مسأله تقریب بین اهل سنت و شیعه

فهرست کتاب

٢- دیدگاه یا راهکار دوم

٢- دیدگاه یا راهکار دوم

همه‌ی ما بر این اتفاق کنیم که هر یکی دین و اعتقادش را داشته باشد و با هم همان‌گونه که دولت‌هایی که از لحاظ دین و اعتقاد متفاوتند، تعاون و همکاری می‌کنند، تعاون و همکاری کنیم.

این دیدگاه را شیخ محمد بهجت بیطار، علامه‌ی شام در زمان خودش، پس از گفت‌وگو با عالم شیعی و دعوتگر وحدت میان اهل سنت و اهل تشیع در عراق، آقای محمد خالصی، درباره‌ی صحابه ش، مطرح کرده است.

زمانی که ایشان دیدند که قانع کردن خالصی به دیدگاه اهل سنت در مورد صحابه - با این که آقای خالصی شور و شوق فراوانی به موضوع تقریب نشان می‌داد - مشکل است و وی تعصب و عناد و لجاجت به خرج می‌دهد، این دیدگاه را مطرح کرد[١٩١٨]. و همچنین این دیدگاه به محسن امین، عالم دیگر شیعی نیز نسبت داده شده است[١٩١٩].

نقد و بررسی این دیدگاه:

آیا روافض این دیدگاه را قبول می‌کنند؟

ملاحظه کردیم که علمای شیعه همچون خالصی، موسوی و شخصیت‌های برجسته‌ی دیگر روافض بر این باورند که وحدت تنها بر پایه‌ی سبّ صحابه و مراجعه و اخذ از کتاب‌های شیعی‌ای که پر از دروغ و بهتان هستند، امکان‌پذیر است.

زمانی که حرکت تقریب در مصر پا به عرصه‌ی وجود گذاشت و اعلام کرد که هدفش بازگرداندن دوستی و محبت و صفا میان دو فرقه‌ی تشیع و تسنن و نزدیک کردن پیروان هر دو فرقه به یکدیگر، در کنار تمسک هر یکی به اعتقادات خودش است، دیدیم که این هدف اعلام شده شعاری بیش نبود و برنامه از پیش تعیین شده‌ای که عملاً اجرا شد؛ تبلیغ عقیده‌ی رفض تشیع میان اهل سنت با وسایل و ابزارها و روش‌های مختلف بود.

افزون بر این، پس از آغاز به کار دعوت تقریب مذکور، ناشران تشیع ده‌ها کتاب را که قرآن، سنت، صحابه و امت را مورد عیبجویی قرار دادند و زیر سؤال می‌بردند به چاپ و نشر رساندند که در رأس این گونه کتاب‌ها، کتاب «الغدیر» قرار دارد.

آیا این روش تقریب چیزی جز یک چتر برای تبلیغ رفض و دین تشیع، و برای آنکه آن‌ها به ما حمله کنند و ما سکوت کنیم، و آن‌ها به تبلیغ باطل‌شان بپرازند و ما از تبلیغ حقی که نزد ماست خودداری کنیم، می‌تواند باشد.

یکی از علمای شیعه[١٩٢٠] نظرش را با صراحت هرچه تمام‌تر در رابطه با این «روش» و «راهکار» در صفحات مجله‌ی المنار بیان کرده است. وی می‌گوید: «بگذار گفته‌ی کسانی را که می‌گویند از آنچه در رابطه با دین و مذهب است بحث نکنید و بیاییم در برابر استعمارگر با هم تعاون و همکاری و وحدت کلمه و اتفاق داشته باشیم. چرا که این گفته، گفته‌ی پوچ و نظری نادرست است و به گفته‌های کسانی می‌ماند که اسلام را به عنوان یک دین باور ندارند و به زندگی جاودانه‌ای غیر از این زندگی ایمان ندارند، و اسلام را تنها یک پیوند قومی و نژادی و یک کیان سیاسی می‌دانند، و از این زاویه به سوی آن فرا می‌خوانند و به آن تشویق می‌کنند»[١٩٢١].

وی سپس اضافه کرده است که؛ این هر دو فرقه در مورد ریشه‌دارترین قواعد اسلام و مهم‌ترین ارکان آن با هم اختلاف دارند و این اختلاف بایستی با برهان و دلیل حل شود وإلاّ تعاون و همکاری به هر شکلی از اشکال که باشد، غیرممکن است و اگر اتفاق هم بیفتد تنها تعاونی ظاهری خواهد بود و عاقبت خوبی نخواهد داشت، یعنی آن گونه که این رافضی اعتراف می‌کند، عاقبتش تمرد و خیانت خواهد بود[١٩٢٢].

رشیدرضا بر گفته‌ی فوق این رافضی چنین اظهارنظر کرده است که تاریخ اهل سنت و شیعه این مطلب را تأیید می‌کند، چرا که این تاریخ پر از تمرد و خیانت و همکاری با دشمنان علیه اهل سنت است[١٩٢٣].

رشیدرضا نظر «رافضی مذکور» را که می‌گوید هیچ نوعی از تقارب ممکن نیست، مگر آنکه اهل سنت مذهب تشیع را بپذیرند، بسیار جدی گرفت و از مجتهدان شیعه خواست که نظرشان را در این مورد باصراحت در صفحات «المنار» و یا در صفحات مجله‌ی خودشان «العرفان» ابراز کنند، اما آن‌ها پاسخی ندادند[١٩٢٤].

گویا آن‌ها این گونه موافقت‌شان را با دیدگاه وی اعلام کردند. زمانی که رشیدرضا در کنفرانس قدس با مجتهد بزرگ‌شان آل کاشف الغطاء دیدار کرد، با وی در این زمینه گفت‌وگو کرد. آل کاشف الغطاء نظر رافضی مذکور را به صورت شفاهی رد و محکوم کرد اما حاضر نشد کتباً این کار را بکند و از رشیدرضا خواست تا از وی بخواهد که در صفحات «المنار» در این باره چیزی بنویسد[١٩٢٥]، رشیدرضا این کار را انجام داد، اما آنچه را آل کاشف الغطاء نوشته بود، با آنچه در کنفرانس قدس به صورت شفاهی مطرح کرده بود، یکی نبود. چرا که وی نظرش را روشن و قاطع در این زمینه بیان نکرده بود[١٩٢٦] و این دلیلی است بر آنکه روافض این تعاون را نخواهند پذیرفت، مگر آنکه تبلیغ مذهب‌شان از این طریق امکان‌پذیر باشد.

تاریخ پر از توطئه‌ها، خیانت‌ها و همکاری آن‌ها با دشمنان است و مهم‌ترین عامل این چیز آن است که روافض هیچ حکومت اسلامی‌ای را جز حکومت امام دوازدهم‌شان که از یازده قرن به این سو غایب است به رسمیت نمی‌شناسند و مشروع نمی‌دانند و دشمنان توانسته‌اند از همین راه در دل‌هایشان رخنه کنند.

شیخ‌الاسلام ابن تیمیه / می‌فرماید: «بسیاری از آنان کافران را از صمیم قلب از مسلمانان بیشتر دوست دارند، به همین دلیل است که زمانی که کافران مغول از سمت شرق ظهور کردند و مسلمانان را کشتند و در خراسان، عراق، شام، جزیره و غیره خونریزی‌ها کردند، روافض با آنان علیه مسلمانان همکاری کردند، و همچنین رافضی‌هایی که در شام، حلب و غیره بودند بیش از همه با آنان علیه مسلمانان همکاری کردند. همچنین مسیحیانی که در فلسطین و سوریه با مسلمانان می‌جنگیدند، رافضی‌ها بزرگ‌ترین همکاران و یاریگرانِ آن‌ها بودند. آن‌ها همواره با کافران مشرک و مسیحی علیه مسلمانان هم‌پیمان شده و در جنگ علیه اسلام و مسلمانان با آن‌ها همکاری و تعاون کرده‌اند»[١٩٢٧].

برای اثبات این ادعا تنها اشاره به سوی توطئه‌ی مؤیدالدین بن علقمی[١٩٢٨] رافضی[١٩٢٩] و همکاری وی با مغول‌ها برای براندازی خلافت اسلامی در بغداد[١٩٣٠] کافی است، در حالی که وی چهارده سال وزیر مستعصم[١٩٣١] بود و به قدری در دربار احترام و نفوذ داشت که هیچ وزیری پیش از وی آن احترام و نفوذ را به دست نیاورده بود، اما همه‌ی این احترام و تسامح آن نفرت و کینه‌ای را که وی در درونش نسبت به اهل سنت داشت، نتوانست از بین ببرد.

[١٩١٨]- «الاسلام و الصحابة الکرام بین السنة و الشیعة»، محمد بهجت بیطار ص ١١٦.

[١٩١٩]- همان.

[١٩٢٠]- او عبدالحسین نورالدین عاملی است.

[١٩٢١]- «المنار»، (٣٢/٦١).

[١٩٢٢]- «المنار»، ٣٢/٦١-٦٢.

[١٩٢٣]- همان، (٣٢/٧٢).

[١٩٢٤]- همان، (٣٢/٢٣٢).

[١٩٢٥]- همان، (٣٢/٢٣٢).

[١٩٢٦]- همان، (٣٢/٢٣٥).

[١٩٢٧]- «منهاج‌السنة»، (٢/١٠٤)، چاپ امیریة.

[١٩٢٨]- محمد بن احمد بن محمد بن علی بن ابی‌طالب، مؤیدالدین ابوطالب بن علقمی بغدادی وزیر معتصم و کسی که با برانگیختن هولاکو بر حمله‌ به بغداد بدترین خیانت و جرم را مرتکب شد. وی در سال ٦٥٦ پس از آنکه از سوی مغولان مورد اهانت قرار گرفت در اثر اندوه و ناراحتی به هلاکت رسید. وی در سال ٥٩٣هـ زاده شده بود. ر. ک: «البدایة و النهایة» ابن کثیر (١٣/٢١٢-٢١٣) «الاعلام» (٦/٢١٦).

[١٩٢٩]- در کتاب‌های اهل سنت و تشیع مطالبی دال بر شیعه بودن وی آمده است سبکی می‌گوید : «او شیعه‌ای رافضی بود که در دلش نسبت به اسلام و اهل اسلام کینه داشت. «طبقات الشافعیه»، ص ٢٦٢ ابن کثیر می‌گوید : «او رافضی خبیثی بود که از درون با اسلام و اهل اسلام بد بود». «البدایة و النهایة» (١٣/٢١٢). ابن تغری بردی می‌گوید : «او رافضی خبیثی بود»، «النجوم الزاهرة» (٧/٤٧). اما کتاب‌های روافض از وی و از توطئه‌ی وی علیه خلافت اسلامی تعریف و تمجید کرده‌اند. مجلسی می‌گوید : «او ـ که خدا او را رحمت کند ـ مردی درست اعتقاد و بلندهمت بود»، «بحارالانوار» (٢٥/١٦)، چاپ کمپانی ایران. در «مستدرک الوسائل» نیز عین همین نص آمده است. «مستدرک الوسائل» نوری طبرسی (٣/٤٨٣) در «الکنی و الالقاب» نیز نصّی مشابه آمده است. «الکنی و الالقاب»، قمی، ١/٣٥٦.

[١٩٣٠]- برای ملاحظه‌ی توطئه‌ی وی رجوع شود به «فوات الوفیات» از ابن شاکر کتبی، (٢/٣١٣)، «البدایة و النهایة»، ابن کثیر (١٣/٢٠٠)، «العبر»، ذهبی، (٥/٢٥٥)، «الطبقات الشافعیة»، سبکی (٨/٢٦٣-٢٦٢) و غیره. اما عجیب است که در عصر حاضر برخی از روافض به بهانه‌ی این که کسانی که واقعه‌ی فوق را گزارش کرده‌اند. در آن عصر نمی‌زیسته‌اند، خواسته‌اند توطئه‌ و همکاری ابن العلقمی را با دشمنان اسلام کم‌اهمیت جلوه دهند. و زمانی که به کسانی رسیدند که در همان عصر می‌زیستند و رویدادهای مذکور را بیان و تأیید کرده‌اند، همچون ابوشامه، شهاب‌الدین عبدالرحمن بن اسماعیل (متوفاى ٦٦٥) چنین پاسخ دادند که وی گرچه از لحاظ زمانی با رویدادهای فوق معاصر بوده اما در دمشق می‌زیسته است، لذا معاصرت مکانی نداشته است. ر. ک : «مؤیدالدین بن العلقمی، و اسرار سقوط دولت عباسى» از محمد شیخ حسین ساعدی. کتاب فوق به کمک دانشگاه بغداد به چاپ رسیده است. پس از این من به جستجوی رویدادهای واقعه‌ی فوق در کتاب‌های تاریخ پرداختم و به شهادت و گواهی مهمی از یک مورخ بزرگ دست یافتم که دارای شرایط زیر است: ١- شیعیان وی را یکی از رجال و شخصیت‌های خودشان می‌دانند. ٢- وی از بغداد است. ٣- او در سال ٦٧٤هـ وفات کرده است. پس این مورخ هم شیعه است، هم بغدادی است و هم در همان عصر می‌زیسته است. این مورخ امام فقیه، علی‌بن انجب معروف به ابن ساعی است که می‌گوید : در ایام او ـ یعنی مستعصم ـ تاتاریان بر بغداد چیره شدند و خلیفه را کشتند و دولت عباسی از سرزمین عراق به کلی برچیده شد و سبب این امر آن بود که وزیر مستعصم، مؤیدالدین بن علقمی رافضی بود». «مختصر اخبار الخلفاء» (ص ١٣٦-١٣٧) محسن امین، در اعیان الشیعه، ابن ساعی را از رجال و شخصیت‌های شیعه شمرده است و گفته است : «علی‌بن انجب بغدادی معروف به ابن الساعی که اخبار الخلفا را نوشته و در سال ٦٧٤هـ وفات کرده است. «اعیان الشیعة» (١/٣٠٥).

[١٩٣١]- المستعصم: «امیرالمؤمنین أبو احمد عبدالله بن مستنصر بالله ابوجعفر منصور بن ظاهر بأمرالله» آخرین خلیفه‌ی عباسی در عراق. وی در سال ٦٠٩هـ. ق. به دنیا آمد و در سال ٦٤٠هـ به خلافت رسید. وی مردی سنی، و بر روش سلف و اعتقاد جماعت بود، اما اندکی نرمی و ضعف و ناپختگی داشت. وی در سال ٦٥٦هـ به قتل رسید. «البدایة و النهایة» ابن کثیر (١٣/٢٠٤-٢٠٥).