باب: آنچه در خصوص تعویذ (دعانویسی) و تمائم (چیزهایی که برای دفع چشم میآویزند) آمده است
در صحیح از بشیر انصاریسروایت شده است که وی در برخی سفرها، رسول خداصرا همراهی میکرد. رسول خداصفردی را فرستاد تا برگردن شتران گردنبندی از زه کمان باقی نگذارد یا گردنبندی بر گردن شتران نباشد، مگر اینکه آن را بریده باشد. [۸۷](تمام گردنبندهایی که از زه کمان درست کرده و بر گردن شتران آویختهاند بریده شوند).
مصنف میگوید: باب آنچه در خصوص تعویذ (دعانویسی و اوراد) و تمائم (چیزهایی که برای دفع چشم میآویزند) آمده است.
مصنف میگوید: در صحیح از بشیر انصاری سروایت شده است که وی در برخی سفرها، رسول خدا صرا همراهی میکرد. رسول خدا صفردی را فرستاد تا برگردن شتران گردنبندی از زه کمان باقی نگذارد یا گردنبندی بر گردن شتران نباشد مگر اینکه آن را بریده باشد.(تمام گردنبندهایی که از زه کمان درست کرده و بر گردن شتران آویختهاند بریده شوند).
این حدیث در صحیحین (صحیح مسلم و بخاری) آمده است.
در استناد مصنف به ابو بشیر. بنابر گفته ای، نامش قیس بن عبید است. که این را ابن سعد گفته است.
ابن عبدالبر میگوید: اسم صحیحی از او به دست نیامده است، وی صحابی است و در جنگ خندق حضور داشته و بعد از سال شصت هجری وفات یافت. گفته میشود که سن او هنگام وفات از صد سال گذشته بود.
حافظ در خصوص عبارت «در برخی سفرها، رسول خداصرا همراهی میکرد» میگوید: به مکان معینی دست نیافتم (یعنی مکان سفر شخص با پیامبرصو معین نیست).
عبارت «فردی را فرستاد» بنابر گفته حافظ، حارث بن ابی اسامه روایت کرده است که آن فرد زید بن حارثه بود.
قلاده (گردنبند) در عبارت عربی بنابر فاعل بودن مرفوع است. «وَتَر» با فتحه دو حرف اول، یعنی یکی از تارهای قوس یا زه کمان. مردم دوران جاهلیت عرب هنگامی که زه کمان فرسوده و کهنه میشد آن را به چیز دیگری تبدیل میکردند و بر گردن چهارپایان میآویختند و باورشان بر این بود که چشم را از آن چهارپا دفع میکند.
عبارت «گردنبندی بر گردن شتران نباشد مگر اینکه بریده شود» روای در نقل عبارت عربی آن از شیخ خود دچار تردید شده است. اینکه آیا لفظ گردنبندی از زره کمان را بکار برده یا به صورت مطلق و بدون قید تنها گردنبند را گفته است. احتمال نخست را روایتی که از مالک روایت شده تایید میکند. اینکه در خصوص گردنبند از او پرسیدند گفت: در خصوص کراهت آن چیزی نشنیدهام، مگر اینکه کمان باشد (یعنی فقط زه کمان را شنیدهام). ابوداود نیز لفظ گردنبند را بدون شک و تردید آورده است.
بغوی در شرح السنة میگوید: مالک دستور پیامبر علیه الصلاة و اسلام را به بریدن گردنبندهایی که برای دفع چشم به کار برده میشوند، تأویل کرده است. چرا که آنان زه کمان، تمیمه و گردنبندهای مذکور را بسته و بر آن تعویذ میآویختند به گمان اینکه آنها را از آفات حفظ میکند. پیامبر صآنها را از این عمل باز داشت و به آنها آموخت که این اعمال چیزی از امر خدا را بر نمیگرداند.
ابوعبید میگوید: آنان زه کمان را بر شتر میآویختند تا از چشم در امان باشد، که پیامبر صدستور داد آن را از بین ببرند. ضمن اینکه به آنان اعلام کرد که این چلهها (زهها) چیزی را دفع نمیکنند. ابن جوزی و دیگران نیز چنین چیزی را گفتند.
حافظ میگوید: حدیث عقبة بن عامر که ابوداود [۸۸]به صورت مرفوع آورده است این موضوع را تایید میکند. عقبة میگوید: پیامبرصفرمودند: هرکس تمیمه بیاویزد خداوند چشم را از او دفع نمیکند. تمیمه، همان چیزی است که به صورت گردنبند از ترس چشم یا چیزهای دیگر بر گردن آویخته میشود.
از ابن مسعود سروایت شده است گفت: از رسول خدا صشنیدم میفرمود: تعویذ، تمائم و تِوله شرکاند. احمد و ابوداود (این حدیث را) روایت کردهاند.
مصنف میگوید: از ابن مسعود سروایت شده است گفت: از رسول خدا صشنیدم میفرمود: تعویذ، تمائم و تِولهَشرکاند. احمد و ابوداود (این حدیث را) روایت کردهاند.
لفظ ابوداود از زینب همسر عبدالله بن مسعود است که گفت: عبدالله بر گردن من بند (تسمه ای) را دید.
گفت: این چیست؟ گفتم بندی است که در آن برای من تعویذ شده است.
عبدالله آن را گرفته سپس پاره کرد و گفت: شما آل عبدالله از شرک بینیازید.
از رسول خدا صشنیدم میفرمود: تعویذ، تمائم و تولة شرکاند. گفتم: چشمم صدمه دیده بود (درد میکرد) نزد فلان یهودی میرفتم. هنگامی که بر من تعویذ کرد، در دم آرام شد.
عبدالله گفت: آن درد عمل شیطان بود که با دست خود به آن آسیب زده بود. و چون آن یهودی تعویذ کرد آرام شد. برای تو کافی بود تاچیزی را بگویی که پیامبرصمیگفت: پیامبرصمیفرمود: ای پروردگارم مردم! سختی (درد) را از بین ببر، شفا ده که تو شفا دهنده ای، شفائی جز شفای تو نیست، شفائی که دردی به جای نماند.
«التمائم» چیزی است که بر فرزندان آویخته میشود تا به وسیله آن از چشم حفظ شوند. اگر تمیمه از قرآن باشد برخی از سلف در خصوص آن رخصت دادهاند ولی برخی رخصت ندادهاند.
و آن را نهی شده تلقی کردهاند، از جمله آنها ابن مسعودساست.
«الرقی» همان چیزی است که طلسم یا تعویذ نامیده میشود و دلیل شرعی، برخی از موارد آن را از دایره عمومی شرک خارج کرده است که پیامبر صدر خصوص دفع چشم و گزیدگی (نیش زدگی) به آن رخصت داده است.
«التِوله» همان چیزی است که آن را درست میکنند به گمان اینکه آن زن را برای شوهر و شوهر را برای زنش دوست داشتنی میکند. (بین زن و شوهری که از یکدیگر کراهت دارند حس دوستی برقرار میسازد).
از عبدالله بن عُکیم به صورت مرفوع روایت شده است که هرکس به چیزی تعلق خاطر پیدا کند به همان وا گذاشته میشود. احمد و ترمذی روایت کردهاند.
ابن ماجه و ابن حبان این موضوع را روایت کردهاند و حاکم نیز آن را روایت کرده و صحیح دانسته است. ذهبی نیز نظر حاکم را تایید میکند. [۸۹]
رُقی - همانطور که در عبارت عربی مصنف آمده است- همان است که طلسم یا تعویذ، نامیده میشود. دلیل شرعی برخی از موارد آن را از دایره عمومی شرک خارج کرده است. برای مثال پیامبر صدر خصوص دفع چشم و گزیدگی (نیش زدگی) به آن رخصت داده است. از این رو بنابر اشاره مصنف رُقیه موصوفه که شرک تلقی میشود، همان است که بغیر از خدا از آن استعانت میجویند. ولی هرگاه فقط در آن اسماء خدا، صفات و آیاتش ذکر شده باشد، چنین موردی بنابر آنچه از پیامبرص رسیده است خوب، جایز و مستحب است.
این گفته که پیامبرصدر خصوص دفع چشم و گزیدگی به آن رخصت داده است، قبلا در باب کسی که توحید را محقق سازد نیز مطرح شده است. همچنین در غیر آندو موارد نیز به تعویذ رخصت داده است.
مثلا در صحیح مسلم [۹۰]از عرف بن مالک روایت شده که ما در جاهلیت تعویذ میکردیم. به پیامبر صعرض کردیم ای رسول خدا نظر شما چیست؟ پیامبر صفرمود: تعویذهایتان را به من نشان دهید، تعویذ مادامیکه شرک نباشد اشکالی در آن نیست، در این باب احادیث فراوانی وارد شده است.
خطابی میگوید: رسول خدا علیه الصلاة و السلام تعویذ انجام داده و تعویذ شده است (یعنی برای او تعویذ شده) و بدان دستور و اجازه داده است. پس هرگاه تعویذ به قرآن و اسماء خداوند باشد مباح است و به انجام آن دستور داده شده است و تنها در صورتی از آن منع شده و کراهت دارد که به زبان عرب نباشد (به زبانی غیر از عربی باشد) چه بسا ممکن است کفر باشد و یا سخنی باشد که شرک در آن وارد شده است.
میتوان گفت (شارح) از جمله موارد مشرکانه آن همان روشهایی بود که عرب جاهلی به کار میگرفتند و میگفتند آفات را از آنان دفع میکند و بر این باور بودند که آن از سوی جنیان و به یاری آنهاست. که خطابی نیز نظیر چنین مضمونی را مطرح کرده است.
شیخ الاسلام /میگوید: تمامی اسمها مجهولاند پس برای کسی شایسته نیست که به آنها تعویذ کند، چه رسد به اینکه آنها را فرا بخواند (به فریاد بخواند) و اگر چه معنای آن اسم را بداند. چرا که دعا بغیر زبان عربی کراهت دارد و تنها برای کسی رخصت داده شده به زبان غیر عربی دعا کند که عربی را به خوبی نمیداند، ولی الفاظ غیر عربی را شعار قرار دادن از دین اسلام نیست.
سیوطی میگوید: علما با سه شرط بر جایز بودن تعویذ (رُقیه) اتفاق نظر دارند:
۱- تعویذ با کلام خدا، اسماء و صفات او باشد.
۲- با زبان عربی و معنای آن قابل درک و فهم باشد.
۳- تعویذ کننده معتقد باشد که آن تعویذ ذاتا مؤثر نیست بلکه با تقدیر خداوند متعال تاثیر گذار است.
مصنف میگوید: «التمائم» چیزی است که بر فرزندان آویخته میشود تا بوسیله آن از چشم حفظ شوند.
خلخالی میگوید: التمائم جمع تمیمه، آنچه به منظور دفع چشم به گردن اطفال آویخته میشود از قبیل مهرهها و استخوانها. از چنین چیزی نهی شده است، چرا که هیچ دافعی جز خداوند نیست، و طلب دفع اذیت کنندهها جز از خداوند و اسماء و صفات وی جایز نیست.
مصنف میگوید: ولی اگر آنچه آویخته شده از قرآن باشد، برخی از سلف در خصوص آن رخصت دادهاند. ولی برخی رخصت ندادهاند و آن را نهی شده تلقی کردهاند. از جمله آنها ابن مسعود ساست.
لازم به ذکر است که دانشمندان صحابه، تابعین و بعد از تابعین پیرامون جواز آویختن تعویذی که از قرآن، اسماء خدا و صفاتش باشد، اختلاف نظر داشتهاند. گروهی آن را جایز دانستهاند که از جمله آنها عبدالله بن عمرو بن عاص، ظاهر روایتی که عایشه نقل کرده، دیدگاه ابو جعفر باقر و روایتی از احمد میباشند و حدیث مذکور را بر تعویذهایی حمل کردهاند که در آن شرک است.
گروهی قائل به عدم جوازند که از جمله نظر ابن مسعود و ابن عباس، ظاهر گفته حذیفة و ابن عکیم، جماعتی از تابعین از جمله یاران ابن مسعود و روایتی از احمد که بسیاری از صحابه نیز همین دیدگاه را برگزیدهاند. علمای متاخر نیز به استناد حدیث مذکور و آنچه در معنای آن حدیث است، این دیدگاه را قطعیت بخشیدهاند.
از نظر من (شارح) برای کسی که تأمل کند به سه دلیل دیدگاه اخیر صحیح است.
نخست: نهی عمومیت دارد و چیزی نیست که آن را تخصیص دهد.
دوم: سد ذریعه (پیشگیری از وقوع) چرا که چنین اعمالی منجر میشوند به اینکه چیزهایی را بیاویزند که شایسته نیست.
سوم: وقتی شخص آن را میآویزد به ناچار برای قضای حاجت، استنجا و مواردی نظیر آنها موجب کم اهمیتی و کم ارزشی آن خواهد شد.
در این احادیث و آنچه سلف (صالح) بر آن بود تأمل کن، چرا که با تأمل در آن غربت اسلام برایت روشن میشود. چون این مهم را شناختی در خواهی یافت که آنچه پس از قرون فاضله اسلام اتفاق افتاده بسیار گسترده و فراوانند. از جمله مسائلی که اتفاق افتاده عبارتند از: تعظیم قبرها، برافراشتن مساجد بر آنها، رو آوردن به قبرها با جان و دل، انواع عبادات مثل به فریاد خواندن، ترسها و رغبتها برای قبرها، همان عباداتی که تنها مختص خداوند است نه غیر او، همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٦ وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ يُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ١٠٧﴾[يونس: ۱۰۶-۱۰۷] یعنی: «به جای خدا کسی و چیزی را پرستش مکن و به فریاد مخوان که به تو نه سودی میرساند و نه زیانی، اگر چنین کنی از ستمکاران و مشرکان خواهی شد. اگر خداوند زیانی به تو برساند هیچکس جز او نمیتواند آن را بر طرف گرداند و اگر بخواهد خیری به تو برساند هیچکس نمیتواند فضل و لطف او را از تو بر گرداند، خداوند فضل و لطف خود را شامل هرکس از بندگانش که بخواهد میکند. او دارای مغفرت و مهر فراوان است». آیاتی نظیر این آیات در قرآن بیشمارند.
مصنف میگوید: «التولة» چیزی است که آن را درست میکنند تا میان زن و شوهر حس دوستی برقرار کنند (دو نفر را برای یکدیگر محبوب گردانند) ابن مسعود راوی حدیث، تِولة را اینگونه تفسیر کرده است، همانطوری که در صحیح ابن حبان و حاکم [۹۱]آمده است (که به وی گفتند): ای ابا عبدالرحمن رقی و تمائم را شناختیم پس تـوله کدام است؟ گفت: چیزی است که زنان آن را درست میکنند تا نزد شوهرانشان دوست داشتنی شوند.
حافظ میگوید: تِولة چیزی است که زن بوسیله آن محبت شوهرش را جلب میکرد و نوعی جادوست، خداوند داناتر است. هنگامی این اعمال شرک تلقی میشوند که مضمون آنها درخواست دفع مضرتها و جلب منافع از غیر خداوند متعال، باشد. مصنف میگوید: از عبدالله بن عُکیم به صورت مرفوع روایت شده است که هرکس چیزی را بیاویزد به همان واگذاشته میشود. احمد و ترمذی آن را روایت کردهاند. ابوداود و حاکم [۹۲]نیز آوردهاند.
عبدالله بن عُکیم مکنی به أبامعبد جهنی کوفی است. بخاری میگوید: دوران پیامبر صرا دریافته است. شهرت و آوازه صحیحی از او شناخته نشده است. ابو حاتم نیز چنین گفته است.
خطیب (بغدادی) میگوید: در کوفه سکونت داشت تا اینکه در زمان حیات حذیفة به مدائن رفت.
و فرد مورد اعتماد است. ابن سعد از دیگران آورده است که در زمان سردمداری حجاج وفات یافت.
و عبارت «هرکس به چیزی تعلق خاطر پیدا کند به همان وا گذاشته میشود». تعلق خاطر پیدا کردن، میتواند با دل و یا عمل و یا هر دوی آنها باشد. «به همان وا گذاشته میشود» یعنی خداوند او را به همان چیزی که بدان تعلق خاطر پیدا کرده میسپارد. بنابراین هرکس به خدا تعلق خاطر پیدا کند، نیازهایش را به او عرضه دارد، به او پناهنده شود و کارش را به او وا گذارد، خداوند برایش کافی است. هردوری را برای او نزدیک و هر سختی را برایش آسان میکند، ولی هرکس به غیر خدا تعلق خاطر پیدا کند و با رأی، عقل، درمان، تعویذ و مسائلی نظیر آنها که او تجویز کرده است، آرام گیرد، خداوند او را به آن چیز وا میگذارد و نابودش میکند، که از این دست افراد در نصوص دینی و تجربههای گذشتگان معروفاند.
خداوند میفرماید: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾[الطلاق: ۳] «هرکس به خداوند توکل کند خداوند او را بس است».
امام احمد/ میگوید: هشام بن قاسم از ابو سعید مؤدب از شخصی روایت میکند از عطاء خراسانی شنید که گفت: با وهب بن منبه در حالی که خانه خدا را طواف میکرد برخوردم. گفتم: برای من حدیثی کوتاه روایت کن تا در این مکان از تو به حافظه بسپارم. گفت: بله، خداوند تبارک و تعالی به داود وحی کرد: ای داود به عزت و عظمتم سوگند. هر بندهای از بندگان من که تنها به من پناه آورد نه به مخلوقات من، و چنین نیتی را از او بشناسم. اگر آسمانهای هفتگانه و هر آنچه در آنهاست و زمینهای هفتگانه و هر آنچه در آنهاست علیه او طرح و نقشه بریزند، حتما در میان طرحها و نقشههای آنها برای وی راه خروج و چارهای قرار خواهم داد.
ولی به عزت و عظمتم سوگند اگر بندهای از بندگان من به مخلوقی از مخلوقاتم پناه ببرد و به چنین نیتی از وی پی ببرم، حتما اسباب آسمان را از دست او قطع خواهم کرد و زمین زیر پایش بر او سخت خواهد گرفت، سپس هیچگونه اهمیتی برایم ندارد که در چه وادی هلاک شود. (یعنی او را به حال خود وا میگذارم تا هلاک شود).
احمد از رویفع روایت کرده است که گفت: رسول خدا صبه من گفت: ای رویفع شاید که عمرت طولانی شود. پس به مردم خبر بده: هرکس موهای صورتش را گره بزند یا وَتَری (زه کمان) را به گردن آویزد یا خود را با مرفوع چهارپا یا استخوانی پاک کند. محمد از او بیزار است.
مصنف میگوید: احمد [۹۳]از رویفع روایت کرده است که گفت: رسول خدا صبه من گفت: ای رویفع شاید که عمرت طولانی شود. پس به مردم خبر بده: هرکس موهای صورتش را گره بزند یا وَتَری (زه کمان) را به گردن آویزد یا خود را با سرگین چهارپا یا استخوانی پاک کند. محمد از او بیزار است.
این حدیث را احمد از یحیی بن اسحاق و حسن بن موسی أشیب روایت کرده است که این دو نفر نیز از ابن لهیعه نقل کردهاند. این حدیث داستانی دارد که مصنف آن را مختصر و کوتاه کرده است.
لفظ حسن (بن موسی أشیب) این است که ابن لهیعة از عیاش بن عباس از شُییم بن بیتان روایت کرده است که رُویفع بن ثابت برای من گفت: در زمان رسول خداصیکی از ما شتر برادرش را میگرفت تا نصف آنچه به وی غنیمت داده شده است را به او بدهد تا اینکه آن نصف سهم خود را میبرد و حتی یکی از ما نوک پیکان و سپری به غنیمت میبرد و دیگری پیمانه ای. سپس پیامبر صبه من گفت... تا پایان حدیث.
سپس احمد از یحیی بن غیلان روایت کرده است المفضل به من گفت: عیاش بن عباس برای ما روایت کرد که شُییم بن بیتان به وی خبر داد که از شیبان قنبانی شنید تا ادامه و پایان حدیث. ابن لُهیعة، در سند حدیث مورد بحث علماست.
همچنین در خصوص استناد دوم، شیبان قتبانی مورد بحث و مقال علماست. گفته شده که وی مجهول است دیگر رجال حدیث موثقاند. در عبارت «شاید که عمرت طولانی شود» نشانهای از نشانههای نبوت است، چرا که رویفع تا سال ۵۶ هجری قمری عمر کرد، سپس در برقه یکی از توابع مصر که امیر آنجا بود وفات یافت و وی از انصار بود، و بنابر قولی، در سال ۵۳ هجری قمری وفات یافت.
عبارت «پس به مردم خبر بده» دلیل بر وجوب خبر دادن به مردم است. واین وجوب مختص رویفع نیست بلکه هرکسی که علمی دارد و مردم به آن نیازمندند و نزد کس دیگری آن علم نیست واجب است که آن را به مردم اعلام کند، و اگر او با شخص دیگری از آن علم بهره مند باشند تبلیغ آن علم بر آنها فرض کفایی است: (یعنی اگر یکی انجام دهد از دیگری ساقط میشود). که ابو زرعه در سنن ابوداود چنین دیدگاهی را مطرح کرده است.
عبارت «هرکس موهای صورتش را کره بزند» لحیة یعنی موهای صورت ریش که از نظر جوهری جمع آن لِحی و لُحی است. یعنی با کسره و ضمه لام.
خطابی میگوید: نهی پیامبرصاز گره زدن موهای صورت را به دو وجه میشود تفسیر کرد:
نخست: کاری که عربها در هنگام جنگ انجام میدادند؛ ریشهایشان را گره میزدند. این شیوه برخی از غیر عربها بود که موهای صورتشان را میبافتند و گره میزدند. ابو سعادات میگوید: این عمل را به منظور خود برتر بینی و خود پسندی انجام میدادند.
دوم: معنایش این است که موهای خودشان را تمرین بدهند تا گره خورده و فِر شَوَد و این عمل کسانی است که خود را به زنان شبیه میکنند. (عمل اهل تأنیث).
ابوزرعة بن عراقی میگوید: شایستهتر و اولی این است که نهی مذکور را حمل بر گره زدن موهای صورت در نماز کنیم. همانطوری که روایت محمد بن ربیع بر این امر دلالت دارد به این عبارت که هرکس موهای صورتش را در نماز گره بزند......).
عبارت «یا وتری (زه کمان) را به گردن آویزد» یعنی وتر (زه کمان با توضیحی که قبلا گذشت) را در گردن خود یا چهار پایش بیاویزد. در روایت محمد بن وکیع وَتر (زه کمان) همان تمیمه معرفی شده است یعنی مقصود از وَتر همان تمیمه است.
وقتی در خصوص فردی که وتری (زه کمان) به گردن خود یا چهارپایش میآویزد اینگونه است پس در خصوص کسی که به مردهها تعلق خاطر مییابد چگونه خواهد بود؟! کسی که برآورده شدن نیازها و گشایش سختیها را از مردهها میخواهد. همان چیزهایی که شریعت در آیات محکم به شدت از انجام آنها نهی کرده است.
عبارت «یا خود را با سرگین چهار پا یا استخوانی پاک کند، محمد از او بیزار است». نووی میگوید: یعنی محمد از عمل او بیزار است، حال آنکه این معنا خلاف ظاهر است. نووی فراوان احادیث را از ظاهرشان تأویل میکند خداوند او را ببخشاید.
در صحیح مسلم [۹۴]از ابن مسعود به صورت مرفوع روایت شده است که «خودتان را (با حَدثَ) سرگین حیوان و استخوان پاک نکنید، چرا که آن توشه برادرانتان از جن است». همانطوری که ظاهر مذهب احمد است با سرگین چهار پا و استخوان استنجاء صورت نمیپذیرد و فرد عامل پاداش نمیگیرد.
چنانکه ابن خزیمه و دار قطنی [۹۵]از ابو هریرة روایت کردهاند: پیامبرصنهی کرده از اینکه با استخوان یا سرگین (مدفوع چهارپا) استنجاء (پاکی از حدث) صورت گیرد و فرموده است که آن دو پاک کننده نیستند.
از سعید بن جبیر روایت شده است که گفت: هرکس تمیمهای را از یک انسان قطع کند شبیه آزاد کردن یک برده است. وکیع این حدیث را روایت کرده است.
وکیع از ابراهیم روایت کرده است که گفت: آنان (اصحاب عبدالله بن مسعود) تمام تمیمهها را ناپسند میداشتند چه از قرآن و چه از غیر قرآن باشد.
مصنف میگوید: از سعید بن جبیر روایت شده است که گفت: هرکس تمیمهای را از یک انسان قطع کند شبیه آزاد کردن یک برده است. وکیع این حدیث را روایت کرده است. از نظر اهل علم چنین روایتی در حکم حدیث مرفوع است، چرا که چنین چیزی را نمیتوان با رأی و نظر شخصی بیان کرد. پس این روایت مرسل است زیرا سعید بن جبیر تابعی است. این حدیث بیانگر آن است که قطع کردن تمائم (تعویذهایی که به منظور دفع چشم میآویزند) فضیلت است، زیرا این عمل شرک است.
وکیع: همان ابن جراح بن وکیع کوفی است که فردی قابل اعتماد، پیشوا و دارای تصانیفی است که از جمله آنها الجامع و غیره است. امام احمد و همردیفان وی از او روایت کردهاند. در سال ۱۹۷ هجری وفات یافت.
عبارت «وکیع از ابراهیم روایت کرده است که گفت: آنان (اصحاب یا سلف صالح) تمام تمیمهها را ناپسند میداشتند چه از قرآن و چه از غیر قرآن باشد.
ابراهیم همان امام ابراهیم بن یزید نخعی کوفی، مکنی به أبا عمران، فردی معتمد و از زمره فقیهان بزرگ است.
مِزّی میگوید: وی به دیدار عایشه رفته ولی چیزی از عایشه روایت نکرده است. (ثابت نشده که چیزی را از وی شنیده باشد). در سال ۹۶ هجری در پنجاه سالگی یا نزدیک آن وفات یافت.
عبارت «آنان تمام تمیمهها را ناپسند میداشتند تا آخر» مراد از آنان پیروان و یاران عبدالله بن مسعود است. افرادی مثل علقمه، اسود، ابووائل، حارث بن سوید، عبیدة السلمانی، مسروق، ربیع بن خثیم، سوید بن غفلة و دیگران. آنان بزرگان تابعین بودند. این صیغه را ابراهیم در حکایت اقوال خود بکار میگیرد. آنچنانکه حاقطانی مثل عراقی و دیگران بیان کردهاند.
از جمله مسائلی که در این باب گذشت عبارتند از:
نخست: تفسیر رقی (تعویذ) و تمائم (آنچه به منظور دفع چشم میآویزند).
دوم: تفسیر تِوِله (مهره دوستی که به گمان مشرکان بین زن و شوهر رابطه دوستی برقرار میکند).
سوم: این سه مورد مذکور بدون هرگونه استثناء شرکاند.
چهارم: تعویذ به کلام خدا برای دفع چشم و گزیدگی از جمله شرک و موارد پیشین نیست.
پنجم: اگر تمیمه از قرآن باشد علما در خصوص آن اختلاف نظر دارند که آیا این مورد نیز همانند موارد قبل است یا خیر؟
ششم: آویختن وَترها (زههای کمان) بر چهارپایان به منظور دفع چشم از زمره اعمال مشرکانه و مذموماند.
هفتم: وعده عذاب شدید بر کسی که وتر (زه کمان) بیاویزد.
هشتم: فضیلت پاداش نیکوی کسی که تمیمهای را از فردی قطع کند.
نهم: سخن ابراهیم (نخعی) با اختلافاتی که گذشت مخالفت ندارد. چرا که مقصود وی یاران عبدالله بن مسعود است.
[۸۷] بخاری: کتاب الجهاد (۳۰۰۵): باب ما قیل فی الجرس ونحوه فی اعناق الابل. مسلم: کتاب اللباس و الزینه (۲۱۱۵) (۱۰۵) باب كراهة قلادة الوتر في رقبة البعیر. [۸۸] تخریج آن در شماره ۹۱ گذشت. [۸۹] صحیح است: احمد (۱/۳۸۱) ابوداود: کتاب الطب (۳۸۸۳): باب فی تعلیق التمائم. ابن ماجه: کتاب الطب (۳۵۳۰): باب فی تعلیق التمائم. حاکم (۴/ ۴۱۷، ۴۱۸) که این حدیث را با شرط مسلم و بخاری صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافقت کرده است. ابن حبان (۱۴۱۲) – موارد. الباتی در الصحیحة (۳۳۱) آن را صحیح قلمداد کرده است. [۹۰] تخریج آن در شماره ۴۹ گذشت. [۹۱] تفسیر ابن مسعود، ابن حبان (۱۴۱۳) موارد. حاکم (۴/ ۴۱۸) آن را تصحیح و ذهبی نیز موافقت کرده است. [۹۲] حسن است. ترمذی: کتاب الطب (۲۰۷۳) باب ماجاء فی کراهیة التعلیق. احمد (۴/ ۳۲۰ / ۳۱۱). [۹۳] صحیح است: احمد (۴/ ۱۰۸). نسائی (۸/ ۱۳۵، ۱۳۶) از رویفع با سندی صحیح. البانی در صحیح الجامع (۷۷۸۷) آن را صحیح دانسته است. احمد (۴/۱۰۹) ابوداود (۳۶) درآن شیبان تنبانی آنگونه که مؤلف اشاره کرده مجهول است. [۹۴] مسلم: کتاب الصلاة (۱۴۵۰) (۱۵۰): باب الجهر بالقراءة فی الصبح و القراءة علی الجن. [۹۵] سند آن ضعیف است: دارقطنی (۱/۵۶) میگوید سند آن صحیح است. در سند آن حسن بن فرات بنابر گفته ابو حاتم منکر الحدیث است. رجوع شود به النهج السدید (۱۱۵).