فتح المجید شرح کتاب توحید

فهرست کتاب

باب

باب

در خصوص این فرموده خداوند که ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٩٠[الأعراف: ۱۹۰].

یعنی: «اما هنگامی که خداوند فرزند صالحی به آن‌ها داد، (موجودات دیگر را در این موهبت مؤثر دانستند و) برای خدا، در این نعمت که به آن‌ها بخشیده بود، همتایانی قائل شدند؛ خداوند برتر است از آنچه همتای او قرار می‌دهند».

مصنف این باب را با این فرموده خداوند آغاز کرده است که می‏فرماید: ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٩٠[الأعراف: ۱۹۰].

امام احمد /در معنای این آیه می‏گوید: عبد الصمد از عمر بن ابراهیم از قتاده از حسن از سمرة از پیامبرصبرای ما روایت کرده است که رسول خدا صفرمودند: هنگامی که از حواء فرزندی متولد شد، شیطان بر حواء طواف می‌کرد و فرزندان او چندان زنده نمی‌ماند. شیطان به وی گفت: نامش را عبدالحارث بگذار، در آنصورت زنده می‌ماند. پس حواء فرزندش را عبدالحارث نام نهاد و زنده ماند. این کار براساس وحی شیطان و فرمان او صورت می‌گرفت. [۳۶۵]

ابن جریر نیز از محمد بن بشار بندار، از عبدالصمد بن عبدالوارث این حدیث را روایت کرده و می‌گوید این حدیثی حسن و غریب است.

و تنها از حدیث عمر بن ابراهیم آن را می‌شناسم و برخی آن را از عبدالصمد بی‌آنکه آن را رفع کند (به پیامبرصنسبت دهد) روایت کرده‏اند. حاکم نیز در المستدرک خود از حدیث عبدالصمد به صورت مرفوع آورده است و می‌گوید این حدیث سندش صحیح است ولی مسلم و بخاری آن را نیاورده‌اند. امام احمد نیز آن را از ابو محمد بن ابی حاتم در تفسیر خود از ابو ذرعه رازی، از هلال بن فیاض از عمر بن ابراهیم به صورت مرفوع روایت کرده است.

ابن جریر می‌گوید: ابن وکیع از سهیل بن یوسف از عمرو از حسن در خصوص این فرموده خداوند ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚبرای ما روایت کرد که وی گفت: این در خصوص برخی از پیروان ادیان است و برای آدم نبوده است. بشربن معاذ از یزید، از سعید از قتاده برای ما روایت کرده است که گفت: حسن می‌گفت: آنان یهود و نصاری هستند. خداوند فرزندانی به آنان بخشید و آن‌ها نیز این فرزندان را یهودی و مسیحی کردند. این اسناد از حسن/صحیح است.

عماد ابن کثیر در تفسیر خود می‏گوید: از جمله آثاری که در این زمینه وارد شده، این است که محمد بن حصین از عکرمة از ابن عباس روایت کرده است که گفت: حواء برای آدم ÷فرزندانی را می‌زایید و آنان را به بندگی خداوند وا می‌داشت و به اسامی مثل عبدالله، عبید الله و نظیر آنان آن‌ها را نامگذاری می‌کرد و آنان می‌مردند، ابلیس نزد آندو (آدم و حوا) آمد و گفت: اگر شما با اسم دیگری غیر از آن اسم‌ها آن‌ها را نا مگذاری کنید در آنصورت زنده می‌مانند. پس فرزندی پسر از حوا متولد شد و نامش را عبدالحارث نهادند. که مقصود فرموده خداوند یعنی ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٩٠[الأعراف: ۱۹۰].

نظیر آن اثر را سعید بن جبیر نیز از ابن عباس آورده است که ابن ابی حاتم آن را روایت کرده است.

جماعتی از پیروان ابن عباس نظیر مجاهد، عکرمة و سعید بن جبیر و از طبقه دوم نیز افرادی نظیر قتاده، سدی و جمعی از افراد پس از آن‌ها از مفسران و متاخرین که بی‌شمارند این اثر را از ابن عباس دریافت کرده‏اند.

عماد بن کثیر می‏گوید: گویا که اصل آن – و الله اعلم – از اهل کتاب گرفته شده است.

(شارح) به نظر می‌رسد چنین چیزی بسیار بعید است.

ابن حزم می‏گوید: (علما) بر تحریم اسمی که بیانگر بندگی غیر خداست اتفاق نظر کرده‏اند؛ اسامی مثل عبد عمرو، عبد الکعبه، و اسامی که نظیر آن هستند، بجز عبد المطلب.

مصنف در اینجا سخن ابن حزم را آورده است که می‏گوید: (علما) بر تحریم اسمی که بیانگر بندگی غیر خداست، اتفاق نظر کرده‏اند؛ اسامی مثل عبد عمرو، عبد الکعبه، و اسامی که نظیر آن هستند، بجز عبد المطلب».

ابن حزم همان دانشمند اندلسی، ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم قرطبی ظاهری است.

وی دارای تالیفاتی نیز است در سن ۷۲ سالگی و به سال ۴۵۶ هـ در گذشت.

عبد المطلب در اینجا همان جد رسول خداصاست. وی همان ابن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خریمة بدرکة بن الیاس بن مضر بن نزاربن معد بن عدنان است که بالاتر از عدنان مورد اختلاف واقع شده است تردیدی نیست که از نسل اسماعیل بن ابراهیم÷هستند.

ابن حزم/اتفاق علما را مبنی بر تحریم هراسمی که در آن نسبت بندگی به غیر خداست، حکایت نموده است. چرا که این کار شرک در الوهیت و ربو بیت محسوب می‏شود.

زیرا مردم همگی ملک خدا و بنده او هستند. خداوند آن‌ها را تنها به بندگی خود و توحید ربوبیت و الوهیت خود فرا خوانده است. برخی از آن‌ها برای خداوند بندگی کرده و او را در ربوبیت والوهیت یگانه می‌دارند.

وعده‌ای از آن‌ها نیز در الوهیت برای او شریک قرار داده ولی به ربوبیت و اسماء و صفات او اقرار کرده و باور دارند که احکام قدری خداوند برآنان جاری است و چاره‌ای از آن نیست.

همانطوری که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣[مريم: ۹۳].

یعنی: «هر آنچه در آسمان‌ها و زمین است برای خداوند رحمن بندگی می‌کنند».

این همان پرستش و بندگی عام است ولی بندگی و پرستش خاص، تنها به کسانی که اهل اخلاص و فرمانبرداری از خداوند هستند، اختصاص دارد. همانگونه که خداوند می‏فرماید:

﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ٣٦[الزمر: ۳۶] یعنی: «آیا خداوند برای بنده‏اش کافی نیست. و آیاتی شبیه این آیه که بیانگر پرستش و عبادت به معنای خاص‌اند».

اینکه گفته است بجز عبدالمطلب این استثنایی از عموم و برگرفته از کل است. به این معناست که نامگذری به این نام محذوریت و مخالفتی ندارد. چرا که اصل آن به معنای بندگی برده است (یعنی برده مطلب است).

در اینجا عبد به معنای برده است، به این توضیح که مُطلب، برادر هاشم به مدینه آمد و این برادر زاده‏اش یعنی شیبه در میان دایی‏هایش از قبیله بنی نجار خزرج رشد و نمو کرد. زیرا هاشم با زنی در آن قبیله ازدواج کرده بود و این فرزند محصول آن ازدواج بود. هنگامی که در میان دای هایش به سن نوجوانی و تمییز رسید، با عمویش مطلب به مکه، شهر پدر و عشیره‌اش سفر کرد، اهل مکه می‌پنداشتند که او برده مطلب است و گفتند: این برده مطلب است. پس این اسم بر وی تعلق گرفت و همان معروف شد و تنها با همین اسم از او یاد می‏کردند و او را فرا می‌خواندند. لذا در اصل آن معنای مورد نظر (بندگی غیر خدا) باقی نماند.

و پیامبرصخود فرموده است که من فرزند عبدالمطلب هستم. [۳۶۶]این شخص در میان قریش و عرب بلند آوازه شد به طوری که در دوران جاهلیت سرور و شریفترین شخصیت قریش محسوب می‌شد، همان کسی است که چاه زمزم را حفر کرد و سقایت (آب دادن به حاجیان) به دست او و سپس به دست فرزندان او افتاد.

عبدالله نیز پدر رسولصیکی از فرزندان عبد المطلب است، در زمان حیات پدرش وفات یافت.

حافظ صلاح الدین علائی در کتاب «الدرة السنیة فی مولد خیر البریة» می‌گوید سن پدرش عبدالله هنگامی که آمنه از وی برای رسول خداصحامله شد، حدود هیجده سال بود. سپس به مدینه رفت تا برای خانواده‌اش خرما بیاورد که در آنجا در نزد دایی‏هایش فرزندان عدی بن نجار در گذشت، در حالیکه بنابر قول صحیح پیامبرصدر شکم مادر بود.

(شارح) پیامبرصهنگامی که از مادرش متولد شد تحت کفالت جدش عبدالمطلب قرار داشت.

حافظ ذهبی می‏گوید: پدرش عبد الله در گذشت در حالیکه پیامبرصبیست و هشت ماهه بود. بنابرقولی کمتر از آن سن داشت و بنا بر قولی نیز وی در شکم مادر بود. برای خرما به مدینه رفته بود که در آنجا درگذشت. و بنا بر قولی نیز از مدینه گذشته و از شام بر می‌گشت، بیست و پنج سال زندگی کرد. که واقد می‏گوید: سخن اخیر ثابت‏ترین سخن در خصوص سن و فات اوست.

مادر پیامبرصآمنه در حالیکه به همراه اوصاز دیدار دایی‌های پدرش از قبیله بنی عدی بن نجار به سوی مکه بر می‌گشت در ابواء درگذشت، ام ایمن وی را به نزد جدش برد.

و تا زمان مرگ جدش تحت کفالت وی بود، پیامبرصدر هنگام وفات جد خود هشت ساله بود که جدش سر پرستی او را به عمویش ابو طالب وصیت کرد.

از ابن عباس در خصوص آیه مورد بحث این باب روایت شده است که گفت: هنگامی که آدم با او (حوا) همبستر شد وی حامله شد، پس شیطان به نزد آندو آمد و گفت: من همان همراه شما هستم که شما را از بهشت خارج ساخت یا از من اطاعت کنید و یا اینکه برای آن طفل (داخل رحم) دو شاخ گوزن نر قرار خواهم داد تا در شکم تو خارج شده و آن را بشکافد و حتما این کار را خواهم کرد حتما. تاکید می‌کرد تا آندو را بترساند، آدم و حوا نام فرزند خود را عبدحارث نامیدند و از اطاعت شیطان سرباز زدند. پس آن طفل مرده متولد شد. سپس بار دیگر حامله شد و شیطان دوباره نزد آندو آمد سخن گذشته خود را دوباره تکرار کرد. آندو نیز از اطاعت سرپیچی کردند، آن طفل دوباره مرده متولد شد. سپس (برای بار سوم) حامله شد و شیطان نیز نزد آنان آمد و سخن قبلی خود را یادآور شد. دوستی فرزند به آنان دست یافت و چیره گشت، در نتیجه نامش را عبد الحارث نهادند و سخن خداوند مبنی براینکه ﴿جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚناظر بر این معناست. این روایت را ابن ابی حاتم آورده است.

وی با سند صحیح از قتاده روایت کرده است که گفت: در اطاعت از آن شریک هستند نه در عبادت. و با سند صحیح از مجاهد در خصوص این فرموده که ﴿لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا[الأعراف: ۱۸۹] روایت کرده است که گفت: آندو ترسیدند از اینکه طفل آن‌ها انسان نباشد. که معنای همین روایت را از حسن، سعید و دیگران نیز روایت کرده است.

مصنف/در اینجا به سخن ابن عباس در خصوص آیه مذکور استناد کرده است که نظیر آن در معنای قبلی از ابن عباس مطرح کردیم.

شیخ ما/می‏گوید: این شرک در صرف نامگذاری بوده است و حقیقت شرکی که ابلیس آن را می‌خواست تحقق نیافته است. چنین محلمی نیکوست. در واقع بیان می‌دارد که آنچه از سوی پدر و مادر اتفاق افتاد مبنی بر اینکه فرزندشان را عبد الحارث نامگذاری کردند، آن تنها یک نامگذاری صرف بوده و آندو نفر قصد آن را نداشتند که او را به بندگی غیر خداوند بنامند معنای سخن قتاده همین است. مبنی بر اینکه در اطاعت از آن شریک هستند نه عبادت. (یعنی از شیطان اطاعت کر ند نه اینکه او را عبادت کنند).

از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:

نخست: تحریم هر اسمی که بیانگر نسبت بندگی به غیر خداوند است.

دوم: تفسیر آیه: ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٩٠[الأعراف: ۱۹۰].

سوم: شرک در نامگذاری صرفاً در آن نامگذاری بوده و حقیقت معنای آن مد نظر نبوده است.

چهارم: بخشیدن فرزند صالح دختر نیز از نعمت‌های خداوند است.

پنجم: سلف میان شرک در اطاعت و شرک در عبادت تفاوت قائل بودند.

[۳۶۵] ضعیف است: احمد (۵/۱۱) ترمذی کتاب التفسیر (۳۷۷) باب و من سورة الاعراف. [۳۶۶] قسمتی از حدیث براء بن عازب که بخاری آن را آورده است بخاری کتاب الجهاد (۲۸۶۴) باب من قاد دابة غیره فی الحروب. مسلم کتاب الجهاد و السیر (۱۷۷۶) (۷۸) باب فی غزوة حنین.