فتح المجید شرح کتاب توحید

فهرست کتاب

باب: احترام‌گذاشتن به اسم‌های خداوند و تغییر نام افراد به سبب اسماء خداوند

باب: احترام‌گذاشتن به اسم‌های خداوند و تغییر نام افراد به سبب اسماء خداوند

از ابو شریح روایت شده است که وی را ابوالحکم می‌خواندند، پیامبرصبه وی فرمودند: خداوند خود حَکَم است و حُکم هر چیزی در دست اوست. پس ابو شریح گفت: قوم من هرگاه دچار اختلاف می‌شدند به نزد من آمده در میان آنان حکم (قضاوت) می‌کردم و هردو دسته از حکم من راضی می‌شدند. پیامبرصنیز فرمودند: چه نیکوست این (عملکرد تو).

آیا فرزندی داری؟ گفت (سه فرزند بنام) شریح، مسلم و عبدالله (دارم) پیامبرصفرمود: کدامیک بزرگتر است؟ گفتم: شریح. پیامبرصفرمود: پس تو ابوشریح هستی. ابو داود و دیگران این حدیث را روایت کرده‏اند.

مصنف می‏گوید: باب: احترام گذاشتن به اسم‌های خداوند و تغییر نام افراد به سبب اسماء خداوند.

از ابو شریح روایت شده است که وی ابوالحکم کنیه شده بود پیامبرصبه وی فرمودند: خداوند خود حَکَم است و حُکم هر چیزی در دست اوست. پس ابو شریح گفت: قوم من هرگاه دچار اختلاف می‌شدند به نزد من آمده در میان آنان حکم (قضاوت) می‌کردم و هردو دسته از حکم من راضی می‌شدند. پیامبرصنیزفرمودند: چه نیکوست این (عملکرد تو).

آیا فرزندی داری؟ گفت (سه فرزند بنام) شریح، مسلم و عبدالله (دارم) پیامبرصفرمود: کدامیک بزرگتر است؟ گفتم: شریح. پیامبرصفرمود: پس تو ابوشریح هستی ابو داود و دیگران این حدیث را روایت کرده‏اند. [۳۶۰]

مقصود از ابو شریح آنگونه که در خلاصة التهذیب آمده است، همان ابو شریح خزاعی است. نامش خویلد بن عمرو است در روز فتح مکه اسلام آورد. بیست حدیث از وی روایت شده است دو حدیث را بخاری و مسلم باهم اتفاقاٌ روایت کرده‏اند و یک حدیث را نیز تنها بخاری آورده است. ابو سعید مقبری، نافع بن جبیرو عده‌ای دیگر از وی حدیث روایت کرده‏اند ابن سعد می‌گوید به سال شصت و هشت در مدینه وفات یافت. شارح می‌گوید نام وی هانی بن یزید کندی است. که این گفته حافظ است.

و بنابر گفته‏ای نامش حارث ضبابی است که این سخن به مزّی نسبت داده شده است.

لقظ «یکنی» در عبارت عربی همان کنیه است: آنچه که با «أب» یا «أم» و امثال آن شروع می‏شود. ولی لقب اینگونه نیست مثل زین العابدین و نظیر آن. عبارت پیامبرصمبنی بر اینکه خداوند خود حکم است و حکم هر چیزی در دست او است. یعنی خداوند سبحان در دنیا و آخرت حَکَم است. در دنیا به طریق وحی که پیامبران و فرستادگان خود نازل کرده است در میان بندگان خود حکم می‏کند و هیچ قضیه و مسأله‌ای نیست مگر اینکه خداوند در آنچه بر پیامبرش نازل کرده‏ از قران و حکمت، حکم کرده است. خداوند شناخت این احکام را برای بیشتر علمای این امت آسان نموده است، واین امت در گمراهی اتفاق و اجماع نظر نمی‏کنند. اگر در پاره‌ای از احکام علما دچار اختلاف شده‌اند به ناچار یکی از آن‌ها باید بر آن حکم حقیقی که مد نظر خداوند است درست رسیده باشد پس هرکس که خداوند او را از نیروی فهم بهره‏مند ساخته و به او ملکه درک بخشیده باشد به وسیله آن به سخن درست و صحیح از قول و دیدگاهای علما می‏برد، چنین فهمی از طریق فضل و منت و احسان خداوند برای آن شخص آسان می‌گردد که هیچ بخشش و فضلی از چنین عطیه‌ای بالاتر و ارجمند‌تر نیست. از خداوند فضل و کرمش را درخواست می‌کنیم!

در دنیا وآخرت حکم در دست اوست همانند این سخن خداوند که فرموده است: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ[الشورى: ۱۰] یعنی: «در هر چیزی که دچار اختلاف شدید حکم آن در دست خدا است»و همچنین فرموده است: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩[النساء: ۵۹].

یعنی: «و اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را به خدا و پیامبر او بر گردانید، اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار برای شما بهتر و خوش فرجام‌تر است». پس ار جاع حکم به خدا در واقع ارجاع آن به کتاب اوست و ارجاع حکم به رسول او نیز ارجاع آن به پیامبر صدر هنگام حیاتش و ارجاع آن به سنت وی صپس از مرگ ایشان است.

هنگامی که پیامبرصمعاذ بن جبل را به یمن فرستاد به وی فرمود: بر چه اساسی حکم می‌کنی؟ گفت: با کتاب خدا. فرمود: اگر در کتاب خدا نیافتی (به چه حکم می‌کنی)؟ گفت: با سنت رسول خدا حکم می‏کنم. گفت: اگردر سنت رسول خداصحکم آن مسأله را نیافتی؟ گفت: با نظر خود اجتهاد می‌کنم و حکم می‏دهم.

پیامبرصفرمود: تمام حمد وثنا ویژه خداوندی است که فرستاده رسول خدا را در آنچه که رسول خدا را خشنود می‏سازد موفق گردانید. [۳۶۱]معاذ از بزرگترین دانشمندان صحابه نسبت به احکام و شناخت حلال و حرام و کتاب و سنت بود. بنابراین اجتهاد را در مساله‌ای که حکمی در کتاب و سنت پیرامون آن نیامده است برای وی جایز دانست. بر خلاف آنچه امروزه و یا قبلاً از سوی برخی از اهل تفریط و کوتاهی اتفاق می‌افتد، مبنی بر اینکه از حکم کتا ب و سنت غافل و جاهلند و گمان می‌کنند که اجتهاد با وجود جهل آن‌ها از حکم کتاب و سنت برای آنان نیز جایز است. یعنی بی‌آنکه در خصوص حکم یک مساله به کتاب و سنت مراجعه کنند با به رأی و نظر خود فتوا می‏دهند).

در روز قیامت تنها خداوند است که حکم می‏کند هنگامی که برای حکم نهایی در میان بندگان نازل می‏شود، پس با علم خود در میان بندگان حکم می‏کند. و اوست که هیچ عمل پوشیده‌ای از اعمال بندگانش بروی و پنهان و پوشیده نیست. از این رو فرموده است ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖۖ وَإِن تَكُ حَسَنَةٗ يُضَٰعِفۡهَا وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا٤٠[النساء: ۴۰].

یعنی: «خداوند ذره‏ای ظلم و ستم روا نمی‏دارد و اگر از کسی کار نیکی سر زند، آن را چند برابر می‏گرداند و از سوی خود پاداش بزرگی عطا می‏‏کند». حکم درروز قیامت تنها بر اساس نیکی‌ها و بدی‌هاست. حق مظلوم را از ظالم اگر آن ظالم نیکی‌هایی داشته باشد از نیکی‌های وی خواهد گرفت و اگر نیکی‌هایی نداشته باشد بدی‌های مظلوم را اگر نثه بر بدی‌های ظالم می‌افزاید. نه ذره‌ای برظلم ظالم بیش از اندازه می‌افزاید و نه از حق مظلوم به اندازه نا چیز کم می‏کند».

عبارت ابو شریح مبنی بر اینکه «قوم من هرگاه دچار اختلاف می‌شد به نزد من آمده در میان آنان حکم می‌کردم و هردو طرف دسته از من راضی می‌شدند» پیامبرصنیز فرمودند: چه نیکوست این (عملکرد تو).

معنای این عبارت و الله اعلم – این است هنگامی که قوم ابو شریح دریافتند که وی شخصی با انصاف و عدالت گر در میان آن‌هاست و پی بردند که او به آنچه هردو طرف را خشنود سازد، معرفت دارد، به همین سبب در نزد آنان مقبول و مورد رضایت آنان بود. در واقع در میان مردم اصلاحگر بود.

چرا که مدار صلح بر رضایت است نه الزام و یا مراجعه بر جادوگران و اهل کتاب از یهود و نصاری و همچنین مدار و محور صلح و حکم استناد یه وضعیت و احوال اهل جاهلیت مبنی بر مراجعه به بزرگان و گذشتگان آنان که مخالفت با کتاب و سنت باشد، نیست. همانطوری که امروزه بسیار اتفاق افتاده است. (یعنی نمی‏توان برای حکم نهایی به بزرگان دوران جاهلیت مراجعه کرد بلکه باید به کتاب خدا و سنت پیامبرش مراجعه شود).

همچون وضعیت طاغوتیان که به حکم خدا و رسول خدا توجهی ندارد بلکه آنچه در نزد آنان معتمد است همان حکمی است که بر اساس هواهای نفسانی و نظرات شخصی و جمعی مطرح می‏شود.

برخی از مقلدان نیز به این دسته ملحق می‏شوند، همان کسانی که تقلید آن‌ها از نظرات فردی به آنان اجازه نمی‏دهد تا آنچه را که درست و صحیح وموافق کتاب و سنت است بپذیرند. خداوند کمک کنند و یاریگر است.

سخن پیامبرصمبنی بر اینکه آیا فرزندی داری؟ وی گفت: (سه فرزند بنام) شریح، مسلم و عبدالله (دارم) پیامبرصفرمود: کدامیک بزرگتر است؟ گفتم: شریح. پیامبرصفرمود: پس تو ابوشریح هستی. این داستان بیانگر آن است که در کنیه غالباً فرزند بزرگتر در نظر گرفته می‏شود، این مفهوم و معنا علاوه بر حدیث مذکور در جاهای دیگری نیز مطرح شده است. و الله اعلم.

از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:

نخست: احترام به اسم‌های خدا و صفات آن، اگر چه معنای آن مد نظر نباشد.

دوم: تغییر اسم فرد به خاطر احترام گذاشتن به اسم خدا.

سوم: برگزیدن اسم فرزند بزرگتر برای کنیه.

[۳۶۰] صحیح است: ابو داود کتاب الادب (۴۹۵۵) باب فی تغییر الاسم القبیح نسائی کتاب آداب القضاء (۸/۲۲۶) باب اذا حکموا رجلا فقضی بینهم، البانی در الارواء (۲۶۱۵) و صحیح الجامع (۱۸۴۱) این حدیث را صحیح دانسته است. [۳۶۱] تخریج آن در شماره (۳۴۰) گذشت.