ج) پیدایش اصطلاح اهل سنت و جماعت
منظور من از پیدایش، ظهور گروهی با اعتقادات و رویکردی خاصی که به وسیلهی اصطلاح اهل سنت و جماعت شناخته شود، است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه: میگوید: «راه و روش آنان – یعنی اهل سنت» همان دین اسلام است، امّا از آنجایی که رسول الله ص فرمودهاند: «أمّت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشود که همهی آنها در آتشاند. جز یک فرقه و آن فرقه، همان فرقهایست که جمهور مسلمانان بر آن باشند»[٦٨]. کسانی که بر اسلام ناب و به دور از هر گونه شبهه و شایبهای باقی ماندند، اهل سنت و جماعت نامیده شدند»[٦٩].
این گفته دال بر آن است که الحاق این اصطلاح به عنوان وجه تمایز گروهی خاصی زمانی آغاز شد که افتراق و جداییای که پیامبر ص از آن خبر داده بود، اتفاق افتاد، چرا که پیش از آن اصطلاحات اهل سنت و تشیع به هیچ وجه پدید نیامده بودند و همه مسلمان نامیده میشدند و دینشان اسلام بود.
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ﴾ [آل عمران: ١٩].
«دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است».
امّا تعیین دقیق زمان آغاز این تمایز:
تاریخ اسلامی – همان گونه که دکتر مصطفی حلمی به درستی بیان داشته – سال ظهور این اصطلاح را مشخص نکرده است[٧٠]. مسلمانان بر دین حق و هدایتی که خداوند متعال پیامبرش را به آن فرستاده بود و موافق با نقل صحیح و عقل صریح نیز بود، قرار داشتند، امّا زمانی که عثمان س به شهادت رسید و فتنهای روی داد که باعث شد مسلمانان در صفین و غیره با هم بجنگند، مارقه[٧١] و گروه انشعابیای که پیامبر خدا ص خبر جدا شدنِ آن را داده و فرموده بود: «تمرق مارقة على حین فرقة من المسلمین، یقتلهم أولى الطائفتین بالحقّ»: گروهی به هنگام تفرقهی مسلمانان از جمع جدا میشود و نزدیکترین گروه به حق از دو گروه مسلمان آن را از بین میبرد»[٧٢].
«و این گروه زمانی ظاهر شد که هر دو حَکم داوری نظر خود را عرضه داشتند و مردم بدون این که به اتفاق نظری برسند پراکنده شدند»[٧٣].
این نخستین شکافی بود که در وحدت عقیدتی امّت اسلامی ایجاد شد، پیش از آن امّت اسلامی حداقل وحدت عقیدتیاش را حفظ کرده بود. پس خروج خوارج نخستین انشعاب دینی و عقیدتی در صفوف جامعه[٧٤]، اسلامی شمرده میشود و پس از آن بود که بدعت تشیع[٧٥] سر بر آورد. گروهی از آنان غلو را به حدّی رساندند که مدّعی الوهیت علی س شدند، گروهی نیز ادعا کردند علی س به وسیلهی نص به امامت منصوب شده بود و به ناسزا و بدگویی ابوبکر و عمر ب پرداختند. امیرالمؤمنین علی س با هر دو گروه خوارج و مبتدعان شیعه مبارزه کرد، با خوارج جنگید و شیعیانی را که مدّعی الوهیت وی شده بودند را سوزاند[٧٦]. آنهایی را که به وی خبر رسیده بود به ابوبکر وعمر ب ناسزا میگویند، مثل ابن السوداء[٧٧]، نزد خود فراخواند، برخی نیز گفتهاند علی س تصمیم به قتل ابن السوداء گرفته بود اما وی گریخت.
دربارهی کسانی که وی را از شیخین برتر، دانستند نیز از ایشان نقل شده است که میگفت هر کس را نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر ب برتر دانسته است، به او حد قذف خواهم زد. این مطلب نیز به تواتر از ایشان نقل شده است که بر منبر کوفه میگفت. «بهترینهای این امّت، پس از پیامبر ص ابوبکر و عمر ب هستند». این گفته از ایشان به هشتاد طریق روایت شده است[٧٨].
پس معلوم شد که دو بدعت خوارج و تشیّع به هنگام فتنه ظهور کردند[٧٩].
پیداست که اکثریت قاطع مسلمانان، یعنی کسانی که به سنت پیامبر ص التزام داشتند و به جماعت مسلمانان وفادار بودند و بعدها به «اهل سنت و جماعت» معروف شدند، تحت تأثیر این بدعتگذاریها قرار نگرفتند. به همین جهت در آغاز نیازی به نام و نشانی که وجه تمایزشان از دیگر گروهها باشد نداشتند، چرا که آنان همان اصل و اساسی بودند که گروهای دیگر از آن جدا شده بودند. و این گروه فرعی و انشعابی است که به دلیل انحراف از جادّه به سرعت به بدعتش مشهور میشود و نیاز به نام و نشان پیدا میکند، نه اصل. پیش از این نیز این قول امام مالک: که در پاسخ به پرسشی در مورد اهل سنت فرموده بود: «اهل سنت کسانی هستند که نام و لقب خاصی مثل جهمی، قدری و رافضی که به آن شناخته شوند نداشته باشند». ذکر گردید.
بنابراین ما با این گفتهی دکتر مصطفی حلمی موافق هستیم که مینویسد: «اهل سنت و جماعت امتداد طبیعی همان مسلمانانِ اوّلیهای است که پیامبر خدا ص در حالی ترکشان کرده بود که از آنان راضی بود و نمیتوان همانند دیگر گروهها برای آنان نقطه آغازی تعیین کرد. و اگر سؤال چگونگی پیدایش و زمان پیدایش فرقههای دیگر سؤال به جا و درستی است، این قضیه در مورد اهل سنت بهیچ وجه صدق نمیکند[٨٠].
شیخ الاسلام ابن تیمیّه: میفرماید: «مذهب اهل سنت و جماعت یک مذهب دیرینه است و حتی پیش از آنکه خدا ابوحنیفه، مالک و امام شافعی – رحمهم الله – را بیافریند معروف و مشهور بوده است، چرا که این همان راه و روش و مذهبی است که صحابه بر آن بوده وآن را از پیامبر خدا ص فراگرفته بودند و هر کس که خلاف آن عمل کند، نزد اهل سنت و جماعت مبتدع شمرده میشود.
امام احمد: اگر به عنوان امام اهل سنت معروف شده، نه بدان جهت است که ایشان قول و مذهب جدیدی ارائه کرده است، بلکه این مذهب پیش از ایشان وجود داشته و معروف و شناخته بوده است و امام احمد تنها به آن علم و آگاهی پیدا کرده و دیگران را به آن فراخوانده است و فشارهایی را که برای ترک این مذهب و روی آوردن به بدعت به وی وارد شده را با صبر و شکیبایی تحمل کرده است[٨١]. ایشان به دلیل اعلان و اظهار سنت و آگاهی از نصها و اثرهای آن و بیان رازها و رمزهای پنهان آن تبدیل به امامی از امامان اهل سنت و پرچمی از پرچمهای آن شده است، نه بدان دلیل که قول و یا بدعتی نو پدید آورده است، اما امامان دیگر پیش از ظهور این فتنه وفات یافته بودند»[٨٢].
به همین دلیل است که میبینیم امام لالکایی[٨٣] کتاب ارزشمند خود «شرح أو حجج اصول أعتقاد اهل السنّه»[٨٤] را با ذکر امامانِ سنتی که پس از رسول خدا ص با دنبالهروی از ایشان پرچم سنت را به دوش گرفتند، آغاز میکند. ایشان بحث را از ابوبکر س و خلفای سهگانه و دیگر امامان علم و دین از صحابه و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کرده آغاز میکند و به ذکر بسیاری از امامان أهل و سنت در اکثر شهرهای اسلامی میپردازد[٨٥]. بغدادی نیز به هنگام اشاره به ایستادگی اهل سنت در برابر پیشرفت بدعت، به ذکر امامان سنّت از صحابه و پیروان آنها که با بدعتهایی که در دوران زندگی[٨٦] آنها ظهور کرده بودند مقابله کردهاند، پرداخته و گفته است: «نخستین متکلم آنها از صحابه علی – کرم الله وجهه – است که در مسایل وعده و وعید با خوارج دربارهی مشقت و استطاعت و تقدیر با قدریه مناظره کرد. و پس از وی عبدالله بن عمر قرار دارد که از معبد جهنی[٨٧] به خاطر نفی قضا و قدر از سوی جهنی از وی اظهار برائت کرد. بغدادی سپس به تدریج از عبدالله بن عمر ب به عمر بن عبدالعزیز میرسد و میگوید «وی رسالهای بلیغ در رد قدریه نوشته است و سپس از حسن بصری، زید بن علی، شعبی و زهری و پس از این طبقه از جعفر بن محمد «الصادق» نام میبرد که کتابی به نام «الرّد علی القدریه» و کتابی به نام «الرّد علی الخوارج» و کتابی در رد غلات روافض نوشته است»[٨٨].
به این دلیل است که سؤال از نشأت و پیدایش اهل سنت، آن گونه که از پیدایش سایر گروها سؤال میشود،جایگاهی ندارد، چرا که مذهب آنان همان مذهب صحابه است که آن را از پیامبر ص فرا گرفته بودند، بلکه باید از این سؤال کرد که اصطلاح «اهل سنت و جماعت» چگونه پدید آمد و از چه زمانی رائج شد، نه از پیدایش «مسمّی» که عبارت از مذهب و راه و روش اهل سنت و پیروان آن سنت. خلط کردن این دو مبحث با هم کاملا اشتباه است.
در حقیقت در نامگذاری این جریان به اهل سنت احادیث و روایاتی است که مسلمانان را به پیروی از سنت و التزام به جماعت امر کرده است، پس این نام هم در سنت و هم در کلام سلف آمده، و تنها منظور ما روشن کردن این نکته است که انتساب این نام به عنوان نشانهای بر جریان پیروی کننده از سنت و پایبند به جماعت از چه زمانی آغاز شده است، چرا که بسیاری «نام» را با صاحبان «نام» که خود جریان و پیروان آن هستند خلط کردهاند. اهل سنت بگونهای سخن میگویند که گویی آن نیز فرقه و گروهی جدید التأسیس در اسلام[٨٩]، همانند سایر فرقهها و گروههای دیگر که از آن جدا شدهاند، است.
بدین جهت روشن کردن این نکته ضروری به نظر میرسید.
اینک به هنگام عرضهی نظریاتی که دربارهی آغاز این نامگذاری مطرح شده است خواهیم دید که دربارهی آن چقدر ناآگاهی و ابهام وجود دارد.
١- عجیبترین نظریه در این باره، نظریهی دکتر مصطفی شکعه است که میگوید: نامگذاری جمهور مسلمانان به اهل سنت چیز چندان دیرینهای نیست و به حدود قرن هفتم هجری، یعنی حتّی چهار قرن پس از امام احمد، برمیگردد[٩٠].
وی این قول را به صورت مطلق ذکر کرده و هیچ دلیلی برای اثبات آن ارایه نکرده است و برای معتبر ندانستنِ آن همین کافی است، اما باز هم میگوییم آثار و روایات نقل شده در این زمینه و نگاهی به لیست کتابهایی که علمای سلف از قرن سوم و چهارم هجری نوشته و آنها را «سنت»[٩١] نامگذاری کردهاند، خلاف سخن او را ثابت میکند و برای دلالت بر این که اطلاقِ نام اهل سنت بر پیروان سنت در آن زمان و حتّی پیش از آن رایج بوده کافی است.
حتّی دلایلی وجود دارد که اطلاق اصطلاح اهل سنّت حتّی قرنهای نخستین و پس از آغاز فتنه و بالا گرفتن امر اهل بدعت رواج داشته است. به طور مثال ابن سیرین[٩٢] میگوید: از سند (از ورایان أحادیث پیامبر اکرم ص) سؤال نمیکردند تا آنکه فتنه روی داد، پس از آن بود که از سند سؤال میکردند و اگر راویان از اهل سنت میبودند روایت را میپذیرفتند و اگر از اهل بدعت میبودند آن را نمیپذیرفتند[٩٣].
پس معلوم شد که فتنهای که در زمان عثمان س روی داد، آغاز مرزبندی بین اهل سنت و دیگران بود.
گفت و گوی زیر که ابن جریر طبری آن را روایت کرده است، معنا و مفهوم این مرزبندی را برای ما بیشتر روشن میکند. مصعب بن عبدالله زبیری میگوید که پدرش عبدالله بن مصعب به وی خبر داده که هارون الرشید به وی گفته است که نظرت دربارهی کسانی که از عثمان س انتقاد کردند، چیست؟ گفتم: «ای امیرالمؤمنین، عدّهای از وی انتقاد میکردند و عدّهای نیز در کنار او بودند و از وی حمایت میکردند. آنهایی که از وی انتقاد میکردند پراکنده شدند و امروز فرقههای مختلف تشیع، اهل بدعت و خوارج را تشکیل میدهند و امّا کسانی که از وی حمایت کردند. امروز همان اهل جماعت هستند». هارون الرشید گفت: «پس از امروز دیگر نیازی نیست این مطلب را از دیگری بپرسم»[٩٤].
٢- و امّا برعکس نظر دکتر «شکعه» دکتر محمد عبدالحمید مرسی میگوید: «واژهی اهل سنت و جماعت به اصطلاحی فنّی [با همین عبارت!] تبدیل شده بود که از دوران صحابه استفاده از آن رواج یافته بود تا آنکه سرانجام به امامان چهارگانه، ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد اختصاص یافت»[٩٥].
وی منبعی را که این قول را با تکیه بر آن ذکر کرده نیاورده است و اگر منظورش «ظهور واژهای اهل سنت و جماعت» باشد، این که معروف است چرا که هم در احادیث و روایات آمده و هم در کلام سلف، و امّا اگر منظورش آغاز اطلاق این واژه بر جریان خاصّی باشد. به نظر من - این گفته به صورت مطلق درست نیست و بایستی آن را به زمان ظهور فتنه و بدعت مقیّد کرد.
٣- امیرعلی[٩٦] میگوید: «اصطلاح اهل سنت و جماعت در زمان منصور عباسی و هارون الرشید معروف شد و رواج یافت»[٩٧].
چنانکه ما پیش از این بیان کردیم، این اسم معروف و مشهور بوده است و حتی در احادیث و روایات به پیروی از سنّت و التزام به جماعت توصیه شده است، امّا موضوع بحث ما آغاز اطلاق این اصطلاح بر جریان مخالف بدعت است. امیرعلی منبعش را ذکر نکرده است، امّا همان طور که پیش از این ذکر کردیم مرزبندیها پیش از آن آغاز شده بود.
و امّا اگر منظور این باشد که در آن برهه از زمان، به دلیل بالاگرفتنِ امر بدعت و اهل بدعت، این مرزبندی و اصطلاح روشنتر شده بود، این یک واقعیت است، چرا که همان گونه که شیخ الاسلام ابن تیمیّه گفته است: «سنّت پیش از ظهور عباسیان قویتر و مشهودتر بود، چرا که بسیاری از شیعیان و سایر مبتدعان در دولت عباسیان رخنه کرده بودند»[٩٨].
خلاصهی کلام این که هر گاه تندباد «بدعت» آغاز به وزیدن میکرده است، «سنت» در اثر تلاشهای امامان سنت در دفاع و حمایت از آن، متجلّیتر و آشکارتر میشده است و بهترین شاهد بر این مدّعا اتفاقات روی داده در زمان حکومت مأمون است، و شاید نامهای که مأمون[٩٩] به نایب الحکومهی خود بر بغداد، اسحاق بن ابراهیم خزاعی، پسر عموی طاهر بن حسین دربارهی مخلوق بودن قرآن و در آزمون قرار دادنِ علما در این رابطه نوشته است این مطلب را روشنتر کند. در آن نامه مأمون دربارهی امام احمد میگوید: «آنان خود را به سنت نسبت داده و اهل حق و جماعت مینامند».
همچنین این نام گویای این است که پیروان سنت و جماعت اکثریت قاطع جامعهی، اسلامی را در آن زمان تشکیل میدادهاند. به طور مثال در ادامهی نامه آمده است: «امیرالمؤمنین آگاه است که اکثریت قاطع رعایا و طبقات پایین دست جامعه ... الی آخر»[١٠٠].
پس این مرحلهای است که امر بدعت در آن بالا گرفته، «سنت» نیز به دلیل نقش برجستهای که امام احمد: در دفاع از آن ایفا کرده روشنتر شده است، و هر کس که تاریخ این مرحله را مطالعه کند گمان میکند که اطلاق «اهل سنت و جماعت» بر پیروان سنت از همین زمان آغاز شده است، در حالی که واقعیت این نیست، و حتّی برخی گفتهاند که این اصطلاح توسط ابوالحسن أشعری[١٠١] رواج یافته است، در حالی که این نیز واقعیت ندارد، وتنها برجستهبودن نقش ابوالحسن اشعری - در نظر وی -او را وادار به این قول کرده است.
بدون تردید تأمل و اندیشهی عقلی نیز ما را به این رهنمون میکند که این نامگذاری باید به هنگام بالا گرفتنِ امر بدعت و زیاد شدن خطر تفرقه رواج یافته باشد. در آن زمان بوده است که امامان سنّت با دعوت به پیروی از سنت و التزام و وفاداری به جماعت به مبارزهی بدعت و تفرقه رفتهاند و راه پیروان سنت و ملتزمان به جماعت از کسانی که از راه سنت و جماعت منحرف شدهاند جدا شده است، و مصداق و معنی حدیثی که در آغاز این مبحث دربارهی افتراق این امّت آوردیم نیز همین است[١٠٢].
[٦٨]- ر. ک ابوداود، اول کتاب السنة، «عون المعبود» (١٢/٣٤١-٣٤٢) (رقم ٤٥٧٣) دارمی» (٢/٢٤١) «احمد» (٤/١٠٢) و حاکم» (١/١٢٨) «الشریعة» آجری، ص ١٨. این حدیث را حاکم صحیح دانسته و ذهبی در این زمینه با وی موافقت کرده است. «المستدرک» (١/١٢٨) مقبلی گفته است: «حدیث افتراق امت به هفتاد و سه فرقه، روایتهای زیادی دارد که یکدیگر را تقویت میکنند و دیگر تردیدی در معنای آن نمیماند» «العلم الشامخ» ص ٤١٤ ابن تیمیه گفته است: «حدیث افتراق أمت صحیح و در کتابهای سنن و مسانید معروف و مشهور است». «الفتاوی» (٣/٣٤٥) برخی از ائمه جملهی «كلها في النار إلا واحدة» را مورد نقد قرار دادهاند. شوکانی گفته است: زیادت «كلّها في النار إلا واحدة» را برخی از محدثان ضعیف دانستهاند و حتّی ابن حزم آن را موضوع دانسته است». آلبانی این گفتهها شوکانی را مورد بحث قرار داده و گفته است: من ندیدهام که کسی از محدثان قدیم این زیادت را ضعیف دانسته باشد، بلکه همه محدثان آن را صحیح دانستهاند و معلوم نیست ابن حزم این سخن را کجا گفته است؟ نخست به ذهن میرسد که این مطلب را در کتاب «الفصل» ذکر کرده باشد، اما من در هر جایی که گمان میرفت این مطلب در آنجا باشد گشتم، اما آن را نیافتم. وانگهی آنچه از وی نقل شده متفاوت است. ابن وزیر به نقل از وی میگوید، حدیث صحیح نیست و شوکانی میگوید، حدیث موضوع است و این دو گفته با هم بسیار متفاوتاند. «سلسلة الاحادیث الصحیحة» (٣/١٨-١٩). من به کتاب «الفصل» مراجعه کرده عبارتی را که البانی - وفقهالله - در آن شک دارد، در مبحث «الكلام فیمن یكفر ولا یكفر»، ج ٢، ص ١٦ پیدا کردم. ابن حزم در آنجا میگوید: «از رسول خدا ص دو حدیث را به شرح ذیل روایت کردهاند: ١- «قدریه و مرجئه مجوس این امتاند». ٢- این امت به هفتاد و اندی فرقه تقسیم میشود که همهی آنها بجز یکی در آتشاند و همان یک گروه در بهشت است». ابومحمد گفته است: «این دو حدیث از لحاظ سند به هیچ وجه صحیح نیستند». و حدیثی که چنین باشد، حتّی نزد کسانی که خبر واحد را حجت میدانند، قابل استفاده نیست، چه رسد به کسانی که خبر واحد را به هیچ وجه حجت نمیدانند». اما با وجود حکم به عدم صحت این حدیث از سوی ابن حزم، وی به هنگام نقد قیاس به حدیث: «امت من به هفتاد و اندی فرقه تقسیم میشود که فتنهی ، کسانی که امور را با رأی خود قیاس میکنند و حرام را حلال میکنند و حلال را حرام میکنند، از فتنهی تمام کسان دیگر بر أمّت من سنگینتر است، استناد کرده است. «ملخص ابطال قیاس» از ابن حزم، ص ٦٩، به تحقق سعید افغانی. البانی در رد کلام ابن حزم گفته است: «اگر نقل قولی که از ابن حزم شده است، درست باشد [و درست هم هست، چنانکه بیان کردیم] به دو جهت قابل رد است: نخست: این که نقد فنی و علما علم حدیث، صحت آن را به اثبات رسانده است، پس قول کسانی که آن را ضعیف دانستهاند، اعتباری ندارد. دوم: آنکه کسانی که این حدیث را صحیح دانستهاند هم از لحاظ تعداد بیشتراند و هم از لحاظ علم حدیث از ابن حزم عالمترند، به ویژه که ابن حزم در میان علما به سختگیری در نقد حدیث معروف است، پس قول وی حتّی زمانی که مخالفی نداشته باشد به تنهایی حجت نیست، چه رسد به زمانی که اکثریت اهل علم نظرشان برخلاف نظر او باشد». «سلسلة الاحادیث الصحیحة» (٣/١٩) برخی این روایات را از حیث معنا به نقد کشیدهاند و گفتهاند، این امت سر آمد امتهاست و امید میرود نصف جمعیت اهل بهشت را آنها تشکیل دهند و این در حالی است که تعدادشان نسبت به سایر امتها همچون تار موی سفید، در میان موهای سیاه است، پس جهنمی بودن تمام فرقههای امت را بجز یک فرقه چگونه میتوان توجیه کرد؟ این اشکال را علامه مقبلی در ص ٤١٤ «العلم الشامخ» رفع کرده و به آن پاسخ داده است، اما در اینجا مجال ذکر آن نیست. در اینجا یادآوری این نکته خالی از فایده نیست كه احادیث افتراق امت را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: ١- احادیثی که در آنها تنها تقسیم به فرقههای گوناگون ذکر شده و چیزی دربارهی بهشتی و یا جهنمی بودنِ آنها نیامده است. این نوع احادیث را اکثر محدثان،از جمله اصحاب سنن، غیر از نسایی، ذکر کردهاند. ٢- دستهای دیگر از احادیث گویای این هستند که تنها یک فرقه نجات مییابد و فرقههای دیگر وارد آتش میشوند. این دسته احادیث را اصحاب سنن، به غیر از ابوداود نیاوردهاند، و اما احمد و غیره - چنانکه در بالا ذکر شد - آنها را روایت کردهاند. ٣- دستهای دیگر از احادیثاند که در آنها حکم به بهشتی بودن تمام فرقهها بجز فرقه زنادقه شده است. این دسته از احادیث را موضوع دانستهاند. ر.ک «کشف الخفاء» (١/٣٦٩) «الاسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعة»، ص ١٦١.
[٦٩]- الفتاوی، (٣/١٥٩) از ابن تیمیه.
[٧٠]- «نظام الخلافة فی الفکر الاسلامی»، ص ٢٨٤.
[٧١]- مارقه لقبی است که بر خوارج اطلاق میشود و آنها گروهی هستند که پس از قضیهی تحکیم علیه علی س خروج کردند و وی نیز در نهروان با آنان جنگید. رسول خدا ص طی احادیث صحیحی دستور جنگیدن با آنها را داده است و ده حدیث در این زمینه تنها در صحیحین وجود دارد که سه حدیث از آنها را بخاری و بقیّه را مسلم روایت کرده است. «شرح طحاویه»، ص ٥٣٠ ابن قیم نیز تمام آن احادیث را در «تهذیب السنن» (٧/١٤٨-١٥٣) آورده است. درباره عقاید و فرقههای گوناگون آنها به «الفرق بین الفرق»، ص ٧٢ و صفحات پس از آن و «الملل والنّحل» (١/١٤٦) و صفحات پس از آن و «الفصل» (٥/٢٩) و صفحات پس از آن رجوع شود.
[٧٢]- ر. ک «صحیح مسلم» همراه با شرح نووی، کتاب الزّکات، باب ذکر الخوارج وصفاتهم (٧/١٦٨).
[٧٣]- «منهاج السنّه»، (١/٢١٨-٢١٩) از ابن تیمیّه.
[٧٤]- برخی از احادیث بر این دلالت دارند که ریشههایی از خوارج حتی در زمان خود پیامبر ص نیز دیده شده بودند. داستان مردی که به پیامبر ص دربارهی تقسیم برخی از غنایم گفته بود: «إعدل یا محمد». «محمد عدالت را رعایت کن» در این رابطه مثال خوبی است. ر. ک «صحیح البخاری»، همراه با «فتح الباری»، (١٢/٢٩٠) و «صحیح مسلم» همراه با «شرح نووی» (٧/١٦٥-١٦٦).
[٧٥]- ابن حزم معتقد است که فرقهی شیعه جدای از فرقهی خوارج است. «رسالة الرّد علی الکندی الفیلسوف»، (ضمن مجموعهای از رسالهها)، ص ٢٢٧ از ابن حزم.
[٧٦]- پس از آنکه سه روز آنان را به توبه فراخواند امّا آنان از عقایدشان برنگشتند. کشتن چنین افرادی به اتفاق علما واجب است. امّا دربارهی سوزاندنشان: نظر علی س سوزاندنِ آنان بود، امّا ابن عباس ب در این مورد با وی موافق نبود. «منهاج السنّه»، (١/٢١٩) از ابن تیمیّه.
[٧٧]- یعنی عبدالله ابن سبا. از وی در مبحث پیدایش و نشأت شیعه بیشتر صحبت خواهد شد.
[٧٨]- برای ملاحظهی احادیثی که در این باب آمدهاند، رجوع شود به «صحیح البخاری» همراه با «فتح الباری» (٧/٢٠) و «مسند احمد» (با تحقیق احمد شاکر) احادیث شمارهی ٨٣٤-٨٣٥-٨٣٦-٨٣٧-٨٧١-٨٧٨-٨٧٩- ٨٨٠-٨٨٣-١٠٥٤ و جلد ٢، ١٤٨-١٤٩-١٦١-١٦٤-٢٣٣ مراجعه شود.
[٧٩]- «منهاج السنّه» از ابن تیمیّه (با تحقیق رشاد سالم (١/٢١٩-٢٢٠).
[٨٠]- «نظام الخلافة فی الفکرة الاسلامی»، ص ٢٩٢.
[٨١]- «منهاج السنة»، (٢/٤٨٢-٤٨٣) از ابن تیمیه، تحقیق از دکتر رشاد سالم.
[٨٢]- همان، (٢/٤٨٦).
[٨٣]- امام ابوالقاسم هبة الله بن الحسن بن منصور طبری، رازی، حافظ، فقیه و محدّث بغداد.خطیب گفته است که وی دارای درک و فهم و حفظ بود و کتابی دربارهی سنت و کتابی دربارهی رجال صحیحین و کتابی دربارهی سنن نوشته است. در رمضان سال ٤١٨هـ وفات یافت. ر. ک «خطیب بغدادی»، «تاریخ بغداد» (١٤/٧٠-٧١)، «تذکرة الحفاظ» (٣/١٠٨٣) از ذهبی.
[٨٤]- این کتاب خطی است و نسخهای از آن در کتابخانهی «الظّاهریة» دمشق و نسخهای در آلمان و نسخهای در هند موجود است. ر. ک «تاریخ التّراث»، (٢/١٩٤) از فؤاد سزکین «فهرس المخطوطات»، ص ٣٨٤ از آلبانی.
[٨٥]- ر. ک «کاشف الغمّة فی اعتقاد اهل السنه»، ص ١ و پس از آن (خطی).
[٨٦]- بغدادی آن عده از صحابه را که بدعت وتفرقه در زمان حیاتشان ظهور کرده بود و آنان با اهل بدعت مواجه شده و با آنان مناظره و بحث کرده و سعی به بازگرداندن آنان به سنت و صراط مستقیم داشتهاند در لیست امامان سنت آورده است و به همین دلیل ذکری از ابوبکر و عمر و دیگر صحابهی همانند آنها که پیش از ظهور بدعت و تفرقه زندگی را بدرود گفته بودند، به میان نیاورده است. بنابراین به نظر من دکترعلی سامی النشار، در جایی که میگوید: «اهل سنت و جماعت معتقدند که سند مذهبشان به علی بن ابی طالب برمیگردد و وی را نخستین متکلم خود میدانند». تعبیر درست و دقیقی به کار نبرده است. («نشأة الفکر الفلسفی» ١/٢٤٤) وی این مطلب را با تکیه بر آن چه بغدادی گفته ذکر کرده است، در حالی که از گفتهی بغدادی چنین چیزی بر نمیآید و من در تعجّبم که نشار چگونه بخود اجازه داده است بدون دلیل و برهان چنین حکمی صادر کند. دکتر جلال محمد موسی نیز در این اشتباه از وی پیروی کرده و گفته است: «اهل سنت معتقدند سند مذهبشان به علی بن ابی طالب برمیگردد». ر. ک «نشأة الأشعریة»، ص ٢٠، و این نظری است عجیب و غریب و گویا آنان برداشت نادرستی از گفتهی بغدادی داشتهاند.
[٨٧]- معبد بن عبدالله بن عویم جهنی بصری. ذهبی میگوید: «مرد راست گویی بود أما سنت بدی را پایهگذاری کرد، وی نخستین کسی است که دربارهی قضا و قدر سخن گفت. حسن بصری مردم را از همنشینی با وی منع میکرد و میگفت گمراه و گمراه کننده است». حجّاج او را به دلیل همراهی وخروج همراه اشعث در سال ٨٠ و به قتل رسانید. ر. ک «میزان الاعتدال» (٤/١٤١) «الضعفاء الصّغیر»، ص ١١٠ از بخاری «جرح و تعدیل» (٨/٢٨٠) از رازی.
[٨٨]- «الفروق بین الفرق»، ص ٣٦٣.
[٨٩]- استاد انور جندی به (ادعاهای باطلی که برخی از ناآگاهان و یا کسانی که خود را به ناآگاهی زدهاند مطرح میکنند و میگویند اهل سنت فرقه و گروهی است که پس از اسلام به وجود آمده است) اشاره کرده آن را رد میکند و میگوید: «سنت مذهب معینی از مذاهب نیست و نه یک گروه و طایفهی معین است» و آن را مکتب اصالتگرایی اسلامی مینامد که خیر تمام فرقهها را گرد آورده بین آنها داوری میکند. وی در این باره به نقل از ابن قیّم مینویسد: «اهل سنت با هیچ یکی از گروها به صورت کامل همعقیده نیست، بلکه با عقاید حق و درست هر گروهی ازگروها، موافق است و حق را که در هر گروهی باشد میپذیرد و با باطل که در هر مذهب و گروهی باشد مخالف است، پس مذهب آنها مجموعهی حقّ همه، طوایف و گروهاست». ر. ک «المؤامرة علی الاسلام»، ص ٢٦٦ از انور جندی.
[٩٠]- «اسلام بلا مذاهب»، ص ٢٨١. این نظریه که هیچ دلیلی آن را تأیید نمیکند مورد پسند برخی از اهل بدعت واقع شده و آن را به عنوان نظریهای مسلّم و پذیرفته شده در کتابهایشان نقل کردهاند. ر. ک «الإباضیّه بین الفرق الإسلامیه»، ص ٢٤٣ از علی یحیی معمر از فرقهی «اباضیه».
[٩١]- لیست این کتابها در مبحث «منابع اهل سنت» خواهد آمد.
[٩٢]- ابوبکر محمد بن سیرین بصری از موالی انصار. وی فردی ثقه و قابل اعتماد، فقیه، دانشمند و امام عصرش بود. در سال ٣٣هـ به دنیا آمد و به سال ١١٠هـ در بصره وفات یافت. ر. ک «تهذیب التهذیب» (٩/٢١٥-٢١٧) «تاریخ بغداد» (٥/٣٣١) «الوافی بالوفیات» (٣/١٤٦).
[٩٣]- این مطلب را مسلم در صحیح خود (١/١١) و خطیب در «کفایه» (١/١٢٢) آورده است.
[٩٤]- «تاریخ طبری»، (حوادث سال ١٩٣، جلد ٨، ص ٣٥٣).
[٩٥]- «نشأة الاشعریة»، ص ١٨.
[٩٦]- یک شیعهی معاصر که گفته میشود میانهروست.
[٩٧]- «روح الاسلامی»، (٢/٢٠١).
[٩٨]- «منهاج السنّه»، جلد ٢، ص ١٧٨ (چاپ الأمیریه).
[٩٩]- دوران مأمون ١٩٨-٢١٨هـ را در برمیگیرد.
[١٠٠]- برای ملاحظهی کامل این نامه به «تاریخ طبری» (٨/٦٣١-٦٣٢) و «مفتاح السعادة» (٢/١٦٩-١٧٠) مراجعه شود.
[١٠١]- ابوالحسن علی بن اسماعیل بن اسحاق اشعری از بزرگان اسلام گفته میشود (٣٠٠) کتاب و رساله نوشته است. ابوالحسن اشعری : سه مرحله را سپری کرده است. ١) مرحلهی اعتزال. ٢) مرحلهی پیروی از طریقهی جدل و تأویل در کنار روش سلف. ٣) مرحلهی پیروی کامل از اعتقادات و روش سلف. کتاب «الابانة»، را در همین رابطه نوشته است که زندگینامه نویسان وی اظهار داشتهاند از آخرین کتابهای اوست. ر. ک «تاریخ بغداد» (١١/٣٤٦) «البدایة و النّهایة» (١١/١٨٧) حاشیهی «المنتفی» ص ٤١، از محبالدّین خطیب.
[١٠٢]- دکتر زغبی کتابی تحت عنوان «لا شیعه ولا سنة» در موضوع تقریب نوشته است. شاید آن چه را ما در این مبحث نوشتیم بتواند در رد این عنوان کافی باشد. بدون تردید هر مسلمان دوست دارد که بدعتها از بین بروند و امّت به اسلام ناب برگردد و همهی عقاید و افکار بیگانه دور انداخته شوند و تمام اصطلاحاتی که در اثر ظهور بدعت و بالا گرفتنِ امر تفرقه در گسترهی امت اسلامی پدید آمدهاند ناپدید شوند.