنند، اما خواستهی ایشان پذیرفته نشد[١٦٧١]، پس با توکل بر خدا آن را بر عهده گرفت.
وی ذکر میکند که در مسیرش خیلی فکر میکرد و مسایل و دلایل طرفین و پاسخهای آنها را در ذهن خود مرور میکرد. وی میگوید من بیش از صد دلیل را در ذهن خودم مجسّم کردم و برای هر دلیلی یک پاسخ، دو پاسخ و یا سه پاسخ بر حسب گمان و احتمال آوردم».[١٦٧٢] وی برای حضوری موفق برنامهریزی و چارهاندیشی میکرد. پیش از برگزاری همایش فوق و پس از آن نیز علامه سویدی جلسات مباحثه و مناظرهای با بزرگ مجتهدان شیعه، «ملاباشی» داشته است که در آن توانسته بود با مطرح کردن سه مسأله که شیعیان جواب قانعکنندهای برای آنها ندارند، وی را مغلوب کند.
ما این رویداد را با عبارت خود سویدی نقل میکنیم:
مسألهی اول و دوم (این جلسه پیش از برگزاری کنفرانس برپا شده است).
سویدی میگوید به «ملاباشی» گفتم: «میخواهم از تو دربارهی دو مسألهای سؤال کنم که شیعیان پاسخی برای آن ندارند».
او گفت: «آن دو مسأله کداماند؟».
گفتم: «اولی این که شیعیان دربارهی صحابه چه میگویند؟».
او گفت: «همه مرتد شدند، جز پنج نفر؛ علی، مقداد، ابوذر، سلمان فارسی و عمار بن یاسر، چرا که بقیه با علی به عنوان امام و خلیفه بیعت نکردند».
من گفتم: «اگر آن گونه است که تو میگویی، پس چرا علی دخترش امکلثوم را به عمر بن خطاب داد؟».
گفت: «به این کار مجبورش کردند»[١٦٧٣].
گفتم: «به خدا شما عیبی را به علی نسبت دادید که کمترین و پستترین عربها به آن تن نمیدهد، پس چگونه ممکن است فردی از بنیهاشم که شریفترین و با حسب و نسبترین و جوانمردترین و غیورترین عربهایند، به آن تن دهد. یک عرب معمولی هم جانش را برای دفاع از آبرویش فدا میکند و برای ناموسش کشته میشود و از بذل جانش در دفاع از حیثیت، آبرو و ناموسش دریغ نمیکند، پس شما چگونه به مردی که آن همه شجاع و دلیر بود و شیر خدا در مشارق و مغارب به شمار میآمد عیبی را نسبت میدهید که کمترین عربها آن را تحمل نمیکنند؟
کم نیستند کسانی که به خاطر دفاع از ناموسشان جنگیدهاند و کشته شدهاند»[١٦٧٤].
او گفت: «شاید ماده جنی به شکل و قیافهی ام کلثوم خودش را درآورده و با عمر ازدواج کرده است!»[١٦٧٥].
گفتم: «این پاسخ از پاسخ نخست هم بدتر است، آخر چنین چیزی چگونه منطقی است؟! اگر ما این باب را باز کنیم، همهی ابواب شریعت مسدود خواهد شد، حتی اگر مردی بخواهد نزد زنش برود، احتمال دارد وی بگوید تو یک جن هستی که به قیافهی شوهر من درآمدهای و به او اجازهی نزدیک شدن به خودش را ندهد، و اگر وی دو شاهد عادل بیاورد بر این که فلانی شوهر آن زن است باز هم این احتمال میرود که دربارهی آن دو شاهد گفته شود که دو جن هستند که به قیافهی دو شاهد عادل درآمدهاند و همینطور مسلسل وار.
احتمال دارد کسی مرتکب قتلی شده باشد و یا کسی از وی حقی بخواهد و او در دادگاه مدعی شود که شخص موردنظر و مطلوب من نیستم، بلکه احتمال دارد یک جن به قیافهی من درآمده (و مرتکب قتل شده است و یا حق شما را خورده است)، و این احتمال هم وجود دارد که جعفر صادق که شما مدعی هستید عبادت شما موافق مذهب اوست، یک جن بوده باشد که به قیافهی وی درآمده و این احکام را به شما القا کرده است.
مسألهی دوم: سپس به وی گفتم: «حکم کارهای خلیفهی غاصب و ستمگر از نظر شما چیست؟ آیا احکام و کارهای او نافذند؟
او گفت: «کارهای وی صحیح و نافذ نیستند».
گفتم: «تو را به خدا سوگند میدهم که بگویی مادر محمد بن الحنفیه بن علی از چه قبیلهای است؟».
گفت: «از بنى حنیفه».
گفتم: «آیا از اسیران بنی حنیفه است؟».
گفت: «نمیدانم» (و دروغ میگفت).
برخی از علمای حاضر شیعه گفتند: «آری، از اسیران بنی حنیفه بوده که توسط ابوبکر س به اسارت گرفته شدند».
گفتم: «پس این کار علی را که کنیزی را از اسیران قبول کند و از آن بچهدار شود چگونه توجیه میکنید، در حالی که امام و خلیفه ـ بنا به ادعای شما ـ خلیفهی غاصب و ستمگری بوده و احکامش به دلیل غاصب بودنش نافذ نیستند، و احتیاط در مسأله امریست پذیرفته شده و مسلّم؟».
گفت: «شاید او را از خانوادهاش خواسته است، یعنی خانوادهاش وی را به ازدواج علی درآوردهاند».
گفتم: «این مطلب نیاز به اثبات و دلیل دارد و وی بحمدالله پاسخی نداشت»[١٦٧٦].
مسألهی سوم: (در رابطه با این مسأله پس از خاتمهی کنفرانس بحث شد).
سویدی میگوید: «عصر روز جمعه[١٦٧٧] با ملاباشی دیدار کردم و در خصوص مذهب جعفریه (مذهب جعفر صادق) با هم گفتوگو کردیم.
من گفتم: «مذهبی که شما از آن پیروی میکنید باطل است و به اجتهاد مجتهدی برنمیگردد».
گفت: «مذهب ما اجتهاد[١٦٧٨] جعفر صادق است».
گفتم: «جعفر صادق در آن هیچ نقشی ندارد و شما مذهب جعفر صادق را نمیدانید».
اگر بگویید در مذهب جعفر صادق تقیه وجود دارد، پس نه شما و نه دیگران نمیتوانند به مذهب واقعی او پی ببرند، چرا که در هر مسألهای ممکن است تقیه وجود داشته باشد.
من از طریق شما باخبر شدهام که وی دربارهی نجاستی که در چاه بیفتد، سه قول دارد. یکی اینکه از وی در مورد این مسأله سؤال شد و وی گفت: «چاه دریایی است که نجس نمیشود»، دومی اینکه: «باید همهی آب آن کشیده شود». سوم اینکه: «هفت دلو یا شش دلو آب از آن کشیده شود. من به یکی از علمای شما گفتم با این سه قول چکار میکنید؟».
او گفت: «مذهب ما آن است که هر کسی توانایی اجتهاد پیدا کرد، در اقوال جعفر صادق اجتهاد نموده یکی را تصحیح کند».
گفتم: «با بقیه چه کار کند؟».
گفت: «آنها را حمل بر تقیه کند».
گفتم: «اگر مجتهدی دیگر آمد و قول دیگری را غیر از قولی که مجتهد اول صحیح دانسته بود، صحیح دانست، با قولی که مجتهد اول صحیح دانسته بود چه کار کند؟».
گفت: «آن را حمل بر تقیه کند».
گفتم: «پس مذهب جعفر صادق ضایع شده و از بین رفته است، چرا که هر قولی که به او نسبت داده شده است، احتمال تقیه در آن میرود و هیچ علامت و نشانهای هم وجود ندارد که تقیه را از غیر تقیه متمایز کند. آن عالم پاسخی نداشت. پاسخ شما چیست ملاباشی؟ ملاباشی نیز پاسخی نداشت و ساکت شد»[١٦٧٩].
سپس به وی گفتم: «اگر بگویید: «در مذهب جعفر صادق تقیّه وجود ندارد» پس مذهب وی، آن مذهبی نیست که شما بر آن هستید چرا که شما قایل به تقیه هستید»[١٦٨٠].
ملاباشی پاسخی نداشت. و پس از آن من دلایل دیگری برای وی ذکر کردم که بر آن دلالت داشتند که مذهبی که آنها بر آنند مذهب جعفر صادق نیست.
[١٦٤٨]- الدوری، منسوب به «الدور» یکی از روستاهای شرق دجله در کنار ساحل آن. بالاتر از «سرّ من رأی» است. «النفحة المسکیة» (نقاب خطی، ص ٣).
[١٦٤٩]- وی را به برادر ناتنی پدرش احمدبن سوید که پس از وفات پدر ایشان سرپرستی وی را به عهده گرفته بود نسبت داده سویدی میخوانند (پدر علامه سویدی در حالی که ایشان تنها پنج سال سن داشت وفات کرد». ر. ک : «النفحة المسکیة»، ص ٣-٤.
[١٦٥٠]- «النفحة المسکیة»، سویدی، ص ٣.
[١٦٥١]- «المسکالأذفر»، ص ٦١.
[١٦٥٢]- «المسک الأذفر»، محمود شکری آلوسی، ص ٦١ و صفحات پس از آن.
[١٦٥٣]- جهت ملاحظهی بیوگرافی وی به «سلک الدرر» (٢/٣٣٠)، «المسک الأذفر، ص ٦٥ و «معجمالمؤلفین» (٥/١٤٩) مراجعه شود.
[١٦٥٤]- ر. ک به «تاریخ بغداد» یا «حدیقة الزوراء» از عبدالرحمن بن عبدالله بن حسین، ص ٧٥-٧٩ مراجعه شود.
[١٦٥٥]- ر. ک به : «سلک الدرر»، مرادی (٣/٨٤-٨٦) و «المسک الأذفر»، محمود شکری آلوسی، ص ٦٢-٦٣.
[١٦٥٦]- یکی از استانهای غربی ایران.
[١٦٥٧]- مراد از ماوراء النهر مناطق ماوراء رودخانه جیحون هستند که در خراسان واقع شده است. مناطق شرق این رود مناطق هیاطله نامیده میشدند که پس از اسلام آنها را ماوراءالنهر نامیدند و مناطقی که در قسمت غرب این رود واقع شدهاند، خراسان و ولایت خوارزم مینامند. «معجمالبلدان» (٥/٤٥).
[١٦٥٨]- بنا به گفتهی سویدی وی عبارت بوده از سید احمد مفتی شافعی از اردلان.
[١٦٥٩]- ایرانیان به سال ١١٤٧ ه با وی به عنوان پادشاه بیعت کردند.
[١٦٦٠]- ترکستان بر همهی مناطق ترکنشین اطلاق میشود، «معجمالبلدان» (٢/٢٣).
[١٦٦١]- ر. ک : «مؤتمر النجف» همراه با «الخطوط العریضة»، ص ٨٩-٩٠.
[١٦٦٢]- بخاری، (به ضم با) بزرگترین شهر ماوراء النهر، «معجمالبلدان»، (١/٣٥٣).
[١٦٦٣]- بلخ یکی از شهرهای مشهور خراسان است. ر. ک : «معجمالبلدان» (١/١٩).
[١٦٦٤]- اصفهان به «فا» تلفظ اهل مشرق و اصبهان به «با» تلفظ اهل مغرب است. ر. ک «شرح النخبة» از ملاعلی قاری، ص ١٠. و اصفهان) به کسر الف) از شهرهای مشهور ایران است. «معجم ما استعجم» (١/٦٣).
[١٦٦٥]- کرکوک یکی از شهرهای عراق است.
[١٦٦٦]- «مؤتمر النجف»، ص ٦٦-٦٧ با اندکی تصرف.
[١٦٦٧]- همان، ص ٧٦-٧٧.
[١٦٦٨]- همان، ص ٦٩.
[١٦٦٩]- «مؤتمر النجف»، سویدی، ص ٦٩.
[١٦٧٠]- همان.
[١٦٧١]- «مؤتمر النجف»، ص ٧٠.
[١٦٧٢]- همان، ص ٧١.
[١٦٧٣]- و این همان چیزی است که در کتابهای حدیثی معتبرشان آمده و برای آن بابی تحت عنوان : «باب در بیان وصلت و ازدواج کردن با ناصبی به هنگام ضرورت و از روی تقیه» بستهاند. از جمله روایتهایی که در این باب آمده روایتی است از ابوعبدالله س در رابطه با ازدواج امکلثوم با عمر که ابو عبدالله گفته است : «آن فرجی است که از ما غصب (تصاحب) شده است». ر. ک: «الوسایل» (٧/٤٣٣) «فروعالکافی» (٢/١٠) آخر این تفسیر با بسیاری دیگر از روایتهایشان که در وصف شجاعت و قهرمانیهای علیاند و میگویند اسلام بر پا نشده است مگر به وسیلهی شمشیر او چگونه جور در میآید؟!!
[١٦٧٤]- به اعتقاد شیعیان ائمه جز با اختیار خودشان نمیمیرند، پس نباید از مرگ هراسی داشته باشند و کلینی در «اصول الکافی» بابی تحت عنوان «باب دربارهی این که امامان زمان مرگشان را میدانند و جز با اختیار خودشان نمیمیرند» ذکر کرده و در آن هشت حدیث و روایت از روایتهای خودشان را ذکر کرده است. «الکافی» (١/٢٥٨).
[١٦٧٥]- در کتاب «هفت الشریف» که از کتابهای باطنیان است در باب بیست و سوم آن یک چنین تفسیر خرافیای تحت عنوان «فی معرفة تزویج ام کلثوم فیالباطن»، ص ٨٤ و صفحات پس از آن آمده و نزد امامیهی اثنی عشریه نیز یک چنین تفسیر خرافیای وجود دارد. ر. ک «الانوار النعمانیة» (١/٨٣-٨٤).
[١٦٧٦]- سویدی، ص ٨٦-٨٨.
[١٦٧٧]- موافق با ٢٦ شوال سال ١١٥٦هـ.
[١٦٧٨]- این تعبیر با اعتقاد شیعیان دربارهی گفتههای جعفر صادق جور درنمیآید.
[١٦٧٩]- به همین سبب است که صاحب حدایق (یکی از علمای شیعه) گفته است که آنها ـ به دلیل تقیه ـ احکام دینشان جز اندکی را نمیدانند. وی گفته است «از احکام دین جز اندکی به یقین معلوم نیستند، چرا که اخبار و روایتهای دین با اخبار و روایتهای تقیه قاطی شدهاند و ثقةالاسلام محمدبن یعقوب کلینی نیز به این امر اعتراف دارد و عمل به ترجیحات روایت شده به هنگام تعارض اخبار را خطا دانسته و به برگرداندن واقعیت امر و تسلیم محض به ائمهی ابرار پناه برده است. [الحدائق] یوسف البوانی: ١/٥.
[١٦٨٠]- ر. ک : به «باب التقیه در «اصول الکافی»٢/٢١٧، و رجوع شود به بحث تقیّه در صفحات گذشتهی همین کتاب. در کتابهای معتبر شیعه روایتهایی در مدح صحابه و دربارهی تعریف علی از عمر و دربارهی تحریم متعه و دربارهی شستن پاها در وضو و دربارهی این که علی هم پاها را میشسته آمده است. همهی این روایتها با اصول آنها مخالف است و به همین دلیل آنها را بدون دلیل حمل بر تقیه کردهاند. به طور مثال هر که به کتاب «التهذیب» یا «الاستبصار» که هر دو از طوسیاند مراجعه کند، احادیث زیادی میبیند که با اصول آنها جور درنمیآیند و طوسی غیر از این که آنها را حمل بر تقیه کند، تأویل دیگری برای آنها نیافته است.