مسأله تقریب بین اهل سنت و شیعه

فهرست کتاب

بخش سوم: درباره‌ی آرای دعوتگران تقریب در مورد مسایل اختلافی و بحث و بررسی آن‌ها

بخش سوم: درباره‌ی آرای دعوتگران تقریب در مورد مسایل اختلافی و بحث و بررسی آن‌ها

این باب مشتمل است بر:

فصل اول در رابطه با آنچه به مذهب تشیع مربوط است.

و این فصل مشتمل است بر آرای دعوتگران تقریب درباره‌ی مسایل ذیل:

١) عقیده‌ی تشیع درباره‌ی تحریف قرآن.

٢) انحراف آن‌ها در تفسیر قرآن.

٣) ادعای‌شان مبنی بر نزول کتاب‌هایی از سوی خدا غیر از قرآن کریم.

٤) دیدگاه‌شان در مورد سنت پیامبر اکرم ص.

٥) دیدگاه‌شان در مورد اجماع.

٦) دیدگاه‌شان در مورد امامت.

‌أ) غلو و مبالغه‌ی تشیع درباره‌ی امامان‌شان.

‌ب) غلوشان درباره‌ی قبرهای امامان‌شان.

‌ج) غلوشان درباره‌ی مجتهدان‌شان.

‌د) عقیده‌شان درباره مشروع نبودن هیچ حکومتی غیر ازحکومت امامان دوازده‌گانه.

‌ه) عقیده‌شان درباره‌ی اینکه امامت رکنی از ارکان دین بوده منکر آن کافر است.

‌و) غلو شیعیان درباره‌ی خودشان.

‌ز) دیدگاه‌شان در مورد عصمت.

‌ح) دیدگاه‌شان در مورد رجعت.

‌ط) دیدگاه‌شان در مورد غَیبت.

‌ي) دیدگاه‌شان درباره‌ی بَدَاء.

‌ك) دیدگاه‌شان درباره‌ی صحابه.

‌ل) دیدگاه‌شان در مورد تقیّه.

فصل دوم در رابطه با آنچه مربوط به مذهب اهل سنت است.

ما پیش از این اصول اعتقادی هر دو فرقه‌ی اهل سنت و تشیع را در باب اول و دوم با استفاده از منابع معتبر هر یک از آن‌ها بیان نموده مورد بحث و بررسی قرار دادیم، و از نتیجه‌گیری‌ای که در پایان آوردیم روشن شد شکاف موجود میان این دو فرقه بسیار فراخ و عمیق است.

در این باب آرای دعوتگران تقریب را درباره‌ی مسایل اساسی‌ای که ادعا می‌کنند بین فریقین اختلافی جز در آن مسایل فروعی اندک وجود ندارد، ارایه نموده و مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم.

همان گونه که ویژگی غالب ابواب گذشته نقل احادیث و روایات از کتاب‌ها و منابع معتبر آن‌ها و نقل گفته‌های علمای گذشته‌شان بود، در این باب آراء و گفته‌های علمای معاصر آن‌ها را مورد بحث و داوری قرار می‌دهیم، البته هر جا که لازم دیدیم بعنوان دلیل و برهان گاهی به بررسی اقوال و ایده‌های گذشتگان نیز می‌پردازیم.

و همچنین در این مبحث به این مسئله نیز خواهیم پرداخت که آیا شیعیان معاصر پا در جای پای گذشتگانشان می‌گذارند، یا آنکه چنانکه برخی از دعوتگران تقریب می‌گویند، وضع تغییر کرده است، چرا که ادعای عدم وجود اختلاف اساسی میان اهل سنت و شیعه، در عصر حاضر، همزمان با به وجود آمدن حرکت تقریب، مطرح گردیده است. دعوتگران تقریب - چنانکه در مبحث «تلاش‌های تقریب» خواهد آمد - از هر دو گروه أهل سنت و شیعه‌اند و ما نیز در صورت امکان آراء و نظریات آن‌ها را درباره‌ی مسایلی که گذشت ذکر خواهیم کرد، اما لازم به یادآوری است که بیشتر سنّی‌هایی که در این عرصه فعال بوده‌اند آگاهی و اطلاع چندانی از آنچه پیش از این درباره‌ی شیعه آمد، ندارند، لذا نمی‌توانند درباره‌ی آن‌ها رأی و نظری داشته باشند[١٢٨٥]، این در حالی است که شیعیان از برخی از آنچه گذشت دفاع کرده‌اند و یا به آن‌ها اعتراف کرده‌اند، و افزون بر این؛ آن‌ها صاحبان همین مذهبند، لذا شایسته است که نظر آن‌ها درباره‌ی مسایل سابق الذکر روشن شود، تا ستمی بر کسی روا داشته نشود. بنابر آراء و نظریاتی‌که ذکر خواهیم کرد، و البته از کتاب‌های شیعیان معاصر برگرفته شده است که منادی تقریب‌اند، و از تشیع هم دفاع می‌کنند، و ادعای‌شان این است که تشیع جز در مسایل فروعی اندکی، با جمهور مسلمانان اختلافی ندارد. ما آراء و نظریات این گروه را در پرتو آنچه گذشت، مورد بررسی قرار خواهیم داد، تا مقدار جدیت قضیه‌ی تقریب و مخلصانه‌ بودن تلاش‌های وحدت با مسلمانان، روشن گردد.

عمق و وسعت شکاف موجود بین دو گروه اهل سنت و شیعه و اینکه قسمت اعظم مسئولیت این اختلاف بر عهده‌ی تشیع است، برای ما روشن شد و اینک می‌خواهیم دیدگاه‌های دعوتگران تقریب‌ شیعه را درباره‌ی مسایلی که ذکر شد، بدانیم. البته لازم به یادآوری است که تمام این افراد از فرقه‌ی اثناعشری «رافضه»‌اند، چرا که - چنانکه بیان شد - این گروه در واقع آراء و اندیشه‌ها و باورها و نظریات تمام فرقه‌های تشیع را در خود گنجانده است. و منابع عقیدتی آن -‌ بر خلاف سایرین - معلوم و مشخص است، و می‌توان آراء و اندیشه‌هایش را در پرتوِ منابع خودشان مورد بررسی و داوری قرار داد. در صورتیکه گروه‌های دیگر:

‌أ) یا باطنی محض‌اند که هنوز هم مخفیانه، زیرزمینی و در کنج عزلت زندگی می‌کنند، و اسناد و مدارک و واقعیت أمر آن‌ها بر بی‌دینی و ملحد بودنشان دلالت دارد. و با وجود این برخی از نویسندگان معاصر آن‌ها خواهان تقارب شده‌اند![١٢٨٦] ولی چنانکه گفتیم، منابع عقیدتی آن‌ها معلوم و مشخص نیست و آنچه هم آشکار شده گویای بی‌دینی و کفرشان است. پس به این حساب تقارب با آن‌ها امکان‌پذیر نبوده و دعوت به تقارب از سوی آن‌ها، تنها تلاشی برای به رسمیت شناخته شدن از سوی سایر مسلمانان و باز کردنِ راه دعوتگران و مبلغان‌شان به سایر مناطق مسلمانان تلقی می‌شود.

‌ب) و یا زیدیه هستند که آن‌ها نیز به نوبه‌ی خود؛ یا جارودیه هستند که تفاوتی با رافضه نداشته همچون آن‌ها صحابه را تکفیر نموده روایت‌های‌شان را رد می‌کنند، و یا آنکه میانه‌رو هستند؛ چون فرقه‌ی «بتریه» که معتدل‌ترین فرقه‌ی شیعه شمرده می‌شود و منابع عقیدتی و دینی‌اش همان منابع اهل سنت است، پس با این حساب، این گروه با اهل سنت نزدیک است و نیازی به تقارب ندارد[١٢٨٧].

به همین دلیل است که «رافضه» به زیدیه بد و بی‌راه می‌گویند. و غیر از فرقه‌ی جارودیه، دیگر فرقه‌های آن را شیعه نمی‌دانند. و همانگونه که گفته شد[١٢٨٨] روایت‌هایشان را نیز قبول ندارند. طوسی می‌گوید: «رجال و راویان زیدیه و آنچه آنان به تنهایی آن را روایت کرده باشند، چنانکه بارها ذکر گردیده است قابل پذیرش و عمل نیست»[١٢٨٩]. و همچنین باید گفت که؛ رافضه زیدیه[١٢٩٠] را کافر می‌دانند.

پس کسی جز «رافضه» نمی‌ماند و همین گروه است که در عرصه‌ی تقریب فعال است، پس بنگریم که آن‌ها در رابطه با آنچه راه‌شان را از راه سایر مسلمانان جدا کرده است چه می‌گویند.

[١٢٨٥]- ر. ک به تلاش‌های تقریب در میان اهل سنت.

[١٢٨٦]- به طور مثال فرقه‌ی دروزی شعار تقریب را بلند کرده، یکی از شخصیت‌های آن‌ها به نام «رفیق وهبة» بحث و مقاله‌ای در «جمعیت جوانان مسلمان» تحت عنوان «محاضره و بحثی درباره‌ی ائتلاف و همبستگی تحت پرچم اسلام»، و یا «جامعه‌ی اسلامی و موضع دروزیان نسبت به آن » مطرح کرده است. و این بحث در سال ١٣٥٨هـ. به چاپ رسیده و یکی از رافضیان به نام «عبدالله علایلی» مقدمه‌ی بر آن نگاشته است. دروزی مذکور در بحث خود ادعا کرده است که : «مذهب دروزیان مذهبی اسلامی بوده، روش خاص خود را در تفسیر دارد. و خاستگاه دروزیان اسلام است. و آن‌ها آموزه‌هایشان را بر قرآن بنا کرده اند.»الخ ص ٤٩-٥٠ از منبع مذکور. فرقه‌ی نصیریه نیز شعار تقارب و وحدت را مطرح کرده است، و یکی از شخصیت‌های آنان رساله‌ی تحت عنوان : «همه‌ی مؤمنان تحت پرچم لا إله الا الله محمد رسول الله ، برادرند» نوشته و در سال ١٣٥٧هـ در انتشارات ارشاد شهر لازقیه آن را به چاپ رسانده است. فرقه‌های باطنی، کافر دیگری نیز شعار برادری و همبستگی را مطرح کرده‌اند تا به وسیله‌ی آن مسلمانان را فریب داده بی‌دینی و توطئه‌های خویش علیه اسلام و مسلمانان را پشت پرده‌ی این گونه شعارها مخفی کنند. ر. ک به «الاسماعیلیة»، از همین بحث.

[١٢٨٧]- الامام زیدیه، ص ٤، أبوزهرة.

[١٢٨٨]- در همین بحث.

[١٢٨٩]- «الاستبصار»، ١/٦٦، باب وجوب مسح الرجلین.

[١٢٩٠]- ر. ک، رجال الکشی، ص ٢٩٩، رقم ٤٠٩، ٤١٠، ٤١١-٤٠٩ و ص ٤٦٠، رقم ٨٧٣-٨٧٤.

١) درباره‌ی عقیده‌ی تشیع به تحریف قرآن

کتاب‌های اهل سنت قول و عقیده‌ی زشت و کفرآمیز باور به تحریف قرآن[١٢٩١] را به مذهب شیعه نسبت داده‌اند. و برای ما هم روشن شد - بنا به آنچه گذشت - ‌که اهل سنت بر آن‌ها ستم روا نداشته‌اند، و این عیب‌جویی نسبت به کتاب الله به صورت متواتر در کتاب‌های‌شان موجود است، و مذهب گروهی از علمای‌شان نیز همین است، وحتی برخی ادعا کرده بودند که علمای مذهب‌شان بر این امر اتفاق‌نظر دارند. پس بیاییم با هم ببینیم که دعوتگران و منادیان تقریب درباره‌ی این «عقیده و باور» که رابطه‌ی آن‌ها را با اسلام و مسلمانان به کلّی قطع می‌کند - در حالی که آن‌ها خواهان وحدت با مسلمانانند - چه می‌گویند.

هنگامی که آنچه را دعوتگرانِ تقریب شیعی در این رابطه نوشته‌اند، مورد بررسی و جستجو قرار می‌دهیم، می‌بینیم که نوشته‌های آن‌ها از چهار چوب و یا محورهای زیر بیرون نیست.

محور اول

استفاده از تقیه و انکار هر آنچه در این رابطه به آن‌ها نسبت داده شده است و نفی و رد قاطعانه‌ی وجود هر گونه نظر، قول و حدیثی در مذهب شیعه که کتاب الله را زیر سوال برده، یا به تحریف شدن آن اشاره دارد. یکی از کسانی که این مسیر را پیموده است عبدالحسین امینی نجفی در کتاب «الغدیر» است که در رد و نقد قول «ابن حزم»[١٢٩٢] که عقیده‌ی تحریف قرآن را به شیعه نسبت داده گفته است: «ای کاش این گستاخ به کتابی از کتاب‌های معتبر شیعه و یا به قول و حکایتی از عالمی از علمای شیعه که در جامعه وزن و اعتباری داشته باشد، و حتّی با او پایین‌تر آمده می‌گوییم: به قولی از اقوال جاهلان و ناآگاهان‌شان، و یا به گفته‌ای از گفته‌های یکی از روستاییان ساده‌لوشان، و یا حتّی به گفته‌ی پر‌گویی همچون خود او، که از این شاخه به آن شاخه می‌پرد، به عنوان منبع ادعا و افترایش اشاره می‌کرد. تمام فرقه‌های شیعه و در پیشاپیش همه آن‌ها امامیه بر این امر اتفاق دارند که قرآن کتابی است که هیچ گونه شک و تردیدی در آن نیست، و آن همان است که بین «دفتین» [دو جلد قرآن] قرار دارد[١٢٩٣].

نقد وبررسی و ارزیابی این ايده:

بدون شک خواننده از این همه جرأت در انکار واقعیت‌های غیر قابل انکار واقعاً شگفت‌زده می‌شود. و بدون تردید سنی‌ها و شیعیانی که از آنچه در کتاب‌های شیعه درباره‌ی تحریف قرآن آمده است، این قول و نفی او را بر تقیۀ حمل می‌کنند، پس چنین دفاعی چه سود و ارزشی می‌تواند داشته باشد. همچنین انسان از جرأت کسی چون او بر چنین دروغ روشن و بی‌پرده‌ای علی‌رغم جایگاه و نفوذ بالای او در میان فرقه‌اش[١٢٩٤]، تعجب می‌کند. در روایات آن‌ها آمده است که هر کس از خودش نوآوری و توانایی بیشتری در استفاده از تقیه در برابر مخالفان نشان دهد، جایگاه او در میان شیعیان بالاتر خواهد رفت، امّا آقای نجفی از عهده تقیّه نیز به خوبی برنیامده است، چرا که کار او به کار کسی می‌ماند که بخواهد جلوی نور خورشید را با دستش بگیرد، آیا این چیز برای وی امکان‌پذیر است؟!

او به انکار چیزی پرداخته است که در کتاب‌های شیعه که در دسترس همگان قرار دارد، به وفور دیده می‌شود. خوانندگان می‌توانند در این زمینه به آنچه ما در «مبحث اعتقاد شیعیان به تحریف قرآن» نوشته‌ایم، مراجعه کنند. امّا آنچه آدم را بیش از همه وادار به تعجب می‌کند آن‌ است که همین آقای امینی که در بخش سوم کتابش وجود چنین باور و عقیده‌ای را در کتاب‌های شیعه قاطعانه رد می‌کند، در بخش نهم کتابش، خودش را در ورطه، همین قول و عقیده‌ی زشت انداخته و گفته‌های پیشین خودش را نقض می‌کند. وی در حالی که خلیفه‌ی راشد و والاترین و افضل‌ترین اصحاب پیامبر ص، ابوبکر صدیق را به باد انتقاد می‌گیرد و مورد حمله قرار می‌دهد می‌گوید: «درباره‌ی وی -‌ یعنی ابوبکر الصدیق -‌ از امیرمؤمنان که راستگوترین فرد است سؤال کن؛ که چگونه همچون شتری که مهار کرده باشد او را به دنبال خود به سوی بیعتی کشاندند که شومی آن همه‌ی اسلام را فرا گرفت، و گناه را در دل‌های صاحبان آن کاشت، سلمانش را مورد خشونت قرار داد، مقدادش را طرد کرد و شکم عمارش را پاره کرد و قرآنش را تحریف کرد و احکامش را تغییر داد»[١٢٩٥].

همچنین در همین کتاب الغدیر که وجود قول و باور تحریف را در آن انکار می‌کند، آیه‌ی خود ساخته‌ای را ذکر کرده است. نص این آیه‌ی خود ساخته چنین است: «الیوم أكملت لكم دینكم بإمامته، فمن لم یأتم به وبمن كان من ولدي(؟؟)، من صلبه إلى یوم القیامة فأولئك حبطت أعمالهم وفي النار هم خالدون، إن أبلیس أخرج آدم ÷ من الجنة مع كونه صفوة الله بالحسد، فلا تحسدوا فتحبط أعمالكم وتزل أقدامكم» من امروز دینم را با امامت او بر شما تمام کردم، هر کس که به او و به فرزندان من «؟!»، که از صلب وی هستند تا به قیامت، اقتدا نکند، اعمالش بر باد رفته برای همیشه در آتش خواهد ماند. ابلیس آدم را با وجود آنکه بنده، برگزیده‌ی خدا بود، بسبب حسد از بهشت بیرون راند، پس حسادت نکنید که اعمال شما بر باد خواهد رفت و قدم‌هایتان خواهد لغزید».

این رافضی ادعا کرده که رسول خدا ص فرموده‌اند؛ این آیه درباره‌ی علی س نازل شده و سعی کرده خوانندگان را فریب دهد و این قول را به محمد بن جریر طبرى سنی نسبت داده است، و اگر نسبت این دروغ درست باشد آن محمد بن جریر طبری رافضی است. پس این مرد بر خدا، کتاب خدا و پیامبرش و امامان مسلمان این دروغ را بسته است[١٢٩٦].

و بدین گونه این شخص همان چیزی را که نفی کرده است اثبات می‌کند،[١٢٩٧]و البته این مسئله نیازی به نفی و یا اثبات او هم ندارد، چرا که صفحات کتاب‌های اساسی آن‌ها مملو از آن است و بسیاری از علمای بزرگ آن‌ها به متواتر و مشهور بودنِ آن اعتراف کرده‌اند، و ـ‌ همانطور که اشاره شد ـ مذهب بسیاری از آن‌ها نیز بر همین است. اما روشی که این مرد از آن پیروی می‌کند، همان روشی است که در کتاب‌های‌شان به آن توصیه شده است که به ظاهر با آنچه مسلمانان بر آن اجماع کرده‌اند از روی تقیّه موافقت نشان دهید.

طوسی در حالی که به دو حدیثی که در کتاب‌هاشان در رابطه با حرمت جمعِ بین زنی و خاله یا عمه‌ی آن آمده اشاره دارد می‌گوید: این دو حدیث احتمال دیگری هم دارند و آن اینکه آن‌ها را بر تقیّه حمل کنیم، چرا که همه‌ی عامّه [= اهل سنت] در این زمینه با ما مخالف هستند، (چون که مذهب تشیع جمع بین زن و خاله یا عمّه‌ی آن را مباح می‌داند) و ادعا می‌کنند که چون عدم جواز در این مسئله مورد اجماع ـ‌ اهل سنت ـ است، پس در هر چنین مسئله‌ای احتمال تقیّه می‌رود! طوسی در اینجا یک واقعیت بسیار خطرناک و یک اساس بسیار نادرستی را برملا می‌کند و آن اینکه نزد شیعیان در مسایلی که مورد اجماع همه مسلمانان است، می‌توان تقیّه کرد. پس آیا با وجود این هم می‌توان به اظهار موافقت شیعیان با جمهور مسلمانان در امری اعتماد کرد؟ این گفته، گفته کسی است که دو کتاب از چهار کتاب حدیثی معتبر شیعه و دو کتاب از چهار کتاب رجال آن‌ها را تألیف نموده و به صورت مطلق «شیخ الطائفه‌»‌اش می‌خوانند.

پیش از این در مبحث «اعتقاد شیعه به تحریف قرآن» بیان کردیم که شیعیان در اثبات این عقیده کتاب‌های مستقلی نوشته‌اند که آخرین آن‌ها کتاب «فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب» است که حسین نوری طبرسی (متوفاى ١٣٢٠هـ) آن را نوشته است. و گفتیم که این کتاب در عین حال که یک رسوایی بزرگ برای شیعیان به حساب می‌آید، چرا که نویسنده‌اش همه‌ی احادیث و روایات و اقوال علمای آن‌ها را در رابطه با عیب‌جویی از کتاب خدا گردآوری کرده است، نویسنده‌ی آن مورد وثوق و اعتماد شیعیان است. ما انتظار موضع‌گیری جدی و قاطعی را از دعوتگران تقریب درباره‌ی این کتاب و نویسنده‌ی آن داشتیم، اما متأسفانه می‌بینیم که آن‌ها سعی در فریب دادنِ مردم، پوشاندن باطل و حفظ آبروی کسی دارند که با زیر سوال بردن رکن و ستون اساسی اسلام، یعنی قرآن، سعی دارد آن را تخریب کند.

به طور مثال «لطف‌الله صافی» از علمای معاصر شیعه در ایران و از کسانی که به ظاهر شور و شوق فراوانی نسبت به اندیشه‌ی تقریب و وحدت مسلمانان نشان می‌دهد[١٢٩٨]، می‌خواهد مسلمانان را فریب دهد و با دروغ به دفاع از این شخص می‌پردازد. وی می‌گوید: «محدث نوری - یعنی نویسنده‌ی فصل الخطاب - آنچه را همه‌ی مسلمانان بر آن اجماع کرده‌اند مبنی بر این که چیزی به قرآن افزوده نشده انکار نکرده و نگفته است «چیزی به قرآن افزوده شده است، بلکه در ص ٢٣ کتاب به صراحت گفته است که افزودنِ سوره‌ای و یا جا بجا کردنِ آن امکان‌پذیر نیست، وآن با اجماع و اتفاق منتفی است، و در اخبار و روایات نیز چیزی که آن را اثبات کند، نیست، بلکه اخبار و روایات آن‌ را نفی می‌کنند». و محدث مذکور، چون شاگرد مشهور و فارغ‌ التحصیل مدرسه‌اش، عالم مورد اعتماد و وثوق، شیخ آغا بزرگ تهرانی مؤلف «الذریعه» و «اعلام الشیعه» و کتاب‌های ارزشمند دیگر گفته است، نویسنده فصل الخطاب اعتراف کرده که در نام‌گذاری کتابش دچار اشتباه شده است. آغا بزرگ تهرانی در ذیل ص ٥٥٠ جزء اول بخش دوم کتاب «اعلام الشیعه» می‌گوید: «ما در حرف «فاء» در «الذریعه» به هنگام ذکر این کتاب گفتیم که مرام و هدف شیخ ما نوری در فصل‌الخطاب، آنگونه که ما از وی دیده‌ایم و در اواخر حیاتش از وی شنیده‌ایم، [اثبات عدم تحریف قرآن، نه اثبات وقوع تحریف در قرآن بوده است]! وی می‌گفت: «من در نام‌گذاری این کتاب اشتباه کردم و بهتر آن بود که «فصل الخطاب فی عدم تحریف الکتاب» نام‌گذاریش می‌کردم، چرا که من در آن این امر را می‌خواهم اثبات کنم که کتاب اسلام «قرآن مجید» یعنی همان کتابی که بین دو جلد قرار دارد و در همه‌ی نقاط جهان پراکنده است، کتابی است سراسر وحیانی با همه‌ی سوره‌ها، آیه‌ها و جمله‌هایش، و هیچ گونه تغییر و تبدیل و افزایش و کاهش از روز گردآوری‌اش تا به امروز بر آن عارض نشده است[١٢٩٩]. این ادعای آنان است! اما زمانی که ما به خود کتاب[١٣٠٠] برای کشف واقعیت مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که نویسنده هدف پلید و شومش را در مقدمه‌ی کتاب اینگونه شرح می‌دهد: «این کتابی است... که آن را برای اثبات تحریف قرآن و اثبات رسوایی‌های اهل جور و ستم و دشمنان و تجاوزگران و پدید آورده‌گان آن نهاده‌ام، و فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب‌الارباب نامش نهاده‌ام»[١٣٠١].

صفحات کتاب نیز مشتمل بر سه مقدمه و دو باب است:

مقدمه‌ی اول درباره‌ی اخبار و روایات وارده از شیعه در رابطه با جمع قرآن، جامع قرآن، سبب جمع‌آوری آن و بیان این که ـ‌ بنا به قول این مجوسی ـ قرآن با توجه به کیفیت جمع آوری خود در معرض نقصان بوده و اینکه تألیف و ترتیب واقعی آن برخلاف ترتیب و تألیف گردآوری کنندگان است. ص ٢-٢٤.

مقدمه‌ی دوم درباره‌ی انواع تغییراتی که وقوع آن‌ها در قرآن ممکن است، و انواع تغییراتی که وقوع آن در قرآن ممکن نیست. ص ٢٤-٢٦.

مقدمه‌ی سوم درباره‌ی گفته‌های علمای شیعه درباره‌ی وقوع و یا عدم وقوع تحریف در قرآن، ص ٢٦-٣٦.

باب اول درباره‌ی ادلّه‌ی این مجوسی و فرقه‌اش بر وقوع تغییر و نقصان و کمبود در قرآن ص ٣٦-٣٦٠ .

باب دوم در ذکر دلایل کسانی که می‌گویند هیچ گونه تغییری در قرآن نیامده است و رد و نقد دلایل مذکور از سوی این مجوسی. ص ٣٦٠-٣٩٨.

این کتاب در سال ١٢٩٨هـ در ایران با مجوز رسمی دولت به صورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است و چاپ آن دشمنان اسلام را شاد کرده و بنا به گفته‌ی برخی از شیعیان، آن‌ها آن را به زبان‌های خود ترجمه نموده و به چاپ رسانده‌اند[١٣٠٢].

تمام محتویات کتاب حاکی از تلاش ناامیدانه در جهت ضربه زدن به کتاب الله است، پس چگونه می‌توان ادعا کرد که نویسنده تنها در انتخاب عنوان اشتباه کرده است، البته این گفته‌ی آقای «صافی» که، نوری طبرسی افزوده شدنِ سوره‌ای به قرآن و یا تبدیل شدنِ آن را باالاجماع منتفی دانسته. یک حقیقت است. اما ایشان چرا همه‌ی آنچه را که نوری طبرسی در همین صفحه‌ی کتابش و صفحه‌ی بعد آن گفته ذکر نکرده است.

نوری طبرسی در ادامه در حالی که – بنا به ادعای خودش – انواع تحریف‌های ممکن و غیر ممکن را در قرآن ذکر می‌کند می‌گوید: «نوع اول آن افزوده شدنِ سوره‌ای به آن است که این نوع از تحریف بدون تردید غیرممکن است. نوع دوم آن تبدیل شدن سوره‌ای از سوره‌های آن است که این نوع تحریف نیز همانند نوع نخست غیر ممکن است. نوع سوم حذف شدن یک سوره است که هم امکان‌پذیر است و هم واقع شده است، همچون حذف شدن سوره‌های: الحفده والخلع و سوره‌ی ولایت». وی سپس انواع دیگر تحریف را – بنا به ادعای خودش – بیان می‌کند و می‌گوید: یکی دیگر از انواع آن حذف شدن آیه‌ای از آن است و مثال آن حذف شدن آیه‌ی «إلى آخر الدهر» از سوره‌ی ﴿وَٱلۡعَصۡرِ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ٢ [العصر: ١-٢] است. نوع دیگر آن افزوده شدن کلمه‌ای به آن است، همچون افزوده شدن کلمه‌ی «عن» در آیه‌ی ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِ [الأنفال: ١] که در اصل "یسئلونک الانفال" بوده است. نوع دیگر آن حذف شدن یک یا چند کلمه است، همچون حذف شدن «في علي» در بسیاری از جاهای قرآن. نوع دیگر آن تبدیل کردن کلماتی با کلماتی دیگر است همچون تبدیل کردن – کلمه‌ی «آل محمد» با کلمات «آل ابراهیم و آل عمران» در آیه‌ی «إن الله اصطفى آدم ونوحاً وآل إبراهیم وآل عمران...» نوع دیگر آن حذف کردنِ حرفی از حروف آن است همچون حذف کردنِ «همزه» از کلمه‌ی «أئمه» در آیه‌ی ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ [آل عمران: ١١٠] ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ که در اصل «كنتم خیر أئمة» بوده است. و یا حذف حرف «ی» در آیه‌ی ﴿يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ تُرَٰبَۢا٤٠ [النبأ: ٤٠] که در اصل «ترابیاً» بوده که اشاره‌ایست به سوی کنیه‌ی حضرت علی که ابوتراب بوده است. همه‌ی این مطالبی را که او ذکر کرده است[١٣٠٣] طعن و عیب‌جویی در قرآن است.

برخی از علمای شیعه اعتراف کرده‌اندکه آقای نوری طبرسی با اصرار بر تحریف قرآن جسارت بزرگی کرده است[١٣٠٤].

پس چرا این همه باطل‌پوشی و دفاع دروغین از سوی کسانی که شیعیان آن‌ها را از علمای بزرگ معاصرشان می‌شمارند؟ آیا آن‌ها گمان می‌کنند با این دروغ‌هایشان می‌توانند همه‌ی مردم را بفریبند؟ و آیا می‌پندارند با این روش می‌توانند حقیقت کتابی را که چاپ شده است بپوشانند؟ این کارشان بسان کار شترمرغی است که سرش را زیر ریگ‌ها پنهان می‌کند و گمان می‌کند که مردم او را نمی‌بینند!

آیا این کارشان باعث سلب اعتماد مردم از همه‌ی گفته‌هایشان به صورت مطلق نمی‌گردد؟!

عجیب است که چنین افرادی با این همه دروغ، باز هم مورد اعتماد هم مذهبانشان هستند! و شاید به این کارها افتخار هم می‌کنند، چرا که ـ‌ به گمان آن‌ها ـ بر سه دهم دین که تقیّه باشد، عمل کرده‌اند؛ خدا را به خاطر نعمت عقل و دین سپاس می‌گوییم.

برخی از شیعیان روش‌های خاصی در نیرنگ و فریب دارند. منظور این سه نفر در این دفاع چیز دیگری است که کسی که کتاب‌های شیعیان را نخوانده باشد و از نیرنگ‌های‌شان آگاه نباشد، به آن پی نمی‌برد. در واقع آن‌ها از قرآنی دفاع می‌کنند که بنا به ادعایشان نزد امام غایب‌شان است. و دلیل آن نیز ادامه‌ی گفته‌هایی است که «لطف الله صافی» از «آغابزرگ تهرانی» و وی از استادش نویسنده «فصل الخطاب» نقل می‌کند – وی بلافاصله پس از گفته‌های سابق می‌گوید: «مجموعه‌ی نخست به صورت تواتر قطعی به ما رسیده است و کسی از امامیه در آن شک و تردیدی ندارد....

من در جاهای متعددی از کتاب منظورم را به صراحت و روشنی بیان نکرده‌ام، تا آماج تیرهای سرزنش و ملامت قرار نگیرم، بلکه از روی غفلت به عکس آن تصریح کرده‌ام و منظورم را تنها با کنایه بیان کرده‌ام. ص ٢٢». «چراکه مهم به دست آمدن یقین به این امر است که چیزی از مجموعه‌ی مذکور در میان دفتین باقی نمانده است، چنانکه این عنوان را از شیخ مفید نقل کردیم. ص ٢٦».

این گفته‌ی وی: «مجموعه‌ی نخست به صورت تواتر قطعی به ما رسیده است و کسی از امامیه در آن شک و تردیدی ندارد». به روشنی به قرآن ادعایشان اشاره دارد، چرا که می‌گوید: «مجموعه‌ی نخست به ما رسیده است.» یعنی تنها به آن‌ها رسیده است! و برای تأکید بیشتر بر این که مراد قرآنی است که نزد امام غایبشان است می‌گوید: «کس از امامیه در آن شک و تردیدی ندارد». چرا که مسلّم است که گروهی از شیعیان امامیه، همچون کلینی، قمی، طبرسی، مجلسی و غیره با تأکید و قاطعیت قرآن را تحریف شـده می‌دانند و ادعا می‌کنند قـرآن کامل نـزد امام غایب‌شان است. - چنانکه گذشت -. اما قرآنی که کسی از امامیه در آن شک و تردیدی ندارد، همان قرآنی است که نزد امام غایب‌شان است. همچنین به این گفته‌ی وی: «من در جاهای متعددی از کتاب، منظورم را به صراحت و روشنی بیان نکرده‌ام، تا آماج تیرهای سرزنش و ملامت قرار نگیرم»، دقت کنید. آخر منظور او چه بوده است که آن را به صراحت بیان نکرده است؟! و اگر منظورش اثبات محفوظ بودن قرآن است. که این امر مورد اتفاق و اجماع مسلمانان است و وی را از ملامت و سرزنش نجات می‌دهد، پس چرا نباید آن را به روشنی بیان کند؟ گفته‌ی دیگر او: «از روی غفلت به عکس آن تصریح کرده‌ام». را چگونه باید تصریح کرد؟ اگر هدف او تصریح به محفوظ بودنِ قرآن است. چرا این امری که مورد اتفاق تمام مسلمانان است از روی غفلت مورد تصریح قرار گیرد؟ این غفلت را خواننده چگونه تفسیر کند، غیر از آنکه بگوید وی از هم مذهبانش می‌ترسیده است؟

اما واقعیت کتابش غیر از این است. بدون تردید این گفته‌ها ارزش بحث و بررسی را ندارد، ولی چون از علمای بزرگ‌شان صادر شده بود، ما آن را عرضه داشتیم تا خواننده از آن آگاه شود.

یکی دیگر از مثال‌های نفی مطلق آنچه در کتاب‌های‌شان درباره‌ی «تحریف قرآن» آمده است، اینست که «محب الدین خطیب» گفته است که طبرسی در صفحه‌ی ١٨٠ فصل الخطاب از سوره‌ای به نام «سوره‌ی ولایت» نام برده است که شیعیان ادعا می‌کنند از قرآن افتاده است»[١٣٠٥]. عالم شیعی آقای صافی گفته‌ی فوق «خطیب» را اینگونه رو می‌کند: «بنگر به این دروغ و افترای آشکار و روشن او. در «فصل الخطاب» نه در صفحه‌ی ١٨٠ آن و نه در صفحات دیگر، از اول کتاب تا آخر آن چیزی درباره‌ی این سوره‌ای که آن را به دروغ به خدا نسبت داده‌اند، نیامده است»[١٣٠٦].

اما واقعیت این است که دروغگو «لطف‌ الله صافی» است نه خطیب! چرا که طبرسی در ص ٢٣ فصل الخطاب به آن اشاره کرده، و در ص ١٨٠ آن را به صورت کامل ذکر کرده است! و خوانندگان گرامی تصویر این سوره‌ی ادّعایی را که در «فصل الخطاب» آمده در «پیوست اسناد» ملاحظه خواهند کرد. آیا آقای لطف الله صافی در حالی که به صفحه‌ای که به سوره‌ی ادعایی اشاره دارد، مراجعه کرده، به این امر پی نبرده است که چنین دفاع‌های دروغی چه سودی دارد؟!

یکی دیگر از مثال‌هایی که آن‌ها هر نوع تحریف را از قرآن نفی کرده‌اند، اما در واقع منظورشان همان قرآنی است که بنا به ادعایشان نزد امام زمانشان است، گفته‌ایست از عبدالحسین شرف‌الدین موسوی[١٣٠٧] که در آن می‌گوید: «به شیعیان این گفته را نسبت داده‌اند که آن‌ها معتقدند قرآن تحریف شده و آیه‌ها و کلماتی از آن حذف شده‌اند. من می‌گویم، ما از این گفته به خدا پناه می‌بریم و از این جهالت و نادانی بیزار هستیم، و هر کسی که این گفته و باور را به ما نسبت داده، یا از مذهب ما ناآگاه است و یا به آن دروغ می‌بندد. همه‌ی آیات و کلمات قرآن از «طرق» ما متواتر است»[١٣٠٨].

به این قول وی: «همه‌ی آیات و کلمات قرآن از «طُرُق» ما متواتر است» دقت کن.

منظورش از قرآنی که از طرق (راه‌های) آن‌ها روایت شده چیست؟ آیا منظورش همین قرآنی است که در اختیار ماست؟ یا آنکه منظور وی قرآنی است که بنا به ادعایشان امام زمان همراه خویش می‌آورد؟! گفته‌ی «از (طرق) ما متواتر است» به همین معنای اخیر اشاره دارد. آخر یکی از عوامل محفوظ ماندن قرآن توجه و عنایتی است که دو بزرگمرد اسلام؛ ابوبکر، و عمر ب در گردآوری‌اش و در پایان عثمان بن‌عفان س در یگانه کردن رسم الخط آن، مبذول داشته‌اند، و وعده‌ی خداوند متعال را در حفظ و نگه‌داری قرآن ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩ [الحجر: ٩] محقق ساخته‌اند. و اعتقاد و دیدگاه شیعه درباره‌ی این سه نفر که معروف است! پس قرآنی که از «طرق» آن‌ها متواتر است، این قرآن نمی‌تواند باشد.

تمام این مثال‌هایی که ما ذکر کردیم، تحت محور انکار آنچه موجود است، در می‌آید و آن‌ها این چیز را به نام و بهانه‌ی «تقیّه» جایز می‌دانند. پس چگونه می‌توان به افرادی اعتماد کرد که مذهب‌شان این باشد. و یک مسلمان چگونه می‌تواند به دینی اطمینان کند که اساسش دروغ و نیرنگ است؟ و وحدت، تقارب و تفاهم با افرادی که به فریب و تزویر عادت کرده‌اند، چگونه امکا‌ن‌پذیر خواهد بود؟!

محور دوم و بررسی و ارزیابی آن

محور دوم اعتراف به این امر است که در کتاب‌های‌شان روایاتی دال بر وقوع تحریف در قرآن وجود دارد، اما این روایات شاذ و مخالف اجماعند.

محمد حسین آل کاشف الغطا که بین سال‌های ١٩٦٠م تا ١٩٧٣م مرجع شیعیان بوده است، می‌گوید: «قرآنی که در دست مسلمانان است همان قرآنی است که آن را خداوند متعال برای تعلیم احکام و دانستن حلال از حرام فرو فرستاده است و معجزه‌ی پیامبر ص شمرده می‌شود، و مخالفان به وسیله‌ی آن به چالش کشیده شده‌اند، و در این قرآن هیچ گونه تحریف و افزایش و کاهشی صورت نگرفته است ... و آنچه از طرق ما و یا آن‌ها روایت شده است که به ظاهر بر وقوع تحریف در آن و یا اینکه چیزی از آن کاسته شده است دلالت دارند، روایت‌های شاذ و ضعیف و اخبار واحدی هستندکه مفید هیچ گونه علم و یا عملی نیستند و یا بایستی تأویل و توجیه شوند و یا به دیوار کوبیده شوند»[١٣٠٩].

بررسی و ارزیابی این گفته:

این مطلب را پیش از این آقایانِ طوسی، طبرسی، مرتضی و علمای گذشته‌ی دیگر شیعه اظهار داشته و برخی دیگر از معاصران شیعه نیز از آنان پیروی کرده‌اند[١٣١٠]. اما ایرادی که بر آن وارد است عبارت است از این که؛ مسئله تنها مسئله‌ی روایت‌های شاذ و ضعیف نیست، بلکه مذهب و اعتقاد بسیاری از علمای بزرگ شیعه همین بوده است، و ادعای تواتر و شهرت آن را نیز نموده‌انـد و حتی - چنانکه گذشت - برخی ادعای اجماع بر آن کرده‌اند. پس آخر چرا این واقعیت پوشانده می‌شود و ادعا می‌شود که این گونه روایت‌ها روایت‌های شاذ و ضعیفی‌اند که بین شیعه و اهل سنت مشترکند؟ و چرا گویندگان این «قول» همچون کلینی، مجلسی و طبرسی تقدیس شده، کتاب‌های‌شان جزء منابع معتبر حدیثی قرار داده می‌شوند؟

اما با وجود این، اگر این داوری و حکم به شذوذ و ضعف روایت‌هایی که چنانکه پیش از این بیان کردیم، از طرق آن‌ها به حد شهرت و تواتر رسیده است، از روی صداقت باشد، بایستی انگیزه و قدمی باشد جهت صدور چنین احکامی در رابطه با عقاید انحرافی دیگر تشیع، و همچنین بایستی خاستگاهی باشد برای نقد و بررسی سندهای روایت‌هایشان، و هر کسی که چنین روایت‌هایی را روایت کرده است، همچون کلینی و غیره نباید مورد توثیق و تعدیل قرار گیرد. این است پیامد عملی حکم و داوری "آل کاشف الغطا" اگر واقعاً راست می‌گوید، والا مسئله تنها در حد دفاع از مذهب، از روی تقیه باقی خواهد ماند.

محور سوم

محور سوم اعتراف به وجود روایت‌هایی است که ادعا می‌کنند اسامی امامان و امثال آن حذف شده‌اند، اما مدعی است که آن‌ها جزء خود قرآن نبوده‌اند، بلکه از قبیل تفسیر و تأویل بوده‌اند. محمد حسین طباطبایی می‌گوید: «معنا و مفهوم بسیاری از روایت‌هایی که روایت‌های تحریف خوانده می‌شوند و در آن‌ها از قول امامان  آمده که فلان آیه چنین نازل شده بود، آن است که تفسیر آن بر حسب تنزیل، در مقابل بطن و تأویل چنین است»[١٣١١].

بررسی و ارزیابی:

اگر این دیدگاه را بخواهیم به صورت عملی بر روایات تحریفی که در کتاب‌های شیعه آمده است، پیاده کنیم، با بسیاری از روایت‌هایی که ادعا می‌کند در الفاظ و کلمات قرآن تغییر ایجاد شده است، هماهنگی و همخوانی نخواهد داشت. به طور مثال روایتی را از علی س - بنا به ادعای دروغین‌شان - روایت کرده‌اند که وی گفته است: «نخستین تحریفی که در قرآن صورت گرفت، تحریف «أئمه» به «أمّه» در آیه‌ی ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ بود که پس از این تحریف این آیه بسیاری از کسانی را که زانی، هم‌جنس‌باز، سارق، راه‌زن، ستمگر، مشروب‌خوار، ضایع‌کنندگان فرایض خدا و تجاوز کنندگان از حدود خدا بوده‌اند، در برمی‌گیرد و این گونه مدح و تعریف از این گونه افراد به دروغ به خدا نسبت داده شده است»[١٣١٢].

یکی دیگر از آن‌ها در رابطه با آیه‌ی: «أن تكون أمة هی أربی من أمة» سوره‌ی نحل است که می‌گویند در اصل «من أئمة» بوده که با حذف «همزه» به «أمة» تبدیلش کرده‌اند و دیگری هم آیه‌ی: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا [البقرة: ١٤٣] است که ادعا می‌کنند در اصل: «وكذالك جعلناكم أئمة» بوده است و معنای این آن بوده که شما را در میانه‌ی مردم و پیامبران قرار دادیم، اما آن را به «أمّة» تغییر داده‌اند.

یکی دیگر از این نوع مثال‌ها روایتی است که درباره‌ی آیه‌ی سوره‌ی نباء آمده است و می‌گوید: ﴿وَيَقُولُ ٱلۡكَافِرُ يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ تُرَٰبَۢا٤٠ [النبأ: ٤٠] در اصل «كنت ترابیاً» بوده که آن را تحریف کرده‌اند و به «ترابا» تغییرش داده‌اند و مراد از «ترابی» پیرو علی است چرا که رسول خدا ص ایشان را «ابوتراب» خوانده بود. مثال‌های مشابه زیاد دیگری هم وجود دارد[١٣١٣]. اکنون سؤال این است که آیا این گونه روایات، که زیاد هم هستند ـ با توجیه آقای طباطبایی که می‌گوید کلماتی که به حذف و تحریف آن‌ها اشاره شده است، از قبیل تفسیر بوده‌اند، همخوانی دارند؟ به بدون تردید، این توجیه، توجیه درستی نیست و موضع‌گیری درست در این گونه روایات و در مرویات کسانی است که به آن‌ها اعتقاد داشته باشند.

محور چهارم

اعتراف به این امر که درست است که روایت‌ها و کتاب‌های شیعی زیادی وجود دارد که تحریف را اثبات می‌کند، امّا مراد از تحریف حذف و نقصان است.!!!

عالم شیعی، آغا بزرگ تهرانی در کتابش «الذریعه الی تصانیف الشیعه» پس از ذکر کتاب‌هایی که شیعیان در اثبات این افسانه نوشته‌اند، می‌گوید: «مفهوم این بحث، آن گونه که شیخ مفید، قدس سرۀ ذکر کرده آن است که آیا قرآنکه کتاب اسلام است و بین «دفتین» (= دو جلد دو طرف قرآن) قرار دارد، باقی مانده‌ای دارد یا خیر. پس نفی و اثبات متوجه باقیمانده است که غیر از قرآن موجود بین «دفتین» است که آیا نازل شده است یا خیر. محل اختلاف نازل شدنِ وحی دیگر و عدم نازل شدن آن است که در گذشته از «باب تعبیر عن التی بلوازم» از نازل شدن و نازل نشدن به تحریف و عدم تحریف یاد کرده‌اند، چرا که لازمه‌ی نازل شدنِ وحی‌ای که هم‌ اینک پیش‌روی ما قرار ندارد، آن است آیا مستدرک شده است، یا محذوف شده است، یا آن را انداخته‌اند و یا از قرآن کاسته شده است و لفظ و واژه‌ای که از لحاظ لغوی همه‌ی این لوازم را در برگیرد، واژه‌ی تحریف است.

اما آن‌ها از اختلاف و ادعای اثبات انزال و عدم آن، به ادعای تحریف و عدم وقوع آن، عدول کرده‌اند. یعنی از اثبات تحقق شیی و یا عدم تحقق آن به اثبات و عدم اثبات لازمه‌ی آن عدول کرده‌اند». وی سپس می‌گوید: «روشن شد که عنوانی که در گذشته برای این بحث انتخاب شده است، یعنی عنوان «وقوع تحریف یا عدم وقوع آن» بدون آنکه توضیح داده شود که مراد از آن چیست، عنوان به جایی نبوده است و بهتر آن بود که عنوان بحث را چنین انتخاب می‌کردند که: «آیا در آنچه از سوی خدا نازل شده است، کاهش صورت گرفته است یا خیر». و یا آنکه به روشی عنوان می‌کردند که: «آیا غیر از قرآن وحی دیگری هم نازل شده است یا خیر». تا کافران نتوانند افراد کم‌ خرد فریب دهند که در کتاب اسلام بنا به اعتراف گروهی از خود مسلمانان، تحریف صورت گرفته است»[١٣١٤].

ارزیابی و بررسی:

این است دفاع این عالم شیعه از کتاب الله و این دفاع مهرتابیدی است بر «عقیده‌ی تحریف» و دفاعی است که کتاب خدا را زیر سوال می‌برد. ﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ [الكهف: ٥] «سخن بزرگى از دهان‌شان خارج مى‏شود».

آخر تهرانی شاگرد نویسنده‌ی «فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب» است، و کسی است که خواست مسلمانان را با این ادعا فریب دهد که نویسنده‌ی «فصل الخطاب» به صورت شفاهی به وی گفته است که منظور او دفاع از قرآن بوده و تنها در انتخاب عنوان کتاب اشتباه کرده است. او در پی آن است تا با انواع لطایف الحیله عقیده‌ی باطل استادش را مخفی کند، اما اینک با این دو دفاع راز او برملا می‌شود. او ادعا می‌کند که قرآن باقی مانده‌ای دارد و وحی الهی تکمله‌ای داشته است و بهتر این بود این بحث را به جای: «آیا در قرآن تحریف صورت گرفته است یا خیر». این گونه عنوان می‌کردند که: «آیا چیزی از قرآن کاسته شده است یا خیر». و با این که: «آیا وحیی بجز قرآن نازل شده است یا خیر؟» وی مدعی است که قصد وی از این گفته‌ها دفاع از قرآن در برابر دشمنان است، آری این است دفاع او از قرآن و اسلام. خدایا! تو پاکی، این بهتان بزرگ است.

اما این ادعایشان که غیر از قرآن وحی و کتابِ دیگری هم نازل شده است یا خیر، در این رابطه چنانکه در مبحث و ادعای آن‌ها مبنی بر نزول کتاب‌هایی آسمان پس از قرآن ملاحظه کردید، ادعاهای زیادی دارند.

محور پنجم

و آن این است که می‌گویند: این قرآن محفوظ است، اما ما قرآن دیگری را هم داریم که در اختیار امام زمان است.

در کتاب «البیان» خویی آمده است که این امر میان آنان متفق‌علیه است[١٣١٥].

در کتاب «الإسلام علی ضوء التشیع» نوشته‌ای آیت الله العظمی، امام خراسانی، ملقب به حجت آمده است که: «ما معتقدیم که این قرآنکه در اختیار ماست و میان دو جلد مصحف قرار دارد، همان قرآنی است که بر قلب خاتم الانبیاء ص نازل شده است و هیچ گونه افزایش و کاهش بر آن عارض نشده است، آخر چگونه چنین چیزی امکان‌پذیر است در حالی که خود خداوند متعال حفظ آن را از هر عیب و ایرادی بر عهده گرفته است. ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩ [الحجر: ٩].

اما علی‌رغم این، ما جماعت «اثنا عشریان» اعتقاد داریم که قرآن دیگری هم وجود دارد که آن را امام علی ÷ پس از آنکه از کفن و دفن پیامبر ص و اجرای وصیت‌های ایشان فارغ شد، با دست مبارک خویش نوشت و به مسجد نبوی آورد، اما عمر بن خطاب، معروف به فاروق آن را رد کرد و خطاب به مسلمانان گفت: «کتاب خدا ما را کافی است و قرآن نزد شماست». به دنبال آن امام علی آن را به خانه‌ی خود بازگرداند و از آن پس پیوسته هر امامی همچون یک امانتی الهی از آن نگه‌داری می‌کرد تا آنکه به امام مهدی رسید و هنوز هم در اختیار ایشان است، عجل الله تعالی فرجنا بظهوره»[١٣١٦].

ارزیابی و بررسی:

همان طور که ملاحظه کردید، محور فوق براساس وجود قرآنی دیگر غیر از قرآن موجود که بنا به ادعایشان عمر آن را رد کرده بود و به عنوان امانتی الهی در اختیار امامانشان بوده و اینک در اختیار امام زمان است، استوار بود.

سوال این است که آخر چه نیازی به قرآن دیگری وجود دارد، در حالی که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ [المائدة: ٣]. را این امانت این همه سال نزد امام زمان‌شان باشد، در حالی که مردم به آن نیاز دارند؟ قضیه‌ی وجود کتاب دیگر و قضیه‌ی عیب‌جویی در قرآن، در کتاب‌های اساسی و منابع اصل شیعه یک قضیه‌اند و از همدیگر جدا نیستند. آن‌ها قرآن را زیر سوال می‌برند و ادعا می‌کنند که قرآن کامل نزد مهدی امام زمانشان است، چرا که عمر آن را نپذیرفت و گفت ما به آن نیازی نداریم. این مطلب در کتاب «الاحتجاج» طبرسی و کتاب‌های دیگرشان - چنانکه بیان شد - به صراحت آمده است. این شیعه نیز خواسته است با توجیه افسانه‌‌ی دروغین فوق و مطرح کردنِ آن بگونه‌ای که اندکی قابل قبول‌تر باشد، خوانندگان مسلمان را به تدریج به سوی آن سوق دهد. وانگهی این ادعایی است که مذهب‌شان بدون آن بقایی نخواهد داشت، چرا که دینشان براساس امامت «ائمه‌ی اثناعشر» استوار است و از آنجایی که در قرآن ذکری از این‌ها به میان نیامده است چاره‌ای جز آن ندارند که کتاب الله را زیر سوال ببرند و این گفته‌های ناروا را درباره‌ی آن بگویند و سخنان گونه‌گون و متضادی بر زبان بیاورند.

محور ششم

می‌گویند: در گذشته ما قایل به تحریف بوده‌ایم، اما اینک پس از بحث و بررسی و تحقیق از آن رجوع کرده‌ایم. این نظر و دیدگاه را من جز در کتاب «الشیعه والسنة في المیزان»[١٣١٧]ندیده‌ام. نویسنده‌‌ی کتاب مذکور می‌گوید: «تفاوت ما و دیگران در این است که ما به عدم وقوع تحریف قایل نشدیم، مگر پس از بررسی و تحقیق، و به همین دلیل است که برخی از علمای گذشته‌ی ما دچار خطا شده‌اند و گفته‌اند در قرآن تحریف صورت گرفته است، اما آنان معذورند، چرا که اجتهادشان همین بوده است، گرچه در آن دچار اشتباه شده‌اند، اما ما در این زمینه بررسی و تحقیق کردیم و زمانیکه برای ما ثابت شد که هیچ گونه تحریفی صورت نگرفته است، به آن قایل شدیم و بر آن اجماع کردیم»[١٣١٨].

ارزیابی و بررسی:

این نظریست که تنها نویسنده‌ی «الشیعة والسنة في المیزان» آن را اظهار داشته است و در کتاب‌های شیعه هیچ گونه شاهد و مدرک و اثری از آن وجود ندارد و به نظر می‌رسد در برابر شواهد زیادی که احسان الهی ظهیر ارایه کرده، مجبور به اظهار آن شده است. این ادعای او که همه‌ی ما از این عقیده‌ی دروغین و باطل برگشته‌ایم، با کاری که عالم معاصرشان، حسین نوری طبرسی انجام داده و کتاب «فصل الخطاب» را برای اثبات این افسانه‌ی دروغین نوشته است، در تضاد است. نوری چنانکه گذشت نویسنده‌ی یکی از منابع حدیثی آن‌هاست. همچنین این گفته وی با کتاب «تحریف قرآن» که آن را سید راحت حسین، متولد ١٢٩٧هـ که یکی از علمای معاصرشان است، به زبان اردو نوشته است[١٣١٩] و نیز با کتاب «تحریف قرآن»ی که سید ابوالحسن نقوی کلنوی متولد ١٣٢٣هـ، باز هم به زبان اردو نوشته است[١٣٢٠] و با آنچه پیش از این ما از آغا بزرگ تهرانی و امینی نجفی و غیره نقل کردیم، نیز در تضاد است.

وانگهی چرا درباره‌ی امری چون محفوظ بودنِ کتاب الله که مورد اجماع مسلمانان است گفته می‌شود که هر کس با آن مخالفت کند اجتهادش محترم و عذرش پذیرفته است، آیا این مسئله مگر یک مسئله‌ای اجتهادی است و می‌توان مخالفت با آن را توجیه و تأویل کرد و عذر دانست؟

اگر آنان دست از مذهب فاسدشان بردارند، مسلمانان خوشحال خواهند شد، امّا چرا این همه تعصب کورکورانه به خرج می‌دهند و ادعا می‌کنند همه‌‌ی آن‌ها از این عقیده برگشته‌اند؟ و چرا گفته و دیدگاه کسانی را که این عقیده را دارند، این گونه توجیه و تأویل می‌کنند و برایشان عذر می‌تراشند؟

چرا این همه اعتماد به کسانی که اعتقادشان نسبت به کتاب خدا این است؟ چرا صادقانه سخن نمی‌گویند و حقیقت را روشن بیان نمی‌کنند و در قول، عمل و اعتقادشان سره را از ناسره جدا نمی‌کنند؟ تا زمانی که آن‌ها این کارها را نکرده‌اند، ابر شک و تردید بر این موضوع‌گیری‌شان همچنان سایه‌افکنی خواهد بود. امیدواریم خداوند متعال راه راست و درست را به مخلصان نشان دهد، سرگردانان را رهنمون شود و منافقانی را که در پی فساد در زمین خدا هستند و بندگان مؤمن خدا را فریب می‌دهند، ازمیان بردارد.

اگر نویسنده در گفته‌ی مذکورش صادق است، بایستی از کسانی که این اعتقاد را دارند و از کتاب‌های‌شان - همچون از آقای کلینی و کتابش «الکافی» و مجلسی و کتابش «البحار» و قمی و تفسیرش و علمای بزرگ دیگرشان که دین و اعتقادشان را از آنان می‌گیرند و به کتاب‌های‌شان اعتماد دارند و برای آن‌ها احترام و تقدس قایل‌اند - اعلام برائت کند.

محور هفتم.

عقیده‌ی تحریف تنها عقیده‌ی گروهی از شیعیان است که اخباریون یا اهل حدیث نامیده می‌شوند و آن‌ها کسانی هستند که هر آنچه را از «معصومین» روایت شده باشد، بدون بررسی و تحقیق می‌پذیرند، اما گروهی دیگر که «اصولیون» نامیده می‌شوند و از لحاظ صحت و سقم در میان احادیث تفاوت قایل می‌شوند، منکر تحریف‌اند و اخبار و روایات مربوط به تحریف را یا تأویل می‌کنند و یا رد می‌کنند.

جعفر نجفی[١٣٢١]، یکی از علمای شیعه در این زمینه می‌گوید: «از آن‌ها - یعنی از اخباریان - احکام عجیب و غریبی و گفته‌های منکری سرزده است، از جمله با استناد به روایت‌هایی که تأویل و یا رد آن‌ها یک ضروریت بدیهی است و در برخی از آن‌ها آمده است که یک سوم قرآن و یا یک چهارم قرآن از آن کاسته شده است و در برخی دیگر آمده است از سوره‌ی «تبت» چهل اسم از اسم‌‌های منافقان حذف شده است: گفته‌اند که بخش‌هایی از قرآن حذف شده است. منافات داشتنِ این روایات با عقل یک امر بدیهی است، چرا که اگر چنین می‌بود جنگ و درگیری ایجاد می‌شد و فتنه‌هایی که بعدها روی دادند، در همان آغاز اسلام روی می‌دادند و اگر این چیز واقعیت می‌داشت به صورت متواتر نقل می‌شد و همه از آن آگاه می‌شدند، چرا که آن‌ها تمام آیه‌ها، حروف و کلمات آن را به صورت کامل ثبت و ضبط و حفظ می‌کردند، پس چگونه از چنین چیزی غفلت می‌کردند و نیز این مسئله در میان کافران هم مشهور می‌شد و آن را از بزرگ‌ترین معایب اسلام و مسلمانان می‌دانستند»[١٣٢٢].

این است گفته‌ی بزرگ شیوخ متأخر شیعه، و برخی از علمای معاصر شیعه نیز به آن استنادکرده‌اند[١٣٢٣].

بررسی و ارزیابی:

سید «مرتضی» از علمای سابق شیعه نیز همین نظر را داشته است. وی می‌گوید: «هر کس از امامیه با این امر - یعنی محفوظ بودن کتاب الله مخالفت کند، مخالفت وی اعتباری ندارد، اختلافی که در این زمینه وجود دارد منسوب به گروهی از اصحاب حدیث - از شیعه - است که اخبار ضعیفی روایت نموده آن‌ها را صحیح پنداشته‌اند، اما آن احادیث، احادیثی نیستند که به خاطر آن‌ها چیزی را که به یقین معلوم است و صحت آن قطعی است، ترک کرد[١٣٢٤].

ابن حزم نیز آنجا که می‌گوید :«همه‌ی امامیه، در گذشته و حال بر این عقیده بوده‌اند که قرآن تغییرکرده است». سید مرتضی را از این قول مستثنی کرده است.

سید مرتضی اگر این گونه احادیث را ضعیف و نادرست دانسته است و آن‌ها را رد کرده است، اما عالم معاصر شیعی، جعفر نجفی، آن‌ها را تأویل و توجیه می‌کند. وی پس از گفته‌ی سابقش که ما آن را نقل کردیم می‌گوید: «پس بایستی این گونه اخبار و روایات را یا بر کاسته شدن از کلمات مخلوق[١٣٢٥] پیش از نزول به آسمان دنیا و یا کاسته شدن از آن‌ها پس از نزول به آسمان دنیا، اما پیش از نزول به زمین و یا پس از نازل شدن به زمین و یا برکاسته شدن از معانی آن‌ها به هنگام تفسیر حمل کرد. به نظر قاصر بنده حمل این گونه روایات بر کاسته شدن از قرآن پس از نازل شدن آن بر زمین، قوی‌تر و راجحتر است. پس در این صورت قرآن به دو بخش تقسیم می‌شود. بخشی که پیامبر ص آن را بر مردم خواند و همه از آن آگاه شدند و آن را مکتوب کردند و اعجاز قرآن با آن به اثبات رسید و بخشی دیگر که پیامبر ص آن را پوشیده نگه داشت و کسی جز امیرمؤمنان را از آن آگاه نکرد و سپس این بخش از قرآن از امیر مؤمنان به ائمه‌ی طاهرین  رسید و اینک در اختیار صاحب‌الزمان ـ فدایش شوم ـ است»[١٣٢٦].

بدون تردید مسلک و دیدگاه «مرتضی» دیدگاه سالمی است، به شرطی که مبتنی بر تقیه نباشد، چرا که – چنانکه گذشت – برخی از علمای شیعه از وی چیزهایی نقل کرده‌اند که اهانت به کتاب الله به حساب می‌آید. این تنها خداست که از درون و از انگیزه‌ها آگاه است، اما شرط انصاف آن است که ما کسی که گفته‌های مذبور درباره‌ی کتاب الله را به وی نسبت داده‌اند، متهم کنیم، چرا که هدف او اثبات افسانه‌ی تحریف است و او خودش هم یک رافضی تمام عیار است که از دروغ گفتن خودداری نمی‌کند. امّا دیدگاه جعفر نجفی، دیدگاه بسیار خطرناکی است و عین دیدگاه «سبائیه» است، چنانکه «حسن بن محمد بن حنفیه» آن را نقل کرده است. دیدگاه آنان این بود که: «ما به علم پوشیده و وحیی رهنمون شده‌ایم که مردم آن را گم کرده‌اند». و ادعا می‌کردند که: «پیامبر ص نُه دهم قرآن را مخفی کرده است»[١٣٢٧]. خطر این دیدگاه از آن جهت زیاد است که دیدگاه مرجعی از مراجع بزرگ آن‌هاست که میلیون‌ها نفر از وی پیروی و تقلید می‌کنند.

اگر دیدگاه و عقیده‌ی مرجعی از مراجع بزرگ آنان این باشد، چگونه می‌توان مسایل اختلافی را به کتاب الله ارجاع داد در حالی که آن‌ها از نصوص استدلال خواهند کرد که ادعا می‌کنند برگرفته از قرآن است که نزد علی س به ودیعت نهاده شده بود و از امت پوشیده نگه داشته شده بود؟! این گفته که از یکی از بزرگان روافض سرزده است، هم جسارتی است نسبت به کتاب خدا، هم به پیامبر ص، هم به علی س، چرا که لازمه‌ی این گفته آن است که کتاب خدا ناقص باشد، پیامبری که از سوی خدا مأموریت یافته هر آنچه را از خدا دریافت می‌کند به امتش برساند، بخشی از وحی الهی را کتمان کرده است و علی س نیز علمش را از مردم کتمان کرده است و به دروغ گفته است که نزد من چیزی وجود ندارد [١٣٢٨].

محور هشتم و آخرین محور

محور هشتم موضع‌گیری مرجع فعلی شیعیان درباره‌ی این قضیه است.

مرجع بزرگ شیعیان در حال حاضر آیت‌الله «خویی» است که در کتاب خود «البیان» از این قضیه به تفصیل سخن گفته است و خلاصه‌ی دیدگاه او درباره‌ی «افسانه‌ی تحریف» چنین است:

آنچه بین علمای شیعه و پژوهشگران آن‌ها مشهور است، و آنچه در میان خود به آن به توافق رسیده‌اند، آن است که قرآن تحریف نشده است[١٣٢٩].

اما وی اعتراف می‌کند که در کتاب‌های شیعه روایت‌هایی مبنی بر وقوع تحریف وجود دارد و حتی به صحت برخی از آن‌ها اذعان دارد. وی می‌گوید: «کثرت روایات به یقین گویای آن است که برخی از آن‌ها از معصومان صادر شده است و اگر موجب یقین نباشد حداقل موجب اطمینان است، به ویژه آنکه برخی از آن‌ها از طرق معتبر روایت شده‌اند»[١٣٣٠].وی سپس روایات شیعه در این زمینه را به چندین بخش تقسیم می‌کند:

اولا: روایت‌هایی که گویای آن هستند که غیر از مصحف موجود، مصحف دیگری به نام مصحف امام علی وجود دارد که مشتمل بر مطالبی است که قرآن موجود فاقد آن است.

وی می‌گوید روایت‌هایشان در این زمینه زیاد است[١٣٣١] و به ذکر مثال‌ها و نمونه‌هایی از آن‌ها می‌پردازد، از جمله روایتی را ذکر می‌کند که از ابوجعفر روایتش می‌کنند که وی گفته است: «هرکسی ادعا کند قرآن را آنگونه که نازل شده است، گردآوری کرده دروغگو و کذّاب است، چرا که غیر از علی بن ابی‌طالب و امامانِ پس از وی، کسِ دیگری قرآن را آنگونه که خدا نازلش کرده است، گردآوری و حفظ نکرده است»[١٣٣٢]. پس موضع این مرجع شیعه در رابطه با این نوع «افسانه‌های‌شان» این است که: «به وجود چنین مصحفی اعتراف می‌کند و به متفاوت بودنِ آن از قرآن موجود در ترتیب سوره‌ها و مشتمل بودنِ آن بر مطالب اضافی‌ای که قرآن موجود فاقد آن است، تصریح می‌کند»[١٣٣٣].

اما می‌گوید این بدان معنا نیست که مطالب اضافی مذکور از قرآن بوده و در اثر تحریف از آن حذف شده‌اند، بلکه در اصل آن‌ها تفسیرهایی به عنوان تأویل و یا به عنوان «ما یؤول إلیه الکلام» (= معنا و مفهومی که بالآخره از کلام به دست می‌آید) بوده‌اند، و یا تفسیرهایی بوده‌اند که به عنوان توضیح و تشریح از سوی خدا نازل شده‌اند[١٣٣٤].

ثانیا: روایت‌های شیعی‌ای که واژه‌ی تحریف به صراحت در آن‌ها ذکر شده است و - بر حسب اعتراف خود ایشان – به بیست روایت می‌رسند. وی مثال‌های زیادی از این دست روایات ذکر کرده است، از جمله روایتی که کلینی و صدوق با سند خود از علی بن سوید روایت کرده‌اند که در آن می‌گوید: «به ابوالحسن موسی ÷ در حالی که در زندان بود، نامه‌ای نوشتم». وی در این روایت جواب امام مذکور را به نامه‌اش، به صورت کامل ذکر می‌کند که امام در بخشی از آن می‌گوید: «آن‌ها را بر کتاب خدا امین قرار دادند، اما آن‌ها کتاب خدا را تحریف کردند و تغییرش دادند». آقای خویی امثال این «اکاذیب» را این گونه توجیه و تأویل می‌کند که أمّت و در رأس آن‌ها صحابه ش، آیه‌های قرآن را بر غیرمعانی حقیقی آن حمل کردند. عین گفته‌ی ایشان در این رابطه چنین است: «این روایت به روشنی بر این امر دلالت دارد که مراد از تحریف حمل آیه‌ها بر غیر معانی حقیقی آن‌هاست. اگر این تحریف صورت نمی‌گرفت، حقوق عترت و اهل بیت پیامبر ص محفوظ می‌ماند و حرمت پیامبر ص را در مورد آن‌ها رعایت می‌کردند و کار به جایی نمی‌رسید که حقوق آن‌ها را پایمال کنند و به پیامبر ص در مورد آن‌ها اذیت و آزار برسانند»[١٣٣٥].

ثالثاً: روایت‌های شیعی‌ای که گویای آن هستند که در برخی از آیه‌هایی که از سوی خدا نازل شده بود، اسامی ائمّه ذکر شده بود. این گونه روایات بنا به گفته‌ی ایشان[١٣٣٦] و مثال‌هایی از آن‌ها به نقل از کتاب‌های‌شان ذکر کرده است، از جمله؛ روایتی که عیاشی با سندش از صادق روایت کرده است که: «اگر قرآن آنگونه که نازل گشته است، خوانده می‌شد، اسامی ما را در آن می‌یافتی»[١٣٣٧].

ایشان به این گونه روایات چنین پاسخ می‌دهد که آن‌ها از قبیل تفسیرها و توضیحاتی‌اند که از سوی خدا نازل شده بودند، اما از خود قرآن نبودند و سپس می‌گوید: «اگر حمل این گونه روایات بر این چیز امکان‌‌پذیر نباشد، بایستی آن‌ها را رد کرد»[١٣٣٨].

رابعاً: روایت‌های شیعی‌ای که تنها بر این امر دلالت دارند که تحریف قرآن بدین صورت بوده است که بخش‌هایی از آن حذف گردیده است. پاسخ وی از این گونه روایات آن است که آن‌ها را بایستی بر همان معنایی حمل کرد که اضافه‌های «مصحف علی» را بر آن حمل کردیم، و اگر این چیز امکان‌پذیر نباشد، باید آن‌ها را دور انداخت. وی ادامه می‌دهد که این گونه روایت‌ها پاسخ دیگری هم دارند که آن را در مجلس بحث و تدریس‌اش ذکر کرده و به عذر و بهانه‌ی به درازاکشیدن کلام از ارایه آن به ما خودداری کرده است.

وی همچنین گفته است که بسیاری از این روایت‌هایی که اکثر آن‌ها از لحاظ سند ضعیفند و سپس به نقل از یکی از علمایشان گفته است: «کاسته شدن و حذف شدن بخشی از قرآن، از آن، اصل و اساسی ندارد والاّ - چنانکه معمولاً در مورد حوادث بزرگ اتفاق می‌افتد، این حادثه نیز که حادثه‌ای بس بزرگ شمرده می‌شود ـ حتماً مشهور می‌شد و به حد تواتر می‌رسید»[١٣٣٩].

خامساً: افسانه‌های شیعی‌ای که گویای آنند که در قرآن تحریف صورت گرفته است و بخش‌های از آن حذف شده و مطالبی که از آن نبوده به آن افزوده شده است و امت پس از پیامبر ص برخی از کلمات را تغییر داده و به جای آن‌ها کلمات و عبارت‌های دیگری آورده است. وی نمونه‌هایی از این دست روایت‌ها ذکر کرده، از جمله روایتی را ذکر کرده است که عیاشی از هشام بن سالم نقل می‌کند که از ابوعبدالله ÷ درباره‌ی آیه‌ی:﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ [آل عمران: ٣٣] سوال کردم». ایشان فرمودند: «این آیه در اصل «آل إبراهیم وآل محمد على العالمین» بوده است که اسم‌ها را جابه‌جا کرده‌اند. یعنی «آل محمد» را حذف نموده «آل عمران» را به جای آن آورده‌اند. پاسخ وی از این گونه روایت‌ها آن است که: «این روایت‌ها با کتاب، سنت و اجماع مسلمانان در مورد اینکه حتی یک حرف به قرآن هم افزوده نشده است و حتّی قایلان به تحریف نیز در این مورد با دیگران هم عقیده‌اند، در تضاد است»[١٣٤٠].

بحث و ارزیابی:

این «سعی و تلاش» تنها یک پوشش زیبا برای رسیدن به یک هدف شوم به حساب می‌آید، و ما صد در صد آن را رد می‌کنیم، چرا که آن را توطئه‌ای می‌دانیم که هدف از آن زیر سوال بردنِ قرآن به روش‌های زیرکانه و مخفیانه است، و به همین دلیل بر خود لازم می‌دانیم که این توطئه را کشف کنیم و منکراتی را که در این تلاش کذابی وجود دارد برملا کنیم. نخستین چیزی که آن را رد می‌کنیم این ادعاست که علی مصحفِ دیگری داشته است که در آن مطالب اضافی‌ای وجود داشته است که قرآن و مصحف موجود فاقد آن است و این ادعای خطرناک که مطالب اضافی مذکور تفسیرها و توضیحاتی بوده‌اند که از سوی خدا نازل شده‌اند.

ادعای فوق ادعای باطلی است که پیامدهای بسیار زیانباری دارد. اگر کلمات قرآن معانی الهی خود را از دست بدهند الفاظ و کلمات بدون معانی چه ارزشی دارند؟ و اگر صحابه تفسیری را که از سوی خدا نازل شده بود، رد کرده‌اند، چگونه می‌توان گفت به کتاب خدا ایمان داشته‌اند؟ و چرا با وجود نیاز امت به چنین تفسیری، تفسیر ادعایی مذکور این همه مدّت در اختیار امام زمان باقی بماند؟

همچنین ما این قول زشت وی را که صحابه در تفسیر و تأویل قرآن دچار انحراف شده کلمات آن را بر غیر معانی حقیقی آن حمل کردند. به شدّت رد می‌کنیم و اگر تفسیر صحابه یک تفسیر انحرافی است، پس آیا تفسیر درست قرآن همان تفسیر باطنی‌ای است که در کتاب‌های اساسی آن‌ها رایج است؟.

وانگهی، خواننده هنگامی که تناقض‌گویی‌هایی آقای «خویی» را مشاهده می‌کند، تعجب می‌کند. وی از یک سو اسانید و روایات ابراهیم قمی - استاد کلینی - چنانکه گذشت - توثیق و تصحیح می‌کند. در حالی که در روایت‌هایی وی روایت‌هایی وجود دارد که قرآن را زیر سوال می‌برد، اما از سوی دیگر در اینجا تحریف را انکار نموده می‌گوید روایاتی که در مورد تحریف آمده‌اند، اگر حمل آن‌ها به معنای درستی امکان‌پذیر نباشد، بایستی آن‌ها را دور انداخت. این «تناقض» را آخر چگونه باید توجیه و تفسیر کرد. این مرجع اهل تشیع که مدعی دفاع از قرآن است و به اصطلاح افسانه‌ی تحریف قرآن را انکار می‌کند، «گفته‌ها» و «ادعاهای» عجیب و غریبی دارد که باعث می‌شود خواننده به صداقت وی در دفاع از قرآن شک کند. از جمله:

بنا به ادعای ایشان «باور داشتن به این که برخی از آیه‌های قرآن «منسوخ التلاوه»‌اند، یعنی حتی تلاوت‌ آن‌ها نیز منسوخ شده است، عین باور داشتن به تحریف قرآن است و بنابر این، مشهور بودن این باور نزد اهل سنت، به معنای آن است که باور تحریف قرآن نزد اهل سنت باور مشهوری است»[١٣٤١].و گفته است: «التزام به صحت روایت‌های وقوع «نسخ التلاوت» در قرآن، به معنای التزام به وقوع تحریف در قرآن است»[١٣٤٢].و گفته‌ است: «پس می‌توان ادعا کرد که عقیده‌ی تحریف قرآن، عقیده و مذهب اکثر علمای اهل سنت است، چرا که آن‌ها منسوخ شدنِ تلاوت آیه‌هایی را جایز می‌دانند»[١٣٤٣].

این گونه «ادعاها» از سوی مرجع اهل تشیع دلیلی است بر این امر که آن‌ها در عین حالی که ادعا می‌کنند از قرآن دفاع می‌کنند، آن را زیر سوال می‌برند[١٣٤٤].

اما این استدلال‌شان نیز سست و بی‌اساس است، چرا که نسخ – چنانکه گذشت – روایت‌های صحیح و معتبری وقوع آن را تأیید می‌کنند و تفاوت آن با تحریف واضح و روشن است. تحریف کار بشر است و کسی را که به آن اقدام می‌کند، خداوند متعال مورد نکوهش قرار داده است، اما نسخ کار خود خداوند متعال است. ﴿۞مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ [البقرة: ١٠٦]. «هر حکمى را نسخ کنیم، و یا نسخ آن را به تاخیر اندازیم، بهتر از آن، یا همانند آن را مى‏آوریم».

نسخ به هیچ وجه عیب و ایرادی به کتاب الله وارد نمی‌کند و چنانکه پیش از این به نقل از طبرسی بیان کردیم علمای شیعه به آن اقرار دارند، و عالم و شیخ آن‌ها «مرتضی» نیز قایل به آن است، اما آنگونه که از تراوش‌های قلم این شخص پیداست وی می‌خواهد، زیر نقاب دفاع از قرآن، عقیده‌ی «خبیث و ملحدانه‌ی» تحریف قرآن را زیرکانه و مخفیانه به خورد مسلمانان دهد. به همین جهت است که برخلاف وی می‌بینیم که عالم شیعی آقای «مرتضی» از آنجایی که منکر تحریف است. وی همان کسی است که ابن حزم وی را از میان امامیه که همه‌ی آیه‌ها را قابل به وقوع تحریف در قرآن دانسته، بیرون کشیده است. به نسخ تلاوت اقرار می‌کند. وی در کتاب خود «الذریعه» می‌گوید: «فصل در جواز نسخ حکم بدون نسخ تلاوت و نسخ تلاوت بدون نسخ حکم»[١٣٤٥]. و سپس در مورد آن‌ها بحث کرده است.

[١٢٩١]- به طور مثال به «التنبه والرد»، ملطی، ص ٢٥، «الفصل»، ابن حزم، (٥/٢٢)، «الفرق بین الفرق»، بغدادی، ص ٣٢٧، «الخطوط العریضه»، محب‌الدین خطیب، ص ١٠ و پس از آن. و «الوشیعة»، موسی جارالله، ص ٢٣، و«مختصر التحفة الاثناعشریه»، ص ٣٠ و پس از آن، و «الشیعه و السنة»، احسان الهی ظهیر، ص ٧٧ و پس از آن مراجعه شود.

[١٢٩٢]- ابن حزم گفته است: «یکی از گفته‌ها و عقیده‌های تمام امامیه در گذشته و حال این بوده که؛ قرآن تحریف شده است و آنچه از آن نبوده به آن افزوده شده است، بخش‌های زیادی از آن جابجا و حذف شده است. تنها علی بن حسن بن موسی بن محمد بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسن بن علی بن ابی‌طالب که یک امامی بود و تظاهر به اعتزال می‌کرد و دو یار او أبویعلی میلاد طوسی و أبوالقاسم رازی این عقیده را رد می‌کردند و منکر آن را کافر می‌دانستند. «الفصل»، (٥/٢٢). این گفته‌ی ابن حزم را نویسنده‌ی «الغدیر» با حذف برخی از کلمات ابن حزم در کتاب خود ذکر کرده است. «الغدیر»، ٣/٩٤.

[١٢٩٣]- «الغدیر» (٣/٩٤-٩٥)، لطف الله صافی در کتاب خود «مع الخطیب» ص٧١ نیز همین مسیر را پیموده است.

[١٢٩٤]- به گونه‌ای که وی را «حبر، علم، حجت و مجاهد لقب داده‌اند و آیات عظام و بزرگان آن‌ها و حسن موسوی (ج ٩، ص ب) و غیره همچون محسن حکیم (ج ٧، ص ز) و عبدالحسین شرف‌الدین موسوی (ج ٧، ص هـ) کتابش را مورد تحسین و توثیق قرار داده‌اند.

[١٢٩٥]- الغدیر، (٩/٣٨٨). به راستی كه دروغگو حافظه ندارد! (مترجم).

[١٢٩٦]- الغدیر، ج ١، ص ٢١٤-٢١٦.

[١٢٩٧]- روش اثبات در جایی و نفی در جایی روشی است که هم در احادیث و روایات‌شان و هم در کلام علمایشان مورد استفاده قرار گرفته است. روایات‌شان حکمت پیروی از این «روش» را در عدم آگاه شدن عامه (یعنی اهل سنت) بر حقیقت مذهب‌شان ذکر كرده است، تا زیانی متوجه آنان نشود. «البحار»، (٢/٢٣٦)، همچنین در آن آمده است : «اگر همه‌ی شما بر یک امر اتفاق کنید، گردن‌هایتان را خواهند زد».

[١٢٩٨]- اما بسیاری از گفته‌ها و نظریاتش در دو کتاب «مع محب الدین فی خطوطه العریضة» و «صوت الحق» با اندیشه‌ی تقریب و وحدت در تناقض است.

[١٢٩٩]- ر. ک، «مع الخطیب فی خطوطه العریضه»، لطف الله صافی، ص ٦٤-٦٦.

[١٣٠٠]- من موفق شدم نسخه‌ای خطی از این کتاب را از مجمع علمی عراق به دست بیاورم.

[١٣٠١]- فصل الخطاب، ص ١.

[١٣٠٢]- این مطلب را آیت‌الله محمد مهدی موسوی اصفهانی کاظمی در کتابش «احسن الذریعة» گفته است. ١/٧٣.

[١٣٠٣]- فصل الخطاب، ص ٢٣-٢٤، خطی.

[١٣٠٤]- او عبدالله ممقانی است. ر. ک «البرهان علی عدم تحریف القرآن»، میرزا مهدی بروجردی، ص ١٣٢، نویسنده‌ی‌ «البرهان علی عدم تحریف القرآن»، «طبرسی» را ثقه الاسلام می‌خواند و این در حالی است که ادعا می‌کند از قرآن دفاع می‌کند، اما با وجود این از دشمنان قرآن تعریف وتمجید می‌کند!

[١٣٠٥]- «الخطوط العریضه»، ص ١١.

[١٣٠٦]- «مع الخطیب فی خطوطه العریضة»، ص ٧٢.

[١٣٠٧]- بیوگرافی وی در مبحث تلاش‌های تقریب خواهد آمد.

[١٣٠٨]- «أجوبة مسائل جار الله»، ص ٢٨-٢٩.

[١٣٠٩]- اصل الشیعه، ص ٦٣-٦٤.

[١٣١٠]- همچون مرجع دیگر شیعیان، آقای محسن امین. ر. ک «الشیعة»، ص ١٦٠.

[١٣١١]- «المیزان فی تفسیر القرآن»، ١٢/١٠٨.

[١٣١٢]- منظورشان صحابه است، چراکه قرآن صحابه را مدح و تعریف می‌کند، اما دین شیعه براساس سبّ آن‌ها پایه‌گذاری شده است، به همین دلیل به انتقاد از قرآن روی آورده‌اند.

[١٣١٣]- «البحار»، ٩٣/٢٦، ٢٧، ٢٨.

[١٣١٤]- «الذریعة»، ٣/٣١٣-٣١٤.

[١٣١٥]- «البیان»، خویی، ص ٢٢٣.

[١٣١٦]- «الاسلام علی ضوء التشیع»، خراسانی، ص ٢٠٤.

[١٣١٧]- موضوع کتاب داوری قاضی ادعایی و ناشناخته‌ایست، میان احسان الهی ظهیر و لطف الله صافی.

[١٣١٨]- «الشیعه والسنة فی المیزان»، محاکمه، به قلم س. خ ناشر، نادی خاقانی، ط. دارالزهراء، بیروت، ص ٤٨-٤٩.

[١٣١٩]- «الذریعة إلی تصانیف الشیعة»، ٣/٣٩٤.

[١٣٢٠]- منبع سابق.

[١٣٢١]- جعفر بن خضر، بن شلال حلّی جناحی الاصل، نجفی المسکن و الوفاة. وی در زمان خودش بزرگ مشایخ حلّه و نجف به شمار می‌رفت. مشهورترین اثرش «کشف الغطا عن مبهمات الشریعة الغراء»، نام دارد. در سال ١٢٢٧هـ‍ وفات یافت. «اعلام»، ٢/١١٧-١١٨.

[١٣٢٢]- «الحق المبین»، جعفر نجفی، به نقل از طباطبایی در «حاشیه الانوار النعمانیه»، ٢/٣٥٩ و نیز «کشف الغطا»، از جعفر نجفی، ص ٢٩٨-٢٩٩.

[١٣٢٣]- همچون محسن امین در کتاب «الشیعة»، ص ١٦٣-١٦٤ و عبدالحسین موسوی در «أجوبة مسائل جارالله» و محمد جواد مغنیه در «الشیعة فی المیزان»، ص ٣١٤.

[١٣٢٤]- ر. ک، «التبیان»، طوسی (١/٣)، چاپ نجف. «مجمع البیان»، طبرسی، (١/١٥)، چاپ صیدا.

[١٣٢٥]- شیعیان همچون معتزلة قایل به مخلوق بودن قرآن هستند.

[١٣٢٦]- «حق المبین»، جعفر نجفی، به نقل از پانوشت «الانوار»، ٢/٣٥٩-٣٦٠، «کشف الغطا»، ص ٢٩٩.

[١٣٢٧]- این نص در همین بحث ذکر شد.

[١٣٢٨]- این مطلب در «صحیح بخاری» - چنانکه در همین بحث گذشت، آمده است.

[١٣٢٩]- «البیان»، ص ٢٢٦.

[١٣٣٠]- «منبع سابق»، ص ٢٢٢.

[١٣٣١]- منبع سابق.

[١٣٣٢]- «البیان»، ص ٢٢٣، به نقل از «الکافی» کلینی با سندش از جابر جعفی.

[١٣٣٣]- «منبع سابق»، ص ٢٢٣.

[١٣٣٤]- همان، ص ٢٢٣.

[١٣٣٥]- «البیان»، ص ٢٢٩.

[١٣٣٦]- همان، ص ٢٢٩.

[١٣٣٧]- همان، ص ٢٣٠ به نقل از تفسیر عیاشی که در همین کتاب گذشت.

[١٣٣٨]- «البیان»، ص ٢٣٠-٢٣١.

[١٣٣٩]- «البیان»، ص ٢٣٣.

[١٣٤٠]- «البیان»، ص ٢٣٢-٢٣٣.

[١٣٤١]- «البیان»، ص ٢٠١.

[١٣٤٢]- «البیان»، خویی، ص ٢٠١.

[١٣٤٣]- همان، ص ٢٠٦.

[١٣٤٤]- ر. ک، «نکت الانتصار»، باقلانی، ص ١٠٣ در رد شبهه‌ی فوق.

[١٣٤٥]- «الذریعة الی أصول الشریعة»، سیدمرتضی علم الهدی، ١/٤٢٨-٤٢٩).

٢) درباره‌ی انحراف آن‌ها در تفسیر قرآن

پیش‌تر در مبحث بیانِ پایه‌ها و ریشه‌های اختلاف میان اهل سنت و اهل تشیع، شرح و تصویری از کج‌روی آشکار و بیراهه روی افراطی تشیع در تأویل آیات قرآن ارایه دادیم. بدون تردید این نوع «تأویل»ی که آنان در تفسیر کتاب خدا در پیش گرفته‌اند، یک مانع جدی بر سر راه تفاهم و وحدت است. آخر چگونه می‌توان اختلافاتِ فیمابین را به کتاب الله ارجاع داد، در حالی که آن‌ها با تأویلات خود از آن کتابی، غیر از آنچه در دست مسلمانان است، ساخته‌اند؟!

دعوتگران تقارب و مدافعان تشیع دراین رابطه چه می‌گویند؟

اینک دیدگاه‌های برخی از علمای معاصر آن‌ها را این زمینه، ملاحظه می‌فرمایید.

أ) دیدگاه مرجع تشیع «خویی»

خویی در کتابش «البیان فی تفسیر القرآن» بحثی را تحت عنوانِ «حجیّة ظواهر القرآن»[١٣٤٦]مطرح کرده که در آن تأکید می‌کند که باید به ظواهر قرآن عمل شود. آیا این بدان معناست که خویی مخالف تفسیر باطنی‌ای است که در اکثر کتاب‌های تفسیری آن‌ها وجود دارد؟ امّا می‌بینیم که وی با وجود اظهار عقیده‌ی فوق، سندهای قمی را در تفسیرش توثیق می‌کند و احادیث و روایاتش را صحیح می‌داند[١٣٤٧] و این در حالیست که تفسیر قمی بیشترین تأویلات باطنی را دارد. افزون بر این آقای خویی روایت‌های شیعی‌ای را که می‌گویند صحابه قرآن را تحریف کرده‌اند. بر این حمل می‌کند که مراد آن است که صحابه آیات قرآن را بر غیر معانی حقیقی آن‌ها حمل کرده‌اند[١٣٤٨]. اگر وی در دفاع از «تقدیس قرآن» صادق است. شایسته‌تر آن بود که به جای توجیه کردنِ روایات فوق که موجب ماندگاری تأویلات باطنی در کتاب‌های‌شان می‌شود و پیروان‌شان را از هدایت واقعی قرآن محروم نگه می‌دارد، آن‌ها را رد کند.

شاید خوانندگان گرامی بپرسند که آخر «خویی» چگونه تفسیر صحابه را از کتاب الله زیر سوال می‌برد، اما تفسیر قمی و روایات آن را توثیق می‌کند، در حالی که مدعی است به ظواهر قرآن عمل می‌کند؟ پاسخ این پرسش نزد صاحبان تقیّه است.

افزون بر این آقای خویی غالباً در برابر روایت‌های شیعی‌ای که علم قرآن را در انحصار امامان دوازده‌گانه قرار می‌دهد، موضع موافق اتخاذ کرده است.

اینک برخی از این روایت‌ها و موضع خویی نسبت به آن‌ها:

یکی از روایت‌های‌شان می‌گوید: «ابوعبدالله ÷ به ابوحنیفه گفت: «فقیه اهل عراق تو هستی؟» ابوحنیفه گفت: «آری» ابوعبدالله سوال کرد: «با استفاده از چه چیزی آن‌ها را فتوا می‌دهی؟» ابوحنیفه گفت: «با استفاده از کتاب خدا و سنت پیامبر ص» ابوعبدالله پرسید: «ابوحنیفه! آیا تو کتاب خدا را می‌دانی و ناسخ آن را از منسوخش باز می‌شناسی؟» ابوحنیفه گفت: «آری». ابوعبدالله گفت: «ابوحنیفه! وای بر تو! تو مدعی علمی شدی که خدا آن را جز نزد کسانی که کتاب بر آن‌ها نازل شده قرار نداده است. وای بر تو این علم تنها نزد خاصان از فرزندان پیامبر ص است. و خدا تو را وارث حتی یک حرف از کتابش قرار نداده است»[١٣٤٩].

در روایت دیگری از زید الشحام آمده است که: «قتاده بر ابوجعفر ÷ وارد شد. ابوجعفر از او پرسید: «آیا فقیه مردم بصره تو هستی؟ قتاده گفت: «چنین می‌گویند». ابوجعفر گفت: «قتاده! اگر آن را از طرف خودت تفسیر کرده‌ای، هلاک شده‌ای و هلاک کرده‌ای و اگر آن را با استفاده از گفته‌های کسانِ دیگر تفسیر کرده‌ای، باز هم هلاک شده‌ای و هلاک کرده‌ای. وای بر تو قتاده! قرآن را تنها کسانی می‌دانند که به آن خطاب شده‌اند»[١٣٥٠].

خویی درباره‌ی روایت اول می‌گوید: «یعنی علم واقعی و حقیقی آن تنها نزد ائمّه است و دیگران بهره‌ای از آن ندارند»[١٣٥١].

درباره‌ی روایت دوم - روایت زید الشحام - می‌گوید: «روایت دوم در برگیرنده‌ی واژه‌ی تفسیر است که به معنای پرده برداشتن و آشکارسازی است، پس ظاهر لفظ را در برنمی‌گیرد، چون ظاهر لفظ پوشیده نیست تا از آن پرده‌برداری شود»[١٣٥٢].

از توجیه «خویی» از روایت اخیر، ماهیت مذهب او در حجّیت ظواهر قرآن روشن می‌شود. به باور او آیه‌های قرآن بر دو گونه‌اند. آیه‌هایی که نیاز به تفسیر دارند و اصطلاحاً آن‌ها را مستور می‌نامد. این گونه آیه را تنها ائمّه می‌توانند تفسیر کنند و قاعده‌ی «عمل به ظواهر قرآن» آن‌ها را در برنمی‌گیرد. نوع دیگری از آیه‌ها نیازی به تفسیر ندارند و «خویی» آن‌ها را غیر مستور می‌نامد. این گونه آیه‌ها نیازی به تفسیر باطنی ائمّه ندارند. به همین دلیل است که «خوئی» بر روایت اول چنین اظهارنظر می‌کند: «والاّ [یعنی اگر آیه‌های قرآن بر دو گونه نمی‌بودند] چگونه می‌توان تصور کرد که ابوحنیفه چیزی از کتاب خدا نداند، حتّی معنا و مفهوم آیه‌ی﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١ [الإخلاص: ١] و امثال آن را که به روشنی بر معنای خود دلالت می‌کنند، هم نداند؟»[١٣٥٣].

این بدان معناست که دیدگاه ایشان درباره‌ی «حجیت ظواهر قرآن» به معنای مخالفت ایشان با تفسیر باطنی نیست. ای کاش می‌دانستیم چه آیه‌هایی غیر مستور و ظاهرند و چه آیه‌هایی غیر ظاهر‌ند و به تفسیر باطنی ائمّه نیازمندند؟!

ب) دیدگاه و نظر آیت الله العظمی عبدالحسین شرف الدین موسوی[١٣٥٤]

زمانی که موسی جارالله گفت: «در کتاب‌های شیعه باب‌هایی در مورد آیه‌ها و سوره‌های نازل شده درباره‌ی ائمه و پیروان آن‌ها و باب‌هایی در مورد آیه‌ها و سوره‌های نازل شده درباره‌ی کافر بودن ابوبکر و عمر و پیروانِ آن‌ها وجود دارد و این آیه‌ها بیش از صد آیه‌اند و حتی در میان آن‌ها سوره‌های مستقلی نیز وجود دارد و همه‌ی این‌ها را بزرگ‌ترین عالم و امام شیعی، در مقدس‌ترین کتاب آن‌ها، یعنی اصول کافی ذکر کرده است»[١٣٥٥].

موسوی به وی چنین پاسخ گفت: «اما آنچه درباره‌ی فضیلت ائمه‌ی اهل بیت و پیروان آن‌ها نازل شده است از تفسیر ماثور و روایی ثابت شده از سنت، و از اسباب نزول ثابت شده از سنت، به حکم ضرورت ثابت و مسلم است. اما نازل شدنِ آیه‌ای درباره‌ی کفر فلان و فلان، از این چیز ما به پیشگاه خدا اعلام برائت می‌کنیم و مسئولیت این گونه مصیبت‌ها به برخی از غلات مفوضه برمی‌گردد[١٣٥٦] و شاید این گونه مطالب در کتاب‌های آن‌ها بوده و این شخص با مشاهده‌ی آن‌ها سنگ را همانند همه‌ی ناآگاهان از واقعیت‌ها، به جای مجرم به سوی بی‌گناه نشانه رفته است[١٣٥٧].

نقد و بررسی:

خواننده‌ی گرامی ملاحظه نمود که عبدالحسین به تأویل ناصوابی که بسیاری از آیه‌ها را به ائمه تفسیر و تأویل می‌کند، باور و اعتراف دارد و حتّی آن را یک امر ثابت شده و مسلّم به حکم ضرورت می‌داند و این در حالی است که آن‌ها تفسیرهای باطنی‌ای اندکی - چنانکه نمونه‌ها و مثال‌هایی از آن‌ها گذشت - کوچک‌ترین ارتباطی با آیه ندارند[١٣٥٨].

اعتراف ایشان به این حقایق چندان عجیب نیست، چرا که خود وی در کتاب «المراجعات» تأویلات بی‌نهایت عجیب و غریبی از آیه‌های قرآن ارایه داده و آیه‌هایی را به ائمه‌ی اثناعشر تفسیر کرده که کوچک‌ترین نشانه و دلیلی در آن‌ها بر تفسیری که ایشان ارائه می‌دهد، وجود ندارد. (تأویلات مذکور به زودی خواهد آمد).

امّا عجب این است که آقای موسوی حقیقت‌ها و واقعیت‌های ملموسی را که به صورت ده‌ها روایت وجود دارد و ما برخی از آن‌ها را به نقل از منابع مادر و معتبرشان پیش از این ذکر کردیم - و آیه‌های نازل شده در رابطه با کفر و کافران را به حضرات شیخین تفسیر می‌کند، انکار می‌کند و این گونه مطالب را به مفوضه که نویسندگانی از تشیع به هیچ وجه نگفته‌اند، مذهب آن‌ها تفسیر آیه‌های وارد شده در مورد کفر و کافران به شیخین، بوده است[١٣٥٩]، نسبت می‌دهند. و‌انگهی فرقه‌‌ی مفوضه بنا به اعتراف عالم شیعی، محمد حسین آل کاشف الغطا، منقرض شده است[١٣٦٠]، پس موسوی چگونه ادعا می‌کند که موسی جارالله شاید این مطالب را در کتاب‌های آن‌ها دیده است.

افزون بر آن کتاب‌های «کافی»، «بحار»، «تفسیر قمی»، «تفسیر عیاشی»، «صافی» و غیره از کتاب‌های اثناعشری، بلکه از مهم‌ترین و معتبرترین منابع آن‌ها به شمار می‌آیند و این گونه تأویلات در آن‌ها فراوان است.

علاوه بر این تفسیر آیات ایمان و مؤمنان به ائمّه و پیروان‌شان و تفسیر آیات کفر و کافران به شیخین و پیروانِ آن‌ها یک قضیه به شمار می‌آیند و این هر دو کفه‌ی ترازو در کتاب‌های اثناعشریه به دلیل ابواب و احادیثی که در این باب ذکر کرده‌اند، از هم جدا نیستند. به طور مثال:

باب: «در تأویل مؤمنان و مسلمانان و اسلام به آن‌ها و پیروان‌شان و تأویل کافران، مشرکان، کفر و شرک، جبت، طاغوت، لات، عزّی و بت‌های دیگر به دشمنان و مخالفانشان، و در این باب یک صد حدیث وجود دارد»[١٣٦١].

باب: «درباره‌ی این که ابرار، متقون، سابقون، مقربون و اصحاب یمین، آن‌ها و پیروان‌شان هستند و «فجار»، «اشرار» و «اصحاب شمال» دشمنانشان هستند و در این باب سی و پنج حدیث وجود دارد»[١٣٦٢].

باب: «درباره‌ی این که مراد از نماز، زکات، حج، روزه در بطن قرآن امامان هستند، و مراد از فواحش، و معاصی دشمنان‌شان هستند[١٣٦٣].

مراد از دشمنان ائمه نیز حضرات شیخین و سایر پیروان ایشانند، چنانکه این مطلب از خلال احادیثی که در این ابواب ذکر شده است و برخی از آن‌ها پیش از این بیان شدند، روشن است.

اما پس چرا آقای موسوی این دو را از هم جدا کرده است؟ پاسخ این است که ستایش از شیخین مورد اتفاق مسلمانان است، و تکفیر آن‌ها کفر است، و هر آنچه مورد اتفاق مسلمانان است، به گفته‌ی طوسی نزد شیعیان در آن تقیه جایز است، و اما تأویل آیات قرآن به ائمه، چیزیست که می‌توان آن را تحت پوشش «فضایل اهل بیت» گنجاند و نیازی به تقیّه ندارد، چرا که فضیلت اهل بیت مورد اتفاق مسلمانان است.

اگر موسوی می‌گفت من این تأویل را قبول ندارم، و یا برخی از شیعیان آن را رد می‌کنند، قابل توجیه و پذیرش بود، اما این که ایشان واقعیتی را که در کتاب‌های‌شان وجود دارد، انکار کند، عین تقیّه است[١٣٦٤].

ما این حق را داریم که از آیت الله العظمی عبدالحسین بپرسیم که آیا ایشان کلینی را که روایت‌های زیادی را که آیات کفر و کافران را به شیخین تفسیر می‌کنند در کتابش آورده، و صحت همه‌ی احادیث را که در کتابش روایت می‌کند تضمین هم کرده است، از غلات مفوضه می‌داند؟

اگر چنین است که این موضع‌گیری قابل تقدیر و ستایش است و این حکم به سایر کسانی که چنین تفسیرها و تأویل‌هایی دارند، چون قمی، کاشانی، بحرانی، مجلسی و امثال آن‌ها سرایت می‌کند و این بدان معناست که شیعیان دین‌شان را از غلات مفوضه می‌گیرند.

ج) دیدگاه و نظر نویسنده‌ کتاب «أضواء علی خطوط محب‌الدین خطیب»[١٣٦٥]

زمانی که محبّ‌الدین خطیب با اشاره به انحراف شیعه از راه و مسلک سایر مسلمانان در منابع اخذ دین گفت: «و حتی قرآنکه می‌بایستی ما و آن‌ها را گردهم می‌آورد و به سوی تقارب و وحدت سوق می‌داد، اصول دینش از ریشه بر تأویل آیات آن و حمل آن‌ها بر معناهایی که نه صحابه آن را از رسول خدا ص فهمیده‌اند و نه امامان مسلمان از نسلی که قرآن بر آن نازل شده بود، اخذ کرده‌اند، استوار است»[١٣٦٦]. نویسنده‌ی «اضواء» این گفته‌ی خطیب را چنین پاسخ داد: «شیعیان این چیز را که تفسیر قرآن‌شان را از کسانی امثالِ ابوهریره، سمره بن جندب و انس بن مالک و امثال آن‌ها که در تلفیق و در آمیختن حق با باطل و دروغ و افترا ید طولایی داشته‌اند، توطئه‌ای علیه اسلام می‌دانند»[١٣٦٧].

اظهارنظر درباره‌ی گفته‌ی فوق

نویسنده پاسخ فوق را به همه‌ی شیعیان نسبت می‌دهد و می‌گوید: «شیعیان می‌گویند» سپس گفته‌ی فوق تنها گفته‌ی وی نیست. اگر شیعیان بر این باورند که دریافت دین از طریق صحابه، توطئه‌ایست علیه اسلام، پس آن‌ها به دین خود، و ما به دین خود، چرا که گفته‌ی فوق تواتر شریعت را از بین می‌برد و کل اسلام را زیر سوال می‌برد و توطئه‌ایست علیه مسلمانان، و اصلاً ارزش نقد و بررسی را ندارد. اقوال و دیدگاه‌های دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که در راستای دیدگاه فوق است[١٣٦٨] و ما از ذکر آن‌ها خودداری می‌کنیم.

مثال‌های از تأویل باطنی آیه‌های قرآن از سوی علمای معاصرشان

٣- آیت‌الله عبدالحسین موسوی در کتاب «المراجعات» خود که بنا به ادعای خودش در آن سعی کرده شیخ ازهر را به حقانیت تشیع اثناعشری[١٣٦٩] قانع کند، آیه‌های زیادی را از کتاب خدا به ائمه‌ی شیعه تفسیر و تأویل نموده و آن‌ها را به عنوان دلیلی بر این که شیعیان محکم به ائمّه چسبیده‌اند ارایه کرده است، وی می‌گوید: «آیا مگر ائمه همان حبل اللهی نیستند که خدا درباره‌ی آن‌ها فرموده است: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ [آل عمران: ١٠٣]. «و همگى به ریسمان خدا ( قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت)، چنگ زنید، و پراکنده نشوید».

آیا مگر آن‌ها همان صادقین نیستند که خدا فرموده است: ﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩ [التوبة: ١١٩]. «با صادقان باشید».

آیا مگر آن‌ها همان راه و صراط خدایی نیستند که خدا فرموده است: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُ [الأنعام: ١٥٣]. «این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید».

آیا مگر آن‌ها همان سبیل خدایی نیستند که درباره‌ی آن فرموده است: ﴿وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِ [الأنعام: ١٥٣]. «و از راه‏هاى پراکنده (و انحرافى) پیروى نکنید، که شما را از طریق حق، دور مى‏سازد».

آیا مگر آن‌ها همان اولوالامری نیستند که درباره‌ی آن‌ها می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ [النساء: ٥٩]. «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (علما و حکام مسلمان) را».

آیا مگر آن‌ها همان اهل الذکری نیستند که درباره‌ی آن‌ها می‌فرماید: ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣ [النحل: ٤٣]. «پس اگر نمی‌دانید از اهل الذکر و آگاهان بپرسید».

آیا مگر آن‌ها همان مؤمنانی نیستند که درباره‌ی آن‌ها می‌فرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَ [النساء: ١١٥]. «کسى که بعد از آشکار شدن حق، با پیامبر مخالفت کند، و از راهى جز راه مؤمنان پیروى نماید، ما او را به همان راه که مى‏رود مى‏بریم؛ و به دوزخ داخل مى‏کنیم؛ و جایگاه بدى دارد».

آیا مگر آن‌ها همان هادیانی نیستند که درباره‌ی آن‌ها می‌فرماید: ﴿إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٞۖ وَلِكُلِّ قَوۡمٍ هَادٍ [الرعد: ٧]. «تو فقط بیم دهنده‏اى! و براى هر گروهى هدایت کننده‏اى است».

آیا مگر مغفرت و آمرزش برای کسانی که توبه کنند، ایمان بیاورند و عمل صالح کنند، به اهتدا به ولایت آن‌ها مشروط نشده است: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ٨٢ [طه: ٨٢]. «و من هر که را توبه کند، و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، مى‏آمرزم».

آیا مگر ولایت آن‌ها همان نعمتی نیست که خدا درباره‌ی آن می‌فرماید: ﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨ [التكاثر: ٨]. «سپس در آن روز (همهء شما) از نعمت‌هائی که داشته‌اید بازپرسی خواهید شد».

مردم در روز رستاخیز در رابطه با ولایت آن‌ها سوال خواهند شد، چنانکه در تفسیر آیه‌ی: ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ٢٤ [الصافات: ٢٤]. «آن‌ها را نگهدارید که باید بازپرسى شوند». آمده است.

در این تعجبی نیست، چرا که ولایت آن‌ها چیزیست که خدا پیامبران را بدان مبعوث کرده است و حجت‌ها بر آن قایم نموده و اوصیایی مقرر داشته است، چنانکه در تفسیر آیه‌ی: ﴿وَسۡ‍َٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ [الزخرف: ٤٥]. «از رسولانى که پیش از تو فرستادیم بپرس: آیا غیر از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش قرار دادیم». آمده است.

بلکه ولایت از جمله اموریست که خداوند متعال در عهد ألستُ درباره‌ی آن پیمان گرفته است، چنانکه در تفسیر آیه‌ی: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ [الأعراف: ١٧٢]. «و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آن‌ها را برگرفت؛ و آن‌ها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى».

﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ [البقرة: ٣٧]. «آدم از پروردگارش کلماتی را فرا گرفت»[١٣٧٠]. مراد توسل به ائمه است. در آیه‌ی: ﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ [النساء: ٥٤]. «یا اینکه نسبت به مردم، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مى‏ورزند؟».

مراد از کسانی که مورد حسادت قرار گرفته‌اند، ائمه‌اند!

مراد از «راسخون فی العلم» در آیه‌ی: ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا [آل عمران: ٧]. «و راسخان در علم می‌گویند ایمان آوردیم».

ائمّه‌اند!

مراد از «رجال اعرافی» که خدا می‌فرماید: ﴿وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ يَعۡرِفُونَ كُلَّۢا بِسِيمَىٰهُمۡۚ [الأعراف: ٤٦]. «و بر «اعراف‏» مردانى هستند که هر یک از آن دو را از چهره‏شان مى‏شناسند».

ائمّه‌اند!

آن‌ها همان رجال صدقی هستند که خدا درباره‌ی آن‌ها فرموده است: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣ [الأحزاب: ٢٣]. «در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستاده‏اند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضى دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلى در عهد و پیمان خود ندادند».

آن‌ها همان رجال تسبیحی هستند که خدا درباره‌ی آن‌ها می‌فرماید: ﴿يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦ رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ٣٧ [النور: ٣٦-٣٧]. «و صبح و شام در آن‌ها تسبیح او مى‏گویند. مردانى که نه تجارت و نه معامله‏اى آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زکات غافل نمى‏کند؛ آن‌ها از روزى مى‏ترسند که در آن، دل‌ها و چشم‌ها زیر و رو مى‏شود».

مراد از خانه‌ها در آیه‌ی: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ [النور: ٣٦]. «در خانه‏هایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد)؛ خانه‏هایى که نام خدا در آن‌ها برده مى‏شود».

خانه‌های ائمّه است!

خداوند متعال مشکات (= چراغ‌دان) آن‌ها را در آیه‌ی سوره‌ی نور مثلی برای نور خود قرار داده است و والاترین مثل در آسمان‌ها و زمین از آن خداست و اوست عزیز و حکیم[١٣٧١]. سبقت گیرندگان پیشتاز آنانند[١٣٧٢] و صدیقان، شهدا و صالحان هم‌ آنانند[١٣٧٣] و درباره‌ی اولیا و پیروانِ آن‌هاست که خدا می‌فرماید: ﴿خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ [الأعراف: ١٨١]. «و از آن‌ها که آفریدیم، گروهى بحق هدایت مى‏کنند، و بحق اجراى عدالت مى‏نمایند».

خداوند متعال درباره‌ی حزب وگروه آن‌ها و حزب دشمنانشان می‌فرماید: ﴿لَا يَسۡتَوِيٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۚ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠ [الحشر: ٢٠]. «هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند، اصحاب بهشت رستگارند و پیروزند».

خداوند متعال درباره‌ی آن‌ها و شیعیانشان فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ٧ [البينة: ٧]. «کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترین مخلوقات خدا هستند».

خداوند متعال درباره‌ی آن‌ها و درباره‌ی کسانی که با آب دادن حاجی‌ها و آباد کردن مسجد حرام به آن‌ها فخر فروختند. فرمود: ﴿۞أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَجَٰهَدَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ لَا يَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٩ [التوبة: ١٩]. «آیا سیراب کردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند (عمل) کسى قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده، و در راه او جهاد کرده است؟!(این دو،) نزد خدا مساوى نیستند! و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمى‏کند».

و در رابطه با بزرگ بودنِ پاداش‌شان و شدّت سختی‌هایی که بر آن‌ها می‌آید، می‌فرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧ [البقرة: ٢٠٧]. «بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا (با جهاد در راه او، و فرمان از اطاعت او) مى‏فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».

آن‌ها صدق و حق را تصدیق کردند، به همین سبب خداوند متعال درباره‌ی آن‌ها شهادت داد که: ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣ [الزمر: ٣٣]. «اما کسى که سخن راست بیاورد و کسى که آن را تصدیق کند، آنان پرهیزگارانند».

مراد از «أولوالأرحام» در آیه‌ی: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ [الأنفال: ٧٥]. «و خویشاوندان نسبت به یکدیگر، در احکامى که خدا مقرر داشته، (از دیگران) سزاوارترند».

ائمّه‌اند!

آن‌ها همان صاحبان حقی هستند که قرآن با صراحت هر چه تمام‌تر به دادن حق آن‌ها فرمان داده است: ﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ [الإسراء: ٢٦]. «و حق نزدیکان را بپرداز».

آن‌ها همان صاحبان خمس هستند که بدون ادای آن گردن و عهده‌ی انسان رهایی نمی‌یابد: ﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ [الأنفال: ٤١]. «بدانید هرگونه غنیمتى به دست آورید، خمس آن براى خدا، و براى پیامبر، و براى ذى‏القربى است».

آن‌ها همان بندگانِ برگزیده‌‌ی خدایند که به سوی نیکی‌ها به فرمان خدا سبقت می‌گیرند.

و وارثان کتاب خداوند که درباره‌شان می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ [فاطر: ٣٢]. «سپس این کتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم؛ (اما) از میان آن‌ها عده‏اى بر خود ستم کردند، و عده‏اى میانه رو بودند،و گروهى به اذن خدا در نیکی‌ها (از همه) پیشى گرفتند».

مراد از «ظالم لنفسه» کسی است که امام را نمی‌شناسد، مراد از «مقتصد»، پیروان ائمه‌اند! و مراد از «سابق بالخیرات» خود ائمّه‌اند[١٣٧٤]! سپس به روایت موضوعی که به دروغ آن را نسبت داده‌اند استناد کرده است که: «تنها در رابطه با علی س سیصد آیه نازل شده است(!)»[١٣٧٥].

اظهارنظر

این بود تفسیری که از سوی یکی از مراجع بزرگ شیعه و از سوی یکی از رهبران به اصطلاح دعوت به وحدت و تقریب بین اهل سنت و تشیع از برخی آیات قرآن ارایه شده بود. مخاطب ایشان یک عالم سنی است که آقای عبدالحسین می‌خواهد با استناد به آیه‌های قرآن وی را به حقانیت تشیع اثناعشری قانع کند. پس تفسیر فوق تفسیری است که صاحبش نهایت دقت و احتیاط را در انتخاب و گزینش آن به عمل آورده است، امّا با وجود آن، چنانکه خوانندگان ملاحظه‌ می‌کنند آیات ایمان و مؤمنان و صفات آن‌ها را محدود به ائمّه می‌کنند و کسی دیگر را با آن‌ها در مصداق آیه‌های فوق جز در برخی موارد تنها شیعیان‌شان را شریک نمی‌دانند. گویی قرآن تنها درباره‌ی آنان نازل شده است و غیر از آنان مسلمان دیگر وجود ندارد!!

بدون تردید یک مسلمان درک می‌کند این تأویل و تفسیر از لغت قرآن و روح اسلام بسیار دور است و پشتوانه‌ی آن تنها روایت‌های موضوع و ادعاهای واهی و بی‌اساسی است.

درباره‌ی تعداد این امامان و هم در رابطه با خود آنان فرقه‌های مختلف شیعه اختلاف زیادی با هم دارند و هر فرقه‌ای آیه‌ها را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که مفهوم و مدلول آیه تنها امامان آن‌ها را در برگیرد و امامان فرقه‌های دیگر از آن دور بمانند. هر فرقه‌ای برای تأیید مذهبش و محدود نمودنِ مفهوم اهل بیت به امامان فرقه‌اش، احادیثی وضع می‌کند و خلاصه هیچ فرقه‌ای از فرقه‌های تشیع از عیب‌جویی و اهانت به برخی از اهل بیت، غیر از امامان خود، پاک نیست ﴿فَٱللَّهُ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ [البقرة: ١١٣]. «خداوند، روز قیامت، درباره آنچه در آن اختلاف داشتند، داورى مى‏کند».

آن‌ها از کسانی هستند که دین‌شان را قطعه قطعه کردند و دسته دسته شدند. سپس این نوع تأویل و تفسیر از آیه‌های قرآن، همان گونه که امام علی، حسن، حسین و علی بن حسین و دیگر ائمه دین و علم را در برمی‌گیرد، امامی را که اصلاً وجود ندارد و به دنیا نیامده است و نیز «حسن عسکری» امام دوازدهم‌شان را که ابن جوزی در موضوعات وی را تضعیف کرده است[١٣٧٦]، هم در برمی‌گیرد.

تفسیر باطنی فوق کتاب خدا که از عبدالحسین نقل شد و تنها یک نمونه از نمونه‌های فراوان این گونه تفسیرها و تأویل‌هاست، بر این امر دلالت دارد که اندیشه‌ی شیعی معاصر هنوز هم اکثراً اسیر تأویلاتی است که علمای گذشته‌شان وضع کرده‌اند، و ما نمونه‌هایی از آن‌ها را ذکر کردیم.

یکی دیگر از این نوع نمونه‌ها آن است که یکی از علمای معاصرشان که «علی محمد دخیل» خوانده می‌شود. در کتابی که درباره‌ی غیبت امام زمان نوشته است. و این کتاب آنگونه که برخی از شیعیان گفته‌اند یکی از مشهورترین کتاب‌های امامیه در موضوع غیبت است[١٣٧٧] - فصلی را تحت عنوان «مهدی در قرآن کریم» منعقد نموده در آن پنجاه آیه از آیه‌های قرآن را ذکر می‌کند و ادعا می‌کند که درباره‌ی مهدی آمده‌اند و در آخر چنین نتیجه می‌گیرد که موضوع مهدی تفاوتی با دیگر ضروریات دین ندارد و انکار آن همانند انکار دیگر ضروریات دین است[١٣٧٨].

یکی از علمای معاصر آن‌ها به نام «محمد رضا طبیبی نجفی» (متوفاى ١٣٦٥هـ) هفتاد و شش آیه‌ی قرآن را به عقیده‌ی «رجعت» شیعیان تعبیر و تأویل می‌کند[١٣٧٩] و این کج‌روی‌ای است که حتّی علمای سابقشان که تنها بیست و خورده‌ای آیه را به رجعت تفسیر کرده بودند به آن نمی‌رسند. در قرن دوازدهم این وضع تغییر کرد و «حر عاملی»[١٣٨٠]شصت و چهار آیه را به رجعت تفسیر کرد و سپس کج‌روی را این آقای طبیبی و شیوخ معاصر دیگرشان به انتهای خود رساندند.

حتّی محمد حسین آل کاشف الغطا از مراجع بزرگ شیعه در عصر حاضر و یکی از دعوتگران به وحدت و تقارب، آیه‌ی ذیل را چنین تفسیر می‌کند: ﴿مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ يَلۡتَقِيَانِ١٩ بَيۡنَهُمَا بَرۡزَخٞ لَّا يَبۡغِيَانِ٢٠ فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ٢١ يَخۡرُجُ مِنۡهُمَا ٱللُّؤۡلُؤُ وَٱلۡمَرۡجَانُ٢٢ [الرحمن: ١٩-٢٢]. « دو دریاى مختلف (شور و شیرین) را در کنار هم قرار داد، در حالى که با هم تماس دارند. در میان آن دو برزخى است که یکى بر دیگرى غلبه نمى‏کند (و به هم نمى‏آمیزند)! پس (اى جن و انس) کدامین نعمت‌هاى پروردگارتان را انکار مى‏کنید؟! از آن دو دریاى (شور و شیرین)، لؤلؤ و مرجان خارج مى‏شود».

علی دریای نور امامت است و فاطمه نور نبوت و کرامت است. از آن‌ها مرواریدهایی به رنگ آبی آسمان و مرجان‌هایی به رنگ قرمز زمین برآید»[١٣٨١]. آیا این جز یک تفسیر باطنی که کوچک‌ترین ربطی به آیه ندارد، به شمار نمی‌آید؟!. دکتر محمد صادقی – معاصر - نیز آیه‌ی مذکور را همچون آل کاشف الغطا تفسیر نموده می‌گوید: «دریای نبوت، فاطمه‌ی صدیقه، با دریای امامت، علی ÷ وصل شد. این دو دریای هماهنگ هستند که به هم می‌رسند و در میان آن دو رسالت قدسیه‌ی محمدی قرار دارد. لؤلؤ و مرجانی که از آن‌ها خارج می‌شود همان حسن و حسینی هستند که روحانیت ولایت و نسب نبوت در آن‌ها یکجا جمع شده‌اند[١٣٨٢].

در تفسیر «المیزان» که یکی از امامان بزرگ آن‌ها، آقای محمد حسین طباطبایی آن را نوشته است تفسیرهای باطنی زیادی آمده که آن‌ها را از تفسیرهای باطنی گذشته‌شان تحت عنوان «بحث روایی» نقل می‌کند. یکی از این نوع تفسیرها که آن را از تفسیر «البرهان» نقل کرده و به آن اقرار و اعتقاد دارد تفسیریست که از ارشاد باری‌تعالی: ﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱمۡرَأَتَ نُوحٖ وَٱمۡرَأَتَ لُوطٖۖ [التحريم: ١٠]. «خداوند برای کسانی که کافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است».

ارایه داده و گفته است: «آیه مثلی است که خدا برای عایشه و حفصه زده است که علیه رسول خدا ص دست به یکی کردند و راز ایشان را افشا کردند»[١٣٨٣].

همچنین در رابطه با آیه‌ی: ﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧ [الرحمن: ٢٧]. «و تنها وجه خداوند ذوالجلال و گرامى باقى مى‏ماند! (در این آیه صفت وجه: (روى پروردگار) بدون تشبیه و چگونگى براى خداوند عز وجل ثابت مى‏کند که به جلال و عظمت او سبحانه لایق است)».

گفته است که: «صادق ÷ فرموده است: «مراد از وجه‌الله، ما هستیم»[١٣٨٤].

این گونه، این شخص تفسیرهای باطنی را از منابع اساسی تشیع نقل می‌کند و گاهی نیز قصدا برخی از روایت‌های ضعیف را از کتاب‌های اهل سنت نقل می‌کند تا به نفع مذهب خود از آن‌ها استفاده کند.

تفسیر دیگری هم وجود دارد به نام «الکاشف» که محمد جواد مغنیه آن را نوشته است و بر روایت‌های اهل سنت تکیه دارد و این امر - چنانکه گذشت - نشانه‌ی تقیّه است. وی گرچه از برخی آیات به نفع اعتقاد شیعی خود استدلال می‌کند، همچون استدلالش از آیه‌ی: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ [المائدة: ٣] که درباره‌ی آن می‌گوید: «مفهوم آیه آن است که خداوند متعال در آن روز با اعلام امامت علی به صورت نص، دین را کامل کرد». اما نسبت به تفسیرهایی که تنها بر روایت‌های شیعی تکیه دارد، یک تفسیر معتدل به شمار می‌آید و این اعتدال را نیز مرهون روایت‌های اهل سنت و استفاده‌ی کمتر از روایت‌های شیعی است.

نشانه‌های تبلیغات مذهبی و تبشیر شیعی بر این تفسیر هویداست، لذا بعید نیست که براساس «تقیّه» نوشته شده باشد.

ما به همین شواهد که آن‌ها را از تفسیرهای معاصرشان ارایه کردیم، بسنده می‌کنیم، چرا که هدف ما تنها شناخت این امر بود که علمای اواخر آن‌ها تا چه اندازه‌ای از غلو علمای اوایلشان تبعیت کرده‌اند. به نظر من اواخر آن‌ها با اوایل کاملاً یکسان است.

در میان اوایل تفسیرهای باطنی صرفی همچون تفسیر قمی، عیاشی، بحرانی، محسن کاشانی و غیره وجود دارد و نیز کتاب‌های تفسیری معتدل وجود دارد همانند تفسیر «البیان» طوسی و «مجمع البیان» طبرسی. گروه نخست تنها بر روایت‌های شیعی تکیه کرده است و گروه دوم هم از روایت‌های تشیع استفاده کرده است و هم از روایت‌های اهل سنت. از میان تفاسیر معاصر نیز تفسیرهایی که بر روایت‌های شیعه تکیه دارند، روح باطنیت در آن‌ها آشکار است، و تفسیرهایی که در پی زیبا جلوه دادنِ چهره‌ی تشیع‌اند و به برخی از روایت‌های اهل سنت می‌خواهند علیه آن‌ها استفاده کنند، تا حدی از «روح باطنیت» رهایی می‌یابند.

خلاصه تفسیر شیعی‌ای نیست که تنها بر روایت‌های شیعی تکیه کرده باشد و از روش «باطنیت» در تفسیر پاک باشد.

عالم آن‌ها مجلسی تأکید می‌کند که استفاده از روایت‌های اهل سنت تنها به قصد استفاده از آن‌ها علیه خود اهل سنت جایز است، وإلاّ به قصد تبعیت و پیروی مراجعه به روایت‌های مخالفان جایز نیست. وی در این زمینه تحت عنوان ذیل بابی قایم می‌کنـد: «باب بیست و هشتم دربـاره‌ی احادیثی که عامه – غیر از شیعه – از پیامبر ص روایت می‌کنند و این که احادیث صحیح تنها نزد شیعیان است و نهی از مراجعه به اخبار و روایات مخالفان»[١٣٨٥]. سپس از این قاعده‌ی کلی مراجعه به قصد استدلال علیه اهل سنت و تبلیغ تشیع را مستثنی کرده است[١٣٨٦].

و این گونه تفسیرهای معاصرشان با تفسیرهای قدیمی‌شان در تفسیر و تأویل کتاب الله به غیر معانی واقعی آن تفاوتی ندارند و همین تأویلات بوده‌اند که غلو و غلات از پلکان آن بالا رفته‌اند. به همین دلیل شیخ الاسلام ابن تیمیه / درباره‌ی «تأویلات» آن‌ها می‌فرماید: «اسماعیلیه و نصیریه از راه همین تأویلات وارد شدند و به تأویل واجبات و محرمات پرداختند. پس آن‌ها - یعنی روافض - پیشوایانِ تأویل هستند که تحریف کلمات و سخنان از معانی و مواضع واقعی آن به شمار می‌آید و هر که در آنچه نزد آن‌هاست دقت و اندیشه کند، درخواهد یافت که برخی از آن‌ها در حد کفر در منقول و تکذیب حق و تحریف معانی کتاب به صورت قطعی و یقین رسیده‌اند و نمونه‌های آن در هیچ فرقه‌ای از فرقه‌های مسلمان دیده نمی‌شود. آن‌ها از هر کس دیگر آنچه را از دین نیست وارد دین کردند و کتاب اسلام را به اندازه‌ای تحریف کردند که دیگران به گرد آن نمی‌رسند»[١٣٨٧].

پس وقتی که آن‌ها معتقد به چنین تأویل‌هایی باشند و ریشه‌ی اختلاف و دو دستی و نابودی دین و دنیا هم همین تأویل است، و این تأویل هم تاؤیلیست که نه خدا آن را در کلامش اراده کرده است و نه پیامبرش، و نه در کلام خدا و پیامبر نشانه‌ای وجود دارد که مراد آن‌ها همین باشد، چگونه می‌توانیم با هم به تفاهم و وحدت برسیم.

آیا مگر با همین تأویل نبود که امت‌ها با پیامبرانشان اختلاف کردند؟

آیا مگر ملحدان و اهل حلول و الحاد از راه همین تأویل وارد نشدند؟

آیا مگر باب تأویل برخلاف فرمان خدا که به بندگانش فن بیان را آموخته و در کتابش از تعلیم دادنِ آن به انسان‌ها به عنوان یک نعمت یاد کرده، گشوده نشده است؟![١٣٨٨].

[١٣٤٦]- «البیان»، ص ٢٦٣ و پس از آن.

[١٣٤٧]- این گفته‌ی خویی در همین کتاب گذشت.

[١٣٤٨]- این گفته‌ی ایشان نیز در بخش دوم همین کتاب گذشت.

[١٣٤٩]- «البیان»، خویی، ص ٢٦٧.

[١٣٥٠]- همان، ص ٢٦٧-٢٦٨.

[١٣٥١]- همان، ص ٢٦٨.

[١٣٥٢]- همان، ص ٢٦٨.

[١٣٥٣]- «البیان»، ص ٢٦٨.

[١٣٥٤]- بیوگرافی وی در بحث «تلاش‌های تقریب» خواهد آمد.

[١٣٥٥]- «الوشیعه»، ص ٢٧ و ر. ک به ص ٦٥.

[١٣٥٦]- شیخ و عالم شیعی، «مفید»، مفوضه را چنین تعریف می‌کند : «مفوضه گونه‌ای از غلات هستند و تفاوت آن‌ها با سایر غلات این است که به حادث و مخلوق بودن ائمه اعتراف دارند و قدیم بودن را از آنان نفی می‌کنند اما با وجود این آفرینش و روزی دادن را به آنان نسبت می‌دهند و ادعایشان این است که خداوند متعال تنها ائمه را آفرید و جهان هستی را با همه‌ی آنچه در آن است به آنان سپرد.» «شرح عقاید الصدوق»، ص ٢٥٨-٢٥٩ پیوست کتاب «اوائل المقالات».

[١٣٥٧]- اجوبة مسائل جار الله، ص ٦٧.

[١٣٥٨]- رجوع شود به «مبحث انحراف آن‌ها در تأویل قرآن».

[١٣٥٩]- ر. ک، «شرح عقاید الصدوق»، مفید، ص ٢٥٨.

[١٣٦٠]- چراکه وی ادعا می‌کند همه‌ی فرقه‌های غلات منقرض شده‌اند. «اصل الشیعة، ص ٣٨.

[١٣٦١]- «البحار»، مجلسی، ٢٣/٣٥٤-٣٩٠.

[١٣٦٢]- «البحار»، مجلسی، ٤/١-٨.

[١٣٦٣]- «البحار»، مجلسی، (٢٤/٢٨٦-٣٠٤).

[١٣٦٤]- آقای محمد صادق صدر، رئیس مجلس تمیز الشرعی جعفری، وجود چنین تأویلی را نزد شیعیان در مجله‌ی «رسالة الاسلام» ارکان دارالتقریب، انکار کرده است، در حالی که در کتاب‌هایشان در این مورد چندین باب و ده‌ها روایت وجود دارد، اما این قوم جرأت عجیبی بر دروغ دارد. ر. ک «رسالة الاسلام»، سال اول، عدد چهارم، جلد اول، ص ٣٦٣.

[١٣٦٥]- عبدالواحد انصاری از نویسندگان معاصر شیعه.

[١٣٦٦]- «الخطوط العریضه، ص ١٠.

[١٣٦٧]- «اضواء علی خطوط محب‌الدین»، ص ٦٥، عبدالواحد انصارى.

[١٣٦٨]- مثلاً محمد جواد مغنیه وجود تفسیر باطنی را نزد شیعیان انکار می‌کند و می‌گوید، شیعیان اثناعشریه دورترین مردم از این گونه بدعت‌ها و گمراهی‌هایند و کتاب‌های‌شان که در دسترس همگان است، بر این امر شهادت می‌دهند. «الکاشف»، ٧/١٠٤ گمان نمی‌کنم که کسی که از کتاب‌های تفسیری و حدیثی آن‌ها اطلاع کافی داشته باشد. این گفته‌ی وی را باور کند. چراکه مسئله تنها به چند روایت شاذ محدود نمی‌شود بلکه آن‌ها تفسیرهای کاملی دارند که به طور ویژه در موضوع تفسیر باطنی نوشته شده‌اند همچون تفسیر قمی و غیره و در «البحار»، مجلسی چندین باب آمده که در برگیرنده‌ی ده‌ها حدیث و روایت است و تمام آن‌ها به تفسیر و تأویل باطنی آیه‌های قرآن پرداخته‌اند، پس چرا این همه جرأت در انکار «حقایق روشن»؟! آیا آن‌ها گمان می‌کنند که بدین طریق دینشان را خدمت می‌کنند؟ محسن امین نیز وجود تفسیر باطنی را نزد شیعیان انکار می‌کند وادعا می‌کند که آن‌ها تنها روایت‌های شاذی هستند. «الشیعة بین الحقایق والاوهام»، ص ٤١٩-٤٢٠. خنیزی نیز گاهی واقعیت‌ها را انکارمی‌کند و گاهی می‌گوید آن‌ها تنها روایت‌های شاذی هستند. «الدعوة الاسلامیة»، ١/١٧٨-٢٠٢. من گمان نمی‌کنم که انکار واقعیت‌ها دافع سودمندی باشد، چراکه حتّی از سوی خود شیعیان نیز حمل بر تقیّه خواهد شد همچنانکه برخی از شیعیان تفسیر «التبیان» طوسی را بر آن حمل کردندکه به روش تقیه و مدارا با مخالفان نگاشته شده است. در عصر حاضر نیز کتاب‌هایی همسان کتاب «التبیان» نوشته شده است همچون «الکاشف» محمد جواد مغنیه که بیشتر بر روایت‌های اهل سنت و برخی از روایت‌های معتدل شیعه تکیه کرده است و تکیه بر روایت‌های اهل سنت نزد شیعیان «نشانه‌ی تقیه» است. ولی با وجود این ما می‌گوییم خدا بهتر می‌داند، اما عقیده تقیّه در استمرار غلو در میان شیعیان و رد حق از سوی آن‌ها نقش بارزی داشته است.

[١٣٦٩]- کشف ماهیت کتاب «المراجعات» به حول و قوت الهی در ارزیابی تلاش‌های عبدالحسین در «بحث ارزیابی تلاش‌های تقریب» خواهد آمد.

[١٣٧٠]- تفسیر آیه‌ی ٧٧ سوره‌ی بقره از سوی ایشان.

[١٣٧١]- این تفسیر كلام الهى است: ﴿مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ [النور: ٣٥].

[١٣٧٢]- این تفسیر كلام الهی است: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ١٠ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ١١ [الواقعة: ١٠-١١].

[١٣٧٣]- این تفسیر كلام الهى است: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ [الحديد: ١٩].

[١٣٧٤]- «المراجعات»، ص ٦٢-٧٣.

[١٣٧٥]- ر. ک، «المجموعة فی الأحادیث الموضوعة»، شوکانی، ص ٣٧٦.

[١٣٧٦]- «لسان المیزان»، ٢/٢٤٠.

[١٣٧٧]- «تاریخ الامامیة»، عبدالله فیاض، ص ١٦٢.

[١٣٧٨]- «الامام المهدی»، علی دخیل، به نقل از منبع سابق، ص ١٦٢.

[١٣٧٩]- ر. ک، «الشیعة و الرجعة»، ناشر، انتشارات آداب نجف، ١٣٨٥هـ.

[١٣٨٠]- «دائرة المعارف العلویه»، جواد تارا، ص ٢٥٦.

[١٣٨١]- آل کاشف الغطا در مقدمه‌ی کتاب «حیاة الامام الحسن بن علی»، نوشته‌ی باقر شریف قرشى. چاپ انتشارات آداب نجف، چاپ دوم، ١٣٨٤هـ.

[١٣٨٢]- «الفرقان»، محمد صادق، پانوشت (٧/٣٢).

[١٣٨٣]- «المیزان»، طباطبایی، ١٩/٣٤٦.

[١٣٨٤]- «المیزان»، طباطبایی، ١٩/١٠٣.

[١٣٨٥]- «البحار»، ٢/٢١٤.

[١٣٨٦]- «البحار»، ٢/٢١٤.

[١٣٨٧]- «منهاج السنة»، (٢/١١١)، انتشارات ریاض جدید.

[١٣٨٨]- ر. ک، «الاسلام الصحیح»، نشاشیبی، ص ١١٥ و پس از آن.

٣) در رابطه با این ادعای‌شان که پس از قرآن باز هم کتاب‌هایی الهی نازل شده است

پیش از این ما این ادعای شیعیان را که پس از نزول قرآن باز هم کتاب‌های آسمانی و الهی دیگری بر ائمه نازل شده است، مورد بحث قرار دادیم، اینک ببینیم که دعوتگران وحدت و تقارب در این قضیه، بسیار حساس چه می‌گویند.

١) محمدحسین آل کاشف الغطا می‌گوید: «امامیه بر این اعتقاداند که هر کسی ادعا کند و یا معتقد به این باشد که پس از محمد ص پیامبرِ دیگری وجود دارد و یا کتاب و وحیی دیگری نازل شده است، کافر و واجب القتل است»[١٣٨٩]. این است فتوا و گفته‌ی «مرجع تشیع» و گفتار حقی است. لازمه‌ی این گفته آن است که هر کسی ادعا کند کتابی آسمانی بر ائمّه نازل شده است و یا بر آن‌ها وحی نازل می‌شود، او نیز کافر و مهدور الدم است. پس با این حساب محدثان بزرگ امامیه همچون کلینی، طوسی، طبری و مجلسی و غیره که – چنانکه گذشت – چنین اعتقادی دارند باید مشمول این حکم باشند و این بدان معناست که شیعیان دین‌شان را از کسانی فرا می‌گیرند که کافر و واجب القتل‌اند.

پس آیا شیعیان این حکم را می‌پذیرند؟ و یا سعی خواهند کرد با این گفته که آل کاشف الغطا تقیه کرده است، از این بن‌بست بیرون بیایند! همین اعتقاد داشتن به تقیه باعث شده است که شیعیان همواره در دایره، غلو بمانند و هرگاه مصلحی از میان‌شان برخاسته و سعی کرده اصولی را که کلینی و محدثان دیگرشان وضع کرده‌اند نقض کند، کلامش را بر تقیّه حمل می‌کنند. تشیع از این «اسارت» خارج نخواهد شد مگر با شکستن اسطوره‌ی تقیّه و دور انداختن گفته‌های کلینی و دیگرانی که پایه‌های غلو را وضع کرده‌اند، و یا آن را از دیگران برگرفته و از مبادی تشیع قرار داده‌اند. اگر آل کاشف الغطا تنها به همین سخن کلی اکتفا کرده و نظرش را درباره‌ی روایت‌های شیعی‌ای که ادعا می‌کند کتاب‌های آسمانی و الهی‌ای بر ائمّه نازل شده است، به صراحت و روشنی بیان نکرده است، برعکس وی، عالم دیگر آن‌ها عبدالحسین موسوی در پاسخی که - بنا به ادعای خودش - به یک عالم سنی داده در رابطه با مصحف فاطمه به روشنی اظهارنظر کرده و گفته است: «پس از آنکه علی بعد از وفات پیامبر ص قرآن را جمع‌آوری کرد و از آن فارغ شد، برای سیره‌ی زنان عالم کتابی نوشت که نزد فرزندان پاک ایشان به مصحف فاطمه معروف است. این کتاب مشتمل بر ضرب‌المثل‌ها، پندها و اندرزها و حکایات و نوادری بود که باعث می‌شد ایشان بر مصیبت از دست دادن پدرشان، سرور پیامبران ص صبر و شکیبایی پیشه کنند»[١٣٩٠].

این است تعبیر عالم شیعی، «عبدالحسین» از «مصحف فاطمه». وی برای اثبات تعبیر و برداشت خود هیچ گونه دلیلی از کتاب‌های شیعی ارایه نداده است، امّا آنچه در کتاب‌های شیعی در این باره آمده با برداشت ایشان به هیچ وجه همخوانی ندارد. در «الوافی»، «الکافی»، «دلائل الامامه»، «احتجاج» و کتاب‌های شیعی دیگر نصوص صریحی آمده است مبنی بر این که مصحف فاطمه وحی الهی است، و بنا به برخی از روایات سه فرشته آن را فرود آورده‌اند، و بنا به برخی روایت‌های دیگر فرشته آن را به علی س إملا کرده است. لازم به یادآوری است که پاسخ آقای موسوی متوجه یک عالم سنی بوده، پس ایشان از کیسه، «تقیّه» برای وی کیل و پیمانه کرده، چنانکه مذهب تشیع در این گونه موارد است، چرا که پاسخ ایشان با هیچگونه دلیلی از کلام معصومینشان همراه نیست و حجت نزد آن‌ها نیز کلام معصومین است! و ما در تمام روایت‌های شیعی حتّی یک روایت هم نداریم که بگوید مصحف فاطمه را علی خودش تألیف کرده بود، بلکه همه‌ی روایت‌هایشان گویای آن است که مصحف فاطمه: «چیزیست که خدا آن را بر وی املا کرده یا بدو وحی کرده است[١٣٩١]. قرآن نیست، امّا کلام خداست که بر فاطمه فرو فرستاده شده است و رسول خدا ص آن را املا کرده و علی با خط خودش نوشته است، یا آنکه از طریق جبریل به وی رسیده است»[١٣٩٢]. آری درباره‌ی کیفیت رسیدن آن از سوی خدا به فاطمه اختلاف‌ نظر وجود دارد اما در هیچ روایتی آنچه موسوی ادعا می‌کند که خود علی آن را تألیف کرده بود، نیامده است.

اگر علی س کتابی تألیف کرده که در آن موعظه‌ها و پندها و اندرزهایی به فاطمه داده است تا به هنگام وفات پدرش ایشان را وادار به شکیبایی کند، این کتاب از لحاظ ادبی، تاریخی و تربیتی ارزشی فراوانی دارد، پس این کتاب‌ کجاست؟ چرا علی‌رغم نبودنِ هیچ گونه ضرورت و توجیهی برای کتمان این کتاب، ما آن را نمی‌بینیم؟

پس پاسخ عبدالحسین نه با آنچه در کتاب‌های شیعی آمده همخوانی دارد، و نه با واقعیت.

افزون بر این چگونه علی س فاطمه را پند و اندرز دهد در حالی که هر دو معصومند و آیا یک معصوم به معصومی دیگر نیاز دارد تا راه را به وی نشان دهد؟ و گفته‌های محسن امین - از مجتهدان معاصر شیعه - با گفته‌های عبدالحسین از مصحف فاطمه متفاوت است. محسن امین در کتابش «اعیان الشیعه»[١٣٩٣] از مصحف فاطمه سخن به میان آورده و روایت‌هایی از امامان‌شان نقل کره مبنی بر این که مصحف فاطمه سه برابر قرآن است و از کلام خداست که خدا آن را بر فاطمه نازل کرده، رسول خدا ص آن را املا نموده و علی آن را نوشته است... الخ روایت‌های دیگری در مورد این مصحف نیز آورده و در آخر گفته است: «آن‌ها دو مصحف‌اند که یکی با املای رسول خدا ص و خط علی بوده، و دیگری از طریق سخن گفتن جبریل به ایشان رسیده است». و گفته است: «اگر جبریل با فاطمه ل سخن بگوید و علی این سخنان را بشنود و آن‌ها را بنویسد، این چیز نه بعید است و نه اشکالی در آن است، پس از آنکه یاران ثقه‌ی ائمّه‌ی اهل بیت این مطلب را از آن‌ها روایت کرده باشند»[١٣٩٤].

این گونه می‌بینیم که آقای أمینی از «موسوی» در سخن گفتن از «افسانه‌ی مصحف فاطمه» جرأت بیشتری از خود نشان داده است.

از آنچه در بالا آمد به این نتیجه می‌رسیم که علمای شیعه در این رابطه دو پاسخ دارند. پاسخی از طرف خودشان که دلیلی بر آن از کتاب‌های‌شان وجود ندارد و این پاسخ را زمانی مطرح می‌کنند که با یک سنی بحث و مناظره کنند و این چیزیست که عقیده‌ی تقیّه در راستای حفظ مذهب‌شان از نقد مخالفان بر آن‌ها لازم می‌گرداند و پاسخ واقعی دیگری که آن را زمانی مطرح می‌کنند که عرصه بحث و مناظره با مخالفان نباشد. این روش به هیچ وجه به سود حقیقت نیست، بلکه موجب رواج خرافات می‌شود و تقیّه یکی از عوامل مهم ادامه پیدا کردنِ خرافات در مذهب تشیع و دور شدن آن‌ها از جماعت مسلمانان به شمار می‌آید.

ادعای نازل شدنِ کتاب‌های الهی بر امامان‌شان در کتاب‌های جدید و قدیم‌شان مکتوب شده و مورد تأکید قرار گرفته است و این علی‌رغم آن است که - چنانکه گذشت - برخی از مراجع و شیوخ‌شان فتوا داده بودند که هر کس چنین اعتقادی داشته باشد، کافر است. پس به این نتیجه می‌رسیم که آنان یک دیگر را تکفیر نموده گفته‌های همدیگر را نقض می‌کنند و فریب دادن و دروغ را به نام «تقیه» حلال می‌کنند. از خداوند متعال می‌خواهیم که کسانی را که مخلصانه در جستجوی حقیقتند به آن هدایت کند و ماهیت علمای نفاق و زندیق‌های ملحد را برملا کند[١٣٩٥].

[١٣٨٩]- «اصل الشیعه»، ص ١٠١، چاپ دوم و ر. ک؛ «الوحدة الاسلامیة»، از عبدالکریم زنجانی از مراجع معاصر بزرگ شیعه، ص ٨٣.

[١٣٩٠]- «المراجعات»، عبدالحسین موسوی، ص ٣٣٦.

[١٣٩١]- «بصائر الدرجات» به نقل از «اعیان الشیعة»، ١/١٨٨ و رجوع شود به روایت‌های شیعی که پیش از این درباره‌ی مصحف ادعایی فاطمه نقل کردیم.

[١٣٩٢]- منبع سابق.

[١٣٩٣]- ر. ک، «اعیان الشیعة»، ١/١٨٨-١٩٠.

[١٣٩٤]- همان، (١/١٩٠).

[١٣٩٥]- دفاع‌هایی از نوع دفاع عبدالحسین رافضی از «افسانه‌های روافض» در رابطه با مصحف فاطمه و غیره واقعیت را تغییر نمی‌دهد و تنها پوشاندنِ لباس حق به باطل است. یکی از منتسبان به اهل سنت که در دعوت تقریب هم خیلی فعال است دفاعی شبیه دفاع عبدالحسین دارد. وی در دفاعش گفته است که اخبار و روایت‌های آمده در کتاب‌های شیعه درباره‌ی مصحف فاطمه تنها بر این دلالت دارند که فاطمه‌ی همچون برخی از صحابه مثل ابن مسعود، ابن عباس و غیره که نسخه‌هایی از قرآن داشته‌اند و به نام آن‌ها معروف بوده، نسخه‌ای از قرآن داشته است. ر. ک «السنة والشیعة»، محمد علی زعبی، ص ٨٦-٨٧. بدون تردید برداشت زعبی با واقعیت‌های اخبار و روایات تشیع از مصحف فاطمه همخوانی ندارد. گمان می‌کنم شیخ زعبی از «افسانه‌ها»ی آن‌ها دراین مورد آگاه نبوده است و إلا پرده انداختن بر باطل جایز نیست، و هرگز پوشاندنِ لباس حق به باطل خدمت به اسلام به حساب نمی‌آید.

٤) در رابطه با سنت

پیش از این در «مبحث اعتقاد تشیع درباره‌ی سنت» ما بیان کردیم که شیعیان بر این باوراند که گفته‌های امامان‌شان همانند گفته‌های خدا و پیامبرش است، و پیامبر ص بخشی از شریعت را کتمان نموده و به علی س سپرده است، و آن‌ها حکایات رقاع را حجت می‌دانند و مرویات صحابه را رد می‌کنند، و به همین دلیل کتاب‌ها، سندها، رجال و احادیثی غیر از کتاب‌ها و سندها و رجال و احادیث مسلمانان برای خودشان پدید آورده‌ از سایر مسلمانان جدا شده‌اند.

در همین مبحث ما می‌خواهیم نظر علمای شیعه را درباره‌ی این مسایل، در حالی که آن‌ها خواهان وحدت با سایر مسلمانان‌اند و از آنان می‌خواهند مذهب‌شان را به عنوان یکی از مذاهب معتبر اسلامی به رسمیت بشناسند، بدانیم.

من پاسخ‌های علمای شیعه را در رابطه با این مسایل جستجو کردم، اما بجز تأکید بر آن‌ها و تصریح به آن‌ها چیز دیگری نیافتم. محمد جواد مغنیه در رابطه با گفته‌های امامان‌شان می‌گوید:

«قول معصوم و امر وی کاملاً همچون چیزیست که از سوی خدای عزیز و علیم نازل شده باشد.

﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤ [النجم: ٣-٤]. «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید! آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى که (از جانب الله) بر او نازل شده نیست»[١٣٩٦].

«خمینی» می‌گوید: «آموزه‌های ائمّه همانند آموزه‌های قرآن است و اجرا و پیروی آن‌ها واجب است»[١٣٩٧].

اما این ادعای‌شان که پیامبر ص بخشی از شریعت را کتمان کرده است. چنانکه گذشت - رکنی از ارکان دین‌شان محسوب می‌شود که از تصریح به آن خودداری نمی‌کنند و معاصران‌شان از گذشتگان‌شان در این زمینه روشن‌تر سخن گفته‌اند و به همین دلیل است که در این مسئله گفته‌های واضح‌تر و صریح‌تری از گفته‌های مراجع معاصرشان نداریم و در گذشته مجبور شدیم به گفته‌های همین معاصرانشان استناد و استشهاد کنیم، در حالی که در مبحث گذشته اولویت نخست ما آن بود که در رابطه با عقایدشان از کتاب‌های حدیثی آن‌ها و شیوخ گذشته‌شان استشهاد کنیم.

زمانی که شیخ موسی جارالله این مسئله را مطرح کرد که شیعیان به کتاب‌های تخیلی و وهمی‌ای همچون جفر و جامعه ایمان و اعتقاد دارند. مرجع معاصر شیعه، «محسن امینی» با کمال وقاحت چنین پاسخ داد: «اگر صحیفه‌ی فرایض، جفر، جامعه و غیره نزد او و امثال او - یعنی موسی جارالله - ضایع شده‌اند و از بین رفته‌اند، نزد صاحبانشان از بین نرفته‌اند»[١٣٩٨].

همچنین می‌بینیم که برخی از علمای بزرگ‌شان به این گنج‌های وهمی و خیالی و نام‌های بدون مسمّی و مصداق افتخار کرده و با کمال سبک مغزی این گونه کتاب‌ها را برشمرده‌اند و اگر از آنان سوال شود که پس این کتاب‌های ادعایی کجا هستند، پاسخ می‌دهند نزد امام زمانند. اگر بیم اطاله‌ی کلام نمی‌رفت گفته‌هایشان را در این مورد ذکر می‌کردیم[١٣٩٩]. اما اطاعت و استنادشان به حکایات رقاع را دعوتگران تقریب نیز قبول دارند و آن را از سنت می‌شمارند، اما می‌گویند آن‌ها بسیار اندکند[١٤٠٠]، ولی ما که پیش از این حجم این گونه روایات و این مطلب را که حتی درباره‌ی این گونه روایات کتاب‌های مستقلّی نوشته شده است و حتّی این داستان به هنگام غیبت کبری توسّط برخی از علمای‌شان که ادعا کرده‌اند مهدی برایشان کتاب‌هایی نوشته است، همچون ابن مطهر حلی که ادعا کرده با امام زمان ملاقات کرده و وی در یک شب کتاب ضخیمی برای ابن مطهر نوشته است، ادامه پیدا کرده است.

علاوه بر این راه ارتباط با مهدی را برای عموم مردم نیز از طریق نوشتن نامه‌هایی و فرستادنِ آن‌ها از طریق دریا و یا جوی همراه با یک دعای معین[١٤٠١]، باز گذاشته‌اند و نیز ادعا می‌کنند که تمام کتاب «الکافی» بر امام مهدی عرضه شده و وی گفته است: «کافی برای شیعیان ما کافی است»[١٤٠٢].

پس علی‌رغم این همه مطالب از این دست در کتاب‌های‌شان، چگونه ادعا می‌کنند حکایات رقاع و ارتباط با مهدی بسیار اندکند؟

امّا این که مرویات صحابه را رد می‌کنند، در این مورد پیش از این گفته‌های محمد حسن آل کاشف الغطا و غیره را نقل کردیم، و نیز بسیاری از شیوخ بزرگ‌شان حملات دیوانه‌واری علیه آن عدّه از صحابه ش که احادیث زیادی را از رسول خدا ص نقل کرده‌اند انجام داده‌اند، مثل کاری که آیت‌ الله العظمی عبدالحسین موسوی در کتاب «ابوهریره» و امینی نجفی در کتاب «الغدیر» و دیگران[١٤٠٣] انجام داده‌اند. هدف واقعی از زیر سوال بردنِ این اصحاب، زیر سوال بردنِ روایت‌های‌شان است.

همچنین آن‌ها محدثان بزرگ امت و مهم‌ترین و معتبرترین کتاب‌های مسلمانان را نیز به گونه‌ای مورد هتک حرمت قرار داده‌اند که نظیر آن را حتّی در کتاب‌های کافران نمی‌توان یافت. کتاب «الغدیر» آقای امینی را در این زمینه می‌توان به عنوان نمونه ذکر کرد. نمونه‌ها و شواهد زیادی در این زمینه وجود دارد، اما به علّت ضیق صفحات این کتاب امکان عرضه‌ی تمام گفته‌های بی‌پایه‌ی آن‌ها در این زمینه وجود ندارد و تنها به همین اشاره بسنده می‌کنیم[١٤٠٤].

آن‌ها اساتید و کتاب‌های مسلمانان را حجت نمی‌دانند. «سبیتی» - از علمای معاصر شیعه - در این مورد می‌گوید: «شیعیان بر این اسانید - یعنی اسانید اهل سنت - تکیه نمی‌کنند بلکه حتی آن‌ها را معتبر نمی‌دانند و درصدد استدلال از آن‌ها برنمی‌آیند و توجهی به آن‌ها نمی‌کنند، چه موافق مذهب‌شان باشند یا مخالف آن»[١٤٠٥].و می‌گوید: «شیعیان از خودشان احادیثی دارند که آن‌ها را از طرق معتبرشان روایت نموده و از مجموعه‌های مخصوص خودشان گرد‌آوری کرده‌اند و آن‌ها همه‌ی اصول و فروع دین را در برگرفته‌اند و مدار علم و عمل‌شان بر آن‌هاست و تنها آن‌ها را حجت می‌دانند نه احادیث دیگران را»[١٤٠٦].

یکی از دعوتگران تقریب در رابطه با عدم استناد شیعیان به کتاب‌های اهل سنت می‌گوید: «اتهام بی‌اعتنایی امامیه به آنچه در کتاب‌های اهل سنت آمده و حجت ندانستنِ آن‌ها به هیچ وجه پذیرفتنی نیست، چرا که کتاب‌های امامیه پر از احادیث و روایاتی است که در کتاب‌های اهل سنت درباره‌ی فضایل و مناقب اهل بیت و کرامت‌های‌شان آمده است»[١٤٠٧].

شاید برخی از کسانی که به اصول شیعه و روش‌هایشان در دفاع از مذهب خود آگاه نیستند، از این پاسخ دچار فریب شوند و چنین تصور کنند که شیعیان کتاب‌ها و روایت‌های اهل سنت را نیز حجت می‌دانند، در حالی که نویسنده تنها در پی فریب دادنِ خواننده بوده است، چرا که شیعیان تنها به هنگام دفاع از مذهب‌شان و تبلیغ آن در میان مسلمانان به احادیث و روایات اهل سنت استناد می‌کنند و به قصد تدین و یا عبادت و یا پیروی به آن‌ها استناد نمی‌کنند. به همین دلیل است که مجلسی و چنانکه گذشت - بابی تحت عنوان: «باب دربار‌ی ممنوع بودن اخذ و استناد از روایت‌های اهل سنت مگر در صورت استدلال علیه آن‌ها از کتاب‌های خودشان» بسته است.

[١٣٩٦]- الخمینی والدولة الاسلامیة، محمد جواد مغنیه ص ٥٩.

[١٣٩٧]- «الحکومة الاسلامیة»، ص ١١٣.

[١٣٩٨]- «الشیعة»، محسن امین، ص ٢٥٤.

[١٣٩٩]- ر. ک، به «اعیان الشیعة»، ١/١٥٤-١٨٤، «صراط الحق»، محمد آصف محسنی، ٣/٣٤٧.

[١٤٠٠]- الدعوة الاسلامیة، ٢/١١٢ از خنیزی.

[١٤٠١]- نگا: بحار مجلسى ٢٥/٢٣٥.

[١٤٠٢]- نگا: روضات الجنان، خونسارى ٦/١١٦، ونگا:شافی شرح اصول كافی ١/١.

[١٤٠٣]- در بحث «اعتقاد آن‌ها در مورد صحابه» به برخی از این‌ها اشاره خواهد شد.

[١٤٠٤]- هیچ کتابی از کتاب‌های معاصر شیعه از سب وشتم وناسزاگویی صحابه، ائمه‌ی علم و دین و تحریف واقعیت تاریخی و زیر سوال بردنِ کتاب‌های مرجع و معتبر اسلامی، خالی نیست.

[١٤٠٥]- «تحت رأیة الحق»، ص ١٤٦.

[١٤٠٦]- «تحت رأیة الحق»، ص ١٦٢.

[١٤٠٧]- «الدعوة الاسلامیة»، ابوالحسن الخنیزی، ٢/١١٢.

٥) دیدگاه‌شان در مورد اجماع

پیش از این بیان شد که آن‌ها اجماع را در اصل حجت نمی‌دانند، اما سعی می‌کنند این مسئله را پنهان کنند و مسلمانان را فریب دهند، به همین دلیل در کتاب‌های اصولی خویش بحثی را تحت عنوان «اجماع»[١٤٠٨] ذکر کرده‌اند، در حالی که اجماع در کنار قول معصوم هیچ وزن و جایگاه و اعتباری نزدشان ندارد و حجت قول معصوم است نه اجماع، پس آوردنِ بحث فوق تنها به قصد فریب دادن به وسیله‌ی عناوین است.

برخی از محدثان شیعه سعی کرده‌اند حجت نبودن اجماع را نزد خودشان با نیرنگ پنهان کنند و ادعا کرده‌اند شیعه در حجت بودن آن با اهل سنت اتفاق‌نظر دارد. محمد جواد مغنیه می‌گوید: «اجماع صحابه عبارت است از این که تمام اصحاب بر یک حکم شرعی اتفاق‌نظر داشته باشند و عمل به این گونه اجماع نزد اهل سنت و تشیع لازم است و آن را اصلی از اصول شریعت می‌دانند». وی سپس ادامه می‌دهد: «شیعیان از آن جهت آن را حجت می‌دانند که امام همراه صحابه بوده است»[١٤٠٩]. بنگر به این نیرنگ که علی‌رغم آنکه حاصل کلام آن است که حجت در قول معصوم است نه در اجماع، اما آن را به قصد فریب دادن این چنین در لفافه پیچیده بیان کرده است و برخی از این گفته‌ی وی دچار فریب هم شده‌اند[١٤١٠].

یکی از پایه‌ها و دلایل رد اجماع مسلمانان از سوی شیعیان، همان اصل و قاعده‌ی بسیار مهمشان است مبنی بر اینکه خیر در جهت مخالف عامّه - یعنی آل سنت - است! کتاب‌های معاصرشان در اصول نیز بر همین قاعده عمل کرده و آن را یکی از ابزار ترجیح به هنگام تعارض ادلّه دانسته‌اند، یعنی از عین همان روش کتاب‌های قدیمی و گذشته‌شان پیروی کرده‌اند. آیت‌الله العظمی محمدباقر صدر در کتاب «تعارض الادلّه الشرعیه» می‌گوید: «تقیّه ائمّه نه تنها از حاکمان، بلکه به ویژه از أمّت، آنان را وادار به آن کرده است که مخالفت عامّه را معیاری برای ترجیح روایتی بر روایت دیگر به هنگام تعارض قرار دهند»[١٤١١].

«صدر» این سعی را به هنگام بحث از ابزارهای ترجیح به هنگام تعارض روایت‌ها و اصولی که امامان‌شان در این زمینه وضع کرده‌اند، گفته است.

[١٤٠٨]- ر. ک به کتاب‌های اصولی شیعه.

[١٤٠٩]- «الشیعة فی المیزان»، ص ٣٢١.

[١٤١٠]- همچون شیخ محمد غزالی که این گفته‌ی «جواد مغنیه» و گفته‌های دیگران را نقل کرده و گفته است در اصول و ادلّه‌ی احکام میان اهل سنت و تشیع تفاوتی وجود ندارد. ر. ک به کتاب وی: «لیس من الاسلام» ص ٧٩-٨٠.

[١٤١١]- «تعارض الأدلة الشرعیة»، عنوانِ مجموعه بحث‌های باقر صدر است که محمود هاشمی آن‌ها را به چاپ رسانده است. ص ٣، و نیز رجوع شود به مجله‌ی «رسالة الاسلام» دانشکده‌ی اصول دین، بغداد، شماره‌ی ٣ و ٤ سال پنجم، شوال ١٣٩١هـ بحث : «وظیفه مجتهد به هنگام تعارض ادلّة»، از داود عطاء، مدرس تفسیر و علوم قرآنی در دانشکده. ص ١٣٣ (لازم به یادآوری است که دانشکده، فوق یک دانشکده‌ی شیعی است که در بحث‌ها و تحقیقاتش بر منابع شیعی تکیه دارد).

٦) دیدگاه‌شان درباره‌ی امامت

أ) دیدگاه دعوتگران تقریب درباره‌ی غلویی که در کتاب‌های اساسی شیعه نسبت به ائمّه آمده است

پیش از این ما بیان کردیم که کتاب‌های اساسی شیعه صفاتی را به ائمّه نسبت می‌دهند که آن‌ها را به درجه‌ی نبوت می‌رسانند، و حتّی گاهی آن‌ها را به درجه‌ی الوهیت می‌رسانند، و در این بحث دیدگاه دعوتگران تقریب را درباره‌ی این موارد ذکر خواهیم کرد.

١- پیش از این برخی از ابوابی را که «کلینی» در «الکافی» درباره‌ی ائمّه آورده بود همچون: «باب درباره‌ی این که ائمّه هر آنچه را اتفاق افتاده است و اتفاق می‌افتد، می‌دانند» و غیره ذکر کردیم. دکتر علی سالوس[١٤١٢] نظر یکی از علمای معاصر شیعه را به نام «کاظم الکفائی»[١٤١٣]در رابطه با این ابواب و احادیث جویا شده و وی چنین پاسخ داده است.

امّا روایت‌هایی که شیخ ما کلینی در کتاب خویش «الکافی» آورده از نظر ما موثقند... و آنچه در «الکافی» در این باره آمده که: «ائمّه تمام علومی را که به فرشتگان، پیامبران و رسولان داده شده است می‌دانند و هرگاه اراده‌ی دانستن چیزی را بکنند، آن را می‌دانند و می‌دانند که چه وقت می‌میرند، و بدون اختیار خود هم نمی‌میرند، و هر آنچه را اتفاق افتاده است و اتفاق می‌افتد می‌دانند، و چیزی از آن‌ها مخفی نیست» باید گفت که آنان اولیای خدا بوده و بندگانی هستند که مخلصانه وی را عبادت و بندگی کرده‌اند».

وی سپس گفته‌ای از امامان‌شان نقل کرده است مبنی بر این که درباره‌ی ما هر چه دوست دارید بگویید، جز آنکه ما را ربّ قرار ندهید[١٤١٤]. یعنی اینکه آن‌ها شایسته‌ی همه‌ی این اوصاف و صفات دیگر هستند.

این گونه کاظم کفایی ایمان‌شان را به این غلوها درباره‌ی ائمّه مورد تأکید و تأیید قرار می‌دهد. خنیزی نیز در این رابطه پاسخی دارد که در واقع از پاسخ کفایی چندان متفاوت نیست[١٤١٥]. «لطف الله صافی» نیز در این رابطه گفته است، عناوین و باب‌هایی که در «الکافی» آمده تنها عنوان‌هایی از بخشی از آنچه ائمّه از جدّشان پیامبر ص به ارث برده‌اند، هستند[١٤١٦].

اما از سوی دیگر عبدالحسین امینی نجفی برخی از آنچه را در این رابطه از آن‌ها نقل شده، همچون اینکه ائمّه به اختیار خودشان می‌میرند، انکار می‌کند و از روی نیرنگ و عناد آن‌ها را اتهام‌هایی بی‌پایه می‌خواند[١٤١٧].

و این علی‌رغم آن است که تمام این مطالب از ابواب «الکافی» و «البحار» بوده و در آن‌ها احادیث و روایات زیادی در این مورد آمده است و افزون بر این خود عبدالحسین در جای دیگر، به هنگام سخن گفتن از تفاوت معیارها و موازین فرقه‌اش با معیارها و موازین سایر مسلمانان، به این صفات غلو‌آمیز درباره‌ی امامانشان اعتراف دارد. وی می‌گوید: «اگر نمی‌بودی کسانی که خودشان را از دیدن و شنیدن فضایل ائمّه به کری و کوری زده‌اند... از کسانی که اسیر هوا و هوس‌شان شده و جهل و نادانی آن‌ها را به پرتگاه سرگردانی و گمراهی سوق داده است - یعنی اهل سنت - و عقیده و باور به این را که ائمّه علم غیب می‌دانند، مردگان با آنان حرف می‌زنند، گفته‌های پرندگان و حیوانات را می‌فهمند، مردگان به وسیله‌‌ی دعایشان زنده می‌شوند، دعای‌شان در رابطه با شفایافتنِ کورهای مادرزاد، بیماران پیسی و یا هر بیمار دیگری پذیرفته می‌شود، و عقیده به رجعت آن‌ها، و ظهور کرامت‌های خارق‌العاده از آن‌ها را و رفتن به زیارت قبور آنان و توسل به آنان و تبرک به تربت آنان را و دعا و نماز را نزد مرقدهای آنان[١٤١٨] و اظهار ناراحتی و تأسف بر مصیبت‌هایی را که بر آنان آمده - اشاره‌ایست به آنچه در سالروزهای وفات ائمّه انجام می‌دهند - و امثال چنین باورها و مبادی‌ای را که شیعیان آن‌ها را از فضایل ثابت شده به وسیله‌ی برهان‌های صحیح و دلایل قوی می‌دانند - یعنی آن‌ها نزدشان قوی و صحیح‌اند – و کسانی چون ابن حزم، ابن جوزی، ابن تیمیّه و ابن قیم و همکفرانشان منکر آن هستند، از زمره‌ی غلو فاحش شمرده‌اند»[١٤١٩].

اما با وجود تمام این ادعاهای عبدالحسین، کاظم کفائی و غیره در رابطه با نسبت دادن علم غیب به ائمّه و این ادعای‌شان که این عقیده و باور همه‌ی شیعیان است، محمد جواد مغنیه منکر آن است که ائمّه علم غیب می‌دانند، و حتّی منکر آن است که این عقیده را شیعیان داشته باشند. وی می‌گوید: «چگونه می‌توان این عقیده را به شیعیان امامیه نسبت داد که ائمه علم غیب می‌دانند، در حالی که آن‌ها به کتاب خدا ایمان داشته این ارشاد خداوند متعال را به نقل از پیامبر ص تلاوت می‌کنند که: ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ [الأعراف: ١٨٨]. «و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى‏کردم».

و نیز این ارشاد را که: ﴿إِنَّمَا ٱلۡغَيۡبُ لِلَّهِ [يونس: ٢٠]. «غیب (و معجزات) تنها براى خدا (و به فرمان او) است».

و ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ [النمل: ٦٥]. «بگو: کسانى که در آسمان‌ها و زمین هستند غیب نمى‏دانند جز خدا».

وی در ادامه می‌گوید: «هر کسی این عقیده را به امامیه نسبت دهد که ائمّه علم غیب می‌دانند، به شیعه ستم روا داشته است»[١٤٢٠]. و «هر کسی که چیزی از این مطالب را به آن‌ها نسبت دهد یا نادانی است که بر سفره‌ی دیگران نشسته است، و یا افتراکننده‌ی دروغ‌گویی است»[١٤٢١].

این است گفته‌ی مغنیه، نمی‌دانیم گفته‌ی کدام یک را درباره‌ی مذهب تشیع باور کنیم، آیا بر «الکافی» و «البحار» اعتماد کنیم و گفته‌های کاظم کفایی و عبدالحسین نجفی را باور کنیم و بگوییم شیعیان مدعی علم غیب برای امامان‌شان هستند؟ و یا این که گفته‌های مغنیه را باور کنیم؟ جالب اینجاست که هر یکی ادعا می‌کند که آنچه او می‌گوید مذهب شیعه است، و بنا به نظر و گفته‌ی مغنیه، کلینی، مجلسی، کفایی، امینی و غیره از زمره‌ی جاهلانی هستند که بر سفره‌ی دیگران نشسته‌اند، و یا افتراکنندگان دروغ‌گویی بیش نیستند.

در دیدگاه‌های دعوتگران تقریب چنین تناقض‌هایی فراوان است، از جمله این که تنها در خصوص غلو درباره‌ی ائمه چندین قول وجود دارد. محمد جواد مغنیه می‌گوید: «شیعیان بر این عقیده‌اند که علم ائمّه کسبی است» و کسانی را که می‌گویند علم ائمّه الهامی است به نادانی و تحریف و خیانت متهم می‌کند، و می‌گوید: «از این نادانی و تحریف و خیانت کسانی که می‌گویند شیعیان بر این عقیده‌اند که علم ائمّه الهامی است، نه کسبی، روشن شد» [١٤٢٢]. اما دعوتگر دیگر تقریب، «خنیزی» می‌گوید: «علم ائمّه کسبی نیست»[١٤٢٣]. عالم دیگرشان محمدرضا مظفر می‌گوید: «اگر چیز جدیدی پیش بیاید، امام بایستی حتماً آن را از طریق الهام و از روی توانایی که خدا در وی به ودیعت نهاده است، بداند»[١٤٢٤]. ما حرف چه کسی را باور کنیم در حالیکه هر یکی ادعا می‌کند آنچه او می‌گوید مذهب شیعه است، اما کتاب‌های اساسی و معتبرشان می‌‌گویند ائمّه دارای وحی و الهامند، و این بدان معناست که گفته‌ی جواد مغنیه، علی‌رغم این ادعای وی که «امروزه دیگر نزد شیعیان تقیّه‌ای نیست» مبنی بر تقیّه است.

از سوی دیگر محمدحسین آل کاشف الغطا کسی را که بگوید بر ائمّه وحی می‌آید، تکفیر می‌کند[١٤٢٥] و این در حالی است که مذهب کلینی در «الکافی» که تضمین کرده است در آن تنها روایت‌های صحیح را ذکر کند، همین است[١٤٢٦]. پس آیا به باور آل کاشف الغطا کلینی کافر است؟ مجلسی نیز احادیث مربوط به صاحب وحی بودنِ ائمّه را صحیح دانسته است، پس آیا او هم کافر است؟!

این گونه آن‌ها یکدیگر را تکفیر می‌کنند و گفته‌های همدیگر را نقض می‌کنند.

علما و مراجع دیگر نیز این غلو را درباره‌ی ائمّه دارند. محمدحسین آل کاشف الغطا می‌گوید: اگر شمشیر علی نمی‌بود ... بنده‌ای برای اسلام سبز نمی‌شد و ستونی از آن برپا نمی‌شد»[١٤٢٧].

زمانی که شیخ موسی جارالله این غلو را مورد انتقاد قرار داد[١٤٢٨]، محسن امین - یکی از مراجع معاصر - به وی چنین پاسخ داد:

همین محمد حسین آل کاشف الغطا درباره‌ی امامانش می‌گوید:

یا كعبة الله إن حجّت لها الـ
أملاك منه فعرشه میقاتها
أنتم مشیئته التي خلقت بها الـ
أشیاء بل ذرئت بها ذراتها
أنا في الورى قال لكم إن لم أقل
ما لم تقله في المسیح غلاتها
[١٤٢٩]

اول:

این گفته‌ی یکی از مراجع بزرگ شیعه و از دعوتگران فعال تقریب و کسی است که برخی از اهل سنت او را شیعه‌ای میانه‌روی می‌دانند، و به همین دلیل در کنفرانس نخست قدس پشت سرش نماز خواندند[١٤٣٠][١٤٣١]. این بدان جهت است که وی دارای دو چهره و دو گفته است، و ذخایر تقیّه را پایانی نیست. وی در بیت اخیر قول می‌دهد که درباره‌ی امامانش چیزی خواهد گفت که حتّی غلات مسیحی درباره‌ی مسیح نگفته‌اند. معلوم نیست او می‌خواهد به چه مرحله‌ای برسد، و آیا بالاتر از غلو مسیحیان غلو دیگری هم هست که مسیح را الله قرار دادند... آیا غلوی بالاتر از این متصور است؟

اما وی توانست از آنچه مسیحیان درباره‌ی مسیح ÷ گفته‌اند عبور کند بگونه‌ای که آنان را همان کعبه‌ای قرار داد که فرشتگان به حجش می‌روند، و میقاتش عرش است، و آن‌ها را کسانی قرار داد که همه چیز به وسیله‌ی آنان خلق شده‌اند.

آن‌ها شیخ دیگری دارند که عبدالحسین بن شیخ ابراهیم بن شیخ صادق بن شیخ یحیی... عاملی خوانده می‌شود[١٤٣٢] و وی را آیتی از آیات خود دانسته و به دروغ به خدا نسبت می‌دهند [یعنی وی را آیت‌الله لقب می‌دهند].

أبا حسن أنت عین الإله
وعنوان قدرته السامیة
وأنت المحیط بعلم الغیوب
فهل عندك تعزب من خافیة
وأنت مدبر رحی الكائنات
وعلة إیجادها الباقیة
لك الأمر إن شئت تنجي غداً
وإن شئت تسفع بالناصیة
[١٤٣٣]

اباحسن تو عین خدایی، تو عنوان و کفیل قدرت والای او هستی، تو در برگیرنده‌ی همه‌‌ی دانش‌های پنهانی - آیا از تو چیزی می‌تواند مخفی بماند. تو اداره‌کننده‌ی چرخ کائناتی، تو علت جاویدان آفریده شدن آن هستی فردا اختیار در دست تو است. اگر خواسته باشی نجات می‌دهی، و اگر خواسته باشی موى جلوى سرش را گفته به جهنم وارد مى‌کنی.

در این زمینه شواهد زیادی وجود دارد.

ما می‌گوئیم «سبائیه» بار دیگر در لباس اثناعشریه ظهور کرده‌اند، و ما گمان می‌کردیم که «سبائیه» منقرض شده‌اند و دیگر وجودی ندارند، اما زمانی که به خواندنِ کتاب‌های «روافض» روی آوردیم، دیدیم افکار و اندیشه‌های ابن سبا در مجموعه‌های اساسی اثناعشری جاودان گشته و به یمن این مجموعه‌ها در دامن اثناعشری ده‌ها و صدها ابن سبا پدید می‌آیند و پرورش می‌یابند، و تنها در اسم با ابن سبای معروف فرق دارند!

در این مورد شواهد زیاد است، اگر ضیق مجال نمی‌بود تعداد زیادی از آن‌ها را ذکر می‌کردیم[١٤٣٤].

ب) دیدگاه‌شان نسبت به غلو درباره‌ی قبرهای امامان‌شان

پیش از این به نقل از شیخ شیعه، عبدالحسین گفتیم که آن‌ها این چیزها را غلو نمی‌دانند، چرا که نزدشان با دلائل ثابت شده‌اند.

محمد حسین آل کاشف الغطا نیز تأکید کرده است که کربلا نزد شیعیان به حکم ضرورت [یعنی چاره‌ای جز پذیرفتن این امر ندارند چون ثابت شده و قطعی است] شریف‌ترین بقعه‌ی روی زمین است و گفته است بسیاری از اخبار و روایات‌شان بر این دلالت دارند و سپس به این بیت استشهاد کرده است.

ومن حدیث كربلا والكعبة
لكربلا بأن علو الرتبة

از گفت و گوی کربلا و کعبه، بلندی درجه‌ی کربلا ظاهر شد.

پس از آن گفته است شعرای شیعه در بیان فضیلت و قداست و برتری کربلا بر تمام بقاع زمین از خود تفنن نشان داده‌اند.!!!![١٤٣٥].

آیت دیگر آن‌ها میرزا حسن حائری نیز همین معنا و مفهوم بت‌پرستانه را مورد تأکید قرار داده و گفته است: «کربلا همان تربت پاک و پاکیزه و سرزمین مقدس است که ربّ آسمان‌ها و زمین درباره‌ی آن خطاب به کعبه زمانی که بر سایر بقعه‌های زمین افتخار و نازش کرد، گفت: «آرام بگیر! اگر کربلا و کسی که در آن خفته است نمی‌بود، تو را خلق نمی‌کردم».

سپس همین رافضی ادامه می‌دهد:

و این چنین این بقعه‌ی مبارکه پس از آنکه مدفن و مرقد امام قرار گرفت، محل زیارت مسلمانان، کعبه‌ی موحدان، محل طواف پادشاهان و سلاطین و مسجد نمازگزاران گشت»[١٤٣٦].

دکتر عبدالجواد آل طعمه در کتاب خود به نام «تاریخ کربلاء» که بسیاری از آیات و حجج شیعه آن را مورد تأیید و توثیق قرار داده‌اند[١٤٣٧] می‌گوید: «برحسب نصوص وارد شده به سرزمین کربلا در اسلام از هر سرزمین و بقعه‌ی دیگری مزیت و شرف بیشتری داده شده است. کربلا سرزمین برگزیده‌ی خدا، سرزمین مقدس و مبارک خدا، و حرم امن و مبارک، و حرم خدا و پیامبرش و قبّه‌ی اسلام، و از جاهایی است که خدا دوست دارند در آن عبادت و دعا شود. کربلا همان سرزمین الهی‌ای است که در خاک و تربتش شفاست. این مزایا و امثال آنکه کربلا از آن برخوردار است، برای هیچ یک از بقعه‌های زمین حتّی کعبه جمع نشده‌اند[١٤٣٨].

محمد شیرازی که از آیات شیعه است درباره‌ی قبور امامان‌شان می‌گوید: «ما اعتقاد داریم که پیامبر ص و ائمّه‌ی طاهرین زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند و به همین دلیل قبرهایشان را زیارت می‌کنیم، به آثارشان تبرک می‌جوییم و ضریح‌هایشان را همانند حجر اسود و جلد قرآن کریم می‌بوسیم»[١٤٣٩].

آیت و حجت دیگرشان عبدالله ممقانی می‌گوید: «ای فرزندم! بر تو است توسل به پیامبر ص و آل ایشان، چرا که من پس از جستجوی تمام اخبار و روایات به این نتیجه رسیدم که خداوند متعال لغزش هیچ پیامبری را از پیامبران مورد بخشش قرار نداد، مگر پس از توسل به آن‌ها. روایات – شیعه - بر آن دلالت دارند که زمانی که خداوند متعال آدم را آفرید، ارواح و شبح‌های محمد ص و فرزندان معصوم ایشان را از بالای عرش به پشت آدم انتقال داد و از آن جهت به فرشتگان دستور داد که آدم را سجده کنند که آدم ظرف این شبح‌ها و ارواح بود... . زمانی که آدم ÷ خداوند متعال را درباره‌ی آن‌ها پرسید، خدا به ایشان فرمود: «اینان بهترین آفریدگان من و اشرف‌ترین مخلوقات من هستند، به وسیله همین‌هاست که می‌گیرم و می‌دهم، به وسیله‌ی همین‌هاست که عذاب می‌دهم و پاداش می‌دهم، پس ای آدم به آن‌ها متوسل شو. اگر مصیبتی بر تو آمد، آن‌ها را بین من و خودت شفیع قرار بده چرا که من سوگند یاد کرده‌ام که هیچ کس از متوسلان به آن‌ها را ناامید نکنم، و هیچ کس را که به وسیله‌ی آن‌ها از من چیزی بخواهد رد نکنم، به همین دلیل است که زمانی که آن خطا از آدم سر زد، وی به ایشان متوسل شد و آنگاه خداوند متعال ایشان را مورد مغفرت قرار داد، و همچنین پس از ایشان یعقوب ÷، یوسف ÷ و پیامبران دیگر نیز نجات نیافتند مگر به وسیله‌ی توسل به ائمّه‌ی اطهار که درود خدا بر همه‌ی آن‌ها باد.

همچنین بر تو باد ای فرزندم زیارت او - یعنی حسین - هر روز یک مرتبه از دور و رفتن به سوی او در هر ماه یک مرتبه و یا حداقل در «وقفات هفتگانه»[١٤٤٠] او را زیارت کن و اگر در کشوری دور زندگی می‌کنی در سال یک مرتبه به زیارت وی برو»[١٤٤١].

فرزند عبدالله ممقانی، محی‌الدین ممقانی و یکی دیگر از علمای شیعه بر این قول پدرش چنین اظهارنظر کرده است که از طرق شیعه روایت‌هایی آمده است مبنی بر این که: «هر کسی او را زیارت کند - به شرطی که حقش را بشناسد - خدا برای او ثواب هزار حج و هزار عمره را می‌نویسد، و گویا خدا را زیارت کرده‌ است، و بر خدا لازم است که او را با آتش عذاب ندهد، بدآنکه اجابت زیر گنبد حسین و شفا در تربت آن است»[١٤٤٢].... «هر کس قبر حسین را نیمه‌ی شعبان، شب عید فطر و شب عرفه در یک سال زیارت کند، خدا برای او ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره‌ی مقبول را می‌نویسد و هزار حاجت از حوایج دنیا و آخرت او را برطرف می‌کند»[١٤٤٣].

و: «هر کس در روز عرفه به زیارت قبر حسین برود، در حالی که حق او را می‌شناسد، خدا برای او هزار حج و هزاره عمره، پذیرفته شده و هزار غزوه و جهاد در رکاب پیامبری مرسل و یا امامی عادل می‌نویسد»[١٤٤٤].

و این گونه کتاب‌های قدیم و جدید شیعه‌ را می‌بینم که بر این اعتقاد شرک‌آمیز با هم اتفاق‌نظر دارند و آن را به امامان‌شان نسبت می‌دهند، و ادعای‌شان این است که سایر مسلمانان این چیزها را نمی‌دانند و تنها به شیعیان رسیده است.

واقعیت این است که همین اقوال و نصوص‌اند که عقیده مشرکان را در رابطه با مزارها و مشاهد شیعه بار دیگر احیا کرده است و شاهد آباد قبرها، و ویران مساجد شده‌اند و علمایشان نیز این «منکر» را تأیید می‌کنند[١٤٤٥].

ج) غلوشان درباره‌ی مجتهدان‌شان

ما از دعوتگران تقریب چیزی جز تأیید کامل این غلو نمی‌بینیم و حتّی میزان و گستره‌ی آن نزد اینان بیشتر است. به طور مثال «محمد جواد مغنیه» یکی از طرفداران بسیار پرپا و قرص دعوت تقریب که هنوز هم بر این باور است که شیعیان مظلوم واقع شده‌اند و آن‌ها دورترین مردم از غلو‌ند و آنچه بدانان نسبت داده‌اند کذب محض است، در کتاب خود «الخمینی والدّولة الاسلامیة» در مدح خمینی می‌‌گوید: سید معلم - یعنی خمینی - در ص ١١١ کتاب «الحکومة الاسلامیة» می‌گوید: «چرا ترس؟ بگذار زندانی کنند، تبعید کنند و بکشند، اولیای خدا جان‌های‌شان را فدای رضای خدا می‌کنند»[١٤٤٦].

پس محمد جواد مغنیه بر این قول خمینی چنین اظهارنظر می‌کند: «این کلمات، تنها کلماتی نیستند که از روی شدّت عصبانیت بر زبان جاری شده باشند، همانند کاری که موسی انجام داد و الواح تورات را بر زمین انداخت و سر برادرش را گرفت و به سوی خود کشید، بلکه این گفته‌ها بر علم و منطق قاطعی استوارند و آتش عاطفه آن‌ها را داغ نکرده است»[١٤٤٧].

این عین کلمات «مغنیه» است و از آن چنین برمی‌آید که خمینی از پیامبر خدا، موسی ÷ کامل‌تر است و کارها و گفته‌های خمینی مبتنی بر علم و منطق‌اند و کارهای موسی ÷ مبتنی بر عصبانیت و عاطفه بوده‌اند؟! موسی ÷ والاتر از آن است که حتّی با افضل‌ترین صالحان مقایسه شود، پس چه طور شده که خمینی بر وی برتری داده شود، و یا حتّی در کنار او ذکر شود. امّا منطق، منطق غلات است که قلب‌های‌شان از تعظیم پیامبران خدا خالى شده است، چرا که غلوشان درباره‌ی امامان‌شان و نایبان آن‌ها عظمت نبوت و پیامبران را از قلب‌های‌شان بیرون کشیده است و الا گفته‌ی زشتی که بر زبان این رافضی جاری گشته است چه معنایی می‌تواند داشته باشد[١٤٤٨].

د) دیدگاه دعوتگران تقریب درباره‌ی اخبار و روایاتی که در کتاب‌های اساسی شیعه آمده است مبنی بر اینکه هیچ حکومت اسلامی‌ای غیر از حکومت امامان دوازد‌ه‌گانه مشروعیت ندارد

١) دیدگاه آیت الله «حسین خراسانی»[١٤٤٩]

شاید نظر وی را از لابه‌لای آنچه در کتابش «الاسلام علی ضوء التشیع» نوشته، مبنی بر این که هر شیعه‌ای آرزوی فتح مکه و مدینه و بیرون راندن حاکمان - به قول او - وهابی این مناطق را دارد. وی می‌گوید: «شیعیان همواره انتظار روزی را می‌کشند که بتوانند بار دیگر این سرزمین‌هایی مقدس را فتح کنند و با امنیت و اطمینان وارد آنجا شده خانه‌ی پروردگارشان را طواف کنند، مناسک حج‌شان را به جای آورده قبرهای بزرگان‌شان را و در رأس آن‌ها قبر صاحب شریعت اسلامی و مسجد شریف ایشان را و قبرهای اهل بیت و عترت پاک ایشان را در بقیع زیارت کنند، و حکومت ستم‌گری که با هتک حرمت آن‌ها و زیر پانهادنِ حرمت اسلامی آن‌ها و ریختن خون معصوم آن‌ها و غارت اموال آن‌ها از روی ستم به آنان زور بگوید، در آنجا وجود نداشته باشد. به امید روزی که خدا این آرزوی ما را برآورده‌ کند»[١٤٥٠].

و این گونه این رافضی آرزو می‌کند شیعیان سرزمین‌های مقدس اسلامی را فتح و آزاد کنند، گویا این سرزمین‌ها در اشغال کافران است و علّت این آرزو را نیز چنین ذکر می‌کند که آن‌ها قصد حج و زیارت را دارند، گویی وی و طائفه و گروهش از حج و زیارت منع شده‌اند. اما واقعیت این است که آن‌ها در پی از بین بردن توحید حاکم بر حرمین شرفینند و می‌خواهند به جای آن شرک بر این سرزمین‌های مقدس حاکم باشد و این همان آرزویی است که برخی از سران انقلاب خمینی آن را بر زبان آورده‌اند. در یکی از جشن‌های رسمی و مردمی‌ای که در تاریخ ١٧/٣/١٩٧٩م در تأیید بر پایی جمهوری اسلامی برگزار شده بود، دکتر محمد مهدی صادقی سخنرانی‌ای ایراد کرد که به دو زبان فارسی و عربی پخش شد و رسانه‌ها آن را مهم خواندند. در این سخنرانی آمده است: «ای برادرانِ مسلمان من در خاور و باختر! من با صراحت می‌گویم مکه‌ی مکرمه، حرم امن الهی در دست گروهکی قرار دارد که از یهود بدتر است». وی پیش از این سخنانش گفت: «اگر انقلاب اسلامی بر پاهایش ایستاد، آن‌ها به سوی قدس، مکه‌ی مکرمه، افغانستان و کشورهای دیگر خواهند رفت»[١٤٥١].

این گونه این آقایان وضعیت مکه‌ی مکرمه را با وضعیت قدس که در اشغال یهودیان است و افغانستان که در اشغال کمونیست‌هاست یکی[١٤٥٢] می‌دانند. در حالی که با حکومت نصیری و کافر و ملحد سوریه همدردی و همکاری دارند و از آن انتقادی نمی‌کنند.

٢) دیدگاه آیت‌ الله العظمی عبدالحسین رشتی[١٤٥٣]

وی در پاسخ به گفته‌های شیخ موسی جارالله که گفته بود شیعیان بر این باور‌اند که همه‌ی حاکمان حکومت‌های اسلامی و قضات آن‌ها طاغوت هستند[١٤٥٤]، مطالبی گفته که در آن‌ها سعی کرده بنا به ادعای خویش از کتاب‌های معتبر اهل سنت مشروعیت امامت امامان دوازده‌گانه و بطلان حکومت و امامت حاکمان و امامان دیگر را به اثبات می‌رساند. وی می‌گوید:

«صدر الائمّه، اخطب خوارزم[١٤٥٥] با سندش روایت کرده است که خداوند متعال درباره‌ی ولایت امامان دوازده‌گانه به پیامبرش فرمود: «هر کس ولایت آنان را بپذیرد، نزد من از مؤمنان است، و هر کس از پذیرفتنِ آن تن زند، نزد من از کافران است. و ای محمد! اگر بنده‌ای از بندگانم به قدری مرا عبادت کند که بسان مشکی کهنه گردد، باز هم اگر در حال نزد من بیاید که منکر ولایت شما باشد، او را نخواهم بخشید، مگر این که به ولایت شما اعتراف کند»[١٤٥٦].

حاصل گفته‌ی فوق این رافضی آن است که شیعه حکومت‌های اسلامی را کافر می‌داند و در پی اثبات این امر از کتاب‌های اهل سنت است، تا آن‌ها نیز در این عقیده و باور از آنان تبعیّت کنند.

٣) دیدگاه عبدالحسین شرف‌الدین موسوی[١٤٥٧].

وقتی موسی جارالله گفت، شیعیان حکومت‌های اسلامی و قضات آن را طاغوت می‌دانند، این آقای موسوی به وی چنین پاسخ داد.

«شیعیان تنها حکومت‌های ستمگر و ظالمی قضات آن را طاغوت می‌دانند که آنچه را خدا و پیامبرش درباره‌ی آل محمد حرام قرار داده حلال می‌دانند.

امّا در رابطه با حکومت‌های دیگر اسلامی، مذهب شیعه وجوب یاری آن‌ها در اموری است که عزّت و شوکت اسلام و حمایت مرزهای آن و حفظ کیانش در آن است. آن‌ها اختلاف افکنی را در میان مسلمانان با مخالفت با این حکومت‌ها، جایز نمی‌دانند، بلکه بر این باورند که امّت بایستی با حکومتی که به امور مردم رسیدگی می‌کند و از مرزهای آن پاسداری می‌کند، همانند خلفا و امامان برحق رفتار کند[١٤٥٨].

نقد و بررسی این دیدگاه:

آیا دیدگاه عبدالحسین موسوی از دو هم‌مذهب سابقش، آقای حسین خراسانی و عبدالحسین رشتی و آنچه در کتاب‌های اساسی‌شان آمده مبنی بر این که هر پرچمی که قبل از ظهور قایم بلند شود، صاحبش طاغوت است، متفاوت است؟ اگر چنین است پس ایشان چرا به موسی جارالله پاسخ می‌دهند و چرا کتاب‌های شیعی‌ای را که این مطالب در آن‌ها آمده نقد نمی‌کنند؟ و چرا عالمان شیعه‌ای را که هنوز هم به صورت علنی این اصل را تبلیغ می‌کنند، مورد نقد قرار نمی‌دهند؟!!

واقعیت این است که اگر روی سخن علمای شیعه به سوی اهل سنت باشد، آن سخن همواره با احتیاط و کتمان همراه خواهد بود تا مذهب‌شان از نقد مخالفان در امان بماند. اگر به گفته‌های عبدالحسین دقت کنید، خواهید دید که گفته‌های وی از گفته‌های دو هم‌مذهب سابقش چندان متفاوت نیست. فقط گفته‌هایش را با توریه و بگونه‌ای بیان کرده‌ که ناآگاهان از روش‌های تقیّه نزد شیعیان از آن فریب می‌خورند. وی می‌گوید: «شیعیان تنها حاکمانی قضات آن‌ها را طاغوت می‌دانند که نسبت به آل محمد ستم روا داشته باشند». وی با این سخنانش از مذهب شیعه خارج نشده است، چرا که آن‌ها هر آن کسی که نسبت به حق حاکمیت یکی از امامان دوازدگانه‌شان تعدی کند و خودش مدعی امامت و حکومت شود ظالم نسبت به آل محمد می‌دانند و حتی ابوبکر س را نخستین ظالم می‌دانند.

و این گفته‌اش که: «آن‌ها بر این عقیده‌اند که بایستی از حکومت‌ها در اموری که عزت و سربلندی اسلام بدان بستگی دارد، حمایت و پشتیبانی کرد». نیز خارج از چارچوب مذهب شیعه نیست. چرا که هدف‌شان از «عزّت اسلام»، عزّت مذهب شیعه است. به همین دلیل است که امامشان خمینی عملکرد نصیرالدین طوسی را که به قصد از بین بردن خلافت اسلامی و تقویت مذهب تشیع، با هولاکو[١٤٥٩] همکاری کرد و وزارت او را پذیرفت، تأیید می‌کند، و این نوع همکاری را با حکومت‌ها و دولت‌ها مشروع می‌داند. وی می‌گوید: و همکاری یک شیعه با حکومت‌ها و پادشاهان، اگر پیروزی اسلام و مسلمانان در این همکاری و همگانی ظاهری نهفته باشد، از نوع تقیّه جایز و مشروع است، همانند کاری که نصیرالدین طوسی انجام داد»[١٤٦٠].

اما این گفته‌ی وی که: «بر امّت لازم است تا با حکومتی که به امورش رسیدگی می‌کند و از مرزهایش پاسداری می‌کند، تعامل کند» نیز خارج از چارچوب مذهب شیعه نیست، چرا که در فرهنگ لغت شیعه کسی جز ائمّه‌ی دوازدگانه، یا نایبان آن‌ها و یا فقهای شیعه نمی‌تواند پاسدار مرزهای اسلامی باشد، به همین دلیل است که آن‌ها با دشمنان علیه خلافت اسلامی همکاری می‌کنند و در طول تاریخ همواره این کار را کرده‌اند.

آنچه مرا بر آن داشت تا رازها و رمزهای کلام وی را باز کنم، این است که وی حتّی اشاره‌ای به نصوصی که در کتاب‌های‌شان آمده و همه‌ی حکومت‌های اسلامی و قضات آن‌ها را طاغوت می‌داند نکرده است، چه رسد به این که آن‌ها را نقد کند، همچنین وی علمای شیعه‌ای را که آشکارا این عقیده و نظر را بیان می‌کنند، مورد نقد قرار نداده و تنها به نقد و تکذیب موسی جارالله در بیان یک واقعیت موجود در کتاب‌های شیعه پرداخته است و این خود نشانه‌ی تقیّه است و نمی‌تواند مذهب کسی باشد که در گفته‌هایش صادق است.

«لطف الله صافی» در پاسخ به «محب الدین خطیب» در رابطه با همین مسئله، هم از روش عبدالحسین موسوی پیروی کرده است[١٤٦١].

اما خنیزی در کتاب «الدعوه الاسلامیه» ادعا کرده که شیعیان وفادار همه‌ی حکومت‌های اسلامی موجودند و آنچه را که در کتاب‌های‌شان برخلاف این آمده و آنچه را علمای‌شان در این زمینه گفته‌اند نادیده گرفته است و انکار واقعیت‌ها بدون تردید تقیّه به حساب می‌آید. یکی از نشانه‌های تقیّه‌ی وی در این ادعا آن است که وی کسانی را که برخی از حکومت‌های حاکم بر ملّت‌های اسلامی را نقد می‌کنند مورد انتقاد قرار داده است و همه‌ی این حکومت‌ها را، خوب‌ها و بدهایشان را یکسان مورد ستایش قرار داده است»[١٤٦٢].

ه‍‌) دیدگاه آنان در رابطه با آنچه در کتاب‌هایشان آمده مبنی بر این که امامت رکنی از ارکان دین است و منکر آن کافر است

نظر دعوتگران تقریب در رابطه با صدها روایتی که در کتاب‌های شیعه آمده و منکران امامت ائمّه را و همچنین کسانی را که امامت کسانِ دیگری جز آن‌ها را بپذیرند تکفیر می‌کنند و علمای سابق‌شان همچون مفید و غیره - چنانکه گذشت - نیز با تأکید گفته‌اند که این مطلب مورد اتفاق همه‌ی شیعیان است، چیست؟

بسیاری از مراجع و علمای معاصر شیعه گفته‌اند که بنا به اعتقاد آن‌ها منکر امامت از دایره‌ی اسلام خارج نمی‌شود.

محمد حسین آل کاشف الغطا می‌گوید، شیعیان رکنی دیگر بر ارکان اسلام افزوده‌اند که امامت است[١٤٦٣]، اما می‌گوید: «هرکس به امامت اعتقاد داشت، او نزدشان مؤمن است به معنای اخص کلمه‌»[١٤٦٤].

اما کسی که به آن ایمان نداشت به معنای اعم کلمه مؤمن و مسلمان است و همه احکام اسلام چون حرمت خون، مال و آبرویش و وجوب حمایت و حفاظت از وی و حرام بودنِ غیبتش و غیره بر او مترتب می‌شوند و این بدان معنا نیست که وی - معاذ الله - از دایره‌ی مسلمان بودن خارج می‌شود. آری اثر اعتقاد داشتن به امامت در روز قیامت به صورت قرب به خدا و کرامت داشتن نزد ایشان ظاهر می‌شود... »[١٤٦٥]. محسن امین در رابطه با این گفته‌ی موسی جارالله که: «کتاب‌های شیعه تصریح کرده‌اند که همه‌ی فرقه‌های اسلامی کافر و نواصبند»[١٤٦٦] می‌گوید: پاک است خدا، این بهتان بسیار بزرگی است، هیچ یک از شیعیان این اعتقاد را ندارد، بلکه همه‌ی آن‌ها بر این امر اتفاق‌نظر دارند که اسلام همان اقرار به شهادتین است که همه‌ی فرقه‌های اسلامی به آن باور دارند، مگر آنکه کسی از ضروریات دین همچون وجوب نماز، حرمت خمر و غیره را انکار کند. مهم‌ترین اختلاف موجود در میان مسلمانان در امر خلافت است که آن هم از ضروریات بدیهی دین نیست، چرا که چیزی را از ضروریات دین می‌توان دانست که همه‌ی مسلمانان بر ضروری و بدیهی و قطعی بودنِ آن اتفاق نظر داشته باشند و خلافت چنین نیست»[١٤٦٧].

تعداد دیگری از شیوخ معاصر شیعه نیز نظری مشابه ابراز داشته‌اند[١٤٦٨].

نقد این دیدگاه:

اگر دیدگاه و باور معتبر این است، پس چرا آنچه را که در کتاب‌های‌شان آمده و تمام امت را تکفیر می‌کند - چنانکه گذشت - رد نمی‌کنند؟ و چرا این همه کتاب از سوی علمای معاصر بزرگ‌شان منتشر می‌شود که در برگیرنده‌ی تکفیر مسلمانان است، اما جز تأیید و مدح این کتاب‌ها و ستایش از نویسندگان و مؤلفان آن‌ها، ما از سوی این دعوتگران تقریب نمی‌بینیم.

به طور مثال آل کاشف الغطا و محسن امین و غیره که از علماء و مراجع بزرگ شیعه شمرده می‌شوند و ادعای‌شان این است که شیعیان کسی را تکفیر نمی‌کنند، چرا درباره‌ی گمراهی‌ای که در کتاب‌های‌شان وجود دارد و امت را تکفیر می‌کند، چیزی نمی‌گویند؟ و حتی اشاره‌ی به وجود آن‌ها نمی‌کنند، و ادعا می‌کنند شیعیان مظلوم واقع شده‌اند، و به آن‌ها دروغ نسبت داده‌اند. خواننده از این روشی که یک واقعیت موجود و غیر قابل انکار را با چنین شور و جرأت عجیبی انکار می‌کند، واقعاً شگفت‌زده می‌شود. ما می‌گوییم اگر آنچه این بزرگان معاصر شیعه می‌گویند، حقیقت مذهب شیعه همان است، پس از این بزرگان انتظار می‌رود که کسانی همچون کلینی، قمی، مفید، طوسی، مجلسی، نعمت‌الله جزایری و غیره را رد کنند که این دروغ‌ها را در کتاب‌های‌شان جای داده‌اند، نه این که کسانی را از اهل سنت که این گمراهی‌ها و منکرات را کشف کرده‌اند مورد سرزنش و انتقاد قرار دهند، کاری را که به موسی جارالله کرده‌اند. افزون بر این بسیاری از علمای معاصرشان هنوز هم این باور را دارند و مسلمانان را تکفیر می‌کنند، همچون محمد باقر طباطبایی[١٤٦٩] و عبدالحسین رشتی[١٤٧٠] و عبدالهادی فضلی[١٤٧١] و غیره[١٤٧٢] و حتّی برخی از علمایی که اعتقاد و باور شیعه را به این گمراهی انکار می‌کنند مبتلا به چیزی هستند که انکارش می‌کنند و حکم به کفر امّت و حتی به ارتداد صحابه‌ی پیامبر ص می‌کنند.

بدون تردید کسی که صحابه‌ی پیامبر ص را که در رکاب ایشان جهاد کرده‌اند، تنها به این دلیل تکفیر می‌کند که امامت را انکار کرده‌اند، از وی بعید نیست که مسلمانان دیگر را تکفیر کند.

به طور مثال محمدرضا مظفر که از علمای بزرگ معاصرشان شمرده می‌شود، در کتابش «عقائد الامامیه» به این امر اشاره دارد که مسلمان نزد آنان کسی است که به شهادتین اقرار کند، حالا هر مذهبی که داشته باشد[١٤٧٣].

اما در کتاب دیگرش «السقیفه» حکم به ارتداد همه‌ی مسلمانان پس از وفات پیامبر ص می‌کند. وی می‌گوید: «پیامبر ص وفات کرد و لابد همه‌ی مسلمانان - الآن نمی‌دانم - مرتد شدند»[١٤٧٤]. این عین کلام اوست. می‌بینیم که کتاب‌های دیگر شیعه حداقل سه نفر، یا چهار نفر، یا هفت نفر را از این حکم مستثنی می‌کنند. اما این آقا حتی درباره‌ی وجود یک مسلمان که پس از وفات پیامبر ص مرتد نشده باشد، شک دارد.

همچنین عالم دیگرشان عبدالحسین شرف‌الدین موسوی در بیش از یکی از کتاب‌هایش ایمان شیعیان را - چنانکه ما به این امر اشاره کردیم - به این گمراهی نفی می‌کند.

اما می‌بینیم که در کتابش «الفصول المهمه فی تألیف الأمه»، که حتّی در آن هم گفته است شیعیان کسی را که شهادتین را بر زبان آورده تکفیر نمی‌کنند، با صد و هشتاد درجه تغییر می‌گوید اخباری که در آن‌ها گفته شده است موحدان مطلقاً مؤمنند، به ولایت اهل بیت - یعنی امامان دوازده‌گانه - تخصیص یافته‌اند و ادعا می‌کند که این دوازده نفر «باب حطه‌»ای هستند که مورد مغفرت قرار نمی‌گیرد، مگر کسی که از آن وارد شود»[١٤٧٥]. و با تأکید می‌گوید: «ولایت آن‌ها از اصول دین است»[١٤٧٦].

و می‌گوید: «مسلمانان بر معذور دانستنِ کسی که در غیراصول دین تأویل و تفسیری داشته باشد، گرچه تأویلش نادرست باشد، اجماع کرده‌اند»[١٤٧٧].

از این نوع تناقض‌گویی‌ها در میان‌شان زیاد است که امکان عرضه همه‌ی آن‌ها نیست، اما لازم است حقیقت و ماهیت سخنان کسانی که ایمان و باورشان را به این گمراهی انکار می‌کنند، در حالی که با کسانی که به این گمراهی تصریح می‌کنند تفاوتی ندارند، و انکار آن‌ها تفسیر خاصی دارد که جز کسانی که از اصول آن‌ها آگاه هستند به آن پی نمی‌برند، کشف شود. آن‌ها در اصل در پی فریب دادن مسلمانان از روی نیرنگ و تقیّه‌اند، در حالی که مذهب‌شان را مبنی بر تکفیر سایر مسلمانان ترک نکرده‌اند.

ما گمان می‌کردیم که دیدگاه محسن امین و محمدحسین آل کاشف الغطا از میان آن همه غلو و افراط کورکورانه و تعصب مذموم، دیدگاه منطقی و معتدل است، تا آنکه از اصولشان آگاه شدیم و «حقیقت» را دانستیم و آن این که می‌گویند ما تنها در ظاهر امر حکم به اسلام مردم می‌کنیم، اما در باطن آن‌ها را کافر و مخلّد فی النار می‌دانیم و این حکم ظاهری به اسلام مردم - یعنی اهل سنت - در واقع رحمتی است برای شیعیان، چرا که آن‌ها مجبور به معاشرت سایر مردمند.

یکی از علمای آن‌ها که به «شهید ثانی»[١٤٧٨] ملقب است می‌گوید: «هیچ گونه منافاتی بین این دو حکم - حکم به اسلام و حکم به کفر - وجود ندارد، چرا که ما می‌گوییم هر کسی به امامت ائمّه ایمان و باور نداشت در حقیقت در همان امر کافر است و حکم به اسلامش از لحاظ ظاهری به معنای آن است که بسیاری از احکام شرعی بر او مترتب می‌شوند». سپس می‌گوید: «شارع اقرار به شهادتین را نشانه‌ای بر صحت اجرای اکثر احکام شریعت بر اقرارکننده قرار داده است، همچون حلال بودن مناکحت و ازدواج با وی و حکم به پاک بودن وی و محفوظ و مصون بودن خون و مال وی و بسیاری از احکام دیگری که در کتاب‌های فروع ذکر شده‌اند، و گویا حکمت آن تخفیف بر مؤمنان (یعنی شیعیان) بوده که در اکثر زمان‌ها و مکان‌ها به معاشرت با آن‌ها نیاز پیدا می‌کنند»[١٤٧٩]. پس افزوده است: «کسانی که اهل خلاف - یعنی اهل سنت - را از مسلمانان دانسته‌اند، منظورشان همان چیزیست که ما ذکر کردیم که در ظاهر اکثر احکام مسلمانان بر آنان اجرا می‌شود، نه این که آن‌ها در اصل مسلمانند، به همین دلیل است که گفته‌اند بر جهنمی بودن آن‌ها اجماع شده است». وی افزوده است: «کسانی که آن‌ها را کافر دانسته‌اند اگر منظورشان این باشد که آن‌ها ظاهراً و باطناً کافر باشند، این چیز پذیرفتنی نیست، چرا که دلیلی بر این امر وجود ندارد، بلکه دلایل گویای مسلمان بودنِ آن‌ها در ظاهر است»[١٤٨٠].

مجلسی می‌گوید: «از برخی روایات بلکه از روایات زیادی چنین بر می‌آید که آن‌ها در دنیا نیز حکم کافر را دارند، اما چون خداوند متعال می‌دانست حاکمان ستم‌گر و پیروان آن‌ها بر شیعیان سلطه می‌یابند و شیعیان مجبور به معاشرت با آنان می‌شوند و نمی‌توانند از معاشرت و نشست و برخاست و مناکحت و ازدواج با آن‌ها خودداری کنند خداوند متعال از روی تسامح حکم اسلام را بر آن‌ها جاری کرد، و هر گاه قایم ظهور کند در همه‌ی امور همچون سایر کافران با آن‌ها رفتار خواهد شد، و در آخرت همراه با سایر کافران وارد جهنم شده برای همیشه در آن خواهند ماند. با این توجیه است که می‌توان بین همه‌ی اخبار و روایات جمع کرد، چنانکه مفید و شهید ثانی به این اشاره کرده‌اند»[١٤٨١].

آیت بزرگ آن‌ها، شهاب‌الدین حسین مرعشی نجفی - از معاصران - می‌گوید: «اصول دین اسلام بر دو نوعند:

نوعی که بر اقرار کننده‌ی آن حکم مسلمان جاری می‌شود و آن‌ها عبارتند از اقرار به وحدانیت خدا و نبوت پیامبر ص و نوعی دیگر که تنها نجات آخرت و رهایی یافتن از عذاب خدا و به دست آوردنِ رضایت ایشان و ورود به بهشت به آن بستگی دارد و هر کسی که به آن‌ها ایمان نداشته باشد، از ورود به بهشت محروم شده در زمره‌ی کافران به طرف آتش برده خواهد شد. این نوع اصول را اصول ایمان می‌نامند». سپس گفته است، اعتقاد به امامت و اعتراف به امام از همین نوع است. وی می‌گوید: «دلیل این قول مرتد شدن بسیاری از صحابه پس از رحلت پیامبر ص است، و معلوم است که از صحابه پس از رحلت پیامبر ص چیزی سر نزد که بتوان آن را موجب ارتداد دانست، و از شهادت به وحدانیت خدا، و نبوت پیامبر ص هم سر باز نزدند، اما تنها منکر امامت شدند»[١٤٨٢]. این گونه معلوم شد که منظور محسن امین و محمد حسین آل کاشف الغطا و غیره‌ از مسلمان دانستنِ اهل سنت، مسلمان دانستنِ آن‌ها در ظاهر است، چنانکه اصطلاح و قراردادشان است، و به همین دلیل است که اخبار و روایاتی را که در کتاب‌های‌شان مبنی بر تکفیر مسلمانان آمده رد نکرده‌اند چرا که در باطن آن‌ها را کافر می‌دانند، و به همین دلیل است که بر جهنمی بودنِ سایر مسلمانان و نجات تنها شیعیان اجماع کرده‌اند!!.

اگر به نوشته‌های محمد حسین آل کاشف الغطا دقت کنی خواهی دید که در آن‌ها به همین مذهب چنین اشاره شده است: «آری، اثر باور و اعتقاد به امامت به صورت قرب و منزلت و شرف و کرامت در روز قیامت ظاهر می‌شود». همچنین اگر به گفته‌های محسن امین در این موضوع[١٤٨٣] دقت کنی خواهی دید که او نیز اشاره کرده است که این حکم به اسلام تنها در ظاهر است، امّا از روی تقیّه این دیدگاه را به صراحت بیان نکرده است. از جمله اشاره‌های وی به این مذهب عبارت است از این گفته‌ی وی: «اسلام همان چیزیست که توده‌های مردم از همه‌ی فرقه‌ها برآنند و مصونیت خون و جان و اجرای احکام نکاح و میراث به آن بستگی دارد»[١٤٨٤].

پس مذهب باطلش را در تکفیر سایر مسلمانان چنین مورد تأکید قرار داده است: «مگر کسی که چیز قطعی‌ای از قطعیات و ضروریات دین همچون وجوب نماز و حرمت شراب، را انکار کند». امامت نزدشان بدون تردید از وجوب نماز و حرمت شراب مهم‌تر است.

پس وی از روی تقیه اشاره کرده است که اگر کسی به خاطر انکار وجوب نماز کافر می‌شود. به خاطر انکار امامت به طریق اولی کافر می‌شود. امّا این گفته‌ی ایشان که: «مهم‌ترین اختلاف میان مسلمانان مسئلۀ خلافت است، که آن هم از ضروریات دین نیست». نیز یک نیرنگ است از سوی این رافضی که جز کسانی که از روش‌های آن‌ها در تقیّه آگاهند، به آن پی نمی‌برند، به همین دلیل است که برخی از این مطلب فریب خورده‌اند[١٤٨٥]. وی در اینجا - با خباثت و از روی عمد – گفته است مسئله‌ی خلافت و مسئله‌ی امامت را عنوان نکرده است، یعنی نه خلافت از ضروریات دین است، نه امامت.

قبل از این که به این بحث خاتمه بدهیم اندکی درنگ می‌کنیم تا پاسخ یکی از شیوخ معاصر شیعه[١٤٨٦] را از یک روایت و نص شیعی که می‌گوید هر کس ابوبکر و عمر را از بقیّه افضل‌تر بداند، ناصبی است، و ناصبی به باور شیعیان حتی از یهود و نصاری و مشرکان کافرتر است، مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این آقا به این روایت پاسخی داده که پر از دروغ است و بدون تردید چنین پاسخ‌هایی باور آن‌ها را به چنین گمراهی‌هایی که می‌خواهند با دروغ کتمان‌شان کنند، به اثبات می‌رساند.

وی می‌گوید: «خطیب، یعنی محب الدین خطیب در خطوطش، به واسطه‌‌ی برخی از کتاب‌ها از کتاب «مسائل الرجال» مکاتبه‌ی محمد بن علی بن عیسی را با امام ابوالحسن علی بن محمد بن علی بن موسی ÷ در جمله‌ی سوال‌های محمد بن علی بن عیسی ذکر کرده که در آن آمده است که ابن عیسی می‌گوید: «من به وی نامه‌ای نوشته و از ایشان در رابطه با ناصب [یعنی کسی که با اهل بیت دشمنی دارد] سوال کردم که آیا برای اثبات ناصبی بودن شخصی به امتحان چیزی دیگر غیر از پیش‌تر دانستنِ جبت و طاغوت [یعنی پیش‌تر دانستن حضرات شیخین، دو یار و وزیر پیامبر اکرم ص؛ ابوبکر و عمر بر سایر صحابه] و اعتقاد به امامت آن دو نیازی هست؟» پاسخ آمد که: «هر کسی بر این عقیده باشد، ناصبی است». این رافضی از این روایت چنین پاسخ داده که: «منبع این مکاتبه کتاب ناشناخته‌ی «مسائل الرجال» است که ما پس از جستجوی فراوان نتوانستیم نام گردآورنده و نویسنده آن را پیدا کنیم و محمد بن علی بن عیسی نیز شخص مجهول و ناشناخته‌ایست»[١٤٨٧].

قصد این رافضی با این پاسخ فریب دادنِ مسلمانان بوده است. اولا، وی می‌گوید: خطیب این نص را به واسطه‌ی برخی از کتاب‌ها نقل کرده است تا به خواننده چنین القا کند که کتابی که خطیب این نص را از آن نقل کرده یک کتاب ناشناخته‌ایست، در حالی که خطیب این نص را از موثق‌ترین کتاب‌ رجال معاصر آن‌ها، یعنی از «تنقیح المقال» آیت بزرگ آن‌ها عبدالله ممقانی نقل کرده است. ثانیاً: این رافضی ادعا کرده است منبع این نص، یعنی کتاب «مسائل الرجال» کتاب ناشناخته‌ایست، در حالی که چنین نیست، و کتاب مذکور از جمله منابع قدیمی معتبر آن‌هاست، و بخشی از این کتاب که نص مذکور نیز از جمله‌ی آن است، به واسطه‌ی شیخ ثقه‌ی آن‌ها «ابن ادریس» که مرجع معاصرشان آل کاشف الغطا وی را از علمای گذشته‌ی بزرگ‌شان قرار داده[١٤٨٨]، به آن‌ها رسیده است. «ابن ادریس» مطالب مذکور را در کتاب‌ خودش «السرائر» ذکر کرده که یکی از سرچشمه‌ها و منابع کتاب‌های حدیثی شیعیان شمرده می‌شود[١٤٨٩] و آل کاشف الغطا درباره‌ی آن گفته که: «کتاب مذکور از مهم‌ترین و بزرگترین کتاب‌های فقهی و حدیثی شیعه است»[١٤٩٠]. پس این نص هم در کتاب «السرائر»[١٤٩١] که یکی از کتاب‌های موثق شیعه است وجود دارد، و هم در کتاب معتبرشان «تنقیح المقال» وجود دارد[١٤٩٢] و هم شیخ شیعی «حر عاملی» آن را با نص در کتابش «وسائل الشیعه» آورده است[١٤٩٣] که یکی از اصول هشتگانه‌شان است. پس آیا کتابی که همه‌ی این کتاب‌های معتبر و منبع شیعه از آن مطالب نقل می‌کنند، کتاب مجهول و ناشناخته‌ایست؟

اما این گفته‌اش که «محمد بن عیسی» نزد شیعیان یک فرد ناشناخته‌ایست، این هم یک دروغ بزرگ است، و سومین قرینه‌ایست بر این که دفاع وی بر پایه‌ی فریب و تقیّه است، چرا که محمد بن عیسی از رجال ثقه‌ی آن‌هاست. حر عاملی می‌گوید: «محمد بن علی بن عیسی یکی از شخصیت‌های برجسته‌ی قم و امید آن‌ها بوده است... وی سوال‌هایی از ابومحمد عسکری داشته است که نجاشی و علامه از وی نقل کرده‌اند»[١٤٩٤].

و) دیدگاه‌شان در رابطه با غلو شیعه درباره‌ی خودشان

در این زمینه نیز می‌بینیم که معاصرانشان از گذشتگان‌شان تبعیت کرده خودشان را «خاصه»[١٤٩٥]، «مؤمنین»[١٤٩٦]، «فرقه‌ی ناجیه»[١٤٩٧]و «فرقه‌ی بر حق»[١٤٩٨] می‌نامند و اهل سنت را «عامه» و «نواصب»[١٤٩٩] می‌نامند، و در مدح کتاب‌های حدیثی‌شان با همه‌ی گمراهی و جهل و مطالب نادرستی که در آن است غلو نموده می‌گویند آن‌ها را افرادی روایت کرده‌اند که گفته‌های‌شان کاملاً بر حق بوده‌اند، و درباره‌ی احادیث و روایات این کتاب‌ها می‌گویند: «جدّ ما از جبریل و وی از باری تعالی روایت می‌کند»[١٥٠٠].

مسلمانان و بهترین مؤمنان را تکفیر نموده ادعا می‌کنند که در آخرت تنها آنان هستند که نجات می‌یابند، و به ساحت بهترین یاران رسول خدا ص اهانت روا می‌‌دارند و علمای مسلمان و امامان دین را که در طول تاریخ آمده‌اند مورد عیب‌جویی قرار می‌دهند و درباره‌ی علمای‌شان غلو نموده آنان را به ناحق آیت و نشانه‌ی خدا و حجت اسلام می‌دانند، و اگر کسی نسبت به این غلوی که در مدح خودشان انجام می‌دهند اعتراض و انتقاد کند، می‌گویند از مدح و تعریفی که در اخبار و روایات در رابطه با شیعه آمده دچار حسادت شده و سر و صدا راه انداخته است[١٥٠١].

ز) دیدگاه‌شان در مورد عصمت

از آراء و نظریات دعوتگران تقریب نمی‌توان چنین نتیجه گرفت که آن‌ها از غلوشان درباره‌ی «عصمت امامان‌شان» کاسته باشند، بلکه برعکس بسیاری از علمای گذشته‌شان همچون ابن بابویه قمی و استادش ابن ولید - از قرن چهارم - و غیره در این غلو از علمای معاصرشان کمتر بوده‌اند. آن‌ها قایل عصمت مطلق ائمّه نبوده‌اند و سهو را بر آنان جایز دانسته‌اند.

به طور مثال ابن بابویه قمی گفته است: «کسانی که سهو را از امامان نفی می‌کنند، مفوضه هستند که خدا لعنت‌شان کند». یعنی از نظر وی شیعه نیستند[١٥٠٢]. همچنین در قول منسوب به امام هشتم‌شان نیز آمده؛ کسانی که سهو را از ائمّه نهی می‌کنند، ملعون هستند. وی گفته است: «دروغ گفته‌اند، خدا لعنتشان کند، کسی که سهو نمی‌کند خداست، و خدایی جز الله وجود ندارد»[١٥٠٣]. همچنین عالم دیگرشان «طبرسی» - از قرن ششم - گفته است: «مذهب شیعه آن است که ائمّه در غیر آنچه از خدا می‌رسانند، امکان دارد دچار فراموشی و خطا شوند»[١٥٠٤].

اما با وجود این عالم شیعی معاصر و آیت عظمای آن‌ها «عبدالله ممقانی» تأکید می‌کند، نفی سهو از امامان، امروزه دیگر از ضروریات و باورهای قطعی شیعه شده است[١٥٠٥]. یعنی وی منکر آن نیست که علمای گذشته‌یشان این چیز را غلو می‌دانستند، بلکه می‌گوید، آنچه در گذشته غلو به حساب می‌آید، امروز یک چیز قطعی و پذیرفته شده در مذهب شیعه است[١٥٠٦].

«محمدرضا مظفر» از علمای معاصر شیعه در کتابش «عقائد الامامیه» می‌گوید از جمله عقاید امامیه این است که: «امام باید از سهو، خطا و نسیان معصوم باشد»[١٥٠٧]. و هیچ گونه اختلافی را در این باره در میان شیعیان ذکر نکرده است. بسیاری از دعوتگران تقریب نیز این اصل را مورد تأیید و تأکید قرار داده‌اند و در آن تقیّه نکرده‌اند[١٥٠٨].

اگر ادعای عصمت برای امامان به معنای دادن مرتبه‌ی پیامبری به آنان است[١٥٠٩]، نفی سهو و نسیان از آنان به معنای دادنِ مرتبه‌‌ی الوهیت به آنان است، چنانکه امام هشتم شیعیان امام رضا گفته بود. به همین دلیل است که ابن بابویه قمی و غیره گفته بودند، این اعتقاد حد فاصل بین غلات و دیگران است. اگر شیخ معاصرشان ممقانی براین باور است که نفی سهو از ائمّه از ضروریات مذهب شیعی است، و منکر ضروری نیز چنانکه عالم معاصر دیگرشان محسن امین گفته بود، کافر است[١٥١٠]، پس این بدان معناست که متأخران آن‌ها متقدمان‌شان را، و متقدمان آن‌ها متأخران‌شان را تکفیر می‌کنند.

اگر ممقانی بر این باور است که نفی سهو از ائمه از ضروریات مذهب شیعی است و برخی نیز می‌گویند همه‌ی شیعیان بر این اجماع دارند[١٥١١]، از سوی دیگر می‌بینیم که در برخی از کتاب‌های شیعه که در مناطق اهل سنت پخش می‌شوند[١٥١٢] آمده است که همه‌ی شیعیان بر این عقیده‌اند که ائمّه سهو می‌کنند[١٥١٣]. این گونه آنان همدیگر را تکفیر نموده و سخنان یکدیگر را نقض می‌کنند، و هر یکی ادعا می‌کند آنچه او می‌گوید مذهب شیعه است.

ح) دیدگاه‌شان در مورد رجعت

گروهی از فعّالان عرصه‌ی تقریب ایمان‌شان را به رجعت انکار کرده و گفته‌اند، آن‌ها تنها به رجعت مهدی ایمان دارند، یعنی تنها به عقیده‌ی «مهدویت» یا بازگشت و ظهور امام زمان اعتقاد دارند.

یکی از این افراد ابوالحسن خنیزی است که می‌گوید: «حقیقتی که محققان بر آن هستند، این است که غیر از ظهور امام دوازدهم، رجعت دیگری در کار نیست»[١٥١٤]. یکی دیگر هم هاشم معروف حسینی است که می‌‌گوید: «رجعت نه از اعتقادات امامیه است و نه از ضروریات مذهب‌شان»[١٥١٥].

این یک گام به جلو در جهت اصلاح و تصحیح است، به شرطی که با رد و نقد این اعتقاد، و رد و نقد رافضیانی که این اعتقاد را دارند، همراه باشد و إلاّ می‌توان این ایراد را به آن گرفت که این تنها انکار یک واقعیت موجود در کتاب‌های‌شان است، و نشانه‌های تقیّه بر آن هوایداست؛ چرا که اینان این مذهب را به همه‌ی تشیع نسبت می‌دهند، در حالی که واقعیت این نیست، و حتی برخی از دعوتگران تقریب و مدافعان تشیع به صراحت می‌گویند که رجعت از جمله عقاید امامیه است، و مراد از آن نیز رجعت و یا ظهور مهدی نیست، بلکه مراد از آن این است که: «خدا کسانی از مردگان را در همان صورت اصلی‌شان که بر آن بوده‌اند به دنیا برمی‌گرداند، و گروهی از آنان را ذلیل و خوار می‌کند، و گروهی را عزیز و گرامی می‌کند ... و این اتفاق به هنگام ظهور قایم آل محمد علیه و علیهم افضل الصلاه والسلام روی خواهد داد»[١٥١٦].

و می‌گویند: «به دنیا بازگردانده نمی‌شود مگر کسی که به بالاترین درجات ایمان رسیده باشد، و یا ظلم و فساد را به انتها رسانده باشد، و سپس می‌میرند»[١٥١٧].

بدون تردید این ایمان و اعتقادی است به بعثت و زنده شدن پس از مرگی غیر از آن بعث و زنده شدن پس از مرگ که در نصوص آمده است!

برخی از دعوتگران تقریب نیز رجعت را از لحاظ کلّی قبول دارند، اما می‌گویند: «رجعت از جمله اصولی نیست که اعتقاد به آن و اهمیت دادنِ به آن واجب باشد»[١٥١٨]. محمد حسین آل کاشف الغطا می‌گوید: «اعتقاد به رجعت در مذهب تشیع نه لازم است، و نه انکار آن ضرری دارد، گرچه نزد آنان از ضروریات است»[١٥١٩]. و می‌گوید: «من برای رجعت هیچ گونه اهمیت کوچک و بزرگی قایل نیستم»[١٥٢٠]. نمی‌دانیم این چگونه چیز مسلّم و قطعی‌ای است که نه اعتقاد به آن لازم است، و نه انکار آن مضر است، و نزد ایشان هیچ گونه اهمیتی ندارد؟!

این است آنچه دعوتگران تقریب درباره‌ی رجعت می‌گویند؛ گروهی منکر آن هستند، گروهی آن را می‌پذیرند، و گروهی دیگر از اهمیت آن می‌کاهند، ما نمی‌دانیم حرف کدام یک از آنان را باور کنیم، چرا که تمام آن‌ها از علمای بزرگ شیعه شمرده می‌شوند، و تقریباً در یک عصر می‌زیسته‌اند، و جالب این جاست که همه مدعیند آنچه او می‌گوید مذهب شیعه است.

به هر حال این تناقض و چند صدایی در گفته‌های‌شان وجود دارد و معلوم نیست که آیا این از آثار تقیّه است یا خیر، و جالب این جاست که کتاب‌های معتبر تمام این افراد، چه کسانی که منکر رجعتند و چه کسانی که از اهمیت آن می‌کاهند می‌گویند: «اخبار و روایات در این مورد متواتر‌ند که کسی که به رجعت ما ایمان نداشته باشد، از ما نیست»[١٥٢١].

و می‌گویند: «شیعیان واقعی و فرقه‌ی بر حق بر ثبوت رجعت اجماع نموده و آن را از ضروریات مذهب خود می‌‌دانند»[١٥٢٢]. و «منکر آن از مرتبه‌ی مؤمنان خارج است»[١٥٢٣]... چنانکه پیش از این آمد.

آخر این تناقض را ما چگونه توجیه و تفسیر کنیم در حالی که این گروه به نام تقیّه هر چیزی را جایز می‌داند؟ اگر ما به ظاهر گفته‌هایشان بنگریم و قضاوت کنیم، باید گفت که کتاب‌های معتبر شیعه، شیعه‌ای را که منکر رجعت باشد کافر می‌داند، چرا که در آن‌ها آمده است، «لیس منا من لم یؤمن بكرتنا». «هر کس به رجعت ما ایمان نداشته باشد، از ما نیست».

آل کاشف الغطایی که می‌گوید رجعت برای وی هیچ گونه ارزش ندارد و یا نزد وی به اندازه‌ی یک ناخن ارزش ندارد - چنانکه در چاپ دیگر کتاب آمده - چرا همین قاعده را در مورد سایر عقاید شاذه و انحرافی شیعیان اعمال نمی‌کند، آخر آن‌ها نیز همچون رجعت در کتاب‌های شیعه با تواتر به اثبات رسیده‌اند و از ضروریات مذهب‌شان شمرده می‌شوند، پس چرا این همه تفاوت در چیزهای مثل هم؟!

قبل از این که این بحث را به پایان برسانیم، بایستی به پاسخ یکی از آیات شیعه در رابطه با آنچه در این رجعت ادعایی بر سر ابوبکر و عمر ب می‌آید، به خاطر عجیب و غریب بودنِ آن اشاره کنیم. آیت بزرگ آن‌ها عبدالحسین رشتی می‌گوید: «اما نبش قبر دو یار پیامبر ص و بیرون آوردن زنده‌ی آن‌ها در حالی که جسدشان تر و تازه است و به دارآویختن آن‌ها و سوزاندن‌شان به دلیل آنکه تمام گناهان و جنایات دسته‌ها‌یی که بشر از زمان آدم تا به روز قیامت مرتکب شده است و می‌شود، گناه آن‌ها بر همین دو شخص است، مسئله‌ایست بسیار مشکل و پیچیده که من هنوز نتوانسته‌ام آن را حل کنم و از امامان ما به اثبات رسیده است که احادیث ما سخت و مشکل است»[١٥٢٤]. این پاسخ رافضی مذکور ثابت می‌کند که دین‌شان سخت و مشکل است و این دلیلیست بر آنکه برخلاف فطرت است، و عقل‌ها به خاطر شاذ بودن و عجیب و غریب بودن و مخالف اصول بودنِ آن، آن را نمی‌پذیرند. امّا هنوز هم گروهی از آنان و حتی اغلب شیوخ آن‌ها گرفتار همین چیزهای شاذ و عجیب و غریب و هم‌پیمان خرافاتی هستند که زمانه بطلان آن‌ها را ثابت کرده است، و هنوز هم آن‌ها را دور نمی‌اندازند بلکه برای آن‌ها تبلیغ می‌کنند، چرا که دینشان سخت و مشکل است!!

ط) دیدگاه‌شان در مورد غیبت

هیچ یکی از شیعیان مخالف این نیست که ایمان به غیبت مهدی اساس مذهب‌شان است، چرا که اگر اندیشه‌ی غیبت از بین برود، دیگر چیزی در امامیه‌ی اثناعشری وجود نخواهد داشت.

به همین خاطر هر چه در توان داشته‌اند صرف اثبات آن کرده‌اند، به هر وسیله و حیله‌ای که این امر ممکن بوده است. دعوتگران تقریب نیز در این زمینه از روایاتی که در کتاب‌های اهل سنت درباره‌ی «مهدی» آمده سوءاستفاده کرده و گفته‌اند عقیده‌ی «مهدویت» چیزیست که مورد اتفاق اهل سنت و شیعه است، و بین این دو فرقه در این زمینه اختلافی جز این وجود ندارد که شیعیان می‌گویند او متولد شده و زنده است و در آینده ظهور خواهد کرد، اما اهل سنت می‌گویند او در آینده ظهور خواهد کرد و هنوز متولد نشده است[١٥٢٥].

بدون تردید، این یکی از نیرنگ‌های شیعه است و إلا عقیده‌ی «غیبت» تشیع با قضیه‌ی مهدی نزد اهل سنت کاملاً متفاوت است، و شیعیان معاصری که از تشیع دفاع می‌کنند هر نقصی را که متوجه مذهب‌شان باشد، تکذیب می‌کنند. به طور مثال اگر از آن‌ها سوال شود چرا مهدی شما ظهور نمی‌کند در حالی که بنا به گفته‌ی شما تنها ترس وی از جانش مانع ظهورش است و اینک در مناسبت‌های زیادی به هنگام ظهور و قیام دولت‌های شیعی فضای امنی برای وی فراهم شده است؟

برخی از دعوتگران تقریب در پاسخ به این پرسش می‌گویند: «اما این ادعا که امام مهدی به خاطر ترس از دشمنان خروج نمی‌کند، تنها یک خواب و خیال و توهم است و یا چیزیست که به هنگام تند شدن بحث و مناظره و جدال از دهان بیرون پریده است»[١٥٢٦].

این چیزیست که شیخ بزرگ‌شان «ابوالحسن خنیزی» می‌گوید، در حالی که کتاب‌های شیعه به صراحت گفته‌اند، علت اختفای مهدی ترس وی است. طوسی ملقب به «شیخ الطایفه» می‌گوید: «هیچ دلیلی مانع ظهور مهدی نیست جز ترس ایشان بر جان خود از قتل، چرا که اگر غیر از این می‌بود، اختفا برای وی جایز نبود و اذیت‌ها و مشقت‌ها را تحمل می‌کرد، و جایگاه و منزلت امامان و نیز پیامبران به خاطر تحملشان مشقت‌های بزرگ را به خاطر خدا بالا رفته است»[١٥٢٧].

«مرتضی» ملقب به «علم الهدی» می‌گوید که: «دلیل غیبت امام مهدی ترس وی از ظالمان است و چون بر نفس و جان خود می‌ترسد، اختفا و غیبت بر او لازم است، چرا که پرهیز از ضرر عقلاً و شرعاً واجب است»[١٥٢٨].

چنین مطالبی در روایت‌های‌شان نیز آمده است. از جمله - بنا به ادعایشان - می‌گویند امام جعفر صادق گفت: «آن پسربچه - یعنی مهدی - قبل از قیامش غیبتی خواهد داشت». گفتند: «چرا؟» گفت: چون بر خودش از ذبح می‌ترسد»[١٥٢٩]. جالب اینجاست که آن‌ها دلیل غیبت و اختفای او را ترس از کشته شدن ذکر می‌کنند، در حالی که یکی از اصول عقایدشان این است که: «امامان می‌دانند کی می‌میرند، و نمی‌میرند مگر با اختیار خودشان»[١٥٣٠]. آخر از این تناقض چگونه بیرون می‌آیند!

مثال دیگر از انکارشان واقعیت‌های موجود را در «مسئله‌ی غیبت» آن است که شیخ معاصرشان محمد حسین آل یاسین آنچه را محمد امین ذکر کرده مبنی بر این که شیعیان مدعی آنند که مهدی با برخی از علمای بزرگ‌شان ارتباط دارد، انکار می‌کند[١٥٣١] و می‌گوید: «همه‌ی کتاب‌های شیعه می‌گویند مهدی غایب است و کسی با وی ارتباط ندارد، پس کجاست راستی در گفتار و امانت در نقل»[١٥٣٢]. در حالی که واقعیت این است که این یک اعتقاد مسلم نزدشان است و درباره‌ی آن کتاب‌های مستقلی تألیف کرده‌اند. مثلاً عالم معاصرشان «طبرسی» در این زمینه کتابی نوشته و آن را «جنة الماوى فیمن لقي الإمام في الغیبة الكبرى» نامیده است و در آن اسامی مجموعه‌ای از شیوخ بزرگ‌شان را که حتی پس از غیبت کبری مهدی با وی ارتباط مستقیم داشته‌اند، ذکر کرده است و این مسئله را ما پیش از این بیان کردیم. در «بحار» مجلسی نیز روشی برای ارتباط با صاحب امر، نه تنها برای خواص شیعه، بلکه برای هر یک از شیعیان ذکر شده است. وی می‌گوید: «آنچه را ما ذکر خواهیم کرد، در تکه کاغذی بنویس و آن را به قبری از قبر امامان بمال و مهر و مومش کن و گلی پاک و تمیز را خمیر کن و نامه را در آن قرار داده در جوی یا چاه عمیقی و یا برکه‌ی آبی بینداز و بدین طریق این نامه به صاحب امر خواهد رسید و او حاجتت را شخصاً برآورده خواهد کرد. می‌نویسی: «بسم الله الرحمن الرحیم، مولای من! من این نامه را نوشته‌ام و از شما حاجت می‌خواهم... الی آخره، پس بالای نهر یا چاه یا برکه‌ای بایست و یکی از ابواب را، یا عثمان بن سعید را یا فرزندش، محمد بن عثمان را یا حسن بن روح را و یا علی بن محمد سیمری را که باب‌ها و نایبان مهدی بوده‌اند صدای زنی و می‌گویی ای فلان بن فلان من گواهی می‌دهم که مرگ تو در راه خدا بوده و تو زنده هستی و روزی می‌خوری... . این حاجت و نامه‌ی من به مولایم است، آن را به وی برسان چرا که تو ثقه و امین هستی. آنگاه نامه را در جو، چاه و یا برکه بینداز، حاجتت إن‌شاءالله برآورده خواهد شد»!!![١٥٣٣].

ی) دیدگاه‌شان درباره‌ی بداء

همان طور که کتاب‌های قدیمی شیعه گفته‌اند، بداء یکی از عقایدشان است و به آن اهمیت داده‌اند، کتاب‌های جدیدشان نیز همان روال سابق را در اغلب موارد ادامه داده و از بداء به عنوان یکی از عقایدشان سخن گفته‌اند و برخی از روایت‌های مبالغه آمیزشان را در مورد «بداء» همچون: «خدا به وسیله‌ی چیزی چون بداء تعظیم و عبادت نشده است» و «اگر مردم اجر و پاداشی را که در بداء وجود دارد می‌دانستند، از سخن گفتن در مورد آن خسته نمی‌شدند»[١٥٣٤]. ذکر می‌کنند. این فضیلت را تنها امامیه می‌دانند و مسلمانان دیگر از آن خبر ندارند، چرا که در قرآن کریم و سنت پیامبر ص ذکری از آن نیست.

کتاب‌های جدیدشان تلاش کرده‌اند تفسیری قابل قبول از بداء ارائه دهند و - چنانکه پیش از این بیان کردیم - به نحوی آن را توجیه کنند[١٥٣٥].

به هر حال معاصران نیز در اثبات این عقیده و مهم دانستن آن از خط سیر گذشتگان پیروی می‌کنند و شجاعت لازم را برای سخن صریح و صادقانه در این مورد را که آن را از عقایدشان قرار داده‌اند و چنانکه گذشت، حامل معنا و مفهومی است که شایسته‌ی خداوند متعال نیست، ندارند، و تنها به تأویل آن اکتفا کرده‌اند تا هم مذهب‌شان از نقد مخالفان در امان بمانند و هم عقیده‌ی «بداء» به عنوان یکی از عقایدشان دست نخورده باقی بماند، چرا که این عقیده با ادعای علم غیبشان در مورد امامانشان ارتباط دارد و از بین رفتن آن باعث فروپاشی اعتقادشان نسبت به ائمّه می‌شود. اثبات بداء گرچه ائمّه را منزّه می‌کند، امّا تناقض‌گویی را به خدا نسبت می‌دهد، «تعال الله عما یقولون علواً كبیراً = خدا بسیار والاتر از آن چیزی است که می‌گویند». این است آن راه بن بستی که این اعتقادشان آن‌ها را به سوی آن سوق داده است.

ک) دیدگاه‌شان در مورد صحابه

نظر دعوتگران تقریب و وحدت و تفاهم در رابطه با مطالبی که در کتاب‌های معتبر شیعه آمده و یاران رسول خدا ص را هدف لعن و نفرین و تکفیر قرار داده است چیست؟ صحابه کسانی هستند که این دین را دریافت کردند و آن را به ما انتقال دادند. زیر سوال بردن آن‌ها به معنای زیر سوال بردن دین، قرآن و سنت است. آخر چگونه می‌توانیم با کسانی به تفاهم و وحدت برسیم که دین ما و سنت پیامبر ما ص و تواتر شریعت ما را هدف عیب‌جویی قرار داده‌اند؟ شیعیان مخلصی که واقعاً خواهان تقارب و تفاهم با سایر مسلمانان هستند، بایستی نظر خود را درباره‌ی باورها و آرای انحرافی و شاذی که بهترین یاران رسول خدا ص را هدف سب و شتم و تکفیر قرار داده‌اند، هر چه صریح‌تر بیان کنند و صادقانه روشن کنند که از چنین باورهایی بیزار هستند و آن را میراث گذشتگان منحرفی می‌دانند که مسئولیت و گناه انحرافات خویش و انحرافات کسانی را که تا به قیامت از آنان پیروی می‌کنند خود برعهده دارند. اگر آنان می‌خواهند نفرتی که از همان قرون اول نسبت به تشیع در دل‌های اهل سنت پدید آمده از بین برود، تنها راه از بین بردن آن این است که اعلام کنند باورها و کارهایی را که هر مسلمانی که در هر کجای روی زمین باشد از آن منزجر می‌شود، قبول ندارند. آخر کدام مؤمن راستین با علم به این که گروهی لعن و نفرین و تکفیر امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب س را که هیچ یکی از صحابه در پیشبرد اسلام نمی‌تواند همسنگ او قرار گیرد، مذهب خود قرار داده است، حاضر به بررسی مذهب آن می‌شود، مگر این که دارای اندیشه‌ای خاص باشد. آخر کدام مؤمن می‌تواند به دیدگاه‌های فرقه‌ای اعتماد کند که دین و مذهبش ناسزاگویی و تکفیر بزرگان اسلام باشد؟ زدودنِ این چرک‌ها اساسی‌ترین رکن تقارب است، و اگر آن‌ها صادقانه در پی تقارب هستند و تنها از آن به عنوان ابزاری برای تبلیغ مذهب‌شان در میان اهل سنت استفاده نمی‌کنند باید این تغییر در رویکرد را آشکارا و صریح بیان کنند»[١٥٣٦].

پس بیابیم با هم ببینیم که دعوتگران تقریب در این مورد چه می‌گویند. یک «دیدگاه» که منبع آن کتاب‌ها و وسایلی هستند که توسط شیعیان نوشته شده و در مناطق اهل سنت پخش شده‌، و هدف آن‌ها دفاع از اعتقادات شیعه و تبلیغ برای آن است، چکیده‌اش چنین است که شیعیان حتّی به خلفای سه‌گانه اهانت هم نمی‌کنند، چه رسد به این که آن‌ها را تکفیر کنند و برای صحابه پیامبر ص احترام قایل‌اند!

خنیزی در کتابش «الدعوة الإسلامیة إلى وحدة أهل السنة والإمامیة» عمر بن خطاب را امیرالمؤمنین می‌خواند، و پس از ذکر نام وی می‌گوید س[١٥٣٧] - ‌خداوند از او راضی و خشنود باد! - و عایشه و حفصه را «امهات المؤمنین» می‌خواند[١٥٣٨] و ابوبکر را نیز امیرالمؤمنین خطاب می‌کند[١٥٣٩] و می‌گوید جعفر صادق افتخار می‌کرد که: «ابوبکر دو مرتبه مرا به دنیا آورده است، چرا که مادرش أم فروه بنت قاسم بن محمد بن ابوبکر است.

و می‌گوید: «حکم جعفر صادق این است که «هر کسی به خلفای سه‌گانه اهانت کند، فاسق است»[١٥٤٠]. خنیزی اضافه می‌کند که امامیه این عصر به هیچ وجه به خلفا بی‌احترامی نمی‌کنند و کتاب‌های‌شان به صراحت ناسزاگفتن به خلفا را نادرست می‌دانند، و از آن‌ها ستایش می‌کنند.

یکی از کسانی که سب و اهانت را نفی کرده یکی از مجتهدان مشهور در کربلا به نام محمد باقر است که در شعری که در بمبئی چاپ شده می‌گوید:

فلا نسبُّ عمراً كلّا ولا
عثمان والّذی تولّی أولا
ومن تولّی سبهم ففاسق
حكم به قضی الإمام الصادق

«ما نه به عمر ناسزا می‌گوییم و نه به عثمان و نه به کسی که نخستین بار خلافت را به عهده گرفت. هر کسی به آن‌ها ناسزا بگوید، فاسق است و این حکمی است که امام صادق صادر کرده است». سپس می‌گوید:

وعندنا فلا یحلّ السبّ
ونحن – أيم الله – لا نسب

نزد ما ناسزا گفتن حلال نیست و ما قسم به خدا که کسی را ناسزا نمی‌گوییم[١٥٤١].

در مصر از سوی انجمن شیعی‌ای که خودش را «دار اهل البیت» می‌نامد، کتاب کوچکی تحت عنوان «تقدیر الإمامیة للصحابة وموقفهم من الغلاة». «احترام امامیه نسبت به صحابه و موضع آن‌ها نسبت به غلات»[١٥٤٢]. صادر شده که آن را یک شیعه عراقی به نام «طالب الحسینی الرفاعی» نوشته است که خودش را «امام شیعیان مصر»[١٥٤٣] می‌نامد در حالی که در مصر شیعه‌ای وجود ندارد. این شخص که برای تبلیغ تشیع در میان مسلمانان مصر تلاش و فعالیت زیادی دارد[١٥٤٤]، در این کتاب می‌گوید، شیعیان نه شیخین و نه کسانی را که با آنان بیعت کرده بودند تکفیر و لعن نمی‌کنند، و می‌گوید هر کسی این چیزها را به شیعیان نسبت می‌دهد یا دشمنی است که قصد شوم و بدی دارد، و یا کسی است که از مذهب شیعه آگاهی ندارد، و در مورد آن‌ها چیزها و مطالبی از کتاب‌های دشمنان شیعه خوانده و از کتاب‌های خود شیعیان آگاهی پیدا نکرده است.

شیعه‌ای دیگر به نام احمد مغنیه می‌گوید: «تفرقه افکنان در یکی بودن نام‌های عمر بن خطاب خلیفه‌ی بزرگ، و عمر بن سعد قاتل حسین میدان گسترده‌ای برای سبقت رفتن از یکدیگر در دگرگون کردن حقیقت و نسبت دادنِ بدترین دروغ‌ها به شیعیان یافته‌اند... طبیعی است که عمر بن سعد مورد بدترین نفرین‌ها قرار گیرد، چرا که وی قهرمان جنایت و فرمانده سپاهیان ترسو و جنایات کار بوده است و کدام مسلمان است که عمر بن سعد، قاتل پسر دختر پیامبر ص را لعنت نکند. تفرقه‌افکنان جنایت کار از تشابه اسمی این دو «عمر» سوءاستفاده نموده گفته‌اند، شیعیان به عمر بن خطاب، خلیفه‌ی پیامبر ص اهانت می‌کنند. من در عین حالی که خشم و انزجار خویش را از این کسانی که برای به دست آوردن کالای ناچیز دنیا و رسیدن به اهداف کم‌ارزش چنین دروغ‌هایی را به شیعیان نسبت داده‌اند، ابراز می‌کنم، وجود افراد ساده‌لوح و ناآگاهی را از عوام شیعه در گذشته که از تفاوت این دو شخصیت آگاه نبوده‌اند و حتّی نمی‌دانسته‌اند که در تاریخ اسلامی دو عمر وجود دارد که یکی تقی و پرهیزکار بوده و دیگری شقی و بدبخت؛ انکار نمی‌کنم»[١٥٤٥].

محمدجواد مغنیه نیز در تفسیر «الکاشف» از دعاهای «زین‌العابدین، علی بن حسین» این دعای وی را در نماز به نقل از «صحیفه سجادیه» آورده است که ایشان گفته‌اند: «اللهم وأصحاب محمد، خاصة الذین أحسنوا الصحبة والذین أبلوا البلاء الحسن في نصره ... وفارقوا الأزواج والأولاد في إظهار كلمته وقاتلوا الآباء والأبناء في تثبیت نبوته». «خدایا و یاران محمد را به ویژه کسانی را که به نیکی وی را همراهی کردند و در نصرت و یاری ایشان رشادت‌ها نشان دادند و در جهت اظهار کلمه‌ی وی از زنان و فرزندان جدا شدند و در تثبیت نبوت وی با پدران و فرزندانشان جنگیدند»[١٥٤٦]. جواد مغنیه، پس از نقل این دعا افزوده است که این دعا در صحیفه‌ی سجادیه آمده که شیعیان احترام زیادی برای آن قایل‌اند و هر حرف آن را مقدس می‌دانند[١٥٤٧] و آن پاسخ دندان شکنی است برای همه‌ی کسانی که می‌گویند، شیعیان به صحابه اهانت می‌کنند[١٥٤٨].

نقد و بررسی این دیدگاه:

ما به خنیزی، رفاعی، احمد مغنیه، محمد جواد مغنیه و هر کس دیگر، که بگوید ما برای صحابه پیامبر ص احترام قایل هستیم و نسبت به آن‌ها بی‌احترامی نمی‌کنیم، می‌گوییم این‌ها کلماتی هستند که دل‌های ما را شادمان می‌کند، و ما از هر قدمی که در جهت وحدت میان مسلمانان برداشته شود، و از هر گفته‌ای که باعث همبستگی شود نه تفرقه، و از هر تلاش صادقانه‌ای جهت زدودن آلودگی‌ها و صفحات سیاهی که صحابه‌ی پیامبر ص را هدف قرار داده است، به گرمی و با آغوش باز استقبال می‌کنیم، به شرطی که این گونه گفته‌ها و اقدامات تنها جنبه‌ی تعارف و تاکتیک سیاسی را نداشته باشند، و از روی تقیّه نباشند. اما آیا خواننده‌ای که آنچه را ما در صفحات گذشته به نقل از کتاب‌های اساسی و معتبرشان ذکر کردیم بخواند و یا مستقیماً آنچه را در کتاب‌هایی همچون «الکافی»، «الوافی»، «البحار»، «الاحتجاج»، «تفسیر قمی»، «تفسیر عیاشی»، «البرهان» هاشم بحرانی و غیره آمده، و یا آنچه را در کتاب‌های معاصرشان آمده و در برگیرنده‌ی‌ حمله و اهانت و تکفیر نسبت به صحابه‌ی پیامبر ص است، بخواند و مطالعه کند، این سوال در ذهن وی ایجاد نمی‌شود که چرا طالب رفاعی، جواد مغنیه و غیره وجود این گونه مطالب را در کتاب‌های‌شان انکار می‌کنند، و آیا این انکار واقعیت‌ها این گونه تفسیر نخواهد شد که آن‌ها تقیّه می‌کنند؟

آیا کسانِ فوق‌الذکر نمی‌دانند که ده‌ها کتاب وجود دارد که علمای معاصر شیعه آن‌ها را نوشته‌اند و در برگیرنده‌ی سب و لعن و تکفیر نسبت به صحابه‌ی پیامبر ص هستند؟ و تفاوت میان آن‌ها وکتاب‌هایی که می‌گویند شیعیان کسی را سب و شتم نمی‌کنند. آن است که کتاب‌های فوق در مناطقی به چاپ و نشر رسیده‌اند که شیعیان در آن نصف جمعیت یا اکثریت را تشکیل می‌دهند، و یا قدرت در اختیار آن‌هاست. نویسندگان این کتاب‌ها شیعیان عراق، ایران و یا هند هستند و کمتر از تقیه استفاده می‌کنند.

به طور مثال محمدرضا مظفر از روافض معاصر عراق و از طرفداران برپا و قرص اندیشه‌ی تقریب در رابطه با صحابه‌ی پیامبر ص می‌گوید: «پس از وفات پیامبر ص لابد همه‌ی مسلمانان - الآن نمی‌دانم - مرتد شدند»[١٥٤٩].

این رافضی نسبت به بهترین یاران رسول الله ص زبان درازی کرده آن‌ها را متهم به توطئه می‌کند و می‌گوید: «هیچ پژوهشگری نمی‌تواند منکر توطئه‌ی عمر بن خطاب و دوستان و یاران وی چون ابوبکر، ابوعبیده، سالم مولی ابوحذیفه، معاذ بن جبل و غیره که همواره و در اکثر موارد از وی حمایت کرده و با او همکاری کرده‌اند، علیه علی بن ابی‌طالب باشد»[١٥٥٠].

وی می‌گوید که سبب ارتداد آن بوده است که: «هر گمراهی‌ای که اتفاق افتاده است و یا اتفاق می‌افتد، ناشی از اختلاف در امر خلافت است، چرا که همین امر رأس هر گمراهی به حساب می‌آید»!![١٥٥١].

آیت بزرگ دیگرشان، محمد خالصی، از مراجع بزرگ روافض در عراق و یکی از مدعیان دعوت به سوی وحدت میان تشیع و اهل سنت، می‌بینیم که ایمان ابوبکر وعمر ب را مورد تردید قرار داده می‌گوید: «اگر گفته شود که ابوبکر و عمر از اهل بیعت رضوان بوده‌اند که قرآن رضایت خدا را به صراحت از آنان اعلام کرده و گفته است: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ [الفتح: ١٨]. «خداوند از مؤمنان ـ هنگامى که در زیر آن درخت (بیعه‌الرضوان‌ که‌ در حدیبیه‌ انجام‌ گرفت) با تو بیعت کردند ـ راضى و خشنود شد».

خواهیم گفت اگر قرآن اعلام می‌کرد: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ [الفتح: ١٨]و یا «عن الذین بایعوك تحت الشجرة». «خدا از کسانی راضی شد که زیر درخت با تو بیعت می‌کردند، و یا از کسانی که زیر درخت با تو بیعت کردند». آیه بر رضایت خدا از همه‌ی بیعت کنندگان دلالت می‌کرد، امّا از آنجایی که خدا قید «عن المؤمنین» اضافه کرده است، معلوم می‌شود که این رضایت تنها شامل حال کسانی است که مؤمن خالص بوده‌اند»[١٥٥٢]. این بدان معناست که بنا به ادعای این رافضی ابوبکر و عمر چون مؤمن واقعی نبوده‌اند، پس رضایت الهی اعلام شده در این آیه شامل حال آن‌ها نیست.

یکی دیگر از آیات آن‌ها که به دروغ به خدا نسبتش می‌دهند و شهاب‌الدین نجفی خوانده می‌شود در رابطه با خلفای سه‌گانه و خلفای پس از آنان می‌گوید: «کارهای ظالمانه و زشتی که از خلفاء سرزده است بیرون از شمارش است. هیچ حقی نیست که آن‌ها ضایعش نکرده باشند و هیچ گناه بزرگی نیست که آن‌ها مرتکبش نشده باشند»[١٥٥٣].

یکی دیگر از آیات شیعه به نام حسین خراسانی در کتابش به نام «الاسلام علی ضوء التشیع» که به سه زبان عربی، فارسی و انگلیسی به چاپ و نشر رسیده و از سوی وزارت ارشاد ایران جایزه دریافت کرده است[١٥٥٤]، می‌گوید: «اقدام شیعیان به لعن ابوبکر و عمر و پیروان آن‌ها به پیروی و تبعیت از پیامبر خدا ص صورت گرفته است. آن‌ها بدون تردید مطرود دربار پیامبر ص بودند و به واسطه‌ی سفیر خداوند متعال مورد لعن و نفرین ایشان قرار گرفته بودند»[١٥٥٥]. و می‌گوید: «ما از این سه خلیفه، ابوبکر بن ابوقحافه، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نه نبوغی علمی، نه پیشگام بودن در جهاد، نه بارز بودن در اخلاق، نه ثبات بر اصول و مبادی، نه کوشش و تلاشی فوق‌العاده در جهت عبادت و عمل، نه اخلاص در جهت دعوت اسلامی ندیده‌ایم»[١٥٥٦].

وی علی‌رغم بر زبان آوردن این «مزخرفات»[١٥٥٧] و امثال آن مدعی وحدت اسلامی هم هست، و می‌گوید: «... ما شیعیان استحکام وحدت اسلامی و ترک هر آنچه را احساسات هر فرقه‌ای را از فرقه‌های اسلامی جریحه‌دارند، لازم می‌دانیم تا هر چه آسان‌تر بتوانیم در برابر کافران و مشرکان صف واحدی را تشکیل بدهیم»[١٥٥٨]. وی در واقع با این گفته می‌خواهد مسلمانان از برملا کردن مذهب باطل وی و کفریاتش خودداری کنند.

کتاب دیگری که به زبان اردو چاپ شده و «تحفه‌ی مقبول عوام» نام دارد و در آن گفته شده است که براساس فتوای آقایان آیات عظام:

١- حاج سید ابوالقاسم خویی از نجف اشرف.

٢- حاج سید روح‌الله خمینی.

٣- حاج سید محمود حسینی شاهرودی.

٤- حاج سید محمد کاظم شریعتمدار.

و تأیید جناب سید العلما علامه سید علی نقی نقوی مجتهد لکهنو، به چاپ رسیده در حدود دو صفحه به زبان عربی آمده که دربرگیرنده لعن به دو بت قریش است که عبارت‌اند از ابوبکر و عمر، از جمله:

«اللهم العن صنمي قریش وجبتیهما وطاغوتیهما وإفكیهما وابنتیهما، الذین خالفا أمرك وأنكرا وحیك وجحدا أنعامك وعصیا رسولك وقلّبا دینك وحرّفا كتابك وأحبا أعداءك وجحدا آلاءك وعطلا أحكامك وألحدا في آیاتك». «خدا دو بت قریش و دو جبت و دو طاغوت و دو افک آن و دو دختر آنان را که با دستورت تو مخالفت کردند، و حیت را انکار کردند، نعمت‌هایت را نادیده گرفتند، پیامبرت را نافرمانی کردند، دینت را تغییر دادند، کتابت را تحریف کردند، با دشمنانت دوستی کردند، منکر منت‌ها و نعمت‌هایت شدند، احکامت را تطعیل کردند و در آیاتت الحاد و کج‌روی کردند، لعنت کن»[١٥٥٩].

مسئله تنها به چند کلمه ختم نمی‌شود، بلکه کتاب‌های ویژه‌ای درباره‌ی ناسزاگویی، اهانت و تکفیر بهترین جامعه‌ی روی زمین نوشته شده است همچون کتاب «الغدیر» که در یازده جلد نوشته شده و پر از افترا و ناسزاگویی نسبت به کسانی است که خدا رضایت خویش را از آنان و خوشنودی آنان را از خودش اعلام کرده، و شیخ معاصرشان عبدالحسین امینی نجفی آن را نوشته است. و کتاب «ابوهریره» که آن را عبدالحسین شرف الدین موسوی نوشته و در آن ابوهریره را متهم به وضع حدیث و نفاق کرده است. و کتاب «السقیفه» که محمدرضا مظفر آن را نوشته است و تصویری که از صحابه در آن ارایه داده تصویر باندی است که هدفی جز توطئه علیه اسلام ندارد. و کتاب «النص والاجتهاد» که آن را عبدالحسین شرف‌الدین موسوی نوشته و در آن سعی کرده اثبات کند صحابه معتقد به «جدایی دین از سیاست» بوده‌اند! و کتاب «الامام الصادق والمذاهب الاربعه» از اسد حیدر که در آن سنت و مجموعه‌های حدیثی است را زیر سوال برده و نسبت به صحابه‌ی پیامبر ص زبان درازی و تعرض کرده و هر چه در توان داشته جهت مسخ کردن تاریخ مسلمانان انجام داده است. و کتاب‌های زیاد دیگری که همچون کتاب‌های تبشیریان و خاورشناسان، دین و تاریخ و شخصیت‌های امت را مورد اهانت و بدگویی قرار می‌دهند و حتی مواد و مطالب زیادی برای آنان فراهم می‌کنند که چیزی جز افترا و دروغ نیستند تا آنان در جهت عیب‌جویی از اسلام ما، قرآن ما، سنت پیامبر ما و تاریخ امت از آن استفاده کنند. افزون بر این در عصر حاضر تلاش‌های زیادی جهت احیای تراث گذشته‌ی شیعه و معرفی آن به مردم و ترویج آن انجام شده است و این میراث پر از لعن و تکفیر و جهنمی خواندن شخصیت‌های صدر اسلام در رأس آن‌ها خلفای سه‌گانه. برخی از مادران مؤمنان و مهاجران و انصار دیگری که قرآن به صراحت رضایت خدا را از آنان اعلام کرده، است.

این کارها و تلاش‌ها از سوی معروف‌ترین مجتهدان معاصر شیعه صورت گرفته و آن‌ها بر بسیاری از این کتاب‌ها تعلیقاتی دارند و آن‌ها را تصحیح و تأیید کرده‌اند و ما ندیده‌ایم کسی از آن‌ها آنچه را در این کتاب‌ها آمده است مورد نقد و اعتراض قرار دهد. آیا این به معنای تأیید کفر و گمراهی موجود در این کتاب‌ها نیست؟!

کتاب‌های اساسی و معتبرشان همچون «الکافی» «البحار» و غیره که تا به امروز منابع دریافتشان به حساب می‌آیند مسلمانان را و در رأس آن‌ها بهترین یاران پیامبر ص را تکفیر می‌کنند.

کتاب‌های «ادعیه»شان که تا به امروز در مناسبت‌های مختلف آن‌ها را می‌خوانند همچون «مفاتیح الجنان» که آن را «عباس قمی» از کتاب‌های اساس معتبرشان گردآوری کرده و کتاب «ضیاء الصالحین» که آن را «محمد جوهری» گردآوری کرده در برگیرنده‌ی لعن و تکفیر خلفای سه‌گانه، برخی از امهات المؤمنین و بهترین یاران پیامبر ص از مهاجرین و انصارند. در صفحات «الوافی» و «البحار» نیز در ابواب الزیارات ادعیه‌ی زیادی وجود دارد که متضمن لعن و تکفیر بهترین یاران پیامبر ص است و شیعیان تا به امروز آن‌ها را می‌خوانند.

بار دیگر به نقد و بررسی دیدگاه کسانی که می‌گویند شیعیان کسی را سب و شتم نمی‌کنند بر می‌گردیم و می‌گوییم آیا مگر احمد مغنیه نمی‌داند که عمر بن خطاب (نه عمر بن سعد!) در کتاب‌های اساسی و معتبر شیعه هدف شدیدترین ناسزاها و اهانت‌ها قرار گرفته است؟ آیا مگر در «الکافی» نیامده است که مراد از: «پروردگارا! آن دو گروهی را از انس و جن که ما را گمراه کردند به ما نشان بده تا آن‌ها را زیر قدم‌هایمان قرار دهیم». آن دو هستند؟! و مجلسی گفته است که مراد از آن دو به اعتقادشان ابوبکر و عمر‌اند؟» آیا مگر در «الکافی» دو حدیث در یک باب نیامده است که می‌گویند: «هر کس ابوبکر و عمر را مسلمان بداند، خدا نه با او سخن می‌گوید و نه او را از گناهان پاک می‌گرداند و برای او عذاب دردناکی است؟»[١٥٦٠]. بنا به این عبارت هر کس که اعتقاد به اسلام آن‌ها داشته باشد او نیز کافر است، پس خود احمد مغنیه نیز بنا به این روایت دروغین الکافی کافر است، چرا که وی عمر را مسلمان دانسته است. آخر چرا باید این واقعیت‌ها را پوشاند، مگر این که بگوییم احمد مغنیه «الکافی» را نخوانده است.

امّا آقای رفاعی که می‌گوید هر کسی بگوید شیعیان به صحابه احترام نمی‌گذارند، یا دشمنی است که سوء نیت دارد، یا کسی است که از کتاب‌ها و مذهب تشیع آگاهی ندارد، به وی می‌گوییم کتاب‌های خودتان گویای این هستند و این چیز را نه دشمنی بد نیت به شما نسبت داده است، و نه کسی که از مذهبتان آگاه نیست. آیا مگر آقای رفاعی در همین کتاب خود که در آن نسبت سب صحابه را از تشیع نفی می‌کند! کتاب «البحار» که در برگیرنده‌ی ده‌ها روایت و نقل قول در رابطه‌ی کافر بودن این پیشگامان اسلام است، مراجعه نکرده است؟ [١٥٦١] پس چرا این همه تجاهل؟!

جالب این جاست که خود آقای رفاعی در پانوشت‌هایی که بر یکی از کتاب‌های محمدباقر صدر» دارد، به بهترین یاران پیامبر خدا ص اهانت کرده است، پس با این حساب او از کسانی است که چیزی را می‌گویند که به آن عمل نمی‌کنند، و چیزی را انکار می‌کنند که آن را می‌دانند. وی در این پانوشت‌های خود عمر س را متهم به توطئه علیه اسلام کرده و گفته است او نخستین مسلمانی است که عقیده‌ی رجعت را مطرح کرده است[١٥٦٢].

در رابطه با ابوبکر، عمر و ابوعبیده می‌گوید: «آن‌ها با استناد به دلایلی که در برابر انصار ذکر کردند، مبنی بر اینکه هر که با کسی که حق از آن اوست و شایستگی آن را دارد، نزاع و خصومت کند، ستمگر، استناد کننده به باطل است و مرتکب گناه شده و خودش را در معرض هلاکت قرار داده است»[١٥٦٣].

آقای رفاعی‌ای که کتاب مذکور «باقر صدر» را که «التشیع ظاهرة طبیعیة في إطار الدعوة الاسلامیة» نام دارد و تلاش ناامیدانه و شکست خورده برای اثبات اصالت رفض، و این که صحابه شایستگی حمل رسالت و شریعت اسلام را ندارند، و تنها علی شایسته‌ی آن است و صحابه، سنت پیامبر و تواتر شریعت را به زیر سوال می‌برد، به چاپ و نشر رسانده است، و آن را تأیید می‌کند و از آن ستاش می‌کند، چه طور در کتاب دیگری می‌گوید امامیه به صحابه احترام می‌گذارند؟! مگر این که منظورش از احترام به صحابه سب، لعن و ناسزاگویی و تکفیر آن‌ها باشد؟!

خنیزی نیز دچار همین تناقض شده و نسبت به صدیق س بی‌احترامی کرده[١٥٦٤] و حتی ادعا کرده است آنچه در «الکافی» در رابطه با عیب‌جویی و تکفیر صحابه آمده مانند آن در «صحیح بخاری»[١٥٦٥] نیز وجود دارد! و این ادعا‌ییست که واقعیت ندارد، چرا که اگر در «بخاری» نیز مثل آنچه در «الکافی» وجود دارد، وجود می‌داشت، در میان اهل سنت نیز کسانی پیدا می‌شدند که همچون شیعیان صحابه را لعن و تکفیر کنند. امّا وی در پی اثبات اعتقاد باطل خود به هر وسیله‌ایست. محمد جواد مغنیه‌ای که بی‌‌احترامی شیعیان به صحابه را نفی می‌کند، نیز در کتابش «فی ظلال نهج البلاغه» در رابطه با خلیفه‌ی سوم عثمان ذی‌النورین، صاحب جود و حیا و داماد رسول خدا ص که دو دختر ایشان یکی پس از دیگری همسر وی بوده‌اند و کسی که جیش عسرت [= مسلمانانی را که به غزوه‌ی تبوک رفتند] تجهیز کرد، و دو مرتبه هجرت کرد، و پیامبر ص به وی بشارت بهشت داد، می‌گوید:

«عثمان از روش پیامبر ص منحرف شد و شریعت اسلام را زیر پا گذاشت و وی و نزدیکانش اموال مسلمانان را در انحصار خود در آورده با آن‌ها کاخ‌ها، مزرعه‌ها، اسباب و اثاثیه‌ی گران‌بها، اسب، برده و کنیز خریداری کردند، در حالی که ملیون‌ها گرسنه و فقیر پیرامون آن‌ها وجود داشت»[١٥٦٦].

و می‌گوید: «طلحه و زبیر و عائشه در آنچه برای عثمان پیش‌آمد نقش داشتند، و مسئول خون وی هستند»[١٥٦٧]. عمر و اهل شورایی را که وی برای تعیین خلیفه پس از خودش تعیین کرده بود به خیانت و توطئه متهم می‌کند[١٥٦٨]. آخر این چه احترامی است به صحابه در حالی که بهترین‌های آن‌ها هدف این همه سخنان کینه‌توزانه قرار می‌گیرند؟ چه اذیت و آزاری بالاتر از این اذیت و آزاری که در رابطه با برخی از همسران، دامادها و پدر زن‌ها و بهترین یاران رسول خدا ص به ایشان رسانده می‌شود؟

این روافض چرا این همه تناقض‌گویی می‌کنند.

آیا این تقیه است، و تقیه نه دهم دین است نزد آن‌ها!!

و یا توطئه‌ایست برای تبلیغ تشیع؟

ممکن است هر دو گزینه درست باشند، اما پیش از به پایان رساندن این بحث دوست داریم در رابطه با اعتقاد شیعیان درباره‌ی صحابه یک حقیقت بسیار مهم را بیان کنیم و آن این که: «روافض همان گونه که ادعا می‌کنند با اهل بیت محبت دارند و منظورشان ائمه‌ی دوازده‌گانه است. به همین صورت ادعا می‌کنند با صحابه محبت دارند و منظورشان همان سه نفر، یا چهار نفر یا هفت نفریست که بنا به عقیده‌شان مرتد نشده‌اند. کسی که از این عقیده‌ی آن‌ها آگاه نباشد، از گفته‌های آن‌ها در این باب فریب می‌خورد و نمی‌داند که آن‌ها تفسیر، خاصی از صحابه دارند که تنها چند نفر از آن‌ها را در برمی‌گیرد.

تفسیر و تعریف دیگری نیز از صحابه دارند که در برخی از روایت‌های‌شان آمده است. در یکی از روایت‌های‌شان پس از ستایش صحابه و توصیه به پیروی از گفته‌های آن‌ها و اجماع آن‌ها آمده است: «گفته شد صحابه شما چه کسانی هستند یا رسول الله؟ رسول‌الله ص فرمودند: «اهل بیت من»[١٥٦٩]. بنابراین روایت مراد از صحابه اهل بیت‌اند.

مسلک دیگری در رابطه با ستایش از صحابه که از آن پیروی می‌کنند و طوسی به آن اشاره کرده نیز وجود دارد. طوسی پس از سب عائشه ل می‌گوید: «اگر کسی بگوید: «آیا مگر از ابوجعفر محمد بن علی الباقر روایت نشده است که کسی از وی در رابطه با عایشه ل و نتیجه‌ی کار وی در آن جنگ سوال کرد و ایشان برای عائشه طلب آمرزش کرد و راوی به وی گفت: «آیا برای او طلب آمرزش می‌کنی و وی را دوست می‌داری؟» ایشان گفت: «آری مگر نمی‌دانی که وی می‌گفت، ای کاش من درختی می‌بودم، ای کاش من سنگ و کلوخی می‌بودم».

به او خواهم گفت: «این نمی‌تواند دلیل علیه مذهب ما باشد، چرا که ما توریه را از سوی ائمه ÷ جایز می‌دانیم و امکان دارد سوال کننده از دشمنان باشد و ایشان با این گفته خواسته است از شر وی در امان بماند و بگونه‌ای سخن گفته است که دچار دروغ‌گویی نشود و افزون بر این ایشان توبه‌ی وی را به این آرزوی وی که ای کاش یک درخت و یا یک کلوخ می‌بودم، معلق کرده است، و ما بیان کردیم که این گفته‌ها نمی‌توانند توبه باشند، و ایشان ÷ به این آگاه‌تر بود»[١٥٧٠].

کسانی که ادعا می‌کنند، شیعیان برای صحابه احترام قایل هستند، بایستی نادرستی و اشتباه بودن گفته‌ها و باورهای مذکور را اعلام کنند، و به باطل بودن اینگونه روایت‌های سیاه و دروغین اعتراف بکنند و راست بگویند و دچار تناقض نشوند تا گفته و موضع آن‌ها مورد پذیرش قرار گیرد. وانگهی آن‌ها چرا به کسانی از اهل سنت که گفته‌اند مذهب تشیع عیب‌جویی و تکفیر صحابه است حمله می‌کنند و آن‌ها را مورد انتقاد و نقد قرار می‌دهند؟ و چرا به سراغ خودشان، کتاب‌های‌شان و علمای‌شان که هنوز هم این گمراهی‌ها و هذیان‌ها را بر زبان‌ می‌آورند نمی‌روند؟ آخر لعن و نفرین و اهانت و تکفیر امروز چه فایده‌ای دارد، در حالی که خدا می‌فرماید: «این أمتی است که گذشته است، مسئولیت هر آنچه انجام داده بر خود آن است و هر آنچه شما انجام داده‌اید، مسئولیت آن بر خودتان است و شما از آنچه آن‌ها عمل کرده‌اند، سوال نخواهید شد»[١٥٧١]. هدف این کار جز زیر سوال بردن قرآن، سنت و همه‌ی دین نمی‌تواند باشد و اگر این بزرگان و رهبران پرهیزکار و برگزیده و وفادار و مخلص که دین را گسترش دادند، پایه‌های دولت اسلامی را محکم کردند، کشورها را گشودند و بندگان را ارشاد و راهنمایی کردند، و اگر این پیشگامانی که سبقت گیرنده به هر خیر و فضیلت و عدالتی بوده‌اند، استحقاق لعن و تکفیر و مسخ نمودن تاریخ‌شان از سوی نوادگانشان را داشته باشند، از افتخارات و تاریخ ما چه می‌ماند؟ اگر کسانی که خدا و پیامبرش از آنان تقدیر و ستایش کرده‌اند و تاریخ راستین افتخارات‌شان را با قلم زرین نوشته است، چنین باشند، چه کسی شایسته‌ی تعریف و ستایش است؟!

ل) دیدگاه‌شان در مورد تقیه

دعوتگران تقریب درباره‌ی تقیّه که از نخستین موانع اعتماد راستین میان اهل سنت و تشیع است، چه می‌گویند؟ محمد جواد مغنیه می‌گوید: «شیعیان در گذشته‌های دور در دوران ضعف و توانمند بودن طاغیان و ستم‌گران تقیّه می‌کرده‌اند، اما امروز که اگر کسی شیعه بودن خود را آشکار کند، دیگر خطری او را تهدید نمی‌کند، تقیّه داستان دیرینه به شمار می‌آید»[١٥٧٢]. وی می‌گوید: «یک استاد فلسفه در مصر به من گفت: «شما شیعیان معتقد به تقیه هستید». من به او گفتم: «خدا لعنت کند کسانی را که ما را به تقیه مجبور کردند. اگر دوست داری همین الآن به منطقه و کشوری شیعه‌نشین برو، در آنجا اثری از تقیه نخواهی یافت، اگر تقیه مذهب و دینی در همه حال می‌بود، بر آن همچون اصول و مبادی و آموزه‌های دیگر شریعت مواظبت می‌کردند»[١٥٧٣].

نظر و گفته‌ی بسیاری دیگر از بزرگان و مراجع شیعه نیز همین است و می‌گویند تقیه تنها در شرایط اضطرار شرعی، یعنی به هنگام ترس بر جان، مال و آبرو می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد و شیعه از آن جهت به این اعتقاد معروف شده است که به کثرت مورد فشار و ستم قرار گرفته است[١٥٧٤].

نقد و بررسی این دیدگاه:

ما این دیدگاه را از چند نظر مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم:

اولاً: بزرگ‌ترین خطر اعتقاد و باور تشیع به تقیه کسانی که ارتباط چندان با کتاب‌های شیعه نـدارنـد و یا تنها با کتاب‌های تبلیغات آن‌ها سروکار دارند و بـه کتاب‌های اصل و مرجعشان مراجعه نمی‌کنند، آن است که اعتقاد به تقیه امکان استفاده شیعیان از نصوص و روایت‌هایی را که در کتاب‌های اساسی شیعه وجود دارد و با دیدگاه سایر مسلمانان موافق و با دیدگاه‌های انحرافی تشیع مخالف است، از بین می‌برد، چرا که یکی از قواعد اساسی آن‌ها که کتاب‌های گذشته‌شان آن را مقرر کـرده و کتاب‌های جـدیـدشـان آن را تأیید کرده‌اند آن است که به هنگام اختلاف و تعارض روایت‌ها بایستی روایت‌هایی را ترجیح داد که با روایت‌ها و دیدگاه‌های اهل سنت مخالف باشد، دلیل و بهانه‌شان در این کار آن است که احادیث و روایت‌های موافق با باور و دیدگاه اهل سنت محول بر تقیه‌اند.

اگر به احادیث متناقض و متضادشان و به این که در ابواب مختلف عقاید و احکامشان اخبار و روایتی موافق با آنچه نزد اهل سنت است دقت کنیم، میزان خطرناک بودن عقیده‌ی تقیه را نزدشان و پیامدهای سوء آن را در ابقای اختلاف میان آن‌ها و سایر مسلمانان درک خواهیم کرد. طوسی به این تناقض اعتراف دارد. وی می‌گوید: «یکی از دوستان اختلاف و تناقض و تباین و منافات میان احادیث و روایات اصحاب ما را بگونه‌ای که هیچ روایتی نیست مگر آنکه روایتی برخلاف آن نیز وجود دارد و هیچ حدیثی از این که حدیثی متضاد با آن وجود نداشته باشد، سالم نمانده است به من یادآوری کرد و گفت مخالفان همین چیز را از بزرگ‌ترین عیب‌های مذهب ما قرار داده‌اند و باطل بودن اعتقادات ما را از آن نتیجه گرفته‌اند». سپس اضافه می‌کند که: «همین چیز باعث برگشتن بسیاری از تشیع شده است». از جمله: «ابوالحسن هارون علوی که مذهب امامیه داشت زمانی که به خاطر اختلاف روایات مسئله بر وی مشتبه شد، این مذهب را ترک کرد و مذهب دیگری اختیار کرد»[١٥٧٥].

این چیزیست که شیخ آن‌ها «طوسی» می‌گوید و چیزی که وی و شیعیان وی را از این تناقض بیرون بیاورد نمی‌یابد جز آنکه بگوید هر آنچه با دیدگاه‌های جمهور مسلمانان موافق و با دیدگاه‌های انحرافی آن‌ها مخالف است، محمول بر تقیّه است[١٥٧٦]! همچنین روایت‌هایی را که در سندهایشان راویان و رجالی از اهل سنت و یا زیدیه وجود دارد، حمل بر تقیه کرده است و این چنین تقیه بهانه‌ای شده برای رد سنت‌های صحیح و ثابت. اعتقاد به تقیه همان گونه که امکان استفاده‌ی تشیع از احادیث و روایت‌های موجود موافق با دیدگاه‌های اهل سنت را از آنان سلب کرده، امکان استفاده از هر صدای معتدلی را از میان خودشان برخیزد، نیز از آنان سلب کرده است. به طور مثال زمانی که برخی از علمایشان همچون «المرتضی»، «صدوق» و «طبرسی» افترای تحریف شدن قرآن را انکار کردند و این چیز را از مذهب تشیع نفی کردند، عالم دیگرشان «نعمت الله جزایری» که نزدشان به «السید، السند و الرکن و المعتمد» ملقب است گفت این انکار از روی تقیه بوده است. چنانکه پیش از این بیان کردیم.

در رابطه با تفسیر «التبیان» نیز گفته‌اند که طوسی آن را با استفاده از اسلوب تقیه نوشته است. آیا در حالی که آثار مسمومیت تقیه هنوز هم در روایت‌ها و نصوص معتدل شیعی در جریان است و می‌خواهد روح آن‌ها را بگیرد، باز هم می‌توان گفت، عصر تقیه پایان یافته است؟

ثانیا: همین کسانی که می‌گویند امروز دیگر شیعیان تقیه نمی‌کنند، کتاب‌های معتبرشان می‌گوید عصر خلفای سه‌گانه و عصر طلایی اسلام، عصر تقیّه بوده است. پس آیا عصر فعلی از عصر خلافت راشده بهتر است؟!

شیخ مفیدشان می‌گوید: «امامت امیرالمؤمنین پس از وفات پیامبر ص سی سال بود که در بیست و چهار سال و شش ماه آن - یعنی در زمان خلفای سه‌گانه و پیش از آنکه به خلافت برسد - نمی‌توانست بر احکام امامت عمل کند و مجبور به تقیه و مدارا بود، همان گونه که پیامبر ص در سیزده سال از نبوتش نمی‌توانست بر احکام آن عمل کند و در حال ترس، حبس و فرار بود»[١٥٧٧]. و حتی آقای نعمت الله جزایری دوران خلافت خود ایشان را نیز دوران تقیه و مدارا می‌داند. وی می‌گوید: زمانی که امیرالمؤمنین ÷ بر کرسی خلافت نشست، همان گونه که نتوانست از نماز چاشت جلوگیری کند، متعه‌ی زنان را اجرا کند و رواج دهد و شریح را از پست قضاوت و معاویه را از پست امارت عزل کند، نتوانست آن قرآن[١٥٧٨] را ظاهر کند و این قرآن را از بین ببرد، چرا که این کار مستلزم اظهار بدی‌های خلفای گذشته بود»[١٥٧٩].

آخر چگونه گفته می‌شود، عصر خلافت راشده، عصر تقیه بوده است و مذهب واقعی علی س با ادعای تقیه نادیده گرفته می‌شود و باز هم گفته می‌شود، تقیه تنها در شرایط اضطرار به کار می‌رود، آخر در زمانی که اسلام و مسلمانان در اوج عزت بوده‌اند چه نیازی به تقیّه وجود داشته است؟

ثالثا: شواهد زیادی دال بر این وجود دارد که تقیّه شیعیان همان تقیّه‌ی شرعی‌ای که منوط به شرایط اضطراری است نیست. بلکه مراد از آن دروغ، فریب دادن، حلال کردن حرام و حرام کردن حلال و تغییر دادن شریعت خداست و حتّی تقیّه‌ی بدون نیاز و ضرورت شرعی را به پیامبر ص نسبت داده‌اند. در روایتی منسوب به ابوعبدالله گفته‌اند: «زمانی که عبدالله بن ابی بن سلول مرد، رسول الله ص در تشییع جنازه‌ی وی حاضر شد. عمر به پیامبر ص گفت: مگر خدا شما را از ایستادن بر قبر وی نهی نکرده است. رسول خدا ص سکوت کرد. عمر باز هم گفت: یا رسول الله مگر خدا شما را از ایستادن بر قبر وی نهی نکرده است؟ رسول خدا ص فرمود: وای بر تو؛ تو چه می‌دانی من چه گفتم. من گفتم خدایا درونش را پر از آتش کن، قبرش را پر از آتش کن و اصل و ریشه‌اش را پر از آتش کن». ابوعبدالله گفت: «عمر باعث شد رسول‌الله ص چیزی را آشکار کند که دوست نداشت آشکار بشود»[١٥٨٠].

ببین به این افترا که به پیامبر ص نسبت داده شده و در آن ادعا شده است که پیامبر اصحابش را فریب می‌داد؛ یک منافق را نفرین می‌کرد، در حالی که آن‌ها گمان می‌کردند برای وی دعا می‌کند و به وی اقتدا می‌کردند. وانگهی چه ضرورتی وجود داشت که به هنگام قدرت اسلام رسول الله ص از روی تقیّه بر جنازه‌ی این منافق نماز بگذارد. در حالی که این قدرت اسلام بود که عبدالله بن ابی را مجبور کرده بود نفاق کند.

آیا از این نص همین ثابت می‌شود که عمل به تقیه تنها در شرایط اضطراری است؟!

روایت دیگری که به صراحت بر این دلالت دارد که تقیه چیزی جز دروغ بدون دلیل و توجیه نیست، روایتی است که کلینی از محمد بن مسلم روایت کرده است و در آن می‌آید: «بر ابوعبدالله «جعفر صادق» در حالی وارد شدم که ابوحنیفه نزد او بود. به او گفتم: «فدایت شوم من خواب عجیبی دیدم» ایشان فرمود: «فرزند مسلم! آن را عرضه کن. چرا که عالم به تعبیر آن - و با دست به ابوحنیفه اشاره کرد - حضور دارد». می‌گوید خوابم را بر ابوحنیفه عرضه کردم و به قول وی ابوحنیفه آن را تعبیر کرد. به دنبال آن ابوعبدالله گفت: «سوگند به خدا که درست گفت ابوحنیفه!» «راوی» می‌گوید: «پس از آنکه ابوحنیفه از نزد وی رفت من به ایشان عرض کردم: «فدایت شوم! من تعبیر این ناصبی را نپسندیدم». ایشان فرمود: «خدا به تو بد ندهد: نه تعبیر آنان چون تعبیر ماست، و نه تعبیر ما چون تعبیر آنان است، و تعبیر خواب تو آن نیست که وی گفت». من عرض کردم: «فدایت شوم: پس این قسم شما که به او گفتید درست گفته است در حالی که وی به خطا رفته است چه می‌شود؟» گفت: «آری! من سوگند یاد کردم که وی درست به خطا رسیده است»[١٥٨١].

آیا به کار بردن تقیه در روایت فوق توجیه و دلیلی دارد؟ آیا ابوحنیفه صاحب قدرت و حکومتی بود که بایستی از وی ترسید و تقیّه کرد؟ آیا نیاز ما به مدح او و قسم خوردن به درستی تعبیر او و حکم به خطا بودن تعبیر او و ناصبی بودن او پس از خروج ایشان وجود داشت؟

آیا این روایت غیر از دروغ گفتن و فریب دادن بدون دلیل و توجیه تفسیر دیگری می‌تواند داشته باشد؟ ما جعفر صادق را از این دروغ و افترا پاک می‌دانیم و می‌گوییم این یک اهانت و بی‌احترامی نسبت به جعفر صادق از سوی مدعیان پیروی از ایشان است.

افزون بر این تأویل نادرست قرآن را آن هم بدون دلیل و توجیهی به بهانه‌ی تقیه درست می‌دانند. کلینی از موسی بن اشیم روایت کرده است که من نزد ابوعبدالله بودم که مردى درباره‌ی آیه‌ای از کتاب خدا سوال کرد. ایشان معنا و مفهوم آن آیه را برای وی بیان کردند. پس مرد دیگری آمد و از همان آیه سؤال کرد. ایشان معنا و مفهوم آیه را به گونه‌ای دیگر غیر از آنچه به شخص نخست گفته بود بیان کرد، و از این اتفاق به قدری شک و تردید و ناراحتی در من ایجاد شد که گویی قلبم را با کارد پاره پاره می‌کنند و با خودم گفتم: «ابوقتاده را در شام که حتی در یک واو و مثل آن اشتباه نمی‌کرد ترک کردم و پیش این شخص آمدم که این همه اشتباه می‌کند - در حالی که من در همین فکر بودم شخص دیگری آمد و از همان آیه سوال کرد. ایشان بگونه‌ای دیگر غیر از آنچه به من و آن یک نفر دیگر گفته بود، آن آیه را برای وی تفسیر کرد. به دنبال آن نفس من آرام گرفت و دانستم که وی بر مبنای تقیه عمل کرده است[١٥٨٢].

ادعا می‌کنند که تقیّه حلال کردن حرام، و حرام کردن حلال را برای امامانشان مباح کرده است. در «الکافی» از ابان بن تغلب روایت شده است که: «از ابوعبدالله شنیدم که می‌گفت پدرم «محمد باقر» در زمان بنی‌امیه فتوا می‌داد که آنچه را باز و عقاب بکُشد حلال است و از آنان تقیه می‌کرد و من چون از آنان تقیه نمی‌کنم می‌گویم کشته‌ی آن‌ها حرام است»[١٥٨٣].

روایاتشان می‌گویند، ما تقیه را از روی میل و رغبت بکار می‌بریم نه از روی ناچاری و ترس. می‌گویند: «ابوعبدالله گفت: «از پدرم شنیدم که می‌گفت: «به خدا سوگند که نزد من چیزی پسندیده‌تر از تقیه در روی زمین وجود ندارد»[١٥٨٤]. و گفت: «چه چیزی بیش از تقیه می‌تواند چشمانم را روشن کند»[١٥٨٥]. و می‌گویند: «تقیه تنها راه عبادت خداست، خدا انکار کرد مگر این که در خفا عبادت شود»[١٥٨٦]. و خداوند متعال در دینش برای ما و شما چیزی جز تقیه را نمی‌پذیرد. و می‌گویند: «خدا به وسیله‌ی چیزی محبوب‌تر از خبء عبادت نشده است و خبء همان تقیه است»[١٥٨٧].

رابعاً: از روایاتشان چنین برمی‌آید که امامان شیعه حتی با خود شیعیان نیز تقیه می‌کرده‌اند، یعنی در مجلسی که هیچ ظلم و ستمى در آن نبوده و نیازی به تقیه نبوده است با استفاده از تقیّه به آنان فتوا می‌داده‌اند. از جمله در «اصول کافی» از زراره بن اعین روایت شده است که: «از ابوجعفر درباره‌ی مسئله‌ای سوال کردم. ایشان به من پاسخ داد. سپس مرد دیگری آمد و همان مسئله را پرسید. ایشان بگونه‌ای دیگر غیر از آنچه به من جواب داده بود به وی جواب داد. سپس شخص سومی آمد و باز هم از همان مسئله سوال کرد. ایشان به وی پاسخی داد که با پاسخی که به من داده بودند و به مرد دوم داده بودند متفاوت بود. پس از بیرون رفتن آن دو مرد من به ایشان عرض کردم: «دو نفر از مردم عراق از شیعیان شما آمده بودند از مسئله‌ای واحد سوال کنند و شما به هر یکی جواب مختلفی دادید». ایشان فرمود: «این برای ما بهتر است و موجب بقای بیشتری می‌شود و اگر همه‌ی شما بر یک امر گرد هم آیید، مردم حرف‌های شما را نسبت به ما باور کنند و این موجب بقای کمتر ما و شما می‌شود».

راوی می‌گوید: «پس از آن به ابوعبدالله عرض کردم: «اگر شیعیانتان را وادار کنید که در مقابل سر نیزه‌ها بایستند و یا در آتش بروند، این کار را خواهند کرد، اما باز هم آن‌ها با پاسخ‌های مختلف از نزد شما بیرون می‌آیند. ایشان نیز همان جواب پدرشان را به من دادند»[١٥٨٨].

خامساً: این گفته مغنیه که: امروزه دیگر دوران تقیه‌ی شیعیان سپری شده است، تقیّه‌ایست بر تقیّه»[١٥٨٩]. همان گونه که استاد محمود ملاح می‌گوید[١٥٩٠] و آنچه قول ملاح را تأیید می‌کند این است که در کتاب‌های معتبرشان آمده است که: «تقیه واجب است و ترک آن تا زمانی که امام زمان نیامده است، جایز نیست و هر کس پیش از ظهور امام زمان آن را ترک کند از دین خدا و از دین امامیه بیرون آمده با خدا، پیامبر ص و ائمه به مخالفت برخاسته است»[١٥٩١]. و «تارک تقیه همانند تارک نماز است»[١٥٩٢]. این‌ها بودند برخی از روایت‌ها و نصوص‌شان، آخر ما کدام یک را باور کنیم؟

در کتاب «الوافی» روایتی وجود دارد که گویای آن است که آنچه مغنیه و دیگر مدافعان تشیع درباره‌ی تقیّه می‌گویند، چیزیست که از هر رافضی خواسته شده است تا بتوانند از عقیده‌ی تقیه استفاده کنند. نویسنده‌ی «الوافی» از حسان بن ابی‌علی روایت می‌کند که از ابوعبدالله شنیدم که می‌گفت: «راز ما را برخلاف علانیه‌ ما و علانیه‌ی ما را برخلاف سرّ ما ذکر نکنید، کافی است آنچه را ما می‌گوییم شما هم بگویید و از بیان آنچه ما سکوت و خودداری می‌کنیم شما هم سکوت کنید».

نویسنده‌ی «الوافی» در شرح این روایت می‌گوید: «یعنی آنچه را ما از مردم پنهان می‌داریم بر ایشان آشکار نکنید، و به آن‌ها نگویید باطن‌ ما غیر از ظاهر ماست، و ما غیر از آنچه برای آن‌ها اظهار می‌کنیم، چیزهای دیگری از آنان پنهان می‌داریم، چرا که این چیز مصلحت تقیه را که ضامن بقای ما و بقای مذهب ماست از بین می‌برد، بلکه با آن‌ها بگونه‌ای رفتار کنید که ما رفتار می‌کنیم، آنچه را ما می‌گوییم بگویید و از گفتن آنچه ما از گفتن آن خودداری می‌کنیم، خودداری کنید، مثل ما عمل کنید و برخلاف آنچه ما بر آن عمل می‌کنیم، عمل نکنید»[١٥٩٣].

سادساً: برخی از علمای‌شان به صراحت می‌گویند که تقیّه‌ی شیعیان غیر از عرصه‌ی ترس و بیم، عرصه‌های دیگری نیز دارد. آیت بزرگ آن‌ها محمد صادق روحانی معاصر - می‌گوید، تقیه بر چهار قسم است.

تقیه‌ی ترس، تقیه‌ی اکراه و اجبار، تقیّه‌ی کتمان و تقیّه‌ی مدارات[١٥٩٤].

کسانی که می‌گویند شیعیان جز در شرایط اضطرار و ترس از تقیّه استفاده نمی‌کنند، منظورشان تقیّه‌ی ترس و اکراه است، نه تقیّه‌ی کتمان و مدارات.

سابعاً: این گفته‌ی مغنیه که تقیّه دین آنان نیست با آنچه در روایاتشان که به جعفر نسبت داده‌اند منافات دارد. در روایتی آمده است: «تقیه دین من و دین نیاکان من است و هر کس تقیّه نداشته باشد، دین ندارد». این روایت پیش از این نیز گذشت.

پس در اینجا ما گفته‌ی مغنیه را بپذیریم، یا گفته‌ی «الکافی» را؟!

ثامناً: در کتاب‌های جدیدی که در دفاع از تشیع و یا علیه اهل سنت می‌نویسند، ده‌ها مثال و شواهد دالّ بر این وجود دارد که بسیاری از علمای معاصرشان از تقیّه‌ی به معنای کذب، افترا و نیرنگ استفاده می‌کنند، بلکه حتی کتاب‌های کاملی وجود دارد که بر پایه‌ی دروغ نگاشته شده‌اند. بسط و تفصیل این بحث و ذکر شواهد و مثال‌های آن به دلیل گستردگی‌اش و به خاطر تنوع روش‌های دروغ و فریب آن تحقیق مستقلی را می‌طلبد، اما در اینجا ما تنها جهت اثبات این که این گروه هنوز هم از تقیّه استفاده می‌کند، می‌خواهیم به این نوع دروغ‌ها اشاره‌ای گذرا داشته باشیم. آقای «مغنیه» که در تفسیر «الکاشف» خود مدعی شده است که شیعیان هیچ گونه اهانت و بی‌احترامی‌ای نسبت به صحابه روا نمی‌دارند، در کتاب دیگرش «في ظلال نهج البلاغة» - چنانکه گذشت - بزرگان صحابه را زیر سوال می‌برد و به آن‌ها اهانت و بی‌احترامی می‌کند. وی از یک سو در کتاب «مع الشیعة الامامیة»[١٥٩٥] می‌گوید: «امامت اصلی از اصول دین نیست، بلکه از اصول مذهب تشیع است و منکران اگر به توحید، نبوت و معاد ایمان داشته باشند، مسلمان هستند، اما شیعه نیستند». اما از سوی دیگر در کتاب دیگرش «الشیعة والتشیع» در رابطه با عید شیعیان که «غدیر» نامیده می‌شود و افسانه‌ها و اساطیر زیادی پیرامون آن بافته‌اند که حول محور «اعلام امامت و ولایت علی از سوی پیامبر خدا ص»[١٥٩٦] می‌چرخند، می‌گوید: «جشن گرفتن ما در این روز به معنای جشن گرفتن برای قرآن، سنت پیامبر و خود اسلام و روز اسلام است و نهی از جشن گرفتن روز عید غدیر، به عبارت دیگر به معنای نهی از عمل به کتاب، سنت و آموزه‌ها و مبادی دین اسلام است»[١٥٩٧]. و سپس به گفته‌ی یکی از علمای معاصرشان به نام «عبدالله علایلی» استناد کرده است که می‌گوید: «غدیر بخشی از اسلام است، هر کسی آن را انکار کند، خود اسلام را انکار کرده است»[١٥٩٨].

بنگر به این فریب و نیرنگ موسوم به تقیّه از سوی کسی که مدعی ارتفاع حکم تقیّه است. وی در یکجا می‌گوید منکر امامت مسلمان است و در جای دیگری می‌گوید که منکر عید غدیری که در آن حادثه‌ای اتفاق افتاده که یکی از دلایلشان برای اثبات امامت شمرده می‌شود، کافر است. آخر این تناقض و دروغ را چگونه باید تفسیر کرد؟ به اعتقاد من خواننده در این مبحث (آرای دعوتگران تقریب، آثار عقیده‌ی تقیّه را در برخی از پاسخ‌های دعوتگران تقریب و در نفی واقعیت‌ها از سوی آن‌ها، لمس خواهد کرد. من ده‌ها مثال از مثال‌های فریب و نیرنگ و دروغ را از برخی از بزرگان معاصرشان گردآوری کرده‌ام که امکان عرضه و شرح و بیان دروغ‌ها و فریب‌هایی که در آن‌ها وجود دارد، نیست.

اما کتاب‌هایی که بر پایه‌ی دروغ نوشته شده‌اند، یکی از نمونه‌های آن کتاب «المراجعات» است که در آینده درباره‌ی آن بحث خواهیم کرد، و کتاب دیگر «چرا مذهب شیعه را برگزیدم» است که در برگیرنده‌ی داستان ساختگی است که در آن می‌آید، یکی از علمای بزرگ اهل سنت که «محمد مرعی الامین الانطاکی» نام دارد، مذهب اهل سنت را پس از آنکه بطلان آن برای وی به اثبات رسیده ترک کرده و مذهب تشیع را اختیار کرده است.

این «انطاکی» ادعا می‌کند که محل زیست او حلب است، در حالی که از علمای بزرگ حلب کسی او را نمی‌شناسد[١٥٩٩] و کتاب پر از دروغ، افترا، فریب و جنایت است که از کسی جز یک جاهل متعصب و یا زندیقی که پشت سنگر تشیع پنهان شده است بر نمی‌آید.

پیش از این بیان کردیم که آن‌ها کتاب‌هایی را جعل کرده به اهل سنت نسبت می‌دهند، به عنوان نمونه کتابی به نام «سرّ العالمین» را به «غزالی»[١٦٠٠] نسبت داده‌اند و اعتراف هم کرده‌اند که با انگیزه‌ها و اهداف درست - به قول خودشان - کتاب‌های جعل می‌کنند.

همچنین آن‌ها مطالب کذبی را به بزرگان امت و به صحابه نسبت داده‌اند، و حتّی نسبت دادنِ مطالب دروغین را به پیامبر ص و اهل بیت ایشان به بهانه‌ی تقیه که چیزی جز دروغ و نیرنگ نیست، جایز می‌دانند.

برخی از علمای معاصرشان ناآگاهانه اعتراف کرده‌اند که تقیّه‌ی آن‌ها همان «هدف وسیله را توجیه می‌کند»[١٦٠١] است، یعنی همان روشی[١٦٠٢] که بی‌دینان برای رسیدن به اهداف خود از آن استفاده می‌کنند.

برخی از بزرگان معاصر شیعه حتی در برابر خود شیعیان از «تقیّه» استفاده می‌کنند. به طور مثال سه نفر از علمای بزرگ شیعه از اعلام اشتباه و نادرست بودن یک مسئله‌ی فقهی فرعی در مذهب‌شان از ترس مردم، خودداری کردند و بنا به اعتراف یکی از بزرگان معاصر شیعۀ آنان آن مسئله را برای مردم بگونه‌ای بیان می‌کردند، اما برای خواصشان بگونه‌ای دیگر. آن مسئله عبارت است از این که: «در مذهب شیعه، اهل کتاب نجس هستند»[١٦٠٣]. برخی از علمای شیعه در نهان و برای نزدیکانشان می‌گویند که آن‌ها نجس نیستند، اما فتوای عمومی و علنی‌شان آن است که آن‌ها نجس هستند، و این کار را از ترس مردم انجام می‌دهند. این راز را عالمشان محمد جواد مغنیه کشف کرده است. وی می‌گوید: «نجس دانستن اهل کتاب برای شیعیان مشکل اجتماعی درست کرده و آن‌ها را در تنگنا قرار داده است، به ویژه زمانیکه به یک کشور مسیحی سفر کنند و یا به یک کشوری همچون لبنان که مسیحی نیز دارد، بروند. من با سه نفر از مراجع بزرگ که اهل فتوا و تقلید بوده‌اند معاشرت داشته‌ام که یکی از آن‌ها شیخ محمد رضا آل یاسین است که در نجف اشرف بود و دیگری سید صدرالدین صدر است که در قم بود، و دیگری سید محسن امین است که در لبنان بود. همه‌ی این‌ها به کسانی که به آن‌ها اعتماد داشتند به صورت خصوصی فتوا می‌دادند که اهل کتاب نجس نیستند، و سپس فتوا را از ترس غوغاسالاران آشکار نمی‌کردند، اما آل یاسین جرأتش از همه بیشتر بود و من یقین دارم که بسیاری از فقهای معاصر و گذشته نظرشان طهارت اهل کتاب بوده اما از جاهلان واهمه داشته‌اند و این مسأله را آشکار نکرده‌اند، در حالی که باید از خدا ترسید»[١٦٠٤]. «مغنیه» نیز در تفسیر خود «الکاشف» می‌گوید: «عالم آن‌ها سید خویی نظرش را در این مورد به نزدیکان قابل اعتمادش مخفیانه می‌گفت»[١٦٠٥].

رافضی دیگر «کاظم کفایی» نیز اعتراف می‌کند که «امام غطا به نزدیکانش به طهارت آن‌ها فتوا می‌داد، چرا که عقول عامه توان تحمل این فتوا را نداشتند»[١٦٠٦].

دکتر علی سالوس دربارۀ گفتۀ فوق چنین اظهار نظر می‌کند: «... و این گونه علم ضایع می‌شود و بر اسلام دروغ بسته می‌شود، چرا که کسانی که امانت علم به آنان سپرده شده بود، آن را ضایع کردند و دگرگون کردند، چرا که از مردم می‌ترسند و از خدا نمی‌ترسند»[١٦٠٧].

ما می‌گوییم یکی از عوامل ملاحظه و مراعات عوام شیعه از سوی علمایشان این است که منبع روزیشان همین افرادی هستند که به نام خمس از آن‌ها وجوهات دریافت می‌کنند.

اگر موضع پنج نفر از علما و مراجع بزرگ شیعه در عصر حاضر در یک مسأله‌ی فقهی فرعی که به نادرست بودن آن یقین کامل دارند، این است، چگونه می‌توان انتظار داشت آن‌ها اصولشان را تعدیل کنند.

پس از آنکه ثابت شد، شیعیان تقیه را رها نخواهند کرد، باید دانست که به کار بردن تقیه بر حسب شرایط کمتر و بیشتر می‌شود و این چیز از کتاب‌هایی که در زمان دولت صفوی[١٦٠٨] نوشته شده است همچون کتاب‌های مجلسی، نعمت‌الله جزایری و غیره تا حد زیادی حقیقت تشیع را ظاهر کرده و بسیاری از آنچه را علیه اسلام، قرآن، صحابه، اهل بیت و خلافت اسلامی در سینه داشتند، اظهار کردند.

در حالی که از آنچه گذشت روشن شد که نوشته‌های برخی از بزرگان معاصر شیعه همچون محمدجواد مغنیه، محمدحسین آل کاشف الغطا، در دفاع از تشیع از روش تقیه استفاده کرده و واقعیت‌ها را انکار کرده‌اند، ولی چاپخانه‌های نجف و لبنان آن‌ها را رسوا کردند.

[١٤١٢]- دکتر علی سالوس مدرس سابق شریعت در دانشگاه «المستنصریة»، بغداد و مدرس مرکز تربیت معلم کویت در حال حاضر (١٤٠١هـ‍‌)، «فقه الشیعة الامامیة» از آثار اوست.

[١٤١٣]- مدیر مدرسه‌ی دینی امام کاشف الغطا در نجف.

[١٤١٤]- از سخنان کاظم کفایی که سالوس آن را به خط کفائی چاپ کرده است. ر. ک «فقه الشیعة»، ص ٦٥، ٢٦٥.

[١٤١٥]- «الدعوة الاسلامیة»، ابوالحسن الخنیزی، ١/٢٧-٢٨.

[١٤١٦]- «مع محب الدین فی خطوطه العریضة»، لطف الله صافی، ص ١٤٩.

[١٤١٧]- «الغدیر»، عبدالحسین احمد امینی نجفی، ٣/٢٨٥-٢٨٦.

[١٤١٨]- در رابطه با غلوشان نسبت به قبور امامانشان شواهد بیشتری خواهد آمد.

[١٤١٩]- «الغدیر»، امینی نجفی، ٧/٧٠.

[١٤٢٠]- «الشیعة فی المیزان»، ص ٤٣.

[١٤٢١]- همان، ص ٤٨.

[١٤٢٢]- «الشیعة فی المیزان»، ص ٤٤-٤٥.

[١٤٢٣]- «الدعوة الاسلامیة»، ص ١/١٧.

[١٤٢٤]- «عقاید الامامیة»، ص ٩٦.

[١٤٢٥]- ر. ک، «اصل الشیعة»، ص ١٠١، چاپ ٢.

[١٤٢٦]- ر. ک، مقدمه‌ی «الکافی» و «الوسائل» از حر عاملی ٢٠/٦٣-٦٤.

[١٤٢٧]- «اصل الشیعة»، ص ٢٥.

[١٤٢٨]- «الوشیعة»، ص: ص، ق.

[١٤٢٩]- «الشیعة»، ص ١١١.

[١٤٣٠]- «دیوان شعراء الحسین»، محمد باقر نجفی، ص ١٢، چاپ تهران، ١٣٧٤ ه‍.

[١٤٣١]- درباره‌ی کنفرانس قدس رجوع شود به مجله‌ی «الازهر» جلد (٢٥/٥٠٦، ٦٣٨، ٩٧٩) و «المسلمون» ٦/٤٥ و برای ملاحظه‌ی اظهار نظر محمد رشید رضا درباره‌ی امام نماز قرار دادنِ محمد حسین آل کاشف الغطا به مجله‌ی «المنار»، (٢٩/٦٢٨) مراجعه شود.

[١٤٣٢]- درباره‌ی وی گفته‌اند : «او آیتی از آیات خدا و علم و پرچمی از اعلام دین و اسلام در سوریه و عراق است.» در حالیکه او دشمن خدا و دینش است. در سال ١٢٧٩هـ در نجف زاده شد، پیش شیوخ نجف در عصر خویش شاگردی کرد و آنان به وی حکم اجتهاد دادند. بیش از بیست جلد تألیفات دارد، از جمله «المواهب السنیة فی فقه الامامیة»، در دو جلد. «دیوان شعراء العین»، محمد باقر نجفی، ص ٢٦.

[١٤٣٣]- «دیوان الحسین»، جزء نخست از بخش دوم ویژه‌ی ادبیات عرب، ص ٤٨.

[١٤٣٤]- از جمله به «اعیان الشیعة»، محسن امین، ٥/٢١٩ و «دیوان شعراء الحسین»،در مواضع زیادی از آن رجوع شود. کتاب اخیر مجموعه اشعار بسیاری از شیوخ روافض است. همچنین به «مشارق الانوار» برسی، و کتاب «الغدیر»، عبدالحسین امینی نجفی (٧/٣٤-٦٧) و غیره مراجعه شود.

[١٤٣٥]- «التربة الحسینیة»، آل کاشف الغطا، ص ٥٥-٥٦.

[١٤٣٦]- «احکام الشریعة»، حائری (١/٣٢).

[١٤٣٧]- همچون محمد حسن آل کاشف الغطا و عبدالحسین امینی نجفی و غیره. ر. ک «مقدمه‌ی کتاب».

[١٤٣٨]- «تاریخ کربلاء»، ص ١١٥-١١٦.

[١٤٣٩]- «مقالة الشیعة»، مرجع دینی محمد شیرازی، ص ٨.

[١٤٤٠]- وقفات هفتگانه نزدشان عبارت‌اند از: ١- زیارت شب عاشورا و روز عاشورا ٢- زیارت اربعین حسینی ٣- زیارت نخستین روز رجب ٤- زیارت نیمه‌ی رجب ٥- زیارت نیمه‌ی شعبان ٦- زیارت شب عید فطر ٧- زیارت روز عرفه. «مرآة الرشاد»، محی‌الدین ممقانی، پانوشت، ص ١١١-١١٣.

[١٤٤١]- «مرآة الرشاد»، عبدالله ممقانی، ص ١١٠-١١٤.

[١٤٤٢]- «مرآة الرشاد»، محی‌الدین ممقانی، پانوشت، ص ١١٠ به نقل از «وسائل الشیعة»، ٢/٣٩٥، باب ٤٥.

[١٤٤٣]- همان، ص ١١٣ به نقل از «وسائل الشیعة»، ٢/٣٩٨، باب ٥٤.

[١٤٤٤]- همان، ص ١١٣ به نقل از «وسائل الشیعة»، ٢/٣٩٦، باب ٤٩.

[١٤٤٥]- و امروزه مزارهای شیعه‌ از بزرگ‌ترین مراکز و مظاهر شرک به خدا به حساب می‌آیند و امیدی به اصلاح این منکر نمی‌رود، چراکه بر عکس اهل سنت، نصوص و روایات‌شان این منکرات را تأیید می‌کند و هر کس که این مزارها و مشاهد را دیده است این شرک را مشاهده کرده و تأیید کرده است. شیخ موسی جارالله پس از دیدار چندین ماهه از مناطق شیعه‌نشین می‌گوید، قبرها و مشاهدی را یافته است که از سوی آن‌ها مورد پرستش قرار می‌گرفته‌اند. «الوشیعة»، ص ط. ابوالحسن ندوی پس از سفر به ایران درباره‌ی مشهد امام رضا می‌گوید : «اگر مسافری بیگانه وارد مشهد سیدنا علی الرضا شود احساس می‌کند که داخل حرم است، چراکه مرقد پر زائران و صدای آه و ناله وگریه و زاری آن‌هاست. زنان و مردان زیادی را در این مکان که با فاخرترین تزئینات مزین گشته است و ثروت ثروت‌مندان و نذورات فقرا به آن سرازیر شده، خواهد یافت». «من نهر كابل إلی نهر یرموک» ابوالحسن ندوی، ص ٩٣، «مجلة الاعتصام»، سال ٤١، عدد ٣ نویسنده‌ی «مختصر التحفة الاثناعشریة» می‌گوید : «آن‌ها قبرهای ائمه را تعظیم می‌کنند و آن‌ها را طواف می‌کنند، و حتی پشت به سوی قبله به طرف آن‌ها نماز می‌خوانند و کارهایی می‌کنند که مشرکان با بت‌هایشان نمی‌کردند. هر کس تردید دارد روز شنبه به مرقد موسی کاظم و محمد جواد برود و نگاه کند که چه می‌بیند. اما این یک دهم آن چه نزد قبر امام علی و امام حسین انجام می‌دهند، نیست و با دیدن این کارهایشان هیچ عاقلی در این که آن‌ها به خدا شرک می‌ورزند - پناه بر خدا - شک نمی‌کند. «مختصر التحفة الاثنا عشریة»، ص ٣٠٠. و ر. ک به «المنتقی» همراه با پانوشت‌های، محب‌الدین خطیب، ص ١٢، ٥١، ١٥٨، ١٥٩.

[١٤٤٦]- «الخمینی والدّولة الاسلامیة»، محمد جواد مغنیه، ص ١٠٧.

[١٤٤٧]- «الخمینی و الدولة الاسلامیة»، محمد جواد مغنیه، ص ١٠٧.

[١٤٤٨]- مثال‌های دیگری نیز در این زمینه وجود دارد، مثلا به «اعیان الشیعة» محسن امین، (٥/٢٤٠-٢٤١) مراجعه شود.

[١٤٤٩]- از علمای معاصر آن‌ها در ایران، ملقب به آیت الله که بیش از ٣٥ عنوان کتاب تألیف کرده است.

[١٤٥٠]- «الاسلام علی ضوء التشیع»، ص ١٣٢-١٣٣.

[١٤٥١]- سخنرانی فوق رأس ساعت ١٢ ظهر روز ٢٧/٣/١٩٧٩م از صدای انقلاب و از شهر آبادان پخش شد. ر. ک به «وجاء دورالمسلمین»، ص ٣٣٤-٣٤٧.

[١٤٥٢]- رشید رضا می‌گوید، ابوبکر عطاس - یکی از روافض - گفته بود ترجیح می‌دهد به جای آل سعود، انگلیس‌ها بر سرزمین‌های مقدس حاکم باشند. «المنار»، ٢٩/٦٠٥.

[١٤٥٣]- بیوگرافی وی در مقدمه‌ی کتابش و کشف ‌الاشتباه، آمده است. در این مقدمه، علمای شیعه از وی تعریف و تمجید به عمل آورده وی را از آیت‌ها و حجت‌های خود دانسته‌اند. ر. ک به مقدمه‌ی کتاب.

[١٤٥٤]- «الوشیعة»، ص ٢٤.

[١٤٥٥]- ابوالمؤید، موفق بن احمد بن ابوسعید اسحاق، معروف به «اخطب خوارزم» یا «خطیب خوارزم» این لقب را از آن جهت به وی داده بودند که سال‌ها در جامع خوارزم خطیب بود. یکی از آثار وی «مناقب أمیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب» است. ابن تیمیّه درباره‌ی آن چه خطیب خوارزم در این کتاب از فضایل و مناقب علی س گرد آورده می‌گوید : «هر کسی به آن چه خطیب جمع کرده دقت کند، خواهد گفت، «سبحانک هذا بهتان عظیم.»! وی تقریباً به سال ٤٨٤ ه‍ زاده شد و به سال ٥٦٨ ه‍ وفات یافت. ر. ک «بغیة الوعاة»، سیوطی، ٢/٣٠٨، «منهاج السنة»، ٤/١٠٧، «کشف الظنون»، حاجی خلیفه، ٢/١٨٤٤.

[١٤٥٦]- «کشف الاشتباه»، عبدالحسین رشتی (ص ٥٩-٦٣)، این روایت یکی از بدترین دروغهای نسبت داده شده به دین و شریعت خدا به حساب می‌آید، چراکه اسلام را در پذیرفتن و نپذیرفتنِ ولایت علی خلاصه کرده است و فساد این امر از روی دین اسلام بدیهی است و این حدیث و امثال آن ساخته و پرداخته‌ی باطنیانند و خواسته‌اند به وسیله‌ی آن‌ها به ابطال شرایع و تعطیل عبادات برسند. در رابطه به روش روافض در استدلال از منابع اهل سنت به همین کتاب آمده است مراجعه شود.

[١٤٥٧]- در مبحث تلاش‌های تقریب از وی سخن خواهیم گفت.

[١٤٥٨]- «اجوبة مسائل جارالله»، ص ٣٨-٣٩.

[١٤٥٩]- آقای خوانساری، یکی از شیوخ شیعه درباره‌ی نصیرالدین طوسی می‌گوید : «یکی از کارهای معروف و مشهور وی، طلب وزارت ایشان از سلطان با حشمت خطه‌ای ایران، هلاکو خان بن تولی خان بن چنگیزخان از پادشاهان بزرگ تاتار و ترک‌های مغول و آمدن ایشان در رکاب سلطان به بغداد همراه با آمادگی کامل برای ارشاد بندگانِ خداو قطع ریشه‌ی ستم و فساد، با از بین بردنِ حکومت بنی‌عباس و قتل عام پیروان آن اراذل و اوباش بگونه‌ای که از خون پلید آن‌ها جوی‌ها جاری گشت و اجساد آن‌ها را آب دجله با خود به جهنم برد». «روضات الجنات»، خوانساری، ٦/٣٠٠-٣٠١.

[١٤٦٠]- «الحکومة الاسلامیة»، ص ١٤٢.

[١٤٦١]- ر. ک، «مع محب الدین خطیب فی خطوطه العریضة»، ص ٨٩-٩٠.

[١٤٦٢]- «الدعوة الاسلامیة»، ١/٢٢٣-٢٢٤.

[١٤٦٣]- «اصل الشیعة»، ص ٥٨-٥٩.

[١٤٦٤]- منبع سابق.

[١٤٦٥]- همان.

[١٤٦٦]- «الوشیعة»، ص ٢٤.

[١٤٦٧]- «الشیعة»، محسن امین، ص ١٧٦، «اعیان الشیعة»، ١/٤٥٧.

[١٤٦٨]- همچون عبدالحسین شرف الدین موسوی، رجوع شود به کتاب وی «اجوبة مسائل جار الله»، ص ٣٩ و نامه‌اش به «مجمع علمی عربی دمشق»، چاپ نجف ١٣٨٧هـ و کتاب‌های دیگرش. و رجوع شود به کتاب‌های «الشیعة فی التاریخ»، از محمد حسین الزین عاملی، ص ٣٢ و «الدعوة الاسلامیة»، از ابوالحسن الخنیزی، ٢/٢٦٠ و «مع محب الدین خطیب»، لطف الله صافی، ص ٩٥ و «الشیعة فی المیزان»، از محمد جواد مغنیه، ص ٢٦٩ و غیر این‌ها.

[١٤٦٩]- کسی که وی را حجة الاسلام و پناهگاه مردم خوانده‌اند، در حالی که اسلام از وی بیزار است. کتاب «الشهاب الثاقب فی رد ما لفقه، الناصب» از جمله آثار اوست. به گمان وی همه‌ی اهل سنت نواصب‌اند.

[١٤٧٠]- وی درباره‌ی شیخین می‌گوید: «ابوبکر و عمر سبب گمراهی این امتند تا به روز قیامت». «کشف الاشتباه»، ص ٩٨ وی در این گفته حکم به گمراهی امّت تا به روز قیامت می‌کند و مسئول این گمراهی هم دو پدر زن پیامبر خدا ص و دو تن از یاران نزدیک وی و دو خلیفه‌ی ایشان را می‌داند و سپس از این گمراهی فرقه‌اش را استثنا می‌کند و آن را فرقه‌ی ناجیه می‌داند. منبع سابق، ص ٩٨.

[١٤٧١]- یکی از رافضیانی که در یکی از کشور‌های خلیج زندگی می‌کند. وی در کتابش «التربیة الدینیّة»، ص ٦٣ می‌گوید: «امامت رکنی از ارکان دین است (یعنی نه رکنی از ارکان مذهب شیعی و این بدان معناست که منکر آن منکر یکی از ارکان دین است و چنین کسی نمی‌تواند مسلمان باشد).

[١٤٧٢]- مثال‌های بیشتری از آرای معاصرانشان در مورد تکفیر در بحث دیدگاهشان درباره‌ی آن چه در کتاب‌های اساسی‌شان در خصوص صحابه آمده است.

[١٤٧٣]- ر. ک، «عقائد الامامیة»، ص ١٥٥.

[١٤٧٤]- ر. ک، «الثقیفة»، ص ١٩.

[١٤٧٥]- «الفصول المهمة»، ص ٣٢.

[١٤٧٦]- همان، ص ٣٢.

[١٤٧٧]- همان، ص ٤٥.

[١٤٧٨]- زین‌الدین بن علی عاملی، معروف به شهید ثانی، نخستین کس از امامیه که در رابطه با علم حدیث درایتی به تفصیل کتاب نوشت. متوفاى ٩٦٦هـ‍‌، «اعیان الشیعة»، ١/٢٩٧.

[١٤٧٩]- «البحار»، مجلسی، ٨/٣٦٧-٣٦٨.

[١٤٨٠]- همان.

[١٤٨١]- همان، ٨/٣٦٩-٣٧٠.

[١٤٨٢]- شهاب الدین نجفی، از پانوشت‌های ایشان بر کتاب «احقاق الحق»، تستری، ٢/٢٩٤-٢٩٥.

[١٤٨٣]- ر. ک، به کتاب وی «الشیعة»، ص ١٧٦.

[١٤٨٤]- همان، ص ١٧٦.

[١٤٨٥]- همچون زعبی در «لا سنه ولا شیعه»، ص ٨٤.

[١٤٨٦]- وی لطف الله صافی است در کتاب «مع محب الدین فی خطوطه العریضة».

[١٤٨٧]- «مع الخطیب»، لطف الله صافی، ص ٩٥.

[١٤٨٨]- اصل الشیعة، ص ١٠٤.

[١٤٨٩]- ر. ک، «وسائل الشیعة»، ٢٠/٤٦.

[١٤٩٠]- «اصل الشیعة»، ص ١٠٤.

[١٤٩١]- «السرائر»، ص ٤٧٩.

[١٤٩٢]- «تنقیح المقال»، ١/٢٠٧.

[١٤٩٣]- «وسائل الشیعة»، ٤/٣٤١-٣٤٢.

[١٤٩٤]- «وسائل الشیعة»، ٢١/٣٣٦ و ر. ک «الرجال»، نجاشی، ص ٦٢، «الفهرست»، ص ١٨٣، «جامع الرواة»، ٢/١٥٥ و منظور وی از علامه، ابن مطهر حلّی است.

[١٤٩٥]- مثلاً به هنگام استناد از احادیثی که بنا به ادعای خود از اهل سنت نقل می‌کنند، می‌گویند : «این حدیث از طریق عامّه روایت شده است» و یا این که : «عامّه چنین گفته‌اند.» به طور مثال رجوع شود به «بحوث فی علوم القرآن»، ص ٢٠٠.

[١٤٩٦]- به طور مثال به «لماذا اخترت مذهب الشیعة»، از انطاکی رجوع شود.

[١٤٩٧]- به طور مثال به «لماذا اخترت مذهب الشیعة»، از انطاکی رجوع شود.

[١٤٩٨]- به طور مثال به «لماذا اخترت مذهب الشیعة»، از انطاکی رجوع شود.

[١٤٩٩]- محمد آصف محسنی از علمای شیعه می‌گوید : «منکر امامت مسلمان است، اما مؤمن نیست، و عناوین دیگری چون نواصب و تمامی بر آن اطلاق می‌شود.» «صراط الحق»، ٣/٢٠١.

[١٥٠٠]- «الفصول المهمة»، ص ٣١، «الشیعة فی المیزان»، ص ٤٤.

[١٥٠١]- «الدعوة الاسلامیة»، خنیزی، ١/١١٩.

[١٥٠٢]- «من لایحضره الفقیه»، ١/٢٣٤.

[١٥٠٣]- «البحار»، ٢٥/٣٥٠.

[١٥٠٤]- «مجمع البیان»، طبرسی، ٥/٢٠٥.

[١٥٠٥]- «تنقیح المقال»، ٣/٢٤٠.

[١٥٠٦]- همان.

[١٥٠٧]- «عقاید الامامیة»، ص ٩٥.

[١٥٠٨]- «الدعوة الاسلامیة»، خنیزی، ١/٩٢.

[١٥٠٩]- «جامع الرسائل»، ابن تیمیّه، ص ٢٧٣.

[١٥١٠]- مقدمه‌ی دوم «کشف الارتیاب»، و «مهذب الاحکام»، ١/٣٨٨-٣٩٣.

[١٥١١]- «صراط الحق»، آصف محسنی، ٣/١٢١.

[١٥١٢]- یعنی شاید در آن‌ها تقیه شده باشد.

[١٥١٣]- الشیعة فی المیزان، محمد جواد مغنیه، ص ٢٧٢-٢٧٣.

[١٥١٤]- «الدعوة الاسلامیة»، ٢/٩٤.

[١٥١٥]- «الشیعة بین الاشاعرة و المعتزلة»، هاشم معروف حسینی، ص ٢٣٧.

[١٥١٦]-«عقائد الامامیة»، محمدرضا مظفر، ص ١٠٩ و ر. ک به «أصل الشیعة»، محمد حسین آل کاشف الغطا»، ص ٣٥.

[١٥١٧]- همان.

[١٥١٨]- عقاید الامامیة»، محمدرضا مظفر، ص ١١٣.

[١٥١٩]- «اصل الشیعة»، ص ٣٥.

[١٥٢٠]- همان، ص ٣٦.

[١٥٢١]- «حق الیقین»، عبدالله شبر، ٢/٣ و ر. ک به «عقائد الاثنی عشریة»، ابراهیم زنجانی، ص ٢٤٠.

[١٥٢٢]- «حق الیقین»، عبدالله شیر، ٢/٣، ر. ک، «عقائد الاثنی عشریة»، ابراهیم زنجانی، ص ٢٣٩.

[١٥٢٣]- «عقائد الاثنی عشریة»، ابراهیم زنجانی، ص ٢٤١.

[١٥٢٤]- «کشف الاشتباه»، ص ١٣١.

[١٥٢٥]- «الدعوة الاسلامیة»، خنیزی، ٢/٣٥٠.

[١٥٢٦]- «الدعوة الاسلامیة»، أبوالحسن خنیزی، ٢/٣٤٤.

[١٥٢٧]- «الغیبة»، طوسی، فصل «ذکر العلة المانعة من ظهور الحجة»، ص ١٩٩.

[١٥٢٨]- «مسئلة الغیبة»، المرتضی، (کتاب خطی) به نقل از «نشأة الشیعة»، ص ٣٠٤.

[١٥٢٩]- «إکمال‌الدین»، ابن بابویه قمی، ص ٤٤٩، «الکافی»، کلینی، ١/٣٤٠، «خلفاء الرسول الاثنا عشر»، محمد علی موسوی حائری، ص ٢٧٦ و غیره.

[١٥٣٠]- بابى است در كتاب صحیح آن‌ها الكافی ١/٢٥٨ چنانكه گذشت.

[١٥٣١]- «المهدی والمهدویة»، ص ١٠٩-١١٩.

[١٥٣٢]- «المهدی المنتظر»، محمدحسین آل یاسین، ص ٥٨.

[١٥٣٣]- «البحار»، ٢٥/٢٣٥.

[١٥٣٤]- ر. ک، «عقائد الاثنا عشریه» ابراهیم زنجانی، ص ١٤٩، «عقائد الامامیة»، محمدرضا المظفر»، ص ٦٩-٧٠، «الشیعة فی عقائدهم و احکامهم»، سید أمیر محمد کاظمی قزوینی، ص ٣٥٨ و غیره.

[١٥٣٥]- برای نقد تأویلات‌شان در مورد بداء به «الوشیعة»، از موسی جارالله، ص ١١٥-١٢٠ و «الامام الصادق» از محمد أبوزهره، ص ٢٣٩-٢٤٠ مراجعه كنید.

[١٥٣٦]- «الإمام الصادق»، محمد ابوزهره، ص ١٢.

[١٥٣٧]- «الدعوة الاسلامیة»، (١/٨).

[١٥٣٨]- همان، ١/٩.

[١٥٣٩]- همان، ١/١٣.

[١٥٤٠]- همان، ١/٧٤.

[١٥٤١]- «الدعوة الاسلامیة»، ١/٢٥٦-٢٥٧.

[١٥٤٢]- این کتاب را «دارالخانجی» در مصر به چاپ رسانده و بنا به گفته‌ی نویسنده؛ کتاب تحقیقی بوده که به کنفرانس هفتم علمای مسلمانان تقدیم شده است.

[١٥٤٣]- ر. ک به کتاب وی «مع الامام علی فی نهجه»، ص ٦٤.

[١٥٤٤]- از این جمعیت و انجمن توضیحات بیشتری در بخش «تلاش‌های تقریب» خواهد آمد.

[١٥٤٥]- «الامام جعفر الصادق»، احمد مغنیه، ص ١١٣-١١٤.

[١٥٤٦]- «صحیفه‌ی سجادیه»، ص ٤٣-٤٤.

[١٥٤٧]- ابن تیمیه درباره‌ی این صحیفه که شیعیان آن را به علی بن حسین نسبت می‌دهند و مقدسش می‌دانند، گفته‌ است که بیشترین بخش آن را ساخته و پرداخته‌اند و به «زین العابدین» نسبت داده‌اند. «منهاج السنة»، (٣/٢٠٩).

[١٥٤٨]- «التفسیر الکاشف»، محمد جواد مغنیه، ١٠/٥١٥.

[١٥٤٩]- «السقیفة»، محمدرضا المظفر، ص ١٩.

[١٥٥٠]- همان، ص ٨٥.

[١٥٥١]- «السقیفة»، محمدرضا مظفر، ص ٩١.

[١٥٥٢]- «احیاء الشریعة فی مذهب الشیعة»، محمد بن محمد مهدی کاظمی، خالصی، ١/٦٣-٦٤.

[١٥٥٣]- تعلیقات شهاب‌الدین نجفی بر «احقاق الحق»، تستری، ٢/٢١٩.

[١٥٥٤]- «الاسلام علی ضوء التشیع»، ص ٨٨، (پانوشت).

[١٥٥٥]- همان، ص ٨٨.

[١٥٥٦]- همان، ص ١١١.

[١٥٥٧]- در رابطه با یکی دیگر از گفته‌های بی‌اساس وی را که در مورد روایات تحریف قرآن نزد شیعیان است که در آن ادعا شده قرآن دیگری نزد مهدی منتظرشان است.

[١٥٥٨]- «الاسلام علی ضوء التشیع»، ص ٨٨.

[١٥٥٩]- «تحفه‌ی عوام مقبول »، منصور حسین، ص ٤٢٣-٤٢٤ ، برای ملاحظه، تصویر این کتاب به پیوست اسناد رجوع شود.

[١٥٦٠]- «الکافی»، باب من ادعی الامامة و لیس لها بأهل، ١/٣٧٢-٣٧٤، رقم ٤ و ١٢.

[١٥٦١]- ر. ک، ص ١٥-١٧-١٩، کتاب «تقدیر الامامیة للصحابة.»

[١٥٦٢]- ر. ک، تعلیقات طالب رفاعی بر کتاب «التشیع»، محمدباقر صدر، ص ٣٠-٣١.

[١٥٦٣]- همان، ص ٤٦.

[١٥٦٤]- «الدعوة الاسلامیة»، ١/١٢.

[١٥٦٥]- «الدعوة الاسلامیة»، ١/٥-١٤.

[١٥٦٦]- «فی ظلال نهج البلاغة»، محمد جواد مغنیه، ٢/٢٦٤.

[١٥٦٧]- همان، ١/٢٩٢-٢٩٣.

[١٥٦٨]- همان، ٢/٣٠٢.

[١٥٦٩]- این روایت به صورت کامل در بحث «آیا راهی برای تقریب وجود دارد؟» خواهد آمد.

[١٥٧٠]- «الإستیفاء فی الإمامة»، طوسی، برگه‌ی ٢٨٨، (نسخه‌ی خطی).

[١٥٧١]- بقره، ١٣٤ و ١٤١.

[١٥٧٢]- «الشیعة فی المیزان»، محمد جواد مغنیه، ص ٥٢-٣٤٥، «اهل البیت»، ص ٦٦-٦٧.

[١٥٧٣]- «الشیعة فی المیزان»، ص ٥٢.

[١٥٧٤]- در این رابطه رجوع شود به «أصل الشیعة» محمد حسین آل کاشف الغطا، ص ١٥٠-١٥٣، «أجوبة مسائل جارالله»، عبدالحسین موسوی، ص ٦٨-٧٠، «کشف الاشتباه»، عبدالحسین رشتی، ص ١٣٠، «الشیعة»، محسن امین، ص ١٨٥، و پس از آن، «الشیعة فی عقائدهم و أحکامهم، سید أمیر کاظمی، ص ٣٤٦، «دراسات فی الحدیث و المحدثین»، هاشم حسینی، ص ٣٢٦ و پس از آن و کتاب‌های دیگر.

[١٥٧٥]- «التهذیب»، ١/٣.

[١٥٧٦]- در کتاب «الاستبصار» که یکی از اصول چهارگانه‌شان است ده مثال از این دست وجود دارد، به طور مثال رجوع شود به ١/٦٠تا ٦٦.

[١٥٧٧]- این بخشی از روایتی است که در همین کتاب به صورت کامل آمد.

[١٥٧٨]- منظور قرآنی است که ادعا می‌کنند در دست امام زمانشان است.

[١٥٧٩]- «الانوار النعمانیه»، نعمت الله جزایری، ٢/٣٦٢.

[١٥٨٠]- «فروع الکافی»، کلینی کتاب الجنائز، باب الصلاة علی الناصب، (٣/١٨٩)، چاپ ایران.

[١٥٨١]- روضة الکافی، ٨/٢٩٢ چاپ ایران.

[١٥٨٢]- «اصول کافی»، (١/٢٥٦-٢٦٦).

[١٥٨٣]- «فروع الکافی»، باب صید البزاة و الصقور و غیر ذلک»، ٦/٢٠٨، چاپ ایران.

[١٥٨٤]- اصول کافی، ٢/٢١٧.

[١٥٨٥]- همان، ٢/٢٢٠.

[١٥٨٦]- همان، ٢/٢١٨.

[١٥٨٧]- همان، ٢/٢١٩.

[١٥٨٨]- اصول کافی، ١/٦٥.

[١٥٨٩]- «مجموع‌ السنة»، ١/١١١.

[١٥٩٠]- یکی از علمای عراق که در برابر توطئه‌های تشیع برای نشر و تبلیغ تشیع به نام وحدت اسلامی از طریق صفحات مجله‌ی «السجل» و کتاب‌ها و رساله‌هایی که می‌نوشت ایستادگی کرد. کتاب‌های «الوحدة الاسلامیة بین الاخذ و الرد» و «تشریح شرح نهج‌البلاغه» از جمله آثار او هستند.

[١٥٩١]- «الاعتقادات» ابن بابویه قمی ملقب به صدوق، فصل تقیه چاپ ایران ١٣٧٤هـ و رجوع شود به «الهدایة» باز هم از صدوق (١/٩) به نقل از «احکام المرتد»، نعمان سامرائی، ص ٨٢.

[١٥٩٢]- ر. ک، «السّرائر»، ابن ادریس، ص ٤٧٩، وسائل الشیعة»، حر عاملی ١١/٤٦٦ و نیز رجوع شود به «اصول کافی» باب درباره‌ی این که تقیه تا زمان ظهور قایم از بین نمی‌رود. (٢/٢١٧).

[١٥٩٣]- «الوافی»، فیض کاشانی، کتاب الحجة باب النوادر، ٢/٦٠.

[١٥٩٤]- «رسالة فی التقیّه»، از محمد صادق روحانی ضمن کتاب «الامر بالمعروف و النهی عن المنکر که آن هم از ایشان است. ص ١٤٨-١٤٩، چاپ اول ١٣٩٦هـ.

[١٥٩٥]- «مع الشیعة الامامیة»، ص ٢٦٨ همراه با کتاب، «الشیعة فی المیزان».

[١٥٩٦]- در نقد استدلال‌های اهل سنت، «منهاج السنة»، ٤/٨٤-٨٧ و «المنتفی»، ص ٤٦٦-٤٦٧ و «مختصر التحفة»، ص ١٥٩-١٦٢ رجوع شود.

[١٥٩٧]- «الشیعة و التشیع» ص ٢٥٨، ضمن کتاب «الشیعة فی المیزان».

[١٥٩٨]- همان، ص ٢٥٨ (پانوشت).

[١٥٩٩]- من برخی از علمای بزرگ و سرشناس حلب، همچون شیخ عبدالفتاح أبوغدة را سوال کردم و ایشان گفتند که چنین شخص را نمی‌شناسند و این در حالی است که این باطنی ادعا کرده که به عنوان قاضی القضاء اهل سنت در حلب انجام وظیفه می‌کرده است.

[١٦٠٠]- ر. ک، به ص ٧٩ همین کتاب.

[١٦٠١]- «الشیعة فی المیزان»، محمد جواد مغنیه، ص ٤٩.

[١٦٠٢]- روش در معاملات که اساس آن فریب‌کاری حقه‌بازی، خیانت و خودخواهی است و بر مبنای قاعده‌ی «هدف وسیله را توجیه می‌کند، تنظیم شده است و به اندیشمند ایتالیایی، «نیکولا ماكیاولی» (١٤٦٩-١٥٢٧) پیشگام این اندیشه و کسی که آن را در کتابش «الامیر» ثبت کرد و به یکی از پادشاهان قرون وسطای اروپا تقدیم کرد. ر. ک «القاموس السیاسی» احمد عطیه، ص ١١٠٥-١١٠٦،و ر. ک، الامیر»، ماکیاولی.

[١٦٠٣]- ر. ک، «المبسوط»، طوسی، (١/١٠)، شرائع الاسلام»، حلّی، ١/٥٣، «الروضة الندیة» زین‌الدین عاملی، ١/٤٩.

[١٦٠٤]- فقه‌الامام جعفرالصادق، محمدجواد مغنیه، ص ٣١-٣٣، دارالعلم للملایین، چاپ اول، ١٣٦٥هـ.

[١٦٠٥]- «الکاشف» محمدجواد مغنیه (٦/١٨)، دارالعلم للملایین، چاپ ١، بیروت، ١٩٦٨م.

[١٦٠٦]- این مطلب را دکتر علی سالوس از وی نقل کرده است. ر. ک «فقه الامامیة»، ص ٨١ (پانوشت).

[١٦٠٧]- «فقه الشعیة الامامیة»، علی سالوس، ص ٨١ (پانوشت).

[١٦٠٨]- دولت صفوی از سال ٩٠٥ تا سال ١١٤٨هـ ادامه یافت.