فتح المجید شرح کتاب توحید

فهرست کتاب

مقدمه

مقدمه

تمام ستایش‌ها بر وجه تعظیم خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است فرجام نیکو از آن پرهیزگاران وبد فرجامی و نگونساری شایسته ظالمانی همچون اهل بدعت و مشرکان است.

گواهی می‏دهم که هیچ معبود بر حقی جز خداوندی که یکتا و بی‌شریک است، وجود ندارد. تنها معبود اولین و آخرین و نگهدارنده آسمان‌ها و زمینهاست.

پروردگارا بر محمد و آل و اصحاب او، و بر کسانی که از آنان پیروی می‌کنند، تا روز جزا درود و سلام فراوان بفرست.

کتاب توحیدی که امام شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب – خداوند او را اجر و پاداش فراوان دهد و بر او و کسانی که تا روز حساب دعوتش را اجابت کردند ببخشاید – تالیف کرد، درنوع خود کتابی بی‌نظیر و بدیع در بیان توحید و براهین آن بود. دراین کتاب تمام دلایل را به منظور توضیح و روشن نمودن توحید، جمع کرده است. از این رو پرچمی برای یکتا پرستان و علیه ملحدان و کافران است. و بسیاری از آن بهرهمند گشتند.

این امام: در سرآغاز رشد و بالندگی خود، خداوند سینه‌اش را برای حق آشکاری که فرستادگانش را برای آن فرستاده است مثل خالص کردن عبادت با تمام انواع آن برای خداوندی که پروردگار جهانیان است و انکارشرکی که بسیاری دچار آن شده‌اند، گشایش داد. خداوند همتش را بالا برد، عزمش را نیرو بخشید تا به منظور دعوت اهل نجدبه توحیدی که اساس و پایه اسلام و ایمان است بپاخیزد و آنان را از بندگی درختان، سنگها، طاغوت‌ها و بتها، وایمان به ساحران و منجمان و جادوگران باز دارد. پس خداوند به وسیله دعوت او تمام بدعت‌ها و گمراهی‌هایی را که شیطان بدان فرا می‌خواند باطل ساخت. خداوند به واسطه او پرچم جهاد را برافراشت و شبهات مخالفین ازجمله اهل شرک و ستیز را نابود کرد و بیشتر مردمان آن دیار اعم از مردمان شهر و روستا برای اسلام گردن نهاد و آن را پذیرفتند. دعوت و تالیف وی در سرزمین‌های دور دست پخش شد تا جایی که حتی دشمنان وی نیز به فضلش اقرارکردند مگر کسی که شیطان براو چیره گشته ایمان را نزد او ناپسند داشته و بر ستیز و طغیان خود اصرار ورزیده باشد.

اهل جزیره با دعوت او صبحی دوباره آغاز کردند. همانگونه که قتاده: در خصوص وضعیت ابتدای این امت می‏گوید: هنگامی که مسلمان سخن لااله الله سردادند، بر مشرکان گران آمد و آن را انکار کردند. ابلیس و لشکریانش عرصه پذیرش را بر آنان تنگ کردند ولی خداوند آن را پیش برد و غالب گردانید. و آن را بردشمنش یاری نمود و چیره ساخت. زیرا سخنی است که هرکس بوسیله آن مبارزه کند پیروز می‌شود و هرکس بوسیله آن بجنگد یاری داده می‏شود. تنها مردم این جزیره‌ای که سوارکار باشبهایی اندک و مدتی کوتا از زمان آن را می‌پیماید، درمیان انبوهی از مردم که بدان شناخت ندارند و به آن اقرار نمی‏کنند، آن را می‌شناسد.(یعنی در میان این همه انسان تنها مردم جزیره بدان شناخت دارند. خداوند سینه بسیاری از علما را برای دعوت او گشود، با درخشش او شاد و خرسند گشتند و با شعر و نثر وی را ستودند. از جمله آن‌ها شعری است که دانشمند صنعا، محمد بن اسمائیل امیر در خصوص این شیخ/تعالی سروده است:

خبرهایی از او به مارسیده که وی شریعت شریف را دگربار برایمان به (پاکی و شفافیت) نخستین خود بر گرداند. تا آشکار سازد آنچه را که هر جاهل و بدعت گزاری از دین پوشانده است و آن را موافق شریعت واقعی که نزد ماست از قرآن و سنت بر گرداند. تا ستونهای شریعت را که در همه جا ویران شده بود و مردم از رشد و بالندگی در آنجا باز مانده و گمراه شده بودند (بار دیگر) آباد کند و بازسازی نماید.

(همان مکان‌های که) در آن‌ها معنای شراع و نظیر آن یغوث و ودّ – (بتهای زمان حضرت نوح که نماد انسان‌های صالح پیشین بودند) را باز گردانده. و دوستدار آن‌ها شده بودند – چه دوست داشتن بدی و چه دوستی بد فرجامی-!

در هنگام سختی‌ها آن‌ها را به فریاد می‌خواندند همانگونه که فرد ناچار خداوند یکتا وبی نیاز را فریاد می‌خواند. چه بسیار قربانی‌هایی که در میدانگاه‌ها و فضاهای اطراف آن‌ها به نام غیر خدا آشکار و علنی قربانی شدند. و چه بسیار طواف کنندگانی که بوسه زنان بر آن قبرها طواف می‏کردند و رکنهای آن‌ها را با دستشان لمس می‌نمودند.

شیخ ما، دانشمند إحساء ابوبکر حسین بن غنام: در خصوص وی در غالب شعر می‏گوید:

(خداوند در زمانی (هنگامی) مقام هدایتگری او را بالا برد که گمراهی در آن زمان اوج میگرفت و بالا می‌رفت. پروردگارش آب گوارای فهم را به او نوشاند. پس سیراب گشت و سوار بر موج معارف از جهل و نادانی گریخت (به سوی دانستنی بیشتر رهسپار گردید).

یکتا پرستی (توحید) پس از محو شدن به وسیله او حیاتی دوباره پیدا کردو راه آشکار شرک توسط او سست و واهی گردید.

بر قله بزرگواریی بالا رفت که کسی جز او بدان دست نیافته و هیچ مرد شجاعی توان از بین بردن آن را نداشت. و در راه آشکار سنت احمد صبه جدیت و چالاکی تلاش کرد تا آنچه از آن زدوده و نابود شده بود دگربار زنده و بلند سازد.

با آیات و سنتی که دستور داده شدیم تا در اختلاف و تنازع به آن مراجعه کنیم، مناظره می‌کرد. سماء توسط او آشکار شد و مرز آسیب پذیر آن، لبخند شادی سرمی‏دهد و شبانگاه نابودی‌اش روشن می‌شود و می‌درخشد.

راه آشکار گمراهی به وسیله او به نابودی برگشت. و مردم به وسیله اورهیافته و خوش‎اند.

نجد دامن افتخارش را به وسیله او گسترانید (کشید)، رواشد که او با تیز بینی و فراست نام آن را بلند و ارجمند کند.

آثارش در آنجا (نجد) در معرض دید مسافران است، پرتو انوار (معرفت) او در آنجا می‌درخشد و نور افشانی می‏کند.

موضوع کتاب مذکور وی (فتح المجید) بیان آنچیزی است که خداوند پیامبرانش را برای آن فرستاده است از جمله یگانه پرستی در عبادت خداوند و بیان آن با دلایلی از کتاب و سنت و مطرح کردن آنچه از شرک که با توحید و یگانه پرستی منافات دارد و یا شرک اصغری که با کمال واجب آن منافات دارد و مسائلی از این دست و بیان آنچه فرد را به توحید نزدیک و بدان متصل و متصف می‏کند.

شرح این کتاب را نوه مصنف، شیخ سلیمان بن عبدالله /تعالی بر عهده گرفت و شرحی نیکو و سودمند بر آن نگاشت. هر آنچه لازم و مورد انتظار بود در آن بیان کرده و آشکار نموده است و آن را (تیسیر العزیزالمجید، فی شرح کتاب التوحید) نامیده است).

هر جا «شیخ الاسلام» را بکار گرفته مقصود وی ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن تیمیه است و هر جا که «الحافظ» بکار گرفته مقصود وی از احمد بن حجر عسقلانی است.

هنگامی که شرحش را مطالعه کردم در یافتم که در برخی جاها سخن را به درازا کشیده و در پاره‌ای موارد نیز تکرارهایی مشاهده می‌شود که در مجموع نیازی به طرح آن‌ها نبود و کتابش را کامل نمی‌کرد. از این رو به تهذیب و تنقیح و تکمیل آن پرداختم و چه بسا برخی از روایت‌های نیکو را به منظور فائده مندی بیشتر در آن وارد ساخته و آن را «فتح المجید بشرح کتاب التوحید» نام نهاده‌ام.

از خداوند خواستارم که این کتاب را برای هر جوینده علم و هر خواهنده معرفتی سودمند گرداند و آنراخالصانه برای خود قرار دهد و هر آنکس را که در بهره گیری از آن تلاش کند باغات پر نعمت بهشتی را به او ارزانی نمایید. هیچ نیرو و توانی جز به نیرو و توان خداوندی که بلند مرتبه و عظیم است، وجود ندارد.

سخن مصنف رحمه الله تعالی

بسم الله الرحمن الرحیم

(مصنف) کتابش را با تأسی به کتاب خدا و عمل به این حدیث «كل امر ذی بال لایبداء فیه ببسم الله الرحمن الرحیم فهو أقطع»یعنی هرکار قابل توجهی (ارزشمندی) که با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز نشود بی‌فرجام است، آغاز کرده است. حدیث مذکور را ابن حبان با روش آورده است. [۴]ابن صلاح می‏گوید: این حدیث حسن است و ابو داود و ابن ماجه [۵]آن را با این لفظ آورده‌اند که «كل امر ذی بال لایبدأ فیه بالحمد لله أو بالحمد فهوأ قطعُ»یعنی هر کار قابل توجهی که با حمد خدا و یا حمد آغاز نشود بی‌فرجام است.

و احمد نیز با این لفظ آورده است که «كل امر ذی بال لا یفتتح بذكر الله فهو ابتدأ واقطعُ»یعنی هر کار قابل توجهی که با یاد خدا آغاز و افتتاح نشود بی‌فایده و بی‌فرجام است.

دار قطنی از ابو هریرة به طور مرفوع با این لفظ آورده است که «كل امر ذی بال لایبدأ فیه بذكرالله فهو اقطعُ» [۶].

مصنف در برخی نسخه‌ها در آغاز فقط به بسم الله الرحمن الرحیم اکتفا کرده است. زیرا آنگونه که گذشت رساترین ثناء و یاد خداوند است. و پیامبر صدر نامه نگاری‌های خود به آن بسنده می‌کرد همانطوری که در نامه‌های خویش به پادشاه روم هرقل این گونه عمل کرده است. [۷]اتقاقاً با نسخه‌ای بر خوردم که به دست مصنف: نگاشته شده و درآن با بسم الله الرحمن الرحیم و حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبرص آغاز کرده است.

بنابر این آغاز کردن با بسم الله الرحمن الرحیم حقیقی و با حمد و ثنا نسبی اضافی است؛ یعنی به نسبت آنچه بعد از حمد و ثنا می‏آید، حمد و ثنا پیش درآمد و آغازگر است.

«با» در بسم الله به یک محذوفی تعلق دارد که بسیاری از متأخران آن را فعل خاصی که متأخراست قلمداد کرده‏اند.

فصل: قلمداد کردن متعلق «باء» در بسم الله بدانسبب است که اصل آن است که فعل عمل می‏کند.

خاص بودن فعل مذکور به سبب آن است هرکس که کاری را با بسم الله آغاز میکند آنچیزی را که با بسم الله آغاز کرده پنهان می‌دارد.

متأخربودن فعل محذوف بدان خاطر است که بر اختصاص دلالت می‏کند این عمل برای تعظیم خداوند شایسته‌تر با هستی سازگار‌تر است. زیرا مهمترین چیزی که باید با آن آغاز کرد یاد خداوند بلند مرتبه است.

علامه ابن قیم: برای حذف عامل فوایدی را بر شمرده است که از جمله:

- در سرآغاز هر چیز جایگاهی است که شایسته نیست یاد غیر خداوند بلند مرتبه برآن پیشی گیرد.

- هرگاه فعل حذف شود آغاز کردن هر عمل، قول و حرکتی با بسم الله الرحمن الرحیم درست است، پس حذف فعل در ابتدا عامتر و رایجتر است. خلاصه سخن ابن قیم در اینجا به پایان می‌رسد.

باء «بسم الله» برای همراهی و مصاحبت است وبنابر قولی برای استعانت است. از این رو می‌توان این عبارت را تقدیر کرد که به نام خداوند تألیف میکنم درحالیکه با تمام هستی و وجودم، به یاد و نام او استعانت و تبرک می‌جویم. که این فعل در آیه ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ[العلق: ۱] «بخوان به نام پروردگارت»و در آیه ﴿۞وَقَالَ ٱرۡكَبُواْ فِيهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآۚ إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ٤١[هود: ۴۱] «حرکت آن به نام خداست» ظهور یافته و از حالت تقدیر خارج شده است زیرا همانطوری که آشکار است مقام سخن می‌طلبد که فعل در آنجا آشکار شود.

و اسم از سُمُو مشتق شده که معنای بلند مرتبگی است. و بنابر قولی از وَسم به معنای علامت و نشانه مشتق شده است. چراکه نامگذاری یک چیز به معنای تعریف و علامت گذاری آن است. ریشه لفظ «الله» به گفته کسائی و فرّاء از الإله است که همزه آن حذف و دولام در هم ادغام شده‌اند. که در پی ادغام، دو لام تبدیل به یک لام مشدد مفخم گردیده است.

علامه ابن قیم می‏گوید: نظر صحیح که دیدگاه سیبویه و جمهور پیروان اوست و جز اندک افراد، کسی با آن مخالفت نکرده این است که لفظ الله از «الإله» مشتق شده و جامع معانی تمامی اسمای نیکو و صفات بلند مرتبه خداوند است. مقصود کسانی که قائل به اشتقاق لفظ الله هستند این است که آن بر صفتی از صفات خداوند متعال دلالت دارد و آن هم صفت الهیت است که همانند سایر اسم‌های نیکوی خداوند مثل علیم، قدیر، بصیر، سمیع و از این قبیل صفات است. و این اسماء بدون شک از مصادرشان مشتق یافته‌اند و همگی قدیم‌اند. مقصودمان از اشتقاق این است که اسماء در لفظ و معنی از مصادر خود سرچشمه میگیرند و با آن‌ها مرتبط‌اند، نه اینکه از مصادر خود به عنوان اصل متولد شده باشند و فرع آن‌ها تلقی شوند.

و این که نحوی‌ها مصدر را اصل و آنچه از آن مشتق می‌شود را فرع نامیده‌اند بدان معنا نیست که یکی از دیگری متولد شده است. بلکه بدان معناست که یکی از آن‌ها در برگیرنده دیگری و افزون بر آن است. (دایره شمول یکی بیشتر از دیگری است)

ابو جعفر بن جریر می‏گوید: کلمه‌ی «الله» اصل است که همزه به عنوان فاء الاسم ساقط شده و در دو لام که یکی عین الاسم و دیگر زائد است التقاء ساکنین پیش آمد سپس در هم ادغام شده‌اند و در لفظ به یک لام مشدد تبدیل گردیده‏اند.

در تأویل معنای کلمه‌ی «الله» از ابن عباس برای ما روایت شده است که فرمودند: «یعنی او کسی است که هرچیزی به سوی او بر می‌گردد و تمامی مخلوقات اورا می‌پرستند و بندگی می‌کنند» در ادامه ابن جریربا سند خود ازضحاک از عبدالله بن عباس آورده است که گفت: الله صاحب الوهیت و عبودیت بر تمامی مخلوقات خود است. اگر پرسشگری بپرسد که چه چیزی دلالت دارد بر این که الوهیت همان عبادت است؟ و إله همان معبود است و اصل و ریشه إله از وزن فعل و یفعل است؟ این بیت روبة بن عجاج را میتوان یاد آورد شد که: لله در الغانیات المُدهِ - سبحنَ واسترجعن من تالهيکه تألُّهی به معنای تعبدی است یعنی با عمل خودم خداوند را می‌طلبم. بی‌تردید تاله بر وزن تفعل از ریشه ألِهَ یالَهُ است و ألِهَ هرگاه به نطق در آید به معنای بندگی کردن برای خداست. مصدری از آن آمده است که دلالت دارد بر این که عرب به وسیله آن به عملی اطلاق می‌کرد که به اندازه انجام شود نه به زیاده از حد.

و این همان چیزی است که سفیان بن وکیع با سند خود از ابن عباس آورده است که وی این آیه را اینگونه قرائت کرده ﴿وَيَذَرَكَ وَءَالِهَتَكَۚ[الأعراف: ۱۲۷] که ﴿وَءَالِهَتَكَۚرا به معنای عبادتک: یعنی تو و عبادت ترا ترک گویند. و ابن عباس می‏گوید: فرعون پرستیده می‌شد نه این که خودش چیزی را بپرستد.

و با سند دیگری نیز از ابن عباس آورده است که گفت: ﴿وَيَذَرَكَ وَءَالِهَتَكَۚفرعون پرستیده می‌شد نه این که خودش چیزی را بپرستد. که نظیر این گفته را از مجاهد نیز آورده است.سپس می‏گوید: گفته ابن عباس و مجاهد بیانگر آن است که «ألهَ» به معنای عبد یعنی پرستید است و مصدر آن إلاله میباشد. وحدیثی را به صورت مرفوع از ابو سعید آورده است که گفت: مادر عیسی وی را به نویسندگانی سپرد تا وی را آموزش دهند پس معلم به وی گفت: بسم الله را بنویس. سپس عیسی گفت: آیا می‌دانی الله چیست؟

الله معبود تمامی معبودان است.(۵) (معبود حقیقی الله است. دیگر معبودان پنداری و واهی‌اند).

علامه ابن قیم: می‏گوید برای این اسم شریف ده ویژگی لفظی وجود دارد.که همه آن‌ها را برمی شمارد.سپس می‏گوید: ولی پیرامون ویژگی‌های معنوی آن دانا‌ترین انسان‌ها پیامبر صمی‏گوید: (خداوندا) آنگونه که تو خود را ستوده‏ای قادر به ستایش تو نیستیم. [۸]و نمی‌توانیم آنگونه که باید ترا بستاییم و تمجید گوییم).

پس چگونه می‌توانیم ویژگی‌های اسمی را که مسمای آن به طور مطلق تمام کمالات را در خود دارد و مسمای آن شایسته هر مدح و ستایش، هر مجد و ثنا و تمام و جلال و کمال از آن اوست و هر عزت و جمالی، هر خیر و احسان، هر نوع بخشش و فضل و نیکی از آن او و از سوی اوست. چون بر هر اندکی این اسم برده شود فراوان می‌گردد و هر ترسی را می‌زداید، هر گرفتاری با آن به گشایش منجر می‏شود، رهگشای هر هم و غمی است و هر تنگنایی به وسیله آن فراخ می‌یابد. هر ضعفی که خود را بدان در آویخت قوت گرفت و هر خواری به وسیله آن عزت یافت. هر نیاز مندی را بی‌نیاز ساخت و هر سرگشته‌ای را پناه داد. هر شکست خورده‌ای را تأیید کرد و نصرت نمود و ضرر هر مضطری را کشف کرد.

هیچ آواره‏ای نبود مگر آن پناهش داد. پس آن اسمی است که گرفتاری‌ها به وسیله آن از بین می‌روند و برکات به وسیله آن نازل می‌شوند و فراخوان‌ها اجابت می‌یابند و لغزش‌ها راستی می‌یابند. گناهان کوچک دفع می‌شوند و نیکی‌ها به وسیله آن جلب می‌گردند.

آن اسمی است که زمین و آسمان‌ها به وسیله آن پا برجا هستند، کتاب‌ها به وسیله آن نازل گشته و انبیاء ارسال شده‌اند. بدان وسیله قوانین الهی تشریع شده و حدود بر پا گشته‌اند. به وسیله آن جهاد تشریع شده و انسان‌ها به دو دسته سعادتمند و شقاوتمند تقسیم گردیده‌اند. روز حقیقی بزرگ و روز واقعه (روز قیامت) به وسیله آن تحقق می‌یابد. ترازو‌های عدالت به وسیله آن وضع می‌شوند؛ پل صراط نصب می‌گردد و بازار بهشت و جهنم برپا می‏شود.

به وسیله آن پروردگار عالمیان، پرستش و ستایش می‌شود و به حقانیت آن فرستادگان مبعوث شده‌اند، سؤال در قبر و روز رستاخیز پیرامون آن است، دشمنی به خاطر آن است و محاکمه نیز به سوی آن است.دوستی و دشمنی به سبب آن است و به وسیله آن هر کسی که حقش را شناخت و آن را بر پاداشت سعادتمندی یافت. و هرکس جهل ورزید و حق آن را ترک گفت شقاوتمند گردید. رمز خلق و امر خداوندی است خلق و امر به وسیله آن بر پاشدند و ثبت گردیدند و نهایت بدان ختم می‌شوند.خلقت به وسیله آن و به سوی آن و به خاطر آن است. خلق و امر، ثواب و عقابی نیست مگر این که با آن آغاز شده و به آن منتهی می‌گردد. موجب و مقتضای خلق و امر است. ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١[آل عمران: ۱۹۱] «یعنی خداوندا این هستی را به باطل خلق نکرده ای. تو پاک و منزهی ما را عذاب آتش محفوظ دار».

تا پایان سخن وی:

در خصوص ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٣ابن جریر می‏گوید: سرِّی بن یحیی از عثمان بن زفر برای من روایت کرد که از عزر می‌شنیدم می‌گفت: «الرحمن یعنی رحمت خداوند بر تمامی مخلوقات و الرحیم نیز رحمت بر مومنان است». و با سند خود از ابو سعید خُدری آورده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: عیسی بن مریم گفت: الرحمن: یعنی رحمن آخرت و دنیا والرحیم یعنی رحیم در آخرت.

ستایش سزاوار خداوند است و درود و سلام بر محمد و آل محمد.

ابن قیم: می‏گوید: اسم «الله» دلالت دارد بر اینکه خداوند مألوه و مبعود است و تمامی مخلوقات با محبت، تعظیم و خضوع به او پناه می‌برند و در نیاز‌ها و بلاها به به او پناهنده می‌شوند. و این همه مستلزم کمال ربوبیت و رحمتی است که کمال ملک، ستایش، الوهیت، ربوبیت و رحمانیت است.

ملک و پادشاهی او مستلزم جمیع صفات کمال است. بنابراین ثبوت آن برای کسی که زنده، شنوا، بینا، قادر، متکلم، انجام دهنده هر آنچه که اراده کند و حکیم در افعال نباشد، محال و غیر ممکن است. صفات جلال و جمال به نسبت اسم «الله» اخص است و صفاتی از قبیل فضل، قدرت، یگانگی در ضرر و نفع، بخشش و منع، نفوذ مشیت، کمال قوت و تدبیر امور مخلوقات به نسبت اسم «رب» اخص است. و صفاتی مانند احسان، بخشش، نیکی، مهربانی، منت، رأفت و لطف به نسبت اسم «رحمن» اخص است.

همچنین ابن قیم: می‏گوید: «الرحمن» صفت قائم به خداوند سبحان، رحیم دلالت بر تعلق آن صفت به مرحوم دارد. برای فهم این مطلب در فرموده خداوند تأمل کن که می‏فرماید:

﴿وَكَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَحِيمٗا٤٣[الأحزاب: ۴۳] یعنی: «بر مؤمنان رحیم است»

﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧[التوبة: ۱۱۷] یعنی: «خداوند نسبت به آنان رئوف و مهربان است». هرگز در قرآن نیامده است که خداوند به مؤمنان رحمن است.

وی می‏گوید: اسماء پروردگار، اسما و صفاتی است که دلالت بر صفات کمال او دارند و هیچگونه منافاتی در بین عِلَم بودن و وصف بودن وجود ندارد. بنابراین رحمن اسم و وصف خداوند متعال است. و از حیث صفت تابع اسم الله است و از حیث اسم بودن نیز بی‌آنکه تابع باشد در قرآن وارد شده است. حتی به صورت اسم عِلَم نیز واردشده است ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥[طه: ۵] یعنی: «رحمانی که بر تخت سلطنت قرار گرقته است». خلاصه سخن ابن قیم.

«الحمد لله» در کلام مصنف به معنای ستودن خداوند بر فعل جمیل اختیاری بروجه تعظیم است. که محل صدور آن زبان و قلب است. بطوری که شکر با زبان، و قلب و اعضاست، و از حیث چیزهایی که به شکر تعلق دارد نسبت به حمد عامتر است ولی از حیث سبب خاصتر از حمد است، چرا که شکر در برابر نعمت است ولی سبب حمد عام‌تر متعلقش خاص‌تر است.

زیرا حمد هم در برابر نعمت و هم غیر آن است و در بین آن دو عموم و خصوص وجود دارد، در یک چیز با هم جمع و در عین حال هرکدام به طور جداگانه ماده خاص خودشان را دارا هستند.

این گفته مصنف: «وصلی الله علی محمد وعلی آله وسلم»درست‏ترین گفته در معانی درود خداوند بر بنده‏اش است. چنانکه بخاری: از ابو العالیه روایت کرده است که گفت: «درود خداوند بر بنده‏اش همان ستودن بنده در نزد ملائک است. که ابن قیم: این گفته را تایید و در کتاب خود «جلاء الأفهام» و «بدائع الفوائد» از آن پشتیبانی کرده است.

از نظر من (شارح) گاه در آن دعا مد نظر می‏باشد همانطوری که در مسند به طور مرفوع از علی روایت شده است که فرمود: فرشتگان مادامی که یکی از شماها بر نماز ایستاده است بر وی درود می‌فرستند و می‌گویند: خداوندا بر آنان ببخشاو به آنان رحم آور. این گفته مصنف «و علی آله» یعنی بر پیروان دینش. که امام احمد برای صحت آن نص آورده و بیشتر یاران وی نیز بر همین نظرند. با این وصف صحابه و دیگر مومنان را در بر می‏گیرد. [۹]

[۴] جداً ضعف است. ابن حبان این حدیث را با این لفظ نیاورده است بلکه فقط وی با لفظ « بحمدالله» در شماره (۱) و (۲) – الإحسان آورده است تخریج آن نزد ابو داود و ابن ماجد پس از این خواهد آمد. و فقط خطیب بغدادی در کتاب الجامع لإخلاق الراوی (۱۲۱۰) و سمعانی در أدب الإملاء (۵۱) از طریق خطیب و سبکی در الطبقات الشافعیه (۱/۶) از طریق رهاوی روایت کرده که وی نیز همانطوری که بسیاری از اهل علم بدان اشاره نموده‌اند در کتاب الأربین آورده است. همانطور که صاحب الفتوحات الربانیه (۳/۲۹۰) نقل کرده حدیث جداً ضعیفی است که الحافظ نیز آن را تضعیف کرده است. سیوطی نیز با این لفظ در کتاب الجامع آن را تضعیف کرده و با لفظ (بحمد الله) آن را حسن دانسته است. آلبانی در الإروا و شماره (۱)می گوید: جداً ضعیف است وسخن کسی که آن را راحسن دانسته ترا نفریبد) [۵] ضعیف است ابو داود: کتاب الأدب (۴۸۴۰): باب الهدی فی الکلام. و ابن ماجه: کتاب النکاح (۱۸۹۴): باب خطبه النکاح. در روایت ابو داود با لفظ (بالهد فهو اجذم) آمده و اشاره کرده است که آن مرسل است با این وصف ابن صلاح، نووی و عراقی آن را حسن دانسته‌اند و حافظ در کتاب الفتح دار (۱/۸) اشاره دارد به این که اسناد آن جای بحث و نظر است. و البانی نیز در کتاب الإرواء شماره (۲) آن را تضعیف کرده است. [۶] ضعیف است: احمد (۲/۳۹۵) دارقطنی (۱/۲۲۹) اشاره کرده است که در شماره ۲ تخریج آن گذشت. [۷] صحیح بخاری (۱/۳۰-۴۱) صحیح مسلم (۱۷۷۳). [۸] تخریج آن در شماره ۵ گذشت. [۹] صحیح است. احمد (۱/۱۴۴) هیثمی درکتاب الجمع (۲/۳۶)می گوید: در سند آن عطاء بن سائب است که وی موثق می‌باشد ولی در پایان عمر خود دچار آشفتگی حواس شد. این حدیث صحیح و از حدیث ابو هریزه که بخاری آن را آورده است ثابت شده است (بخاری) کتاب الأذان (۶۵۹) باب فضل صلاه الجماعه و انتظار الصلاه. مسلم، کتاب المساجد (۶۴۹((۲۷۳) باب فضل صلاة الجماعة و انتظار الصلاة.