مسأله تقریب بین اهل سنت و شیعه

فهرست کتاب

روز دوم کنفرانس (پنجشنبه ٢٠ شوال ١١٥٦هـ)[١٦٨١].

روز دوم کنفرانس (پنجشنبه ٢٠ شوال ١١٥٦هـ)[١٦٨١].

در این روز مصوبات روز اول کنفرانس قرائت شد، چرا که نادرشاه دستور داده بود هر آنچه را در روز اول تصویب کرده‌اند و به عهده گرفته‌اند روی کاغذ بیاورند. و روز بعد برای قرائت آنچه تصویب کرده‌اند و از سوی همه مورد تأیید و تصدیق قرار گرفته همه به همان مکان روز اول بیایند.

قطعنامه به زبان فارسی نوشته شده بود و ملاباشی به مفتی دربار آقاحسین دستور داد که آن را در حضور همه ایستاده قرائت کند و مضمون آن چنین بود:

حکمت خداوند متعال اقتضای آن کرد که پیامبرانی فرستاده شوند، پس پیامبران یکی پس از دیگری آمدند تا آنکه نوبت به نبوت پیامبر محمد مصطفی ص رسید.

پس از وفات ایشان که خاتم پیامبران و رسولان بود، یاران وی ش بر افضل‌ترین، بهترین و عالم‌ترین کسی از میان خود، یعنی ابوبکر صدیق ابن ابی قحافه ب اتفاق کردند و همه با کمال میل حتی امام علی بن ابی‌طالب س با وی بیعت کردند، و این گونه خلافت و بیعت وی مورد اتفاق و اجماع هم قرار گرفت، و اجماع صحابه هم‌ حجت قطعی است، چرا که خداوند متعال در کتاب گران‌قدر خود از آنان ستایش کرده و گفته است: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ [التوبة: ١٠٠]. «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار». و فرموده است: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ [الفتح: ١٨]. «خداوند از مؤمنان ـ هنگامى که در زیر آن درخت (بیعه‌الرضوان‌ که‌ در حدیبیه‌ انجام‌ گرفت) با تو بیعت کردند ـ راضى و خشنود شد».

و صحابه در آن زمان هفتصد نفر بودند و همه با ابوبکر بیعت کردند.

ابوبکر، عمر را پس از خود به عنوان خلیفه تعیین کرد و با او نیز همه‌ی صحابه، حتی علی بن ابی‌طالب بیعت کردند. عمر پس از خود خلافت را به شورای شش نفره‌ای سپرد که علی‌بن ابی‌طالب یکی از آن‌ها بود و آن شش نفر نیز در آخر بر عثمان بن عفان اتفاق کردند. پس از آن عثمان بن عفان در خانه‌اش به شهادت رسید و امر خلافت را به کسی نسپرد و پُست خلافت خالی ماند، تا آنکه صحابه در عصر همان روز بر علی بن ابی‌طالب اتفاق کردند.

این چهار نفر در یکجا و در یک عصر زندگی می‌کردند و میان آن‌ها هیچ‌گونه اختلاف و درگیری‌ای وجود نداشت، بلکه هر یکی از آن‌ها از دیگری تعریف و ستایش می‌کرد. پس ای ایرانیان! بدانید که افضلیت آن‌ها و خلافت آن‌ها به همین ترتیب است و هر کسی به آن‌ها ناسزا بگوید یا به آن‌ها اهانت کند مال و عیال و خونش برای شما حلال است و لعنت خدا، فرشتگان و همه‌ی مردم بر وی باد.

من (یعنی نادرشاه) به هنگام بیعت گرفتن از شما در دشت مغان در سال (١١٤٨هـ) رفع سب و ناسزاگویی را بر شما شرط کرده بودم و اینک آن را اجرا می‌کنم، پس هر کسی که از این پس به صحابه ناسزا بگوید، او را می‌کشم، بچه‌هایش را اسیر می‌کنم و اموالش را مصادره می‌کنم.

در ایران و اطراف آن ناسزاگویی و کارهای زشت دیگر رواج نداشت. و همه‌ی این کارها به هنگام حکومت شاه اسماعیل صفوی خبیث[١٦٨٢] از سال (٨٥٧هـ) به این سو رواج یافته بود و فرزندان و جانشینان او نیز همواره از این رسم بد پیروی می‌کردند تا آنکه این ناسزاگویی‌ها زیاد شد و بحران افزایش یافت و اینک از ظهور این پدیده‌ی زشت حدود سیصد سال می‌گذشت.

پس از فرمان شاه که در برگه قطعنامه نوشته شده بود، تعهد ذیل که ایرانیان به آن متعهد شده بودند، آمده است:

«ما ایرانیان متعهد می‌شویم که رسم ناسزاگویی به صحابه را برافکنیم، و این که ترتیب افضلیت و خلافت آن‌ها به همان ترتیبی است که در قطعنامه آمده و هر کسی به صحابه بد و بیراه بگوید یا چیزی برخلاف آنچه در قطعنامه آمده بگوید، لعنت خدا، فرشتگان و همه‌ی مردم بر او باد».

پس از تعهد و پیمان‌نامه‌ی ایرانیان، تعهدنامه‌ی اهل نجف، کربلا، حلّه[١٦٨٣] و خوارزم[١٦٨٤] به عینیه به همان مضمون آمده است پس از دو تعهد فوق تعهد افغانیان که اهل سنت بودند آمده که چنین است:

«اگر ایرانیان به تعهد خود عمل کنند و از آن‌ها چیزی برخلاف آن سر نزند، آن‌ها فرقه‌ای از فرقه‌های اسلامی شمرده خواهند شد و از همان حق و حقوقی برخوردارند که سایر مسلمانان برخوردارند».

پس از تعهدنامه‌‌ی افغانیان، تعهدنامه‌ی علمای ماوراء النهر که آن‌ها نیز از اهل سنت بودند قرار دارد و نص آن عین همان نص تعهدنامه‌ی افغانیان است.

بعد از آن همه، آنچه را در قطعنامه آمده تأیید و تصدیق کرده‌اند و هر گروهی زیر تعهدنامه‌اش را مهر کرده است و آنگاه سویدی گواهی‌اش را بر همه با این عبارت نوشته است:

«من بر هر سه گروه بر آنچه بر عهده گرفته‌اند و پذیرفته‌اند و مرا بر آن گواه گرفته‌اند، گواهی می‌دهم». و سپس زیر نامش را مهر کرده است. سویدی درباره‌ی نتیجه‌ی این کنفرانس می‌نویسد:

لحظات، لحظات بسیار شگفت‌انگیزی بودند و اهل سنت به قدری شادمان بودند که هیچ‌گاه آن قدر شاد نشده بودند و شادمانی عروسی‌ها و اعیاد به هیچ وجه با آن شادمانی قابل مقایسه نیست و ستایش مر خدای را بر این نعمت».

نادرشاه می‌گوید: «عثمانی‌ها چه نیروهایی که جمع نکردند تا سب و شتم و ناسزاگویی صحابه را از بین ببرند، اما نتوانستند، اما من بحمدالله به آسانی توانستم این کار را به سرانجام برسانم». و می‌گوید: «من بر همه‌ی مسلمانان منّت دارم. چرا که رسم ناسزاگویی و فحش به صحابه را از بین بردم و امیدوارم برای من شفاعت کنند». در پایان کنفرانس در هر خیمه‌ای و بر زبان هر ایرانی‌ای ذکر فضایل و مناقب و مفاخر صحابه بود و برای ابوبکر، عمر و عثمان ش با استنباط از آیات و احادیث فضایلی استخراج و ذکر می‌کردند که بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت از درک آن عاجز بودند و بر احمقانه بودن نظر عجمیان و شاه اسماعیل در سب صحابه می‌خندیدند.

در روز جمعه (٢٦ شوال ١١٥٦هـ) نماز جمعه در مسجد جامع کوفه برپا شد و خطیب در خطبه از خلفای چهارگانه به ترتیب ستایش کرد و پس از ذکر نام آن‌ها س گفت و نیز از سایر صحابه و نزدیکان پیامبر ص به نیکی یاد کرد. اما نمازی خواند که با هیچ یکی از مذاهب چهارگانه موافق نبود! شاه را از این ماجرا باخبر کردند، وی بسیار عصبانی شد و دستور داد همه‌ی شذوذات شیعه و حتی سجده کردن بر خاک را ممنوع اعلام کنند.

اندکی بعد نادرشاه درگذشت و مرگ وی مانع از به بار نشستن ثمرات کنفرانس نجف شد.

ارزیابی کنفرانس نجف:

الف) بدون تردید کنفرانس فوق یک پیروزی برای اهل سنت و ادای کلمه‌ی حق به شمار می‌آید، و دلیلی زنده بر این که اگر داوری از آن حجت و برهان باشد تعصب کورکورانه و زور و قدرت حکومت‌های باطل تاب مقاومت در برابر حق را نخواهد داشت.

ب) روشی که سویدی در اقامه‌ی حجت و برهان علیه تشیع در پیش گرفته بود، روشی است منحصر به فرد و بایستی در نقد تشیع از آن استفاده شود، و هسته‌ای باشد برای تحقیق و بررسی بیشتر و فراگیرتر.

ج) کنفرانس در قطعنامه‌ی خود، تنها به رفع سب و ناسزاگویی صحابه به وسیله‌ی زبان بسنده کرده و متعرض لعن و تکفیر و اهانت‌هایی که در کتاب‌های شیعه آمده نشده است.

بدون تردید اصل آن است که؛ کلماتی که بهترین نسل بشریت ووالاترین نمونه‌های تربیت پیامبرانه را هدف لعن و نفرین و ناسزاگویی قرار داده‌اند از کتاب‌های تشیع گردآوری شده محو گردند، چرا که آن‌ها عقاید و اعمال‌شان را از همین کتاب‌ها اخذ می‌کنند. و ناسزاگویی به وسیله‌ی زبان پیامد عملی آموزش و پرورش یافتن براساس کتاب‌های مذکور است، و همین کتاب‌ها هستند که آتش بغض، کینه و نفرت را شعله‌ور می‌کنند و شیعیان را از جمهور مسلمانان روز بروز دورتر می‌کنند.

د) کنفرانس توجهی به پیامد عملی ترک سب صحابه که استناد به روایت‌های آن‌ها و حجت دانستن مرویاتشان می‌باشد نکرده است. آخر سب صحابه و بد و بیراه گفتن به آن‌ها در اصل توطئه‌ای علیه «سنت مطهره» پیامبر اکرم ص است و هدف درازمدت آن زیر سؤال بردن کتاب خدا و همه‌ی شریعت اسلامی است.

هـ) اعتقاد تقیه‌ی روافض نقش بسیار اساسی در بی‌اثر کردن نتایجی که کنفرانس به آن رسید و عدم استفاده از آن‌ها در جهت یکی کردن کلمه‌ی مسلمانان ایفا کرده است.

نیرنگ‌های روافض در این عرصه از دید علامه سویدی مخفی نمانده‌اند. یکی از ملاحظات بسیار جالب ایشان که پرده از مسلک برخی از علمای روافض حاضر در کنفرانس فوق برمی‌دارد، گزارش ایشان از خطبه‌ی نماز جمعه‌ای است که پس از کنفرانس برگزار شد. سویدی می‌نویسد: «کربلایی بالای منبر رفت و پس از حمد خدا و درود بر پیامبر ص گفت:

«وعلى الخلیفة الأول من بعده على التحقیق، أبیبكر الصدیق وعلى الخلیفة الثاني الناطق بالصدق والصواب سیدنا عمر بن الخطاب» اما وی «را»ی عمرِ را کسره داد در حالی که خطیب در عربی استاد بود ولی او انگیزه‌ی بدی داشت که تنها تیزبینان به آن پی می‌برند، و آن این که غیرمتصرف بودن «عمر» به خاطر عدل و معرفت است اما این خبیث آن را غیر متصرف خواند و اشاره کرد که نه عدلی در اوست و نه معرفتی. خدا این خطیب را رسوا و لعنت کند»[١٦٨٥].

[١٦٨١]- سویدى ص ٩١-٩٤ با اختصار.

[١٦٨٢]- وی کسی است که برای نخستین بار در سال ٩١٦هـ‍ اعلام کرد که مذهب رسمی ایران، مذهب شیعه است.

[١٦٨٣]- حلّه در جنوب غرب بغداد و به فاصله ٦٤ مایل از آن واقع شده است. «دایرةالمعارف الشیعیة» (٣/٣٧).

[١٦٨٤]- خوارزم، (به ضم اول و کسر را)، یکی از شهرهای خراسان، «معجم ما استعجم» (٢/٥١٥).

[١٦٨٥]- سویدى ص ١٠٢-١٠٣.