سخن علماء در بیان معنای «لا اله لا الله»
سخن ابن عباس را قبلا بیان داشتیم. وزیر ابومظفر در «الافصاح» گفته: سخن ایشان که گفت: «گواهی دادن به اینکه جز الله معبود دیگری وجود ندارد». مقتضی آن است مقتضی آن است که گواهی دهنده به عدم وجود معبودی جز الله آگاهی نیز داشته باشد، چنانکه خداوند فرموده است: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾.
و از اینرو که الوهیت برای خداوند واجب میباشد و شایستهی کسی دیگر نیست، لفظ «الله» بعد از کلمهی «الا» به صورت مرفوع آمده. گفت: فایدهی کلی آن این است که بدانید این کلمه شامل کفر به طاغوت و ایمان به خداوند میباشد، زیرا بعد از نفی الوهیت برای غیر از خدا و اثبات آن برای خداوند متعال، ناخودآگاه به طاغوت کفر ورزیده میشود و به خداوند ایمان آورده میشود.
ابن قیم در کتاب«البدائع» در رد سخن کسانی که مستثنی را خارج از مستثنی منه قلمداد کردهاند، میگوید نه تنها از مستثنی بلکه از مستثنی منه و حکم آن خارج شده بنابراین مستثنی منه نمیتواند در داخل مستثنی قرار گیرد. اگر چنین باشد، شخص با گفتن «لا اله الا الله» در اسلام داخل نمیشود. چرا که آن الوهیت خداوند را ثابت نمیکند، در حالیکه این عبارت (لا اله الا الله) بزرگترین سخنی است که برای نفی الوهیت از غیر خداوند، وبرای اثبات آن به طور اختصاص برای خداوند وضع شده است. دلالت آن بر اثبات الوهیت خداوند بسیار بهتر است از دلالت این عبارت که «الله اله» یعنی خداوند معبود است. و هیچکس تردیدی در این ندارد. ابوعبدالله قرطبی در تفسیر خود در مفهوم «لا اله الا الله» میگوید یعنی هیچ معبودی جز او نیست.
زمخشری میگوید: «اله» از اسمهای جنس مثل الرجل(مرد) و الفرس (اسب) است، که بر هر معبود حق یا باطلی واقع میشود، سپس معنای آن بر معبود به حق غلبه یافته است. (یعنی معنای غالب آن همان معبود به حق است) شیخ الاسلام میگوید: «اله» همان معبود فرمانروا ست. پس «اله» همان مألوه است و مألوه نیز یعنی کسی که مستحق پرستیدن است و این استحقاق به سبب صفاتی است که اتصاف به این صفات مستلزم آن است که در نهاییترین حد دوست داشته شود، و مستحق نهایت خضوع و فروتنی گردد.
بنابراین «اله» همان معبود محبوبی است که دلها به دوست داشتن او گرایش پیدا میکنند، خاکسار و فروتن میشوند؛ از او میترسند و به او امید دارند در سختیها به او روی میآورند، در کارهای مهم خود او را به فریاد میخوانند، در مصالح به او توکل میکنند، به او پناه میبرند و با یاد او آرامش مییابند و با دوست داشتن او آرام میگردند. و او کسی نیست مگر خداوند یگانه.
از این رو «لا اله الا الله» راستترین سخنهاست، اهل آن اهل خدا و حزب او هستند. انکار کنندگان آن، دشمنان خداواهل خشم و عذاب اویند. هرگاه بندهای آن را به درستی ادا کرد تمام مسائل، حالات و ذائقههای او نیز صحت مییابد. و اگر بندهای آن را صحیح انجام نداد، از علوم و اعمال او فساد لازم میآید. (علم و عملش فسادگر و ویرانگرند). ابن قیم میگوید: «اله» همان کسی است که دلها با محبت، بزرگداشت، انابت، اکرام، تعظیم، خاکساری و فروتنی، ترس و امید وتوکل به سوی آن میگروند و گرایش پیدا میکنند.
ابن رجب میگوید: اله کسی است که اطاعت میشود نه اینکه در برابر او عصیان و نافرمانی صورت گیرد، این فرمانپذیری نیز به سبب هیبت اوست که از روی تکریم، محبت، ترس، امید، توکل، خواستن و به فریاد خواندن او انجام میشود. تمامی این حالات و اعمال شایسته کسی جز خداوند صاحب عزت و جلال، نیست. هرکس مخلوقی را در چیزی از این امور که خصائص ویژگیهای الوهیت است، شریک خداوند قرار دهد به همان میزان به اخلاص او در مورد «لا اله الا الله» که به زبان آورده است، خدشه وارد میشود و در آن چیز به همان اندازه از عبودیت خداوند به عبودیت مخلوق تن داده است و در آن چیز عبودیت مخلوق را پذیرفته است.
بقاعی میگوید: «لا اله الاا لله» نفی بسیار بزرگی است نفی این که معبود بر حقی غیر از بزرگترین پادشاه عالم(خداوند متعال) باشد، و علم داشتن به این مساله بزرگترین نجات دهنده از ترسهای قیامت است، در صورتی که آن علم نافع، و مقرون به اذعان، و عمل به مقتضای آن باشد، و در غیر این حالت جهل محض است.
طیبی میگوید: «إله» فِعال به معنای مفعول است، مثل کتاب به معنای مکتوب: أَلِة آلِهَةً: یعنی: عَبِد عِبادَةًیعنی عبادت کرد.
شارح میگوید: از این دست سخنان در کلام علما فراوانند و علما بر آن اجماع دارند.
بنابراین «لا اله الاالله» بر نفی الوهیت از هر چیزی غیر از خداوند، و اثبات آن فقط برای خداوند دلالت میکند. و این همان توحیدی (یکتا پرستی) است که انبیاء به سوی آن دعوت کردهاند و قرآن از ابتدا تا انتهاء بدان دلالت دارد. همانطوری که خداوند از زبان جنیان میفرماید:
﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فََٔامَنَّا بِهِۦۖ وَلَن نُّشۡرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا٢﴾[الجن: ۱-۲] «بگو: به من وحی شده است که جمعی از جن به سخنانم گوش فرادادهاند، سپس گفتهاند: ما قرآن عجیبی شنیدهایم که به راه راست هدایت میکند، پس ما به آن ایمان آوردهایم و هرگز کسی را شریک پروردگارمان قرارنمیدهیم».
پس«لا اله الا الله» جز برای کسی که مدلولش را نفیاً و اثباتاً شناخته و بدان اعتقاد پیدا کرده و پذیرفته است و بدان عمل کرده، نفعی نمیرساند. ولی اگر کسی بیعلم، اعتقاد و عمل آن را به زبان آورد. چنانچه پیش از این در کلام علماء ذکر نمودیم، چنین حالتی جهل محض بوده و بیتردید علیه او حجت خواهد بود.
و عبارت «وحده لا شریك له» در حدیث مذکور جهت تاکید و برای بیان مضمون معنای عبارت «لا اله الا الله» است، که خداوند آن را در داستانهای انبیاء و فرستادگان خود در کتاب آشکارش بیان کرده است. چقدر قبرپرستان به احوال صاحبان آن قبرها ناآگاهند! و چه بسیار شرکی که در آن افتادهاند با کلمه اخلاص«لا اله الا الله» منافات دارد.
مشرکان عرب و دیگران «لا اله الا الله» را لفظاً و معناً انکار کردند. ولی مشرکان امروز لفظاً به آن اقرار دارند و معنای آن را انکار میکنند، یکی از آنان را میبینی که کلمه «لا اله الا الله» را به زبان میآورد، ولی با انواع عبادتها بسوی معبود دیگری روی میآورد به غیر خداوند پناه میبرد و میگرود. عباداتی مثل حب، بزرگداشت (تعظیم) ترس و امید، توکل و دعا و غیر آن انواع دیگر. حتی شرک آنان به مراتب از شرک عرب فراتر رفته، هرگاه یکی ازآنان دچار سختی شود مخلصانه غیر خداوند را به فریاد میخواند، و بر این باور است که نزد او کشایشی زودتر بدست میآورد، بخلاف مشرکین نخست که فقط هنگام سر خوشی و توانگری شرک میورزیدند اما در سختیها مخلصانه بسوی خداوند روی میآوردند. همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ٦٥﴾[العنكبوت: ۶۵].
«یعنی هرگاه برکشتی سوار شوند خداوند را خالصانه به فریاد میخوانند سپس هنگامی که خدا آنان را نجات داد و سالم به خشکی رساند باز ایشان شرک میورزند».
با این حال روشن میشود که مشرکان این دوران، نسبت به توحید از مشرکان عرب و مشرکان پیش از آنها جاهلترند.
و عبارت «و أن محمداً عبده ورسوله»یعنی به آن گواهی دهد.
که به نیت تکرار عامل به قبل از خود معطوف شده است. معنای «عبد» در اینجا یعنی به ملکیت درآمده و بنده. یعنی آن کس که به ملکیت خدا درآمده و عبودیت خاصِّ وصف اوست.همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ﴾[الزمر: ۳۶] یعنی: «آیا خداوند برای بنده خود کافی نیست». بالاترین مرتبه بنده، عبودیت خاص و رسالت است، که پیامبرصدر این دو وصف شریف کاملترین انسانهاست، ولی ربوبیت و الوهیت هردو حق خداوند متعال است. در ذرهای از آن نه فرشته و نه پیامبری مشارکت ندارد.
و عبارت «عبده ورسوله» این دو صفت را با یکدیگر به صورت جمع آورده است تا هرگونه افراط و تفریط را در خصوص شأن پیامبرصدفع کند، زیرا بسیاری از کسانی که مدعیاند از زمره امت او هستند در سخن و عمل (نسبت به او) دچار زیاده روی و غلو شدهاند و در پیروی از وی کوتاهی کردهاند و به دیدگاهایی که مخالف نظر اوست اعتماد نمودهاند، در تاویل اخبار و احکام او، رویگردانی از مدلول آنها و سرپیچی از فرمانبرداری از آنها با طرح تاویلات (نا سالم) ظلم و ستم روا داشتهاند.
زیرا گواهی بر اینکه محمدصرسول خداست مقتضی است که به وی ایمان آورده شود، آنچه خبر داده تصدیق گردد، در آنچه دستور داده اطاعت شود و از آنچه که نهی کرده و ناپسند میداشت دوری گزیده شود. امر و نهی او بزرگ داشته شود. سخن هیچ کس، هرچه که باشد بر سخن او مقدم داشته نشود در حالیکه آنچه امروز پیش از این منتسبین علم از جمله قاضیان و مفتیان دچار آن شدهاند، خلاف مقتضای گواهی مذکور است. خداوند یاریگر است.
دارمی در مسند [۲۷]خود از عبدالله بن سلام روایت کرده که میگفت: صفت رسول خداصرا اینگونه مییابیم (گویا این حدیث قدسی است) (خداوند میفرماید): ما ترا گواه، بشارت دهنده، ترساننده و سپر امیها فرستادیم، تو بنده و فرستاده من هستی که او را متوکل نامیدهام. تند وخشن نیست و در بازارها (خیابانها) داد و نعره نمیزند، بدی را با بدی پاسخ نمیدهد بلکه میبخشد و در میگذرد. تا زمانی که ملت کژ و منحرف را راست نکرده او را از دنیا نمیبریم و راستی ملت منحرف نیز آن است گواهی بدهد معبود بر حق جز خداوند وجود ندارد به وسیله این گواهی است که چشمهای نابینا، گوشهای ناشنوا و دلهای قفل شده گشوده میگردد. عطا بن یسار میگوید: ابو واقد لیثی به من خبر داد از کعب نیز، همانند این سخن عبدالله بن سلام را، شنیده است.
عبارت «و أن عیسی عبدالله ورسولله»برخلاف دیدگاه مسیحیان که عیسی را پسر خدا سومین از سه تا (پدر، پسر، روح القدس) میدانند. خداوند بسیار متعالیتر از آن است که آنان میگویند، خداوند میفرماید: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ﴾[المؤمنون: ۹۱] یعنی «خداوند هیچ فرزندی نگرفته و معبود دیگری همراه او نیست».پس لزوماً با علم و یقین باید گواهی داد که عیسی بنده، فرستاده و مملوک خداست که او را از زنی بیهمسر (شوهر) خلق کرد. همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٥٩﴾[آل عمران: ۵۹]یعنی «مثل خلقت عیسی همانند خلقت آدم است که چون او را از خاک و سپس به او گفت پدیدآ پس پدید آمد».
بنابراین عیسی رب و معبود نیست، خداوند پاک منزه است از آنچه آنان شریک او قرار میدهند. خداوند میفرماید:
﴿فَأَشَارَتۡ إِلَيۡهِۖ قَالُواْ كَيۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي ٱلۡمَهۡدِ صَبِيّٗا٢٩ قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا٣٠ وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيۡنَ مَا كُنتُ وَأَوۡصَٰنِي بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَيّٗا٣١ وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا٣٢ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَيَّ يَوۡمَ وُلِدتُّ وَيَوۡمَ أَمُوتُ وَيَوۡمَ أُبۡعَثُ حَيّٗا٣٣ ذَٰلِكَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ قَوۡلَ ٱلۡحَقِّ ٱلَّذِي فِيهِ يَمۡتَرُونَ٣٤ مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٖۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓۚ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٣٥ وَإِنَّ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمۡ فَٱعۡبُدُوهُۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ٣٦﴾[مريم: ۲۹-۳۶]
یعنی «(مریم) اشاره بدو (عیسی) کرد و گفتند: ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم. (عیسی) گفت: من بنده خدا هستم برای من کتاب را خواهد فرستاد و مرا پیامبر خواهد کرد و مرا در هر کجا که باشم شخص پربرکت و سودمندی قرار میدهد. و مرا به نماز خواندن و زکات دادن –تا وقتی که زنده باشم سفارش میفرماید. مرا به نیکی و نیک رفتاری در حق مادرم سفارش میکند وزورگو و بدرفتار نمیسازد. و سلام خدا برمن است آن روز که متولد شدهام و آن روز که میمیرم و آن روز که زنده و برانگیخته میشوم، این است عیسی پسر مریم، این سخنی راستین در حق اوست. سخن راستینی که (مسیحیت) در آن تردید میکنند سزاوار خداوند نیست که فرزندی داشته باشد و منزه است. هرگاه اراده پدیدآوردن چیزی و انجام کاری کند تنها کافی است که به آن بگوید: بشو، بیدرنگ میشود و تنها خداوند پروردگار من و شماست پس او را پرستش کنید، این است راه راست». خداوند در آیه دیگری میفرماید:
﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ وَمَن يَسۡتَنكِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَيَسۡتَكۡبِرۡ فَسَيَحۡشُرُهُمۡ إِلَيۡهِ جَمِيعٗا١٧٢﴾[النساء: ۱۷۲] یعنی «هرگز مسیح ابایی از این ندارد که بندهای برای خدا باشد و فرشتگان مقرب نیز. هرکس که از عبادت خدا سرباز زند و خویشتن را بزرگتر ازآن شمرده همگی آنان را در پیشگاه خود جمع خواهد آورد».
همچنین مومن با عبارت مذکور بر بطلان سخن دشمنان عیسی گواهی میدهد. سخنی که عیسی را فرزند نامشروع قلمداد کردند، خداوند همه آنان را از رحمت خود به دور میدارد. اسلامِ هیچ فردی هنگامی که به سخن این دو گروه (مسیحیت و یهود) در خصوص عیسی، آگاهی بیابد ولی از آن تبری نجوید، مقبول و صحیح نیست. بلکه مومن باید به آن چیزی که خداوند فرموده است اعتقاد داشته باشد و سخن خدا این است که عیسی بنده و فرستاده خدا است.
و عبارت «وكلمة» بدان جهت است که عیسی÷«كلمة» نامیده میشود زیرا با قول «كن» از سوی خداوند به وجود آمده همانطوری که مفسران گذشته چنین دیدگاهی دارند.
امام احمد در کتاب «الرد علی الجهمية» میگوید: خداوند عیسی را با کلمهای که به مریم القا کرد، بوجود آورد. هنگامی که به او گفت: «كن» پس عیسی به وسیله گفتن «كن» (باش) بوجود آمد و عیسی خود آن «كن» نیست بلکه با گفتن کن بوجود آمد. و«كن» قولی است از سوی خداوند متعال و«كن» مخلوق نیست، و مسیحیت و جهمیة در خصوص عیسی به خدا دروغ میبندند.
عبارت «القاها الی مریم» ابن کثیر میگوید: خداوند عیسی را با کلمهای که جبرئیل آن را نزد مریم آورد، خلق کرد. پس از روح خود به دستور پروردگار در مریم دمید و عیسی به اذن خداوند به وجود آمد که وی ناشی از کلمهای بود که خداوند به عیسی گفت: «كن» بشو!پس او نیزشد
و روحی که خداوند نزد مریم فرستاد همان جبرئیل ÷بود.
عبارت«و روح منه» ابی بن کعب میگوید: عیسی روحی از ارواحی است که خداوند خلق کرده و با این عبارت که: ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾[الأعراف: ۱۷۲] یعنی «آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری (چرا) آنان را به سخن آورده است (برانگیخته خداوند به سوی مریم که بر او وارد شد)».
این روایت را عبد بن حمید، عبدالله بن احمد در زوائد مسند، ابن جریر، ابن ابی حاتم و دیگران آوردهاند. حافظ میگوید: خداوند عیسی را با «منه» یعنی از جانب او توصیف کرده است بدان معناست که موجودتیش از جانب خداوند است. همانطوری که میفرماید: ﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ﴾[الجاثية: ۱۳] آورده است. یعنی آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از جانب وی برای شما مسخر گردیده است، ﴿جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ﴾معنی آن این است که موجودات از خداوند به وجود آمدهاند، چنانکه معنی آیهی دیگری نیز همینگونه است که خداوند این اشیا را مسخر نموده است و با قدرت و حکمت خود آنها را به وجود آورده است
شیخ الاسلام میگوید: هرگاه چیزی به اسم خداوند متعال اضافه شود اگر معنایی باشد که نه میتواند به خود قائم بشود نه به مخلوقی از مخلوقات. لزوماً باید صفتی از صفات خداوند و قائم به او باشد. اضافه شدن آن به مخلوق و چیزی که دست پرورده است، ممتنع است. ولی اگر مضاف قائم به ذات خود باشد مثل، عیسی و جبرئیل علیهما السلام و ارواح بنی آدم صفت خدا بودن آن ممتنع است. چرا که آنچه قائم به ذات خود است نمیتواند صفت غیر از خود باشد. عینهایی که به اسم خداوند متعال اضافه میشونددو حالت دارند:
نخست: اضافه شدن آن به سبب اینکه خداوند آن را خلق و ابداع کرده است. که این قسم شامل تمامی مخلوقات میشود. مثل؛ سماء الله (آسمان خدا) و ارض الله (زمین خدا). تمامی مخلوقات بندگان خداوند و تمام اموال ازآن خداست.
دوم: اضافه شدن آن عین به اسم خداوند به سبب معنایی است که خداوند آن را دوست دارد و بدان فرمان داده از این رو آن عین را به دلیل حامل بودن آن معنا به خود اختصاص داده است. مثلاً خداوند کعبه را به عبادتی در آن اختصاص داده که آن عبادت خاص(حج) است، و در غیر آن صورت نمیپذیرد یا مثلاً به مال خمس و یا فیء مال خدا و رسول خدا گفته میشود. عباد الله (بندگان خدا) نیز از این جهت است که چون خداوند را عبادت و امر او را اطاعت میکنند به اسم جلاله الله اضافه میشوند. واین نوع اضافه متضمن الوهیت، شریعت و دین اوست ولی اضافه بر وجه نخست متضمن ربوبیت و خالقیت اوست.
و این عبارت که «والجنة حق والنار حق»(بهشت و جهنم حقند) یعنی گواهی میدهد بهشتی که خداوند در کتاب خود بدان خبر داده و آن را برای پرهیزگاران آماده کرده است حق و ثابت است و تردیدی در آن نیست، همچنین گواهی میدهد، آتش جهنمی که خداوند در کتاب خود بدان خبر داده و آن را برای کافران مهیا نموده حق و ثابت است. همانطوری که خداوند میفرماید:
﴿سَابِقُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا كَعَرۡضِ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أُعِدَّتۡ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ٢١﴾[الحديد: ۲۱] یعنی «بر یکدیگر پیشی بگیرید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن همسان پهنای آسمان و زمین است.برای کسانی آماده شده است که به خدا و پیامبرانش ایمان داشته باشند، این عطا خداست و خدا دارای عطای بزرگ و فراوان است».
همچنین خداوند میفرماید: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ٢٤﴾[البقرة: ۲۴] یعنی «از آتشی خود را به دور دارید که افروزینه آن مردم و سنگ است وبرای کافران آماده شده است». این دو آیه و آیاتی نظیر آنها برخلاف دیدگاه بدعت گزاران دلیلاند بر اینکه بهشت و جهنم در حال حاضر خلق شدهاند و این دو آیه دال بر ایمان به معاد هستند.
و عبادت«أدخله الله الجنة علی ما كان من العمل»یعنی خداوند او را با هر عملی که داشته باشد وارد بهشت میکند، جواب شرط است. در روایت دیگری آمده است که خداوند او را از هر دری از درهای هشتگانه بهشت که بخواهد وارد میکند.
حافظ (ابن حجر) در توضیح این عبارت «علی ما کان من العمل» یعنی با هر عملی که داشته باشد، میگوید: یعنی هر عمل صالح یا فاسدی که داشته باشد، زیرا اهل توحید حتماً وارد بهشت میشوند. و یا ممکن است معنایش این باشد که خداوند آنان را با توجه به اعمالشان در درجات مختلف بهشت وارد میکند.
قاضی عیاض میگویند: آنچه در حدیث عبادة آمده ویژه کسانی است که همراه با به زبان آوردن آنچه پیامبرصفرموده است، حقیقت ایمان و توحیدی که در حدیث وارد شده را نیز با شهادتین مقرون سازد. و این امر چنان پاداشی دارد که بر گناهان وی برتری مییابد و موجب بخشش، رحمت و در نخستین وهله موجب دخول در بهشت میگردد.
مسلم و بخاری در حدیث عتبان آوردهاند «فأن الله حرم علی النار من قال: لا اله الا الله یبتغی بذلك وجه الله»یعنی خداوند آتش جهنم را بر کسی که بگوید هیچ معبودی بر حقی جز خدا و جود ندارد و با گفتن این عبارت خواهان(روی) رضای خدا باشد، حرام کرده است. (یعنی تنها رضای خداوند را در نظر بگیرد و مشتاق روی او باشد).
و عبارت «لهما» که مصنف در اصل متن عربی آورده است مقصود این است که بخاری و مسلم در صحیح آوردهاند. این حدیث قسمتی از یک حدیث طولانی است که مسلم و بخاری آن را روایت کردهاند. [۲۸]
عِتبان با کسر عین همان ابن مالک عمروبن عجلان انصاری از قبیله بنی عوف، صحابی مشهور است که در زمان خلافت معاویه وفات یافت.
بخاری [۲۹]در صحیح خود با سندش از قتاده آورده است که گفت: انس بن مالک برای من روایت کردند که پیامبرصدر حالی که معاذ در کنار وی بر پشت پالان شتر نشسته بود، فرمودند: ای معاذ: گفت: لبیک ای رسول خدا و تا سه مرتبه این خطاب رسول خداصو اجابت معاذ تکرار شد.
پیامبرصفرمود: هیچ فردی نیست که با صدق قلب گواهی بدهد، معبود بر حقی جز خداوند وجود ندارد و محمد فرستاده اوست. مگر اینکه خداوند متعال او را بر آتش جهنم حرام کرده باشد. معاذ گفت: ای رسول خدا. این امر را به مردم گزارش دهم تا بوسیله شنیدن آن شاد و خرسند شوند؟ پیامبرصفرمودند: در آن صورت به این گفته اعتماد و تکیه خواهندکرد (یعنی از عمل باز میمانند)، پس معاذ به منظور پرهیز از گناه در هنگام وفاتش آن را روایت کرد. بخاری با سند دیگری آورده است [۳۰]معتمر با سند دیگری برای ما روایت کرده و گفت: از پدرم شنیدم میگفت: پیامبرصبه معاذ بن جبل فرمودند: هرکس خداوند را در حالیکه برای او شریکی قائل نشده ملاقات کند، وارد بهشت میشود. معاذ گفت: آیا به مردم بشارت ندهم؟ فرمود: خیر، من میترسم از اینکه به همین اعتماد او بسنده کنند (از عمل باز مانند).
به نظر من (شارح) با این سیاق معنای شهادت لا اله الا الله را تبین کرده است چرا که متضمن ترک شرک از سوی کسی است که با صدق و یقین و اخلاص کلمه شهادت را به زبان میآورد.شیخ الاسلام و دیگران در خصوص این حدیث و احادیثی نظیر آن گفتهاند: این امر در خصوص کسی صدق میکند که آن را به زبان بیاورد وبا آن بمیرد. همانطوری که با این گفته مقید شده است که «در دل خود نسبت به آن مخلص باشد» و هیچ گونه تردیدی در آن نداشته باشد و با صدق یقین آن را بپذیرد.
بنابراین حقیقت توحید جذب و کشش همه جانبه روح به سوی خداوند متعال است که هرکس خالصانه در دل خود گواهی بدهد که هیچ معبود به حقی جز خداوند وجود ندارد وارد بهشت میشود. چرا که اخلاص همان کشش قلب به سوی خداوند متعال است و اینکه خالصانه از گناهان توبه کند و به سوی خداوند باز گردد. پس هرگاه با این حالت بمیرد بدان دست یافته است. در احادیث به تواتر رسیده است که: «کسی که لا اله الا الله رابه زبان بیاورد و در قلبش به اندازه یک جو، خردل و یا ذرهای خیر باشد از آتش جهنم خارج میشود» به تواتر روایت شده است.
بسیاری از کسانی که لا اله الا الله را به زبان میآورند ابتدا وارد جهنم شده سپس از آن خارج میگردند. همچنین به تواتر رسیده است خداوند بر آتش حرام کرده از این که اثر سجده فرزند آدم را بسوزاند. این افراد برای خداوند نماز میخواندند و سجده میکردند. به تواتر رسیده است که هرکس بگوید: لا اله الا الله و گواهی بدهد معبود بر حقی جز خداوند نیست و محمد فرستاده اوست آتش بر وی حرام میشود ولی این گواهی با قیدهای سنگینی همراه شده است و بسیاری از کسانی که آن را به زبان میآوردند اخلاص را نمیشناسند و بسیاری نیز از روی تقلید و عادت آن را میگویند و شیرینی ایمان را با درخشندگی قلب در هم نیامیختهاند. و افرادی از این دست که در هنگام مرگ و یا قبر دچار سختی میشوند بسیارند. همانطوری که در حدیث آمده است: (این افراد میگویند) از مردم چیزی را شنیدم من هم همان را به زبان آوردم [۳۱](تقلید از مردم) و غالب اعمال این افراد بر اساس تقلید و اقتدار و پیروی از امثال خود است. و نزدیکترین افراد به مصداق این فرموده خداوند ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾[الزخرف: ۲۳] یعنی: «ما پدران و نیاکانمان را بر آیینی یافتهایم و ما نیز قطعاً به دنبال آنان میرویم».
در آنصورت هیچگونه منافاتی بین احادیث وجود ندارد پس هرگاه فردی با اخلاص و یقین کامل لا اله الا الله را بر زبان آورد و در این حال به هیچ وجه بر گناهی مصر نباشد. کمال و یقین موجب میشود که خداوند از همه چیز برای او محبوبتر باشد، بنابراین در دل او هیچگونه ارادهای برای انجام آنچه خداوند حرام کرده است باقی نمیماند و هیچگونه کراهتی نسبت به آنچه خداوند بدان فرمان داده، ندارد. چنین کسی است که بر آتش بر وی حرام شده است، اگر چه قبل از آن گناهانی داشته باشد، ولی بعد از چنین ایمان و اخلاص، و توبه، ومحبت و یقین کامل گناهان او محو و نابود میگردد همانگونه که شب توسط روز محو میگردد.
پس هرگاه «لا اله الا الله» را با کاملترین وجه که مانع شرک اکبر و اصغر باشد، بگوید و بر هیچ نوع گناهی مصر نباشد بر او بخشیده خواهد شد و بر آتش حرام میگردد. اگر به گونهای آن را به زبان آورد که از شرک اکبر رهایی یابد نه شرک اصغر، و پس از آن چیزی که مناقص آن باشد از وی صادر نشود با چنین حالت و فعل نیکوی پابرجا نخواهد ماند، پس حسنات و نیکیهای فرد ترجیح داده میشود و همانطوری که در حدیث بطاقة آمده، چنین فردی برآتش حرام میگردد، ولی در درجه وی به میزان گناهانی که مرتکب شده است در بهشت پایین میآید و ناقص میشود، و این برخلاف آن فردی است که بدیهایش بر نیکی هایش برتری یافته و با حالتی که مصر برگناهان است از دنیا میرود. چنین فردی مستحق آتش است.
اگر شخص لا اله الا الله را به زبان آورد و به طوری که از شرک اکبر در امان ماند ولی با این حالت از دنیا نرود بلکه بعد از آن گناهانی را مرتکب شود که بر که نیکی و توحید او را خدشه دار کند، چنین فردی در حالت نخست با اخلاص محسوب میشد ولی گناهانی را انجام داد که توحید و اخلاصش را سست وضعیف گردانیده است و آتش گناهان وی قوت گرفته تا جایی که نیکی توحیدش را سوزاند.این برخلاف فردی است که مخلص و اهل یقین است ونیکی هایش بر گناهان ترجیح دارد و و برتری دارد. و بر گناهان اصرار نمیورزد پس اگر با این حال بمیرد وارد بهشت میشود.
تنها ترسی که متوجه فرد مخلص است این است که گناهانی را انجام دهد که در پی آن ایمانش ضعیف شود و لا اله الا الله را با اخلاص و یقینی که مانع تمام گناهان وی میشود به زبان نیاورد وخوف اینکه دچار شرک اکبر و اصغر شود. اگر هم از شرک اکبر سالم بماند اندکی شرک اصغر با او باقی است که گناهانی به آن اضافه میشوند در نتیجه جانب گناهان وی بر جانب حسنات میبرتری مییابد و گناهان، ایمان و یقین را ضعیف میکنند، در نتیجه کلمهی «لااله الا الله» نزد او ضعیف شده و مانع اخلاص در قلب میگردد. و چنین شخصی همانند کسی است که هذیان میگوید و یا در خواب سخن میگوید. یا همانند کسی است که صدایش را با آیهای از قرآن بیآنکه طعم و شیرینی معنایش را بچشد، نیکو میگرداند. چنین افرادی این عبارات را با کمال صدق و یقین نگفتهاند، چرا که پس از گفتن آن دچار گناهانی شدهاند که ناقض گفته آنان است، بلکه بدون صدق و یقین گفتهاند و بدون صدق و یقین میمیرند. زیرا گناهان فراوانی دارند که مانع ورود آنان به بهشت میشود.
پس هرگاه گناهان فزونی یافتند گفتن لا اله الا الله بر زبان سنگینی میکند و قلب از گفتن آن دچار قساوت میگردد. از عمل صالح کراهت پیدا میکند – گوش فرا دادن به قرآن برای شخص سنگین میشود و با یاد غیر خدا خرسند میگردد و به باطل اطمینان حاصل میکند، سخن زشت و همنشینی با اهل غفلت و بیخبر را برای خود شیرین میپندارد و از همنشینی با اهل حق کراهت دارد.
پس چنین فردی اگر «لا اله الا الله» را به زبان آورد چیزی را به زبان آورده است که در قلبش نیست و عمل او گفتهاش را تصدیق نمیکند. حسن بصری میگوید: ایمان به ادعا و آرزو نیست بلکه چیزی است که در دلها مینشیند و ادعای آن را تصدیق میکند. پس هرکس خیری بگوید و عمل کند از او پذیرفته میشود و هرکس خیر بگوید و عملش شر باشد گفتهاش پذیرفته نمیشود. بکر بن عبدالله مزنی میگوید: ابوبکر با فزونی روزه و نماز از آنان پیشی نگرفت بلکه با آن چیزی پیشی گرفت که در قلبش جای گرفته بود.
پس هرکس«لا اله الا الله» بگوید ولی به موجب آن عمل نکند بلکه با وجود آن گناهانی را مرتکب شود در حالیکه در گفته خود صادق و بدان یقین داشته باشد با این وصف، گناهان صدق و یقینش را ضعیف میکنند و در نتیجه شرک اصغر عملی به گفته او میپیوندد (یعنی: گفته شخص در عمل با شرک اصغر مقرون میگردد) این گناهان بر نیکی گفته شخص برتری مییابد و با اصرار بر گناهان از دنیا میرود. بر خلاف کسی که کلمه توحید را با یقین و صدق به زبان میآورد که چنین شخصی یا اصلاً اصراری بر گناهان نمیورزد و توحید وی متضمن صدق و یقین اوست و نیکیهای وی نیز برتری دارند. یا اینکه کلمه توحید را با صدق و یقین کاملی که منافی گناهان و یا منافی ترجیح گناهان باشد به زبان نمیآورد. ویا با صدق و یقین کلمه توحید را به زبان میآورد ولی پس از آن گناهانی مرتکب میشود که بر نیکیهای او برتری دارد و به سبب کسب این بدیها یقین در دل وی ضعیف میشود، در نتیجه چنین قولی برای از بین بردن گناهان قوی نمیگردد، بدیها و گناهان او بر نیکیها برتری مییابند و این دودسته از زمره کسانی هستند که کلمه توحید را به زبان آورده ولی داخل آتش جهنم میشوند. بسیاری از علما از جمله ابن قیم، ابن رجب ودیگران چنین چیزی را مطرح کردهاند.
از نظر من (شارح)آنچه شیخ الاسلام تقریر کرده است. مجموع احادیثی را در خود جمع میکند. میگوید: در حدیث دلیلی دال بر اینکه در ایمان نطق بدون اعتقاد و اعتقاد بدون نطق کفایت نمیکند. و در روایت مذکور تحریم آتش بر کسی که اهل توحید کامل است، وجود دارد.
و در آن (حدیث)آمده است که عمل نفعی نمیرساند مگر اینکه خالصانه برای خداوند متعال و بر وجهی باشد که به زبان فرستادهاش صآن را تشریع کرده است.
قرطبی در یادآوری خود بر عبارت«من ایمان» در حدیث مذکور میگوید: یعنی از اعمال ایمانی که همان اعمال جوارح است. در آن دلالت به این مطلب است که اعمال صالح از ایمان است. دلیل انیکه مقصود او ایمان است چیزی بود که گفتیم. ولی مقصود وی مجرد ایمانی که همان توحید و نفی شریک برای خدا و اخلاص به قول «لا اله الا الله» باشد، نیست. آنچه در آن حدیث آمده مبنی بر اینکه خارج شوید سپس خداوند پاک و منزه همگی را دریک آن بر میگیرد و گروهی را که هیچگونه خیری انجام ندادهاند خارج میسازد» مقصود از آن توحید مجرد از اعمال است. خلاصهای از شرح متن ابن ماجه.
از ابوسعید خدری از رسول خداصروایت شده است که فرمودند: «موسی گفت: ای پروردگار من چیزی به من بیاموز که ترا به وسیله آن یاد کنم و ترا بدان وسیله بخوانم. خداوند فرمود: ای موسی بگو لا اله الا الله «یعنی هیچ معبود بر حقی جز الله نیست موسی گفت: ای پروردگار من: همه بندگان تو این عبارت را میگویند گفت: ای موسی اگر آسمانهای هفتگانه و ساکنان آن، غیر از من و زمینهای هفتگانه بر یک کفه ترازو قرار گیرند و لااله الا الله در کفه دیگر، کفهای که لا اله الا الله در آن است بر کفه دیگر سنگینی خواهد کرد. ابن حبان و حاکم آن را روایت کردهاند و حاکم آن را صحیح قلمداد کرده است.
مصنف میگوید: از ابوسعید خدری از رسول خداصروایت شده است که فرمودند: «موسی گفت: ای پروردگار من چیزی به من بیاموز که ترا به وسیله آن یاد کنم و ترا بدان وسیله بخوانم. خداوند فرمود: ای موسی بگو «لا اله الا الله» «یعنی هیچ معبود بر حقی جز الله نیست موسی گفت: ای پروردگار من: همه بندگان تو این عبارت را میگویند گفت: ای موسی اگر آسمانها هفتگانه و ساکنان آن غیر از من و زمینهای هفتگانه بر یک کفه تراز قرار گیرند و «لا اله الا الله» در کفه دیگر، کفهای که «لا اله الا الله» در آن است بر کفه دیگر سنگینی خواهد کرد. ابن حبان و حاکم آن را روایت کردهاند و حاکم آن را صحیح قلمداد کرده است. [۳۲]
اسم «ابو سعید» سعد بن مالک بن سنان بن عبید انصاری خزرجی، صحابی بزرگوار است پدرش نیز یکی از یاران بزرگوار پیامبرصاست. ابو سعید به دلیل کم سن وسالی در جنگ احد شرکت داده نشد ولی شاهد پیکارهای بعد از اُحد بود. در سال شصت وسه یا شصت و چهار و شصت پنج در مدینه و بنابر قولی در سال هفتاد و چهار هجری وفات یافت.
عبارت «أذكرك» یعنی ترا به وسیله آن بستایم و به یادآورم، عبارت «أدعوک» یعنی ترا بدان وسیله بخوانم واز تو به وسیله آن بخواهم.
عبارت «قل یا موسی: «لا اله الا الله» یعنی یادآور کننده باید تمام آن را به زبان بیاورد فقط به لفظ جلالة «الله» ویا «هَوَ» که برخی از جاهلان غلو کننده متصوفه بکار میگیرند، بسنده نکند، چرا که آن بدعت و گمراهی است.
عبارت«كل عبادك یقولون هذا»فعل یقولون با خط مصنف به صورت جمع استعمال شده ولی در اصل برای رعایت لفظ «كل» که مفرد است باید به صورت مفرد استعمال شود و در مسند از حدیث عبدالله بن عمرو با لفظ جمع آمده است همانطوری که مصنف آن را بر معنای کل بکار برده است.
عبارت «كل عبادك یقولون هذا»یعنی چیزی را میخواهم که در میان بندگانت ویژه من باشد. در روایتی پس از عبارت «كل عبادك یقولون هذا»عبارت «قل: لا اله الا الله. قال لا اله الا الله انت یا رب انما ارید شیئاً تخصنی به»آمده است: یعنی بگو هیچ معبود بر حقی جز خداوند وجود ندارد. موسی نیزگفت: هیچ معبود بر حقی جز تو نیست چیزی را از تو میخواهم که ویژه من باشد.
نه تنها برای مردم بلکه عالم «لااله الا الله» یک ضرورتی است که نهایت ندارد از همه اذکار وجودش بیشتر، دسترسی به آن آسانتر و معنایش عظیمتر است، در حالیکه مردم جاهل و بیسواد از آن رویگردان شده به دعاهای اهل بدعت که نه در کتاب است و نه در سنت روی میآورند.
و در عبارت «عامرهنَّ غیری» عامر بر سماوات عطف شده و منصوب است. یعنی آسمانهای هفتگانه و ساکنانی که در آنهاست به غیر از خداوند متعال، زمینهای هفتگانه و آنچه در میان آنهاست در یک کفه ترازو قرارداده شوند «لااله الا الله» سنگینی خواهد کرد.
امام احمد [۳۳]از عبدالله بن عمر باز پیامبر صروایت کرده است که فرمودند: نوح ÷در هنگام وفات به پسرش گفت: ترا به «لا اله الا الله» سفارش میکنم. زیرا اگر آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه را بر یک کفه ترازو بگذارند و لا اله الا الله را در کفه دیگر، «لا اله الا الله» بر آنها سنگینتر خواهد بود. (کفه «لا اله الا الله» بر آنها برتری میابد) و اگر آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه حلقه پیچیدهای باشند «لا اله الا الله» آنها را از هم جدا خواهد کرد و بر آنها چیره خواهدشد.
عبارت«فی کِفّةٍ» با کسره کاف و تشدید فاء یعنی کفه ترازو.
عبارت «مالت بهنَّ» یعنی بر آنان برتری میابد و سنگینی میکند و آن بدان سبب است که در برگیرنده نفی شرک و اثبات توحیدی است که برترین اعمال و اساس دین و مذهب است پس هرکس با اخلاص و یقین آن را به زبان بیاورد و به مقتضا، لوازم و حقوق آن عمل کند و برآن پایداری ورزد با چنین نیکی واحسانی هیچ چیزی برابری نمیکند. همانطوری که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٣﴾[الأحقاف: ۱۳] یعنی «کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها خداوند است سپس مقاومت میورزند (پایداری میکنند) نه ترسی بر آنان است و نه غمگین میشوند».
این حدیث دلالت میکند بر اینکه، «لا اله الا الله» برترین ذکر است. مثل حدیث مرفوعی که عبدالله بن عمرو روایت کرده است: بهترین دعا، دعای روز عرفه است و بهترین چیزی که من و انبیاء پیش از من گفتهایم: «لا اله الا الله وحده لا شریك له، له الملك وله الحمد وهو علی كل شیءً قدیر»است احمد و ترمذی آن را روایت کردهاند [۳۴]یعنی هیچ معبود برحقی جز خداوند یگانه بیشریک نیست، پاشاهی و ستایش از آن اوست بر هر چیزی تواناست.
همچنین عبدالله بن عمرو به صورت مرفوع روایت کرده است «مردی از امت من را در روز قیامت از میان مردمان فریاد زده میشود، و نود ونه یادداشت برای او پخش میشود هرکدام از یادداشتها به اندازه فاصله دید یک چشم است سپس به او گفته میشود آیا چیزی از اینها را انکار میکنی؟ آیا نویسندگان مراقب و محافظ من ظلمی بر تو کردهاند، میگوید: خیر پروردگار من. به او گفته میشود آیا عذر یا کار نیکی داری؟ آن مرد با حالت ترس میگوید خیر.
به او گفته میشود چرا تو نزد ما کار نیکی داری وامروز بر تو ظلمی روا نباشد. پس شناسنامهای همراه با یادداشتهای مذکور برای وی در آورده میشود. سپس به او میگویند: بر تو ظلمی نخواهد شد. یادداشتها را دریک کفه و شناسنامه را در کفه دیگر قرار میدهند. پس یادداشتها سبک شدند و کفه شناسنامه (کارت هویت) سنگینی کرد. ترمذی این حدیث را روایت کرده و نسائی، ابن حبان و حاکم آن را حسن دانستهاند. حاکم به شرط مسلم آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز در تلخیص خود میگوید صحیح است. [۳۵]
ابن قیم /میگوید: برتری اعمال بر صورتها و تعدد آنها نیست بلکه برتری آنها به برتریشان در قلوب است. (دلهاست) پس صورت (شکل) دو عمل میتواند یکی باشد ولی در بین آن دو به فاصله آسمانها تا زمین برتری و تفاضل میباشد. میگوید: در حدیث بطاقه(حدیثی که گذشت) تأمل کن! همان حدیثی که یک نوشته (شناسنامه) در برابر نود و نه یادداشت قرار میگیرد که هرکدام از یادداشتها به اندازه دید یک چشم طول دارد با این وصف یک نوشته (شناسنامه) بر تمامی آنها سنگینی میکند و نودونه یادداشت در برابرش سبک میشوند. در نتیجه فرد دچار عذاب نمیشود. معلوم است که هر یکتا پرستی یکی از این نوشتهها (شناسنامه) را داراست. ولی بسیاری از آنها به سبب گناهانشان وارد آتش جهنم میشوند.
مصنف میگوید: ابن حبان و حاکم آن را روایت کردهاند: ابن حبان همان محمد بن حبان بن احمد بن حبان بن معاذ، ابو حاتم تمیمی بستی، حافظ تصانیفی مثل الصحیح، التاریخ، الضعفا، الثقات و غیره است.
حاکم میگوید که وی میگوید پیمانههایی از علومی همانند فقه اللغة، حدیث و وعظ و از مردان خردمند است در سال ۳۵۴ در شهر ُبست وفات یافت.
حاکم نیز اسمش محمد بن عبدالله بن محمد نیشابوری، ابو عبدالله الحافظ معروف به ابن البَیَّع. در سال ۳۲۱ متولد شد، از جمله تصانیف وی عبارتند از: تاریخ نیشابورو غیره در سال ۴۰۵ هجری وفات یافت.
ترمذی با حدیثی که آن را حسن میداند از انس سروایت کرده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که میفرمود: خداوند فرموده است، ای فرزند آدم اگر به اندازه زمین دچار خطا و لغزش شوی سپس در حالتی مرا ملاقات کنی که برایم شرک قائل نشدی به اندازه زمین مغفرت و بخشش شامل حالت میکنم.
مصنف /میگوید: ترمذی با حدیثی که آن را حسن میداند [۳۶]از انس سروایت کرده است که گفت: پیامبر صشنیدم که وی فرمود: خداوند فرموده است، ای فرزند آدم اگر به اندازه زمین دچار خطا و لغزش شوی سپس در حالتی مرا ملاقات کنی که برایم شرک قائل نشدی به اندازه زمین مغفرت و بخشش شامل حالت میکنم. مصنف /جمله آخر حدیث را مطرح کرده است. در حالی که ترمذی تمام آن حدیث را بدین نحو آورده است: از انس روایت شده است که گفت: از پیامبرصشنیدم میفرمود: خداوند تبارک و تعالی فرموده است. ای فرزند آدم چون مرا فراخواندی و امید به من بستی. بیتوجه به آنچه انجام داده بودی ترا بخشیدم و ابایی نداشتم. ای فرزند آدم اگر گناهت به کرانههای آسمان رسید چون از من طلب مغفرت کردی ترا بخشیدم و هیچگونه ابایی نداشتم، ای فرزند آدم! اگر به اندازه زمین زمین دچار خطا و لغزش شوی سپس در حالتی مرا ملاقات کنی که برایم شریک قائل نشدی به اندازه زمین مغفرت و بخشش شامل حالت میکنم.
ترمذی: اسمش محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن ضحاک السلمی، ابوعیسی، صاحب «الجامع» و یکی از حفاظ حدیث و نابینا بود. از قتیبه، هناد، بخاری و دیگران روایت کرده است. در سال ۲۷۹ هجری قمری وفات یافت.
انس: ابن مالک بن نضر انصاری خزرجی، خادم رسول خداصکه ده سال به خدمتگذاری وی پرداخت. پیامبرصدر حق وی دعا کردند: خداوندا مال و فرزندانش را فزونی بخش و او را داخل بهشت گردان. در سال نود و نه بنا به گفتهای نود و سه هجری با سنی متجاوز از صد سال وفات یافت.
امام احمد نیز به معنای حدیث مذکور از ابوذر بالفظ زیر روایت کرده است که «من عمل قراب الارض خطیئَةَ ثُّمَّ لقینی لا یشرك بی شیئاً جعلت له مثلها مغفرة»یعنی هرکس به اندازه زمین دچار لغزش شده باشد، سپس در حالتی با من ملاقات کند که برایم شریک قائل شده است همانند آن برایش بخشش و مغفرت قرار میدهم. مسلم آن را روایت کرده [۳۷]و طبرانی [۳۸]نیز از حدیث ابن عباس از پیامبرصآورده است.
قُراب با ضم قاف و بنا بر گفتهای با کسر آن که ضم مشهورتر است، به معنای پُری یا نزدیک به پُر شدن، به اندازه زمین است.
و عبارت «ثم لقینی لا تشرك بی شیئاً»یعنی مرا ملاقات کنی در حالی که چیزی را شریک من قرار ندادهای به شرط (دوری از شرک) که شرط سنگینی برای دسترسی به مغفرت خداوند است. خواه این سالم ماندن از شرک اندک باشد، یا زیاد بزرگ باشد یا کوچک.
هیچکس از آن در امان نمیماند مگر اینکه خداوند متعال او را سلامت دارد و آن هم سلامتی قلب است. همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ٨٩﴾[الشعراء: ۸۸-۸۹] یعنی «روزی که نه مال سود میبخشد نه فرزندان بلکه کسی سودمند است که با دلی (قلبی) سالم نزد پروردگارش آمده باشد».
ابن رجب میگوید: هرکس همراه (یگانه پرستی) به اندازه تمام زمین خطا همراه داشته باشد و خداوند را ملاقات کند خداوند به همان میزان مغفرت شامل حال او خواهد کرد. اگر توحید فرد و اخلاصش برای خداوند متعال کامل شود و شروط توحید را با قلب، زبان وجوارح خود ویا قلب وزبانش درهنگام مرگ به پا دارد این امر موجب مغفرت و بخشش تمامی گناهانی که قبل از آن مرتکب شده است میشود، به طور کلی مانع دخول وی در آتش جهنم میگردد.
هرکس کلمه توحید در قلبش تحقق پیدا کند، محبت، تعظیم، اجلال، ترس، خشیت و توکل هر چیزی غیر از خداوند درد او خارج میشود در آن هنگام تمامی گناهان و خطاهای فرد میسوزند اگر چه همانند کف روی دریا باشد.
علامه ابن قیم /در معنای حدیث مذکور میگوید: برای کسانی که اهل توحید محض هستند، توحیدی که با هیچگونه شرکی در نیامیخته است، چیزهایی بخشیده میشود که بر غیر آنها بخشیده نمیشود. بیتردید موحدی که هیچ چیزی را با خداوند شریک نکرده است اگر به میزان کل زمین خطا با پروردگارش ملاقات کند به همان میزان خداوند مغفرت شامل حال او میگرداند.
و این امر برای کسی که در توحید خود نقصی ایجاد کرده باشد حاصل نمیشود. زیرا با توحید خالصی که با شرک در نیامیخته است. هیچگونه گناهی باقی نمیماند. چراکه متضمن محبت، اجلال، تعظیم، ترس و امید به خداوند یگانه است و موجب شستن گناهان میشود، اگر چه این گناهان به اندازه تمام زمین باشند بنابراین آلودگی گناه عارضهای است دافع آن (توحید) بسیار قوی است.
این حدیث متضمن مفاهیمی است که از جمله آنها عبارتند از: کثرت ثواب (پاداش) توحید، گستردگی کرم، بخشش و رحمت خداوند، رد بر خوارج که گناهکاران را کافر قلمداد میکنند، رد بر معتزله که قائل به منزلت بین منزلتین- همان فسق- هستند و میگویند: نه مؤمن است و نه کافر و همیشه در آتش باقی میماند.
در حالی که درسترین نظر، نظر اهل سنت است که میگویند: اسم ایمان از فرد گناهکار سلب نمیشود و نه میتوان به طور مطلق وی را مومن نامید، بلکه گفته میشود وی مومن معصیت کار است یا با ایمان خود مومن و با گناهی کبیرهای که مرتکب شده فاسق است، که کتاب سنت و اجماع سلف امت سلامی بر این معنا دلالت میکند. از عبدالله بن مسعودسروایت شده است که گفت: هنگامی که رسول خدا صبه إسراء برده شد، چون به سدرة المنتهی رسید. سه چیز به وی عطا شد؛ نمازهای پنجگانه، آیات پایانی سوره بقره به وی بخشیده شد و از میان امت او بر کسی که چیزی را شریک خداوند قرار نداده باشد گناهان بزرگ او مورد مغفرت قرار گرفت. مسلم [۳۹]این حدیث را روایت کرده است
ابن کثیر در تفسیر خود میگوید: امام احمد، ترمذی، ابن ماجه و نسائی [۴۰]از انس بن مالک روایت کردهاند که گفت: رسول خدا صاین آیه را قراءت کردند ﴿هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ وَأَهۡلُ ٱلۡمَغۡفِرَةِ٥٦﴾[المدثر: ۵۶] یعنی «او سزاوار این است که از او بترسند، (آنچه موجب خشم او شود از آن اجتناب کنند) و سزاوار بخشش است».
پروردگارتان میگوید: من اهلیت آن را دارم از من بترسند و کسی را همتای من نگیرند و هرکس از اینکه همراه من معبودی برگزیند، پرهیز میکند، شایستگی آن را دارد که بر او ببخشم.
مصنف /میگوید: در پنج مفهوم (پیامی) که در حدیث عباده مطرح شده است تآمل کن و چون بین آن و حدیث عتبان جمع کنی معنای لا اله الا الله و خطای فریب خوردگان برایت روشن و آشکار خواهد شد.
انبیاء نیازمندند به اینکه فضل «لا اله الا الله» به آنان گوشزد شود و تذکر به اینکه لا اله الا الله بر تمامی مخلوقات برتری دارد، با این وصف بسیاری از کسانی که آن را به زبان میآورند کفه ترازی وی (اعمال) آنان سبک میشود. در این حدیث اثبات صفات خداوند وجود دارد واین برخلاف دیدگاه معطله است.
با شناخت حدیث انس و فرموده پیامبر صدر حدیث عتبان مبنی بر اینکه خداوند هرکس را که بگوید لا اله الا الله و جویای روی خدا باشد بر آتش حرام میکند. روشن شد که ترک شرک تنها به زبان نیست.
از جمله مسائلی که در این باب مطرح شد عبارتند از:
نخست: وسعت فضل خداوند.
دوم: فراوانی پاداش توحید نزد خداوند.
سوم: توحید علاوه بر اینکه ثواب فراوانی دارد گناهان را نیز میپوشاند.
چهارم: تفشیر آیه ۸۲ سورهی انعام.
پنجم: تأمل در پنج پیام (مفهومی) که در حدیث عبادة مطرح شده است.
ششم: از جمع کردن حدیث عباده، عتبان و احادیث بعد از آنها مفهوم گفته «لا اله الاالله» روشن میگردد وخطای کسانی که فریب خوردهاند نیز آشکار میشود.
هفتم: توجه به شرطی که در حدیث عتبان آمده است
هشتم: انبیاء نیازمند ند به اینکه فضل لا اله الا الله به آنان گوشزد شود.
نهم: توجه به اینکه«لا اله الا الله» بر تمامی مخلوقات برتری دارد، با این وصف بسیاری از کسانی که آن را به زبان میآورند کفه ترازوی (اعمال صالح) آنان سبک میشود.
دهم: نص بر اینکه زمین نیز همانند آسمان هفتگانه است.
یازدهم: در زمین و آسمانهای هفتگانه ساکنانی وجود دارند.
دوازدهم: اثبات صفات برای خدا بر خلاف دیدگاه معطله
سیزدهم: با شناخت حدیث انس میتوان دریافت فرموده پیامبرصدر حدیث عتبان «که خداوند بر اتش حرام کرده است کسی را که بگوید لااله الا الله و با این گفته جویای روی خدا باشد» مقصود ترک شرک است نه اینکه فقط با زبان نفی کردن.
چهاردهم: تامل در جمع بین این دو، که عیسی و محمد دو نفر از بندگان و فرستادگان خدایند.
پانزدهم: شناخت اینکه اسم کلمه خدا به عیسی اختصاص دارد.
شانزدهم: شناخت اینکه عیسی روحی است از جانب خداوند.
هفدهم: شناخت اینکه فضل ایمان به بهشت و جهنم است.
هیجدهم: شناخت عبارت «علی ما كان من العمل»یعنی هر عملی که داشته باشد.
نوزدهم: شناخت اینکه ترازوی اعمال در قیامت دو کفه دارد.
بیستم: شناخت مطرح شدن وجه (روی) خدا.
هر کس توحید را محقق سازد بیحساب وارد بهشت میشود
خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٢٠﴾[النحل: ۱۲۰] یعنی «ابراهیم پیشوایی مطیع و حقگرا بود و از زمره مشرکان نبوده است». در جایی دیگر میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ٥٩﴾[المؤمنون: ۵۹] یعنی «کسانی که برای پروردگارشان شریک قرار نمیدهند».
این عبارت مصنف که هرکس توحید را محقق سازد بیحساب وارد بهشت میشود یعنی عذابی نمیبیند. از نظر من (شارح) تحقق توحید یعنی خالص و تصفیه کردن آن از هرگونه شائبههای شرک، بدعت و نافرمانی. خداوند در این فرموده خود که ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٢٠﴾[النحل: ۱۲۰] ابراهیم÷را با این صفاتی که بیانگر نهایت تحقق توحید است توصیف میکند:
نخست اینکه وی امتی بود یعنی پیشوا، امام و معلم نیکی و خیر بود. واین پیشوا و امام بودن تحقق نمییابد مگر با کامل شدن صبر و یقینی که بدان وسیله میتوان به امامت در دین دست یافت صفت دوم ابراهیم «قانت» بودن است، شیخ الاسلام میگوید. «قنوت» یعنی دوام فرمانبرداری (اطاعت)، پس هرگاه نمازگذار قیام، رکوع و سجده هایش را طولانی کرد قانت محسوب میشود. خداوند میفرماید: ﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦۗ﴾[الزمر: ۹] «کسی که در اوقات شب سجده کنان و ایستاده به طاعت و عبادت مشغول میشود و خود را از آخرت بدور میدارد و خواستار رحمت پروردگار خود است (برابر است با کسی که اینگونه نیست)؟!»
سومین صفت ابراهیم «حنیف» یعنی حقگرا بودن است. علامه ابن قیم /میگوید حنیف یعنی کسی که روبه خدا میکند و از هر آنچه غیر اوست رو میگرداند.
صفت چهارم ابراهیم این است که وی از زمره مشرکان نبود، یعنی به دلیلِ درستیِ اخلاص، کمال صدق و دوری گزیدن از شرک، مشرک تلقی نمیشود.
به نظر میرسد (شارح) مطلب فوق را این فرموده خداوند روشنتر میسازد که ﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾[الممتحنة: ۴] یعنی «برای شما در ابراهیم و کسانی که هم کیش اویند از برادران پیامبرش، الگویی نیکوست».
ابن جریر/در خصوص این آیات که:
﴿إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ إِلَّا قَوۡلَ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسۡتَغۡفِرَنَّ لَكَ وَمَآ أَمۡلِكُ لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٖۖ﴾[الممتحنة: ۴] یعنی «بدانگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و چیزهایی که به غیر از خدا میپرستید بیزار و گریزانیم و شما را قبول نداریم و در حق شما بیاعتناییم. دشمنانگی و کینه توزی همیشگی بین ما و شما پدیدار آمده است تا زمانی که به خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید. مگر سخنی که ابراهیم به پدر خود گفت: من قطعاً برای تو طلب آمرزش میکنم و در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمیتوانم بکنم».
خداوند (در آیه دیگری) از زبان خلیل خود ÷به پدرش آزر میگوید:
﴿وَأَعۡتَزِلُكُمۡ وَمَا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا٤٨ فَلَمَّا ٱعۡتَزَلَهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۖ وَكُلّٗا جَعَلۡنَا نَبِيّٗا٤٩﴾[مريم: ۴۸-۴۹] یعنی: «از شما و آنچه به غیر از خدا میپرستید کنارهگیری و دوری میکنم و تنها پروردگارم را میپرستم، امید است در پرستش پروردگار، بدبخت و نومید نگردم. هنگامی که از آنان و چیزهایی که به جز خدا میپرستیدند کناره گیری کرد، بدو اسحاق و یعقوب بخشیدم و هریک از آنان را پیغمبر بزرگی کردیم».
این تحقق توحید است وآن هم تبری از شرک و اهل آن و کناره گیری از آنان و کفر و دشمنی و بغض نسبت به آنهاست. پس خداوند نیز یاریگر است.
مصنف /در خصوص این آیه ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ﴾[النحل: ۱۲۰] میگوید: صفت أمةً بدان خاطر بیان شده است تا سالک طریق حق به سبب کمی وقلت سالکان این طریق دچار ترس و وحشت نشود ﴿قَانِتٗا لِّلَّهِ﴾مطیع پادشاهان و تجارت پیشگان سرکش نباشد﴿حَنِيفٗا﴾همانند دانشمندان گمراه به چپ و راست نگراید. ﴿وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾بر خلاف کسانی که چون طرفدارانشان زیاد شد خودشان را از زمره مسلمانان میپندارند (یعنی کثرت را ملاک حقانیت قرار میدهند نه صفت و اوصاف را).
ابن ابی حاتم از ابن عباس پیرامون این فرموده خداوند ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ﴾روایت کرده است که ابراهیم خود تنها برآیین اسلام بود و کسی در زمان وی بر آیین اسلام نبود.
از نظر من (شارح) منافاتی بین این مطلب و آنچه قبلاً گذشت مبنی بر اینکه ابراهیم در خیر پیشوایی بود که به وی اقتدا میشد، وجود ندارد.
خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ خَشۡيَةِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ٥٧ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ يُؤۡمِنُونَ٥٨ وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ٥٩﴾[المؤمنون: ۵۷-۵۹] یعنی «کسانی که از خوف خدا در هراسند آنانی که به آیات پروردگارشان ایمان دارند، افرادی که برای پروردگار خود انباز قرار نمیدهند».
این آیات مومنانی را که برای بهشت از هم پیشی میگیرند توصیف میکند آنان را با صفاتی میستاید یکی از بزرگترین این صفات آن است که برای پروردگار خود شریک قرار نمیدهند. از آنجایی که شخص گاهاً در معرض چیزهایی از قبیل شرک آشکار و پنهان قرار میگیرد که موجب مخدوش شدن اسلام وی میشود، از این رو این عوارض را از مومنان پیشگام نفی میکند واین همان تحقق پیدا کردن توحیدی است که به وسیله آن اعمالشان نیکو، کامل و سودمند میشود.
از نظر من (شارح) عبارت «حسنت وكملت» یعنی نیکو و کامل شدن به اعتبار سلامت آنها از شرک اصغر است. ولی در ترک شرک اصغر نمیتوان چنین تعابیری را بکار برد. واین جای تدبر دارد. ابن کثیر در خصوص این آیه ﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ٥٩﴾میگوید: یعنی غیر خدا را به همراه خدا نمیپرستند بلکه اورا به یگانگی میپرستند و میدانند هیچ معبود برحقی جز خداوند و جود ندارد، خداوندی که یگانه وبی نیاز است، همسر و فرزندی برنگزیده و هیچگونه نظیری ندارد.
مصنف میگوید: از حصین بن عبدالرحمن روایت شده که گفت: در خدمت سعید بن جبیر بودم که فرمود: امشب کدام یک از شما آن ستاره را دید که سقوط کرد؟ گفتم: من آن را دیدم، سپس گفتم: اما من در حالت نماز نبودم، بلکه (ماری) مرا نیش زده بود. گفت: پس چکار کردی؟ گفتم: از رقیه استفاده کردم. گفت: چه چیزی شما را بر آن داشت؟ گفتم: از حدیثی پیروی کردم که شعبی برای ما نقل کرده بود. گفت: چه چیزی را برای شما نقل کرده است؟ گفتم: ایشان از بریده بن حصیب نقل کرد که گفته: «رقیه تنها برای چشم زخم و تب استفاده میشود». گفت: هرکس به احادیث شنیده شده توجه نماید کار نیکی را انجام داده است
ابن عباس از پبامبرصبرای ما روایت کرده است که فرمودند: امتهایی بر من عرضه شدند. پیامبری را دیدم که با یک گروه بود، پیامبری دیدم با یک یا دو مرد و بعضی از پیامبران تنها یک نفر را به همراه داشتند، در آن لحظه جمعیت زیادی را مشاهده نمودم که گمان بردم امت من هستند، اما به من گفتند: آن جمعیت موسی و قومش میباشند، پس نگاهی افکندم و ناگهان جمعیت بسیار بزرگی را مشاهده نمودم، به من گفتند:
امت توست در میان آنها هفتاد هزار نفر بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند. سپس پیامبرصبپا خواست و وارد منزل خود شد مردم پیرامون این فرموده وی سرگرم سخن شدند.برخی گفتند: شاید آن جمع هفتاد هزار نفری کسانی باشند که پیامبرصمصاحبت کردهاند. برخی گفتند: شاید کسانی باشند که در دوران اسلام متولد شده و برای خدا چیزی را شریک قرارندادهاند. و مسائل زیادی را مطرح کردند، پس پیامبرصبرآنان وارد شد و گفتگوی خود را به او خبر دادند.. فرمود: آنان کسانی هستند که از کسی طلب تعویذ نویسی نمیکنند، خود را داغ نمیکنند و فال نمیگیرند و به خداوند توکل میکنند.
عکاشه بن محصن بپا خواست وگفت: از خداوند میخواهم مرا از زمره آنان قرار دهد. پیامبرصفرمود: تو از آنانی. مرد دیگری بپا خواست و گفت: از خداوند میخواهم مرا نیز از زمره آنان قرار دهد پیامبرصفرمود: عکاشه در آن از تو پیشی گرفت.
مصنف میگوید: از حصین بن عبدالرحمنسروایت شده است که گفت: نزد سعید بن جبیر بودم که گفت: کدامیک از شما ستارهای را که دیشب به سرعت پایین آمد دیدید؟ گفتم: من سپس گفتم: ولی من در نمازی نبودم و گزیده شده بودم. گفت: چه کاری انجام دادی؟ گفتم: رقیه نمودم. گفت: چه چیزی ترا به این کار واداشت. گفتم حدیثی که شعبی برایم روایت کرد، گفت. شعبی چه حدیثی را برایت گفت. گفتم: از بریدة بن حصیب برایم روایت کرد که گفت: رقیه نیست مگر برای زخم چشم و گزیدن، گفت: به نیکویی شنید آن کسی که شنید (یعنی درست شنیدهای وبه نیکویی به خاطر سپردهای).
مصنف بیآنکه روایت مذکور را به کسی نسبت بدهد آورده است. بخاری به طور مختصر و طولانی آن را روایت کرده است در این کتاب با لفظی که مسلم روایت کرده، آمده است. ترمذی و نسائی نیز آن را روایت کردهاند. حصین بن عبدالرحمن سلمی، ابو هذیل کوفی، فردی موثق که در سال ۱۳۶ هجری در سن ۹۳ سالگی وفات یافت. سعید بن جبیر همان امام فقیه که از بزرگترین یاران ابن عباس بود. روایت وی از عایشه و ابوموسی مرسل است در اصل کوفی و برده بنی اسد بود، هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود که در سال ۹۵ هجری در برابر حجاج به قتل رسید.
عبارت«انقض» یعنی سقوط کرد، نزول کرد«البارحة» یعنی نزدیکترین شبی که گذشت، دیشب، شب گذشته. ابوالعباس ثعلب میگوید: قبل از زوال خورشید میگویند: رایت اللیل ولی بعد از زوال میگویند، رأیت البارحة دیگران نیز چنین نظری دارند. که در واقع از برح مشتق شده، به معنای زال: یعنی زایل شده است.
عبارت«أما أنی لم اكن فی الصلاة» یعنی من در نماز نبودم. صاحب مغنی اللبیب میگوید: أما با فتحه و تخفیف دو درجه دارد. نخست اینکه حرف استفتاح وبه منزله الا تلقی شود، که هرگاه إنَّ پس از آن واقع شود همزه إنَّ کسره میگیرد. دوم به معنای حقاً یا احق یعنی مستحق تر، شایستهتر باشد. برخی نیز میگویند: «أما» دو کلمه است همزه برای استفهام و «ما» اسم است به معنای شیء یا چیز، که مجموع آن دو به معنای این است که آیا آن چیز حق است. که همین نظر اخیر درستتر و ما بنابر ظرف بودن نصب است. و بعد از یا با «أنّ» آغاز میشود. ولی در این جا وجه نخست مناسبتر است گویند، همان حصین، ترسید از اینکه حاضران گمان کنند که وی ستاره را در حالتی که نماز میخواند، دید. از این رو از خود این گمان را نفی کرد. که این دال بر بزرگواری و حرص سلف بر اخلاص و دوری از ریا و تظاهر بر خلاف واقع است.
عبارت«ولكنی لدغت»یعنی گزیده شدم. «لُدِغت» با ضمه لام و کسره غین: لغویان آن را به معنای گزیدن درنظر گرفتهاند مثلاً میگویند «لدغته العقرب السموم»یعنی عقرب و موجوداتی سمی او را گزیدند. این هنگامی است که موجود سمی، سمش را به کسی بزند یا با نیش خود به کسی سمی بزند (کسی را نیش سمی بزند).
و عبارت«قلت: ارتقیت»که با لفظ مسلم«استرقیت» است یعنی درخواست تعویذ کردم.
در عبارت«فما حملك علی ذالك»یعنی چه چیزی ترا به این امر وا داشت. درخواست حجت است از فردجهت صحت نظر یا دیدگاهش. عبارت«حدیث حدثناه الشعبی»یعنی حدثی که شعبی برایم روایت کرده است. اسم شعبی، عامر بن شراحیل همدانی است در زمان خلافت عمرسمتولد شد. از افراد مورد اعتماد و فقهای تابعین است. در سال ۱۰۳ هجری قمری وفات یافت.
عبارت«عن بُرَیدهّ» بریدة با ضمه حرف اول و فتحه حرف دوم اسم تصغیر بَردة است. ابن حصیب بن حارث اسلمی، صحابی مشهور که بنابر گفته ابن سعد در سال ۶۳ وفات یافت.
عبارت«لارقية إلا من عین أو حَمةٍ»یعنی رقیة (جایز) نیست مگر برای چشم (بد) وگزیده شدن. احمد و ابن ماجه به صورت مرفوع از بریده نقل کردهاند. احمد، ابوداوود و ترمذی از عمران بن حصین هم به صورت مرفوع روایت کردهاند. هیثمی میگوید: رجال احمد موثقاند. [۴۱]«العین»چشم یعنی فردی با چشم خود دیگری را میزند و بدچشمی میکند. (چشم زد) «الحمة» سم عقرب و نظیر آن. خطابی گفت: معنی حدیث این است که رقیه (دعای نوشته) چشم زخم و تب از هر چیز دیگری بهتر و شفا دهندهتر میباشد. و پیامبرصنیز برای خود و برای دیگران از رقیه استفاده نموده است.
عبارت «قد أحسن من انتهی الی ما سمع» به معنی این است که هرکس از علم و دانشی بهره جوید که به او رسیده و بدان عمل نماید، کار نیکی را انجام داده، بر خلاف کسی که از روی نادانی عمل مینماید و یا اینکه به علم و دانش موجود عمل ننماید، او مجرم و گناهکار محسوب میگردد. و این داستان بیانگر آگاهی سلف و اخلاق زیبای آنان میباشد.
عبارت«ولكن حدثنا ابن عباس»ابن عباس همان عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی پیامبرصاست. پیامبرصدرحق وی دعا کرد. پروردگارا او را در دین فقیه کردان و تاویل به او بیاموز. [۴۲]او نیز مصداق این دعا بود. در سال ۶۸ در طائف وفات یافت. مصنف میگوید عبارت«قد احسن من انتهی إلی ما سمع» در روایت مذکور بیانگر عمق علم سلف است.پس حدیث نخست مخالفتی با حدیث دوم ندارد.
عبارت«عَرضت علیَّ الامم» تمام امتها بر من عرضه شدند. در ترمذی و نسائی [۴۳]از روایت عبثر بن قاسم از حصین بن عبدالرحمن آمده است. که آن عرضه شدن، در شب اسراء بود. حافظ میگوید: اگر این گفته محفوظ باشد قوتی است برای کسانی که قائل به تعدد اسراء هستند. چرا که در مورد اخیرا اسراء در مدینه نیز اتفاق افتاده است.
از نظر من (شارح)این دیدگاه جای تأمل و بررسی دارد.
عبارت«ورایت النبي ومعه الرهط»یعنی پیامبرصرا به همراه گروهی دیدم. در صحیح مسلم، رهط به صورت تصغیر یعنی الرُهیط آمده است. که بنابر گفته نووی به جماعتی گفته میشود که کمتر از ۱۰ نفر است.
عبارت «والنبي ومع الرجل والرجلان، والنبي ولیس معه احدٌ»یعنی پیامبری با یک یا دو مرد همراه بود، پیامبری نیز هیچ همراه و یاری نداشت. این سخن ردی است بر کسانی که به فراوانی و کثرت نفرات برای حقانیت یک نبی استناد و احتجاج میکنند.
عبارت«أذا رفع لي سواد عظیم»در اینجا مقصود شخصی است که از دور دیده میشود.
عبارت«فظننت انهم امتی» یعنی گمان کردم که آن امت من است. زیرا اشخاصی که از دور دست دیده میشد فقط شکلی از آنها به نظر میرسید. در صحیح مسلم آمده است«ولكن انظر إلی الأفق»یعنی ولی من به افق نگاه میکردم. مصنف این عبارت را نیاورده است. شاید از منبع اصلی که حدیث را از آن نقل کرده ساقط شده باشد، خداوند داناتر است.
عبارت«وقیل لی هذا موسی وقومه»به من گفته شد این موسی و قومش است. یعنی موسی پسر عمران، کلیم خداوند رحمن، قوم او نیز همان پیروان وی از بنی اسرائیلاند.
عبارت «پس دیدم ناگهان جمعیت زیادی را مشاهده نمودم» به من گفته شد این امت تست در میان آنها هفتاد هزار نفر بدون حساب و عذاب وارد بهشت میشوند» یعنی به سبب اینکه توحید را محقق کردهاند. در روایت ابن فضیل آمده است که از میان این افراد امت تو هفتاد هزار نفر وارد بهشت میشوند. در حدیث ابوهریره، در صحیح و مسلم بخاری [۴۴]آمده است «چهره آنان همانند ماه شب چهاردهم میدرخشد» امام احمد و بیهقی [۴۵]در حدیثی از ابوهریرة آوردهاند پیامبرصفرمودند: از خداوند طلب کردم (که بر تعداد اهل بهشت از امت من) بیفزاید تا اینکه بر هر هزارل هفتاد هزار نفر افزود).
حافظ میگوید سند آن روایت جید است.
عبارت «ثم نهض» یعنی سپس بپا خواست. عبارت، «مخاض الناس فی اولئك»یعنی مردم پیرامون آنها (هفتاد هزار نفر اهل بهشت) به سخن پرداختند. این عبارت بیانگر مباح بودن گفتگو و مباحثه پیرامون نصوص شرعی به منظور بهرهمندی از آنها و بیان حق است و همچنین بیانگر عمق علم سلف و شناخت آنها به مسائل شرعی است که جزء عمل کردن به آن به چیزی که بدان شناخت حاصل میکردند هم و قصدی نداشتند. بر خیر و صلاح حریص بودند. که مصنف نیز این مطلب را مطرح کرده است.
عبارت«فقال هم الذین لا یسترقون» یعنی آنان کسانی هستند که از کسی طلب رقیه نمیکنند و در صحیحین (صحیح مسلم و بخاری) و مسند احمد نیز از حدیث ابن مسعود چنین عبارتی وارد شده است.
و در روایتی از مسلم با لفظ «ولا یرقون» یعنی تعویذ نمیکنند آمده است. شیخ الاسلام ابن تیمة میگوید: این قسمت اضافی که در حدیث آمده وهم و خیال راوی است، چرا که ولایرقون سخن پیامبرصنیست. پیامبرصهنگامیکه در مورد رقیه مورد سوال واقع شد، فرمود: هرکس از شما که میتواند به برادرش سودی برساند پس به او سود برساند [۴۶]و (در جایی دیگر) میفرمایند: تعویذ مادامی که شرک نباشد اشکالی ندارد. [۴۷]
همچنین جبرئیل برای پیامبرصو پیامبر نیز برای اصحابش رقیه خواندند. [۴۸]
فرق است بین کسی که رقیه انجام میدهد با کسی که از دیگران طلب رقیه میکند، چرا که فرد طلب کننده تعوذ از غیر خدا با دل وجان طلب میکند و توجه دارد، در حالی که رقیه خوان کار نیکویی انجام میدهد، مقصود از توکل که در هفتاد هزار آمده است توکل به تمام معناست. از دیگران طلب رقیه و داغ نمیکنند. ابن قیم/نیز چنین سخنی را گفته است.
عبارت «ولا یكتون» یعنی از غیر خود نمیخواهند که برایشان داغ کنند، همانطوری که از دیگران طلب تعویذ نمیکنند، تسلیم قضا هستند از بلا لذت میبرند.
از نظر من (شارح) عبارت «لا یكتون» اعم است از اینکه آن را از کسی طلب کنند یا اینکه با اختیار خودشان آن را انجام دهند. ولی داغ کردن ذاتاً جایز است. همانطوری که در صحیح مسلم [۴۹]از جابربن عبدالله روایت شده است که پیامبرصپزشکی را نزد أُبی بن کعب فرستاد یکی از رگهایش را قطع کرده داغ نمود.
در صحیح بخاری [۵۰]از انس روایت شده است که وی پهلویش را داغ کرده در حالی که پیامبر صدر قید حیات بود. ترمذی و دیگران [۵۱]از انس روایت کردهاند که پیامبرص(اسعد بن زراره را به سبب خاری داغ کرد)
در صحیح بخاری [۵۲]به صورت مرفوع از ابن عباس روایت شده است «شِفا در سه چیز است: نوشیدن عسل، پیمانه حجاعت و داغ کردن با آتش و من از داغ کردن باز میدارم». و در لفظی نیز آمده است داغکردن را دوست ندارم. ابن قیم /میگوید: احادیثی که پیرامون داغ کردن هستند چهار نوعند: نخست: انجام دادن آن
دوم: عدم دوست داشتن آن.
سوم: تمجید کسی که آن را ترک کند.
چهارم: نهی از آن. به شکرانه خداوند تعارضی در میان این احادیث نیست. چرا که انجام دادن آن دال بر جوازش نیست و عدم دوست داشتن آن نیز بر منع آن دلالت ندارد. تمجید از کسی که آن را ترک کند، دلیل بر آن است که ترک آن بهتر و والاتر است نهی ازآن بروجه کراهت و اختیار است
عبارت«ولا یتطرون» یعنی تشاووم به پرنده و امثال از این دست نمیکنند (فالگیری و شوم یا بینمیکنند). إن شاءَ الله پیرامون فالگیری و آنچه بدان مرتبط است در آینده سخن خواهیم گفت، (بعداً خواهم آمد).
و عبارت «وعلی ربهم یتوكلون»یعنی بر پروردگارشان توکل میکنند. این عبارت در واقع طرح اصلی جامعی است که سایر افعال و خصال از آنان متفرع شده اند؛ یعنی توکل بر خداوند و با صدق پناه بردن به او و با دل و جان به او اعتماد کردن و این نهایت تحقق توحیدی است که بهرهاش تمامی مقامات ارجمندی از قبیل محبت، امید، ترس، رضایت به پروردگاری معبود بودن خداوند و رضایت به قضای الهی است.
دانستن این نکته لازم است که حدیث مذکور به هیچ وجه براین مفهوم دلالت ندارد که آنها (اهل بهشت) نباید مستقیماً به اسباب موجود دراین عالم دست بزنند. (یعنی بدون اسباب توکل کنند). چرا که در حالت کلی و عمومی اخذ اسباب و ارتباط آنها یک امر فطری و ضرورری است که جدایی از آنها ممکن نیست، بلکه اخذ اسباب و ارتباط مستقیم برقرار کردن به بزرگترین سبب عین توکل است. همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق: ۳] یعنی «هر کس به خدا توکل کند خداوند او را بس است». بلکه مراد این است که آنان امور مکروه (ناپسند) را با وجود اینکه به آنها نیازمندند، مثل داغ کردن و رقیه کردن را با توکل به خداوند ترک میکنند. این ترک کردن به سبب ناپسند بودن آن سبب است. به ویژه مریض گمان ببرد که در چیزی شفای اوست به تار عنکبوت نیز تشبث میجوید و بدان متمسک میشود.
اخذ اسباب به طور مستقیم و مداوا کردن به گونهای که کراهتی در آن نیست. توکل را مخدوش نمیسازد.
و ترک آن نیز مشروع نیست. همانطوری که در صحیحین (مسلم و بخاری) به صورت مرفوع از ابوهریرة روایت شده است که«خداوند هیچ دردی را نازل نکرده مگر اینکه دوایی(شفایی) نیز برای آن نازل کرده است هرکس آن را شناخت به مطلوب خود رسید و هرکس بدان جاهل بود، از مطلوب باز مانده و از شفای خود محروم گشت.
از اسامة بن شریک روایت شده است که گفت«من نزد پیامبرصبودم که گروهی نزد وی آمدند. سپس گفتند: ای رسول خدا میتوانیم مداوا ودرمان کنیم؟ پیامبرصفرمود: ای بندگان خدا آری مداوا کنید چراکه خداوند ﻷهیچ دردی را قرار نداده است مگر اینکه شفایی نیز برای آن قرار داده است، فقط یک درد درمان ندارد. گفتند: آن درد کدام است؟ فرمود آن هم پیری است. احمد آن را روایت کرده است.
ابن قیم /تعالی میگوید: این احادیث در برگیرنده اثبات اسباب و مسباب و ابطال گفته منکرین آنهاست. به مداوا کردن دستور میدهند چرا که منافاتی با توکل ندارد همانطوری که نه تنها دفع درد گرسنگی، تشنگی و سرما با اضدادشان منافاتی با توکل ندارد، بلکه حقیقت توحید تنها با اخذ مستقیم اسبابی که خداوند شرعاً و تقدیرا به مقتضای مسببات آنها نصب کرده، تحقق و تمام و کمال مییابد. تعطیل کردن این اسباب همانطوری که بر امر وحکمت خدشه وارد میکند ذات توکل را نیزمخدوش میسازد. توکل فرد را تضعیف میکند چرا که تعطیل کننده اسباب گمان میکند که ترک آنها نشان دهنده قوت توکل وی است. ترک این اسباب نشانه عجز وناتوانی است و با توکل، که حقیقت اعتماد قلب بر خداوند متعال دردستیابی به چیزی است که در دنیا به فرد نفع میرساند و ضرر دین و دنیا را از وی دفع میکند، منافات دارد. پس ناگزیر فرد باید مستقیماً به این اسباب اعتماد کند در غیر این صورت حکمت و شرع را تعطیل کرده است، فرد نباید عجز خود را توکل و توکل خود را عجز قلمداد کند.
علما در خصوص مداوا (درمان کردن) اختلاف نظر دارند. اینکه آیا مداوا کردن مباح و ترک آن افضل است یا اینکه مستحب یا واجب است؟ قول مشهور امام احمد مباح بودن مداوا ست به دلیل حدیثی که گذشت واحادیثی که هم مضمون آن هستند. از نظر شافعیه مستحب است تاجایی که نووی در شرح مسلم مدعی است که این دیدگاه، دیدگاه جمهور سلف و عموم خلف است. وزیر ابومظفر نیز همین نظر را برگزیده ومیگوید: در مذهب ابوحنیفه به مستحب بودن آن تا حدی که به واجب نزدیک میشود، تاکید شده است و ازنظر مالک فصل و ترک آن مساوی است ومالک گفته است، اشکالی در مداوا کردن و یا ترک آن نیست.
شیخ الاسلام میگوید: در نزد جمهور علما واجب نیست و فقط گروه اندکی از پیروان شافعی و احمد آن را واجب دانستهاند.
عبارت«فقام عُكاشة بن محصن»یعنی عکاشه بن محصن بپا خواست. عکاشه با ضمه عین و تشدید کاف «مِحصَن» با کسر میم و سکون حاء و فتحه صاد – ابن حرثان اسدی از قبیله بنی اسد بن خزیمة از پیشگامان نخستین به اسلام واز زیباترین مردان (عرب) بود. هجرت کرده، و شاهد جنگ بدر بود و در آن شرکت داشت. در دوازده هجری در جنگ رده به همراهی خالد بن ولید به دست طلیحه اسدی به شهادت رسید. طلیحه اسدی پس از آن اسلام آورد و با سعد ابی و قاص در جنگ قادسیه علیه سپاه فارس جنگید ودر نبرد مشهور جسر به شهادت رسید.
و عبارت: «ای رسول خدا از خداوند بخواه تا مرا از زمره آنان قرار دهد فرمود: تو از زمره آنانی» بخاری در روایتی با این تعبیر آورده ست که پیامبرصفرمود: «خداوندا او را از زمره آنان قرار بده» که در این عبارت طلب دعا از کسی است که بهتر از فرد طالب است.
عبارت«ثم قام رجل آخر» یعنی مرد دیگری برخواست. به صورت مبهم مطرح کرده است، نیازی نیست که از اسم آن فرد جستجو کنیم.
عبارت «عکاشه درآن بر تو پیشی گرفت» قرطبی میگوید: مرد دوم از احوالی که عکاشه داشت برخوردار نبود.از این رو پیامبرصخواستهاش را اجابت نکرد. چرا که اگر اجابت میکرد در آن صورت جایزبود که تمامی حاضران چنین خواستهای را مطرح کنند و مساله تسلسل پیدا میکرد، که پیامبرصبا این گفته ادامه آن را سد باب کرد. مصنف/میگوید: در این عبارت توریه استعمال شده و نشان دهنده اخلاق نیکوی اوست.
مسائلی که در این باب مطرح شد عبارتند از:
نخست: شناخت مراتب (درجات) مردم در توحید.
دوم: معنای تحقق توحید در فرد.
سوم تمجید خداوندسبحان از ابراهیم مبنی بر اینکه وی از زمره مشرکان نبود.
چهارم: تمجید خداوند از اولیاء بزرگ به دلیل سلامت آنان از شرک.
پنجم: ترک تعویذ وداغ کردن نشانگر تحقق توحید در فرد است.
ششم: مانع تمام آن خصلتها (ترک تعویذ و داغ کردن) توکل است.
هفتم: عمق علم صحابه به دلیل شناخت و آگاهی آنان و به این عمق علم خود تنها از طریق عمل دست یافتند.
هشتم: حرص صحابه بر کارهای خیر.
نهم: فضیلت و برتری امت محمدی نسبت به سایر امتها از حیث کیفیت و کمیت.
دهم: فضیلت اصحاب موسی.
یازدهم: عرضه شدن امتها به محمدص.
دوازدهم: هر امتی تنها با پیامبر خود حشر میشود.
سیزدهم: کم تعداد بودن کسانی که به دعوت انبیاء پاسخ مثبت دادند.
چهاردهم: اگر دعوت پیامبری در زمان وی اجابت نشده باشد آن پیامبرتنها حشر میشود (به درگاه خدا حاضر میشود).
پانزدهم: بهره (نتیجه) این علم آن است. که فرد به کثرت (فراوانی) اشخاص مغرور نمیشود وبه کمی آنان نفرات هم ناامید و گوشه گیر نمیگردد.
شانزدهم: رخصت تعویذ و رقیه در چشم زدن (بدچشمی) و گزیدگی.
هفدهم: عمق (ژرفای)علم سلف به سبب عبارت «قد احسن من انتهی الی ماسمع»یعنی به نیکویی شنید و عمل کرد، کسی که چنین و چنان شنید.
هیجدهم: دوری سلف از اینکه فردی را به چیز نداشته بستایند (تملق گویی کنند).
نوزدهم: عبارت «انت منهم» یعنی تو از زمره آنانی، نشانهای از نشانههای نبوت است.
بیستم: فضیلت عکاشه.
بیست ویکم: بکار گرفتن توریه (کلماتی که مضمون آن پنهان است).
بیست ودوم: اخلاق نیکوی پیامبر ص
[۲۷] صحیح است: دارمی (۱/۵) در مقدمه: باب صفت پیامبر صدر کتابها قبل از مبعث وی، بخاری نیز در کتاب البیوع (۲۱۲۵): در بیاب کراهت فریاد زدن در بازارها آورده وبه روایت ابن سلام نیز اشاره کرده است. آجری در شریعة ص(۴۴۹) به روش دیگری که صحیح است از ابن سلام آورده است. [۲۸] قسمتی از حدیثی است که بخاری در کتاب الصلاة(۴۲۵) باب المساجد فی البیوت و مسلم در کتاب المساجد(۲۶۳)(۲۳) باب الرخصة فی التخلف عن الجماعة بعذر آوردهاند. [۲۹] بخاری کتاب العلم(۱۲۸) باب من خص بالعلم قوماً دون قوم کراهیة أالا یفهموا و مسلم: کتاب الایمان(۳۳)(۵۴) باب الدلیل علی آن من مات علی التوحید دخل الجنة قطعاً. [۳۰] بخاری کتاب العلم ۱۲۹. [۳۱] صحیح است قسمتی از حدیث ابوهریرة در سوال دو فرشته است: ابن ماجه در کتاب الزهد(۴۲۶۸) باب ذکر القبر و البلی آورده است و حافظ در فتح (۳/۲۳۸) سند آن را صحیح دانسته است. بوصیری در الزوائد (۳.۳۱۲، ۳۱۳) سند آن را صحیح قلمداد کرده است. علامه آلبانی درتخریج المشکاة(۱/۵۰) سند آن را با شرط شیخین (بخاری و مسلم) صحیح دانسته است. قسمتی از حدیث عایشه، انس، ابو سعید خدری و غیره نیز است. در کتاب عذاب القبر و سوال الملکین بیهقی نیز آمده است. [۳۲] ضعیف است: ابن حبان (۲۳۲۴) حاکم (۱/۵۲۸) آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت کرده است هیثمی در المجمع (۱۰/۸۲) پس از آنکه آن را به ابویعلی نسبت میدهد میگوید: رجال آن با وجود ضعف در آن بدان اعتبار کردهاند أرناووط در تخریج شرح السنة (۵/۵۵) آن را تضعیف کرده است. [۳۳] صحیح: احمد (۲/۱۶۹، ۱۷۰، ۲۲۵) حاکم آن را صحیح دانسته (۱/۴۸، ۴۹) و ذهبی با حاکم موافقت کرده است، هیثمی (۴/۲۲۰) میگوید: رجال احمد مطمئن موثقند. آلبانی نیز در صحیح (۱/۲۱۰) میگوید: سندش صحیح است. [۳۴] حسن است: ترمذی کتاب الدعوات(۳۵۸۵) باب فی دعاء یوم عرفه. البانی با شواهدش در صحیحة(۱۵۰۳) آن را حسن دانسته است. همانگونه که مؤلف به مسند احمد نسبت داده این حدیث در سند احمد نیست و آنچه در مسند است(۲/۲۱۰) و از ابن عمرو روایت شده این است که «بیشتر دعای پیامبرصدر روز عرفه لا اله الا الله وحده لا شریك له له الملك وله الحمد بیده الخیر وهو علی كل شيء قدیراست. یعنی معبود بر حقی جز خداوند یگانه نیست پادشاهی و ستایش از ان اوست تمام نیکیها در دست اوست و او بر هر چیزی تواناست. [۳۵] صحیح است: ترمذی کتاب الایمان(۲۶۳۹) باب ماجاء فیمن یموت وهو شهر آن لا اله الا الله. ترمذی میگوید حدیث حسن غریب است. ابن ماجه: کتاب الزهد(۴۳۰۰)باب مایرجی من رحمة الله یوم القیامة ابن حبان (۲۵۲۴)حاکم(۱/۶)(۲/۱۸۸، ۱۸۹) میگوید به شرط مسلم صححی است و ذهبی نیز با وی موافق است. البانی در الصحیحة (۱/۲۱۳) میگوید: «هو كما قالا»یعین گفته ذهبی و حاکم صحیح است. حدیث آنگونه بدان نسبت داده است در سنن نسائی نیستمراجعه شود به تحفة الاشراف(۶/۳۴۲). [۳۶] صحیح است: ترمذی کتاب الدعوات (۳۵۴۰) باب فضل التوبة والاستغفار و ماذکر من رحمة الله لعباده ترمذی میگوید: حدیث حسن غریب است. این حدیث به سبب شواهد فراوانی که دارد صحیح است. علامة ابن رجب در کتاب جامع العلوم والحکم حدیث چهل و دوم آن را شرح داده است. ما نیز به صورت جداگانه آن را شرح و تحقیق کرده و آن را تحت عنوان اسباب المغفرة نامیدهایم. [۳۷] مسلم: کتاب الذکروالدعا(۲۶۸۷)(۲۲) باب فضل الذكر والدعا والتقرب الی الله تعالی. [۳۸] صحیح است: طبرانی در الکبیر (۱۲۳۴۶)الصغیر(۴/۲۰، ۲۱)هیثمی(۱/۲۱۱۷)می گوید طبرانی در سه جا آن را روایت کرده است که درآن ابراهیم بن اسحاق صینی وقیس بن ربیع وجود دارند که هر دوی آنها در اعتماد اختلافی هستند و دیگر رجال آن صحیحاند. [۳۹] مسلم کتاب الأمان(۱۷۳)(۲۷۹) باب فی ذکر سدرة المنتهی [۴۰] ضعیف است: احمد (۳/۱۴۲، ۲۴۳ترمذی: کتاب التفسیر (۳۳۲۸)باب ومن سورة الحشر ونسائی در الکبری در تحفة الاشرف(۱/۱۳۹) ابن ماجه: کتاب الزهر (۴۲۹۹)باب مایرجی من رحمة الله یوم القیامة. [۴۱] صحیح است: احمد(۴/۴۳۶)ابوداوود: کتاب الطب(۳۸۸۴)باب فی التعلیق التمائم، ترمذی: کتاب الطلب (۲۰۵۷)باب ماجاء فی رخصة فی الرقیه عن عمران بن حصین. ارناووط در تخریج شرح السنة(۱۲/۱۶۲) اسناد ترمذی را صحیح قلمداد کرده است. البانی در صحیح الجامع(۷۳۷۳)وتخریج المشکاة(۴۵۵۷)آنرا صحیح دانسته است. مسلم (۲۲۰)(۳۷۴) به صورت مرفوع ازبریده روایت کرده است و ابن ماجه(۳۵۱۳) به صورت مرفوع آورد که در اسناد وی ابوجعفر رازی است . [۴۲] صحیح است: بخاری(۱۴۳)کتاب العلم. مسلم (۲۴۷۷)(۱۳۸). احمد (۱/۲۶۶، ۳۱۴، ۳۲۸، ۳۳۵) حاکم(۳/۵۳۴) حاکم کردهاند حاکم آن را کرده وذهبی نیز موافق وی است. هیثمی در المجمع (۹/۲۷۶) احمد و طبرانی با اسانیدی آن را روایت کردهاند احمد به دو طریق روایت کرده که رجال هردو طریق صحیحاند. [۴۳] صحیح است: ترمذی: کتاب صفة القیامة(۲۴۴۶)(۱۶) ترمذی میگوید: حسن صحیح است، نسائی نیز در کبری و تحفة ألاشراف(۴/۴۱۰)حسن آن را صحیح دانسته است. [۴۴] بخاری: کتاب اللباس(۵۸۱۱)مسلم الایمان (۲۱۶)(۳۶۹). [۴۵] صحیح است: احمد (۲/۳۵۹)حافظ الفتح (۱۱/۴۱۰)می گوید: سندش جید است. آلبانی در الصحیحة (۱۴۸۶) آن را صحیح دانسته است. [۴۶] مسلم: کتاب اسلام(۲۱۹۹)(۶۱) باب استجاب الرقیه من العین والنملة.والحمة والمنظرة. [۴۷] مسلم: کتاب السلام (۲۲۰۰)(۶۴) باب الرقیة من العین و النملة و الحمة النظرة. [۴۸] تعویذ جبرئیل برای پیامبرص: مسلم: کتاب السلام (۲۱۸۶)(۴۰) باب الطلب والمرض.. از حدیث ابو سعید خدری س. مسلم کتاب السلام (۲۱۸۵)(۳۹) باب الطب از حدیث عایشهل.تعویذ پیامبرصبرای اصحاب ش. بخاری: کتاب الطب (۵۷۴۵)(۵۷۴۶۹ باب رقیقة النبیص. مسلم کتاب السلام (۲۱۹۴)(۵۴) باب استجاب الرقیة.. ازحدیث عایشهل. [۴۹] مسلم: کتاب السلام (۲۲۰۷)(۷۳) باب لکل داء دواءِ [۵۰] بخاری: کتاب الطب (۵۷۱۹)باب ذات الجنب [۵۱] صحیح است ترمذی: کتاب الطب(۲۰۵۰)باب ما جاء فی الرخصة في ذالك. ترمذی میگوید: حدیث حسن غریب است. ابن حبان(۱۴۰۴) ابن غریب است. ابن حبان (۱۴۰۴) ابن مفلح در آداب الشرعیة(۳/۱۰۱) میگوید: در اسناد آن افراد موثقی هستند. [۵۲] بخاری: کتاب الطب۵۶۸۰-۵۶۸۱ باب الشفاء فی الثلاث.