باب: اینکه برخی از افراد این امت بتها را میپرستند
خداوند فرموده است ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾[النساء: ۵۱] یعنی: «آیا نمیبینی کسانی را که بهرهای از کتاب بدیشان رسیده است به بتان و شیطان ایمان میآورند ودرباره کافران میگویند که اینان از مسلمانان بر حقتر و راه یافتهترند».
مصنف میگوید: باب برخی از افراد این امت بتها را میپرستند.
«وثن» در عبارت عربی که در اینجا بت ترجمه شده است. به نوعی از انواع عبادت غیر خدا از قبیل عبادت قبرها، گنبدها و ضریحها و غیره اطلاق میشود. به این دلیل سخن ابراهیم ÷که خداوند از زبان او فرموده است:
﴿إِنَّمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا وَتَخۡلُقُونَ إِفۡكًاۚ﴾[العنكبوت: ۱۷] یعنی: شما غیر از خدابتهایی را میپرستید و دروغی را هم بهم میبافید
همراه با این فرموده خداوند از زبان مشرکان ﴿قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰكِفِينَ٧١﴾[الشعراء: ۷۱] یعنی: «گفتند: بتها را میپرستیم و به منظور عبادت بر آنها میایستیم». در جای دیگری میفرماید: ﴿أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ٩٥﴾[الصافات: ۹۵] یعنی: «آیا چیزی را میپرستید که خود آن را میتراشید». بدین ترتیب معلوم میگردد که وثن به هر چیزی که غیر از خدا پرستیده شود از بت و غیر آن اطلاق میشود. همانطوری که در حدیث نیز گذشت.
عبارت ﴿يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ﴾ابن ابی حاتم از عکرمة روایت کرده است که گفت: حییّ بن اخطب وکعب بن اشرف به نزد مردم مکه آمدند مردم به آنها گفتند: شما اهل کتاب و اهل علم هستید، در مورد ما و محمد چیزی به ما بگویید و مارا باخبر سازید.اند و گفتند: شما چه هستید و محمد چگونه است؟ گفتند: ما به خویشاوندان سر میزنیم، شتران بزرگ کوهان قربانی میکنیم، ماده شتران آب میدهیم، اسیران را آزاد میکنیم، حاجیان را آب مینوشانیم، ولی محمد همچون نخل تنهایی است که رابطه خویشاوندی مارا قطع کرده، دزدان حاجیان از قبیله غفار از او تبعیت نمودهاند پس ما بهتریم یا او؟ آندو نیز گفتند که شما بهتر و رهیافتهتر هستید.از این رو خداوند آیه ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾[النساء: ۵۱] را نازل فرمود.
در مسند احمد از قول ابن عباس نیز به همین مضمون روایت شده است.
عمر بن خطابسفرمودند. جِبت یعنی سحر و طاغوت یعنی شیطان، ابن عباس، ابوالعالیة، مجاهد، حسن و دیگران نیز موافق این نظرند.
از ابن عباس، عکرمة و ابومالک روایت شده است که «جبت» یعنی شیطان که ابن عباس بالحبشیة را نیز به شیطان اضافه کرد یعنی شیطانی در حبشه والله اعلم.
همچنین از ابن عباس روایت شده است که «جبت» را شرک، بتها حیی بن اخطب معنا کرده است. از شعبی روایت شده است که جبت یعنی کاهن، جادوگر.
از مجاهد نیز روایت شده است که جبت، کعب بن اشرف است. جوهری میگوید: جبت کلمهای است که بر بت، کاهن، ساحر وامثال آنها اطلاق میشود.
مصنف /میگوید: این داستان بیان میدارد که آیا شناخت ایمان به جبت و طاغوت در اینجا همان اعتقاد قلبی است یا موافقت با پیروان و یاران جبت و طاغوت با وجود بغض و شناخت بطلان آنها (جبت و طاغوت) نیز ایمان تلقی میشود.
خداوند فرموده است: ﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِيرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ﴾[المائدة: ۶۰] یعنی: «بگو آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری (از آن چیزهایی که بر ما خرده میگیرید)دارد، کسانی که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، (و مسخ کرده، ) و از آنها، میمونها و خوکهایی قرار داده، و پرستش بت کردهاند».
مصنف میگوید: خداوند فرموده است: ﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِيرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ﴾[المائدة: ۶۰] یعنی: «بگو آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری (از آن چیزهایی که بر ما خرده میگیرید)دارد، کسانی که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، (و مسخ کرده، ) و از آنها، میمونها و خوکهایی قرار داده، و پرستش بت کردهاند».
خداوند به پیامبرش محمدصمیفرماید: ای محمد بگو آیا شما را از جزایی نزد خدا بدتر از آنچه شما در خصوص ماگمان میبرید، در روز قیامت خبر دهم؟ آنها شمایید که خداوند آنها را با این صفات که گذشت توصیف کرده است و میفرماید ﴿مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ﴾یعنی از رحمت خود او را دور ساخت ﴿وَغَضِبَ عَلَيۡهِ﴾یعنی خشمی که هرگز بعد از آن راضی نمیشود. ﴿وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِيرَ﴾از آنان میمون و خوک قرار داده است.
ثوری از علقة بن مرثو از مغیره بن عبدالله یشکری از معرور بن سوید، روایت کرده است که ابن مسعود سگفت: رسول خداصدر خصوص میمون و خوکهای مطرح شده در آیه مذکور مورد سوال واقع شد. به این توضیح که آیا از جمله چیزهایی است که خداوند مسخ کرده است؟ پیامبرصفرمود: خداوند قومی را (اینگونه) هلاک نمیکند یا گفت: مسخ نمیکند تا نسل و فرزندانی از آنان قرار دهد، بلکه میمونها و خوکها قبل از آن بوده است، این حدیث را مسلم [۱۹۴]روایت کرده است.
بغوی در تفسیر خود میگوید: ﴿قُلۡ﴾ یعنی: ای محمد بگو ﴿هَلۡ أُنَبِّئُكُم﴾آیاخبر دهم به شما ﴿بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكَ﴾یعنی بدتر از آنچه شما مطرح کردید.آنان به مومنان میگفتند؛ اهل دینی را ندیدهایم که از شما در دنیا و آخرت کم بهرهتر و دینی بدتر از دین شما داشته باشد.خداوند جواب آنها را با لفظ شر در ابتدا داده است اگر چه آغاز و ابتدای آنان شر نبود. به دلیل اینکه خداوند فرمود: ﴿أَفَأُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكُمُۚ ٱلنَّارُ﴾[الحج: ۷۲] یعنی بگو: آیا شما را به بدتر از این(آتش کینه که برافروختید) آگاه کنم و آن آتش دوزخ است.
لفظ «مثوبة» یعنی: از نظر ثواب و پاداش. که بنا بر تمیز بودن نصب است ﴿عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ﴾یعنی: آن جزا و پاداش نزد خدا، لعنت خدا بر چنین فردی است. ﴿وَغَضِبَ عَلَيۡهِ﴾یعنی بر او خشم گرفته است که یهود مورد خشم خدا واقع شده است ﴿وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِيرَ﴾میمون همان اصحاب است سبت (یهود) بودند وخوک نیز کافران سفره عیسی بودند.
از علی بن ابی طلحة از ابن عباس روایت شده است که هردو مسخ در خصوص اصحاب سبت (یهود) صورت گرفته. جوانانشان به میمون و پیران وسالخوردگان به خوک مسخ شدند.
﴿وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ﴾کسانی از آنها را بندگان طاغوت قرار داد، یعنی: در آنچه شیطان برای وی آراست از آن اطاعت کرد.
ابن مسعود به صورت ﴿وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ﴾و حمزه به صورت (عبدُ الطاغوت) قرائت کردهاند. که در دو گویش از زبان عرب به این شیوه قرائت شده که عبد را هم با ضمه باء وهم با سکون باء قرائت کردهاند مثل سَبع و سُبع و حسن آن را به صورت واحد یعنی عبد الطاغوت قرائت کرده است. در تفسیر طبرسی آمده است: تنها حمزه آن را به صورت عَبدالطاغوت یعنی ضمه باء جر تاء قرائت کرده و دیگران به صورت عُبَدَالطاغوت یعنی نصب باء و فتح تاء قرائت کردهاند. ابن عباس، ابن مسعود، ابراهیم نخعی، اعمش وابان بن تغلب آن را به صورت عُبُدَالطاغوتِ با ضمه عین وباء و فتح دال و کسرتاء قرائت کردهاند. طبرسی میگوید: دلیل حمزه در قرائتش به صورت (عَبُدالطاغوت) این است که آن را حمل کرد بر اینکه جَعَلَ در آن عمل کرده است.مثل اینکه بگوید: وجَعَلَ منهم عَبُدالطاغوت یعنی از آنان عدهای را بندگان طاغوت قرار داد. جَعَلَ یعنی خَلَقَ، خلق کرد. مثل فرموده خداوند و جَعَلَ الظلمات والنور یعنی: تاریکی و روشنایی را خلق کرد. عبد لفظ جمع نیست، زیرا از ساختار جموع، چیزی با این ساختار وجود ندارد ولی واحدی است که مقصود از آن کثرت است. همانگونه که میبینی اسمهای مفردی که بر معرفهها اضافه میشوند، مواردی است که لفظ اضافه شده مفرد است ولی معنای جمع دارد. مثلاً در این فرموده خداوند که ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ﴾[إبراهيم: ۳۴] یعنی: اگر نعمتهای خداوند را بر شمارید نمیتوانید آنها را به شما ر آورید (که نعمت به خداوند اضاف شده به ظاهر مفرد ولی معنای جمع دارد) ساختار بر وزن فَعُل معنای مبالغه و کثرت را میرساند مثل یقظ و دَنسُ. گویا تقدیر در عبارت مورد بحث این است که آن شخص در تمامی روشهای عبادت، طاغوت را عبادت و بندگی کرده است و و از هر جهت بندگی او را پذیرفته است، ولی کسانی که به صورت فتحه قرائت کردهاند (وعبد الطاغوت) آن را بر ساختار گذشتهای که در جایگاه صله موصول منَ واقع شده است عطف کردهاند که همان (لَعنَةِ الله) است. ضمیر عَبَدَ مفرد است اگرچه معنای آن کثرت و فراوانی را میرساند. زیرا کلام را به لفظ حمل میکنند نه معنا و فاعل آن ضمیر«مَن» موصولی است. همانطوری که فاعل مثالهای معطوف بر صله مذکور، ضمیر موصول«من» است. که همه آنها را به دلیل حمل بر لفظ به صورت مفرد آورده است.
ولی در عبارت ﴿وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ﴾عَبَدَ جمع عَبد است یعنی بندگان طاغوت.
احمد بن یحیی میگوید: عُبُدُ، جمع عابِد است مثل بازل و بُزُلُ، شارِف و شُرف. عِباد وعبّاد نیز جمع عابد هستند.
شیخ الاسلام در خصوص عبارت ﴿وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ﴾میگوید: درست این است که عَبَدَ بر افعال قبل از خود معطوف شده است یعنی «لَعَنَهَ وغضِبَ» علیه، یعنی کسانی از آنان را میمون و خوک و کسانی را نیز بندگان طاغوت قرار داد. فاعل در تمامی افعال گذشته اسم خداوند است، چه به صورت آشکار و چه پوشیده و پنهان. ولی در اینجا فاعل اسم کسی است که طاغوت را بندگی و عبادت کرده است و آن ضمیری است که در عَبَدَ مستقر است. و موصول «من» به خداوند سبحان بر نمیگردد، چرا که خداوند این افعال را صفتی برای یک صنف یعنی یهود قرار داده است.
سخن ایشان که گفت: «"أولئک شر مکانا" مما تظنون بنا و "اضل عن سواء السبیل"» [۱۹۵]از باب استعمال افعل التفضیل در مکانی است که طرف مقابل نداشته باشد، همانند قول خداوند که میفرماید: ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا٢٤﴾[الفرقان: ۲۴] عماد در تفسیر خود به این مسأله اشاره کرده است. و این مسأله واضح و آشکار است.
خداوند فرموده است: ﴿قَالَ ٱلَّذِينَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيۡهِم مَّسۡجِدٗا٢١﴾[الكهف: ۲۱] یعنی: «کسانی که کار بدست آنها (گروه اکثریت آنها) بودند، گفتند: برایشان پرستشگاهی میسازیم».
از ابو سعید سروایت شده است که رسول خداصفرمودند: از روشهای کسانی که پیش از شما بودهاند همانند پرهای تیر کمان (یکی پس از دیگری)تبعیت خواهید کرد، بطوری که اگر در لانه سوسماری داخل شده باشند شما نیز در آن داخل میشوید. گفتند: ای رسول خدا (مقصود) یهود و نصاری است؟ فرمود: پس چه کسی؟ که مسلم و بخاری آن را تخریج کردهاند.
مسلم از ثوبانسنقل کرده که پیامبرصفرمود: خداوند زمین را برای من چین کرد، پس مشرق و مغرب آن را مشاهده نمودم، و (فهمیدم که) امت من قدرتشان به تمامی آن میرسد. و دو گنج سرخ و سفید به من داده شد. و من برای امتم از خداوند خواستم که آنان را به سنتی کلی نابود نگرداند، و دشمنی بیگانه را بر آنان مسلط نگرداند که عورت آنان را مباح اعلام دارد. پس پروردگارم فرمود:ای محمد! هرگاه در مورد چیزی حکم نمایید، حکم شما بازگردانده نمیشود و من اینرا به شما بخشیدم که امتت را به سنتی کلی نابود نگردانم و دشمنی بیگانه را بر آنان مسلط ننمایم که عورتشان را مباح بداند، بلکه دشمنانشان را از میان خودشان برمیگزینم، اگر چه تمامی آنان علیه همدیگر به شورش سربرآورند و برخی موجب هلاکت برخی دیگر شوند و یکدیگر را به اسیری بگیرند.
برقانی این روایت را در صحیح خود آورده و اضافه کرده است (که پیامبرصعلاوه بر آن فرمودند) برای امتم تنها از پیشوایان گمراه کننده میترسم. هرگاه در میان امتم شمشیر کشیده شد(عدهای علیه برخی دیگر شمشیر کشیدند) تا روز قیامت برداشته نخواهد شد. قیامت برپا نمیشود تا اینکه قبائلی از امت من به مشرکان ملحق گردند و دستههایی از امت من بتها را پرستش کنند. در میان امت من سه فرد بسیار دروغگو خواهند بود. هرکدام از آنان میپندارند که پیامبر است در حالیکه من خاتم پیامبران هستم و پیامبری بعد از من نخواهد آمد. همیشه گروهی از امت بر حق نصرت یافته هستند. کسی که قصد خوار کردن آنها را داشته باشد ضرری به آنها نمیرساند تا اینکه امر خداوند فرارسد. اگر چه در تمام گوشههای زمین برای چیره شدن آنان اجتماع کنند(همگی یکدست باشند) تا اینکه برخی از خود آنها برخی دیگر را به هلاکت رسانند و یکدیگر را نکوهش و بدگویی کنند».
مصنف میگوید: خداوند فرموده است ﴿قَالَ ٱلَّذِينَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيۡهِم مَّسۡجِدٗا٢١﴾[الكهف: ۲۱] مقصود این است که آنان با آن جوانان (اصحاب کهف) پس از مرگشان عملی را انجام دادند که انجام دهنده چنان عملی سرزنش میشود و مذموم است. زیرا پیامبرصفرموده است خداوند یهود و نصاری را لعنت کرده است چون قبرهای انبیاء و صالحان خود را مسجد قرار دادند. [۱۹۶]که پیامبرصخواست امتش را از چنان عملی بر حذر دارد.
مصنف میگوید: از ابوسعید سروایت شده است که رسول خدا صفرمودند: از روشهای کسانی که پیش از شما بودهاند همانند پرهای تیرکمان (یکی پس از دیگری) تبعیت خواهید کرد، به طوری که اگر در لانه سوسماری داخل شده باشند شما نیز در آن داخل میشوید.
گفتند: ای رسول خدا! (مقصود) یهود و نصاری است؟ فرمود: پس چه کسی؟ که مسلم و بخاری آن را تخریج کردهاند. [۱۹۷]این سند و سیاق مسلم است نه بخاری.
لفظ «سنن» یعنی روشهای قبل از شما، روشهای کسانی که پیش از شما بودند. لفظ «قذة» یعنی یک تار از پر تیر کمان که صاف وردیف در کنار دیگری قرار گرفته است. یعنی شما در تمامی چیزهایی که امتهای قبل انجام دادهاند، همانند پرهای تیر کمان پشت سر هم و ردیف، یکی پس از دیگری انجام خواهید داد. آنها را در تبعیت از روش امتها پیشین به پر تیر تشبیه کرده که یکی پس از دیگری ردیف شدهاند.که با این تناسب آیات با تفسیر و شرحش آشکار میشود. همانگونه که ویصخبر داده بود اتفاق افتاده است واین یکی از نشانههای پیامبری اوست.
عبارت «به طوری که اگر در لانه سوسماری داخل شده باشند، شما نیز در آن داخل میشوید» در حدیث دیگری آمده است که «حتی اگر یکی از آنها با مادر خود آشکارا زنا کرده باشد در میان امت من نیز کسی خواهد بود که چنین کند. [۱۹۸]مقصود پیامبرصاین است که امت او چیزی از آنچه یهود و مسیحیت انجام دادهاند، فروگذار نخواهد کرد و تمام رفتارهای آنها را مرتکب خواهد شد، بیآنکه ذرهای از اعمال آنها را ترک کند. به همین دلیل سفیان بن عیینة گفته است: هرکدام از علمای ما فاسد شوند فساد او شباهتی با فساد یهود دارد. و هرکدام از بزرگان ما فسادی مرتکب شوند شباهتی با فساد مسیحیان دارد.
(شارح) این دو فرقه (یهود ونصاری) چقدر فساد کردند! ولی رحمت و نعمت سترگ خداوند براین امت آن بود که بر گمراهی با یکدیگر متفق نمیشود، همانگونه که در حدیث ثوبان که پس از این به زودی مطرح خواهد شد، این مقوله آمده است
عبارت «گفتند: ای رسول خدا (مقصود) یهود و نصاری است؟ پیامبرصفرمود پس چه کسی؟ یعنی پیشینیان ما همان یهود و نصاری هستند که ما از روشهای آنان تبعیت میکنیم؟ پیامبرصبه صورت استفهام انکاری فرمود پس چه کسی؟ یعنی حتماً مقصودم آنهاست. پس چه کسی غیر از آنها میتواند باشد؟
مصنف میگوید: مسلم از ثوبانسنقل کرده که پیامبرصفرمود: خداوند زمین را برای من چین کرد، پس مشرق و مغرب آن را مشاهده نمودم، و (فهمیدم که) امت من قدرتشان به تمامی آن میرسد. و دو گنج سرخ و سفید به من داده شد. و من برای امتم از خداوند خواستم که آنان را به سنتی کلی نابود نگرداند، و دشمنی بیگانه را بر آنان مسلط نگرداند که عورت آنان را مباح اعلام دارد. پس پروردگارم فرمود:ای محمد! هرگاه در مورد چیزی حکم نمایید، حکم شما بازگردانده نمیشود و من اینرا به شما بخشیدم که امتت را به سنتی کلی نابود نگردانم و دشمنی بیگانه را بر آنان مسلط ننمایم که عورتشان را مباح بداند، پروردگارم فرمود: ای محمد! اگر تصمیم انجام کاری را گرفتم هیچ چیزی نمیتواند آن را برگرداند، جز از خودشان کسی را بر آنان چیره نمیسازم که سرزمینشان را مباح سازد، برقانی این روایت را در صحیح خود آورده واضافه کرده است که پیامبرصعلاوه بر آن فرمودند برای امتم تنها از پیشوایان گمراه کننده میترسم، هرگاه در میان امتم شمششیر کشیده شد(عدهای علیه برخی دیگر شمشیر کشیدند)تا روز قیامت برداشته نخواهد شد. قیامت برپا نمیشود تا اینکه قبائلی از امت من به مشرکان ملحق گردند و دستههایی از امت من بتها را پرستش کنند.در میان امت من سه فرد بسیار درغگو خواهند بود هرکدام از آنان میپندارد که پیامبر است، در حالیکه من خاتم پیامبران هستم و پیامبری بعد از من نخواهد آمد همیشه گروهی از امت من بر حق نصرت یافته هستند، کسی که قصد خوار کردن آنها را داشته باشد، ضرری به آنها نمیرساند تا اینکه امر خداوند فرا رسد».
این حدیث را ابوداوود در سنن خود آورده است که ابن ماجه نیز آن قسمت اضافی را که مصنف مطرح کرده در سنن خود آورده است [۱۹۹].
مقصود از ثوبان همان برده آزاده شده پیامبرصاست؛ که پیامبرصرا مصاحبت و ملازمت کرد ه است. پس از مصاحبت و ملازمت با پیامبرصدر شام سکونت گزید. در سال ۵۴ هـ.ق در شهر حمص درگذشت.
عبارت «خداوند زمین را برای من جمع کرد» تُوربَشتی در خصوص لفظ «زوی» گفته است(که در این ترجمه به جمع کرد برگردانده شده است) و نیز میگوید: زَوَیتُ الشی: یعنی آن را جمع و قبضه کردم.
مقصود این است که دوردست آن را به خود نزدیک ساختم، به طوری که همانند چیز نزدیک از آن مطلع گشتم، حاصل اینکه خداوند زمین را برای ویصپیچد به گونهای که زمین را مجموعهای همانند شکل کف دست با انگشتان در برابر آیینهای که به آن مینگریست، قرار داد.
طیبی میگوید: یعنی: خداوند زمین را برای من به گونهای جمع کرد تا از آنچه امتم از دورترین نقاط مغرب ومشرق آن تصاحب میکند، آگاهی حاصل کردم.
عبارت «امت من به آن اندازه از ملک زمین که برای من جمع شد، خواهد رسید» (یعنی: آن اندازه که خداوند به من نشان داد، امتم آن را تصاحب خواهد کرد و بدان چیره خواهد شد).
قرطبی میگوید: مصداق این خبر همانطوری که پیامبرصفرموده بود تحقق پیدا کرد. و آن از نشانههای نبوت است. و آن اینکه ملک امت او از دورترین نقطه طنجه که انتهای آبادانی مغرب است تا دورترین نقطه مشرق از آنسوی خراسان وماوراء النهر و بسیاری از سرزمینهای سند، هندو صغد، گسترش یافت. ولی از جهات جنوب و شمال به آن اندازه وسعت، گسترش نیافت. به همین دلیل پیامبرصبه نشان دادن آندو جهت اشاره نکرده است. و خبر نداد که سرزمین امتش بدانجا نیز خواهد رسید.
عبارت «زوی لی منها»برای من جمع شد یا به من نشان داده شد. ممکن است برای فاعل یا مفعول مبنی باشد.
عبارت «دو گنجینه قرمز وسفید به آنها بخشیده خواهد شد» قرطبی میگوید: یعنی گنجینه کسری که همان پادشاهی فارس است و گنجینه قیصر که پادشاهی روم است و تمامی قصرها و سرزمینها آندو.
رسول خداصفرموده است: سوگند به کسی که جانم دردست اوست، گنجینههای آنها را در راه خدا انفاق خواهید کرد. [۲۰۰]از گنجینه قیصر به لفظ احمر (قرمز) تعبیر کرده است. زیرا طلا در نزد آنها غالب بود.
و از گنجینه کسری نیز با لفظ ابیض (سفید) تعبیر کرده چرا که گوهر و نقره در نزد آنها غالب بود.واغلب اموالشان از این دو نوع بود. واین در زمان خلافت حضرت عمر تحقق یافت. تاج وتخت و زیور آلات و هر آنچه بیت المال در تخت پادشاهی کسرا وجود داشت و تمامی چیزهایی که مملکت وی با آن همه وسعت و عظمتش تحت سیطره خود داشت به زیر خلافت حضرت عمر و تصاحب مسلمانان در آمد که خداوند با قیصر، پادشاهی روم نیز چنین کرد. احمر و ابیض در عبارت عربی حدیث بنابر بدل بودن منصوبند.
عبارت «برای امت خود از پروردگارم تقاضا کردم که آنها رابا قحطی عمومی هلاک نکند» عامة در لفظ عربی در اصل نسخه مصنف/با اضافه شدن باء به قبل از آن ثابت شده است.
مثل«بعامة» که روایت صحیحی است در صحیح مسلم و در برخی نسخهها با حذف«باء» آمده است.
قرطبی میگوید: گویا «باء» زائده است زیرا «عامة» صفت«السنة» است. «السنة» قحطی است که هلاک عمومی را در پی دارد. که قحطی و خشکسالی، «سنة» نامیده میشود که به صورت سنین جمع بسته میشود. همانگونه که خداوند میفرماید ﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ بِٱلسِّنِينَ﴾[الأعراف: ۱۳۰] یعنی: «آل فرعون را با خشکسالیهای پی در پی مواجه ساختیم».
عبارت «دشمنی جز از خودشان برآنان چیره نسازد» یعنی از غیر امت اسلامی از قبیل کافران را برامت اسلامی مسلط و چیره مساز. یعنی: به سبب هلاکت برخی از امت توسط برخی دیگر و دشنام و ناسزاگویی نسبت به همدیگر، دیگران را برآنان چیره و مسلط نکن. همانطوری که در طول تاریخ گذشته و حال بسیاری از این کشمکشها در میان امت اتفاق افتاده است. که از خداوند طلب عفو و عنایت میکنیم (از شر این فتنهها به او پناه میبریم).
عبارت «تا سرزمین تحت سیطره آنها را مباح سازند» جوهری میگوید: بیضه هر چیزی یعنی جانب و حوزه آن، بیضة یک قوم یعنی ساحت و حریمشان، بنابراین معنای حدیث مذکور این است که خداوند دشمن رابرتمامی مسلمانان مسلط نمیسازد تا تمامی سرزمینهایی که تحت حوزه و حفاظت آنها است را مباح سازد. اگر چه همه دشمنان آنها از تمام نواحی زمین گرد هم آیند.
بنابر قولی نیز لفظ بیضة (که در اینجا سرزمین تحت سیطره ترجمه شده است) به معنای جماعت و انبوهی مسلمانان است اگر چه کم واندک باشد.
عبارت «تا اینکه برخی از آنها برخی دیگر را به هلاکت رسانند ویکدیگر را به بردگی بکشند و نکوهش کنند» ظاهر گویای آن است که «حتی» در عبارت عربی که به صورت تا اینکه ترجمه شده است، برای عطف و یا به معنای پایان و سرانجام است. یعنی تا اینکه کار امت به جای ختم میشود که برخی از آنان برخی دیگر را هلاک میسازد.
که آنچه اتفاق افتاده این است که خداوند به دلیل کثرت اختلاف و تفرق امت، برخی را بر بعضی دیگر مسلط ساخته است. عبارت«پروردگارم فرمود: ای محمد اگر تصمیم انجام کاری را گرفتم هیچ چیز نمیتواند آن را برگرداند» برخی گفتهاند مقصود این است که هرگاه حکمی را به صورت نافذ و محکم صادر کردم با هیچ چیزی بر گردانده نمیشود و هیچ کسی قادر به برگرداندن و رد کردن آن نیست. همانگونه که پیامبرصفرمودند. (خداوندا) آنچه را که تو حکم دادی، کسی نمیتواند آن را برگرداند و رد کند. [۲۰۱]
مقصود از برقانی، همان حافظ بزرگ، ابوبکر احمد بن محمد بن احمد غالب خوارزمی شافعی است. در سال ۳۳۶ متولد و در سال ۴۲۵ هجری در گذشت. خطیب در خصوص وی میگوید: وی موثق و پرهیزگار بود. از اساتید خود کسی را موثقتر از او ندیدم، فقه سرشناس و دارای تصانیف زیادی بود. مسندی را تالیف کرد که در آن، آنچه را که در صحیح مسلم و بخاری آمده است گنجاند، حدیث ثوری، شعبه و طائفه را نیز جمع آوری کرد.
این حدیث را به طور کامل ابو داوود با سند خود از ابو قلابه از ابوأسماء از ثوبانسنقل کرده که پیامبرصفرمود: خداوند – در روایتی دیگر، پروردگارم- زمین را برای من چین کرد، مشرق و مغرب آن را مشاهده نمودم، و (فهمیدم که) امت من قدرتشان به تمامی آن میرسد. و دو گنج سرخ و سفید به من داده شد. و من برای امتم از خداوند خواستم که آنان را به سنتی کلی نابود نگرداند، و دشمنی بیگانه را بر آنان مسلط نگرداند که عورت آنان را مباح اعلام دارد. و پروردگارم فرمود: ای محمد! هرگاه در مورد چیزی حکم نمودم، هرگز بازگردانده نمیشود و من امتت را به سنتی کلی نابود نمیگردانم و دشمنی بیگانه را بر آنان مسلط نمینمایم که عورتشان را مباح بداند، بلکه دشمنانشان را از میان خودشان برمیگزینم، اگر چه تمامی آنان علیه همدیگر به شورش سربرآورند و برخی موجب هلاکت برخی دیگر شوند و یکدیگر را به اسیری بگیرند. و تنها چیزی که مرا نسبت به امتم با واهمه روبرو میکند، رهبران گمراه میباشد، و اگر شمشیر به میان امتم راه یابد تا روز قیامت برداشته نمیشود، و قیامت برپا نمیشود تا اینکه قبایلی از امتم به مشرکین میپیوندند و قبایلی دیگر به پرستش بتها روی میآورند. و در میان امتم سی نفر کذاب و دروغگو سر برمیآورند، هرکدام از آنان ادعای نبوت میکنند، در حالی که من خاتم پیامبران هستم و پیامبری بعد از من نمیآید، و پیوسته تا روز قیامت در میان امتم گروهی هستند که بر حق پایدار میمانند و از حق گریزان نمیشوند و مخالفینشان نمیتوانند بدانها ضرر و زیان برسانند– ابن عیسی میگوید غالب خواهد بود – مخالفت کسی هیچگونه ضرری به آنان نمیرساند تا اینکه امر خداوند متعال فرا برسد.
همچنین ابوداود [۲۰۲]از عبدالله بن مسعودساز پیامبرصروایت کرده است که فرمود: آسیاب اسلام سی وپنج یا سی و شش یا سی و هفت سال میچرخد، پس اگر (چرخانندگان آن) از بین رفتند. (در گذشتند) پس راه درست، راه همان کسانی است که در گذشتند و اگر دینشان بر پا داشته شود هفتاد سال برپا خواهد شد. ابن مسعود میگوید گفتم: از آنچه باقی مانده است یا از آنچه که گذشته است؟ پیامبرصفرمودند از آنچه که گذشته است. (یعنی به اضافه سی و پنج یا سی وشش یا سی هفت هفتاد سال محسوب میشود نه از پایان آن دورانها).
همچنین ابو داود [۲۰۳]در سنن خود از ابوهریره روایت کرده است که گفت: رسولصفرمودند: زمان به هم نزدیک میشود و علم کاهش مییابد، فتنهها آشکار میشوند، مردم دچار بخل شده و بیبندو باری فزونی میگیرد. گفته شد: ای رسول خدا، آن (بی بند وبار یا هرج) چیست؟ فرمود: قتل، قتل یعنی: کشتن، کشتن (کشت و کشتار).
عبارت «تنها از پیشوایان گمراه کننده برای امتم میترسم» یعنی: از امیران و علما که بدون علم بر مردم حکم میکنند و آنها را گمراه میسازند. همانطوری که خداوند متعال فرموده است ﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠٦٧﴾[الأحزاب: ۶۷].
یعنی: «می گویند: پروردگارا ما از سران و بزرگان خودمان اطاعت کردیم پس ما را از راه بدر کرده گمراهان ساختند».
برخی از این سران گمراه کننده به پیروان خود میگویند: هرکس نیازی داشت بر سر قبرم بیاید من برای او برآورده میسازم. خیری در آن کس نیست که پیروانش را به اندازه یک ذراع از خاکش دور سازد وبین آنها و خاکش فاصله ایجاد کند و مانع شود، و سخنانی از این دست، که و این همان گمراهی بسیار دور است که پیروانش را فرا میخواند تا غیر از خدا، او را بپرستند. و از نیازمندیهای خود چیزی را از او بخواهند که بدان قدرت و توان ندارد ویا گرفتاریهای آنها را بگشاید. خداوند متعال فرموده است: ﴿يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُۥ وَمَا لَا يَنفَعُهُۥۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلضَّلَٰلُ ٱلۡبَعِيدُ١٢ يَدۡعُواْ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقۡرَبُ مِن نَّفۡعِهِۦۚ لَبِئۡسَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَلَبِئۡسَ ٱلۡعَشِيرُ١٣﴾[الحج: ۱۲-۱۳] «آنان جز خدا چیزهایی را به فریاد میخوانند و میپرستند که نه زیانی میتوانند بدیشان برسانند ونه سودی. این سرگشتگی فراوان و گمراهی بسیار دور است. کسانی را به فریاد میخوانند و میپرستند که زیانشان بیشتر از سودشان میباشد، چه یاوران و سروران بدی وچه دوستان و همدمان ناشایستی هستند»(و در آیه دیگر) فرموده است: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗ لَّا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ وَلَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا وَلَا يَمۡلِكُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَيَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا٣﴾[الفرقان: ۳] یعنی: «سوای خدا معبودهایی را برگرفتهاند که چیزی را نمیآفرینند و بلکه خودشان آفریدههایی بیش نیستندو مالک سود و زیانی برای خود نبوده وبر مرگ و زندگی و رستاخیز اختیار و توانایی ندارند».
همچنین فرموده است: ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ١٧﴾[العنكبوت: ۱۷] روزی را از پیشگاه خدا بخواهید و او را بندگی و سپاسگزاری کنید به سوی او بر گردانده میشوید آیاتی نظیر این در قرآن فراوانند که خداوند بوسیله آنها هدایت را از گمراهی روشن میگرداند.
و یک نمونهای از اینگونه گمراهی این است که فرد مدعی میشود با خداوند به وضعیتی و مقامی میرسد که تکالیف در آن حالت و وضعیت از وی ساقط میگردد. و ادعا میکند که اولیاء به فریاد خوانده میشوند ودر زنده بودن و مرده بودن آنها میتوان از نان کمک و یاری طلبید و از طریق کرامت نفع و ضرر میرسانند وتدبیر امور میکنند. شخص مدعی میشود که بر لوح محفوظ آگاهی دارد، اسرار مردم وآنچه در درونشان است بر وی معلوم است. ساختن مساجد بر قبر پیامبران و صالحان و روشن کردن چراغ بر قبر آنها و اعمال غلو آمیز و افراط گونهای که به عبادت غیر خدا محسوب میشود راجایز میداند. چه بسیارند اینگونه هذیان گوییها، کفر و دشمنی با خدا و کتاب خدا و فرستاده او.
عبارت «برای امتم از پیشوایان گمراه کننده میترسم»این سخن را پیامبرصبا آنکه بیانگر حصر است.برای تبیین شدت ترس خود از پیشوایان گمراه کننده برای امت خود آورده است. تمامی مواردی از این دست که به ذهن و خاطر پیامبرصخطور کرد، همگی اطلاعات و آگاهیهای غیبی بود که وقوع آنها را خداوند به وی اطلاع داده بود. این سخن پیامبرصنیز همانند حدیث قبلی است که گام به گام از روشهای اهل کتاب تبعیت خواهید کرد.
از ابودرداء سروایت شده است که گفت: رسول خداصفرمودند: ترسناکترین چیزی که بر امت خود از آن میترسم، پیشوایان گمراه کنندهاند. ابوداود طیالسی این حدیث را روایت کرده است. [۲۰۴]از ثوابان روایت شده است که رسول خداصفرمودند: برای امتم فقط از پیشوایان گمراه کنند میترسم، این حدیث را دارمی [۲۰۵]روایت کرده است.
خداوند بلند مرتبه در کتاب خود صراط مستقیم را که راه و روش مؤمنان است تبین کرده است هر پدیده نو پیدایی که بنام دین ایجاد شود و در کتاب خدا وسنت رسول خداصنباشد، لعن شده و پدید آوردنده آن نیز مردود است.
همانطوری که پیامبرصفرموده است: هرکس چیز تازهای (از دین) پدید آورد ویا پدیده آورنده آن را پناه دهد، لعنت خدا، فرشتگان و تمامی مردم براو، خداوند روز قیامت چیزی را از او نمیپذیرد؛ نه عمل خالص و نه معادل آن. [۲۰۶]
(همچنین)رسول خداصفرموده است هرکس بر امر (دعوت) ما چیزی تازه بیفزاید که از آن نباشد رد است [۲۰۷]و یا فرموده است: هر پدیده دینی تازهای بدعت است و هر بدعتی گمراهی است. [۲۰۸]
این احادیث همگی صحیحاند. محور اصول دین و احکام آن بر این احادیث و احادیثی نظیر آنهاست. خداوند در کتاب شکست ناپذیر خود در جاهای مختلف این اصل را بیان کرده است.مثلاً فرموده است: ﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَۗ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٣﴾[الأعراف: ۳] یعنی: «از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است. و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی نکنید».
و در جایی دیگر فرموده است: ﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰكَ عَلَىٰ شَرِيعَةٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ فَٱتَّبِعۡهَا وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ١٨﴾[الجاثية: ۱۸] یعنی: «سپس ما ترا به آئین و راه و روشنی از دین قرار دادیم پس از این آیین پیروی کن و بدین راه و روش برو و از هوا و هوسهای کسانی که آگاهی ندارند پیروی نکن». آیاتی مثل ایندو آیه در قرآن فراوانند.
از زیاد بن حُدَیر روایت شده است که گفت: عمر به من فرمود: آیا میدانی چه چیزی اسلام را ویران میسازد؟ گفتم خیر: فرمود: لغزش عالم و جدال منافق بوسیله کتاب خدا و حکم پیشوایان گمراه کننده، اسلام را ویران میکند.این حدیث را دارمی روایت کرده است. [۲۰۹]
یزید بن عمیرة میگوید: معاذ بن جبلسدر هر مجلس ذکری که مینشست میگفت: خداوند داوری دادگر است، شک کنندگان هلاک شدند. و در ادامه میگفت: از انحراف حکیم بر حذر باشید، زیرا شیطان گاهی گمراهی را با زبان حکیم میگوید: منافق نیز گاهی سخن حق میگوید. عمیرة میگوید: به معاذ گفتم؛ خداوند به تو رحم کند چگونه بدانم (از کجا تشخیص دهم) هنگامی را که حکیم سخن گمراه میگوید و آن وقتی را که منافق سخن حق میگوید؟ گفت: از سخنان مَتشابه حکیم که گفته شود: این چیست؟ اجتناب کن آن سخن نیز ترا از حکیم منصرف نکند، زیرا ممکن است وی به حق بازگشت کرده باشد. حق را چون شنیدی بر گیر چرا که با حق نور است. این اثر را ابوداوود و دیگران روایت کردهاند. [۲۱۰]
عبارت: «هرگاه در میان امتم شمشیر کشیده شد تا روز قیامت برداشته نخواهد شد» این اتفاق همچنان که پیامبرصفرمود بود به وقوع پیوست. هنگامی که با کشته شدن عثمانس شمشیر کشیده شد دیگر برداشته نشد.تا روز قیامت نیز ادامه خواهد یافت ولی گاهی فزونی میگیرد و گاهی نیز کاهش مییابد، در جهتی اتفاق میافتد و در ناحیهای دیگر برداشته میشود.
مترجم: (یعنی: اصل موضوع که جنگ و خونریزی میان امت اسلامیباشد همیشه باقی است وتا قیامت ادامه مییابد).
عبارت«قیامت برپا نمیشود تا اینکه قبائلی از امت من به مشرکان ملحق گردند»
«حَی» در عبارت عربی مفرد احیاء یعنی قبائل است. در روایت ابوداود به جای حَی یعنی (قبیله) قبائل آمده است. معنای روایت این است که قبائلی از مسلمانان با مشرکان همراه شده با میل خود از اسلام خارج میشوند وبه اهل شرک ملحق میگردند.
عبارت«ودستههایی از امت من بتها را پرستش کنند» فئام در عبارت عربی با کسره فاء بنابر گفته ابو سعادات یعنی گروهای فروان.
در روایت ابوداود آمده است «تا اینکه قبیلههایی از امت من بتها را پرستش کنند» [۲۱۱]که این خود گواه تفسیر گذشته است و پاسخی است بر بندگان قبرها که بر خلاف آن عمل میکنند و بر عملکرد خود مبنی بر شریک قرار دادن برای خدا با پرستش بتها، این حقایق را انکار میکنند. به دلیل اینکه از حقیقت توحید ناآگاه هستند و نسبت به شرک و همتا گزینی برای خدا که مناقض توحید است جاهلاند. زیرا توحید بزرگترین هدف و مقصود است و شرک بزرگترین گناه است.
در معنای حدیث مذکور در صحیح مسلم و بخاری [۲۱۲]به صورت مرفوع از ابوهریرة روایت شده است که گفت: قیامت برپا نمیشود مگر هنگامی که دستمالهای نوحه سرایی زنان دوس برای ذوالخلصه به لرزش در آیند.
گفت: ذوالخلصه حاکم ستمگر و خونخوار دوس بود که دوسیان درجاهلیت اورا میپرستیدند. ابن حبان از معمر روایت کرده است که اینک در آنجا خانهای ساخته شده است که قفل و مسدود شده است.
علامة ابن قیم /در خصوص داستان نابود ساختن لات، هنگام اسلام آوردن ثقیف میگوید: این داستان بیانگر آن است که باقی گذاشتن مکانهای شرک و طاغوت پس از قدرت پیدا کردن بر نابودی و باطل ساختن آنها، برای یک روز هم جایز نیست. حکم گنبدهایی که بر قبرها بنا نهاده شده است نیز چنین است؛ قبرهایی که بت گرفته شده و سوای خداوند پرستیده میشوند. جایز نیست در صورت قدرت یافتن، سنگهایی که به منظور تبرک و نذر پرستیده میشوند بر روی زمین باقی گذاشته شوند بسیاری از این قبیل چیزها که به منزله لات و عزی و مناة و حتی از آنها نیز مشرکانهترند. باید نابود شوند. تمامی کسانی که دچار چنین اعمالی میشوند در واقع از روشهای پیشینیان تبعیت کردهاند و راه آنها را یکی پس از دیگری همانند پرهای تیرکمان پیمودهاند.
شرک در بیشتر افراد، به دلیل آشکار بودن جهل و پوشیده ماندن علم غلبه پیدا کرده است. معروف منکر شده و منکر تبدیل به معروف گردیده است. بدعت سنت تلقی شده و سنت بدعت قلمداد میگردد. پرچمها از بین رفتند، غربت اسلام تشدید شده علما اندک و جاهلان غالب گشتند، کارها مشکل شده وسختی فزونی یافت، فساد به سبب آنچه دستان مردم از کار بد انجام داد در خشکی و دریا آشکار پدیدار شد ولی همیشه دستهای از امت محمدی بر حق پابرجا و استوارند، وتا زمانی که خداوند، زمین و آنچه در آن است از آن خدا گردد، آنان با اهل شرک وبدعت مبارزه میکنند، به راستی که خداوند بهترین وارثان است.
(شارح) با توجه به آنچه ابن قیم/فرموده است هرگاه وضعیت امت اسلامی درقرن هفتم و پیش از آن اینگونه باشد، به ناچار بعد از آن فساد بیشتر است همانگونه که واقعیت نیز گویای آن است.
و عبارت: «درمیان امت من سه فرد بسیار دروغگو خواهند بود هرکدام از آنان میپندارند که پیامبر است» قرطبی میگوید: در حدیث حذیفه تعداد دروغگویان مذکور معین شده است. آنجا که میگوید: ای رسول خداصفرمودند: در میان امت من بیست و هفت نفر دجّال دروغگو خواهند بود که چهار نفر آنان زن هستند. ابونعیم آن را روایت کرده میگوید: حدیث غریبی است. [۲۱۳]
حدیث ثوبان ازاین حدیث صحیحتر است.
قاضی عیاض/میگوید: تعداد کسانی را که ادعای پیامبری کردهاند از زمان پیامبرصتا زمان خود، خود او شمارش کرد، کسانی که به این عنوان شهرت یافتند و شناختنه شدند و جماعتی هم در گمراهی از آنان تبعیت کردند، به اندازه عدد مطرح شده در حدیث مذکور بودند. وهرکس کتابهای اخبار و تاریخی را مطالعه کند به صحت این ادعاپی میبرد.
حافظ میگوید: مصداق آن در زمان خود پیامبرصشکار شد؛ مسیلمه کذاب در یمامة و أسود عنسی در یمن خروج کردند. در مکان خلافت ابوبکر صدیقسنیز طلیحة بن خویلد در بنی اسد بن خزیمة و سجاح در نبی نمیم خروج کردند. أسود قبل از وفات پیامبرصبه قتل رسید.
و مسیلمة نیز در زمان خلافت ابوبکر سبه دست وحشی قاتل حمزه در روز احد، کشته شد. مردی از انصار در روز یمامة در قتل مسیلمة با وحشی مشارکت داشت. طلیحة توبه کرد و در زمان عمر سبا اسلام از دنیا رفت، روایت شده است که سجاح نیز توبه کرد. سپس مختاربن ابی عبید ثقفی خروج کرد و در ابتدای خلافت ابن زبیر بر کوفه چیره شده، اظهار محبت اهل بیت کرد و مردم را به خونخواهی حسینسفرا خواند. مردم از وی تبعیت نموده بسیاری از کسانی را که مستقیم در قتل حسینس شرکت داشته ویا کمک کرده بودند به قتل رساند، پس مردم دوستدار او شدند سپس ادعای پیامبری کرد به گمان اینکه جبرئیل ÷به نزد وی میآید.
و از جمله دروغگویان حارث کذاب است که در زمان خلافت عبدالملک بن مروان خروج کرد و کشته شد و جماعتی از این دست دروغگویان در دوران خلافت بنی عباس خارج شدند.
مراد حدیث، ادعای نبوت و پیامبری به صورت مطلق نیست. یعنی هرکسی که ادعای پیامبری کرد مشمول آن شود، به دلیل اینکه چنین افرادی قابل شمارش نیستند واغلب ادعای اینگونه افراد از جنون ودیوانگی نشأت میگیرد، بلکه تنها کسانی مد نظرند که آوازه و قدرت پیدا میکنند وهمانند افرادی که توصیف کردیم شبهای برای او آشکار و هویدا میگردد. خداوند متعال هرکسی را که چنین ادعایی را مطرح کرد، هلاک ساخت و هنوز برخی از آنها نیز باقی هستند و در زمانهای مختلف ظهور کرده خداوند آنها را نیز به یارانشان ملحق میسازد و آخرینشان نیز دجال بزرگ است.
عبارت «در حالیکه من خاتم پیامبرانم» حسن میگوید: خاتم یعنی کسی که به او خاتمه مییابد بدین معنا که پیامبرصآخرین پیامبر است. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَۗ﴾یعنی: «محمد پدر هیچکدام از مردان شما نبوده است، بلکه فرستاده خدا و آخرین پیامبران است».
عیسی پسرمریم در آخر زمان فرود آمده فقط به شریعت محمدصحکم میکند و تنها به قبله او نماز میگزارد و او همانند یکی از امت او بلکه برترین فرد این امت محسوب میشود. پیامبرصفرمودند: سوگند به کسی که جانم در دست اوست پسرمریم در میان شما فرود خواهد آمد و دادگرانه حکم خواهد کرد تا صلیب را بشکند و خوک را بکشد و بر (اهل آنها) جزیه بگذارد. [۲۱۴]
مترجم: (یعنی مسیحیت به او جزیه و خراج خواهند داد و تحت سیطره او خواهند بود).
عبارت «همیشه گروهی از امت من بر حق، نصرت یافته هستند، کسی که قصد خوار کردن ویا مخالفت با آنان را داشته باشد ضرری به آنها نمیرساند»
یزید بن هارون و احمد بن حنبل میگویند: اگر (این گروه) اهل حدیث نباشند، نمیدانم چه کسی است؟
ابن مالک، علی بن المدینی، احمد بن سنان، بخاری و دیگران میگویند: آن گروه اهل حدیث هستند. از ابن مدینی روایت شده است بنابر روایتی آنها عرباند.
به روایت کسی استدلال کرده است که آنها خود اهل مغرب هستند. غرب به دَلو (سطل) بزرگ تفسیر شده است: زیرا عرب با آن از چاه آب میکشیدند.
نووی میگوید: آن طایفه میتواند جماعت گوناگونی از مومنان مختلف باشد؛ از افراد شجاع و آگاه به جنگ گرفته تا فقیه محدث، مفسر و کسی که مشغول امر به معروف ونهی از منکر است و زاهد و عابد. لزومی ندارد که در یک شهر جمع شده باشند، ممکن است در یک ناحیه اجتماع کرده باشند و حایز است که در نواحی مختلف پراکنده و متفرق باشند، ممکن است همگی در یک شهر جمع باشند و یا در قسمتی از یک شهر باشند و در قسمت دیگر نباشند و جایز است که زمین یکی پس از دیگری از آنها خالی شود تا اینکه تنها یک دسته از آنها در یک شهر باقی بمانند و چون منقرض شوند امر خدا فرا برسد.
قرطبی میگوید: این حدیث دال بر حجت اجماع است. زیرا هرگاه امت اجتماع کنند این دسته نصرت یافته و بر حق در میان آنهاست.
مصنف /میگوید: در این حدیث: نشانه بسیار بزرگی وجود دارد، زیرا با وجود اینکه آن دسته، اند کند مخالف و بدخواه آنان نمیتواند آسیبی به آنها برساند و بشارت است بر اینکه حق به طور کلی زایل نمیشود و از بین نمیرود.
(شارح) امام احمد به استدلال همین روایت به عدم انقطاع اجتهاد قائل است. چرا که مادامی این دست در میان امت هستند، حق و اجتهاد نیز وجود دارد.
عبارت: «تا اینکه امر خدا فرا رسد» ظاهراً مقصود بنابر آنچه روایت شده قبض روح شدن مومنان باقی ماند. با بادی پاک و اتفاق نشانههای بزرگ و باقی ماندن شرترین یا بدترین مردم است. همانطوری که حاکم روایت کرده است، [۲۱۵]عبدالله بن عمر گفت: قیامت فقط بر بدترین مردم برپا خواهد شد، آنان بدترین نوع اهل جاهلیت هستند.
عقبة بن عامر به عبدالله گفت: آنچه را که میگویی از آن آگاه باش. من از رسول خدا صشنیدم که میفرمود. همیشه دستهای از امت من برا ساس امر خدا میجنگند و غلبه دارند و پیروزند، مخالفت دیگران آسیبی به آنان نمیرساند تا اینکه قیامت برآنان فرا میرسد در حالیکه آنها همچنان به همان وصف باقی هستند. عبدالله میگوید: خداوند بادی را بر میانگیزد که همچون مشک خوشبوست، همانند ابریشم (نرم و لطیف) به آنان میرسد. هرکسی که ذرهای ناچیز در دل او ایمان باشد اورا میگیرد (قبض روح میکند) سپس بدترین مردم باقی میمانند و بر آنها قیامت برپا میشود، در صحیح مسلم آمده است: [۲۱۶]قیامت تنها زمانی بر پا میشود که در زمین، الله الله گفته نشود. بنابراین موارد، مراد از فرموده پیامبر صدر حدیث عقبة و احادیث مشابه آن «تا اینکه لحظه آنها فرا رسد» لحظه آنها در واقع همان وقت مرگ آنان با وزیدن آن باد مذکور است. که حافظ این مفهوم را مطرح کرده است.
در خصوص محل این دسته اختلاف کردهاند. ابن بطال میگوید. محلشان در بیت المقدس است. همانطوری که طبرانی [۲۱۷]از حدیث ابو أمامة روایت کرده است، گفته شد، ای رسول خدا آنان کجایند؟ فرمودند: در بیت المقدس. معاذ بن جبل سمیگوید: آنان در شام هستند [۲۱۸]سخن طبرانی بیانگر آن است که ضرورتی ندارد که همیشه در شام یا بیت المقدس باشند. بلکه ممکن است در برخی زمانها در محل دیگری باشند.
(شارح) به نظر من، واقعیت فعلی و وضعیت اهل شام و بیت المقدس بر نظر طبری گواهی میدهد.
زیرا پس از شیخ الاسلام ابن تیمیه /و یاران اودر قرن هفتم و ابتدای قرن هشتم با گذشت زمانهای طولانی کسی در میان اهل آنجا شناخته نشده است که به این امر به پا خاسته باشد. اهل شام و بیت المقدس در دوران ابن تیمیه و شاگردان و یارانش بر حق بودند وبه سوی آن فرا میخواندند، برای آن مناظره میکردند و برای حق تلاش مینمودند. گاهی افرادی نظیر آنان به شام میآیند به جای آنان به سوی حق و تمسک به سنت دعوت میدهند. و خداوند به هرچیزی قادر است.
و از جمله مواردی که این دیدگاه را تایید میکند این است که اهل حق وسنت در زمان امامان چهارگانه و با وجود فزونی علما در آن زمان و قبل و بعد آن، در یک محل نبودند. بلکه آنها در بیشتر مناطق حضور داشتند. در شام علما در آن زمان و قبل و بعد آن، در یک محل نبو.دند. بلکه آنها در بیشتر حضور داشتند؛ در شام، حجاز، مصر، عراق و یمن پیشوایانی بودند، همگی برای حق مسابقه میدادند و با اهل بدعت مبارزه میکردند، تالیفاتی دارند که نشانههای افتخار اهل سنت و حجت و دلیلاند بر هر بدعتگزاری.
از این رو، طائفه یا دسته مذکور گاهی در یک مکان جمع و گاهی نیز متفرق و پراکندهاند، گاهی در شام و زمانی نیز در غیر شام هستند. حدیث ابی امامة و سخن معاذ بیانگر حصر آن دسته در شام نیست بلکه بیانگر آن است که در برخی از زمانها در شام هستند نه تمامی زمانها. وهر جملهای از حدیث مذکور نشانهای از نشانههای پیامبری است. زیرا هر آنچه که پیامبر صاز آن خبر داده است عیناً اتفاق افتاده است.
در خصوص عبارت «تبارک وتعالی»ابن قیم میگوید: برکت دو نوع است: نوع اول: بَرَکة بر وزن فَعَلَة. فعل بارَکَ از آن ساخته میشود. گاهی به تنهایی متعدی میشود، گاهی با ادات «علی» و گاهی نیز با ادات «فی». اسم مفعول آن میشود مُبارک یعنی «آنچه که برکت در آن قرار داده شده است. پس با قرار دادن برکت در یک چیز از طرف خداوند متعال آن چیز مبارک میشود.نوع دوم: برکتی است که فزونی رحمت و عزت بدان اضافه میشود. فعل آن تبارک است، به همین دلیل به غیر خدا نمیتوان گفت و تنها شایسته اوست. پس خداوند سبحان متبارک و بنده و رسولش مبارک است. همانطوری که مسیح ÷گفته است ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيۡنَ مَا كُنتُ﴾[مريم: ۳۱] یعنی: «هرجا که باشم مرا مبارک قرار داده است». هر کسی که خداوند در او و بر او برکت قرار دهد او مبارک است ولی صفت تبارک ویژه خداوند است. همانطوری که خداوند چنین وصفی را برخود و اطلاق کرده است و میفرماید: ﴿تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٥٤﴾[الأعراف: ۵۴] ﴿تَبَٰرَكَ ٱلَّذِي بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ١﴾[الملك: ۱] یعنی: «دارای برکات بسیار است آن کسی که فرمانروائی از آن اوست و او بر هر چیزی کاملاً قادر و توانا است». آیا نمیبینی که چگونه در قرآن به خداوند اختصاص یافته و به غیر او اطاق نگردیده است؟ بر اساس صیغه و بنایی که بر وسعت و مبالغه دلالت دارد آمده است، مثل تعالی، تعاظم و تظیر آنها. بنای تبارک بر اساس همان بنای تعالی در قرآن مطرح شده است، تعالی بر نهایت بلند و مرتبگی و کمال آن دلالت دارد. تبارک نیز همانند آن بر کمال برکت، عظمت ووسعت دلالت میکند. و برای سلف هرگاه تبارک را به زبان میآوردند چنین معنایی مدنظر بود؛ تبارک یعنی تعاظم. ابن عباس در این خصوص میگوید: هر برکتی را با خود آورده است (یعنی فقط تبارک هر نوع برکتی را در ضمن خود دارد).
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:
نخست: تفسیر آیه نساء.
دوم: تفسیر آیه مائده.
سوم: تفسیر آیه کهف.
چهارم: که مهمترین مسائل نیز است، معنای جِبت وطاغوت چیست؟آیا آن اعتقاد قلبی است یا اینکه موافقت با پیروان آن با وجود بغض به آن و شناخت بطلان آن؟
پنجم: (بنابر باور آن دو نفر اهل کتاب) کافرانی که کفرشان شناخته شده بود از نظر آنها رهیافتهتر از مومنان بودند.
ششم: که مقصود اصلی شرح نیز است «به ناچار در این امت جبت و طاغوت یافت خواهد شد، همانطوری که در حدیث ابو سعید نیز تایید شد.
هفتم: تصریح به وقوع شرک و بت پرستی در میان این امت و در میان دستههای فراوانی ازآن.
هشتم: شگفت انگیزتر از همه موارد (پیش آمده برای امت) خروج افرادی که مدعی ثبوتند، مثل مختار ثقفی، با وجود اینکه شهادتین را نیز به زبان آوردهاند همچنین این مدعیان به حقانیت قرآن و خاتمیت پیامبرصاذعان دارند و به همین اذعانشان تصدیق میشود ولی عملشان به طور واضح خلاف ادعایشان است. مختار در پایان عصر صحابه خروج کرد و دستههای فراوانی از او تبعیت کردند.
نهم: بشارت به اینکه حق به کلی از بین نمیرود. همانگونه که در میان گذشتگان از بین رفت، بلکه همیشه در امت محمدصگروهی برحقند.
دهم: نشانه بزرگ برای گروه حق این است با وجود اندکی تعدادشان مخالفت با آنان و قصد نابودی نمیتواند به آنان آسیبی برساند.
یازدهم: آن شرط تا برپایی قیامت باقی است.
دوازدهم: در عبارات مطرح شده در روایتهای مذکور نشانهای بسیار بزرگی وجود دارد مبنی بر اینکه مصداق آن خبر تحقق پیدا کرد.
و خبر از اینکه دو گنجینه بزرگ به امت او بخشیده خواهند شد.
خبر دادن وی از اینکه دو مورد از دعاهایش در حق امتش را خداوند اجابت کرد.
خبر دادن وی از اینکه دعای سوم در حق امت اجابت نشد ومنع گردید.
خبر دادن وی از اینکه امت او دچار جنگ و شمشیرکشی در برابر هم خواهد شد و از سرآنان برداشته نخواهد شد.
خبر از ظهور مدعیان پیامبری در میان امت.
خبر از باقی ماندن دسته نصرت یافته بر حق در میان این امت.
تمامی این موارد که از آنها خبر داده بود، تحقق یافت. با وجود اینکه هرکدام از آنها دورترین و بعیدترین چیز از نظر عقل به حساب میآیند (عقل سلیم آنها را نمیپذیرد).
سیزدهم: حصر ترس وی برای امتش از پیشوایان گمرا ه کننده (یعنی تنها از آنها برای امت خود هراس داشت).
چهاردهم: آگاهی از معنای پرستش بتها (اوثان).
[۱۹۴] مسلم: کتاب القدر(۲۶۶۳)(۳۳): باب بیان أن الاجال و الرزاق و غیرها لا تزید و لا تنقص عما سبق به القدر. [۱۹۵] جایگاه آنان بدتر از آن است که نسبت به ما میپندارید و از راه راست نیز منحرفتر و گمراهتر است. [۱۹۶] تخریج آن در شماره (۱۶۶)گذشت. [۱۹۷] بخاری: کتاب الاعتصام باب الکتاب و السنة(۷۳۲۰) باب قول النبیصلتتبعن سنن من کان قبلکم. مسلم: کتاب العلم (۲۶۶۹)(۶) باب اتباع سنن الیهود والنصاری. سیاق مطرح شده در اینجا سیاق مسلم نیست. [۱۹۸] ضعیف است: قسمتی از حدیثی است که ترمذی آورده است: کتاب الأیمان (۲۶۴۱)باب ما جاء فی افتراق هذه الامة. ترمذی میگوید: حدیث غریبی است. حاکم (۱/۱۲۸، ۱۲۹) مناوی آن را در فیض القدیر (۵/۳۴۷) تضعیف کرده است. [۱۹۹] مسلم: کتاب الفتن(۲۸۸۹)(۱۹) باب: هلاک هذه الامة بعضهم ببعض. وزیادة آن نزد احمد(۵/۲۷۸، ۲۸۴)وابوداوود (۴۲۵۲) کتاب الفتن: باب ذکر الفتن و دلائلها وابن ماجة (۳۹۵۲) کتاب الفتن: باب ما یکون من الفتن. [۲۰۰] بخاری کتاب الایمان والنذور(۶۶۳۰): باب کیف کانت یمین النبی ص. و مسلم: کتاب الفتن (۲۹۱۸)(۷۵): باب لاتقوم الساعة حتی یمرّالرجل بقبر الرجل. از حدیث ابوهریرة س. و بخاری (۶۶۲۹)و مسلم(۲۹۱۹)(۷۷) ا حدیث جابربن سمرة. [۲۰۱] قسمتی از حدیثی است که طبرانی با سند صحیح آن را تخریج کرده است. حافظ نیز در فتح الباری (۱۱/۵۱۳) از حدیث مغیرة بن شعبةسآورده است. اصل حدیث در صحیح بخاری بدون قسمت مذکور آمده است. بخاری: کتاب القدر (۶۶۱۵): باب لامانع لما أعطی الله. [۲۰۲] صحیح است: ابوداود: کتاب الفتن و الملاحم(۴۲۵۴): باب ذکر الفتن ودلائلها. و همچنین احمد (۱/۳۹۰، ۳۹۳) البانی نیز در الصحیحة (۹۷۴)و صحیح الجامع(۲۹۳۱) آن را صحیح قلمداد کرده است. [۲۰۳] صحیح است: ابوداود: کتاب الفتن و الملاحم(۴۲۵۵): باب ذکر الفتن و دلائلها این کوتاهی است چون حدیث فوق را بخاری: در کتاب الفتن(۷۰۶۱) باب ظهور الفتن و مسلم: در کتاب العلم (۱۱)(۵۷): باب رفع العلم و قبضه وظهور الجهل و الفتن فی آخر الزمان آوردهاند. [۲۰۴] صحیح است: طیالسی (۹۷۵)احمد(۶/۴۴۱) طبرانی دوراوی دارد که بینامند آنگونه که هیثمی در المجمع(۵/۲۳۹) گفته است. حدیث به دلیل شواهدی که دارد صحیح است به مجمع الزوائد (۵/۲۳۹، ۲۴۰) مراجعه شود البانی آن را در صحیحة(۱۵۸۲)وصحیح الجامع(۱۵۴۷) تصیح کرده است. همگی حدیث را همانند مؤلف به ابوداود نسبت دادهاند. [۲۰۵] صحیح است: دارمی (۱/۷۰)(۲/۳۱۱)آنگونه که البانی در صحیحة(۴/۱۱۰) گفته است این حدیث با شرط مسلم صحیح است. احمد نیز آن را (۵/۲۷۸، ۲۸۴) تخریج کرده است. ابوداوود: کتاب الفتن (۴۲۵۲): باب ذکر الفتن ودلائلها. ابن ماجه: کتاب الفتن(۳۹۵۲): باب مایکون من من الفتن. به تخریج شماره(۲۰۶) مراجعه شود. [۲۰۶] بخاری: کتاب فضائل المدینة(۱۸۷۰) باب حرم المدینة. کتاب الفرائض(۶۷۵۵): باب اثم من تبرأ من موالیه. مسلم: کتاب الحج(۱۳۷۰)(۴۶۷): باب فضل المدینة. از حدیث علیسبخاری. کتاب الا عتصام (۷۳۰۶): باب اثم من آوای محدثاً. مسلم کتاب الحج(۱۳۶۶) (۴۶۳): باب فضل المدینه. از حدیث انسس. [۲۰۷] بخاری: کتاب الصلح(۲۶۹۷): باب اذا اصطلحوا علی صلح جور: فالصلح مردود. ومسلم کتاب الأقضیة (۱۷۱۸)(۱۷): باب نقض الاحکام الباطلة ورد محدثات الامور. از حدیث عایشهل. [۲۰۸] صحیح است: قسمتی از حدیث عرباض بن ساریة. ابوداود آن را در کتاب السنة(۴۶۰۷) باب لزوم السنة و احمد در مسند (۴/۱۲۷) ودیگر آن آوردهاند. حدیث صحیحی است. به السنة ابن عاصم(۲۷) مراجعه شود. در این باب از ابن مسعود نزد ابن ماجه (۴۶) و نزد نسائی از جابر(۳/۱۸۸) نیز وارد شده است. [۲۰۹] صحیح است: دارمی (۱/۷۱)در مقدمه: باب فی کراهیة اخذ الرای.. البانی در تخریج المشکاة (۱/۸۹) میگوید: سندش صحیح است. [۲۱۰] صحیح است: ابوداود کتاب السنة(۴۶۱۱)باب لزوم السنة، سند آن نیز صحیح است. [۲۱۱] صحیح است: ابو داود کتاب الفتن والملاحم(۴۲۵۲): باب ذکر الفتن ودلائلها.که حدیث صحیحی است به تخریج شماره (۲۱۲) مراجعه شود. [۲۱۲] بخاری: کتاب الفتن(۷۱۱۶): باب تغییر الزمان حتی تعبد الا وثان مسلم: کتاب الفتن (۲۹۰۶) (۵۱): باب لا تقوم الساعة حتی تعبد دوس ذا الخلصة. [۲۱۳] حسن ابن ابونعیم در کتاب الحلیة(۴/۱۷۹) آورده است و میگوید: غریب است، تنها معاذ بن هشام از پدرش در کتاب خود آن را نقل کرده است. که سند آن صحیح است. [۲۱۴] بخاری کتاب البیوع(۲۲۲): باب قتل الخنزیر. مسلم: کتاب الایمان (۱۵۵)(۲۴۲): باب نزول عیسی بن مریم حاکماً بشریعة نبینا محمد صاز حدیث ابوهریرة س. [۲۱۵] صحیح است: حاکم: (۴/۴۵۶، ۴۵۷)حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت کرده است. این کوتاهی است. چون حدیث نزد مسلم: کتاب الامارة(۱۹۲۴)(۱۷۶): باب قولهصلا تزال طائفة من امتی علی الحق لایضرهم من خالفهم. [۲۱۶] تخریج آن در شماره (۵۷)گذشت [۲۱۷] سند آن ضعیف است: طبرانی در الکبیر (۷۶۴۳) سند آن ضعیف است. زیرا عمر و بن عبدالله شیبانی حضرمی در سند آن است. ذهبی در دیوان ضعفاء(۳۱۸۸) آورده است که وی تابعی مجهول است. دو سری نهجالسدید(۲۶۲). [۲۱۸] بخاری کتاب المناقب(۳۶۴۱): باب (۲۸)