مسأله تقریب بین اهل سنت و شیعه

فهرست کتاب

٢- تعریف و تمجید ائمه از صحابه رضی الله عنهم

٢- تعریف و تمجید ائمه از صحابه رضی الله عنهم

در «الخصال» ابن بابویه قمی آمده است: «از ابوعبدالله روایت شده است که ایشان فرمودند: «اصحاب پیامبر ص دوازده هزار نفر بودند؛ هشت هزار نفر از مدینه، دو هزار از مکه و دو هزار از طائف که در میان آن‌ها هیچ قَدَری، مرجی حروری، معتزلى و پیروی‌کننده‌ای از رأی وجود نداشت. آن‌ها شب و روز گریه می‌کردند»[١٩٦٥].

در «بحار» مجلسی آمده است: از صادق و پدرانش از علی س روایت شده است که فرمودند: «من شما را نسبت به اصحاب پیامبر ص توصیه می‌کنم که به آن‌ها بد و بیراه نگویید چرا که آن‌ها پس از او نه بدعتی ایجاد کردند و نه ایجادکننده‌ی بدعتی را پناه دادند؛ رسول خدا ص نسبت به آن‌ها توصیه‌ی خیر کرده بود»[١٩٦٦].

باز هم در «البحار» آمده است که: پیامبر ص فرمودند: «خوشا به حال کسی که مرا دیده است، و خوشا به حال کسی که کسی را دیده است که وی مرا دیده است، و خوشا به حال کسی که کسی را دیده است که او اصحاب مرا و کسانی را که مرا دیده‌اند دیده است»[١٩٦٧].

از موسی‌ بن جعفر «امام هفتم شیعیان» روایت شده است که رسول خدا ص فرمودند: «من امانی هستم برای اصحابم و اگر من از دنیا بروم، اصحاب من دچار چیزی خواهند شد که به آن وعده داده شده‌اند، و اصحاب من امانی هستند برای امت من و اگر اصحاب من از دنیا بروند، امت من دچار چیزی خواهد شد که به آن وعده داده شده است، و این دین از همه‌ی ادیان مادامی که از اصحاب من کسی در میان امت باشد، بالاتر خواهد بود»[١٩٦٨].

در «معانی‌الاخبار» ابن بابویه قمی معروف به صدوق آمده است: «جعفر بن محمد از پدرانش روایت می‌کند که پیامبر ص فرمودند: «آنچه را در کتاب خدا دیدید حتماً به آن عمل کنید و در ترک کردن عمل به آن هیچ عذری نخواهید داشت، و آنچه در کتاب خدا وجود نداشت و در سنت من بود، در ترک سنت من نیز عذری نخواهید داشت، اما آنچه در سنت من هم نبود، در آن طبق آنچه اصحاب من می‌گویند عمل کنید. چرا که مثل اصحاب من در میان شما همچون ستارگان است که به هر کدام اقتدا شود در آن هدایت است و به رأی و نظر و گفته‌ی هر کدام از اصحاب من عمل کنید، بر هدایت خواهید بود [دعوتگران تفرقه افزوده‌ی ذیل را به این نص افزوده‌اند] سؤال شد که یا رسول‌الله اصحاب شما چه کسانی هستند؟ ایشان فرمودند: «اهل بیت من»[١٩٦٩].

بدون تردید تفسیر و تعریف صحابه به اهل بیت، تفسیر بسیار بعیدی است و صدوق نیز متوجه این بُعد شده است و به همین دلیل پس از ذکر این نص گفته است: «اهل بیت اختلاف نمی‌کنند و حق خالصی را برای شیعیان بیان می‌کنند، اما ممکن است گاهی از روی تقیه به آن‌ها فتوا دهند و اگر در گفته‌های آن‌ها اختلافی وجود داشت بدانید که از روی تقیه است و تقیه رحمتی است برای شیعیان»[١٩٧٠].

وی در اینجا نصی را که از «صحابه تعریف و تمجید» می‌کند بر تقیه حمل کرده است در حالی که عقل و منطق این تأویل را نمی‌پذیرد، آخر چرا تعریف و مدح صحابه‌ای که خدا و پیامبرش از آن‌ها تعریف کرده‌اند و تاریخ به فضل و جهاد آن‌ها گواهی می‌دهد، تقیه باشد؟ و بد و بیراه و ناسزا گفتن به آن‌ها حق و حقیقت و مذهب ائمه باشد؟ هیچ دلیلی بر این امر وجود ندارد جز آنکه با خواست دشمنان امت سازگار است.

علاوه بر این نص سابق را «جعفر صادق» از رسول خدا ص روایت می‌کند پس آیا پیامبر ص از روی تقیه به امت دروغ گفته است؟ و یا جعفر صادق از روی تقیه به پیامبر ص سخنان کذبی را نسبت داده است؟ هر دو گزینه اهانتی آشکار به پیامبر ص و اهل بیت ایشان بوده و با نصوص صریح مخالف است.

در «نهج‌البلاغه» علی س درباره‌ی ابوبکر و یا عمر ب - علمای شیعه درباره‌ی فرد مورد نظر اختلاف دارند[١٩٧١] - می‌گوید: «لله بلاء فلان[١٩٧٢]، فلقد قوّم الأود[١٩٧٣] وداوی العمد[١٩٧٤] وأقام السنة .. وخلف الفتنة[١٩٧٥] ذهب نقي الثوب قلیل العیب، أصاب خیرها وسبق شرّها، أدى إلى الله طاعته واتقاه بحقه». عمل و کارنامه‌ی فلانی چقدر زیباست، او کجی را راست کرد، و بیماری را درمان کرد، و سنت را برپا داشت، و فتنه را پشت سر گذاشت، با دامنی پاک و کم‌عیب پیش خدا رفت، خیر فتنه به او رسید و از شر آن در امان ماند، طاعت خدا را انجام داد، و از خدا همان گونه که حق ترسیدن و پروا بود، پروا کرد»[١٩٧٦].

این نص عظیم و سخن بسیار بزرگی است که همه‌ی آنچه را که در رابطه با عداوت و دشمنی میان علی س و شیخین ساخته و پرداخته‌اند از بین می‌برد.

روافض در مورد چنین نصی سر در گم شده‌اند، چرا که در «نهج‌البلاغه» آمده که آن را قطعی الثبوت می‌دانند و شیخ آن‌ها میثم بحرانی[١٩٧٧]، این سر در گمی را چنین به تصویر کشیده است: «بدآنکه شیعیان در اینجا سؤالی مطرح کرده‌اند و گفته‌اند که این تعریف‌ها و تمجیدها درباره‌ی یکی از آن دو نفر که در نهج‌البلاغه آمده است با آنچه ما بر آن اجماع کرده‌ایم مبنی بر این که آن‌ها بر خطا بوده‌اند و پُست خلافت را غصب کرده‌اند، منافات دارد، پس با این گفته، گفته‌ی امام علی نیست و یا اجماع ما اشتباه است». سپس این تعریف‌ها را بر تقیه حمل کرده و گفته‌اند وی این سخنان را «برای اصلاح کسانی که معتقد به صحت خلافت شیخین بوده‌اند و برای به دست آوردن دل‌های آن‌ها گفته است»[١٩٧٨]. یعنی - بنا به ادعای آن‌ها - علی س می‌خواسته است صحابه را فریب دهد و چیزی را به ظاهر گفته است که در باطن به آن اعتقاد نداشته است، و این سخنرانی و خطبه که در برابر عموم مردم ایراد شده است بر دروغ مبنی است.

این است پاسخ کسانی که ادعای پیروی از علی را دارند. به نظر من هیچ عاقلی این پاسخ را نخواهد پذیرفت، اما می‌گوییم که اجماع شیعیان نادرست است و علی‌الحق راست گفته است و او کسی است که به خاطر خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌ترسید.

این بود نمونه‌ای از رگه‌ی باریک و سفیدی که در کتاب‌های شیعه وجود دارد (مثال‌ها و نمونه‌های دیگری نیز وجود دارد که ما به دلیل ضیق مجال آن‌ها را ترک کردیم)[١٩٧٩] و نیاز به آن دارد که از زیر غبار سیاهی که بر آن افتاده و از پیله‌ای که دشمنان اسلام پیرامون آن تنیده‌اند و این روایات را تبدیل به موی سفید در میان انبوهی از موهای سیاه یک گاو نموده است، بیرون بکشیم. عجیب است که علمای شیعه روایت‌های مخالف این روایات را تنها به دلیل کثرت آن‌ها ترجیح می‌دهند. مفید درباره‌ی اختلاف و تناقض روایاتشان می‌گوید: «روایت‌هایی که از روی تقیه ایراد شده‌اند نسبت به روایت‌های معمول بها اندکند»[١٩٨٠].

این است قاعده‌ی آن‌ها، و چه قاعده‌ی سستی که کثرت را معیار صحت قرار می‌دهد. گرچه با نصوص متواتر و واقعیت‌های روشن در تضاد باشند.

اما به نظر ما همین روایت‌های اندکی که منصوص بودن امامت علی را رد می‌کنند و صحابه را مدح می‌کنند، مذهب ائمه همین بوده است و آنچه برخلاف این است ساخته و پرداخته‌ی دشمنان اسلام است، گرچه زیاد و متداول باشد. روایات و گفته‌های امامان آن‌ها دال بر این است که وضع و جعل در کتاب‌های آن‌ها بسیار شایع است و دروغ بستن به ائمه رواج زیادی دارد. کتاب‌های شیعه می‌گویند: امام صادق گفت: «به ازای هر یک از ما یک نفر وجود دارد که بر او دروغ می‌بندد»[١٩٨١].

و گفته است: «مغیره بن سعید[١٩٨٢] به کتاب‌های اصحاب پدرم احادیثی افزوده است که پدرم آن‌ها را نگفته است. پس از خدا بترسید و آنچه را با قول خدا، ایمان و سنت پیامبران در تضاد باشد، نپذیرید»[١٩٨٣].

این مغیره بن سعید - آن گونه که از وی نقل کرده‌اند - گفته است: «من به اخبار و روایت‌هاى شما روایت‌های زیادی افزوده‌ام که نزدیک به صد هزار حدیث و روایت می‌باشند»[١٩٨٤].

جعفر صادق گفته است: «ما اهل بیت صادق و راستگویی هستیم، اما ممکن است افراد دروغ‌گویی وجود داشته باشند که مطالب کذبی به ما نسبت دهند و به خاطر دروغ وی راست ما نیز از اعتبار بیفتد»[١٩٨٥].

این شهادت‌ها با این اتفاق علمای اهل سنت که دروغ در میان روافض بیش از هر طایفه و فرقه‌ی دیگری وجود دارد، همخوانی دارد. هر کسی به کتاب‌های جرح و تعدیل که درباره‌ی نام‌های راویان و نقل‌کنندگان و احوال آن‌ها نوشته شده‌اند مراجعه کند - کتاب‌های رجالی اهل سنت - خواهد دید که معروفین به کذب در این کتاب‌ها، بیش از هر طایفه و فرقه‌ی دیگری به فرقه‌ی تشیع تعلق دارند[١٩٨٦].

به همین دلیل امام مالک می‌گفت: «احادیث اهل عراق را چون روایت‌های اهل کتاب قرار دهید که نه آن‌ها را تصدیق کنید و نه آن‌ها را تکذیب کنید»[١٩٨٧].

این دروغ‌گویان از عقیده‌ی تقیه در جهت نسبت دادن مطالب کذب به ائمه نهایت استفاده را برده‌اند.

همچنین قواعد روافض برای قبول روایت راه را برای ورود اخبار و روایات دروغین کاملاً گشوده است.

به طور مثال دروغ گفتن برای نصرت مذهب در میان‌شان مستعمل است و هنوز هم شیوخ بزرگ آن‌ها این کار را می‌کنند.

همچنین آن‌ها روایت‌های دروغ‌گویان و حتی روایت‌های مرسل آن‌ها را که کتاب خدا را زیر سؤال می‌برند، گرچه راوی این روایت‌های مرسل چندین قرن از ائمه فاصله داشته باشد پذیرفته‌اند. به طور مثال روایت‌های مرسل طبرسی را که در قرن ششم می‌زیسته است از علی ‌بن ابی‌طالب که در قرن اول می‌زیسته است پذیرفته‌اند.

همچنین گفته‌اند که اگر راوی از طریق اجازه ضعیف باشد، این ضعف مضر نیست[١٩٨٨]. در حالی که در چنین صورتی وی می‌تواند از احادیث هر آنچه را می‌خواهد کم و زیاد کند.

و نیز گفته‌اند: «در حسن بودن حدیث عدالت راوی شرط نیست، مادامی که وی امامی باشد». آخر کسی را که عدالت ندارد، در مورد نقل شریعت چگونه می‌توان امین دانست؟ و چگونه می‌توان بر روایت‌هایشان اعتماد کرد. اما اگر روایت‌هایشان مورد بررسی قرار گیرند و روایت‌هایی که با قرآن و سنت صحیح توافق دارند، بیرون کشیده شوند، می‌توان گفت که بر مفهوم آن‌ها اجماع صورت گرفته است و احادیث دروغین خود به خود نفی می‌شوند.

این روش و راهکار شایسته است با دقت و عنایت خاصی مورد بررسی قرار گیرد، چرا که خواننده‌ی کتاب‌های شیعه در آن صورت می‌تواند رگه‌های سفیدی را در میان لایه‌ی ضخیمی از گمراهی دنبال کند و این امکان وجود دارد که به وسیله‌ی همین رگه‌های باریک به مذهب واقعی ائمه پی ببرد و نتیجه‌ی این کار آن باشد که مخلصان شیعه با اهل سنت نزدیک شده از گمراهی و سردرگمی‌ای که در آن زندگی می‌کنند نجات پیدا کنند. این رگه‌ها همان گونه که در اصول دیده می‌شوند، در فروع هم دیده می‌شوند و بنابراین در فروع نیز تقارب و به هم رسیدن ممکن است.

به هر حال من تنها به این راهکار اشاره کردم، اما بررسی و تحقیق و تطبیق آن نیاز به کتاب و پروژه‌ی مستقل دیگری دارد.

به نظر من پیاده کردن این راهکار برای تقریب از دست یک نفر ساخته نیست، بلکه باید مؤسسات تخصصی‌ای آن را به عهده بگیرند و امکانات و وسایل لازم برای آن‌ها فراهم شود و این چیز به عنوان وسیله‌ای برای دعوت به سوی خدا و بیان حق برای گمراهان و فریب‌خوردگان تلقی شود. بایستی کتاب‌های کوچکی با اسلوب علمی و موضوعی و با زبان موعظه‌ی حسنه که حقیقت را روشن کنند، تهیه شود، و یا مجله‌ای تخصصی در این زمینه صادر شود که همین منهج و روش کار را پیگیری کند[١٩٨٩].

شیخ‌الاسلام ابن تیمیه گفته است: «علمای روافض یا ناآگاهند و یا زندیق»[١٩٩٠] و پیروان آن‌ها بدون تردید جاهل و ناآگاه هستند و بایستی به این ناآگاهان به هر وسیله‌ی ممکنی آگاهی داد و راه را بر زندیق‌ها بست و ماهیت واقعی آن‌ها را برملا کرد. به ویژه آنکه بسیاری از نسل جدید آن‌ها از انحرافات مذهب‌شان آگاهی ندارند[١٩٩١].

و این تنها خداست که به سوی راه راست هدایت می‌کند.

[١٩٦٥]- این حدیث را کسانی ناآگاه وضع کرده‌اند، چرا که تنها تعداد صحابه‌ای که در جنگ حنین شرکت داشتند، علاوه بر زنان و بچه‌ها و غیره، دوازده هزار نفر بودند و پس از آن قبیله‌ی هوازن مسلمان شد و نزد پیامبر ص آمد و مکه و مدینه پر از مردم بودند و نیز تمام قبایل عربی‌ای که پیامبر ص از منطقه‌ی ایشان عبور می‌کرد مسلمان بودند. پس همه‌ی این‌ها صحابی بوده‌اند و در غزوه‌ی تبوک افراد بسیار زیادی با پیامبر ص شرکت داشتند که اسامی آن‌ها در دفتر و دیوان نمی‌گنجید و همچنین در حجةالوداع افراد زیادی شرکت داشتند و همه‌ی این‌ها صحابه شمرده می‌شوند. «اسد الغابة» ابن اثیر (١/١٩). ابوزرعه می‌گوید رسول‌الله ص در حالی از دنیا رفت که صد و چهارده هزار صحابی داشت که همه‌ی آن‌ها سخنان وی را شنیده بودند و روایت می‌کردند «تدریب الراوی» (١/٢٢٠) «الاصابة»، ص ٢، «تجرید اسماء الصحابه» ذهبی، ص: ب، اما قول صحیح آن است که تعداد آن‌ها دقیقاً معلوم نیست. ر. ک: «فتح المغیث»، سخاوی (١٣/١١١).

[١٩٦٦]- «الخصال»، ابن بابویه قمی، (ص ٦٣٩-٦٤٠) و ر. ک: «البحار»، مجلسی، (٢٢/٣٠٥).

[١٩٦٧]- «البحار»، مجلسی، (٢٢/٣٠٥).

[١٩٦٨]- همان، (٢٢/٣٠٩-٣١٠).

[١٩٦٩]- «معانی‌الاخبار»، ابن بابویه، (ص ١٥٦-١٥٧)، «البحار»، مجلسی (٢٢/٣٠٧).

[١٩٧٠]- «منبع سابق».

[١٩٧١]- «شرح نهج‌البلاغة»، میثم بحرانی، (٤/٩٧).

[١٩٧٢]- یعنی عمل خوب او در راه خدا، «شرح نهج‌البلاغة»، میثم بحرانی (٤/٩٧).

[١٩٧٣]- کنایه است از راست کردن انحرافات مردم از راه خدا، همان.

[١٩٧٤]- عمد به معنای درد و رنجوری است. ر. ک: صبحی صالح، «پانوشت‌های ایشان بر نهج‌البلاغه»، ص ٦٧١.

[١٩٧٥]- یعنی نه او فتنه را دریافت و نه فتنه او را دریافت، همان.

[١٩٧٦]- «نهج‌البلاغة»، ص ٣٥٠ (تحقیق از صبحی صالح).

[١٩٧٧]- میثم بحرانی، (کمال‌الدین) از شیوخ امامیه و اهل بحرین که «شرح نهج‌البلاغه» از جمله آثار اوست. در سال ٦٧٩هـ‍ در بحرین وفات کرد. «معجم‌المؤلفین»، (١٣/٥٥).

[١٩٧٨]- «شرح نهج‌البلاغة»، میثم بحرانی، (٤/٩٨).

[١٩٧٩]- به طور مثال روایت‌هایی وجود دارد که اصول اعتقادی آن‌ها درباره‌ی عصمت، تقیه، رجعت و بداء در تضاد است.

[١٩٨٠]- «شرح عقاید صدوق»، ص ٢٦٧.

[١٩٨١]- «تنقیح المقال»، (١/١٧٤) (مقام سوم از مقدمه).

[١٩٨٢]- «رجال کشی»، اخبار مغیره بن سعید، ص ٢٢٣.

[١٩٨٣]- «رجال کشی»، ص ٢٢٤.

[١٩٨٤]- «تنقیح المقال» (١/١٧٤) (مقام سوم از مقدمه).

[١٩٨٥]- «رجال کشی»، ص ١٠٨، «البحار»، مجلسی، (٢٥/٣٦٣).

[١٩٨٦]- «منهاج‌السنة»، ابن تیمیه، (١/٤٢) (تحقیق از رشاد سالم).

[١٩٨٧]- «المنتقی»، ص ٨٨.

[١٩٨٨]- «تنقیح المقال» (١/١٩٢) (مقدمه فائده‌ی چهارم).

[١٩٨٩]- «المتقی»، ص ٩٩.

[١٩٩٠]- «منهاج‌السنة»، (٤/٧٧)، چاپ اول.

[١٩٩١]- «محمود ملاح در «مجموع السنة» (٢/٣٣) با اندکی تصرف. شیخ فاروقی با مقایسه‌ی آن چه عوام شیعه به آن باور دارند و آنچه در کتاب‌های‌شان آمده است این چیز را ثابت کرده است. وی به دلیل قرابتی که با شیعیان داشته، توانسته است از باورهای عوام شیعه آگاهی پیدا کند و برای وی ثابت شده است که شیوخ شیعه با عوام شیعه تقیه می‌کنند. «افسانه‌ی تحریف قرآن»، ص ١٢.