باب: آنچه پیرامون فالگیری (تطیر)-در شریعت – آمده است
خداوند متعال فرموده است: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ١٣١﴾[الأعراف: ۱۳۱] یعنی: «هان! شومی و بدبیاری آنان تنها از جانب خدا بوده است ولی اکثر آنان نمیدانستند».
مصنف میگوید: باب: آنچه پیرامون فالگیری (تطیر)-در شریعت – آمده است.
یعنی: نهی و وعده عذابی که در خصوص آن وارد شده است. تطیرّ: اسم مصدر از تَطیَّر، یتطَیَّروطّیَرة با کسره تاءو فتحه یاء است. و گاهی نیز یاء ساکن میشود. اسم مصدر از تطیر، طیِرة. مثل تخیر خیرةً.
در مصادر تنها به همین وزن آمده است. اصل آن همان فال زدن با پرنده یا آهوان یا چیزهای دیگر در پیشامدها و سختیها بود که عرب انجام میدادند. (پرنده یا آهو را رها کرده اگر از سمت راست آنان به چپ میرفت به آن فال نیک میزدند و در واقع آن را به نفع خود حساب میکردند)این عملکرد آنها را از اهداف و مقاصدشان باز میداشت، از این رو شارع آن را نهی کرده و باطل ساخت، و به آنان خبر داد که چنین امری در جلب نفع و دفع ضرر هیچگونه تاثیری ندارد.
مدائنی میگوید: از رُؤبة بن عجاج پرسیدم: سانح (فال نیک عرب) چیست؟ گفت: آنچه از سمت راست به تو پشت کند.پرسیدم بارح(فال بد نزد عرب) چیست؟ گفت: آنچه از سمت چپ به تو پشت کند. مترجم: (آهو یا پرندهای که از سمت راست به چپ میرفت از نظر اعراب فال نیک و از چپ به راست میرفت فال بد محسوب میشد)، و آنچه از پیش رو و جلو میآمد ناطح و نطیح، و آنچه از پشت سر میآمد قاعِد و قعید نامیده میشد.
از آنجایی که فالگیری از جمله شرکی است که با کمال توحید واجب منافات دارد به سبب اینکه از القاء شیطان و ایجاد ترس و وسوسه او نشأت میگیرد، مصنف/نیز به منظور برحذر داشتن از آنچه با کمال توحید منافات دارد، این مقوله را در بحث کتاب التوحید مطرح کرده است.
در ادامه مصنف به این فرموده خداوند استناد کرده است که ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ١٣١﴾[الأعراف: ۱۳۱] سیاقی که این آیه در آن مطرح شده اینگونه است که خداوند میفرماید: ﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ١٣١﴾[الأعراف: ۱۳۱] یعنی: هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست میداد. میگفتند: این به خاطر ما است. اما هنگامی که بدی و سختی بدیشان رسید. میگفتند: نحوست و شومی موسی و پیروان اوست، هان شومی و بدبیاری آنان تنها از جانب خداست تا....
یعنی: آل و پیروان فرعون هرگاه نیکی – از خرمی و وسعت نعمت و سلامتی آنگونه که مجاهد و دیگران تفسیر کردهاند – به آنان میرسید میگفتند این برای ماست یعنی شایسته و مستحق آن هستیم. و هرگاه به بدی – بلا و قحطی – دچار میشدند. از بدشومی و نحوست موسی و یارانش میدانستند. میگفتند این به سبب موسی و پیروانش است و از بدشومی آنان (دچار چنین بلایایی شدهایم) از این رو خداوند به آنان فرموده است ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ﴾یعنی: «هان! بدبیاری شما تنها از جانب خداست. ابن عباس میگوید: طائرهم یعنی آنچه بر سر آنان آمده و بر آنها مقدر گشته است».
در روایتی آمده است که شئوم آنان نزد خدا و از جانب اوست یعنی: شئوم و بد بیاری تنها از جانب خدا بوده و آنهم به سبب کفر و تکذیب آنها بر آیات و فرستادگان خداوند بوده است.
عبارت ﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ﴾یعنی: «بیشتر آنان جاهلاند و نمیدانند». چرا که اگر درک و فهم میکردند حتما میدانستند که آنچه موسی آورده است تنها خیر، برکت، سعادت و رستگاری است، آنهم برای کسانی که بدان ایمان آورده و از آن پیروی کنند.
خداوند فرموده است: ﴿قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ أَئِن ذُكِّرۡتُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ مُّسۡرِفُونَ١٩﴾[يس: ۱۹] یعنی: «گفتند شومی خودتان با خودتان همراه است. آیا اگر یادآور گردید. بلکه اصلا شما گروهی هستید که اسرافکارو متجاوزید».
عبارت ﴿قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ﴾معنای آیه – والله اعلم – بهره و آنچه از شر به شما رسیده است با خود شماست. به سبب اعمال شما و کفر و مخالفتتان با دلسوزان است. به سبب ما و به خاطر ما نیست بلکه به سبب تجاوزگری و دشمنی شماست. بنابراین بدبیاری انسان متجاوز و ستمگر با خود اوست. در واقع دچار هر شری که میشود، مسبب آن خود اوست و وقوع چنین شری با قضا و قدر خداوند و با حکمت و عدل اوست.
همانطور که خداوند فرموده است: ﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ٣٥ مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ٣٦﴾[القلم: ۳۵-۳۶].
یعنی: «آیا فرمانبرداران را همچون گناهکاران یکسان میشماریم. شما را چه میشود چگونه داوری میکنید».
احتمال دارد که معنای طائرکم معکم این باشد که بدبیاری شما به خود شما بر میگردد. و بدی که برای شما حاصل شده به عملکرد خودتان راجع میشود و این در واقع همان قصاص در کلام است. مثل این فرمود پیامبر صکه هرگاه اهل کتاب بر شما سلام کردند در پاسخ بگویید: و علیکم. [۲۴۶]یعنی بر شما که این مقوله را ابن قیم /مطرح کرده است.
عبارت ﴿أَئِن ذُكِّرۡتُمۚ﴾یعنی به خاطر اینکه توحید خدا را برای شما یاد آور شدیم و شما را بدان فرمان دادیم با اینگونه سخنان خود از ما استقبال کردید، ما را قابل چنین سختی دانستید.
﴿بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ مُّسۡرِفُونَ﴾قتادة میگوید: اگر ما خداوند را به یادتان میآوریم شما این عمل ما را بدشومی ما قلمداد کردید.
مناسبت این دو آیه مذکور با شرح و تفسیرشان این است که بدشوم دانستن و تفأل به بدی زدن از عملکرد اهل جاهلیت و مشرکان است. که خداوند به سبب آن آنها را نکوهش کرده و به آنان وعده عذاب داده است. رسول خدا صنیز از فال زدن نهی کرده و آن را شرک تلقی نموده است. همانطوری که در احادیث این باب خواهد آمد.
از ابوهریره سروایت شده است که رسول خدا صفرمودند: «لا عَدَوی ولا طِیّرة ولا هامّة ولا صَفر»یعنی: رسول خداصاز این چهار مورد (عَدَوی؛ طِیّرة؛ هامّة؛ صَفر)نهی کردند. که مسلم و بخاری این روایت را آوردهاند با این تفاوت که مسلم «عبارت» ولا نَؤءَ ولا غُول [۲۴۷]را نیز بر ان افزوده است.
مصنف میگوید: از ابوهریرةسروایت شده است که رسول خداص فرمودند: لا عَدَوی و لا طِیّرة و لا هامّة و لا صَفر. یعنی رسول خداصاز این چهار مورد (عَدَوی؛ طِیّرة؛ هامّة؛ صَفر) نهی کردند. که مسلم و بخاری این روایت را آوردهاند با این تفاوت که مسلم عبارت «ولا نَؤءَ و لا غُول» را نیز بر آن افزوده است. [۲۴۸]
ابو سعادات میگوید «العَدویَ» اسمی است از مصدر إعداء مثل الدعوی گفته میشود: أعداه الداء. یعدیه إعداءً. یعنی بیماری را به او سرایت داد با سرایت میدهد. این هنگامی است که فرد بیمار بیماریاش را به دیگری انتقال میدهد. فرد دیگری به همین بیماری شخص بیمار دچار میشود.
دیگران میگویند (عَدَوی اسمی است از إعداء و آن بدین معناست که بیماری از شخص بیمار به شخص دیگری منتقل شود. آنچه که نفی شده است خود سرایت بیماری و یا نسبت دادن سرایت به بیماری است، که ظاهر بیانگر معنای نخست است یعنی سرایت خود بیماری از شخصی به شخص دیگر.
[مترجم (عبارت مذکور کمی کنگ و مبهم به نظر میرسد ولی با توجه به محور اصلی بحث و سیاق کلام میتوان گفت مقصود این است که سرایت و انتقال بیماری را به خود بیماری و ویژگیهای ذاتی آن که مسری بودن است، نسبت دهند، بیآنکه اذن و خواسته پروردگار را در آن لحاظ کنند و الله اعلم)].
روایتی در صحیح مسلم به این مضمون آمده است که ابوهریرة حدیث «لا عدوی»را مطرح میکرد که این حدیث را مطرح نمودند که پیامبرصفرمودند: «فرد بیمار بر شخصی که سالم (غیر بیمار)است وارد نشود.» ابوهریرة به همین اندازه از روایت خود بسنده کرد و سخنش را در همین حد مقتصر نمود و از گفتن حدیث «لاعدوی»خوداری کرد. به او مراجعه کردند و گفتند: از تو شنیدیم که حدیث «لا عدوی»را نیز مطرح کردی، که وی از اعتراف به آن خود داری کرد. ابوسلمه که راوی این روایت از ابوهریرة است میگوید: نمیدانم که ایا ابوهریرة آن را فراموش کرد یا اینکه یکی از این دو روایت دیگری را نسخ کرده است؟ [۲۴۹]
حدیث «لا عدوی»را جماعتی از اصحاب (پیامبرصروایت کردهاند، از جمله آنها؛ انس بن مالک، جابر بن عبدالله، سائب بن یزید، ابن عمر، و دیگران. در برخی از روایتهای این حدیث این عبارت نیز اضافه شده است که از فرد جذام گرفته فرار کن همانگونه که از شیر فرار میکنی. [۲۵۰]
در خصوص «عدوی» علما اختلاف نظر دارند و نیکوترین سخن در خصوص آن سخن بیهقی است که ابن اصلاح، ابن قیم، ابن رجب، ابن مفلح و دیگران از وی، پیروی کردهاند. سخنش این است که میگوید: «لا عَدَوی» به آن وجهی که نزد عرب جاهلی و بنابر باور و اعتقاد آنها بودمورد نهی واقع شده است (بر این توضیح که) آنان فعل را به غیر خداوند متعال نسبت میدادند و به این باور بودند که اینگونه امور (بیماریها) بنابر طبیعت و سرشت خود به دیگران تسری پیدا میکنند. در غیر اینصورت خداوند جزء مشیئت خود قرار داده است که اگر فرد سالم با شخص که دچار بیماری شده است معاشرت و همراهی کند دچار آن بیماری که بنابر مشیت خداوند مسری است، خواهد شد به همین سبب پیامبرصفرموده است: از فرد دچار جذام بپرهیز و فرار کن آنگونه که از شیر فرار میکنی. یا شخصی بیمار بر فرد سالم وارد نشود. و در خصوص طاعون میفرماید: اگر شخص بشنود که در سرزمینی دچار آن شدهاند به آن سرزمین نرود. [۲۵۱]
همه این موارد به تقدیر خداوند متعال است.
احمد و ترمذی از ابن مسعود به صورت مرفوع آوردهاند: [۲۵۲]«لا یعدی شی ء یعنی: هیچ چیزی تسری پیدا نمیکند» (ازشخصی به شخص دیگر منتقل نمیشود) و این فرموده را سه بار تکرار نمودند. یکی از با دیه نشنیان عرب به ویصعرض کرد: ای رسول خداصلکهای (سوراخی) از بیماری گری که در لب یا دم شتری ظاهر شده و آن شتر در میان شترانی فراوان باشد همه آنها را دچار گری میکند؟ رسول خداصفرمودند: چه کسی شتر نخستین را دچار آن بیماری (گری) کرد؟ و در پی آن از عَدَوی؛ طِیّرة؛ هامّة؛ صَفر نهی کرده فرمودند: خداوند هر نفسی را خلق کرده زندگی، سختیها و رزق آن را نیز نوشته است و تعیین کرده است. پیامبرصبدینوسیله خبر داده است که تمامی این امور به قضاء و قدر خداوند است و بنده مامور است هرگاه در عافیت و سلامت باشد از اسباب شر بپرهیزید.
همانگونه که بنده مامور شده است که خودش را در آب و آتش نیفکند. چرا که عادت و تجربه ثابت کرده است که آن دو یا امثال آنها در چنین حالتی هلاک کننده و مضرند.
اجتناب از نزدیکی بر بیمار، مثل کسی که دچار جذام شده و یا اجتناب از رفتن به سرزمینی که دچار طاعون گشته نیز اینگونه است. همه اینها اسباب بیماری و از بین رفتن هستند. و خداوند نیز خالق اسباب و مسبب آنهاست و خالقی غیر از او وجود ندارد، و تقدیر کنندهای نیز جز او نیست.
ولی هرگاه توکل بر خداوند و ایمان بر قضاوقدر الهی در شخص قوت گرفت، فرد با برخورد مستقیم با برخی از این اسباب قوی میشود، و با اعتماد به خداوند و امید به او مستقیما با این اسباب مواجه شده و به این باور میرسد که هیچ ضرری از این اسباب به او نمیرسد. در چنین حالتی مواجهه مستقیم با این اسباب جایز است به ویژه اگر مصلحت عام یا خاصی در پی داشته باشد.
حدیثی که ابو داود وترمذی روایت کردهاند [۲۵۳]بر همین معنا حمل میشود. حدیث این است که پیامبرصدست فرد جذامی را گرفته در ظرف غذا کرد و فرمود با نام خدا و اطمینان و توکل به او بخور. امام احمد/این روایت را بر گرفته است و از عمرس، و ابن عمر و سلمان شروایت شده است.
شبیه چنین مضمونی درخصوص خالد بن ولید سنیز روایت شده است که وی سم خورده (و اثر نکرد)و همچنین و خصوص سعد بن ابی وقاص و ابو مسلم خولانی روایت شده است که بروی آب راه رفتند که ابن رجب /این روایتها را آورده است.
در خصوص عبارت «لا طِیّرة» ابن قیم /علیه میگوید: احتمال دارد که این عبارت نفی یا نهی باشد؛ یعنی فالگیری (بخت آزمایی به آن شیوه رایج در جاهلیت)نکنید. ولی سخن پیامبر صدر حدیث مذکور «لا عَدَوی و لاصفر و لا هامّة» دلالت دارد بر اینکه مراد وی نفی و ابطال این امور است. اموری که جاهلیت بدان توجه و اهتمام داشت. و نفی در اینگونه امور رساتر است از نهی. چرا که نفی بر بطان آن و عدم تاثیر آن دلالت دارد ولی نهی تنها بر منع از انجام آن دلالت میکند.
در صحیح مسلم [۲۵۴]از معاویه بن حکم روایت شده است که به پیامبرصگفت: در میان ما کسانی هستند که بدشگون و شومند: پیامبرصفرمودند: آن باوری است که خودتان در درون خود پروارانیدهایید پس شما را ازحقیقت و واقعیت دور نسازد و مانع نشود. پیامبرصبا این فرموده در حقیقت از این واقعیت خبر داده است که اذیت و شگون بدی که شخص مذکور به افرادی از میان خودشان نسبت میداد، در واقع به ذات همین فرد و به اعتماد خود او بر میگردد نه به آن کسی که او را بدشگون و نحس موثر میدید. گمان، ترس و شرک چنین شخصی عامل بدبیاری اوست، و او را از دیدن و شنیدن حقایق باز میدارد.
از این رو برای امت خود این مقوله را بیان داشت و برای آنان فساد باور بدشگونی و شوم بودن چیزی یا فردی را تبین نمود. تا بدانند که خداوند برای چنین چیزی که آنها باور دارند نشانه ودلالتی قرار نداده و آن را سببی که موجب ترس و بر حذر داشتن آنها باشد نصب نکرده است. تا دلهای امت با باور به یگانگی خداوند اطمینان بیابد و درونشان با آن آرام گیرد، همان یگانگی که انبیاء را به خاطر آن فرستاده و کتابها را برای آن نازل کرده است، آسمانها و زمین را برای آن خلق کرده و دو جایگاه بهشت و جهنم به سبب همین توحید ساخته شدهاند. پس پیامبرصدلبستگی و وابستگی به شرک از دلهای آنان زدود تا دستگیره و آویزهای از آن در دلهایشان باقی نماند و در هیچ شرایطی دچار عملی از اعمال کسانی که اهل آتشند، نشوند، پس هرکس به ریسمان محکم توحید در آویزد و به طناب استوار آن چنگ زند و به خداوند توکل کند، در واقع تصور بدبیاری و بد شومی را پیش از آنکه استقراریابد، زدوده است و پیش از تحقق و دست یافتن به آن، تصور و خیال آن را نیز از خود دور ساخته است. (یعنی فرد موحد و یکتا پرست هرگز چنین چیزهای بیاساس و بیبنیاد را به ذهن و خیال خود راه نمیدهد) (مترجم).
عکرمة میگوید: مانزد ابن عباس نشسته بودیم، پرندهای صدا کنان از آنجا گذشت. یکی در میان جمع ما گفت: خیر است، خیر است. ابن عباس گفت: نه خیر است و نه شر است. پس این کار او را ناپسند داشت. تا معتقد نباشد که چنین چیزی در خیر وشر تاثیر دارد.
طاوس با همراهی شخصی رهسپار سفری بودند. پس کلاغی فریاد سر داد. آن مرد گفت: خیر است.
طاوس گفت: چه خیری نزد این (کلاغ) است؟ مرا همراهی نکن: (همراه من نباش).
احادیثی وارد شدهاند که برخی از مردم گمان میکنند این احادیث دال بر جواز بدشگونی یا تفاؤل بد، هستند.
مثل این فرموده پیامبرصکه در سه چیز بدشگونی وجود دارد؛ در زن، در حیوان سواری و خانه [۲۵۵]ابن قیم /علیه میگوید: خبر پیامبرصمبتنی بر اینکه بدشگونی در سه چیز است به معنای اثبات آن بدشگونی و شومی که خداوند آن را نفی کرده، نیست و نهایت چیزی که میتوان در خصوص فرموده پیامبرصگفت این است که خداوند پاک و منزه گاهی از موارد سه گانه را به گونهای خلق میکند، برای هر کسی که به آنها نزدیک شود و یا سکونت گزیند بدبیار و بدشگون است و برخی از آنها را به گونهای میآفریند که برای نزدیک شونده یا ساکن آن هیچگونه شر و شگون بدی ندارند. مثلا همانطوری که خداوند سبحان به پدر و مادری یک فرزند پر خیر و برکت میبخشد و به وسیله آن فرزند خیری میببینند، به همین ترتیب به پدر و مادر دیگری فرزند شر و بدشگونی میبخشد که به وسیله آن شرو بدی به اندو میرسد.
منزل و زن و اسب (وسیله سواری) نیز به همین ترتیب و به همین نحو است. (ممکن است در میان آنها یکی شر ویکی نیک و خیر باشند)
خداوند پاک و منزه آفریننده نیک و بد و خوشبختی و بدبختی است. برخی از چیزهای حاضر و غیبی را سعادتمند و پرخیر و برکت میآفریند از این رو برای کسی که بدان نزدیکی جوید، سعادتمندی و دست یابی به خیر و برکت را به دنبال دارد. و برخی را نیز نحس و بدشگون میآفریند، لذا برای کسی که به ان نزدیک شود مایه شرو بدبختی خواهد بود.تمامی اینها به قضا و قدر الهی تحقق مییابد. همانطور که سایر اسباب را خلق کرده و به مسببهای گوناگون و متضاد مرتبط ساخته است. مثلا مشک و رایحههای دلپذیر دیگری را آفرید که هرکس از مردم بر آنها نزدیک شود از بوی خوش آنان بهره مند میگردد و ضد آن را نیز خلق کرده و به طوری که آانرا سبب درد و رنج کسانی قرار داده که بدان نزدیک میشوند. تفاوت این دو نوع از طریق حس درک میشود. در خصوص منزل، زن و اسب نیز به همین شیوه است و رنگ چنین باوری با رنگ بدشگونی مشرکانه متفاوت است.
«هامَة» بنابر نظر صحیح با تخفیف میِم تلفظ میشود. فرا ءمیگوید: هامَة پرندهای است از پرندگان شب گویا مقصود همان جغد است.
اعرابی میگوید: عرب جاهلی هرگاه در منزل یکی از آنها فرود میآمد آن را بد آمد و بد شگون میدانستند. مثلا میگفتند: خبر مرگ من یا یکی از اهل منزلم را داده است. بنابراین حدیث مذکور برای نفی و ابطال چنین باوری وارد شده است.
«صَفَر» با فتحه فاء تلفظ میشود.ابو عبیدة در غریب الحدیث از رؤبة روایت کرده است که گفت: صَفَر کِرمی است در شکم که حیوان و مردم دچار آن میشوند و نزد عرب از بیماری گری مسریتر است.بنابراین مراد از نفی آن در واقع نفی همان اعتمادی بود که در خصوص عَدَوی (تسری بیمار) داشتند. از جمله کسانی که چنین دیدگاهی دارند عبارتند از سفیان بن عیینة، امام احمد، بخاری و ابن جریر طبری.
برخی نیز میگویند مقصود از آن ماه صَفَر است. و نفی به سبب همان عملی بود که اهل جاهلیت در خصوص نسیء انجام میدادند، محرم را حلال کرده و به جای آن صفر را حرام میکردند. این دیدگاه امام مالک است.
ابو داود از محمد بن راشد او نیزاز کسی شنید که میگفت: اهل دوران جاهلیت صفر را ماهی بد شوم میدانستند، پس پیامبرصاین باور آنها را باطل ساخت. ابن رجب میگوید: شاید این دیدگاه از سایر دیدگاههای به حقیقت نزدیکتر باشد.زیرا بدشگون دانستن صفر از جنس همان نحس و شومی است که از آن نهی شده است. نسبت بدشگون دادن به روزی از روزها مثل روز چهارشنبه نیز به همین نحو است. اینکه اهل دوران جاهلیت ازدواج در ماه شول را شوم قلمداد میکردند، خاصةً از زمره این نوع از بدشگون دانستهای نهی شده است.
«نَوء» مفرد انواء است که در باب خاص خود –انشاالله – پیرامون آن سخن خواهیم گفت.
«غَول» با ضمه غین. اسم جمع آن أغوال و غیلان است. که در اینجا همان اسم مراد است. ابو سعادات میگوید. غول مفرد غیلان است که جنسی از جن و شیطانهاست. عرب گمان میکردند که اینها دستهای از شیاطین هستند که در اشکال و لباسهای گوناگون باعث فریب و گمراهی مسافران در بیابانها میشوند. که پیامبرصچنین باوری را نهی و ابطال نمود.
اگر گفته شود معنای نفی چیست و با این فرموده پیامبرصکه هر وقت غولهای بیابانها شما را به بیراهه بردند به اذان گفتن مبادرت ورزید، [۲۵۶]چه تناسب و همخوانی دارد؟ (یعنی با هم ناسازگارند).
اینگونه پاسخ داده میشود که چنین چیزی در ابتدای دعوت پیامبرصبود. سپس خداوند شر آنها را از بندگانش دور ساخت. یا میتوان گفت: نفی، ناظر بر وجود غَول نیست بلکه متوجه گمان و پندار عرب مبنی بر اینکه آن میتواند در ذات آنها دخل و تصرف کند، است. یا مقصود پیامبرصاز نفی غول، این است که آن نمیتواند کسی را که با خدا است و بر او توکل کرده است به بیراهه بکشاند. حدیث دیگری نیز بدان گواهی میدهد که میفرماید: غَولی وجود ندارد بلکه غولهایی (که شما باور دارید) جادوی جنیان هستند. یعنی جنیان سحر و جادویی دارند که فرد را خیالاتی و تشخیص وی را مختل میکنند. و دچار واژگون بینی میگردد. پس حدیث «هرگاه غولهای بیابانی شما را به بیراهه بردند به أذان گفتن مبادرت ورزید» یعنی شر آنها را با یاد خدا دفع کنید و این سخن دال بر آن است که مقصود از نفی پیامبرصعدم موجودیت آنها نیست. حدیث ابو ایوب نیز از زمره همین مضمون است که گفت: در انبار خرمایی داشتیم که غول میآمد و آن را بر میداشت.
مسلم و بخاری از انس روایت کردهاند که گفت: رسول خداص فرمودند: نه عَدَوی (صحیح است) و نه طیره ولی از فأل خوشم میآید. گفتند: فأل چیست؟ فرمود: سخن نیکو و خوشایند.
مصنف میگوید: مسلم [۲۵۷]و بخاری از انس روایت کردهاند: که گفت: رسول خداصفرمودند: نه عَدَوی (صحیح است) و نه طیرة ولی از فأل خوشم میآید. گفتند: فال چیست؟ فرمود: سخن نیکو و خوشایند.
ابوسعادات میگوید: فأل فعل مهموز است و در خصوص هر چیز خوشایند و بدآیندی به کار میرود و طیرة تنها در خصوص چیزی استعمال میشود که بدآیند است و بسیار اندک برای چیز خوشایند به کار میرود.
گفته میشود فلان چیز را به فال نیک گرفت و همانگونه هم به تحقق پیوست. مردم آن را به منظور تخفیف بدون همزه و به صورت فال به کار میگیرند. (مقصود پیامبر صاین است که فأل را تنها آن وقت دوست دارم که امید به سودمندی و فایده خداوند در آنها ایجاد کند و در هر سبب ضعیف یا قوی به موثر بودن خداوند امیدوار باشند و چنین تفألی نیک و پسندیده است. ولی هرگاه آرزو و امیدشان را از خداوند قطع کنند چنین حالتی شر است و تفأول در این حالت شر و ناپسند است.
در طیرة بدگمانی به خدا و انتظار بلا داشتن است ولی تفأول مثل این است که شخص بیمار از فردی بشنود که به او میگوید سالم، یا فردی که چیزی را گم کرده است از شخصی بشنود که او را با لفظ ای یا بنده، خطاب کند. همچنین نداهایی در درون فرد این پندار را ایجاد میکند که مریض شفا یافته و یا بنده آنچه را که گم کرده بود پیدا نموده است (بنابراین حسن ظن و نیکوگمانی ایجاد میکند) و مقصود از سخن نیکو و خوشایند در حدیث مذکور چنین سخنان امید دهنده و خوشایندی هستند.
عبارت «گفتند: فأل چیست؟» فرمود: سخن نیکو و خوشایند» پیامبرصبیان فرموده است که فأل برای او خوشایند است و این بیانگر آن است که فأن از جمله فالگیری به آن معنای نهی شدهاش نیست: مثل طیرة که مذموم و نهی شده است.
ابن قیم/میگوید: دوست داشتن و پسندیدن فال نیک شرک محسوب نمیشود بلکه آن بیانگر مقتضای سرشت و طبیعت انسان است و موجب فطرت و سرشت انسانی است که همیشه به سمت و سویی تمایل پیدا میکند که با آن همسو و هماهنگ است. همانگونه که پیامبرصبه یاران خود خبر داده است که در دنیا زن و بوی خوش برای او دوست داشتنی هستند [۲۵۸]پیامبرصحلوا و عسل را دوست میداشت و همچنین از صدای خوب قرآن و اذان خوشش میآمد و بدان گوش میکرد. اخلاق متعالی و فضائل اخلاقی را دوست میداشت.
و خلاصه اینکه هر نوع کمال و خیر و هر چیزی که به آندو منجر میشد را دوست میداشت. خداوند پاک و منزه در طبیعت و سرشت مردم این ویژگی را قرار داده است که ازشنیدن اسم نیکو و محبت به آن خوششان میآید و ذات آنها به سوی چنین اسمهایی تمایل پیدا میکند. همچنین سرشت انسانها را به گونهای قرار داده است که با شنیدن اسامی و نامهای خوشایندی مثل رستگار، سلام، کامروا، تهنیت، مژده، کامیاب، پیروز و غیره شادو خرسند و مسرور میگردند. هرگاه این اسمها بر گوشها رسانیده شوند جان و روان با شنیدن آنها شاد و خرم میگردد و درون گشایش مییابد و قلب به وسیله آن قوت میگیرد، ولی هرگاه اسامی ضد این اسمها شنیده شوند درقلب نیز ضد آن حالتی که مطرح شد ایجاد میگردد، شخص را نگران میکند، و در درون او ترس و بد بیاری، تنگی و سختی و گرفتگی ایجاد میکند، حالتی از دلمردگی و دلسردی در او ایجاد میکند که چیزی جز ضرر در دنیا و نقض در ایمان و همنشینی و نزدیکی به شرک را برای او در پی ندارد.
حلیمی میگوید: پیامبرصاز فال نیک زدن بدان خاطر خوشش میآمد که تشاؤم یا فال بدزدن به معنای بد گمانی بیاساس به خداوند است، در حالی که فال نیک گمان نیکو و حسن ظن به خداست. و مؤمن در هر حالی فرمان داده شده است که به خداوند گمان نیکو برد و حسن ظن داشته باشد.
ابو داود با سند صحیح خود از عقبه بن عامر روایت کرده است که گفت: طیره (فالگیری) نزد رسول خدا صمطرح شد. وی صفرمود: نیکوترین آن فأل است. مسلمانی را از آن منع نکن. هرگاه یکی از شما چیزی را دید که آن را ناپسند میدارد، بگوید: پروردگارا تنها تو نیکیها را میآوری و بدیها را دفع میکنی. هیچ نیرو و توانی نیست مگر اینکه از جانب تست (به قدرت و توانایی توست).
مصنف میگوید: ابو داود با سند صحیح خود از عقبة بن عامر روایت کرده است که گفت: طیرة (فالگیری)نزد رسول خدا صمطرح شد. ویصفرمود: نیکوترین آن فأل است. مسلمانی را از آن منع نکن. هرگاه یکی از شما چیزی را دید که آن را ناپسند میدارد، بگوید: پروردگارا تنها تونیکیها را میآوری و بدیها را دفع میکنی. هیچ نیرو و توانی نیست مگر اینکه از جانب تست.
(عقبة بن عامر) در نسخههای توحید، اسم عقبة بن عامر وارد شده است ولی درست عروة بن عامر است که احمد، ابو داود و دیگران نیز به همین عنوان مطرح کردهاند. وی اهل مکه ولی در نسب او اختلاف نظر وجود دارد. [۲۵۹]
احمد میگوید عروة بن عامر قرشی و دیگران میگویند عروة بن عامر جهنی. صحابی بودن او نیز مورد اختلاف واقع شده است. ماوردی به صحابی بودن او معتقد است. ابن حبان وی را از زمره افراد موثق تابعین میداند.
مزی نیز میگوید: صحابی نبودن او صحیح است.
عبارت «فرمود: نیکوترین آن فأل است» پیشتر گذشت که پیامبرصاز فال خوب زدن خوشش میآمد. ترمذی با روایت صحیح از انس سآورده است. [۲۶۰]
که پیامبرصهرگاه برای نیاز خود خارج میشد دوست داشت که شخصی او را با الفاظی مثل نجیح و راشد یعنی شکیبا و رهیافته خطاب کند و چنین الفاضی را بشنود.
ابو داود ار بریدة روایت کرده است [۲۶۱]که پیامبرصچیزی را به فال بد نمیگرفت و هرگاه شخصی را برای کاری مأمور میساخت، اسمش را میپرسید، اگر از آن اسم خوشش میآید خرسند میگشت و اگر از اسم وی خوشش نمیآمد ناپسندی و کراهت از چهره او نمایان میشد. اسناد این روایت حسن است. واین بیانگراستعمال فال نیکوست.
ابن قیم /میگوید: پیامبرصخبر داده است که حسن ظن داشتن و فال نیک زدن از زمره فالگیری (طیرة) است و بهترین آن است. فالگیری را در حالت کلی باطل ساخته و فال نیکو را نیز از جنس آن ولی نیکوترو بهتر از آن بر شمرده است. بنابراین فال نیک (حسن ظن داشتن) و طیرة به جهت امتیاز و تضادی که میان آنها است از یکدیگر متفاوت و جدا هستند، یکی سودمند و دیگر زیان آور است. منع تعویذ شرک و تجویز تعویذ و دعایی که آمیخته به شرک نیست نیز نظیر این دو نوع تفاؤل است (یکی زیان آور و ممنوع و دیگری سودمند و مجاز) چرا که تعویذ بدون شرک به سبب منفعت بدور از هر گونه زیان و مفسدة اجازه داده شده است.
عبارت «و لاترّد مسلماً» مسلمانی را از آن منع نکن یا مسلمان از آن منع نمیشود و برای او جایز است.
طیبی میگوید کنایه است ازاینکه کافر بر خلاف آن است. (حسن ظن ندارد بلکه بد گمان و شوم نگر است) والله اعلم.
عبارت «پروردگارا تنها تو نیکیها را میآوری و بدیها را رفع میکنی» یعنی طیرة (فالگیری) نیکیها را نمیآورد و سختیها را رفع نمیکند. بلکه تنها تو یکتا و یگانه هستی و میتوانی نیکیها را به ما برسانی و بدیها را از ما دور سازی.
که حسنات و نیکیها در اینجا یعنی نعمتها، و بدیها یعنی گرفتاریها و مشکلات و پیشامدهای ناگوار.
مثلا خداوند میفرماید: ﴿وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِكَۚ قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا٧٨ مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ﴾[النساء: ۷۸-۷۹].
یعنی: «اگر خیر و خوبی بدیشان رسد میگویند: این از سوی خداست و اگر بدی و مصیبتی بدیشان رسد میگویند این از توست. (پیامبرص) بگو همه از سوی خداست. این مردمان را چه شده است که سخن نمیفهمند. (ای پیامبر) آنچه از خیر و خوبی به تو میرسد از سوی خداست و آنچه بلا و بدی به تو میرسد از جانب خود توست».
عبارت مذکور بیانگر دلبستگی به غیر خدا در جلب نفع و دفع ضرر است. و این همان توحید است و چنین دعایی برای کسی که در قلب او ذرهای از بد گمانی و بدشگونی وجود دارد مناسب است و تصریح دارد بر اینکه باورهایی مثل فالگیری و تشاؤم نه نفعی میرساند و نه ضرری را دفع میکند. و هرکس چنین باورهایی را در درون خود پرورش دهد نادان و مشرک است.
عبارت «و لا حول ولا قوة إلا بك»یعنی طلب کمک و یاری کردن از خدا به طریق توکل و تکیه به او و عدم توجه به طیرة و بخت آزمایی که گاهی خود چنین باوری به منظور عقوبت و مجازات فرد، او را گرفتار مشقت و سختی میکند. دعای مذکور از حقیقت توکل که قویترین سبب در جلب خیرات و دفع مضرات است، نشأت میگیرد.
«حَول» یعنی دگرگونی و انتقال فرد از حالتی به حالت دیگر و قوت و نیروی این دگرگونی تنها از سوی خداوند یگانه است: عبارت مذکور بیانگر تبری و دوری گزیدن از باور به هر نوع دگرگونی و قدرت و مشیئتی جزدگرگونی و قدرت و مشیت خداوند است و این همان توحید ربوبیت است (که فرد هر نوع دگرگونی و نیرو و ارادهای را بدون اراده خداوند به رسمیت نشناسد) و این از سویی هم راهنمای توحید الوهیت است و توحید الوهیت نیز یعنی تمام انواع عبادتها را مختص خدا قرار دادن که همان توحید قصد و اراده است که شرح آن به شکرانه خداوند قبلا گذشت.
از ابن مسعودسبه صورت مرفوع روایت شده است که طَّیره شرک است. طَّیره شرک است: کسی از ما نیست مگر اینکه (در دل او ذرهای از آن وجود دارد)ولی خداوند آن را با توکل از بین میبرد.
ابو داود و ترمذی آن را روایت کردهاند، ضمن اینکه ترمذی آن را صحیح دانسته و قسمت پایانی آن را سخن ابن مسعود میداند.
احمد نیز از حدیث ابن عمر و آورده است: هرکسی که طیره او را از حاجتش باز دارد و منصرف کند در واقع دچار شرک شده است. گفتند: کفاره آن چیست؟ فرمود: بگوید: پروردگارا خیری جز تو وجود ندارد و طیری جز طَیرتو نیست، هیچ معبود برحقی جز تونیست.
و همچنین احمد از حدیث فضل بن عباس سآورده است که طیره همان چیزی است که ترا از ارادهات منصرف کند و از انجام آنچه اراده کردهای بگذری (از انجام عمل ترا باز دارد).
مصنف/میگوید: از ابن مسعود به صورت مرفوع روایت شده است که طَّیرة شرک است. طَّیرة شرک است: کسی از ما نیست مگر اینکه (در دل او ذرهای از آن وجود دارد) ولی خداوند آن را با توکل از بین میبرد.
ابو داود و ترمذی آن را روایت کردهاند ضمن اینکه ترمذی آن را صحیح دانسته و قسمت پایانی آن را سخن ابن مسعود میداند.این روایت را ابن ماجه و ابن حبان نیز روایت کردهاند. [۲۶۲]در لفظ ابو داود: «الطیرة شرك»سه۳ بار تکرار شده است: یعنی طیرة شرک است. که این روایات به صورت صریح بر تحریم طیرة دلالت دارند.
و اینکه آن از زمره شرک است، به دلیل اینکه دلبستگی به غیر خداوند متعال است
ابن حمدان میگوید: طیرة ناپسند داشته شده است. و افراد دیگری از پیروان احمد نیز چنین دیدگاهی دارند. ابن مفلح میگوید: شایسته است که به طور قاطع تحریم شود؟(یعنی مکروه به ان معنای مصطلح در نزد فقها نیست بلکه به معنای تحریم است).
در شرح السنن میگوید: طیرة از زمره شرک قرار داده شده است، چرا که عرب جاهلی اعتقاد داشتند که اگر به موجب و متقضای طیرة عمل شود، منفعتی را برای آنان جلب یا ضرر و زیانی را از آنان دفع خواهد کرد. گویا که آنان از طریق طیرة به خداوند متعال شرک میورزیدند.
عبارت «کسی از ما نیست مگر اینکه» ابوالقاسم اصفهانی و منذری میگویند: در حدیث چیزی مستتر و در تقدیر است. که تقدیر آن اینگونه است: «هیچکدام از ما نیست مگر اینکه در دل او چیزی از باور به طیرة یابدشگونی وجود دارد».
خلخالی میگوید: مستثنی به دلیل اینکه دربر گیرنده حالت ناپسندی است، حذف شده است و این به منظور رعایت ادب در سخن است.
عبارت «ولی خداوند آن را با توکل از بین میبرد» یعنی هرگاه در جلب منافع و دفع مضرات به خداوند توکل کنیم با توکل به خداوند یگانه، او تمام وابستگیهای غیر خدایی را از دلهایمان میزداید و از بین میبرد.
عبارت «و قسمت پایانی آن را سخن ابن مسعود میداند» ابن قیم میگوید: چنین سخنی درست است، چرا که طیرة نوعی شرک است.
مصنف/میگوید: «احمد از حدیث ابن عمرو آورده است: هرکسی که طیرة او را از حاجتش باز دارد و منصرف کند در واقع دچار شرک شده است، گفتند: کفاره آن چیست؟ فرمود: بگویید: پروردگارا خیری جز خیر تو وجود ندارد و طیرهی جز طیره تو نیست و هیچ معبود بر حقی جز تو نیست» این حدیث را احمد و طبرانی از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت کردهاند. [۲۶۳]در سند آن ابن لهیعه است و دیگر جال آن موثق و معتمدند.
مقصود از ابن عمرو همان عبد الله بن عمروبن عاص بن وائل سَهمی، مکنی به ابو محمد یا بنابر قول ضعیفی ابو عبدالرحمن است. وی یکی از پیشگامان اصحاب پیامبرصو از جمله کسانی که همراهی و مصاحبت فراوانی با پیامبر صداشته است. و یکی از چهار عبدالله معروف است که در فقه مهارت داشتند. بنابر قول درستتر در ماه ذی الحجه و درشبهای حُرة در(همان اتفاق معروف در سال ۶۳ هجری) در طائف در گذشت.
عبارت «هر کسی که طیرة او را از حاجتش باز دارد و منصرف کند، در واقع دچار شرک شده است»
به خاطر اینکه طیرة همان شوم تلقی کردن و بد شگون دانستن چیزی است که شخص میبیند و یا میشنود. پس هرگاه چنین باور و اعتقادی شخص را از انجام حاجتی که به انجام آن اراده کرده است منصرف سازد، مثلا او را از رفتن به سفر و یا چیزی نظیر آن باز دارد. پس او از آنچه اراده کرده و برای آن تلاش میکند با دیدن و یا شنیدن چیزی بدگمان شده و از انجام آن کار و تلاش باز میماند. با چنین باوری، همانطور که گذشت، فرد مشرک میشود. با توجه به غیرِ خدا، توکلش را برای خداوند خالص نکرده است از این رو در توکل او شیطان نیز بهره مند شده است.عبارت «کفاره آن چیست؟» تا پایان آن. هرگاه شخص دعای مذکور را بگوید و از آنچه در دل او افتاده است روی گردان شود و بدان توجه نکند. خداوند آنچه را که در همان ابتدا بر دل او خطور کرده میپوشاند و او را میبخشد. زیرا با این دعا که در بردارنده اعتماد بر خداوند یگانه و رد کردن از غیر اوست بدگمانی و عدم اخلاص نشأت گرفته از طیرة از درونش زدوده میشود.
حدیث مذکور متصمن آن است که طیرة بر کسی که آن را ناپسند داشته در رفتن به روش آنرا، ناروا میدارد ضرری نمیسازد ولی کسی که توکلش را برای خداوند خالص نگرداند و خود را باشیطان در این امر رها میسازد. به آنچه آن را ناشایست و بد میداند به خاطر چنین باوری با وقوع آن اتفاق ناپسند عقوبت داده میشود. زیرا از آنچه که ایمان به آن واجب است رو یگردان شده است و باید باور کند که تمامی خیر و نیکی در دست خدا ست. خداوند است که با خواست و اراده خود منفعتی را برای بندهاش جلب و تنها اوست که با قدرت، لطف و احسان خود ضرری را از وی دفع میکند. هر خیری از جانب اوست و اوست که هر شری را از بندهاش دور میسازد و هر شری که به بنده میرسد به سبب گناه خود اوست.
همانگونه که خداوند فرموده است ﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ﴾[النساء: ۷۹].
یعنی: «هر نیکی که به تو میرسد از جانب خداوند و هر بدی که بدان دچار میشوی از خودت است».
مصنف میگوید: او (احمد) از حدیث فضل بن عباسسآورده است که طیرة همان چیزی است که ترا از اراده ات منصرف کند و از انجام آنچه قصد و اراده کردهای صرف نظر کنی و مانع انجام آن عمل میشود.
این حدیث نزد امام احمد است [۲۶۴]که از فضل بن عباس روایت کرده است که گفت: روزی با رسول خداص خارج شدم. آهویی از سمت راست به سوی چپ رفت. (رسول خداص) به پهلو برگشت و اورا در آغوش گرفتم و گفتم: ای رسول خداصبرای من بدشگون یا طیرة است. پیامبرصفرمود: طیرة همان چیزی است که ترا از ارادهات منصرف کند و از آنچه قصد و اراده انجام آن را داری صرف نظر کنی (یعنی با شنیدن یا دیدن آنچه بد شگون میدانی ترا از انجام آن منصرف سازد).
سند این روایت منقطع است. یعنی میان مسلمة و فضل فاصله و انقطاع ایجاد شده است.
فضل همان فضل بن عباس عبدالمطلب، پسر عموی پیامبرصاست. ابن معین میگوید: در جنگ یرموک کشته شد، دیگران میگویند در جنگ مرج الصَّفّر به سال سیزدهم هجری و در سن ۲۲ سالگی کشته شد.
عبارت «طیرة آن است که ترا از اراده و انجام عمل منصرف سازد تا از انجام آنچه قصد انجام آن را داری صرف نظر کنی و بگذای» این در واقع تعریف فالگیری یا طیرهای است که از انجام آن نهی شده است
]مترجم: (با توجه به مطلبی که گذشت اگر دیدن و یا شنیدین چیزی را در باور و خیال خودبه بدشگونی و شوم بودن و وقوع اتفاق ناگواری حمل کنیم، چنین چیزی همان طیرة است مثلا شخصی آواز خواندن پرندهای خاص را بدشگون و شوم میداند به این توضیح که مثلا آن را خبر مرگ یکی ازبستگان خود تلقی میکند و الله اعلم).[
ولی آن فالی که پیامبرصآن را دوست میداشت در واقع سخنی است که در آن نوعی بشارت و خرسندی وجود دارد، بنده به وسیله آن شاد میشود نه اینکه به ان اعتماد و تکیه کند و بر خلاف آن فال بدی که شخص اتفاق پیش آمده احتمالی را تمام شده تصور کند و او را از قصد و انجام عمل باز میدارد و در دل خود نوعی اعتماد بر آن چیز خیالی دارد. در میان این دو تفاوت است و الله اعلم.
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:
نخست: هشدار بر این فرموده خداوند که میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ﴾[الأعراف: ۱۳۱] به همراه این فرموده که ﴿قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ﴾[يس: ۱۹] که در واقع بدشومی را نخست به خدا و سپس به خود انسانها نسبت میدهد.
دوم: نفی (عدوی) تسری بیماری (به طور ذاتی) بیآنکه به اذن و خواست خداوند نسبت دهند. (عَدوی).
سوم: نفی طیره (بدشگون دانستن چیزهای بر اساس باور و اعتقاد خود).
چهارم: نفی هامه(صدای پرنده خاص را شوم دانستن).
پنجم: نفی صَفر (شوم دانستن ماه صفر و با باوری که عرب در خصوص کِرمی خاص داشت).
ششم: فأل (سخن بشارت دهنده و خوشایندی یا هر سخنی که مسرت بخش باشد و در فرد امید ایجاد کند، بیآنکه تنها به آن سخن اعتماد کند) از جمله موارد پیشین نیست بلکه مستحب است.
هفتم: تفسیر و شرح فأل.
هشتم: اگر چیزی از بدشگون دانستنها و یا آنچه مردم شوم میدانند در دل مومن ایجاد شود اگر از آن کراهت داشته باشد به او ضرری نمیرساند بلکه خداوند از طریق توکل آن را از دل مومن میزداید.
نهم: دعایی که فرد در صورت یافتن چیزی از اینگونه باورها در درون خود باید آن را بگوید و باور کند.
دهم: تصریح به اینکه طیره (بدشگون تلقی کردن و فال بدزدن) شرک است.
یازدهم: تفسیر و شرح طیره (فالی) که مذموم و نکوهیده است.
[۲۴۶] بخاری: کتاب الاستئذان (۶۲۵۸): باب کیف الرد علی اهل الذمة و مسلم: کتاب السلام (۲۱۶۳) (۶)باب النهی عن ابتداء اهل الکتاب. از حدیث انس س. [۲۴۷] از آنجایی که هر کدام از اصطلاحات مذکور یعنی عَدَوی؛ طِیّرة؛ هامّة؛ و... برای خود و مصداق و ترجمه خاص میطلبند لذا در اینجا معادل فارسی آنها مطرح نشده است و در اثناء ترجمه بدان پرداخته شده و شارح آنها را توضیح داده است زیرا برخی از آنها اختلافی هستند و در ضمن اختلاف علما میتوان به مصداق دقیق آنها دست یافت (مترجم). [۲۴۸] بخاری: کتاب الطب (۵۷۵۷): باب لاهامه دون الزیادة. مسلم: کتاب السلام (۲۲۲۰)(۱۰۶) باب لاعدوی و لا طِیّرة و لا هامّة و لا صَفر. از ابوهریرة افزون بر این عبارت که «ولا نوء» و مسلم: کتاب السلام (۲۲۲۲)(۱۰۷): باب لاعدوی و لا طِیّرة و لا هامّة و لا صَفر، با افزودن عبارت «ولا غول». [۲۴۹] مسلم: کتاب السلام (۲۲۲۱)(۱۰۴)(۱۰۵): باب لاعدوی و لا طیرة. [۲۵۰] بخاری آن را به صورت معلق در کتاب الطب (۱۰/۱۵۸)باب الجذام آورده است ابو نعیم در المستخرج با سند صحیح آن را متصل کرده است (یعنی از حالت تعلیق خارج ساخته است.)به الفتح (۱۰/۱۵۸) مراجعه شود. [۲۵۱] بخاری: کتاب الطب (۵۷۲۸) باب ما یذکر فی طاعون. مسلم: کتاب السلام (۲۱۸) (۹۲) (۹۳). باب الطاغوت و الطیرة و الکهانة از حدیث اسامة بن زید. [۲۵۲] صحیح است: احمد (۱/۴۴۰) ترمذی: کتاب القدر (۲۱۴۳): باب ماجاء لاعدوی ولا هامّة و لاصَفر همانطور که البانی در الصحیحة (۳/۱۴۳) گفته است سند آن صحیح است. [۲۵۳] ضعیف است: ابوداود: کتاب الطب (۳۹۲۵): باب فی الطیرة.ترمذی: کتاب الاطعمه (۱۸۱۸): باب ماجاء فی الاکل مع المجذوم. ابن ماجة: کتاب الطب (۳۵۴۲) باب الجذام و اسناد آن ضعیف است. البانی در ضعیف الجامع (۴۲۰۰) آن را تضعیف کرده است. [۲۵۴] مسلم: کتاب السلام (۵۳۷) (۱۲۱): باب تحریم الکهانة و ایتان الکمان. [۲۵۵] بخاری کتاب الجهاد: (۲۸۵۸): باب بایذکرمن شؤم الفرس. مسلم: کتاب السلام (۲۲۲۵) (۱۱۶): باب الطیرة و الفأل و مایکون فیه من الشؤم. از حدیث ابن عمربنیز به همین نحو وارد شده و آن را به همین لفظ نیز آورده است. ترمذی به کتاب الادب (۲۸۲۴): باب ماجاء فی الشؤم. نسائی در الخیل (۶/۲۲۰): باب شؤم الخیل. ابن ماجة: کتاب النکاح (۹۹۵): باب مایکون فیه الیمن و الشؤم احمد (۲/۸، ۳۸) همچنین از حدیث ابن عمر (ب). [۲۵۶] ضعیف است: احمد (۳/۳۸۲، ۳۰۵) از حدیث جابر سآورده است. سند آن همانطوری که حافظ در تخریج الاذکار مطرح کرده ضعیف است. طبرانی در الاوسط آن را روایت کرده است همانطور که در جامع الصغیر به نقل از ابوهریرة وارد شده است. البانی نیز آن را در ضعیف الجامع (۵۳۵) تضعیف کرده است. هیثمی در المجمع (۱۰/۱۳۴) میگوید: در سند آن عدی بن فضل وجود دارد که متروک است. [۲۵۷] بخاری: کتاب الطب (۵۷۷۶): مسلم: کتاب السلام (۲۲۲۴) (۱۱۲) باب الطیرة. بخاری کتاب الطب (۵۷۵۵) مسلم: کتاب السلام (۲۲۲۳)(۱۱۰) باب الطیرة از حدیث ابوهریرةس. [۲۵۸] صحیح است: قسمتی از حدیث انس بن مالک ساست که گفت: رسول خدا صفرمودند: «حُبِّبَ الیّ.... في الصلاة» احمد (۳/۱۲۸، ۱۹۹، ۲۸۵) نسائی (۷/۶۱) در عشرة النساء باب حب النساء. البانی در صحیح الجامع (۳۱۱۹) آن را صحیح دانسته است. [۲۵۹] ضعیف است: ابو داود: کتاب الطب (۳۷۱۹) باب فی الطیرة که اسناد آن ضعیف است. البانی آن را در ضعیف الجامع (۱۹۹) تضعیف کرده است. آنگونه مولف نسبت داده چنین حدیثی را احمد نیاورده است. [۲۶۰] صحیح است: ترمذی: کتاب السیر (۱۶۱۶) باب ماجاء فی الطیرة میگوید: حسن غریب صحیح است. البانی نیز در صحیح الجامع (۴۸۵۴) آن را تصحیح کرده است. [۲۶۱] صحیح است: ابو داود: کتاب الطب (۳۹۲۰)باب فی الطیرة حافظ در الفتح (۱۰/۲۱۵) آن را حسن دانسته است. احمد نیز آن را (۵/۲۴۷-۳۴۸) آورده است. البانی در الصحیحة (۷۶۲) آن را صحیح قلمداد کرده است. [۲۶۲] صحیح است: ابو داود: کتاب الطب (۳۹۱۰)باب فی الطیرة ترمذی: کتاب السیر (۱۶۱۴): باب ماجاء فی الطیرة میگوید حدیث حسن صحیح است ابن ماجه: کتاب الطب (۳۵۳۸): باب من کان یعجبه الفأل و یکره الطیرة ابن حبان (۱۴۲۷-موارد)البانی آن را در الصحیحیه شماره (۴۲۹) صحیح دانسته است و افزودن «و ما منا إلا... کسی از مانیست مگر» نیز در حدیث درج شده است، همانطوری که بخاری و دیگران برآن نص دارند. به کتاب الترغیب و الترهیب منذری (۴/۶۴) مراجعه شود. [۲۶۳] صحیح است: احمد (۲/۲۲۰). هیثمی پس از آنکه این روایت را به احمد و طبرانی نسبت میدهد (هیثمی (۵/۱۰۵)می گوید: در سند آن ابن لهیعة وجود دارد و حدیث او حسن است دیگر رجال آن موثقند. البانی در الصحیحة (۱۰۶۵) آن را صحیح قلمداد کرده است. چرا که از روایت ابن وهب و یکی از عبادله است و روایت وی صحیح است. سپس البانی (۳/۵۴) میگوید: شایسته است که در حاشیه فتح المجید به این امر اشاره و تذکر داده شود. از آنجایی که حدیث به احمد نسبت داده شده سپس آن را به دلیل این لهیعه به ضعف حدیث گمان برده است (یعنی وجود این لهیعة را مایه ضعف حدیث تلقی کرده است). [۲۶۴] ضعیف است: احمد (۱/۲۱۳) مسند این روایت همانطور که مؤلف نیز اشاره کرده است به دلیل انقطاع آن ضعیف است. ابن مفلح نیز در آداب الشریعة (۳/۳۷۷) آن را تضعیف کرده است.