باب: فرا خواندن به شهادت لا اله الا الله یعنی هیچ معبود برحقی جز الله وجودندارد
خداوند میفرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٠٨﴾[يوسف: ۱۰۸] یعنی بگو این راه من است که با آگاهی و بینش به سوی خدا فرا میخوانم و پیروان من هم (چنین میباشند) وخدا را منزه میدانم واز زمره مشرکان نمیباشم.
مصنف میگوید: باب فرا خواندن به شهادت لا اله الا الله.
مصنف /توحید و برتری آن و آنچه موجب ترس از ضد آن میشود را مطرح کرده است در اینجا به این امر تذکر میدهد که برای موحد وفردی که توحید را شناخته است شایسته نیست فقط به خود اکتفا کند بلکه بر او واجب است با حکمت و پند نیکو دیگران را نیز به سوی آن فرا خواند.
واین روش فرستادگان خدا و پیروان آنان است. حسن بصری هنگامی که این آیات را تلاوت میکرد:
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ٣٣﴾[فصلت: ۳۳] ترجمه: «گفتار چه کسی بهتر از گفتار کسی است که مردمان را به سوی خدا فرا میخواند وکارهای شایسته انجام میدهد واعلام میدارد که من از زمره مسلمانان هستم»گفت: چنین شخصی ولی برگزیده و انتخاب شده خداست. این فرد دوست داشتنیترین فرد برروی زمین در نزد خداست.دعوت خداوند را اجابت نموده به سوی آن فرا میخواند. و در اجابت خود اعمال خوب انجام میدهد و در نهایت نیز میگوید: من از زمره مسلمانانم واین جانشین و خلیفه خداوند است.
مصنف /به این فرموده خداوند استناد کرده است که ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٠٨﴾[يوسف: ۱۰۸].
ابوجعفر ابن جریر در تفسیر این آیه چنین میگوید خداوند بلند مرتبه به پیامبرشصمیفرماید: ﴿قُلۡ﴾یعنی بگو ای محمد ﴿هَٰذِهِۦ﴾یعنی این دعوتی که به سوی آن فرا میخوانم و راهی که بر آن هستم؛ فرا خواندن به توحید خدا و اخلاص عبادت برای معبودان و بتهای ساختگی، که نهایت آن اطاعت خدا وترک گناه است. ﴿سَبِيلِيٓ﴾یعنی راه و دعوت من است ﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ﴾یعنی به سوی خداوند یگانهای که بیشریک است فرا میخوانم ﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾یعنی با بصیرت بدان و یقین و علم از جانب من به آن ﴿أَنَا۠﴾یعنی نه تنها من بلکه ﴿وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ﴾هرکس که مرا تصدیق کرده و به من ایمان آورده است نیز با بصیرت دعوت میدهد ﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ﴾خداوند به او میگوید: خداوند را منزه بدان و تعظیم بدار، از اینکه در پادشاهی خود شریکی داشته باشد و یا معبودی غیر از وی سلطنت و حاکمیت مطلق داشته باشد. ﴿وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾یعنی من از اینکه اهل شرک به او باشم بری هستم، نه من از آنانم و نه آنان از من هستند.
در شرح المنازل میگوید: خداوند میخواهد با استدلال به بالاترین درجات علم برسی وآن هم همان بصیرتی است که نسبت معلوم در آن به قلب همانند نسبت یک چیز دیدنی به چشم است. واین ویژگی است که صحابه نسبت به سایر امت بدان ممتاز و مختص بودند و آن بالاترین درجات علماست.
خداوند میفرماید ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ﴾یعنی من و پیروانم با بصیرت هستیم. بنابرقولی ﴿وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ﴾عطف بر مرفوع در ﴿أَدۡعُوٓاْ﴾است یعنی من با بصیرت به سوی خدا فرا میخوانم و کسانی که از من تبعیت میکنند نیز با بصیرت به سوی خداوند فرا میخوانند. بر اساس هردو نظر آیه بر این امر دلالت میکند که پیروان وی اهل بصیرتند وبه سوی خداوند متعال فرا میخوانند و هرکس این ویژگیها (اهل بصیرت ودعوت) را نداشته باشد در حقیقت و موافقت از پیروان او محسوب نمیشود گرچه در ادعا و انتساب خود را به پیروی از او نسبت دهد.
مصنف /میگوید: مسائل این باب عبارتند از: توجه داشتن به اخلاص چون بسیاری بنام حق مردم را بسوی خود فرا میخوانند.
دوم: بصیرت و آگاهی از فرائض است.
سوم: به اخلاص چون بسیاری اگر به حق فراخوانند فرد بدون اخلاص به سوی خود فرا میخواند. بصیرت (آگاهی) از فرائص است.
چهارم: یکی از دلایل حسن و نیکویی توحید این است که خدا را ازشبیه پاک و منزه میدارد.
پنجم: زشتی شرک در این است که شبیه را برای خداوند جلوه میدهد.
علامه ابن قیم /در معنای این گفته خداوند: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ﴾[النحل: ۱۲۵] یعنی «به سوی راه پروردگارت باحکمت وپند نیکو (دیگران) فرابخوان»میگوید خداوند پاک و منزه مراتب دعوت را مطرح کرده است وآنها را بر حسب وضعیت و حال فردی که فرا خوانده میشود به سه قسم تقسیم کرده است. فرد دعوت شونده یا طالب حق ودوست دار آن است، وحق را در صورت شناخت پیدا کردن بدان، بر غیر حق ترجیح میدهد. چنین فردی با حکمت دعوت میشود. ونیازی به پند وجدال ندارد. یا اینکه خود درگیر ضد حق است و اگر حق را بشناسد آن را ترجیح میدهد و از آن تبعیت میکند. جنین فردی باید با موعظه ترغیب و ترهیب شود (ترس و اشتیاق) در وی ایجاد گردد.
قسم سوم نیز این است که فرد معاند معارض حق است چنین فردی باید با بهترین شیوه به گفتگو و جدال به سوی حق فرا خوانده شود این در صورتی است که امید بازگشت وی باشد در غیر این صورت باید جدال کرد.
از ابن عباسبروایت شده است گفت: هنگامی که رسول خداصمعاذ را به سوی یمن فرستاد به او فرمود: نزد گروهی از اهل کتاب میروی، پس نخستین چیزی که آنان رابدان فرا میخوانی شهات بر «لااله الا الله» است ودر روایت دیگری آمده است. آنها را فرا میخوانی که خداوند را به یگانگی بپرستند، اگر از تو در این امر اطاعت کردند به آنها بیاموز که خداوند در شبانه روز پنج وعده نماز بر آنان فرض کرده است. اگر دراین امر نیز از تو اطاعت کردند به آنان بیاموز که خداوند صدقهای را بر آنان واجب کرده تا از ثروتمندان آنان گرفته وبه فقرا بدهند. اگر در این امرهم از تو اطاعت کردند پس برتوست که از اموال ارزشمند آنان دوری جویی، و از دعای مظلوم بترس چرا که بین دعای او و خداوند حجابی نیست. مسلم و بخاری این حدیث را آوردهاند.
مصنف میگوید: از ابن عباسبروایت شده است گفت: هنگامی که رسول خداصمعاذ را به سوی یمن فرستاد به او فرمود: نزد گروهی از اهل کتاب میروی پس نخستین چیزی که آنان را بدان فرا میخوانی شهادت بر لااله الا الله است ودر روایت دیگری آمده است. آنها را فرا میخوانی که خداوند را به یگانگی بپرستند اگر از تو دراین این امر اطاعت کردند به آنها بیاموز که خداوند در شبانه روز پنج وعده نماز بر آنان فرض کرده است. اگر دراین امر نیز از تو اطاعت کردند به آنان بیاموز که خداوند صدقهای را برآنان واجب کرده تا از ثروتمندان آنان گرفته و به فقرا بدهند. اگر درا ین امر هم از تو اطاعت کردند پس برتوست که از اموال ارزشمند آنان بپرهیزی، و از دعای مظلوم بترس چرا که بین دعای او وخداوند حجابی نیست. مسلم و بخاری [۶۰]این حدیث را آوردهاند.
حافظ میگوید: فرستادن معاذ به یمن در سال دهم هجری قبل از حج پیامبرصبوده است. همانطوری که بخاری در اواخر مغازی بدان اشاره کرده است. بنابر قول ضعیفی در پایان سال نهم، هنگام بازگشت پیامبرصاز جنگ تبوک اتفاق افتاده است. واقدی با سند خود از کعب بن مالک وابن سعد نیز در الطبقات این حدیث را روایت کردهاند و همگان اتفاق نظر دارند که وی تازمان خلافت ابوبکر س در یمن بود. سپس به سوی شام رهسپار گشت و در همانجا درگذشت.
شیخ الاسلام میگوید: از فضائل معاذساین است که پیامبر صاو رابه عنوان مبلغ، آموزگار دین، معلم و حاکم به یمن فرستاد.
در خصوص عبارت«نزد گروهی از اهل کتاب میروی» قرطبی میگوید: مقصود یهود و نصاری است چرا که آنان در یمن از مشرکان عرب بیشتر و غالبتر بودند و این امر را بدان خاطر به وی گوشزد میکند تاخود را برای گفتگو با آنان آماده سازد.
حافظ میگوید: این «فرموده پیامبرصبه معاذ» گویی بستر سازی و زمینه چینی برای وصیت است تامعاذ همت خود را به منظور آنان جمع کند وبه کار بندد.
درعبارت عربی «فلیكن اول ما تدعوهم الیه شهادة أن لا اله الا الله»«شهادة» اسم یکن و مرفوع که مؤخر واقع شده است و«أول» خبر مقدم است و جایز است که برعکس نیز باشد.
عبارت «در روایت دیگری آمده است آنان را فرا میخوانی که خداوند را به یگانگی بپرستند»این روایت در کتاب التوحیدِ صحیح بخاری ثابت شده است. مصنف با طرح این روایت به معنای شهادت«لا اله الا الله» اشاره کرده است. معنایش توحید عبادی خداوند و نفی عبادت غیراوست. در روایت دیگری آمده است: «فلیكن اول ما تدعوهم الیه عبادة الله»یعنی نخستین چیزی که آنان را بدان فرا میخوانی بندگی (عبادت) خداست. که معنای آن کفر به طاغوت و ایمان به خداست. همانطوری که خدوند فرموده است ﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ﴾[البقرة: ۲۵۶].
یعنی هر کسی به طاغوت کفر بورزد و به خدا ایمان بیاورد به محکمترین دستاویزی در آویخته است که اصلاً گسستن ندارد. عروة الوثقی «محکمترین دستاویز» همان لا اله الا الله است و در روایتی از بخاری [۶۱]آمده است که پیامبر ص فرمودند آنها را به شهادت لا اله الا الله و أنی رسول الله فرا بخوان» یعنی گواهی بدهند که معبود برحقی جز خداوند وجود ندارد و من پیامبرصفرستاده خداوندم.
از نظر من (شارح) گواهی بر لا اله الا الله هفت شرط لازم دارد تنها با اجتماع این شروط برای گوینده خود سودمند است.
نخست: علمی که منافی جهل باشد.
دوم: یقینی که منافی شک باشد.
سوم: قبولی که منافی رد باشد.
چهارم: فرمانبرداری که منافی ترک فرمان باشد.
پنجم: اخلاصی که منافی شرک باشد.
ششم: صدقی که منافی دروغ باشد.
هفتم: محبتی که منافی ضد خود باشد.
این روایت دلیل است بر اینکه توحید – همان اخلاص در عبارت برای خداوندی که یگانه و بیشریک است وترک عبادت غیر خدا – نخستین واجب است. از این رو نخستین چیز بود که انبیاء †بدان دعوت دادهاند ﴿أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ﴾[المؤمنون: ۳۲] یعنی «برای خداوند بندگی کنید و معبود بر حقی غیر از او ندارید». خداوند از زبان نوح میفرماید: ﴿أَن لَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۖ﴾[هود: ۲۶] یعنی جز خداوند چیز دیگری را نپرستید که معنای لا اله الا الله مطابق همین است.
شیخ الاسلام میگوید: آنچه که ضرورت دین پیامبرصدانسته وتمام امت اتفاق نظر دارند که اصل اسلام و اصل نخستین اسلام و اول چیزی است که انسانها بدان فرمان داده شدهاند، شهادت لا اله الا الله و محمداً رسول الله است با آن کافر مسلمان، دشمن دوست وکسی که خون و مالش مباح است، خون و مال وی محفوظ و معصوم میشود. اگر این گفته در قلب گوینده باشد وارد ایمان شده است.
واگر تنها به زبان جاری کند به قلبش وارد نشود وی در ظاهر اسلام است نه باطن ایمان. ولی اگربا وجود توان آن را به زبان نیاورد به اتفاق تمام مسلمانان، نزد سلف این امت، پیشوایان امت و جمهور علما، چنین فردی در ظاهر و باطن کافر است.
مصنف رحمه تعالی میگوید: انسان گاهی ممکن است عالم باشد ولی معنای لا اله الا الله را نداند ویا معنای آن را میداند ولی به آن عمل نمیکند.
از نظر من (شارح) چه بسیاراند از این دست انسانها – خداوند بر تعدادشان نیفزاید!
عبارت «فإِن اطاعوك لذلك» یعنی اگر در آن از تو اطاعت کردند؛گواهی دادند و فرمان بردند.
عبارت«فأعلِمهم أن الله افترض علیهم خمس صلوات» یعنی به آنها بیاموز که خداوند در شبانه روز پنج وعده نماز بر آنان فرض کرده است، بیانگر آن است که نماز بزرگترین واجب پس از شهادتین است
امام نووی در شرح معنای آن میگوید: این حدیث دلالت میکند بر اینکه خواستن انجام فرائض در دنیا تنها پس از پذیرفتن اسلام جایز است. این بدان معنا نیست که آنان مخاطب انجام فرائض نیستند. بلکه به سبب عدم انجام آن در آخرت بر عذابشان افزوده میشود و دیدگاه صحیح این است که کفار مخاطب فروع شریعت، فروعاتی که بدان امرو نهی شده، هستند واین دیدگاه بیشتر علماست.
عبارت «به آنان بیاموز که خداوند صدقهای را بر آنان واجب کرده تا از ثروتمندان آنها گرفته و به فقرا بدهند»دلیل است بر اینکه زکات واجبترین رکن پس از نمازهای پنجگانه است که از ثروتمندان گرفته و به فقرا داده میشود. پیامبرصدر این فرموده به طور ویژه فقرا را آروده است چرا که بر حق آنان به نسبت حقوق اصناف دیگری که مشمول زکاتند، تاکید بیشتری شده است.
علاوه بر این حدیث مذکور بیانگر آن است که امام (حاکم) متولی گرفتن و صرف کردن زکات است و هرگاه شخصی از پرداخت آن امتناع ورزد به زور باید از او بگیرد.
از حدیث مذکور این برداشت نیز میشود که زکات را میتوان برای یک صنف هم مصرف کرد که دیدگاه امام مالک و احمد نیز همین است. جایز نیست که به فرد ثروتمند و کافر غیر مؤلف زکات بدهند و زکات رد مال طفل و مجنون به دلیل عمومیت حدیث واجب است همانطوری که این دیدگاه جمهور علماست.
از نظر من (شارح) فقیر هرگاه به صورت لفظ مفرد آورده شود مسکین را نیز دربر میگیرد و مسکین نیز اگر مفرد آورده شود فقیر رادر بر میگیرد، شیخ الا سلام نیز این مقوله را تایید کرده است.
عبارت«وایاك وكرائم الاموال» یعنی بر توست که از اموال ارزشمندشان حفاظت کنی.
«كرائم» از باب تحذیر نصب و جمع کریمة است. صاحب کتاب «المطالع» میگوید: (کریمة) جامع کمال ممکن در حق آن چیزی است که با آن توصیف میشود مثل فراوانی شیر، جمال صورت و فراوانی گوشت و پشم، که نووی نیز آن را مطرح کرده است.
از نظر من (شارح) کرائم اموال همان مال، گرانبها و نفیس است. حدیث همچنین بیانگر آن است که بر عامل زکات حرام است که کرائم مال فرد را بگیرد و بر صاحب مال نیز حرام است که از بدترین اموال خود زکات بدهد. بلکه باید از مال متوسط زکات را خارج کرد ولی اگر زکات دهنده رضایت خاطر داشت جایز نیست که از اموال نفیس او زکات گرفته شود.
عبارت «از دعای مظلوم بترس» یعنی بین خود و بین او عدل ترک و ظلم حاکم باشد. این دو امر یعنی حفظ اموال نفیس مردم و ترس از نفرین مظلوم، فرد را از تمامی شرور دنیا واخرت محفوظ نگه میدارند.
عبارت فوق فرد را از جمیع اقسام ظلم بر حذر میدارد.
«فانَّه» برای منزلت است «لیس بینها وبین الله حجاب» این عبارت در واقع تفسیر ضمیرشان است؛ یعنی نفرین (دعای) مظلوم از خداوند پوشیده نیست و آن را پذیرفته و قبول میکند. از جمله مضامین دیگری که از حدیث مذکور برداشت میشوند عبارتند از: پذیرفتن خبر واحدی که شخص عادل روایت کرده است و وجوب عمل به آن فرستادن افرادی برای جمع آوری زکات از سوی امام (حاکم) و پند و نصیحت عمال زکات والیان امور مبنی بر ترس از خدا و تعلیم آنان، نهی والیان وعمّال زکات از ظلم و معرفی عاقبت بد ظلم وستم، تذکر این نکته که تعلیم باید تدریجی باشد. پیامبرصمسائل مطرح شده در حدیث مذکور را با رعایت مهم و مهمتر بیان میکند.
از آنجایی که در حدیث مذکور روزه و حج مطرح نشده است، این قضیه برای بسیاری از فقهای اسلام مشکل ایجاد کرده است.
شیخ الاسلام میگوید: برخی از علمای موافق این حدیث به مخالفان جواب دادهاند که بعضی از راویان حدیث را مختصر ذکر کردهاند. در حالیکه اینگونه نیست، زیرا این طعن بر راویان است، چرا که اختصار فقط در حدیث واحد، مثل حدیث وفد عبدالقیس اتفاق میافتد، بطوری که برخی روزه را آورده و برخی دیگر نیاوردهاند.
حال آنکه در حدیث جداگانه این مساله صدق نمیکند. ولی میتوان به معترضان دو پاسخ داد: نخست اینکه حدیث مذکور بر حسب نزول فرائض مطرح شده است: نخستین فرض خداوند (بر بندگان) شهادتین و سپس نماز است. زیرا خداوند در ابتدای نزول وحی به نماز فرمان داد. از این رو همانند عموم احادیث در این حدیث حج مطرح نشده است بلکه در احادیث متأخر آمده است.
دوم: پیامبرصهرچیزی را متناسب با جایگاه خاص آن چیز مطرح میکرد، گاهی فرائضی مثل نماز و زکات را که برای اندو میجنگیدند مطرح میکرد، وگاه نماز و روزه را برای کسی که زکات بر او واجب نبود مطرح مینمود، گاهی نیز نماز وروزه وزکات را مطرح میکرد که این یا در صورتی بود که حج فرض نگشته بود یا اینکه شخصی که مخاطب آن روایت بود حج بر وی واجب نبوده است. ولی نماز و زکات منزلتی دارند که سایر فرائض از آن برخوردار نیستند از این رو خداوند متعال در کتاب خود برای برپاداشتن آندو جنگ را تجویز کرده است، چرا که آندو برخلاف روزه که امر باطنی و از جنس وضو و غسل جنابت و مسائلی از این دست که به بندگان سپرده و امری باطنیاند، عبادت ظاهری هستند. زیرا ممکن است که انسانها برای روزه نیت نکند و در پنهانی بخورد همانطوری که میتواند حدث و جنابت خود را کتمان کند. پیامبرصدر خصوص اعمال ظاهری که با مردم به سبب ترک آنها نبرد میشود مذاکره میکرد. همان اعمالی که مردم با انجام آنان مسلمان میشدند از این رو در حدیث مذکور نماز و روزه را مطرح کرده بیآنکه سخنی از روزه به میان آورد اگر چه فرض باشد، همانطوری که در دو آیه برائت که به اتفاق علما بعد از فرض روزه نازل شده است.
بنابراین هنگامی که معاذ را به یمن فرستاد در سخن خود روزه را بیان نکرده است، زیرا روزه تبعی و باطنی است حج را نیز مطرح نکرده است چرا که حج وجوبش عمومی نیست بلکه خاص بوده ودر تمام عمر یکبار واجب میشود.
عبارت«اخرجاه» یعنی مسلم و بخاری آوردهاند احمد، ابوداود، ترمذی، نسائی وابن ماجه نیز رویات مذکور را آوردهاند.
بخاری و مسلم در روایتی از سهل بن سعد سآوردهاند: رسول خدا صدر روز قبل از جنگ خیبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست دارد، خدا ورسولش نیز او را دوست دارند و خداوند به دست او (در خیبر) را فتح میکند مردم همان شب را با فکر اینکه پرچم را به دست چه کسی خواهد سپرد، سپری کردند چون صبح فرارسید همگان به امید اینکه رسول خداصپرچم را به آنها خواهد سپرد صبح زود به نزد وی رفتند. گفت: علی بن ابیطالب کجا است؟ عرض کردند: ایشان چشم درد گرفته است، پس یکی را دنبال وی فرستادند و خدمت پیامبرصآوردند، . پیامبرصچشم وی را با آب دهان خویش فوت نمود، و برای وی دعا کرد، او نیز به گونهای شفا یافت که گویی هیچگونه دردی نداشته است. سپس پرچم را به دست او سپرد و فرمود: کارت را با نرمی وآرامش انجام بده در میان آنان فرود آی، سپس آنان را به اسلام فرا بخوان و آنان را از واجباتی که حقوق خداوند متعال بر آنهاست باخبرساز. سوگند به خدا اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند از (شتران سرخ موی (چیز گرانبها در میان عربها)برای تو بهتر است
در حدیث فوق در لفظ عربی«یدكون» یعنی «یخضون» فرورفتن در چیزی – جستجو کردن، بگو مگو کردن.
در عبارت مصنف «لهما» [۶۲]یعنی مسلم وبخاری که از سهل بن سعد سحدیث روایت کردهاند: رسول خدا صدر روز قبل از جنگ خیبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که خدا ورسولش را دوست دارد، خدا ورسولش نیز او را دوست دارند و خداوند به دست او در خیبر را فتح میکند مردم همان شب را با فکر اینکه پرچم را به دست چه کسی خواهد سپرد، سپری کردند. چون صبح فرارسید همگان به امید اینکه رسول خداصپرچم را به آنها خواهد سپرد صبح زود به نزد وی رفتند. پیامبرصفرمود: علی بن ابیطالب کجا است؟ عرض کردند: ایشآن چشم درد گرفته است، پس یکی را دنبال وی فرستادند و خدمت پیامبرصآوردند، . پیامبرصچشم وی را با آب دهان خویش فوت نمود، و برای وی دعا کرد، او نیز به گونهای شفا یافت که گویی هیچگونه دردی نداشته است. سپس پرچم را به دست او سپرد و فرمود: کارت را با نرمی وآرامش انجام بده در میان آنان فرود آی، سپس آنان را به اسلام فرا بخوان و آنان را از واجباتی که حقوق خداوند متعال بر آنهاست باخبرساز. سوگند به خدا اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند از (شتران سرخ موی (چیز گرانبها در میان عربها) برای تو بهتر است.
سهل بن سعد همان مالک بن خالد انصاری خزرجی ساعدی، ابواالعباس، صحابی مشهور، که پدرش نیز صحابی بود. در سال ۸۸ در حالیکه متجاوز از صد سال داشت وفات یافت.
در صحیحین [۶۳]از سلمة بن اکوع نیز آمده است که گفت: علیسهنگام جنگ خیبر از پیامبر صجاماند، به دلیل اینکه دچار چشم درد شده بود. سپس گفت: آیا من از پیامبرصعقب بمانم؟! در پی این پرسش خارج شده و به پیامبرصپیوست. پیامبرص در عصر همان شبی که صبح آن خداوند ﻷخیبر را فتح کرد، فرمود: فردا پرچم را به دست کسی خواهم سپرد - یا پرچم را کسی خواهد گرفت - که خدا و رسولش او را دوست دارند یا فرمود: خدا ورسولش را دوست دارد. خداوند با دستان او فتح خواهد کرد. سرانجام با علی وآن چه بدان امیدوار بودیم برخوردیم. مردم گفتند این علی است. سپس رسول خداصپرچم را به وی سپرد و خداوند خیبر را به روی آنها گشود.
عبارت «لأعطین الرأية»پرچم را خواهم داد. حافظ میگوید: در روایت بریده آمده است«إني دافع اللواء الی رجلٍ یحبه الله ورسوله»یعنی پرچم را به کسی خواهم سپرد که خداوند و رسولش اورا دوست دارند.
جماعتی از لغت شناسان این لغت«اللواء» رابا لغت «راية» مترادف میدانند. ولی احمد و ترمذی از حدیث ابن عباس روایت کردهاند که رایة رسول خداص سیاه و لوائش سفید بود. نظیراین روایت را طبرانی از بریده و ابن عدی از ابوهریرة آوردهاند، ضمن اینکه این عبارت را نیز برآن افزودهاند که در آن لواء یا رایة «لا اله الا الله محمدٌ رسول الله»مکتوب بود. [۶۴]
عبارت«خداو رسولش را دوست دارد، خدا ورسولش نیز اورا دوست دارند» نشان دهنده فضیلت بسیار بزرگ علی ساست.
شیخ الاسلام میگوید: این وصف تنها به علی و ائمه اختصاص ندارد، زیرا خدا ورسولش هر مومن پرهیزکاری که آندو را نیز دوست بدارند، دوست دارند، بلکه این حدیث بهترین دلیل علیه نواصبی مثل خوارج است که علی و سایر ائمه را دوست ندارند و آنها را تکفیر و تفسیق میکنند.. احتجاج به این حدیث ادعای روافض را مبنی براینکه تمامی احادیثی که در فضائل صحابه است به قبل از مرتد شدن آنها بر میگردد، محکم نمیسازد. چرا که خوارج نیز در مورد احادیثی که در فضل علی سآمده است چنین دیدگاهی دارند در حالیکه این دیدگاه باطل است، زیرا خداوند متعال و رسول او چنین مدحی را برکسی که میدانند با حالت کفر میمیرد اطلاق نمیکند. همچنین در این عبارت اثبات صفت برای خداوند مطرح شده است و این برخلاف نظر جهمیه وتابعین آنهاست. عبارت «خداوند با دستان او فتح خواهد کرد» بطور صریح بشارت به دستیابی فتح است که این پیش بینی یکی از نشانههای نبوت است.
و عبارت «مردم همان شب را با فکر خیال اینکه پرچم را به دست چه کسی خواهد سپرد، سپری کردند» یعنی جویای این بودند که پرچم را به دست چه کسی خواهد داد. همچنین این عبارت بیانگر حرص صحابه و اهتمام آنها به خیر و نیکی و بلند مرتبگی آنان در علم وایمان است. عبارت «چون فردا صبح رسید، همگان به امید اینکه رسول خدا صپرچم را به آنها خواهد سپرد، صبح زود به نزد وی رفتند. در روایت مسلم از ابوهریره آمده است که عمر گفت: امارت (فرماندهی) را تنها درهمان روز دوست داشتم. [۶۵]
شیخ الاسلام میگوید: این عبارت بیانگر گواهی پیامبرصبر ایمان ظاهری وباطنی علی، اثبات دوستی او با خدا و رسولش و وجوب دوست داشتن وی بر مومنان است. هرگاه پیامبرصبرای شخص معینی به یک چیزی گواهی داد یا در حق وی دعا کرد بسیاری ازمردم دوست دارند که چنین گواهی یا ادعایی در حق آنان نیز باشد، اگر چه پیامبرصچنین گواهی یا ادعایی رادر حق بسیاری ازمردم گفته باشد. اینجا نیز مانند گواهی بهشت برای ثابت بن قیس و عبدالله بن سلام است، اگر چه پیامبرصبرای دیگران نیز به این امر گواهی داده است. یا گواهی پیامبرصدر حق کسی که شرب خمر کرده بود، مبنی بر اینکه خدا ورسولش را دوست دارد.
عبارت «علی بن ابی طالب کجاست؟» سوال امام از پیرامون و زیردستان خود و جستجوی احوال آنهاست، عبارت«وی دچار چشم دردی شده است» یعنی از چشم درد مینالد، همانطوری که در صحیح مسلم [۶۶]از سعدبن ابی وقاص آمده است که پیامبرصفرمودند: علی رابرایم فرا بخوانید، علی را درحالیکه دچار درد چشم بود نزد وی بردند» در نسخه صحیحی که با خط مصنف است، آمده است «گفته شد که(علی) از درد چشم مینالد سپس پیامبرصفردی را نزد او فرستاد» ضمیر مستتر در فعل «أرسَل» به نبیصبر میگردد.
مسلم [۶۷]از طریق ایاس بن سلمة بن اکوع از پدرش روایت کرده است که گفت: (پیامبرصمرا نزد علی فرستاد او را درحالتی که چشم درد داشت با راهنمایی نزد پیامبرصبردم).
بَصَقَ با فتحه صاد چشم وی را با آب دهان خویش فوت نمود.
و عبارت «برای وی دعا کرد و شفا یافت» یعنی در همان لحظه به طور کامل عافیت پیدا کرد، به گونهای که گویا چشم درد و ضعف چشم نداشته است.
طبرانی [۶۸]از علی روایت کرده است «از هنگامی که پیامبرصپرچم را به دست من سپرد چشم درد و سر درد نگرفتهام. روایت مذکور دلیلی بر شهادتین است.
و مصنف میگوید: در عبارت «پرچم را به او سپرد» مفهوم ایمان به قدر برای کسی که تلاش نکرده است، وجود دارد و اینکه اگر برای کسی مقدر نشده باشد اگر چه تلاش هم بکند با زهم نمیتواند بدان دست یابد.
و حدیث بیانگر آن است که اخذ اسباب مباح، واجب و مستحب، هیچگونه منافاتی با توکل ندارد. عبارت «کارت را با نرمی و آرامش انجام بده» یعنی با مدارا بدون هر گونه عجله مأموریت را انجام بده. «سَاحَت» یعنی میان سرزمین و اطراف آن.
این عبارت که بیانگر رعایت ادب در هنگام جنگ، عجله نکردن و ترک خارج شدن از اعتدال و صداهایی که نیازی به آن نیست، میباشد. همچنین بیانگر آن است که امام باید به عمال (کارگزاران) خود فرمان بدهد که با رفقی که مقرون به ضعف نباشد و قصد و ارادهای که به منظور آشوبگری و تخریب نباشد، برخورد کنند. همانطوری که عبارت «سپس آنان را به اسلام فرابخوان» به این مضمون اشاره دارد. یعنی به معنای شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله آنان را دعوت کن. اگر خواستی برای آنان بگو که اسلام یعنی شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله و آنچه مقتضای شهادتین از جمله اخلاص عبادت برای خداوند یکتا و اخلاص در فرمانپذیری از پیامبر صاست. اینجاست که حدیث مذکور با معنا و شرحش مطابقت دارد همانطوری که خداوند متعال به پیامبر و فرستادهاش میگوید:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٦٤﴾[آل عمران: ۶۴] یعنی: «بگو ای اهل کتاب بیایید به سوی سخن دادگرانهای که میان ما و شما مشترک است (و آن اینکه) جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را شریک او نکنیم و برخی از ما برخی دیگر را به جای خداوند یگانه به خدایی نپذیرند پس هرگاه سر برتابند، بگویید گواه باشید که ما فرمانبردار هستیم».
شیخ الاسلام / میگوید: اسلام یعنی تسلیم شدن برای خداوند و آنهم فروتنی و بندگی برای اوست اهل لغت نیز چنین گفتهاند. وی / میگوید: دین اسلامی که خداوند بدان راضی است و انبیاء را برای آن فرستاده، همان تسلیم شدن تنها برای اوست که اصل آن در قلب است. و فروتنی جهت عبادت خدای یگانه و تنها برای او فروتن بودن نه برای غیر او بنابراین هر کس خداوند را بپرستد و به همراه او کس دیگری را پرستش کند، مسلمان نیست. و اصل آن از باب عمل، عمل قلب و جوارح است. ولی اصل ایمان تصدیق قلب، اقرار و شناخت آن است که آن نیز از باب قول قلبی که متضمن عمل قلب است. پایان.
از این رو روشن شد که اصل اسلام همان توحید (یکتا پرستی) و نفی شرک در عبادت است که دعوت تمامی فرستادگان برای آن بوده و آنهم تسلیم یکتا پرستانه برای خدا و فرمانبرداری از او با اطاعت از آنچه که بر زبان فرستادگان خود به آنها فرمان داده است. همانطوری که خداوند از زبان نوح به عنوان نخستین فرستادهای که برای انسانها فرستاده میفرماید: ﴿أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ٣﴾[نوح: ۳] یعنی: خداوند را بپرستیداز او بترسید و از من اطاعت کنید. همچنین روایت مذکور بیانگر مشروعیت دعوت قبل از جنگ است ولی اگر دعوت به آنان رسیده باشد، جایز است که با آنان جنگ آغاز شود، چرا که پیامبرصقبیله بنی مصطلق را غافلگیر کرد، در حالیکه دعوت به آنان رسیده بود و جنگ با آنان واجب است.
و عبارت «و آنان را از واجباتی که حقوق خداوند متعال بر آنهاست با خبر ساز» یعنی واجباتی که در اسلام مطرح شده است. اگر دعوت ترا پذیرفتند از حقوقی که باید آنها را انجام بدهند آنان رامطلع ساز، مثل نماز، روزه، همانطوری که در حدیث ابو هریره [۶۹]آمده است: «اگر چنان کاری (شهادتین و متعلقات آن) را انجام دهند از خون و اموالشان بازداشته شدهام مگر به حق» هنگامی که عمرسبه ابوبکرسدر خصوص جنگ وی با مانعین زکات گفت: چگونه با مردم جنگ میکند در حالیکه رسول خداصفرموده است: «فرمان داده شدهام با مردم تا زمانی که بگویند: لا اله الا الله بجنگم هرگاه چنین گفتند: خون و اموالشان از من در امان است مگر به حق؟» ابوبکر گفت: زکات حق مال است. سوگند به خداوند اگر از پرداخت بزغالهای (برهای) که به رسول خدا میدادند سرپیچی کنند به سبب منع آن از من با آنها جنگ خواهم کرد. [۷۰]
حدیث مورد بحث این باب بیانگر این مضمون نیز است که امام موظف است افرادی را به منظور دعوت به سوی خدا برگزیند. همانطوری که پیامبرص و خلفای راشدین چنین کاری انجام میدادند. در مسند احمد [۷۱]از عمر بن خطاب سروایت شده است که در خطبهاش گفت: آگاه باشید، به خدا سوگند کارگزارانم را نفرستادهام تا شما را بزنند و اموالتان را بگیرند، بلکه بدان خاطر فرستادم تا دین و سنتهایشان را به شما بیاموزند.
عبارت «سوگند به خدا اگر خداوند یکنفر را به دست تو هدایت کند از شتران سرخ موی (چیز گرانبها در میان عربها) برای تو بهتر است».
إن در عبارت عربی «لإن یهدی» مصدریه و لام قبل از آن مفتوح است چون لام قسم است. أن و فعل بعد از آن در تأویل مصدر و بنابر مبتدا بودن مرفوعند. و خیرٌ خبر آن است «حُمرُ» جمع احمر است. «النِعَم» یعنی برای تو از شتر سرخ موی بهتر است، که شتر سرخ موی از اموال گرانقیمت عرب محسوب میشد. نووی میگوید: تشبیه امور آخرت به امور دنیا صرفاً جهت تقرب به فهم هاست، در غیر اینصورت ذرهای از آخرت از تمام آنچه در زمین است و چندین برابر نیز بیشتر و بهتر است.
در روایت مذکور فضیلت شخصی که به وسیله او یکنفر هدایت شود و جواز سوگند برای خبر یا فتوا، گرچه کسی هم تقاضای سوگند نکند، مطرح شده است.
مسائل مطرح شده در این باب (به طور خلاصه) عبارتند از:
نخست: روش کسی که از رسول خدا ص تبعیت کند، دعوت به سوی خداست.
دوم: متوجه ساختن فرد داعی بر اخلاص. چرا که بسیاری از مردم اگر به سوی خدا فرا بخوانند، او شخص (بدون اخلاص) به سوی خود دعوت میدهد.
سوم: بصیرت از فرائض (واجبات) است.
چهارم: ازنشانههای نیکو بودن توحید فرد، منزه داشتن خداوند را از عیب و نقص است.
پنجم: از جمله قباحت و زشتی شرک این است که خداوند را ناقص و معیوب جلوه میدهد.
ششم: از مهمترین مسائل اینکه دوری مکانی مسلمان از مشرک، به معنای آن نیست که آن مسلمان اعمال مشرکانه انجام نمیدهد.
هفتم: توحید نخستین واجب است
هشتم: قبل از هر چیز، حتی نماز هم، باید به توحید پرداخت.
نهم: معنای اینکه خداوند را به یگانگی بپرستید، در واقع همان مفهوم شهادت لا اله الله است.
دهم: انسان گاه از اهل کتاب است و شهادتین را نمیداند و یا اینکه میداند ولی بدان عمل نمیکند.
یازدهم: توجه دادن به اینکه تعلیم باید به تدریج و گام به گام باشد.
دوازدهم: همیشه باید از مهمترین آغاز کرد و به مهم در درجه دوم پرداخت.
سیزدهم: مصرف زکات.
چهاردم: عالم باید از کسی که متعلم است کشف شبه کند.(شبهاش را دفع کند.)
پانزدهم: نهی از اینکه اموال نفیس مردم مورد تعدی کارگزاران قرار گیرد.
شانزدهم: پرهیز از دعای بد (نفرین) مظلوم.
هفدهم: گزارش بر اینکه دعای مظلوم در پرده باقی نمیماند (بین خداوند و دعای مظلوم حجابی نیست.)
هیجدهم: از جمله دلایل توحید اتفاقاتی است که برای سرور فرستادگان و اولیاء بزرگوار اتفاق افتاده است. اتفاقاتی مثل سختی، گرسنگی و وبا.
نوزدهم: وعده سپردن پرچم، به دست علی، یکی از نشانههای پیامبری بوده است.
بیستم: چشم وی را با آب دهان خویش فوت نمود، یکی از نشانههای پیامبری است.
بیست و یکم: فضیلت علیس.
بیست و دوم: فضل صحابه به سبب فکر و اندیشه آنها در آن شبی که قبل از آن وعده سپردن پرچم داده شد و دل مشغولی آنها در خصوص بشارت به فتح.
بیست و سوم: ایمان به تقدیر الهی به سبب به دست آمدن آن برای کسی که برای آن تلاش نکرد و منع آن (قدر) از کسی که برای آن تلاش کرد.
بیست و چهارم: رعایت ادب در عبارت «علی رسلك» یعنی به نرمی و آرامش.
بیست و پنجم: فراخواندن به اسلام پیش از جنگ.
بیست و ششم: اگر کسی قبل از جنگ دعوت شود و پس از دعوت با اوجنگ شود و کشته شود مشروع است.
بیست و هفتم: دعوت باید با حکمت باشد، چرا که در حدیث آمده است. «آنان را بدآنچه بر آنها واجب است مطلع کن».
بیست و هشتم: شناخت حقِ خداوند در اسلام.
بیست و نهم: ثواب کسی که یکنفر با دستان او هدایت شود.
سی ام: سوگند خوردن برای فتوا.
[۶۰] بخاری: کتاب المغازی (۴۳۴۷)باب بعث ابی موسی و معاذ الی الیمن قبل حجة الوداع. مسلم کتاب الایمان (۲۹) باب الدعا الی الشهاتین وشرائع الاسلام. [۶۱] بخاری: کتاب الزکاة (۱۳۹۵): باب وجوب الزکاة [۶۲] بخاری: کتاب فضائل الصحابة(۳۷۰۱)باب مناقب علی بن ابی طالب مسلم: کتاب فضائل الصحابة(۲۴۰۶)(۳۴): باب من فضائل علی بن ابی طالب. [۶۳] بخاری فضائل الصحابة(۳۷۰۲)باب مناقب علی بن ابی طالب مسلم: کتاب فضائل الصحابة (۲۴۰۷)(۳۵۹) باب من مناقب علی بن ابی طالب. [۶۴] حسن است: ترمذی کتاب الجهاد(۱۶۸۱)باب ماجاء فی الرایات از حدیث ابن عباس بترمذی میگوید حدیث مذکوذ حدیث حسن غریبی است طبرانی (۱۱۶۱) از بریده روایت کرده است [۶۵] مسلم: کتاب فضائل الصحابه(۲۴۰۵)(۳۳)باب من فضائل علی بن ابی طالب. [۶۶] مسلم: کتاب فضائل الصحابه(۲۴۰۴)(۳۲) باب من فضائل علی بن ابی طالب. [۶۷] مسلم: کتاب الجهاد والسیر(۱۸۰۷)(۱۳۲) باب غزوة ذی قردوغیرها. [۶۸] این حدیث با این لفظ حسن است. هیتمی در المجمع نیز آورده است (۹/۱۲۲) احمد وابوایعلی به اختصار روایت کردهاند و رجالشان نیز جزام موسی همگی صحیح است ولی روایت طبرانی از علی نیز به این نحو است. [۶۹] بخاری: کتاب الزکاة (۱۳۹۹)،(۱۴۰۰) باب وجوب الزکاة. کتاب استتابه المرتدین (۶۹۲۴)،(۹۹۲۵) باب من ابی قبول الفرائض. کتاب الاعتصام (۷۲۸۴) باب اقتداء بسنن رسول الله صمسلم: کتاب الایمان (۲۰)(۳۲) باب الامر بقتال الناس حتی یقولوا لا اله الا الله محمد رسول الله. [۷۰] مرجع سابق. [۷۱] سندش ضعیف است: احمد (۱/۴۱) هیثمی درالمجمع (۵/۲۱۱) میگوید: احمد در حدیث بلند و بالایی آن را روایت کرده و ابو فراس شناخته شده نیست در التقریب (۲/۴۶۲) آمده است که وی مقبول است.