باب: استغاثه یا دعا کردن از غیرخدا شرک است
مصنف میگو ید: استغاثه یا دعا کردن از غیرخدا شرک است.
شیخ الاسلام میگوید: استغاثه؛ همان طلب غَوث یعنی از بین بردن شدت و سختی است.
مثل استنصار: یعنی طلب نصر (یاری)، استعانه: طلب عون (کمک).
دیگران گفتهاند: فرق میان استغاثه و دعا این است که استغاثه تنها در صورتی است که فرد در گرفتاری و غمیباشد. دعا عامتر است از استغاثه. چرا که هم در حالت غم وگرفتاری و هم غیر آن انجام میشود. عطف دعا بر استغاثه در همان متن اصلی در واقع عطف عام بر خاص است. بین آن دو رابطه منطقی عموم و خصوص مطلق وجود دارد. در یک چیز با هم مشترکند ولی دعا در یک چیز دیگری به صورت جداگانه برخوردار است. هر استغاثهای دعاست ولی هر دعایی استغاثه نیست.
عبارت عربی «أو یدعو غیره» یعنی غیر از خدا را دعا کند. دعا دو نوع است: دعای عبادت، دعای خواستن با مسأله، در قرآن گاهی نوع اول مراد است وگاه نوع دوم و گاهی نیز هردو با هم.
دعای مسأله یا فرا خواندن همان خواستن چیزی است تا از دعا کننده جلب نفع یا دفع ضرر کند. از این رو خداوند منع کرده از اینکه احدی بغیر از خدا به فریاد خوانده شود که نه مالک نفعی است و نه مالک ضرری. مثلاً میفرماید: ﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ٧٦﴾[المائدة: ۷۶] یعنی: «بگو: آیا جز خدا کسی و چیزی را میپرستید که مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیست و خدا شنوای آگاه است».
و میفرماید: ﴿قُلۡ أَنَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰٓ أَعۡقَابِنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ كَٱلَّذِي ٱسۡتَهۡوَتۡهُ ٱلشَّيَٰطِينُ فِي ٱلۡأَرۡضِ حَيۡرَانَ لَهُۥٓ أَصۡحَٰبٞ يَدۡعُونَهُۥٓ إِلَى ٱلۡهُدَى ٱئۡتِنَاۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۖ وَأُمِرۡنَا لِنُسۡلِمَ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٧١﴾[الأنعام: ۷۱] یعنی: «بگو: آیا چیزی غیر از خدا را بخوانیم که نه سودی به حال ما دارد و نه زیانی؟ آیا پس از آنکه خداوند ما را هدایت بخشیده است به عقب بارگشت کنیم. بسان کسی که شیاطین او را در زمین ویلان و سرگردان به دنبال خود کشند و دوستانی داشته باشند که او را به راه راست خوانند و به سوی خود فریاد دارند. بگو: هدایت خداوند هدایت است و به ما دستور داده شده است که فرمانبردار پروردگار جهانیان باشیم».
(در جای دیگر) میفرماید: یعنی: و بجای خدا کسی و چیزی را پرستش مکن و به فریاد مخوان که به تو نه سودی میرساند و نه زیانی. اگر چنین کنی از ستمکاران و مشرکان خواهی شد.
شیخ الاسلام /میگوید: هر دعا عبادتی مستلزم دعای مسأله (خواستن) است و هر دعای مسألهای متضمن دعای عبادت است. خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٦﴾[يونس: ۱۰۶] یعنی: «پرودرگار خود را فروتنانه و پنهانی به کمک بخوانید او تجاوزکاران را دوست ندارد».
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتَكُمۡ إِنۡ أَتَىٰكُمۡ عَذَابُ ٱللَّهِ أَوۡ أَتَتۡكُمُ ٱلسَّاعَةُ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَدۡعُونَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٤٠ بَلۡ إِيَّاهُ تَدۡعُونَ فَيَكۡشِفُ مَا تَدۡعُونَ إِلَيۡهِ إِن شَآءَ وَتَنسَوۡنَ مَا تُشۡرِكُونَ٤١﴾[الأنعام: ۴۰-۴۱] یعنی: «بگو به من بگویید اگر عذاب خدا شما را فراگیر یا اینکه قیامت شما فراز آید آیا غیرخدا را به یاری میطلبید؟ اگر شما راستگویید! بلکه تنها خدا را به یاری میطلبید و او اگر خواست آنچیزی را برطری میسازد که وی را برای آن به فریاد میخوانید و چیزهایی را که شریک خدا میسازید فراموش مینمایید». خداوند فرموده: یعنی: مساجد مختص خداوند است همراه خدا کسی را در آنجا به فریاد مخوانید.
خداوند میفرماید: ﴿لَهُۥ دَعۡوَةُ ٱلۡحَقِّۚ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيۡءٍ إِلَّا كَبَٰسِطِ كَفَّيۡهِ إِلَى ٱلۡمَآءِ لِيَبۡلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَٰلِغِهِۦۚ وَمَا دُعَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَٰلٖ١٤﴾[الرعد: ۱۴] خداست که شایسته نیایش و دعاست کسانی که جز او دیگران را به یاری میخوانند به هیچ وجه دعاهایشان را اجابت نمیکنند و کمترین نیازشان را برآورده نمیسازند آنان به کسی میمانند که کف دستهایش را باز و به سوی آب دراز کرده باشد تا آب به دهان او برسد و هرگز آب به دهانش نرسد، دعای کافران جز سرگشتگی و بیهودهکاری نیست. آیاتی نظیر این آیات در قرآن پیرامون دعای مسأله (درخواست) فراوان و بیشمارند، که اینگونه دعاها در برگیرنده دعای عبادت نیز است. زیرا خواهنده خواسته خود را برای خداوند خالص میکند و این از والاترین عبادات است.
همچنین کسی که خدا را بسیار یاد میکند، کتابش را تلاوت میکند و اعمالی نظیر این انجام میدهد، در معنا خواهنده از خداست. بنابراین دعوتگر عابد محسوب میشود.
از این گفته شیخ الاسلام روشن میشود که دعای عبادت مستلزم دعای مسأله و خواستن است همانطوی که دعای مسأله (خواستن) متضمن دعای عبادت است. خداوند متعال از زبان خلیل خود ابراهیم فرموده است: ﴿وَأَعۡتَزِلُكُمۡ وَمَا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا٤٨ فَلَمَّا ٱعۡتَزَلَهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۖ وَكُلّٗا جَعَلۡنَا نَبِيّٗا٤٩﴾[مريم: ۴۸-۴۹] یعنی: «از شما و از آنچه بجز خدا میپرستید کنارهگیری و دوری میکنم و تنها پروردگارم را میپرستم، امید است در پرستش پروردگارم بدبخت و نومید نگردم هنگامی که از آنان و از چیزهایی که بجز خدا میپرستیدند کنارهگیری کرد، ما بدو اسحاق و یعقوب بخشیدیم و هریک از آنان را پیغمبر بزرگی کردیم».
بنابراین دعا از انواع عبادت محسوب میشود. این گفته ابراهیم﴿وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا﴾پروردگارم را به فریاد میخوانم (میپرستم) امید است که در به فریاد خواندن (پرستش) پروردگارم بدبخت و نومید نگرد. همانند گفته زکریاست که گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّي وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَيۡبٗا وَلَمۡ أَكُنۢ بِدُعَآئِكَ رَبِّ شَقِيّٗا٤﴾[مريم: ۴] یعنی: «پروردگارا استخوانهای من سست شدهاند و شعلههای پیری سر مرا فرا گرفته است. پروردگارا من هرگز در دعاهایی که کردهام محروم و ناامید باز نگشتهام».
خداوند متعال در جاهای متعدد از کتابش به چنان دعای فرمان داده است مثل این فرمودهاش: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةًۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ٥٥ وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا وَٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًاۚ إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٥٦﴾[الأعراف: ۵۵-۵۶] یعنی: «پروردگار خود را فروتنانه و پنهانی به کمک خوانید او تجاوزکاران را دوست نمیدارد. در زمین بعد از اصلاح آن فساد و تباهی نکنید و خدا را بیمناکانه و امیدوارنه به فریاد بخوانید. بیگمان رحمت یزدان به نیکوکاران نزدیک است».
این همان دعای مسأله (خواستن) است که متضمن دعای عبادت میباشد، زیرا دعاکننده با تضرع و خالصانه از دعا شونده میخواهد و برای او خوار و ذلیل میگردد.
ضابطه این امر آن است، هرکاری که خداوند برای بندگان خود تشریع نموده و آنان را بدان دستور داده، انجام آن برای خداوند عبادت است، پس هرگاه چیزی از این عبادت را برای غیرخداوند انجام دهد او مشرک و در مقابل چیزی است که خداوند پیامبرش را برای آن برانگیخت، از این نظر است که خداوند میفرماید: ﴿قُلِ ٱللَّهَ أَعۡبُدُ مُخۡلِصٗا لَّهُۥ دِينِي١٤﴾[الزمر: ۱۴] یعنی: «گو: من تنها خدا را میپرستم در حالی که دینم را برای او خالص میکنم». برای این مطلب اگر خداوند بخواهد توضیح بیشتری در آینده خواهد آمد.
شیخ الاسلام /در «الرساله السنیة» میگوید: همانگونه که در زمان پیامبرصبرخی از کسانی که به اسلام انتساب داشتند با وجود عبادت بسیار زیادشان از دین خارج شدند پس باید دانست که منتسبین به اسلام و سنت در این دوران نیز به اسباب مختلفی از دین خارج میشوند از جمله آن اسباب: غلو (بزرگنمایی) برخی از بزرگان و مشایخ، حتی غلو در خصوص علی بن ابی طالب، غلو در خصوص عیسی مسیح و هرکس که در خصوص پیامبر یا انسان صالحی غلو کند و نوعی از الوهیت را برای او قائل شود، مثلاً بگوید: ای سرورم فلانی مرا یاری رسان، کمکم کن و به من رزق عطا کن و من در گرو تو هتسم و تو برای من کافی هستی و از این دست اقوال را بگوید. تمامی این موارد شرک وگمراهی است، از گوینده آنها باید خواست که توبه کند و اگر توبه نکرد کشته میشود. چرا که خداوند پاک و بلندمرتبه انبیا را فرستاده و کتابهایی نازل کرده است. تا او به یکانگی پرستیده شود.
و همراه او معبود دیگری به فریاد خوانده نشود، کسانی که همراه خدا معبودان دیگری را میخوانند، مثل مسیح، فرشتگان و بتها اعتقاد ندارند که آنها موجودات را خلق کرده یا باران را میبارانند یا اینکه گیاهان را میرویانند، بلکه تنها آنها را میپرستیدند یا گورها یا مجسمههای آنها را میپرسیتدند و میگفتند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾یعنی: «ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک سازند».
یا اینکه میگفتند: ﴿وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ﴾[يونس: ۱۸] یعنی: «اینان شفیعان ما نزد خداوند هستند». پس خداوند فرستادگانش را برانگیخت تا باز دارند از اینکه فرد دیگری غیر از خداوند خوانده شود، نه دعای عبادت و نه دعای استغاثه و کمک طلبیدن.
همچنین میگوید: هرکس میان خود و خداوند واسطههایی قرار دهد و به آنها توکل کند آنها را به فریاد بخواند و از آنها بخواهد. به اجماع کافر شده است. چنین گفتهای را صاحبان «الفروع»، «الانصاف»، «الإقناع» و دیگران از وی نقل کردهاند. شیخ/این مقوله را مطرح کرده، و صاحبان کتابهای مذکور در رد وی بر ابن جرجیس در خصوص مسأله واسطهها، آن را نقل کردهاند.
ابن قیم /میگوید: و از انواع شرک درخواست نیازمندیهایی خود از مردگان، استغاثه کردن و روی آوردن به آنهاست، و این شرک اصلی در دنیاست. چرا که مرده عملش قطع شده و برای خود مالک نفع و ضرری نیست چه رسد به اینکه از وی استغاثه شود یا اینکه از او بخواهند تا شفیع آنها نزد خداوند باشد و این عمل نشان دهنده جهل و نادانی فرد نسبت به کسی است که شفاعت میکند ونزد او شفاعت صورت میپذیرد – یعنی مشفوع واقع میشود- به امید خداوند متعال بحث کامل پیرامون این مقوله در مسأله شفاعت خواهد آمد.
حافظ محمد بن عبدالهادی/در رد بر سبکی در خصوص این گفتهاش که «مبالغت» در تعظیم پیامبرصوا جب است، میگوید: اگر مقصودی از مبالغت بر حسب آن چیزی باشد که هر فردی آن را تعظیم میبیند مثل حج بر قبر وی، سجده و طواف کردن بر آن و اعتقاد بر اینکه او غیب میداند، میبخشد و منع میکند، بر هر کسی که به او بجز خدا استغاثه کند مالک ضرر و نفع است، نیازهای خواهندگان برطرف میکند وگرفتاران را نجات میبخشد، برای هرکس که بخواهد شفاعت میکند و داخل بهشت میبرد، ادعای مبالغه در چنین تعظیمی مبالغه در شرک و خود را آشکارا از کل دین خارج کردن است.
در کتاب «الفتاوی البزازیة» از کتابهای حنیفه: علمای ما گفتهاند: هرکس بگوید ارواح مشایج حاضرند و میدانند: کافر میشود.
شیخ صنع الله حنفی /در کتابش که ردی است بر کسانی که مدعیاند اولیاء بر وجه کرامت در زندگی و پس از مرگ تصرفاتی دارند، میگوید: اینک در میان مسلمانان گروههایی هستند که مدعیاند، اولیاء در قید حیات و پس از مرگ خود تصرفاتی (در این عالم) دارند. در سختیها و اتفاقات ناگوار از آنها استغاثه میشود و بوسیله اراده آنها سختیها و مشکلات رفع میگردد. بنابراین به نزد قبرهایشان میآیند و برای رفع نیازهایشان آنان را به فریاد میخوانند، به این استدلال که این قبیل کارهای آنان از قبیل کرامات است، و گویند: در میان آنها ابدال و نقبا، اوتاد و نجباء، هفتاد و هفت و چهل و چهار نفرند. (طبقات تقسیم بندی مشایخ و بزرگان صوفیه). و قطب نیز همان شخص است که نجات دهنده مردم است و مدار اصلی همه دیگری بزرگان اوست، برای این اولیاء و بزرگان خود قربانی و نذر را جایز دانستهاند و برای عاملین اینگونه کارهای پاداش در نظر گرفته و ثابت میدانند. (صنع الله) میگوید: در چنین سختی تفریط و افراط وجود دارد و حتی هلاکت ابدی و عذاب همیشگی را در پی دارد، به سبب اینکه در آن بادهای تحقق یافته شرک وجود دراد و در تقابل با کتاب شکست ناپذیر تصدیق شده، است و مخالف با عقاید پیشوایان و چیزهایی است که امت بر آن اتفاق نظر دارند. در قرآن آمده است: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾[النساء: ۱۱۵] یعنی: «کسی که با پیامبرصدشمنانگی کند بعد از آنکه هدایت روشن شده است و جز راه مومنان در پیش گیرد او را به همان جهتی که دوستش دارد رهنمود میگردانیم و او را داخل دوزخ میکنیم و با آن میسوزانیم، دوزخ چه بد جایگاهی است».
سپس میگوید: اما این سخن آنان که اولیا در هنگام حیات و پس از مرگشان تصرفاتی – در این عالم دارند. با این آیات خداوند سخن آنان رد میشود (أله مع الله) «آیا معبودی به همراه خداست» ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ﴾[الأعراف: ۵۴] «هان آگاه باش که خلقت و امر از آن اوست» ﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ﴾[آل عمران: ۱۸۹] یعنی: «پادشاهی آسمانها و زمین از آن خداوند است». و آیاتی نظیر این آیات دلالت دارند بر اینکه خداوند در خلق و تدبیر، تصرف و تقدیر یکتاست. و غیر از او به هیچ وجهی از وجوه هیچ چیزی این ویژگیها را ندارد، همه چیز در ید قدرت اوست، مالکیت و تصرف همه دردست و تحت غلبه و قهر اوست. زنده شدن و مردن و خلقت و امر مسخر اوست ولا غیر.
پروردگار متعال در آیات فراوانی از کتاب خود به سبب یگانگیاش در مُلک ستوده شده است. مثل این آیه که میفرماید: ﴿هَلۡ مِنۡ خَٰلِقٍ غَيۡرُ ٱللَّهِ﴾[فاطر: ۳] آیا خالق دیگری غیر از خداوند وجود دارد. ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ١٤﴾[فاطر: ۱۳-۱۴] یعنی: «کسانی را که به جز خدا به فریاد میخوانید، حتی مالکیت پوسته نازک خرمایی را ندارند. اگر آنها را به فریاد بخوانید، صدای شما را نمیشنوند اگر هم بشنوند توانایی پاسخگویی به شما را ندارند. ودر روز قیامت انبازگری و شرک ورزی شما را رد میکنند و هیچ کسی همچون خداوند آگاه از احوال آخرت (به گونه قطع و یقین)ترا با خبر نمیسازد».
آیاتی را دراین معنا مطرح کرده است و سپس میگوید: در تمامی این آیات مقصود از (من دونه) یعنی غیر از او. من دونه عام است و هر چیزی را که فرد بدان اعتقاد دارد در بر میگیرد، از قبیل ولی و شیطانی که از او کمک و یاری میطلبد. پس کسی که به یاری دادن خود قادر نیست چگونه فرد دیگری از او طلب یاری میکند.
در ادامه میگوید: این سختی بسیار ناهنجار و شرکی بزرگ است و این سخن که بعد از مرگ نیز تصرف دارند بسیار زشتتر و نارواتر است از تصرف در حالت حیات و در قید حیات بودن.
خداوند متعال میگوید: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠﴾[الزمر: ۳۰] یعنی: «تو هم میمیری و همه آنان میمیرند». ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ﴾[الزمر: ۴۲] یعنی: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ انسانها و در وقت خواب انسانها بر میگیرد. ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنان را صادر کرده است نگه میدارد و ارواح دیگران را باز میگرداند تا سرآمد معینی».
﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ﴾[آل عمران: ۱۸۵] یعنی: «هر نفسی طعم مرگ را خواهد چشید» ﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ٣٨﴾[المدثر: ۳۸] یعنی: «هر نفسی در گرو آن چیزی است که بدست میآورد و کسب میکند».
در حدیث است که چون فرزندم آدم بمیرد عملش قطع میشود بجز سه چیز... [۱۲۰]
تمامی این مطالب و مطالب دیگری نظیر آن دلالت دارند بر اینکه حس و حرکت از مرده قطع شده است. ارواحشان گرفته شده و اعمالشان نیز از کم و زیاد شدن منقطع گشته است. و دلالت میکند بر اینکه مرده در خودش هیچگونه تصرفی ندارد، چه رسد به اینکه در دیگران چنین قدرتی داشته باشد. هنگامی که از حرکتدادن خودش عاجز است چگونه میتواند در امور دیگران تصرف کند؟ خداوند پاک و منزه خبر میدهد که ارواح نزد اویند اما این ملحدان و کافران میگویند ارواح آزاد و متصرفاند. ﴿قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُۗ﴾[البقرة: ۱۴۰] «بگو: شما داناترید یا خداوند؟».
ولی اعتقادشان مبنی بر اینکه تصرفات آنان از روی کرامت است، مغالطه محض است چرا که کرامت چیزی است از جانب خداوند که بوسیله آن دوستانش را اکرام میکند. آنان در انجام آن هیچگونه قصد و تحدِّایی ندارند. نه قدرتی از خود دارند و نه علم همانند داستان حضرت مریم دختر عمران، اسید بن حصیر و ابومسلم خولانی.
سخن آنان مبنی بر اینکه در شداید از آنها (مردگان) یاری میطلبند، از سخن قبلی آنان زشتتر و بدعت آمیزتر است، چرا که با این سخن خداوند ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ﴾[النمل: ۶۲] یعنی: «(آیا بتها بهترند) یا کسی که به فریاد درمانده میرسد و بلا و گرفتاری را برطرف میکند هنگامی که او را به کمک میطلبد و شما را خلیفه در زمین میسازد آیا معبودی با خدا است؟». و﴿قُلۡ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ تَدۡعُونَهُۥ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةٗ لَّئِنۡ أَنجَىٰنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ٦٣ قُلِ ٱللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنۡهَا وَمِن كُلِّ كَرۡبٖ ثُمَّ أَنتُمۡ تُشۡرِكُونَ٦٤﴾[الأنعام: ۶۳-۶۴] یعنی: «بگو: چه کسی شما را از احوال و شدائد خشکی و دریا رهایی میبخشد، در آن حال که او را فروتنانه، علنی و نهانی به فریاد میخوانید و میگویید اگر خدا ما را از این احوال برهاند، سوگند میخوریم که از سپاسگزاران باشیم». بگو خدا شما را از آن و از هر غم و اندوهی میرهاند، سپس شما برای او شریک و انباز میسازید. و آیات دیگری که در این معنا وارد شدهاند، معروف و مشهورند.
در ادامه میگوید: خداوند بلند مرتبه مقرر میدارد که تنها او ضرر را دفع میکند نه غیر او و تنها اوست که افراد ناچار و گرفتار را رهایی میبخشد. یاری گر همه کس اوست. او بر دفع ضرر و رسانیدن خیر و نیکی تنها و یگانه است. هرگاه خداوند بلند مرتبه کسی را یاری و کمک کند هر چیزی غیر از او از قبیل پادشاه، پیامبر و ولی خارج میشوند و هیچگونه قدرتی ندارند. استغاثه کردن در اسباب ظاهری عادی از امور حسی در جنگ یا رسیدن به دشمن یا حیوان درنده و امثال آنها جایز است. مثل ای زید! یا ای مسلمانان (به دادم برسید) و این برحسب اعمال ظاهری است، ولی استغاثه به نیرو یا تاثیر در امور معنوی از شدائد و سختیهایی مثل بیماری، ترس غرق شدن، در تنگی قرار گرفتن، فقر، درخواست رزق و امثال اینها که از ویژگیهای خداست واز غیر او نباید تقاضا کرد، جایز نیست.
اعتقاد آنان مبنی برتاثیر مردگان در رفع نیازمندیهایشان، همان کاری که جاهلیت عرب دچار آن شده بود و صوفیان جاهل انجام میدهند. آنها را به فریاد میخوانند و از آنان یاری میطلبند، این قبیل کمک طلبیدنها از جمله منکرات است.
و هرکس معتقد باشد که هر فردی غیر از خدا از قبیل پیامبر، ولی، روح، و غیره، در رفع گرفتاری و برآورده ساختن نیاز تاثیری دارد، در درّه جهل خطرناکی گرفتار شده و بر پرتگاه آتش قرار گرفته است، ولی استدلالشان مبنی بر اینکه این قبیل توانایی آنها از روی کرامت است، پناه بر خدا از اینکه باور داشته باشیم اولیاء چنین ویژگیهایی را دارند، این گمان بت پرستان است که خداوند رحمن از قول آنان خبر میدهد که ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ﴾[يونس: ۱۸] یعنی: «اینان شفیعان، نزد خدایند».
﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳] یعنی: «تنها آنها را بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک سازند میپرستیم». ﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةً إِن يُرِدۡنِ ٱلرَّحۡمَٰنُ بِضُرّٖ لَّا تُغۡنِ عَنِّي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يُنقِذُونِ٢٣﴾[يس: ۲۳].
یعنی: «آیا غیر از خدا معبودهایی را برگزینینم که اگر خداوند مهربان بخواهد زیانی به من برساند میانجیگری آن معبودان کمترین سودی برای من ندارد و مرا نجات نمیدهند». بنابراین یاد کسی که نمیتواند نفعی برساند و یا ضرری را دفع کند مثل پیامبر، ولی وغیره، به منظور کمک و یاری طلبیدن از او، شریک قرار دادن برای خداست، چرا که جز او کسی قادر به نفع و ضرر نیست و هیچ خیری جز خیر او وجود ندارد.
اینکه میگویند در میان آنها برخی ابدال و نقبا، اوتادو نجبا، هفتاد و هفت و چهل و چهار و قطباند که قطب همان کمک کننده به مردم است. این از جمله دروغ و افترای آنهاست.
همانطوری که قاضی محدث در کتاب «سراج المریدین» و ابن الجوزی و ابن تیمیه نیز آن را مطرح کردهاند. پایان سخن به طور مختصر.
مقصود اینکه اهل علم همیشه منکر این امور مشرکانهای هستند که فراگیر شده و پیروان هوای نفس بدان معتقداند. اگر سخن علمای منکر این امور شرکی را دنبال کنیم سخن به دراز میکشد و مطالب طولانی میشود. فرد خردمند و آگاه با نخستین دلیل حق را در مییابد. هرکس سخنی بیبرهان بگوید، باطل بودن سخنش آشکار و سخنش مخالف آن چیزی است که اهل حق و ایمان و متمسکین به محکمات قرآن و اجابت کنندگان داعی حق و ایمان، برآن هستند. خداوند یاری رسان است و هر چیزی به او وابسته و متکی است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٦ وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ يُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ١٠٧﴾[يونس: ۱۰۶-۱۰۷] یعنی: «و بجای خدا کسی و چیزی را پرستش مکن و به فریاد مخوان که به تو نه سودی میرساند و نه زیانی. اگر چنین کنی از ستمکاران و مشرکان خواهی شد. اگر خداوند زیانی به تو برساند هیچکس جز او نمیتواند آن را برطرف سازد واگر بخواهد خیری به تو برساند، هیچکس نمیتواند فضل و لطف او را از تو برگرداند خداوند فضل و لطف خود را شامل هرکس از بندگانش که بخواهد میکند و او دارای مغفرت و مهر فراوان است».
مصنف میگوید: خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٦﴾.
ابن عطیه در خصوص معنای آن میگوید: گفته میشود: (ولا تدع) عطف است بر (اقم) که صیغه امر، و مخاطب آن پیامبرصاست اگر چنین باشد، غیر او سزاوارتر است به اینکه از مصداق آن بر حذر داشته شود. این خطاب گرچه ناظر بر فردی خاص است ولی عام بوده و تمام امت را در بر میگیرد. ابو جعفر بن جریر در خصوص این آیه میگوید: خداوند والا مقام میفرماید: ای محمد غیر از معبود و خالقت چیز دیگری را مخوان که در دنیا و آخرت سود و زیانی به تو نمیرساند. که مقصود همان معبودان ساختگی و بتها است. میفرماید: با امید به نفع آنها و ترس از ضررشان آنان را بندگی و پرستش مکن. چرا که آنان نفع و ضرر نمیرسانند، اگر چنین کردی و آنها را به جز خدا خواندی ﴿فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾در آن از ظالمان و ستمگران محسوب میشوی، یعنی مشرک به خدا و ظالم به نفس خودت تلقی میشوی. (شارح) این آیه نظایری هم دارد که از جمله ﴿فَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُعَذَّبِينَ٢١٣﴾[الشعراء: ۲۱۳] یعنی: «با خداوند معبود دیگری را مخوان که در آنصورت از عذاب شوندگان خواهی شد». ﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ﴾[القصص: ۸۸] یعنی: «با خداوند معبود دیگر را مخوان، معبود بر حقی جز اونیست». این آیات بیان میکنند که هر آنچه به فریاد خوانده میشود اله(معبود) است و اله(معبود) بودن حق خداوند است. چیزی از الوهیت شایسته غیر خداوند نیست، از این رو گفته است لا اله الا هو، معبود بر حقی جز او نیست. همانطوری که میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٦٢﴾[الحج: ۶۲] یعنی: «خداوند حق است آنچه را که به جز او به فریاد میخوانند وپرستش مینمایند باطل است و خداوند والا مقام و بزرگوار است».
این همان توحیدی است که خداوند فرستادگانش را به وسیله آن مبعوث کرد و کتابهایش را برای آن نازل نمود. همانطوری که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[البينة: ۵] یعنی: «جز این بدیشان دستور داده شده است که مخلصانه و حقگرایانه خدای را بپرستند و تنها شریعت او را آیین خود بدانند».
دین: هر آنچه که بوسیله آن بندگی خدا شود، از قبیل عبادات ظاهری و باطنی. ابن جریر در تفسیر خود آن را به دعا تفسیر کرده است. که یکی از موارد عبادت است. این روش سلف در تفسیر بود که آیات را به برخی از مصادیقش تفسیر میکردند. پس هرکس چیزی از آن را (دین را) به غیر خدا از قبیل قبر، صنم، بت و غیره اختصاص دهد در واقع آن چیز را معبود گرفته و آن را در الوهیت خداوندکه تنها خداوند مستحق آن است شریک او قرار داده است. همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿وَمَن يَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرۡهَٰنَ لَهُۥ بِهِۦ فَإِنَّمَا حِسَابُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلۡكَٰفِرُونَ١١٧﴾[المؤمنون: ۱۱۷].
یعنی: «هرکس که با خدا معبود دیگری را به فریاد خواند، مسلماً هیچ دلیلی بر حقانیت آن نخواهد داشت – حساب او با خداست، قطعا کافران رستگار نمیگردند».
با این آیه وآیاتی نظیر آن، روشن میشود که خواندن غیر خدا شرک، کفر و گمراهی است.
خداوند میفرماید: ﴿وَإِن يَمۡسَسۡكَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا كَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ فَلَا رَآدَّ لِفَضۡلِهِۦۚ﴾[يونس: ۱۰۷] یعنی: «اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچکس جز او نمیتواند آن را برطرف گرداند و اگر بخواهد خیری به تو برساند، هیچکس نمیتواند فضل و لطف او را از تو برگرداند». خداوند در پادشاهی و چیرگی، بخشش و منع، ضرر و نفع یگانه و یکتاست، این امر میطلبد که در فریاد رسی نیز یگانه باشد و تنها معبود حقیقی تلقی شود، چرا که عبادت تنها شایسته کسی است که مالک نفع و ضرر است. هیچ کسی جز خداوند متعال مالک نفع و ضرر و حتی ذرهای از آن نیست، پس تنها او شایسته عبادت است نه کسی که نفع و ضرری نمیرساند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ٣٨﴾[الزمر: ۳۸] یعنی: «بگو آیا چیزهایی را که به جز خدا به فریاد میخوانید چنین میپندارید که اگر خدا بخواهد زیان و گزندی به من برساند، آنها بتوانند آن زیان و گزند خداوندی را بر طرف سازند؟ و یا اگر خدا بخواهد لطف و مرحمتی در حق من روا دارد، آنها بتواند جلو لطف و مرحمت او را بگیرند و آن را باز دارند؟ بگو خدا مرا بس است، توکل کنندگان تنها به او تکیه و توکل میکنند و بس».
﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢﴾[فاطر: ۲] یعنی: «خداوند هر رحمتی رابرای مردم بگشاید، کسی نمیتواند از آن جلوگیری نماید. وخداوند هر چیزی را که باز دارد واز آن جلوگیری کند کسی جز او نمیتواند آن را رها و روان سازد و او تواناتر و کار بجاست».
این همان چیزی است است که خداوند متعال در کتاب خود پیرامون یگانگی خود در الوهیت و وربوبیت مطرح کرده و دلایلی نیز بر آن ارائه نموده است.
بندگان قبور و گنبدها، برخلاف آنچه خداوند از آن خبر داده است، اعتقاد دارند. شریکانی را برای خدا در جلب منافع و دفع سختیها برگزیدهاند، با ترس و خواری و تضرع به آنها پناه میبرند و از آنها میطلبند و عبادات دیگری را برای آنها انجام میدهند که جز خداوند کسی مستحق آنها نیست. آنان را در ربوبیت و الوهیت شریک خدا گرفتهاند. و این بالاتر از شرک کفار عرب است که میگفتند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳] یعنی: «تنها برای نزدیکی جستن به خداوند آنها را میپرستیم». یا میگفتند (هولاء شفعاونا عندالله)یعنی: اینان شفیعان ما در نزد خداوند هستند.
آنها غیر خدا را میپرستیدند تا برایشان شفاعت کند و آنها را به خداوند نزدیک گرداند. در هنگام تلبیه خود (هنگام حج) میگفتند «لبیك؛لا شریك لك، الا شریكاً هولك، تملكه وما ملك»یعنی: بار پروردگارا، تو شریکی نداری: مگر شریکی که او نیز از آن تست، مالک و صاحب اختیار آن هستی و هم مالک و صاحب اختیار آنچه که آن صاحب اختیارش است.
ولی این مشرکان در خصوص قبرها و زیارتگاهها، اعتقادی دارند که بسیار بزرگتر است از اعتقاد مشرکان قبلی، برای آنها تصرف و تدبیر نیز قائلاند، آنها را پناهگاه و سنگر خود در ترسها و بیپناهیها میدانند (سبحان الله عما یشركون) پاک و منزه است خداوند از آنچه شریک او قرار میدهند.
عبارت (وهو الغفور الرحیم) یعنی برای کسی که به سوی او توبه کند بخشنده و مهربان است.
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ لَكُمۡ رِزۡقٗا فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ١٧﴾[العنكبوت: ۱۷] یعنی: «بجز خدا کسانی را که میپرستید، توانایی روزی رساندن به شما را ندارند، روزی را از پیشگاه خدا بخواهید، واو را بندگی و سپاسگزاری کنید، به سوی او بر گردانده میشوید».
و میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ٦﴾[الأحقاف: ۵-۶] یعنی: «چه کسی گمراهتر است از آن کس که معبودی غیر خدا را میخواند که تا قیامت هم به او پاسخ نمیگوید و از خواندن آنها (کاملا) بیخبر است (و صدای آنها را هیچ نمیشنود. و هنگامی که مردم محشور میشوند، معبودهای آنها دشمنانشان خواهند بود؛ حتی عبادت آنها را انکار میکنند».
مصنف گفته است: خداوند میفرماید: ﴿فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ١٧﴾[العنكبوت: ۱۷] یعنی: «روزی را از پیشگاه خدا بخواهید و او را بندگی و سپاسگزاری کنید، به سوی او برگردانده میشوید».
خداوند بندگانش را فرمان میدهد که روزی را تنها از او بخواهند، نه غیر او کسانی که در آسمانها و زمین ذرهای از رزق را صاحب و مالک نیستند. پیش انداختن ظرف «ﭻ»در عبارت ﴿عِندَ ٱللَّهِ﴾اختصاص را میرساند. یعنی رزق اختصاصاً نزد خداست.
عبارت ﴿وَٱعۡبُدُوهُ﴾از باب عطف عام برخاص است. جستن رزق در نزد خدا عبادتی است که خداوند بدان دستور داده است.
عماد بن کثیر / میگوید: ﴿فَٱبۡتَغُواْ﴾یعنی طلب کنید. ﴿عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ﴾یعنی: نه از غیر او، چرا که صاحب اختیار اصلی اوست و فرد دیگری زرهای مالک آن نیست ﴿وَٱعۡبُدُوهُ﴾یعنی: عبادت را تنها برای او که یکتاست خالص گردانید ﴿وَٱشۡكُرُواْ لَهُۥٓۖ﴾یعنی بر آنچه به شما نعمت داده است شکر گزار باشید ﴿إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾یعنی: روز قیامت به سوی او بر گردانده میشوید وهر عمل کنندهای با عمل خود مجازات میشود.
مصنف میگوید: خداوند میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ٦﴾[الأحقاف: ۵-۶] یعنی: «چه کسی گمراهتر است از آن کس که معبودی غیر خدا را میخواند که تا قیامت هم به او پاسخ نمیگوید و از خواندن آنها (کاملا) بیخبر است (و صدای آنها را هیچ نمیشنود). و هنگامی که مردم محشور میشوند، معبودهای آنها دشمنانشان خواهند بود؛ حتی عبادت آنها را انکار میکنند».
خداوند بیان داشته که کسی گمراهتر از آن مشرکی نیست که غیر از خدا را میخواند و او را دعا میکند و اعلام داشته که تا روز قیامت به خواستهی آنان پاسخ داده نمیشود.
آیه مذکور بطور عام تمام کسانی که به غیر از خدا به فریاد خوانده میشوند را، در بر میگیرد.
همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا٥٦﴾[الإسراء: ۵۶].
یعنی: «بگو کسانی را که به جز خدا معبود خود میپندارید، بخوانید اما نه توانایی دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند و نه میتوانند آن را دگرگون سازند». و در این آیه ﴿وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ٦﴾خبر میدهد که وی (پرستش شده، فرا خوانده شده غیر خدا) اجابت نکرده و از خواستن خواهندگان غافل و بیخبر بوده است. آیه مذکور هر خواهنده و هر خوانده شدهای غیر خداوند را در بر میگیرد.
ابوجعفر ابن جریر در خصوص این فرموده (وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ﴾و زمانی که مردمان گرد آورده میشوند، چنین پرستش شدگانی دشمنان پرستشگران میکردند، میگوید: خداوند بلند مرتبه میفرماید: هنگامی که مردم در روز قیامت در جایگاه حساب گرد آیند، این معبودانی که مشرکان در دنیا فرا میخواندند دشمن آنان میکردند. زیرا از آنان بیزاری میجویند.
﴿وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ﴾یعنی: معبودهایی که در دنیا میپرستیدند در قیامت منکر عبادت آنها میشوند، چرا که این معبودان در روز قیامت میگویند: آنها را به عبادت خودمان دستور ندادیم و عبادت آنان را نسبت به خودمان حس نکردیم. خداوندا از آنها به تو پناه میبریم. همانطوری که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِن مَّتَّعۡتَهُمۡ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ نَسُواْ ٱلذِّكۡرَ وَكَانُواْ قَوۡمَۢا بُورٗا١٨﴾[الفرقان: ۱۷-۱۸] یعنی: «روزی که خداوند همه مشرکان را به همراه همه کسانی که بجز خدا میپرستیدند: گرد میآورد و میگوید آیا شما این بندگان مرا گمراه کردهاید یا اینکه خودشان گمراه گشتهاند. آنان میگویند: تو پاک و منزه هستی. ما را نسزد که به جز تو سر پرستانی برای خود برگزینیم، ولیکن آنان و پدران و نیاکانشان را از نعمتهای فراوان بر خوردار نمودهای تا آنجا که یاد ترا فراموش کرده و هلاک گشتهاند».
ابن جریر در خصوص این فرموده خداوند ﴿يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾میگوید: عبادت غیر خدا از قبیل فرشتگان، انسان و جن. در ادامه با سند خود از مجاهد آورده است که (مقصود از غیر) عیسی، عزیر و فرشتگاناند. سپس میگوید: خداوند بلند مرتبه میفرماید: فرشتگان و عیسی که این مشرکان آنها را به غیر از خدا میپرستیدند، میگویند: تو منزهی وما خود را مبرا میداریم از آنچه این مشرکان به تو نسبت میدهند ﴿مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ﴾یعنی سزاوار ما نیست که به غیر از تو سرپرستانی برگزینیم. (انت ولینا من دونهم) تو سرپرست و یاور ما هستی.
(شارح): بیشترین استعمال دعا در کتاب؛ سنت، زبان عرب و سخن صحابه و علمای پس از آنها، در معنای درخواست و طلب بوده است. مثلاً دانشمندان لغت عرب و دیگران میگویند: الصلاة در لغت عرب به معنای دعاست. خداوند متعال فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ١٣﴾[فاطر: ۱۳] یعنی: «به جز او کسانی را که به فریاد میخوانید، حتی مالکیت و حاکمیت پوسته نازک خرمایی را ندارند». (که آیه بعد نیز به چنین امری اشاره دارد. و فرموده است: ﴿قُلۡ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ تَدۡعُونَهُۥ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةٗ﴾[الأنعام: ۶۳] یعنی: «بگو چه کسی شما را از اهوال و شدائد خشکی و دریا رهایی میبخشد، در آن حال که او را فروتنانه، آشکارا و نهانی به فریاد میخوانید». و فرموده است: ﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ٱلضُّرُّ دَعَانَا لِجَنۢبِهِۦٓ أَوۡ قَاعِدًا أَوۡ قَآئِمٗا﴾[يونس: ۱۲] یعنی: «هنگامی که به انسان ناراحتی و بلائی میرسد، چه بر پهلو خوابیده و چه نشسته و چه ایستاده باشد ما را به کمک میخواند». و میفرماید:﴿وَإِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ فَذُو دُعَآءٍ عَرِيضٖ٥١﴾[فصلت: ۵۱] یعنی: «و هرگاه شر و بدی به او رسد، بسیار مأیوس و نومید میگردد».
خداوند فرموده است: ﴿لَّا يَسَۡٔمُ ٱلۡإِنسَٰنُ مِن دُعَآءِ ٱلۡخَيۡرِ﴾[فصلت: ۴۹] «انسان هرگز از تقاضای نیکی (و نعمت) خسته نمیشود».
همچنین فرموده است: ﴿إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ﴾[الأنفال: ۹] یعنی: «(به یاد آورید) زمانی را که از پرودگارتان طلب کمک و یاری میکردید».
در حدیث انس به صورت مرفوع آمده است «دعا مغز عبادت است». [۱۲۱]
در حدیث صحیح آمده است: از خداوند بخواهید در حالتی که به اجابت وی یقین دارید. [۱۲۲]
و در حدیثی دیگر آمده است هرکس از خداوند نخواهد بر او خشم میگیرد. [۱۲۳]
در حدیثی آمده است که چیزی برخداوند گرامیتر از دعا نیست. احمد، ترمذی، ابن ماجه، ابن حبان و حاکم روایت کردهاند. ضمن اینکه حاکم آن را صحیح دانسته است. [۱۲۴]
همچنین پیامبر صفرموده است: دعا سلاح مومن، ستون دین و نور آسمانها و زمین است. حاکم آن را روایت و تصحیح کرده است. [۱۲۵]
پیامبرصفرموده است: همه چیز را از خداوند بخواهید حتی بند روی کفش را که جدا و بریده شده است [۱۲۶]ابن عباسبمیگوید: بالاترین عبادت دعاست و این آیه را قرائت کرد ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾[غافر: ۶۰] یعنی: «بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را». این روایت را ابن منذر و حاکم روایت کردهاند که حاکم آن را صحیح دانسته است.
یا در حدیث آمده است که پیامبرصفرمودند: پروردگارا از تو میخواهم به سبب اینکه حمد وثنا از آن تست و هیچ معبودی جز تو که منّانی وجود ندارد. [۱۲۷]
در حدیث آمده است که پیامبرصفرمودند: پروردگارا من از تو میخواهم به سبب اینکه تو همان خداوندی هستی که هیچ معبود بر حقی جز تو نیست. یگانه و بینیازی هستی که نه زاده است و نه کسی را میزاید و هیچ فردی همطراز او نیست. [۱۲۸]
نظیر این در کتاب و سنت بیش از آن است که قابل شمارش باشد، یعنی دعایی که به معنای خواستن و تقاضا کردن باشد و هرکس با عبادت بودن خواستن و تقاضا کردن مخالفت ورزد، در تعارض با نصوص شرعی و در مخالفت با لغت و استعمال امت در حال و گذشته عمل کرده است.
ولی آنچه پیش از این در سخن شیخ الاسلام گذشت و ابن قیم/نیز از وی تبعیت کرده این نکته است که دعا دو نوع است؛ دعای مساله (خواستن) و دعای عبادت، و مطرح شدن تلازمی که میان آن دو است و تضمن یکی نسبت به دیگری. پس با این اعتبار، ذاکر و تلاوت کننده قرآن، نمازگزار و هر کسی که در معنا و حقیقت طالب و خواهان نزدیکی به خداوند باشد و با دل و جان این را بخواهد در مسمای دعا داخل میشود. خداوند متعال در نماز شرعی دعای مساله را قرار داده است که بدون آن نماز صحیح نیست مثل فاتحه، دعای بین دو سجده و دعایی که در تشهد است. این دعا نیز همانند رکوع و سجود عبادت است. در این مساله تدبر کن نادانی نادانان را نسبت به توحید درخواهی یافت.
آنچه این مقوله را روشنتر میکند و توضیح بیشتری پیرامون آن میدهد، سخن علامه ابن قیم /تعالی در خصوص این فرموده خداوند است: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾[الإسراء: ۱۱۰] یعنی: «بگو: (خدا را) با اسم الله یا اسم رحمن به کمک بطلبید، خدا را به هرکدام بخوانید، او دارای نامهای زیباست».
این دعای مشهور دعای مساله (خواستن) است. پیامبرصگاهی با اسم الله وگاه نیز با اسم رحمن پروردگارش را به فریاد میخواند، مشرکان گمان کردند که وی دو معبود را به فریاد میخواند. پس خداوند این آیه را نازل کرد. این مقوله از طرف ابن عباسبمطرح شده است.
و بنابر گفته ای: دعا در اینجا به معنای تسمیه است. یعنی اسمی از اسماء که خدا را با آن نامیده ایید، چه الله باشد چه رحمن، در هر صورت او دارای اسامی نیکویی است و این از لوازم معنا در آیه است، نه اینکه عین آن اسم مراد باشد. بلکه مقصود از خواندن دعا معنایی است که در قرآن برای آن در نظر گرفته شده و یا وارد شده است و آن هم دعای درخواست و دعای سپاس و ستایش است.
در ادامه میگوید: چون این معنا شناخته شد، پس این فرموده ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةًۚ﴾[الأعراف: ۵۵] هردو نوع دعا را در بر میگیرد ولی در ظاهر بیانگر دعای مساله (درخواست) و متضمن دعای عبادت است. از این رو خداوند فرمان داده است به پنهانی گفته شود. حسن گفته است: بین دعای پنهانی و آشکار هفتاد درجه فاصله وجود دارد. (تفاوت مراتب آنها بسیار زیاد است) مسلمانان بسیار در دعا کردن تلاش میکردند، ولی صدایی از آنها شنیده نمیشد و تنها با صدای بسیار کم و آهسته به پروردگارشان دعا میکردند.
خداوند میفرماید: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ١٨٦﴾[البقرة: ۱۸۶] یعنی: «هرگاه بندگان من پیرامون من از تو بپرسند. بگو من نزدیک هستم، دعای دعا کننده را هنگامی که مرا میخواند، اجابت میکنم». هردو نوع دعا را در بر میگیرد، و این آیه به هر دوی آنها تفسیر شده است. گفتهاند مقصود خداوند این است که چون از من بخواهد به او میدهم و بنابر گفته ای: یعنی هرگاه برای من بندگی کرد به او میدهم.
در اینجا استعمال فقط برای حقیقی و مجازی با هم نیست بلکه استعمال آن تنها در معنای حقیقی متضمن هردو امر، دعای سوال و دعای عبادت با همدیگر است. در خصوص مساله الصلاه نیز همینگونه است که صلاه از مسمای خود در لغت نقل و به یک حقیقت شرعی تبدیل شده است و برای این عبادت نماز به صورت مجازی بکار رفته است، به سبب ارتباطی که میان آن و مسمای لغوی آن وجود دارد، ولی معنای لغوی آن هنوز باقی مانده و تنها ارکان و شرایطی به آن افزوده شده است.
با توجه به آنچه مقرر کردیم: نیازی به توضیح بیشتر نیست، زیرا نماز گزار از ابتدای نماز تا پایان آن، از ادعای عبادت و ستایش، یا دعای طلب و در خواست، جدا نمیشود و او در هر صورت و حالت دعا کننده است. خلاصهای از آنچه در کتاب البدائع مطرح شده بود.
خداوند فرموده است: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ﴾[النمل: ۶۲] یعنی: «آیا کسی که دعای مضطر را اجابت میکند و گرفتاری را برطرف میسازد، و شما را خلفای زمین قرارمیدهد؛ آیا معبودی با خداست؟».
مصنف میگوید: خداوند فرموده است: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٦٢﴾[النمل: ۶۲] یعنی: «آیا کسی که دعای مضطر را اجابت میکند و گرفتاری را برطرف میسازد، و شما را خلفای زمین قرارمیدهد؛ آیا معبودی با خداست؟ کمتر متذکر میشوید».
خداوند بیان کرده است که مشرکان عرب و امثال آنها میدانند که تنها خداوند به درمانده و گرفتار پاسخ میگوید و بلا و گرفتاری را از او برطرف میسازد. خداوند پاک و منزه بدان خاطر این مساله را مطرح کرده است تا استدلالی باشد علیه مشرکان به سبب شفعایی که به غیر از خداوند برگزیدهاند. از این رو خداوند میفرماید ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ﴾یعنی: «آیا معبودی با خداوند است که چنان کاری را انجام دهد». پس هرگاه معبودان آنها در حالت درماندگی و گرفتاری به آنها جواب ندهند، صلاحیت آن را را ندارند که شریک خداوند در رفع گرفتاری و بلا تلقی شوند. و درستترین تفسیر برای این آیه مذکور، آیات سابق و لاحق آن است آیات سابق مثل:
﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا كَانَ لَكُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ يَعۡدِلُونَ٦٠ أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِيَ وَجَعَلَ بَيۡنَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ٦١﴾[النمل: ۶۰-۶۱]
یعنی: «(آیا بتهایی که معبود شما هستند بهترند) یا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است و برای شما از آسمان آبی بارانده است که با آن باغهای زیبا و فرح افزا رویاندهایم؟ باغهایی که شما نمیتوانستید درختان آنها را برویانید. آیا معبود دیگری با خداست؟! اصلاً ایشان قومی هستند که عدول میکنند. یا کسی که زمین را قرارگاه ساخته و در میان آن رودخانهها پدید آورده است ومیان دو دریا مانعی پدیدار کرده است. آیا معبود دیگری با خدا است؟! اصلاً بیشتر آنان بیخبر و نادانند». و آیات پس از آن نیز این دو آیهاند که خداوند میفرماید: ﴿أَمَّن يَهۡدِيكُمۡ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن يُرۡسِلُ ٱلرِّيَٰحَ بُشۡرَۢا بَيۡنَ يَدَيۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٦٣ أَمَّن يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَمَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٦٤﴾[النمل: ۶۳-۶۴] یعنی: «(آیا بتهای بیجان بهترند) یا کسی که شما را در تاریکهای خشکیها و دریاها رهنمود میکند و کسی که بادها را به عنوان بشارت دهندگان پیشاپیش نزول رحمتش وزان میسازد. آیا معبود دیگری با خدا است؟! خداوند برتر است از آنچه برای او شریک قرارمیدهند (آیا بتهای بیجان بهترند) یا کسی که آفرینش را آغاز کرد، سپس آن را تجدید میکند، و کسی که شما را از آسمان و زمین روزی میدهد؛ آیا معبودی با خداست؟! بگو: «دلیلتان را بیاورید اگر راست میگویید!».
با تامل و درنگ کردن در این آیات روشن میشود که خداوند متعال برای مشرکان به چیزی استدلال میکند که آنها خود آن را تایید کردهاند. با این استدلال بر آن چه منکر آنند احتجاج میکند و آن اینکه تمام عبادات مختص خداوند است.همانطوری که در فاتحه الکتاب آمده است: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] یعنی: «تنها ترا میپرستیم و تنها از تو کمک میطلبیم».
ابو جعفر بن جریره در خصوص آیه: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٦٢﴾[النمل: ۶۲] میگوید: خداوند والا مقام میفرماید: آیا آنچه شریک خداوند قرار میدهید بهتر است یا آن کسی که دعای فرد درمانده را پاسخ میدهد و اجابت میکند و بدی و سختی که بر او نازل شده را دفع میکند؟ در خصوص عبارات قرآنی ﴿وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ﴾میگوید: یعنی پس از مردگانتان در زمین افراد زنده شما را جانشین آنان میگرداند. ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ﴾یعنی آیا معبودی غیر از خداوند وجود دارد تا این اعمال را برای شما انجام دهد و این نعمتها را بر شما ارزانی دارد؟
در خصوص عبارت ﴿قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ﴾ میگوید: یعنی بسیار اندک از عظمت و نعمتهای خداوندی را که در نزد شماست به یاد میآورید. دلایل و حجتهای خداوند بر خودتان را ناچیز و اندک در نظر میگیرید و میپندارید به همین سبب غیر او را در عبادت شریک او میگردانید.
طبرانی با سند خود روایت کرده است که در زمان پیامبرصمنافقی بود که مومنان را آزار میداد. برخی از آنها گفتند با ما بپاخیزید تا به رسول خداصاز دست این منافق استغاثه (طلب یاری) کنیم. پیامبرصفرمودند: نباید از من استغاثه شود بلکه فقط باید به خداوند استغاثه کرد.
مصنف میگوید: طبرانی [۱۲۹]با سند خود روایت کرده است: که در زمان پیامبرصمنافقی بود که مومنان را آزار میداد. برخی از آنها گفتند با ما بپاخیزید تا به رسول خداصاز دست این منافق استغاثه (طلب یاری) کنیم. پیامبرصفرمودند: نباید از من استغاثه شود بلکه فقط باید به خداوند استغاثه کرد.
طبرانی، همان امام حافظ سلیمان بن احمد بن ایوب لخمی طبرانی، صاحب معاجم سه گانه و آثار دیگر است. از نسائی، اسحق بن ابراهیم دبری و افراد بسیاری روایت کرده است. در سال سیصدو شصت(۳۶۰) وفات یافت. حدیث مذکور را از عباده بن صامت سروایت کرده است. عبارت «در زمان رسول خداصمنافقی بود که مومنان را آزار میداد» به اسم این منافق دست نیافتم. به نظر من (شارح) عبدالله بن ابی است، همانطوری که ابن ابی حاتم در روایت خود بدان تصریح نموده است.
عبارت «برخی از آنها گفتند» یعنی صحابهش، که ابوبکر سبود.
عبارت: «با ما بپا خیزید تا به رسول خداصاز دست این منافق استغاثه کنیم» چرا که ویصقادر است دست وشر او را کوتاه کند.
عبارت«نباید از من استغاثه شود بلکه فقط باید به خداوند استغاثه کرد» این نفی است بر عدم استغاثه به پیامبرصو کسانی دیگری غیر از پیامبرصپیامبرصناپسند داشت که این لفظ در حق او استعمال شود، اگر چه در قید حیات بودن خود بدان کار قدرت و توانایی داشت، برای حمایت از حریم توحید و پیشگیری از ابزارهایی که منجر به شرک در اقوال و افعال میشوند چنین لفظی را ناپسند داشت.
هنگامی که این امر در زمان حیات پیامبرصدر حالی که خود قادر به انجام آن بوده، مورد نهی او صواقع شده است پس چگونه استغاثه از وی پس از وفاتش جایز میباشد؟! و چگونه کارهایی از وی خواسته شود که جز خداوند کسی قادر به انجام آن نیست؟! همانطوری که بر زبان بسیاری از شاعران مثل بوصیری، برعی و دیگران جاری شده که استغاثه را برای کسی به کار بردهاند که برای خود مالک نفع و ضرر، مرگ و زندگی و جمع آوری (نشور)، مالک و قادر نیست و از استغاثه به پروردگار عظیمی که بر هر چیزی قادر است روی میگردانند. همان کسی که خلقت و فرماندهی و پادشاهی تنها ویژه اوست. معبود و پروردگاری غیر از او نیست. خداوند فرموده است: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ﴾[الأعراف: ۱۸۸] یعنی: «بگو: من برای خودم مالک نفع و ضرری نیستم مگر آنچه خداوند بخواهد». و در جاهای مختلفی از قرآن آمده است که ﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا٢١﴾[الجن: ۲۱] یعنی: «بگو: من مالک هیچگونه ضرر و رشدی (هدایت) برای شما نیستم».
پس اینان از قرآن روی گرداندهاند و بر ضد چیزهایی که این آیات محکم بدان دلالت دارند، معتقدند و در این گمراهی دور مردمانی فراوان و عده بسیاری از آنها تبعیت کردهاند.
شرک به خداوند را به عنوان دین معتقد گشته و هدایت را گمراهی میدانند. برای چنین مصیبتی باید گفت: «انا لله وانا الیه راجعون»پس چه مصیبت بزرگی رخ داده و همگان را در برگرفته است. با اهل توحید دشمنی میورزند، و اهل یگانگی خداوند را اهل بدعت دانستهاند. خداوند کمک کنند و یاری گر است.
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:
نخست: عطف دعا بر استغاثه از قبیل عطف عام بر خاص است.
دوم: تفسیر آیه ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ﴾[يونس: ۱۰۶].
سوم: این شرک بزرگ (اکبر)است.
چهارم: اگر شایستهترین مردم به منظور راضی نمودن دیگران، نه خدا عمل کند از زمره ظالمان و ستمگران شده است.
پنجم: تفسیر آیهای که پس از آیه مذکور ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ﴾آمده است.
ششم: با توجه به کفر بودن آن چیز، نفعی در دنیا نیز به عامل آن نمیرسد.
هفتم: طلب رزق جز از خداوند شایسته نیست همانطوری که بهشت جز از وی درخواست و طلب نمیشود.
هشتم: تفسیر آیه چهارم.
نهم: گمراهتر از کسی که غیر خدا را میخواند وجود ندارد.
دهم: غیر خدا از دعا کننده غافل است و چیزی از آن را نمیداند.
یازدهم: چنین دعایی موجب بغض و خشمگین شدن مدعو و دشمنانگی او میشود.
دوازدهم: چنین دعایی عبادت نامیده میشود.
سیزدهم: مدعو (فردی که فرا خوانده میشود) به چنان دعا و به فریاد خواندنی کفر میورزد و آن را انکار میکند.
چهاردهم: همین امر سبب شده تا وی گمراهترین مردم باشد.
پانزدهم: تفسیر آیه پنجمی که در این باب مطرح شده است.
شانزدهم: امر عجیب و آن اینکه بت پرستان اقرار داشتندبر اینکه جز خداوند کسی دعای فرد گرفتار را اجابت نمیکند. به همین سبب در سختیها خالصانه او را به فریاد میخواندند.
هفدهم: حمایت مصطفیصاز حریم و حدود توحید و رعایت ادب با خداوند.
باب: خداوند میفرماید: ﴿أَيُشۡرِكُونَ مَا لَا يَخۡلُقُ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ١٩١ وَلَا يَسۡتَطِيعُونَ لَهُمۡ نَصۡرٗا وَلَآ أَنفُسَهُمۡ يَنصُرُونَ١٩٢﴾[الأعراف: ۱۹۱-۱۹۲] یعنی: «آیا موجوداتی را همتای او قرارمیدهند که چیزی را نمیآفرینند، و خودشان مخلوقند و نمیتوانند آنان را یاری کنند، و نه خودشان را یاری میدهند».
مصنف میگوید: باب: خداوند میفرماید: ﴿أَيُشۡرِكُونَ مَا لَا يَخۡلُقُ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ١٩١ وَلَا يَسۡتَطِيعُونَ لَهُمۡ نَصۡرٗا وَلَآ أَنفُسَهُمۡ يَنصُرُونَ١٩٢﴾[الأعراف: ۱۹۱-۱۹۲] یعنی: «آیا موجوداتی را همتای او قرارمیدهند که چیزی را نمیآفرینند، و خودشان مخلوقند و نمیتوانند آنان را یاری کنند، و نه خودشان را یاری میدهند».
عبارت ﴿أَيُشۡرِكُونَ﴾یعنی در عبادت شریک میسازید.
مفسران میگویند: این آیه در توبیخ و سرزنش مشرکان است به سبب پرستش معبودانی با خدا، که خود مخلوقاند و چیزی را خلق نمیکنند. مخلوق نمیتواند در عبادتی که خداوند آنها را به خاطر آن خلق کرده است، شریک خالق شود و بیان کرده است که آن مخلوقات که شریک خدا واقع شدهاند قادر نیستند به آنان و خودشان یاری برسانند. پس چگونه کسانی را شریک خداوند میسازند که نمیتوانند به پرستندگان خود و حتی به خود یاری برسانند؟ و این برهان آشکاری است بر مردود بودن پرستش چیزهایی که به غیر از خداوند میپرستند، و وصف تمامی مخلوقات حتی فرشتگان، انبیاء و صالحین است (که قادر به انجام امورات مذکور نیستند). ارجمندترین مخلوقات، محمدص، برای مبارزه با مشرکان از پروردگار خود یاری میطلبید و میگفت «خداوندا تو قدرت و یاور منی، با تو نیرو میگیرم، با تو به مطلوب خود میرسم و با تو مبارزه و نبرد میکنم. [۱۳۰]این همانند فرموده خداوند است که میفرماید: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗ لَّا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ وَلَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا وَلَا يَمۡلِكُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَيَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا٣﴾[الفرقان: ۳] یعنی: «آنان غیر از خداوند معبودانی برای خود برگزیدند؛ معبودانی که چیزی را نمیآفرینند، بلکه خودشان مخلوقند، و مالک زیان و سود خویش نیستند، و نه مالک مرگ و حیات و رستاخیز خویشند».
و خداوند میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾[الأعراف: ۱۸۸].
یعنی: «بگو من مالک سود وزیانی برای خود نیستم مگر آن مقداری که خدا بخواهد و اگر غیب میدانستم منافع فراوانی نصیب خود میکردم و اصلاً شر وبلا به من نمیرسید، من کسی جز بیم دهنده و مژده دهنده مومنان نمیباشم».
همچنین میفرماید: ﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا٢١ قُلۡ إِنِّي لَن يُجِيرَنِي مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا٢٢ إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ﴾[الجن: ۲۱-۲۳] یعنی: «بگو من نمیتوانم هیچگونه زیانی به شما برسانم و به هیچوجه نمیتوانم گمراهتان سازم یا هدایتتان کنم».
بگو هیچکس مرا در برابر پروردگار پناه نمیدهد و پناهگاهی جزخدا نمییابم، لیکن وظیفه من تبلیغ از سوی خدا و رساندن پیامهای اوست. هرکس از خدا و پیامبرش نافرمانی کند. نصیب او آتش دوزخ است و جاودانه در آن میماند.
همین آیات به عنوان برهان و دلیل بر بطلان خواندن غیر خدا هر چه که میخواهد باشد، کافی است. اگر آن فرد پیامبر یا شخص صالحی باشد، خداوند متعال به سبب اخلاص عبادت برای خود، او را ارجمند گردانیده و او به پروردگار و معبود بودن خداوند راضی و خشنود است. پس چگونه بندهها و عابد را معبود گرفتن جایز است با وجود اینکه از چنان شرکی با خطاب نهی، باز داشته شده است. همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٨٨﴾[القصص: ۸۸] یعنی: «همراه الله معبود دیگری را به فریاد مخوان، جز او هیچ معبود دیگری وجود ندارد. همه چیز جز ذات او فانی و نابود میشود، فرماندهی از آن اوست وبس همگی شماها به سوی او برگردانیده میشوید». در جای دیگر فرموده است: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ﴾[يوسف: ۴۰] .
یعنی: «فرمانروایی از آن خداوند است وبس دستورداده است که جز او را نپرستید».
به بندگان خود از پیامبران، صالحان و غیره فرمان داده است که تنها عبادت را برای او خالص گردانند. و آنها را از عبادت کردن چیز دیگری با خود بازداشته است. و این همان دیانت اوست که انبیا را به سبب آن فرستاد و کتابها را بخاطر آن نازل کرد و به همین دین که اسلام باشد، بر بندگانش راضی است، و آن را برای آنها میپسندد.
همانطوری که بخاری [۱۳۱]از ابو هریره در خصوص سوال جبرئیل ÷، روایت کرده است. که گفت: ای رسول خدا؛ اسلام چیست؟ فرمود: اسلام آن است که خداوند را بپرستی و چیزی را شریک او مسازی، نماز را بر پای داری، زکات واجب را بپردازی و ماه رمضان را روزه بداری..... الی آخر.
خداوند فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ١٤﴾[فاطر: ۱۳-۱۴] یعنی: «و کسانی را که جز او میخوانید (و میپرستید) حتی به اندازه پوست نازک هسته خرما مالک نیستند، اگر آنها را بخوانید صدای شما را نمیشنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمیگویند؛ و روز قیامت، شرک (و پرستش) شما را منکر میشوند، و هیچ کس مانند (خداوند آگاه و) خبیر تو را (از حقایق) با خبر نمیسازد».
مصنف به این فرموده خداوند استدلال کرده است که خداوند میفرماید: ﴿يُولِجُ ٱلَّيۡلَ فِي ٱلنَّهَارِ وَيُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِي ٱلَّيۡلِ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمّٗىۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ لَهُ ٱلۡمُلۡكُۚ وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ١٤﴾[فاطر: ۱۳-۱۴] یعنی: «و کسانی را که جز او میخوانید (و میپرستید) حتی به اندازه پوست نازک هسته خرما مالک نیستند، اگر آنها را بخوانید صدای شما را نمیشنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمیگویند؛ و روز قیامت، شرک (و پرستش) شما را منکر میشوند، و هیچ کس مانند (خداوند آگاه و) خبیر تو را (از حقایق) با خبر نمیسازد».
خداوند متعال از وضعیت کسانی که سوای او از قبیل فرشتگان، انبیاء بتها وغیره به فریاد خوانده میشوند، خبر میدهد، که گویای ناتوانی و عجز آنهاست. به سبب اینکه فاقد هرگونه اسبابی هستند که لازمه فریاد رس است، اسبابی همچون مالکیت، شنیدن دعا و فریاد، قدرت و توانایی بر استجابت. پس هنگامی که این شروط به طور کامل در او وجود نداشته باشند. به فریاد خواندن او نیز باطل است. حال اگر به کلی این شروط معدوم باشند که در واقع نیز چنین است به طریق اولی به فریاد خواندنشان باطل است.
خداوند با عبارت ﴿مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ﴾یعنی: مالکیت پوسته نازک خرمایی را ندارند، مالکیت را از آنها نفی کرده است. ابن عباس، مجاهد، عکرمة، عطا، حسن و قتاده میگویند: قطمیر پوسته و پوششی است که بر هسته خرما واقع شده است.
همانطوری که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمۡلِكُ لَهُمۡ رِزۡقٗا مِّنَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ شَيۡٔٗا وَلَا يَسۡتَطِيعُونَ٧٣﴾[النحل: ۷۳] یعنی: «و چیزهایی را بجز خدا میپرستند که مالک کمترین رزقی در آسمانها و زمین برای آنان نیستند و توانایی بر رزق آنها ندارند». همچنین میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ﴾[سبأ: ۲۲-۲۳] یعنی: «بگو کسانی را به فریاد بخوانید که به جز خدا (معبود خود) میپندارید. آنها در آسمانها و زمین به اندازه ذرهای، مالکیت چیزی و قدرت ندارند و در آسمانها و زمین کمترین حق مشارکت نداشته و خداوند در میانشان یاور و پشتیبانی ندارد نیازی به پشتیبانی آنها ندارد. هیچگونه شفاعتی در پیشگاه خداوند سودمند واقع نمیگردد مگر شفاعت کسی که خدا به او اجازه دهد».
خداوند با این عبارت که ﴿إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ﴾[فاطر: ۱۴] اگر آنها را بخوانید، خواندنتان را نمیشنوند. شنیدن را از آنها نفی میکند، چرا که آنان مرده و غائبند یا به آن چیزی مشغولند که بدان خاطرخلق شدهاند و مسخر چیزی هستند که به آن دستور داده شدهاند. مثل فرشتگان.
سپس خداوند میفرماید: ﴿وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ﴾[فاطر: ۱۴] یعنی: «اگر هم (به فرض) بشنوند نمیتوانند اجابت کنند». زیرا چنین کاری در دست آنها نیست. خداوند متعال به هیچکدام از بندگان خود اجازه نداده است که دیگری را به فریاد بخواند؛ چه به صورت مسقل و بیواسطه و چه با واسطه، که برخی از ادله آن پیشتر گذشت.
خداوند میفرماید: ﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ﴾[فاطر: ۱۴] یعنی «روز قیامت شرک شما را انکار میکنند». با این آیه روشن شده است که به فریاد خواندن غیر خدا شرک است.
خداوند میفرماید: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لِّيَكُونُواْ لَهُمۡ عِزّٗا٨١ كَلَّاۚ سَيَكۡفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمۡ وَيَكُونُونَ عَلَيۡهِمۡ ضِدًّا٨٢﴾[مريم: ۸۱-۸۲] یعنی «به جز خدا معبودهایی را برای خود برگزیدهاند تا اینکه چنین معبودهایی، به عزت و احترام ایشان گردند علی رغم تصور آنها، معبودهایی را که میپرستند عبادت ایشان را انکار خواهند کرد و دشمن آنان خواهند شد».
ابن کثیر در خصوص این فرموده خداوند که ﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ﴾میگوید: یعنی از شما تبری و بیزاری میجویند. همانطوری که خداوند فرموده است:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ٦﴾[الأحقاف: ۵-۶] یعنی: «چه کسی گمراهتر است از آن کس که معبودی غیر خدا را میخواند که تا قیامت هم به او پاسخ نمیگوید و از خواندن آنها (کاملا) بیخبر است! و صدای آنها را هیچ نمیشنود و هنگامی که مردم محشور میشوند، معبودهای آنها دشمنانشان خواهند بود؛ حتی عبادت آنها را انکار میکنند!».
عبارت ﴿وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ﴾«کسی همچون خداوند آگاه ترا باخبر نمیسازد». یعنی: کسی ترا به سرانجام کارها و پایان و نتیجهای که به سوی آن رهسپار است، همانند خداوندی که از همه چیز باخبر است، آگاه نمیسازد وبا خبر نمیگرداند. قتاده میگوید: یعنی خداوند بلند مرتبه خود از همه چیز باخبر است و از آنچه تحقق مییابد، مطلع است.
(شارح) مشرکان تسلیم آنچه خداوند خبیر در خصوص معبودانشان به آنها خبر داده است، نشدند و گفتند: آن معبودان (دروغیشان) مالکاند، میشنوند، اجابت میکنند و برای به فریاد خواننده خود شفاعت میکنند و بدآنچه خداوند آگاه به آنان خبر داد، مبنی بر اینکه هر معبودی به فریاد خواننده خود را انکار میکند و باآن دشمنی میورزد و از او بیزاری میجوید، توجهی نکردند. همانگونه که خداوند میفرماید: ﴿وَيَوۡمَ نَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ مَكَانَكُمۡ أَنتُمۡ وَشُرَكَآؤُكُمۡۚ فَزَيَّلۡنَا بَيۡنَهُمۡۖ وَقَالَ شُرَكَآؤُهُم مَّا كُنتُمۡ إِيَّانَا تَعۡبُدُونَ٢٨ فَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ إِن كُنَّا عَنۡ عِبَادَتِكُمۡ لَغَٰفِلِينَ٢٩ هُنَالِكَ تَبۡلُواْ كُلُّ نَفۡسٖ مَّآ أَسۡلَفَتۡۚ وَرُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّۖ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ٣٠﴾[يونس: ۲۸-۳۰] یعنی: «روزی جملگی را گرد میآوریم و سپس به کافران میگوییم شما و معبودهایتان در جای خود بایستید، بعد آنها را از هم جدا میسازیم و معبودهایشان میگویند: شما ما را نپرستیده اید».
همین بس که خدا میان ما و شما گواه است که ما بدون شک از عبادت شما بیخبر بودهایم. در آنجا هر کسی کارهایی که قبلاً کرده است عرضه میدارد و جملگی مردم به سوی آقا و مولای حقیقی خویش برگردانده میشوند و چیزهایی را که به دروغ ساخته و به هم بافته بودند، از میان بر میروند.
ابن جریر از ابن جریح آورده است که گفت: مجاهد در خصوص این فرموده خداوند که: ﴿إِن كُنَّا عَنۡ عِبَادَتِكُمۡ لَغَٰفِلِينَ﴾میگوید: تمام چیزهایی که سوای خداوند پرستیده میشد. چنین سخنی را میگویند. (یعنی میگویند ما از عبادت شما غافل و بیخبر بودیم).
بنابراین انسان زیرک از این آیات که حجت و نور و برهانند، با ایمان، قبول و عمل، استقبال میکند و اعمالش را تنها برای خداوند انجام میدهد و از هر آنچه غیر از خدا ست، کسانی که مالک نفع و ضرری برای خود نیستند چه رسد به دیگران، خود را دور میدارد و تنها برای خداوند اخلاص میورزد.
در «الصحیح» از انس روایت شده است که گفت: در روز احد سر پیامبر صزخمی شد و دندانهای اطرافش شکست، سپس فرمود: چگونه قومی که پیامبرشان زخمی شده رستگار شوند؟ پس این آیه نازل شد ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾[آل عمران: ۱۲۸] یعنی: «چیزی از کار بندگان دردست تو نیست».
مصنف میگوید: در «الصحیح» از انس روایت شده است که گفت: در روز احد سر پیامبرصزخمی شد و دندانهای اطرافش شکست، سپس فرمود: چگونه قومی که پیامبرشان زخمی شده رستگار شوند؟ پس این آیه نازل شد﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾(آل عمران: ١٢٨) یعنی: چیزی از کار بندگان دردست تو نیست.
مقصود از «الصحیح» صحیح بخاری و مسلم است. بخاری آن را به صورت معلق آورده میگوید: حمید و ثابت آن را از انس نقل کردهاند. احمد و ترمذی و نسائی آن را از حمید از انس به صورت متصل آوردهاند. مسلم نیز از ثابت از انس به صورت متصل روایت کرده است. [۱۳۲]
ابن اسحاق درالمغازی میگوید: حمید از انس برای ما روایت کرد و گفت: دندانهای اطراف پیامبر صدر روز احد شکستند و صورتش نیز زخمی و شکافته شد، پس خون بر چهره او جاری میشد، پیامبرصدر حالیکه بر خون چهرهاش دست میکشید میفرمودند: چگونه قومی رستگار میشوند حال آنکه چهره پیامبرشان را (با خون) رنگین کردهاند و او آنها را به سوی پروردگارشان فرا میخواند؟ پس خداوند آیه مذکور را نازل کرد. عبارت «شُج النبی ص»: سر پیامبر زخمی شد، ابو سعادت میگوید: شجّ در اصلی برای سر به کار برده میشود (یعنی زخم و شکافی که در سر ایجاد شده است) به این توضیح که با چیزی بر سر بزنند و در پی این زدن سر را مجروح سازند یا بشکافند، سپس برای اعضای دیگر بکار برده شد.
ابن هشام از حدیث ابو سعید خدری آورده است که عتبه بن ابی وقاص دندانهای پایین پیامبر صرا شکست و لب فوقانی وی را مجروح ساخت و عبدالله بن شهاب زهری نیز کسی بود که صورتش را زخمی کرد. و عبدالله بن قمیئة گونهاش را مجروح ساخت و دو حلقه از حلقههای کلاه خودش را در گونه او فرو برد. مالک بن سنان خون چهره رسول خدا صرا مکید و بلعید. پیامبرصبه وی فرمودند: آتش به تو دست نخواهد یافت. قرطبی میگوید: رَباعیه – با فتحه راء و تخفیف یاء – همه دندانهای بعد از دندانهای پیشین را شامل میشود.
نووی /میگوید: انسان چهار رباعیة دارد. حافظ میگوید: مقصود این است که دندانهایش شکست و قسمتی از دندانهای مذکور از بین رفت و از ریشه کنده نشد. نووی میگوید: این روایت بیانگر وقوع دردها و آزمایشات برای انبیاء – صلوات الله وسلامه علیهم – است. تا بوسیله آن به پاداش و ثواب فراوان دست یابند. تا امت از آن چه انبیاء بدان دچار شدهاند و بدیهایی که به آنها رسید، باخبر شوند و شناخت حاصل کنند. قاضی میگوید. اینها بدان خاطر است تا دانسته شود که انبیاء از زمره نوع بشرند و سختیهای دنیا آنها را نیز در بر میگیرد. بدن آنان دچار همان چیزهایی میشود که جسم و بدن سایر بشر مبتلا میگردد.
تا این یقین حاصل شود که آنان مخلوق و تربیت شدهاند، و معجراتی که به دست آنان صورت گرفته است، موجب فتنه و گمراهی ما نشود و یا شیطان امر آنها را دگرگون نکند آنگونه که برای مسیحیت و دیگران و کار انبیاء ملتبس و دگرگون گشته و از حالت بشری بودن فراتر رفت. (شارح) یعنی انحرافی که موجب غلو و عبادت برای آنها شود.
عبارت«روز احد» احد در شرق مدینه واقع شده است. پیامبر فرمودند: احد کوهی است که ما را دوست دارد و مادوستش داریم [۱۳۳]همان کوه مشهوری است که آن واقعه بزرگ (جنگ احد) در آن اتفاق افتاد.
عبارت«چگونه قومی که پیامبرشان زخمی شده رستگار شوند؟» مسلم به عبارت مذکور این را هم اضافه میکند که «دندانهایش را شکستند چهرهاش را خونین کردند؟» (یعنی در ادامه عبارت قبلی پیامبر صعبارت اخیر را نیز بکار بردند) عبارت پس این آیه نازل شد ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾[آل عمران: ۱۲۸] ابن عطیه میگوید: گویا که پیامبرصدر آن حالت از رستگاری کفار قریش دچار یأس شد. به همین سبب به وی گفته شد ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾[آل عمران: ۱۲۸] یعنی عواقب و سرانجام کارها به دست خداوند است، تو ماموریت و تکلیف را انجام بده و به دعای خود از پروردگارت مداومت ورز.
ابن اسحاق میگوید: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾چیزی از کار بندگان در دست تو نیست، مگر آنچه که ما به تو پیرامون آن فرمان دادهایم.
در آن از ابن عمر بروایت شده است از پیامبرصهنگامی سرش را از رکوع در رکعت اخیر بلند کرد- شنیدند که فرمود: پروردگارا! فلانی و فلانی را لعنت کن. پس از آنکه سمع الله لمن حمده، ربنا و لک الحمد را گفت خداوند آیه: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾[آل عمران: ١٢٨] را نازل کرد.
و در روایتی نیز آمده است که وی علیه صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو حارث بن هشام دعا میکرد که این آیه: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾[آل عمران: ١٢٨] نازل شد.
مصنف میگوید: و در آن از ابن عمر ب... از پیامبرصهنگامی سرش را از رکوع در رکعت اخیر بلند کرد- شنیدند که فرمود: پروردگارا! فلانی و فلانی را لعنت کن. پس از آنکه سمع الله لمن حمده، ربنا و لک الحمد را گفت خداوند آیه ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾را نازل کرد. [۱۳۴]
و در روایتی نیز آمده است که وی علیه صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو حارث بن هشام دعا میکرد که این آیه ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾نازل شد. [۱۳۵]
مقصود از عبارت: «و در آن» یعنی در صحیح بخاری است. نسائی هم آن را روایت کرده است. مقصود از ابن عمر، همان عبدالله بن عمر بن خطاب، صحابی گرانقدر است. رسولصبه نیکوکار و درستکار بودن وی گواهی داده است، در اواخر سال هفتاد و سه و یا اوایل سال بعد از آن وفات یافت. عبارت«از پیامبرصشنیدند» این دعا علیه کفار مشرک پس از زخمی شدن و شکستن دندانهای پیامبرصدر روز احد اتفاق افتاده است.
عبارت«پروردگارا! فلانی و فلانی را لعنت کن» ابو سعادات میگوید: اصل لعن به معنای راندن و دوری از خداست. واگر از طرف خلق باشد به معنای نفرین و دشنام است. که در سخن شیخ الاسلام /نیز پیشتر گذشت. عبارت «فلانی وفلانی را» یعنی صفوای بن امیه، سهیل بن عمر و حارث بن هشام، همانطوری که در روایت اخیر آن را بیان کرده است. روایت مذکور بیانگر جواز نفرین و دعا علیه مشرکان به صورت مشخص و عینی است و چنین دعایی به نماز خللی وارد نمیسازد.
عبارت: «پس از آنکه سمع الله لمن حمده، ربنا ولك الحمد، را گفت» ابو سعادت میگوید: یعنی خداوند، حمد وستایش او را اجابت و قبول نمود. سهیلی میگوید: مفعول «سمع» محذوف است. چرا که سمع (شنیدن) متعلق به اصوات و اقوال است نه غیر آنها. لام نیز زائد است به معنای استجابت سمع. پس در کلمه مذکور ایجاز و دلالت بر زائد جمع شده است و آنهم استجابت کسی است که خداوند را حمد و ثنا گفته است.
ابن قیم /در خصوص معنای آن میگوید: «سمع الله لمن حمده» با لامی که متضمن معنای استجابت ازآنهاست، متعدی شده و حذفی در اینجا صورت نگرفته است بلکه تنها در ضمن خود آن را دارد.
عبارت «ربنا ولك الحمد»در برخی از روایتهای بخاری «واو» در میان «ربّنا» وَ «لک الحمد» ساقط شده است.
ابن دقیق العید میگوید: گویا اثبات واو در آنجا معنای زائد دارد. زیرا تقدیر اینگونه است که «ربنا استجب ولك الحمد»یعنی پروردگارا در حالی که ستایشها از آن تست پس حمد و ثنای ما را اجابت کن، پس هم معنای دعا را در برمیگیرد و هم معنای خبر را.
شیخ الاسلام/ میگوید: حمد ضد ذم است. حمد به خاطر نیکوییهایی محمود همراه با محبت نسبت به اوست، همانطوری که ذم نیز در سطح آن ولی در جهت مخالف و با بغض نسبت به مذموم است.
همچنین ابن قیم میگوید: بین حمد و مدح تفاوت است، به این توضیح که اخبار از نیکیهای غیر؛ یا خبر دادنی است مجرد از دوست داشتن و اراده، یا اینکه مقرون به دوست داشتن و اراده است. در حالت نخست مدح و در حالت دوم حمد است. پس حمد خبر دادن از محاسن محمود همراه با حب، بزرگداشت و تعظیم اوست، از این رو حمد خبری است که متضمن مفهوم انشاءاست. بر خلاف مدح که خبر مجرد است. اگر شخص بگوید: «الحمد لله» یا «ربنا ولك الحمد» سخن وی در برگیرنده خبر از تمامی چیزهایی که خداوند بلند مرتبه به خاطر آنها ستوده میشود با اسم جامع محیطی که متضمن هر فردی از افراد جمله محقق و مقدر است و این مستلزم اثبات هر نوع کمالی است که خدااوند بخاطر آن ستوده میشود، بنابراین این لفظ با چنین وجهی شایان و شایسته کسی نیست مگر آنکه چنان شان و منزلتی را داشته باشد و او خداوند ستوده شده ارجمند است. عبارت مذکور بیانگر آن است که امام میتواند بین تسمیع و تحمید که دیدگاه شافعی و احمد است، جمع کند.
ولی مالک و ابوحنیفه با این نظر مخالفت کردهاند. وبه همین اندازه بسنده کردهاند که بگویند: «سمع الله لمن حمده»یعنی خداوند حمد وثنای کسی را که حمد و ثنا گفت شنید و اجابت نمود.
عبارت«و در روایتی نیز آمده است که وی علیه صفوان بن امیه، سهیل بن عمر و حارث بن هشام دعا میکرد» این بدان خاطر است که آنان و ابوسفیان بن حررب سر دسته مشرکان در روز جنگ احد بودند.
نفرین پیامبرصدر خصوص آنان اجابت نشد بلکه خداوند این آیه را نازل فرمودند که ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ﴾[آل عمران: ۱۲۸] یعنی: «چیزی از کار بندگان در دست تو نیست. (بلکه در دست خداوند است) یا توبه آنان را میپذیرد یا اینکه آنان را شکنجه و عذاب میدهد». پس خداوند توبه آنان را پذیرفت، اسلام آوردهاند و به نیکی اسلام را قبول کردند. این داستان بیانگر مفهوم شهادت لا اله الا الله است. همان کسی که حکم و فرمان تماماً در دست اوست. به فضل و رحمتش هر که را بخواهد هدایت میدهد و با عدل و حکمتش گمراه میسازد.
در این گفتار دلایل روشن و آشکاری دال بر بطلان عقیده بندگان قبرهای اولیا و صالحین وجود دارد و همچنین بیانگر بطلان عقیده بندگان طاغوتیان است، که معتقدند آنان به هرکس که آنها را به فریاد بخواند، نفع میرسانند و به کسی که به آنها پناه ببرد، مانع متضرر شدن وی میشوند. پاک ومنزه است خداوندی که میان آنها، فهم کتاب هدایت، حائل و مانع ایجاد کرده است و این بیانگر عدل اوست. هم اوست که بین انسان و قلب او حائلی ایجاد میکند و مانع هدایت او میشود، نیرو و توان از آن اوست (واین ایجاد مانع بر اساس حکمت و عدل اوست، به کسی ظلم روا نمیدارد وکسی را مجبور به گمراهی نمیسازد).
و در آن از ابوهریره روایت شده است که گفت: رسول خدا صهنگامی که آیه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] یعنی: «خویشاوندان نزدیک را بترسان»، بر او نازل شد. برخواست و فرمود: ای گروه قریش – یا عبارتی نظیر آن – خودتان را بخرید، من ذرهای نمیتوانم شما را از خداوند بینیاز کنم. ای صفیه عمه رسول خدا، من ذرهای نمیتوانم ترا از خداوند بینیاز کنم، ای فاطمه دختر محمد! آنچه مالم از من میخواهی بخواه، من ذرهای نمیتوانم ترا از خداوند بینیاز کنم.
مصنف میگوید: ودر آن از ابوهریره روایت شده است که گفت: رسول خداصهنگامیکه آیه ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] یعنی: «خویشاوندان نزدیک را بترسان»، بر او نازل شد. برخواست و فرمود: ای گروه قریش – یا عبارتی نظیر آن – خودتان را بخرید، من ذرهای نمیتوانم شما را از خداوند بینیاز کنم. ای صفیه عمه رسول خدا من ذرهای نمیتوانم ترا از خداوند بینیاز کنم، ای فاطمه دختر محمد! آنچه از مالم از من میخواهی بخواه، من ذرهای نمیتوانم ترا از خداوند بینیاز کنم.
عبارت «و در آن» یعنی در صحیح بخاری. [۱۳۶]
مقصود از ابوهریره در خصوص اسم وی اختلاف نظر است. آنچه که نووی صحیح دانسته این است که نامش عبدالرحمن بن صخر است. همانطوری که حاکم در «المستدرک» از ابوهریره آورده است که گفت: نامم در جاهلیت عبدالشمس بن صخر بوده، که دراسلام عبدالرحمن نامیده شدم.
دولابی با سند خود از ابوهریره روایت کرده است که پیامبرصاو را عبدالله نامید. وی دوسی است، از بزرگان صحابه و حفاظ آنها به شمار میرود، نسبت به سایرین بیشترین حدیث را از پیامبرصحفظ کرده است. به سال پنجاه وهفت یا پنجاه ونهم هجری، در سن ۷۸ سالگی از دنیا رفت.
در خصوص عبارت «رسول خداصبرخواست» باید گفت: که در صحیح از روایت ابن عباس آمده است که رسول خداصبر روی صفا رفت.
عبارت «هنگامی که آیه ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾بر وی نازل شد»
عشیره هر فرد، همان فرزندان پدری نزدیک (نسل پدری نزدیک) یا قبیله آن است. چرا که آنان به برّ و احسان دینی و دنیوی نسبت به سایرین نزدیکتر و محِقترند. همانگونه که خداوند میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ﴾[التحريم: ۶] یعنی: «ای مومنان خود و خانواده خویش را از آتش دوزخی بر کنار دارید که افروزینه آن انسانها و سنگ هاست».
همچنین خداوند متعال انذار عمومی را نیز به وی فرمان داده است.
مثلاً میفرماید: ﴿لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ فَهُمۡ غَٰفِلُونَ٦﴾[يس: ۶] یعنی: تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان ایشان بیم داده نشدهاند. ویا میفرماید: ﴿وَأَنذِرِ ٱلنَّاسَ يَوۡمَ يَأۡتِيهِمُ ٱلۡعَذَابُ﴾[إبراهيم: ۴۴] یعنی: «مردم را از روزی که عذاب بر آنها میآید بترسان و بیم ده».
عبارت «یا معشر قریش» یعنی ای جماعت یا گروه قریش. معشر جماعت، گروه.
عبارت «یا عبارتی نظیر آن» در جای نصب، عطف بر ما قبل خود شده است.
عبارت «خودتان را بخرید» یعنی با یکتا پرستی و خالص کردن عبادت برای خداوند یگانه واطاعت از چیزی که بدان فرمان داده و عدم انجام چیزی که از آنان بازداشته شدهایید، بهای خود را بدست آورید و به ناچیز خود را نفروشید. و این است که شما را از عذاب خدواند نجات میبخشد، نه اعتماد به اصل و نسب، چرا که اصل و نسب نزد پروردگار نفعی ندارد.
عبارت«من ذرهای نمیتوانم شما را از خداوند بینیاز کنم» این عبارت حجت و برهان است علیه کسانی که خود را به انبیاء و صالحان میآویزند، به سوی آنان میگروند تا برایشان میانیجیگری (شفاعت) کنند و نفعی به آنان برسانند یا ضرری از آنها دفع کنند و این همان شرکی است که خداوند آن را احرام کرده و پیامبرش را به منظور ترساندن از آن برانگیخته است. همانگونه که خداوند پیرامون مشرکان میگوید: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳] .
یعنی: کسانی که، جز خدا سرپرستان و یاوران دیگری بر میگزینند. (می گویند) ما آنان را پرستش نمیکنیم، مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند.
و ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ﴾[يونس: ۱۸] یعنی: «اینان شفیعان ما نزد خدایند».
خداوند اینگونه اعمال مشرکانه را باطل ساخته و خود را از این شرک منزه داشته است.
به امید خداوند متعال در این خصوص به تفصیل سخن خواهیم گفت.
در صحیح بخاری آمده است که پیامبرصفرمودند: ای فرزندان عبد مناف نمیتوانم شما را ذرهای از خداوند بینیاز کنم.
عبارت عربی «یا عباس بن عبدالمطلب» با نصب ابن و در خصوص عباس هم باید گفت، هم رفع و هم نصب آن درست. در خصوص عبارات «یا صفیه عمه رسول الله» یعنی: ای صفیه عمه رسول خدا و «یا فاطمة بنت محمد» یعنی: فاطمه دختر محمد. در اینجا نیز إعراب به همان شیوه موارد قبل است. با عبارت «آنچه از مالم از من میخواهی بخواه» رسول خداصبیان داشته است که تنها ایمان و عمل نیکو است که انسان را از عذاب خداوند نجات میدهد. و عبارت مذکور همچنین بیانگر آن است که خواستن چیزی از یک بنده جایز نیست. مگر بعضی از امور دنیایی که قادر به انجام آن است، ولی مسائلی از قبیل رحمت، مغفرت، بهشت، رهایی از آتش و نظیر آنها هر چیزی که جز خداوند متعال کسی قادر به انجام آن نیست، خواستن و طلب آنها تنها از خداوند جایز و رواست پس آن چه نزد خداوند است تنها با مجرد کردن توحید از هر گونه شرک و اخلاص برای خداوند در آن چه تشریع کرده و تقرب بندگان به خود را تنها به آن راضی است، دست یافتن بدان ممکن است.
بنابراین از آن جایی که پیامبرصنمیتواند برای دختر، عمو، عمه و نزدیکان خود سودمند باشد و تنها ایمان و عمل صالح به آنها در محضر خداوند سود میرساند، دیگران به طریق اولی نمیتوانند از چنین ویژگی برخوردار باشند. در داستان عمویش ابوطالب عبرت بزرگی برای کسانی که اهل عبرتاند، وجود دارد. پس به آن چه امروز برای بسیاری از مردم اتفاق افتاده بنگر، مسائلی از قبیل پناه بردن به مردگان و توجه و نظر داشتن به آنها با بیم و امید و ترس و رغبت، در حالیکه این مردگان ناتوانند و برای خودشان نیز مالک نفع و ضرری نیستند، چه رسد به دیگران، با این توصیف میتوان دریافت که آنها قادر به هیچ کاری نیستند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّهُمُ ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّيَٰطِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ٣٠﴾[الأعراف: ۳۰] .
یعنی: (گروه گمراه) به جای خداوند شیاطین را به دوستی وسروری گرفتهاند و خویشتن را راه یافته پنداشتهاند. شیطان شرک را در قالب محبت و دوست داشتن انسانهای صالح آشکار کرده است. و همه صالحین نزد خداوند از چنین شرکی در دنیا و آخرت تبری و بیزاری میجویند. آخرتی که در آن گواهان گواهی میدهند. بیتردید محبت صالحین در صورت مطابقت با آنها در دین و تبعیت از آنها در اطاعت از پروردگار عالمیان حاصل میشود، نه اینکه آنها را همتا یانی برای خداوند برگزینند و همانند خداوند آنها را دوست بدارند، آنها را شریک خدا قرار دهند و برای غیر خدا عبادت کنند و با این عملکرد خود، با خدا، رسول و بندگان صالح خدا عداوت و دشمنی ورزند. همانطوریکه خداوند میفرماید:
﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّۚ إِن كُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ١١٦ مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ١١٧﴾[المائدة: ۱۱۶-۱۱۷]
یعنی: «و (خاطرنشان ساز) آنگاه را که خداوند میگوید: ای عیسی پسر مریم: آیا تو به مردم گفتهای که به جز الله من و مادرم راهم دو معبود دیگر بدانید، عیسی میگوید: ترا منزه از آن میدانم که دارای شریک و انباز باشی. مرا نسزد چیزی را بگویم که حق من نیست. اگر آن را گفته باشم بیگمان تو از آن آگاهی. تو از راز درون من هم باخبری، ولی من از آن چه بر من پنهان میداری بیخبرم، زیرا تو داننده رازها و نهانهایی.من به آنان چیزی نگفتهام مگر آن چه را که به گفتن آن، به من فرمان داده ای، این که جز خدا را نپرستید، که پروردگار من و پروردگار شماست. من تا آن زمان که در میان آنان بودم، از وضع ایشان اطلاع داشتم و هنگام مرا میراندی، تنها تو مراقب و ناظر ایشان بودهای و تو بر هر چیزی مطلع هستی».
علامه ابن قیم /در خصوص این آیه در ادامه سخنانی که پیرامون آن قبلاً مطرح کرده میگوید: سپس(عیسی) نفی میکند از اینکه غیر از آن چیزی که خداوند بدان فرمان داده است، به آنها گفته باشد و این توحید خالص و عین توحید است، از این رو میگوید ﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ﴾سپس خبر میدهد، گواهی و شهادت وی بر آنها مدت زمانی بوده که در میان آنها زیسته است. و بعد از وفات خود هیچگونه اطلاعی از آنان نداشته است و خداوند – ﻷ– در اطلاع از آنها پس از وفات عیسی، یگانه و یکتا بوده. از این رو (عیسی) میگوید: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ١١٧﴾با این آیه خداوند سبحان توصیف کرده است که شهادت وگواهی او جل جلاله از هر شهادتی بالاتر و اعم است از تمامی شهادتها.
(شارح) این آیه بیانگر این مطلب است که مشرکان با آن چه که خداوند فرستادگانش را بدان فرمان داده است مخالفت کردند؛ همان توحیدی که دین آنهاست بر آن اتفاق نظر داشتند و مردم را به سوی آن فرا خواندند. همگان در آن دچار اختلاف و تفرقه شدند جز کسانی که ایمان آوردند. پس چگونه میتوان گفت کسی دینشان را پذیرفته و از آن چه آنان بدان فرمان داده شدهاند مثل اخلاص عبادت خداوند یگانه، از آنان اطاعت کرده است. با چنین توحیدی که بوسیله آن از پروردگارش اطاعت کرده و در آن از فرستادگانش تبعیت و پیروی نموده است. و بوسیله آن خداوند را از شرکی که از بین برنده توحید است منزه داشته، چیزی از وی کاسته میشود؟ بد گمانی به پروردگار عالمیان توحید الوهیت را ناقص میکند.
مشرکان دشمن پیامبران و مخاصمان آنان در دنیا وآخرت هستند. از این رو انبیاء برای پیروان خود تشریع کرد هاند که از هر مشرکی بیزاری جویند و به او کفر بورزند و در مسیر خداوندگار و معبودشان به آنان بغض بورزندو دشمنی کنند ﴿قُلۡ فَلِلَّهِ ٱلۡحُجَّةُ ٱلۡبَٰلِغَةُۖ فَلَوۡ شَآءَ لَهَدَىٰكُمۡ أَجۡمَعِينَ١٤٩﴾[الأنعام: ۱۴۹] یعنی: «بگو خدا دارای دلیل روشن و رساست، اگر خدا میخواست همگی شما را هدایت مینمود».
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:
نخست: تفسیر دو آیه که گذشت.
دوم: داستان جنگ احد.
سوم: نفرین (دعای) سرور فرستادگان و به دنبال وی بزرگان اولیاء در نماز احساس اطمینان خاطر میکردند.
چهارم: کسانی که مورد نفرین واقع شدند کافران بودند.
پنجم: کفار مشرک کارهایی را انجام دادند که اغلب کافران چنین کارهایی را انجام نمیدهند؛ پیامبرشان را زخمیکردند و بر کشتن وی حریص بودند از جمله کارهای آنها این بود که با وجود آنکه پسر عموی پیامبرصبودند داوطلب کشتن وی شدند.
ششم: در خصوص دعای پیامبرصعلیه کفار مشرک خداوند آیه ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾را نازل کرد.
هفتم: در ادامه آیه خداوند فرموده است (﴿أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ﴾[آل عمران: ۱۲۸] خداوند توبه آنها را پذیرفت و اسلام آوردند.
هشتم: قنوت و دعا در هنگام پیشامدها ونوازل.
نهم: نامبردن شخصی که علیه وی دعا میشود در هنگام نماز، و حتی نام پدران آنها را هم میتوان برد.
دهم: لعن افراد کافر به صورت معین در هنگام دعا و قنوت.
یازدهم: داستان پیامبرصهنگامیکه آیه ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] نازل شد.
دوازدهم: تلاش و پشتکاری پیامبرصدر جهت دعوت به گونهای که به سبب آن نسبت جنون به وی دادند و کاش مسلمانان امروز هم چنین میکردند.
سیزدهم: سخن پیامبر صبه دور و نزدیک مبنی بر اینکه من نمیتوانم ذرهای شما را از خداوند – عذاب او- بینیاز کنم. تا جایی که حتی به فاطمه نیز فرمود: ای فاطمه دختر محمد، من نمیتوانم ذرهای ترا از خداوند بینیاز سازم. پس هنگامی که وی به عنوان سرور فرستادگان به تصریع اعلام داشته است که نمیتواند از سرور زنان عالم ذرهای در پیشگاه خداوند دفاع کند و اورا از خداوند بینیاز سازد. اگر انسان ایمان آورده باشد که محمد صجز به حق سخن نمیگوید؛ سپس در آنچه به قلبهای خواص مردم، امروزه راه یافته است بنگرد، توحید و غربت و گمنامی دین برای وی روشن میشود.
باب: خداوند متعال فرموده است:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٢٣﴾[سبأ: ۲۳] یعنی: «تا زمانی که اضطراب از دلهای آنان زایل گردد (و فرمان او صادر شود؛ در این هنگام مجرمان به شفیعان) میگویند: پروردگارتان چه دستوری داده؟ میگویند: حق را (بیان کرد) و اوست بلندمقام و بزرگمرتبه».
مصنف آورده است، باب، خداوند متعال فرموده است ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٢٣﴾[سبأ: ۲۳] یعنی: تا زمانی که اضطراب از دلهای آنان زایل گردد (و فرمان او صادر شود؛ در این هنگام مجرمان به شفیعان) میگویند: «پروردگارتان چه دستوری داده؟» میگویند: «حق را (بیان کرد) و اوست بلندمقام و بزرگمرتبه.
عبارت ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ﴾یعنی فزع از آنها زایل شود. که این نظر ابن عباس، ابن عمر، ابو عبدالرحمن سلمی، شعبی، حسن و دیگران است.
ابن جریر میگوید: برخی گفتهاند: کسانی که اضطراب ووحشت از دلهای آنها زایل میشود، ملائکه هستند. گفتهاند: بیهوشی که براثر شنیدن کلام خدا از طریق وحی دچار آن شدهاند از دلهایشان زایل میگردد.
ابن عطیه میگوید: در کلام حذفی صورت گرفته که ظاهر بدان دلالت دارد. وآن اینکه گویا گفته است: آنگونه که شما گمان میکنید آنان شفیع نیستند بلکه آنان بندگان تسلیم شده همیشگی خداوند هستند. یعنی فرمانبردار خداوند تا اینکه اضطراب از قلبهایشان زدوده میشود. مقصود از آنها بنابر آنچه ابن جریر و دیگران برگزیدهاند، فرشتگان هستند.
ابن کثیر میگوید: این دیدگاه حق است و تردیدی در آن نیست. به دلیل صحت احادیث و آثاری که پیرامون آن وارد شده است. ابوحیان میگوید: احادیث رسول رسول خداصنشان میدهد که در فرموده خداوند﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ﴾یعنی تا این که فزع و اضطراب از دلهای آنان زایل میگردد. آنان همان فرشتگان هستند هنگامی که وحی را در وقت نزولش به جبرئیل، شنیدند که خداوند بوسیله آن به جبرئیل فرمان میداد.
وحی را همانند کشیده شدن زنجیر آهنین بر روی صخرهای شنیدند و در آن هنگام به خاطر تعظیم و هیبت دچار اضطراب شدند.
ابو حیان میگوید: و با این معنا – یعنی مطرح شدن فرشتگان در ابتدای آیه – این آیه با آیه قبلی ارتباط و هماهنگی پیدا میکند و اگر کسی باور نداشته باشد و ابتدای آیه درا ین فرموده خداوند ﴿ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم﴾[سبأ: ۲۲] ملائکه (فرشتگان) مدنظر هستند، این آیه با آیه قبلی از نظر وی، ارتباط و اتصال ندارد.
(یعنی آیه مذکور با آیه قبل از خود هیچگونه ارتباطی نمیتواند داشته باشد)
عبارت ﴿قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ﴾یعنی: «گفتند؛ پروردگارتان چه فرموده است؟»نگفتند: پروردگارمان چه چیزی را خلق کرده است. اگر هم کلام خدا مخلوق بود، میگفتند: چه چیزی خلق کرده است. پایان سخن ابوحیان در شرح سنن ابن ماجه.
یا مثل این حدیث «پروردگارمان چه چیزی گفت: ای جبرئیل؟ که نظیر اینها در کتاب و سنت فراوانند (مقصود اینکه کلام خدا، کلام اوست نه مخلوقش)
عبارت ﴿قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ﴾یعنی: خداوند حق را گفته است. و این بدان خاطر بود که چون آنان (فرشتگان) کلام خدا را میشنیدند، از هوش میرفتند، سپس هنگامیکه هوشیار و بیدار میشدند. شروع میکردند به پرسیدن از اینکه پروردگارتان چه گفت؟ میگفتند: سخن حق گفت.
عبارت ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٢٣﴾این بلند مرتبگی و والایی از حیث منزلت، قهر و غلبه و ذات است. خداوند از هر جهتی دارای بلند مرتبگی و والایی است. همانطوری که عبدالله بن مبارک هنگامی که از وی پرسیده شد، چگونه پروردگارمان را بشناسیم؟ گفت: اینگونه بشناسد که او بر تخت خود و جدا از خلق است. دراین گفته به قرآن تمسک جسته بود که خداوند میفرماید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[طه: ۵] یعنی: «خداوند بر عرش قرار گرفت»، ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ ٱلرَّحۡمَٰنُ﴾[الفرقان: ۵۹] یعنی: «سپس خداوند رحمن بر تخت نشست. که در هفت جا در قرآن آمده است».
عبارت (الکبیر) یعنی خداوند پر برکت و متعالی که عظیمتر از او نیست.
در «الصحیح» از ابوهریرهساز پیامبرصروایت شده است که فرمودند«هرگاه خداوند دستور کاری را در آسمان صادر کند فرشتگان فروتانانه برای فرمان او بالهایشان را میگسترانند. گویا که آن قول خداوند همانند صدای زنجیر بر روی صخره در آنها (فرشتگان) نفوذ کند تا جایی که هرگاه در دلهای خود دچار وحشت و اضطراب شدند گفتند: پروردگارتان چه چیزی گفت؟ گفتند او سخن حق گفت و بلند مرتبه و بزرگوار است. پس سخن پروردگار را گوش ایستاده ای(مسترق سمعی) میشنوند – گوش ایستاده (مسترق سمع) آنگونه که سفیان با مایل کردن کف دست خود و باز کردن انگشتان آن آنها را توصیف کرده است که اینگونه یعنی مثل انگشتان دست برخی بالای برخی دیگر قرار گرفتهاند – کلام خدا را میشنود و به کسی که پایینتر از اوست القا میکند. گاهی دومی نیز به کسی که پایینتر است وبه همین ترتیب او نیز به زبان ساحر و کاهن انتقال میدهد.
گاهی ممکن است شهابی پیش از آنکه به ساحر یا کاهن برسد، بدان دست یابد و گاهی نیز ممکن است قبل از دست یابی شهاب بدان، به ساحر یا کاهن القا شود وبه همراه آن صد دروغ نیز بگوید. پس گفته میشود: آیا در فلان و فلان روز، فلان و بهمان چیز را به ما نگفته است؟ پس (ساحر یا کاهن) به آن سخنی که از آسمانها به وی شنوانده شد، تصدیق میشود.
مصنف میگوید: در «الصحیح» [۱۳۷]از ابوهریره ساز پیامبرصروایت شده است که فرمودند«هرگاه خداوند دستور کاری را در آسمان صادر کند فرشتگان فروتانانه برای فرمان او بالهایشان را میگسترانند. گویا که آن قول خداوند همانند صدای زنجیر بر روی صخره در آنها (فرشتگان) نفوذ کند تا جایی که هرگاه در دلهای خود دچار وحشت و اضطراب شدند گفتند: پروردگارتان چه چیزی گفت؟ گفتند او سخن حق گفت و بلند مرتبه و بزرگوار است. پس سخن پروردگار را گوش ایستاده ای(مسترق سمعی) میشنود – گوش ایستاده (مسترق سمع) آنگونه که سفیان با مایل کردن کف دست خود و باز کردن انگشتان آن آنها را توصیف کرده است که اینگونه یعنی مثل انگشتان دست برخی بالای برخی دیگر قرار گرفتهاند – کلام خدا را میشنود و به کسی که پایینتر از اوست القا میکند گاهی دومی نیز به کسی که پایینتر است وبه همین ترتیب او نیز به زبان ساحر و کاهن انتقال میدهد.
گاهی ممکن است شهابی پیش از آنکه به ساحر یا کاهن برسد، بدان دست یابد و گاهی نیز ممکن است قبل از دست یابی شهاب به ساحر یا کاهن القا شود وبه همراه آن صد دروغ نیز بگوید. پس گفته میشود: آیا در فلان و فلان روز، فلان و بهمان چیز را به ما نگفته است؟ پس (ساحر یا کاهن) به آن سخنی که از آسمانها به وی شنوانده شد تصدیق میشود.
مقصود از «الصحیح» همان صحیح بخاری است.
عبارت «هرگاه خداوند دستور کاری را در آسمان صادر کند» یعنی: هرگاه خداوند پیرامون کاری که اراده کرده است از طریق وحی با جبرئیل سخن بگوید. همانگونه که حدیث آینده بدان تصریح خواهد کرد و همانطوری که سعید بن منصور، ابوداود و ابن مسعود روایت کردهاند: [۱۳۸]هرگاه خداوند با وحی سخن بگوید، اهل آسمانها (ساکنین آسمانها) طنین صدایی همانند کشیده شدن زنجیر بر روی صخره میشنوند.
ابن ابی حاتم و ابن مردویه از ابن عباس روایت کردهاند [۱۳۹]که گفت: هنگامی که خداوند جبار بر محمدصوحی کرد، فرستادهای از سوی فرشتگان خواست تا برای وحی برانگیزد. پس فرشتگان صدای خداوند جبار را که با وحی سخن میگفت شنیدند. هنگامی که (رعب و وحشت) از دلهایشان برگرفته شد، از آنچه خداوند فرموده (از یکدیگر) پرسیدند؟ گفتند: سخنی حق گفت دانستند که خداوند جز سخن حق نمیگوید. عبارت«فرشتگان فروتنانه برای فرمان او بالهایشان رامی گسترانند» یعنی برای گفته و فرمان خداوند. حافظ میگوید: لفظ عربی«خضعاناً» با فتحه دو حرف نخست از خضوع گرفته شده است. و بنابر روایتی نیز با ضمه حرف نخست و سکون حرف دوم. مصدر است به معنای خاضعین.
عبارت «گویا که آن صدای زنجیر بر روی صخره است» یعنی: آن صدایی که شنیده شد، همانند صدای زنجیر بر روی صخره یا تخته سنگ بود. صفوان یعنی سنگ صاف، تخته سنگ.
عبارت«آن مانند صدای زنجیر بر روی صخره در آنها (فرشتگان) نفوذ میکند» در این عبارت «آن» اشاره دارد به سخن خداوند و ضمیر «آنها» اشاره دارد به فرشتگان که در عبارت عربی ضمیر متصل به «ینفذهم» است.
یعنی: قول خداوند در فرشتگان نفوذ میکند؛ به عبارت دیگر آن سخن بیکم و کاست و شفاف در فرشتگان نفوذ کرده تا جایی که از آن دچار ترس و اضطراب شدند.
در نزد ابن مردویه و ابوداود از حدیث ابن عباس وارد شده است که، بر اهل آسمان نازل نمیشود مگر اینکه بیهوش میشوند (یعنی همینکه سخن خداوند به اهل آسمانها میرسد همگان بیهوش و مدهوش میگردند).
ابو داوود و دیگران به صورت مرفوع روایت کردهاند، هرگاه خداوند به طریق وحی سخن بگوید، اهل آسمانِ دنیا طنین صدایی را که همانند صدای کشیدن زنجیر بر روی صخره است میشنوند و در پی این شنیدن بیهوش میشوند. و به طور مداوم در این حالت باقی میمانند تا اینکه جبرئیل به نزد آنها میآید... که حدیث طولانی است. معنای ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ﴾[سبأ: ۲۳] قبلاً گذشت.
عبارت ﴿قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ﴾[سبأ: ۲۳] یعنی: «پروردگارتان چه چیزی گفت: گفتند: سخن حق گفت». میدانستند که پروردگار جز سخن حق نمیگوید.
عبارت «پس سخن پروردگار را گوش ایستادهای (مسترق سمعی) میشنود، یعنی: آن سختی که خداوند امر کرده را میشنود، گوش ایستادهها همان شیطانها هستند که برخی بر برخی دیگر سوارند وبر روی هم قرار گرفتهاند. در صحیح بخاری [۱۴۰]از عائشه به صورت مرفوع روایت شده است که فرشتگان در یک ابری بنام عنان نازل میشوند و کاری را که در آسمان برای تصمیم گرفته شده است یادآور میشوند. شیاطین به صورت مخفیانه به تذکر و یادآوری آنها گوش فرا میدهند و آن را به کاهنان وحی میکنند.
عبارت «مسترق السمع (گوش ایستاده) را سفیان با کف دست خود اینگونه وصف کرده است» یعنی: آنها را اینگونه وصف کرده که برخی برروی برخی دیگر قرار گرفتهاند و بر روی هم سوار گشتهاند.
سفیان همان ابن عیینة، ابو محمد هلالی کوفی، سپس مکی موثق، حافظ، فقیه، امام و حجت است. در سال هـ. ق۱۹۸در سن نود و یک (۹۱) سالگی وفات یافت.
عبارت «فحرَّفها» یعنی: مایل کردن، برگرداندن، کژ کردن و «بدَّد» یعنی: فاصله و جدایی افکندن میان انگشتان.
عبارت «وسخن خدا را میشنود وبه کسی که پایینتر از اوست القا میکند» یعنی: آن کسی که بالا دست است سخن را میشنود و به دیگری که پایین دست اوست القا میکند. واو نیز به آن کسی که پایینتر از وی است به همین ترتیب ادامه مییابد تا اینکه آخرین آنها به زبان جادوگر و کاهن القا میکند.
عبارت«گاهی ممکن است شهابی پیش از آنکه به ساحرو یا کاهن برسد، بدان دست یابد» شهاب همان ستارهای است که شیاطین بوسیله آن رانده میشوند (به سوی شیاطین پرتاب میشود) واین دلالت دارد بر آنکه پرتاب بوسیله شهابها (راندن شیاطین بوسیله شهابها) قبل از بعثت پیامبر صنیز بوده است.احمد و دیگران [۱۴۱]– با سیاق احمد که از طریق معمر در سند آورده است – روایت کردهاند: که زهری از علی بن حسین از ابن عباس به ما خبر داد که وی گفت رسول خداصنزد یکی از یاران خود نشسته بود – عبدالرزاق میگوید وی از انصار بود – پس ستاره بسیار بزرگی پرتاب شد ودر خشید. پیامبرصفرمودند: اگر چنین چیزی دردوران جاهلیت اتفاق میافتاد در مورد آن چه میگفتید؟ (چه نظری داشتید) آن شخص گفت: ما میگفتیم: شاید بزرگ یا پادشاهی متولد و یا از دنیا رفته است – (راوی میگوید) به زهری گفتم: آیا در جاهلیت شهاب پرتاب میشد؟ گفت: آری، ولی هنگامی که پیامبرصمبعوث شده شدت بیشتری یافت- پیامبرصفرمودند: برای مرگ یا حیات کسی شهاب پرتاب نمیشود، بلکه هرگاه پروردگار بلند مرتبه و والامقام کاری را انجام داد (فرمانی را صادر کرد) حاملان عرش تسبیح میگویند، سپس ساکنان آسمان نزدیک به آنها تسبیح میگویند به همین ترتیب پایین دستان نیز تسبیح میگویند تا اینکه این تسبیح گفتن به آسمان نزدیک (دنیا) میرسد. سپس این مجاوران حاملین عرش به حاملان عرش میگویند: خداوند چه فرمود؟ آنان نیز فرمودهی خداوند را برایشان نقل میکنند و ساکنان هر آسمانی خبر را به ساکنان آسمان دیگر نقل میکنند تا اینکه خبر به ساکنان آسمان دنیا میرسد، جنیان به خبر گوش فرا داده و آن را فاش میکنند، پس هر آنچه طبق واقعیت نقل نماید، حق است، اما آنان به دلخواه خود از خبر میکاهند و بدان میافزایند. (یعنی از مخفیانه گوش میدهد و استراق سمع میکند و دخل و تصرف میکنند).
عبدالله از پدرش از عبدالرزاق نقل میکند که گفت: جن دزدانه گوش میدهد و شهابها نیز به سوی آنها پرتاب میشوند ودر روایتی دیگر از عبدالرزاق آمده است که آنها آن سخن شنیده شده را کم و زیاد میکنند و بد جلوه میدهند.
عبارت «گاهی نیز ممکن است ساحر وکاهن به آن سخن صحیح صد دروغ بیفزایند».
عبارت پس گفته میشود آیا فلان و فلان روز، فلان و بهمان چیز را به ما نگفته است؟ در نسخهای که با خط مصنف است نیز اینگونه آمده است و با آن چه که در صحیح بخاری آمده برابر و مطابق است.
مصنف گفته است عبارت مذکور بیانگر آن است که انسانها (نفوس بشر) باطل رامی پذیرند. چگونه به یک سخن صحیح و صادق دلبستگی پیدا کنند و توجهی به صد دروغ که گفته شده، نمیکنند؟ (یعنی هنگامی که صد دروغ از کاهن و ساحر میشنوند حکم به دروغگو بودن آنها نمیکنند ولی با یک سخن درست و صادق آنها را صادق محسوب میکنند.
عبارت مذکور همچنین بیانگر آن است که هرگاه در چیزی مقداری از حق موجود باشد دال برآن نیست که تمام آن چیز حق است. بسیار اتفاق میافتد که اهل گمراهی لباس حق بر باطل میپوشانند و باطل را حق جلوه میدهند، تا باطل خود را به دیگران بقبولانند. خداوندمتعال میفرماید: ﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢﴾[البقرة: ۴۲] یعنی: «دانسته حق را لباس باطل نپوشانید و آن را کتمان نکنید».
در این احادیث و احادیثی که در آینده خواهد آمد کلا مفهوم بالا قرار گرفتن خداوند بر بند گانش به گونهای که شایسته جلال و بزرگواری اوست بیان گردیده، و اینکه خداوند هر زمانی که بخواهد سخن میگوید و فرشتگان نیز اگر او بخواهد سخنش را میشنوند و گوش میدهند، که این دیدگاه و نظر تمامی اهل سنت از گذشته و حال بوده و هست. بخلاف دیدگاه اشاعره و جهمیه، نفات معتزله.
پس بر حذر باش از آنچه اهل تعطیل آن را مزین نموده و معتقد به آناند، و خداوند برای ما کافیست.
از نوّاس بن سمعان سروایت شده که گفت: رسول خدا صفرمودند: هرگاه خداوند بخواهد کاری را وحی کند، به طریق وحی سخن میگوید: آسمانها از سخن وی به خود میلرزند، یا فرمود: یا غرّش شدیدی میکنند، از ترس خداوند ﻷ، پس هرگاه ساکنان آسمانها سخن او را بشنوند، بیهوش میشوند وبرای خداوند به سجده میافتند. پس نخستین کسی که سرش را بلند میکند جبرئیل است، خداوند آنچه را که میخواهد از وحی خود با او سخن میگوید: سپس جبرئیل برفرشتگان میگذرد، بر هر آسمانی که میگذرد فرشتگان آن از وی میپرسند: پروردگارمان چه گفت: ای جبرئیل؟جبرئیل نیز میگوید: حق گفت و او بلند مرتبه بزرگوار است. پس همه آنها چیزی را میگویند که جبرئیل گفت، سپس جبرئیل وحی را به آن جایی که خداوند والا مقام به وی دستور داده است، میبرد.
مصنف میگوید: از نوَّاس بن سمعان سروایت شده که گفت: رسول خدا صفرمودند: هرگاه خداوند بخواهد کاری را وحی کند به طریق وحی سخن میگوید: آسمانها از سخن وی به خود میلرزند، یا فرمود: یا غرش شدیدی میکنند، از ترس خداوند ﻷ، پس هرگاه ساکنان آسمانها سخن او را بشنوند، بیهوش میشوند و برای خداوند به سجده میافتند. پس نخستین کسی که سرش را بلند میکند جبرئیل است خداوند آنچه را که میخواهد از وحی خود با او سخن میگوید: سپس جبرئیل برفرشتگان میگذرد، بر هر آسمانی که میگذرد فرشتگان آن از وی میپرسند: پروردگارمان چه گفت: ای جبرئیل؟جبرئیل نیز میگوید: حق گفت و او بلند مرتبه بزرگوار است. پس همه آنها چیزی را میگویند که جبرئیل گفت، سپس جبرئیل وحی را به آن جایی که خداوند والا مقام به وی دستور داده است، میبرد.
ابن حدیث را همانطوری که عماد ابن کثیر در تفسیر خود نیز مطرح کرده است، ابن ابی حاتم باسند خود روایت نموده است. [۱۴۲]
نوّاس بن سمعان – با کسره سین- بن خالد کلابی و گفته میشود، انصاری صحابی. گفته میشود: پدرش نیز صحابی بود.
نص است بر اینکه خداوند به طریق وحی سخن میگوید، که این دلیل اهل سنت بر نفی کنندگان صفت تکلم است، به دلیل این سخن که خداوند هرگاه بخواهد سخن میگوید.
عبارت «آسمانها از وی به خود میلرزند» «السموات» یعنی آسمانها، مفعول مقدم است.
و رجفه«لرزه» فاعل است که معنای دقیق آن اینگونه است که آسمانها از کلام خداوند میلرزند. همانطوری که ابن ابی حاتم از عکرمه روایت کرده است که (رسول خدا ص) فرمودند «هرگاه خداوند متعال کاری را انجام دهد و پیرامون آن سخن بگوید؛ آسمانها و زمین و کوهها میلرزند و تمامی فرشتگان به سجده میافتند عبارت«یا فرمود غرش شدیدی میکنند» این به منزله شک راوی است، یا اینکه آیا پیامبرصفرموده است لرزش یا غرش شدید؟
عبارت«از ترس خداوند ﻷ»، در اینجا ظاهر و آشکار است که آسمانها با توجه احساس و شناختی که خداوند در آنها ایجاد کرده است از خداوند میترسند. خداوند متعال گزارش داده است که این همه مخلوقات بسیار عظیم به تسبیح او مشغولند. همانگونه که فرموده است ﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا٤٤﴾[الإسراء: ۴۴] یعنی: «آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند همگی، تسبیح خدا میگویند، بلکه هیچ موجودی نیست مگر اینکه به حمد وثنای وی مشغولند. ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید. بیگمان خداوند بسیار شکیبا و بخشنده است».
و میفرماید: ﴿تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا٩٠﴾[مريم: ۹۰].
یعنی: «نزدیک است آسمانها به خاطر این سخن از هم متلاشی گردند و زمین بشکافد و کوهها به شدت درهم فرو ریزند». و میفرماید: ﴿وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۗ﴾[البقرة: ۷۴] یعنی: «و پارهای از آنها (سنگها) از ترس خدا فرو میریزند». علامه ابن قیم/مستند به این آیات و آیاتی که در این معنا آمده بیان داشته است که این مخلوقات به صورت حقیقی خداوند را تسبیح میگویند و از او میترسند.
در بخاری [۱۴۳]از مسعود روایت شده است که گفت: ما در حالیکه طعام (غذا) خورده میشد، تسبیحش را میشنیدیم.
در حدیث ابوذر آمده است که پیامبر صسنگ ریزههایی را در دست خودگرفت، که تسبیح آنها شنیده میشد.. تا پایان حدیث. [۱۴۴]
در صحیح بخاری [۱۴۵]در داستان حنین الجذع همان ریشه مانندی که پیامبرصقبل از ایجاد منبر بر روی آن سخن میگفت (خطبه میخواند) نظیر این مساله فراوان است.
عبارت «بیهوش شدند و برای خداوند به سجده افتادند» الصعوق یعنی غش کردن و بیهوش شدن. بیهوش شدنی که همراه با سجده باشد.
عبارت «پس نخستین کسی که سرش را بلند میکند جبرئیل است» «اول» در عبارت عربی، نصب و خبر مقدم بر اسم آن است و بر عکس آن نیز جایز است.
معنای جبرئیل همان عبدالله است، همانگونه که ابن جریر و دیگران از علی بن حسین روایت کردهاند که اسم جبرئیل، عبدالله و اسم میکائیل، عبیدالله و اسرافیل، عبدالرحمن است. و همه آنها به «ایل» ختم میشوند که به معنای بندی شده خداوند ﻷاست.
عبارت مذکور بیانگر فضیلت جبرئیل ÷است. همانطوری که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ١٩ ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي ٱلۡعَرۡشِ مَكِينٖ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِينٖ٢١﴾[التكوير: ۱۹-۲۱] یعنی: «این قرآن کلام فرستاده بزرگواری است. او نیرومند است و نزد خداوند صاحب عرش دارای منزلت و مکانت والائی است. او درآن جا فرمانروا، امین و درستکار است».
ابن کثیر /میگوید: معنای آیه این است که این قرآن به تبلیغ رسول کریمی است. ابوصالح در خصوص آیه میگوید: جبرئیل در هفتاد حجاب از نور بدون اجاز وارد میشود.
احمد با سند [۱۴۶]صحیح از ابن مسعود روایت کرد ه است که گفت: رسول خداصجبرئیل را به شکل اصلی خود دید که دارای ششصد بال بود، هرکدام از بالهایش کرانههای آسمان را در برگرفته بود. از بالش لؤلؤ، مرجان و یاقوت فرو میریخت که فقط خداوند بدان آگاه است.
هنگامی که مخلوقات این همه بزرگ و عظیم باشند، پس خالق آنها باید بسیار بزرگوار تر، ارجمندتر و با شکوهتر باشد با این وصف چگونه در عباداتی مثل دعا، ترس، امید وتوکل و عبادات دیگری که تنها او مستحق آنهاست، غیر همسان او قرار داده شود؟!
به وضعیت و حالت فرشتگان و شدت ترسشان از خداوند متعال بنگرید، که خداوند در این باره فرموده است:
﴿بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ۰٢٦ لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ٢٧ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ٢٨ ۞وَمَن يَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّيٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِكَ نَجۡزِيهِ جَهَنَّمَۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ٢٩﴾[الأنبياء: ۲۶-۲۹] یعنی «آنها [فرشتگان] بندگان شایسته اویند، هرگز در سخن بر او پیشی نمیگیرند؛ و (پیوسته) به فرمان او عمل میکنند، او اعمال حال و آینده و اعمال گذشته آنها را میداند؛ و آنها جز برای کسی که خدا راضی (به شفاعت برای او) است شفاعت نمیکنند؛ و از ترس او بیمناکند، و هرکس از آنها بگوید: من جز خدا، معبودی دیگرم، کیفر او را جهنم میدهیم! و ستمگران را این گونه کیفر خواهیم داد».
حدیث مطرح شده در این باب با این عبارت خاتمه پیدا میکند که «سپس جبرئیل وحی را به آن جایی که خداوند والا مقام به وی فرمان داده است، میبَرَد»
آیات و احادیث مطرح شده در این باب، توحیدی را که مدلول شهادت لا اله الا الله است تبیین کرد. (یعنی: هیچ معبود بر حقی جز خداوند وجود ندارد). بنابراین خداوندی که چنان پادشاه عظیمی است که املاک (آسمانها و زمین) با کلامش و از ترس وهیبتش معلق میشوند و مخلوقاتش به خود میلرزند، کسی که در ذات و صفات، علم و قدرت، ملک و عزت وبی نیازی از تمامی مخلوقات خود، و نیاز تمامی موجودات به او، و در اجرای تصرفات و تصمیم گیریهای خود بر موجودات، بینقص و کامل و بینیاز است. بدین علل و به سبب علم و حکمتش شرعاً و عقلاً شریک قرار دادن در عبادت برای او- که تنها حق او بر بندگان است – از میان مخلوقاتش، جایز نیست. چگونه میشود تربیت شده خداوند را پروردگار، و بنده او را معبود قرار داد؟ عقلهای مشرکان کجا رفته است؟ خداوند پاک و منزه است از آنچه شریک او قرار میدهند.
خداوند متعال فرموده است: ﴿إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣ لَّقَدۡ أَحۡصَىٰهُمۡ وَعَدَّهُمۡ عَدّٗا٩٤ وَكُلُّهُمۡ ءَاتِيهِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَرۡدًا٩٥﴾[مريم: ۹۳-۹۵] یعنی: «تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده خداوند میباشند. خداوند همه آنها را احصا کرده، و به دقت شمرده است. و همه آنان روز رستاخیز تک و تنها در محضراو حاضر میشوند».
بنابراین وقتی تمامی موجودات بنده خدایند، پس چرا برخی از انسانها برخی دیگر را بدون دلیل و برهان و صرفاً با رأی و نظر و ابداع و اختراع پرستش کند؟ ضمن این که خداوند فرستادگان خود را از نخستین تا آخرینشان به منظور منع از چنین شرکی فرستاده است، و مردمان را از بندگی غیر خداوند باز دارند. (با اختصار از شرح سنن ابن ماجه)
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:
نخست: تفسیر آیه.
دوم: دلایلی که در آن آیه برای باطل ساختن شرک وجود داشت به ویژه آنچه که به صالحان مرتبط میشود و آیه مذکور، آیهای است که پیرامون آن گفته شده، رگهای درخت شرک را از دلها میزداید.
سوم: تفسیر این فرموده خداوند که میفرماید: ﴿قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٢٣﴾[سبأ: ۲۳].
چهارم: سبب سؤال فرشتگان از آن سخن.
پنجم: جبرئیل پس از سوال کردن با این گفته که فلان و فلان گفت به آنان پاسخ میدهد.
ششم: مطرح شدن این مطلب که نخستین کسی که پس از بیهوشی از سخن خداوند سرش را بلند میکند جبرئیل است.
هفتم: جبرئیل به تمامی اهل آسمانها موضوع را میگوید چون همگان از او پرسیدند.
هشتم: تمامی اهل آسمانها دچار بیهوشی میشوند.
نهم: لرزیدن آسمانها به سبب کلام خداوند.
دهم: جبرئیل است که وحی را به آن جایی که خداوند به او فرمان داده است میرساند.
یازدهم: یادآوری دزدانه گوش دادن شیاطین به کلام مذکور.
دوازدهم: توصیف سوار شدن برخی از شیاطین بر برخی دیگر.
سیزدهم: فرستادن ستاره شهاب (شهاب سنگ).
چهاردهم: گاهی پیش از آن که شیاطین خبر را به پایین دستان برساند توسط شهاب میسوزند، و گاهی نیز پیش از دست یافتن شهاب به شیاطین، آن را به گوش دوستان خود از انسانها (ساحر و کاهن) میرسانند.
پانزدهم: کاهن گاهی اوقات راست میگوید.
شانزدهم: کاهن صد دروغ را به آنچه که درست شنیده است اضافه میکند.
هفدهم: دروغ او تنها به سبب آن سخن راستی که از آسمانها شنیده است، تصدیق و تایید میشود.
هیجدهم: نفوس بشر (انسانها) باطل را میپذیرد. چگونه یک سخن درست و صادق که میشنوند به همان تعلق خاطر پیدا میکنند و صد دروغی که از وی شنیدهاند آن را مد نظر قرار نمیدهند، بلکه صد دروغ کاهنان را به سبب یک راست که شنیدهاند تایید میکنند.
نوزدهم: برخی از آن سخنان دروغ یا راست را به برخی دیگر انتقال میدهند، آن را به خاطر سپرده و بدان استدلال میکنند (مقصود این که انسانها وقتی یکی از پیش بینیهای کاهنان را درست و دقیق میبینند همان را به یکدیگر انتقال داده و دال بر صحت سایر گفتههای دروغین او میدانند).
بیستم: اثبات صفات خداوند برخلاف دیدگاه اشاعره و معطله (اهل تعطیل).
بیست ویکم: آن بیهوشی و اغمائی که برای اهل آسمانها حاصل میشود به سبب ترس از خداوند صاحب عزت و جلال است.
بیست ودوم: همه فرشتگان و موجودات اهل آسمانها، برای خداوند به سجده میافتند.
باب شفاعت یعنی: بیان آنچه از آیات قرآن که شفاعت را ثابت ونفی میکند و حقیقت آیاتی که بر اثبات شفاعت دلالت دارند.
خداوند –ﻷ– میفرماید: ﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ لَّعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ٥١﴾[الأنعام: ۵۱] یعنی: «با آن کسانی را بترسان که میترسند از اینکه در پیشگاه پروردگارشان گرد آورده شوند. برای آنان جز خدا یاور ومیانجیگری وجود ندارد. شاید آنان پرهیزگاری پیشه کنند».
مصنف میگوید: خداوند – ﻷ– میفرماید: ﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ لَّعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ٥١﴾[الأنعام: ۵۱] یعنی: «با آن کسانی را بترسان که میترسند از اینکه در پیشگاه پروردگارشان گرد آورده شوند. برای آنان جز خدا یاور و میانجیگری وجود ندارد. شاید آنان پرهیزگاری پیشه کنند».
انذار یعنی: اعلام اسبابی که موجب ترس هستند و برحذر داشتن از آنها.
و در عبارت قرآنی«وانذر به» مقصود از «به» یعنی: بوسیله قرآن، که نظر ابن عباس همین است.
و عبارت ﴿ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ﴾یعنی: «کسانی که میترسند از اینکه در پیشگاه پروردگارشان گرد آورده شوند، که اینان مومنان هستند».
از فیضل بن عیاض روایت شده است که گفت «همه مخلوقات خداوند نکوهش نمیشوند بلکه تنها آنهایی که میفهمند و تعقل میکند سرزنش میشوند، پس ﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ﴾مقصود همان مومنانی است که دارای دلهایی بیدارند.
عبارت ﴿لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ﴾یعنی برای آنان جز خدا یاور و میانجیگری وجود ندارد.
زجاج میگوید: لیس، بنابر حال بودن در محل نصب است. مثل اینکه گفته است: از هر یاور و میانجیگری خالی هستند. عامل در آن «یخافون» است. عبارت ﴿لَّعَلَّهُم يَتَّقُونَ﴾یعنی: در این دنیا عملی انجام میدهند تا خداوند آنها را در روز قیامت نجات بخشد.
خداوند فرموده است ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ﴾[الزمر: ۴۴] یعنی: «بگو: شفاعت و میانجیگری تماماً از آن خداست».
مصنف میگوید: خداوند فرمود: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ﴾(الزمر: ٤٤)یعنی: بگو: شفاعت و میانجیگری تماماً از آن خداست.
قبل از آیه مذکور آمده است: ﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ٤٣﴾[الزمر: ۴۳].
یعنی: «بلکه آنان بدون رضایت و اجازه خداوند میانجیهایی را برگزیدهاند. بگو آیا هر چند که کاری اصلاً از دست ایشان ساخته نبوده و فهم و شعوری نداشته باشند».
این فرموده خداوند همانند این آیه است که میفرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ١٨﴾[يونس: ۱۸] یعنی: «اینان غیر از خدا، چیزهایی را میپرستند که نه بدیشان زیان میرسانند و نه سودی عایدشان میسازند، و میگویند اینها میانجیهای ما در نزد خدایند. بگو: آیا خدا را از وجود چیزهایی باخبر میسازید که خداوند در آسمانها و زمین خبری از آنها ندارد؟ خداوند منزه و فراتر از آن چیزهایی است که مشرکان انباز او میدانند».
خداوند در این آیات و آیاتی نظیر آنها بیان کرده است که موضوع شفاعت و میانجیگری با این وجه غیر ممکن و منتفی است. و برگزیدن شفیعانی به این نحو شرک است و خداوند متعال از آن پاک و منزه است.
خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَوۡلَا نَصَرَهُمُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ قُرۡبَانًا ءَالِهَةَۢۖ بَلۡ ضَلُّواْ عَنۡهُمۡۚ وَذَٰلِكَ إِفۡكُهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ٢٨﴾[الأحقاف: ۲۸] یعنی: «پس چرا آن معبودهایی که سوای الله برای نزدیکی به الله به خدایی گرفته بودند، یاریشان نکردند، بلکه از ایشان گم و گور شدند، این دروغ و افترای ایشان بود.خداوند متعال بیان کرده است که ادعای آنها مبنی بر اینکه با اله گرفتن آنها برایشان در نزد خدا شفاعت میکنند، دروغ و افترائی است که از جانب خود ساختهاند و اساسی ندارد».
عبارت ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ﴾یعنی: «خداوند مالک شفاعت است». و کسی که از او طلب شفاعت میشود، صاحب و مالک ذرهای از آن نیست. بلکه باید شفاعت را از کسی خواست که خود به تنهایی صاحب و مالک آن است.
چرا که طلب شفاعت، عبادت کردن واله برگزیدن است و این نیز جز شایسته خداوند نیست.
بیضاوی میگوید: این سخن، پاسخی است بر کسانی که امید و شفاعت از غیر خدا را دارند به این استدلال که شفیعان، اشخاصی هستند که مقرب درگاه خداوندند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾[الزمر: ۴۴] یعنی: «پادشاهی و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست». این سخن بیان بطلان دیدگاه کسانی است که به غیر از خدا افرادی را به میانجیگری برگزیدهاند. زیرا خداوند صاحب اصلی عالم است و صاحب شفاعت بودن نیز در داخل مالکیت او مندرج است. پس هرگاه خداوند مالک شفاعت باشد خواستن از کسی که مالک آن نیست باطل میشود. خداوند میفرماید ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ﴾یعنی: «آن کیست که بتواند بدون اذن خداوند در پیشگاه او شفاعت کند». ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾[الأنبياء: ۲۸] یعنی: «شفیعان جز برای کسی که خداوند خوشنود و راضی است، شفاعت نمیکنند».
ابن جریر میگوید: این آیه هنگامی نازل شد که کافران گفتند: ما این بتهایمان را جز بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک سازند نمیپرستیم. خداوند متعال میفرماید: ﴿لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٤٤﴾[الزمر: ۴۴] یعنی: «پادشاهی آسمانها و زمین از آن خداوند است وبه سوی او بازگردانده میشوید».
خداوند میفرماید: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ﴾[البقرة: ۲۵۵]
یعنی: کیست که در پیشگاه او (خداوند) میانجیگری کند، جز به اذن و اجازه او.
مصنف میگوید: خداوند میفرماید ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ﴾یعنی: کیست که در پیشگاه او میانجیگری کند جز به اذن و اجازه او. با توجه به آیاتی که گذشت روشن شد، شفاعتی که قرآن آن را نفی میکند، همان شفاعتی است که از غیر خدا خواسته شود.
در این آیه آمده است که شفاعت در سرای آخرت اتفاق میافتد ولی با اجازه و اذن خداوند. همانگونه که خداوند فرموده است ﴿يَوۡمَئِذٖ لَّا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَرَضِيَ لَهُۥ قَوۡلٗا١٠٩﴾[طه: ۱۰۹] یعنی: «در آن روز شفاعت کسی سودی نمیبخشد، مگر این که خداوند رحمن به او اجازه دهد و گفتارش را بپسندد». با این آیه خداوند بیان کرده است که شفاعت با دو شرط اتفاق میافتد: اجازه خداوند به کسی که شفاعت میکند، (به شفاعت کننده) و رضایت و خوشنودی خداوند از کسی که شفات در مورد او صورت میگیرد. خداوند متعال از اعمال ظاهری و باطنی بندگان جز به آن وجهی که خود از آنها خواسته است و بنده نیز خالصانه و بدون شک و تردید با آن عمل با خداوند ملاقات کند، راضی و خوشنود نیست. همانگونه که حدیث صحیح [۱۴۷]نیز بر این مطلب دلالت دارد. که تبیین آن نیز از کلام شیخ الاسلام /خواهد آمد.
خداوند میفرماید: ﴿۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ٢٦﴾[النجم: ۲۶] یعنی: «چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند وشفاعت ایشان سودی نمیبخشد و کاری نمیسازد مگر بعد از آنکه خداوند اجازه دهد و بدان راضی و خشنود باشد».
و خداوند میفرماید:
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمۡۖ قَالُواْ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ٢٣﴾[سبأ: ۲۲-۲۳] یعنی: بگو: «کسانی را که غیر از خدا (معبود خود) میپندارید بخوانید! (آنها هرگز گرهی از کار شما نمیگشایند، چرا که) آنها به اندازه ذرهای در آسمانها و زمین مالک نیستند، و نه در (خلقت و مالکیت) آنها شریکند، و نه یاور او (در آفرینش) بودند. هیچ شفاعتی نزد او، جز برای کسانی که اذن داده، سودی ندارد! (در آن روز همه در اضطرابند) تا زمانی که اضطراب از دلهای آنان زایل گردد (و فرمان او صادر شود؛ (در این هنگام) میگویند: «پروردگارتان چه دستوری داده» میگویند: «حق را بیان کرد و و اوست بلند مقام و بزرگمرتبه».
مصنف/استدلال میکند به این فرموده خداوند که میفرماید: ﴿۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ٢٦﴾[النجم: ۲۶].
ابن کثیر /در خصوص این آیه میگوید: همانند آیاتی مثل: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ﴾و ﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ﴾است. هنگامی که در حق فرشتگان مقرب درگاه خدا چنین باشد، پس ای جاهلان چگونه! شفاعت این همتایان را امید دارید؟ حال آن که عبادت کردن آنها از سوی خداوند دستور داده نشده و اجازهای در این خصوص صادر نگشته است بلکه به زبان تمامی فرستادگان خدا از چنان کاری نهی شده و در تمامی کتابهای خداوند در خصوص آن نهی نازل گشته است.
مصنف به این آیات خداوند نیز اشاره میکند که فرموده است: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ﴾[سبأ: ۲۲-۲۳] یعنی: «بگو کسانی را به فریاد بخوانید که به جز خدا (معبود خود) میپندارید. آنها در آسمانها و زمین به اندازه ذرهای مالکیت و قدرتی ندارند. و در آسمانها و زمین کمترین مشارکت نداشته و خداوند در میانشان یاور و پشتیبانی ندارد. هیچگونه شفاعتی در پیشگاه خداوند مفید و سودمند واقع نمیگردد. مگر شفاعت کسی که خدا بدو اجازه دهد». ابن قیم/ در سخنی پیرامون این آیات میگوید؛ خداوند تمامی اسبابی را که مشرکان خود را به آن در آویختهاند قطع کرده است. مشرک فقط چیزی را به معبودی خود میگیرد که نفعی برای او حاصل نمیکند. نفع تنها از کسی حاصل میشود که یکی از این ویژگیهای چهار گونه را داشته باشد. یاآن کس مالک چیزی است که عابد و بندهاش از او میخواهد یا اگرمالک نباشد، شریک آن مالک است و اگر هم شریک نباشد، یاور و پشتیبان اوست و اگر هم کمکار و پشتیبان نباشد، میانجی و شفیع او نزد مالک است. خداوند پاک و منزه این مراتب چهار گانه را به ترتیب از خود نفی کرده است بطوری که از بالاترین درجه تا پایینترین آنها همگی را نفی کرده است.
بنابراین مالکیت، شرکت، پشتیبانی و میانجیگری که مشرک خواستارآن است نفی شده است. و خداوند تنها شفاعت یا میانجیگری را که مشرک در آن نصیبی ندارد ثابت کرده است و آن هم شفاعت با اذن و اجازه خداوند است.
همین آیات به عنوان نور و برهان و پیرایش خود برای توحید و ریشه کن نمودن شرک و جنس آن برای کسی که این آیات را فهمیده باشد، کافی و وافی است. قرآن لبریز از آیاتی مثل و نظیر این آیات است، ولی بیشترمردم نمیتوانند اتفاقات و و قایع را در زیر لوای آن بشناسند و در ضمن آن بگنجانند. گمان میبرند آنچه از واقعیتها که برایشان پیش آمده است از نوع دیگری است، و آن چه در قرآن مطرح شده شامل قومی است که از قبل گذشتند و چیزی از آنها باقی نمانده است، و این همان چیزی است که مانع بین قلب و فهم قرآن است. (یعنی: عدم تطبیق احوال اقوام گذشته با وضعیت بشر فعلی و جاهلیت مدرن) سوگند به خدا، اگر چه امتهای قبل گذشتند ولی کسانی جانشین و میراث دار آنها شدند که مثل یا بدتر از آنها و پایینتر از آنها هستند، که قرآن همگی آنها را همانند هم در بر گرفته و قواعد کلی آن مشمول همگان میشود.
در ادامه ابن قیم/ میگوید: از انواع شرک، میتوان درخواست نیازمندیهای خود از مردهها و و طلب کمک و یاری از آنها را برشمرد، این اصلیترین شرک در دنیاست، مرده عملش منقطع گشته و برای خود مالک نفع و ضرری نیست، چه رسد به اینکه فرد دیگری از او یاری بطلبد و از او بخواهد تا نزد خدا برای او شفاعت کند، و این بیانگر جهل و نادانی آن فرد نسبت به شفاعت کننده و خداوندی که نزد او شفاعت میشود، است، چرا که شفاعت کننده قادر نیست بدون اجازه خداوند در محضر او شفاعت کند. خداوند طلب یاریکردن و خواستن از کسی را، سبب اجازه خود قرار نداده است، بلکه سبب تنها کامل گردانیدن توحید است، در حالی که مشرک سببی را برگزیده است که مانع توحید و یکتا پرستی است و او به منزله کسی است که برای دست یافتن به نیاز خود از چیزی کمک بطلبد که مانع دستیابی وی به آن مطلوب است که وضعیت هر مشرکی، اینگونه است.
آنان صفاتی مثل شرک به معبود و تغییر دین او، دشمنی با اهل توحید و ناقص انگاشتن آنها در برابر مردگان را در خود جمع کردهاند. حال آنکه با شرک ب، سرزنش، عیب جویی و دشمنی با اولیاء خداوند در واقع خداوند را ناقص جلوه میدهند. آنان در واقع چهره کسانی را که برای خداوند شریک قرار میدهند، مخدوش و معیوب میسازند، زیرا گمان میکنند که آنها از این عملکردشان راضی هستند به آنان برانجام چنین کاری فرمان دادهاند وبه این سبب آنها را دوست میدارند، حال آن که مشرکان در همه و مکانها دشمنان انبیاء هستند، وچقدر اجابت کنندگان این مشرکان (به زعم خودشان) فراوانند! کسی که دچار چنین شرک بزرگی شدهاست، نجات پیدا نمیکند، مگر اینکه توحید خود را برای خداوند از هر نوع شرکی مجرد سازد. با مشرکین ودر راه خدا دشمنی ورزد و با گرفتار ساختن و غلبه یافتن بر آنها به خداوند نزدیکی جوید و خداوند را تنها ولی و سرپرست، اله ومعبود خود برگزیند. دوستی، ترس، امیدو خواریاش را تنها به خداوند اختصاص دهد. توکل او بر خدا باشد و از خداوند یاری بطلبد، به سوی او پناه ببرد و از او کمک بطلبد. نیتش خداوند باشد، از خداوند تبعیت کند و خواستار رضایت مندی او باشد. خواستهاش از خدا باشد و استعانتش نیز به خداوند باشد، برای خدا عمل کند. برای خدا، به یاری از خدا و همراه خدا باشد.
سخن ابن قیم /در این جا به پایان میرسد.
و آن چه که این امام بزرگ پیرامون معنای آیه مذکور مطرح کرد در واقع حقیقت دین اسلام است.
همانطوری که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِينٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ وَٱتَّبَعَ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۗ وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا١٢٥﴾[النساء: ۱۲۵] یعنی: «آیین چه کسی بهتر از آیین آن کسی است که خالصانه خود را تسلیم خدا کند، در حالی که نیکو کار باشد و از آیین راستین ابراهیم پیروی کند که مخلص و حقگرا بود».
ابو العباس میگوید: خداوند از سوی خود هرآن چیزی را که مشرکان خود را بدان وابسته کردهاند، نفی کرده است، از اینکه برای غیر او ملک و تصرفی باشد یا قسمتی از ملک باشد یا کمکار خداوند باشد همه این موارد را به کلی نفی کرده است و تنها شفاعت باقی میماند که خداوند در خصوص آن بیان کرده است که تنها برای کسی سودمند است که خداوند در حق وی اجازه آن را صادر کند.
همانطوری که میفرماید: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾[الأنبياء: ۲۸] یعنی: تنها برای کسی که خداوند راضی است شفاعت میکنند، بنابراین شفاعتی که مشرکان میپندارند روز قیامت منتفی است. همانگونه که قرآن آن را نفی کرده و پیامبرصنیز خبر داده است که «ویص(در روز قیامت) میآید سپس برای پروردگارش سجده میکند و او را حمد وثنا میگوید: و در همان ابتدا آغازگر شفاعت نمیشود. سپس به او گفته میشود سرت را بلند کن، (آن چه میخواهی) بگو، شنیده میشود، بخواه تا به تو داده شود. شفاعت کن، شفاعت به تو داده خواهد شد».
ابو هریره به اوصگفت: خوشبختترین مردم به شفاعت تو کیست؟ فرمودند: هرکس خالصانه در قلب خود بگوید لا اله الا الله یعنی: هیچ معبود بر حقی جز خداوند نیست. پس شفاعت مذکور از آن اهل اخلاص و به اذن خداست نه برای کسی که مشرک به خداست و برای او شریک قرار داده است.
مقصود مصنف از ابوالعباس: کنیه شیخ الاسلام احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام ابن تیمیة حرانی، /است.
مصنف از قول ابن تیمیه میگوید: «خداوند هر آن چیزی را که مشرکان خود را بدان وابسته کردهاند از خود نفی کرده است، از اینکه ملک و تصرفی یا قسمتی باشد از آن برای غیر او باشد
و تنها شفاعت را باقی ماند که خصوص آن بیان کرده است، که فقط برای کسی سودمند است که خداوند درباره وی اجازه شفاعت داده است. همانطوری که میفرماید: تنها برای کسی که خداوند راضی است شفاعت میکنند. بنابراین شفاعتی که مشرکان میپندارند، روز قیامت منتفی است. همانگونه قرآن آن را نفی کرده و پیامبرصنیز خبر داده است که ویصروز قیامت به پیشگاه خداوند حاضر میشود، سپس برای پروردگارش سجده میکند و حمد و ثنای او را بجا میآورد و در همان ابتدا آغازگر شفاعت نمیشود سپس به او گفته میشود سرت را بلند کن، (آن چه میخواهی) بگو، شنیده میشود، بخواه تا به تو داده شود. شفاعت کن، شفاعت به تو داده خواهد شد». [۱۴۸]
ابو هریره به اوصگفت: خوشبختترین مردم به شفاعت تو کیست؟ فرمودند: هرکس خالصانه در قلب خود بگوید لا اله الا الله یعنی: هیچ معبود بر حقی جز خداوند نیست. پس شفاعت مذکور از آن اهل اخلاص و به اذن خداست، نه برای کسی که مشرک به خداست و برای او شریک قرار داده است.
حقیقت شفاعت این است که خداوند سبحان بر اهل اخلاص، تفضل و لطف نموده و به واسطه دعای کسی که به او اجازه میانجیگری داده است آن فرد را میبخشد، تا فرد شفاعت کننده را اکرام کند وا ورا به مقام محمود برساند.
شفاعتی را که درآن شرک است، قرآن نفی میکند. از این رو در جاهای مختلف قرآن شفاعت با اذن و اجازه ثابت شده است، پیامبرصبیان کرده است که شفاعت تنها شامل اهل توحید و اخلاص میشود.
مصنف/ میگوید: حقیقت شفاعت این است که خداوند سبحان بر اهل اخلاص، تفضل و لطف نموده و به واسطه دعای کسی که به او اجازه میانجیگری داده است آن فرد را میبخشد، تا فرد شفاعت کننده را اکرام کند و او را به مقام محمود برساند.
شفاعتی را که در آن شرک است، قرآن نفی میکند از این رو در جاهای مختلف قرآن شفاعت با اذن و اجازه ثابت شده است، پیامبرصبیان کرده است که شفاعت تنها شامل اهل توحید و اخلاص میشود.
در خصوص عبارت مصنف مبنی بر اینکه ابوهریره گفت: تا پایان آن حدیث، باید گفت: که این حدیث را بخاری ونسائی از ابوهریره روایت کردهاند. احمد نیز آن را روایت کرده و ابن حبان [۱۴۹]آن را تصحیح نموده است که روایت احمد اینگونه بیان شده است که پیامبرصفرمودند: شفاعت من برای کسی است که بگوید: لااله الا الله به طوری که قلبش زبانش و زبانش قلبش را تایید کند (یعنی با تمام وجود بدان باور داشته باشد).
گواه این موضوع حدیثی است که در صحیح مسلم [۱۵۰]از ابوهریره روایت شده است که گفت: رسول خدا صفرمودند: هر پیامبری حق دارد که دعایی برای او اجابت شود. و تمام پیغمبران در این دنیا این دعا را از خداوند خواستند و او نیز اجابت نمود ولی من دعایم را تا روز قیامت نگه داشتهام و آن هم شفاعت برای امتم است و این دعای من اگر خداوند بخواهد به کسی میرسد که در حالتی از دنیا برود که چیزی را برای خداوند شریک قائل نشده باشد (بیآنکه شریکی برای خداوند قائل شده باشد از دنیا برود).
مصنف /در اینجا سخن شیخ الاسلام را نقل کرده است و در واقع سخن وی در مقام تفسیر آیاتی است که در این باب مطرح شده است. که به حق با وجود کوتاه و مختصر بودن کافی و افی است. والله اعلم
و اخلاص رابه نیکوترین وجه تعریف کرده است و میگوید: اخلاص یعنی تنها خدارا به یگانگی دوست داشتن و خواستن روی او (طالب رضای او بودن).
ابن قیم /در معنای حدیث ابوهریره میگوید: درا ین حدیث اندیشه کن، که چگونه بزرگترین اسباب رسیدن به شفاعت پیامبرصرا خالص کردن توحید از هرگونه شرک، بیان کرده است. و این برخلاف چیزی است که مشرکان باور دارند، از نظر آنها با گرفتن شفیعان، عبادت و دوست داشتن آنها، میتوان به شفاعت دست یافت. ولی فرموده پیامبرصخلاف گمان دروغین آنهاست، پیامبرصخبر داده است که سبب شفاعت، مجرد داشتن توحید است و در چنین صورتی است که خداوند به شفاعت کننده اجازه میدهد تا شفاعت کند.
و از جمله نادانی مشرک باور و اعتقاد نادرست اوست که فردی را به عنوان ولی و شفیع برگزیده است، که گمان میبرد نزد خداوند به او نفع میرساند و از او میانجیگری میکند، همانگونه که نور چشمان و نزدیکان پادشاهان و سردمداران به دوستان خود نزد پادشاه و یا امیر نفع میرسانند.
غافل از اینکه هیچ فردی نزد خداوند شفاعت نمیکند مگر آنکه به او اجازه چنین کاری را بدهد و تنها در حق کسی به آن شفاعت کننده اجازه شفاعت میدهد که از عمل و گفتارش راضی و خشنود باشد.
همانگونه که در فصل اول مطرح شد خداوند گفته است: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ﴾[البقرة: ۲۵۵] یعنی: «آن کیست که بدون اجازه خداوند در نزد او شفاعت کند» و در فصل دوم میگوید: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾[الأنبياء: ۲۸] یعنی: «شفیعان جز برای کسی که خداوند راضی است شفاعت نمیکنند»و فصل سوم: باقی میماند که آنهم بیان این مطلب است که خداوند از هیچ گفتار و عملکردی راضی و خشنود نمیشود مگر با رعایت توحید او و پیروی از پیامبرش صاین سه فصل ریشه شرک را از قلب کسی که آن را بفهمد و رعایت کند، قطع میکند.
همچنین ابن قیم /این مطلب را نیز یادآور شده است که شفاعت شش نوع است:
نخست: شفاعت کبری که پیامبران اوالعزم علیهم الصلاة والسلام، از آن درنگ کرده و پذیرش آن را به تاخیر میاندازند تا اینکه به پیامبر اسلامصختم میشود پس پیامبر صمیفرماید: آن برای من. [۱۵۱]وآن به هنگامی است که مردمان در روز محشر به سوی انبیاء میگروند تا در نزد پروردگارشان برای آنها میانجیگری کنند و از این جایگاه سخت- که در انتظار دادگاهند – آنها را رهایی بخشند. که پیامبراسلامصبرای رهایی از سختی انتظار و گرمای سوزانی که آنها را در بر گرفته برای حضور در داگاه عدل الهی برای آنان میانجیگری میکند و خداوند این را مختص پیامبر اسلامصقرار داده و هیچ کس در این شفاعت با او مشارکت ندارد.
دوم: شفاعت برای اهل بهشت جهت ورود به بهشت در وارد شدن به آن که ابوهریره در حدیث طولانی که مورد اتفاق بخاری و مسلم است آن را روایت نموده است.
سوم: شفاعت پیامبر صبرای گروهی از گناهکاران امت خویش که به سبب گناهانی که مرتکب شدهاند، مستوجب آتشاند. پس برای عدم ورود به جهنم برایشان شفاعت میکند.
چهارم: شفاعت ویصبرای گناهکارانی که اهل توحیداند، ولی به سبب گناهان وارد جهنم میشوند. که پیامبرصبرای آنان شفاعت کرده از جهنم آنان را نجات میدهد. احادیثی در این خصوص از پیامبرصبه تو روایت شده است که تمامی صحابه و اهل سنت بر آن اجماع دارند و منکر آن را اهل بدعت میدانند و از هر سو به گمراه بودن وی فریاد سر دادهاند.
پنجم: شفاعت ویصبرای گروهی از اهل بهشت به منظور ثواب بیشتر و ترفیع درجه آنها.
این نوع شفاعت هیچگونه نزاع و اختلافی در آن نیست. و تمام آن مختص کسی است که اهل اخلاص است و غیر از خداوند ولی و شفیعی بر نگزیده باشد. همانطوری که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ﴾[الأنعام: ۵۱] یعنی: «با قرآن کسانی را انذار ده که میترسند (از روزی که) در پیشگاه پروردگارشان گرد آورده شوند، برای آنان به جز خدا یاور و میانجیگری وجود ندارد».
ششم: شفاعت پیامبرصبرای برخی از خویشاوندان کافر خود که اهل جهنماند تا عذاب او تخفیف داده شود که این تنها به ابوطالب – عموی پیامبرص) – اختصاص دارد.
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:
نخست: تفسیر آیات (مربوط به شفاعت).
دوم: صفت شفاعتی که نفی شده وممنوع است.
سوم: صفت شفاعتی که از نظر شرعی ثابت شده است.
چهارم: مطرح شدن شفاعت کبری یا همان مقام محمود.
پنجم: توصیف: عمل پیامبرصدر هنگام شفاعتکردن و اینکه ویصآغازگر شفاعت نیست بلکه سجده میکند و هنگامی که به او اجازه داده شد شفاعت میکند.
ششم: خوشبختترین مردم به شفاعت پیامبرصکیست؟
هفتم: شفاعت پیامبرصشامل حال کسی که به خداوند شریک ورزیده است، نمیشود.
هشتم: بیان حقیقت شفاعت. (اقسام آن).
باب: خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦﴾[القصص: ۵۶] یعنی: «و ای پیامبر تو نمیتوانی کسی را که بخواهی هدایت کنی، بلکه تنها خداست که هر کسی را بخواهد هدایت عطا میکند و بهتر میداند که چه افرادی راهیابند».
در صحیح از ابن مسیب از پدرش روایت شده است که گفت: «هنگامی که ابوطالب در حالت احتضار (نزدیک مرگ)به سر میبرد، رسول خدا صبه نزد وی آمد در حالیکه عبدالرحمن بن ابی امیه و ابوجهل نیز نزد او بودند. پس رسول خداصبه او فرمود: ای عمو بگو لا اله الا الله، سخنی که نزد خدا بدان وسیله برای تو عذر و دلیل بیاورم. عبدالله بن ابی امیة و ابوجهل به ابوطالب گفتند: آیا از دین عبدالمطلب روی گردان میشوی؟ پس پیامبرصسخن خود را دوباره تکرار نمود و آندو نیز همان سخن را تکرار کردند و آخرین سخنی که گفت: همان پایبندی به دین عبدالمطلب بود و از اینکه بگوید لا اله الا الله سر پیچی و ابا کرد، پس پیامبر صفرمودند: حتماً برای تو در آنچیزی که از آن بازداشته نشدی (دست نکشیدی) طلب استغفار خواهم کرد. از این رو خداوند ﻷاین آیه را نازل فرمود: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ﴾[التوبة: ۱۱۳]
یعنی: برای پیامبرصو کسانی که ایمان آوردهاند، شایسته نسیت که برای مشرکان طلب استغفار کنند، اگر چه خویشاوندان نزدیکشان باشند.
و خداوند در خصوص ابوطالب نیز این آیه را نازل فرموده است که ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦﴾[القصص: ۵۶] یعنی: «ای پیامبرصتو نمیتوانی کسی را که بخواهی هدایت کنی بلکه تنها خداست که هرکس را بخواهد هدایت عطا کند و بهتر میداند که چه افرادی راهیابند».
مصنف میگوید: باب خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦﴾[القصص: ۵۶]
سبب نزول این آیه مرگ ابوطالب بر دین عبدالمطلب است، که شرح آن در حدیث این باب خواهد آمد. ابن کثیر /میفرماید: خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: تو ای محمد نمیتوانی کسی را که دوست داری هدایت کنی، یعنی: این وظیفه تو نیست، بلکه وظیفه تو رسانیدن پیام خداوند است. و خداوند هر که را بخواهد هدایت میکند، و حکمت رسا و آشکار و حجت قاطع در دست اوست.
همانطوری که خداوند فرموده است: ﴿۞لَّيۡسَ عَلَيۡكَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۗ﴾[البقرة: ۲۷۲] یعنی: «هدایت آنان بر عهده تو نیست، بلکه خداوند هر که را بخواهد هدایت میکند»و فرموده است: ﴿وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ١٠٣﴾[يوسف: ۱۰۳] یعنی: «بیشتر مردم اگر چه به ایمان آوردنشان حریص باشی، ایمان نمیآورند». (شارح) به نظر میرسد در اینجا هدایت توفیق و قبول از غیر خدا نفی شده است و این کار مختص به خداوند است. و او قادر بر چنین کاری است. ولی هدایت مطرح شده در این فرموده خداوند که: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٥٢﴾[الشورى: ۵۲] یعنی: و تو مسلما به سوی راه راست هدایت میکنی. هدایت راهنمایی و بیان شرع است، چرا که پیامبرصاز سوی خداوند مامور به بیان کردن است و او راهنمایی است که به سوی دین و شریعت خداوند دلالت میدهد.
مصنف میگوید: «در صحیح از ابن مسیب از پدرش روایت شده است که گفت «هنگامی که ابوطالب در حالت احتضار (نزدیک مرگ) به سر میبرد، رسول خداصبه نزد وی آمد در حالیکه عبدالرحمن بن ابی امیه و ابوجهل نیز نزد او بودند. پس رسول خداصبه او فرمود: ای عمو بگو لا اله الا الله، سخنی که نزد خدا بدان وسیله برای تو عذر و دلیل بیاورم. عبدالله بن ابی امیه و ابوجهل به ابوطالب گفتند: آیا از دین عبدالمطلب روی گردان میشوی ؟ پس پیامبرصسخن خود را دوباره تکرار نمود و آندو نیز همان سخن را تکرار کردند و آخرین سخنی که گفت: همان پایبندی به دین عبدالمطلب بود، و از اینکه لا اله الا الله بگوید سر پیچی و ابا ورزید، سپس پیامبر فرمودند: حتماً برای تو طلب استغفار میکنم تا زمانی که از آن منع نشدهام. از این رو خداوندﻷآیه ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ﴾[التوبة: ۱۱۳].
یعنی: «برای پیامبرصو کسانی که ایمان آوردهاند، شایسته نسیت که برای مشرکان طلب استغفار کنند، اگر چه خویشاوندان نزدیکشان باشند».
مقصود از صحیح یعنی صحیح مسلم و بخاری. [۱۵۲]
مقصود از ابن مسیب، همان سعید بن مسیب بن حزن ابن ابی وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم قریشی مخزومی، یکی از علما و فقیهان هفتگانه تابعین است.
علما اتفاق نظر دارند که مراسیل وی صحیحترین مراسیل است. ابن مدینی میگوید: در میان تابعین کسی را به وسعت علمی او نمیشناسم. بعد از سال نود هجری در سن نزدیک به هشتاد سالگی و فات یافت.
پدرش، مسیب صحابی بود که تا زمان خلافت عثمانسعمر کرد، و همچنین جدش حزن صحابی بود که در جنگ یمامه به شهادت رسید.
عبارت«هنگامی که ابوطالب در حالت احتضار به سر میبرد» یعنی نشانهها و مقدمات مرگ در او مشاهده میشد.
عبارت «رسول خدا صبه نزد وی آمد» ممکن است که مسیب نیز همراه آن دو نفر؛ یعنی عبدالله و ابوجهل در نزد ابوطالب حضور داشتند، چرا که آن دو نفر مخزومی بودند و مسیب نیز مخزومی بود و هر سه نفر در آن زمان کافر بودند، ابوجهل با حالت کفر کشته شد ولی آن دو نفر اسلام آوردند.
عبارت: «یا عمَ» یعنی ای عمو، منادای مضاف است. جایز است که یا در آخر عمَ آورده شود و یا حذف گردد. که در این جا یا حذف شده است و کسره به عنوان راهنمای آن باقی مانده است.
عبارت: «بگو لا اله الا الله» او را به این شعار راهنمایی و ارشاد کرد. به سبب اینکه ابوطالب مدلول آن را که نفی شرک از خداوند و خالص کردن عبادت برای اوست را میدانست، پس هرکس با علم و یقین آن را بگوید، از شرک و مشرکین مبرا شده و وارد اسلام گشته است. چرا که آنان مدلول آن را میدانستند. و در آن زمان تنها دو دسته در مکه بودند؛ مسلمان و کافر تنها کسی آ کلمه و شعار را به زبان میآورد که شرک را ترک گفته و از آن تبری میجست. هنگامی که پیامبرصو یارانش به مدینه هجرت کرند در آنجا هم مسلمانان موحد بودند و هم منافقانی که به زبان شعار مذکور را میگفتند و به معنای آن آگاهی داشتند، ولی بدان اعتقاد نداشتند. و این به سبب «دشمنی» شک وتردیدی بود که در دلهای آنها وجود داشت؛ در عملکرد ظاهری با مسلمانان مشکل بودند نه در باطن. از جمله کسانی که در آنجا سُکنی داشتند، یهودیان بودند که هنگام هجرت، پیامبرصبه شرط اینکه با او دشمنی نورزند و به او خیانت نکنید، آنها را به حالت خود واگذاشت و رهایشان ساخت، همانگونه که در کتابهای حدیث و سیره مطرح شده است.
«كلمه» در عبارت عربی یعنی سخن. قرطبی میگوید «کلمة» به دلیل بدل لا اله الا الله بودن نصب است و بنابر خبرمبتدای محذوف بودن رفع آن نیز جایز است.
عبارت عربی«احاجّ لك بها عندالله»با تشدید جیم از مصدر محاجَّه. مقصود اگر آن سخن را بگوید: میتوان در پیشگاه خداوند برای او عذر و حجت تلقی کرد.
عبارت مذکور بیانگر آن است ارزش اعمال به پایان آنها بستگی دارد، چرا که اگر در همان حالت با اعتقاد بر مدلول لا اله الا الله، که به مفهوم نفی هر نوع معبود و اثبات آن فقط برای خداوند است، به کار میگرفت به او سود میرساند.
عبارت«آندو نفر – عبدالله بن امیة و ابو جهل - به او (ابوطالب)گفتند: آیا از دین عبدالمطلب رویگردان میشوی؟حجت و برهان مردودی است که مشرکان در برابر فرستادگانش بدان استدلال میکنند از این رو آن دو نفر نیز این سوال را مطرح کردند. مثل سخن فرعون به موسی: ﴿قَالَ فَمَا بَالُ ٱلۡقُرُونِ ٱلۡأُولَىٰ٥١﴾[طه: ۵۱] یعنی: «تکلیف امتهای گذشته چه میشود».
همچنین خداوند فرموده است: ﴿وَكَذَٰلِكَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾[الزخرف: ۲۳] یعنی: «همین گونه در هیچ شهر ودیاری پیش از تو بیم دهندهای مبعوث نکردهایم مگر اینکه متنعمان آنان گفتهاند ما پدران و نیاکان خود را بر آیینی یافتهایم و قطعاً به دنبال آنان میرویم».
عبارت: «پس پیامبرص سخن خود را دوباره تکرار نمود و آندو نیز همان سخن خود را تکرار کردند» بیانگر شناخت آندو نسبت به معنا ومفهوم«لا اله الا الله» است. چرا که آنان میداستند اگر ابوطالب آن را به زبان آورد، از دین عبدالمطلب که شریک به خداوند در الوهیت است، مبرا گشته و بدور شده است. ولی به رببوبیت خداوند همانگونه که قبلاً گذشت اقرار داشتند و آن را تایید میکردند. عبدالمطلب به ابرهه (حاکم حبشه که به کعبه حمله کرده بود) گفت: من صاحب شتران هستم و کعبه دارای صاحبی است که او خود ترا از برخورد به آن باز خواهد داشت. گفته آندو نفر در هنگام فرموده پیامبرصبه عمویش مبنی بر اینکه: بگو لا اله الا الله به سبب خود بزرگ بینی و رویگردانی از عمل به مدلول آن کلمه بود. همانگونه که خداوند متعال در خصوص آندو، امثال آنها که مشرکند میفرماید: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ يَسۡتَكۡبِرُونَ٣٥ وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ٣٦﴾[الصافات: ۳۵-۳۶] یعنی: چون لا اله الا الله به آنان گفته شود استکبار میورزند و میگویند آیا ما معبودان خود را با سخن شاعر دیوانهای رها سازیم.
پس خداوند در رد این حالت و سخن آنان میفرماید: ﴿بَلۡ جَآءَ بِٱلۡحَقِّ وَصَدَّقَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٣٧﴾[الصافات: ۳۷] یعنی: «اینگونه نیست که شما میگویید بلکه او سخنی حق آورده است و فرستادگان خدا را تصدیق و تایید کرده است». خداوند متعال سبب استکبار آنها را نسبت به سخن «لااله الا الله» بیان کرده است، توضیح بر اینکه سخن مذکور بر نفی عبادت معبودانی که به غیر از الله میپرستیدند، دلالت داشت و دلالت این سخن بر نفی معبودان دیگر بجز خداوند، دلالت ضمنی است و دلالت آن بر نفی معبودان غیر و وجوب اخلاص برای خداوند دلالت مطابقت است.
حکمت پروردگار متعال در عدم هدایت ابوطالب به اسلام، بیان این نکته برای بندگان خود است که هدایت در دست خداست. تنها او قادر به انجام آن است نه غیر از او.
اگر پیامبرصکه برترین مخلوق خداست – ذرهای قادر به هدایت دلها، گشایش سختیها، بخشش گناهان، نجات از عذاب و عقاب و نظیر آنها بود. در آنصورت عموی او که نگهبان، یاور و پناهگاه او بود، شایستهترین و محقترین فرد به این توانایی و قدرت پیامبرصبود. پس پاک و منزه است آن کسی که از حکمتش درکها در حیرتاند، و بندگانش را به توحید و اخلاص عمل و هدایت دلالت نمود.
در خصوص عبارت «و هو علی ملة عبدالمطلب»یعنی: او بر دین عبدالمطلب بود حافظ میکوید: ظاهرگویای آن است که ابوطالب گفت: من بر دین عبدالمطلب هستم. که راوی به دلیل ناپسند بودن سخن مذکور آن را تغییر داده است که این از جمله تغییرات و تصرفات خوب و پسندیده است.
عبارت از اینکه بگوید«لا اله الا الله» سر پیچی و ابا کرد» حافظ میگوید: این تاکیدی است، از سوی راوی درنفی گفتن چنان سخنی از طرف ابوطالب.
مصنف/میگوید: عبارت مذکور بیانگر رد گمان کسانی است که عبدالمطلب و گذشتگان وی را مسلمان میدانند و همچنین بیانگر ضرر یاران و دوستان بد و ضرر بزرگداشت گذشتگان است.
عبارت «پس پیامبرصفرمودند: حتماً برای تو در آن چیزی که از آن بازداشته نشدی (دست نکشیدی) طلب استغفار خواهم کرد» نووی میگوید این عبارت بیانگر جواز سوگند خوردن است بیآنکه کسی طلب سوگند کند.
گویا: سوگند خوردن در اینجا برای تاکید عزم و تصمیم ویصبر استغفار به منظور جلب رضایت خاطر ابوطالب بوده است.
وفات ابوطالب اندکی پیش از هجرت در مکه اتفاق افتاد.
ابن فارس میگوید: هنگامی که ابوطالب فوت کرد. رسول خدا صچهل ونه سال و هشت ماه و یک روز سن داشت.
خدیجه – ام المومنین ل– هشت روز پس از مرگ ابوطالب وفات یافت. عبارت قرآنی ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ﴾[التوبة: ۱۱۳] یعنی: «استغفار برای مشرکان اگر چه خویشاوندان نزدیک هم باشند، شایسته پیامبرصو مومنان نیست».
این آیه خبر به معنای نهی است. ظاهراً این آیه در خصوص ابوطالب نازل شده است. در عبارت عربی«فانزل الله»پس از عبارت «لاستغفرن لك ما لم انه عنك»«فاء» برای ترتیب است، یعنی پس از آن فرموده پیامبر ص، خداوند آیه مذکور را نازل کرد.
علما برای شان نزول این آیه اسباب دیگری را نیز بیان کرد هاند که منافاتی با این سبب ندارد، چرا که اسباب نزول گاه میتواند متعدد باشد.
حافظ میگوید: روشن است که نزول آیه دوم در خصوص داستان و ماجرای ابوطالب است، ولی نزول آیه قبل از آن جای بحث و نظر دارد. وی اظهار میدارد، آیهای که به استغفار مرتبط است مدتی پس از داستان ابوطالب نازل شده و عام است و شامل ابوطالب و غیر او نیز میشود. تفسیر آیه مذکور این ادعا را بیشتر روشن میکند. خداوند پس از آن این آیه را نازل کرده است که میفرماید: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ﴾[التوبة: ۱۱۳] ولی در خصوص ابوطالب این آیه نازل شد که ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ﴾[القصص: ۵۶] .
همه اینها بیانگر آن است که ابوطالب نامسلمان از دنیا رفت و آنچه را که سهیلی مطرح کرده مبنی بر اینکه در برخی از کتابهای مسعودی روایت شده است که وی اسلام آورده است، تضعیف میشود.
چرا که مسلمان نشدن وی با آنچه در اخبار صحیح آمده است تعارضی ندارد.
آیه مذکور بیانگر تحریم بخشش برای مشرکان و تحریم و دوستی و محبت با آنهاست. زیرا هرگاه طلب استغفار و بخشش برای آنها حرام باشد. محبت و دوستی با آنها نیز به طریق اولی حرام است.
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردیده است عبارتند از:
نخست: تفسیر آیه: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ﴾[القصص: ۵۶] یعنی: «ای پیامبرصتو نمیتوانی هر کسی را که دوست داری هدایت کنی، بلکه خداوند هر که را بخواهد هدایت میکند».
دوم: تفسیر این سخن خداوند که ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣﴾[التوبة: ۱۱۳] یعنی: «شایسته پیامبرصو اهل ایمان نیست که برای مشرکان طلب بخشش کنند. اگر چه خویشاوندان نزدیک آنها باشند. پس از آنکه برای آنان روشن شد که (آنها مشرکان) اهل دوزخند».
سوم: و آن مسأله بسیار بزرگی است: تفسیر فرموده پیامبر صمبنی بر اینکه بگو: لا اله الاالله. خلاف آنچیزی که مدعیان علم بر آن هستند. یعنی: بر خلاف مدلول آن عمل میکنند و آن را نمیدانند).
چهارم: ابوجهل و کسانی که همراه او بودند، مراد پیامبر صرا میدانستند، هنگامی که پیامبرص به آن مرد (ابوطالب) فرمودند بگو: لا اله الا الله خداوند آن را بر کسی که ابو جهل به اصل اسلام از او آگاهتر بود، ناپسند داشت.
پنجم: جدیت و تلاش فراوان پیامبر صدر جهت پذیرش اسلام توسط عموی او.
ششم: رد بر کسانی که میپندارند عبدالمطلب و گذشتگان (آبا واجداد) وی مسلمان بودند.
هفتم: پیامبرصبرای ابوطالب استغفار کرد او بخشیده نشد وحتی پیامبرصاز جانب خداوند از چنین کاری (طلب استغفار) بازداشته شد.
هشتم: ضرر وزیان دوستان و یاران بد برای انسان.
نهم: ضر وزیان تعظیم و بزرگداشت گذشتگان و بزرگان.
دهم: استدلال جاهلیت به پدران و بزرگان خود در برابر انبیاء.
یازدهم: گواه بر اینکه ارزش اعمال به پایان و خاتمه آنهاست. زیرا اگر ابوطالب آن را به زبان میآورد به او سود میبخشید.
دوازدهم: درنگ و تأمل در بزرگی این شبه (اهمیت این شبه) در دلهای گمراهان (شبه بزرگداشت و به حق پنداشتن نیاکان) چرا که در این داستان تنها با آن مجادله و استدلال کردند. با وجود تلاش فراوان و پی در پی پیامبر صبه سبب بزرگی و آشکار بودن آن (تعصب آبا و اجداد) به همان بسنده کردند.
[۱۲۰] مسلم کتاب الوصیه (۱۶۳۱) (۱۴): باب ما یلحق الانسان من الثواب بعد وفاقه. از حدیث ابو هریرهس. [۱۲۱] تخریج آن در شماره ۷۷ گذشت. [۱۲۲] حسن است: ترمذی (۳۴۷۹): کتاب الدعوات باب {۶۶} والحاکم(۴۹۳/۱) از حدیث ابوهریره. البانی با شواهدش آن را حسن دانسته است. به الصحیحه (۵۹۶) و صحیح الجامع (۲۴۳) مراجعه شود. [۱۲۳] حسن است، احمد (۴۴۳، ۴۲/۲) و ترمذی (۳۳۷۳) کتاب الدعوات: باب۲. و ابن ماجه (۳۸۲۷) کتاب الدعوات باب فضل الدعاء، حاکم (۴۹۱/۱) بخاری در الادب المفرد(۶۵۸) از حدیث ابوهریره. حافظ ابن کثیر در تفسیرش (۴/۸۵) میگوید در سند آن سخنی نیست (بی اشکال است) ارناووط در تخریج جامع الاصول ۴/۱۶۶) آن را حسن دانسته است. البانی در صحیح الجامع (۲۴۱۴) آن را صحیح قلمداد کرده است. [۱۲۴] حسن است. احمد (۲/۳۶۲) ترمذی (۳۳۷۰) در الدعوات: باب ماجاء فی فضل الدعا و آن را حسن دانسته است. ابن ماجه(۳۸۲۹) باب فضل الدعاء ابن حبان(۲۳۹۷) حاکم(۱/۴۹۰) آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز موافقت کرده است. البانی در صحیح الجامع (۵۲۶۸) آن را حسن دانسته است. ارناووط در تخریج شرح دانسته (۵/۱۹۸) آن را حسن دانسته است. [۱۲۵] موضوع است. حاکم (۱/۴۹۲) ابویعلی در المجمع (۱/۱۴۷) هیثمی میگوید در آن محمد بن حسن بن ابی یزید وجود دارد که وی متروک الحدیث است. [۱۲۶] حسن موقوف است. ابن السنی در عمل لیوم والیله (۳۵۷) از عایشه به صورت موقوف با سند حسن روایت کرده است. هیثمی (۱۰/۸۵۰) نیز آن را به ابویعلی نسبت داده که به صورت موقوف از عایشه روایت کرده است. و میگوید: رجال آن صحیحاند به جز محمد بن عبید الله بن المنادی که مورد اعتماد است. دو سری در نهج السلاید (۱۵۵) از آن استفاده کرده است. [۱۲۷] صحیح است. قسمتی از یک حدیث طولانی است. ابو داوود: کتاب الصلاه(۱۴۹۵) باب الدعاء، نسائی (۳/۵۲): کتاب السهو: باب الدعاء بعدالذکر . پیامبرصبه دنبال تشهد این دعا را فرموده است. ابن ماجه: در الدعاء (۳۸۵۸): باب اسم الله الاعظم از حدیث انس بن مالک و ابن حبان (۲۳۸۲- موارد) آن را صحیح دانسته است. حاکم (۱/۵۰۴، ۵۰۳) ذهبی با وی موافقت کرده وارناووط در تخریج شرح السنة (۱/۳۷، ۲۶) میگوید که اسنادش صحیح است. [۱۲۸] صحیح است: قسمتی از حدیث طولانی بریدهس: ابو داوود در کتاب الصلاه(۱۴۹۳): باب الدعا روایت کرده است، نسائی در السهو (۲/۵۲): باب الدعاء بعدالذکر. ترمذی: کتاب الدعوات (۳۴۷۵) باب جامع الدعوات عن النبیصابن ماجه نیز به همان نحو: در الدعا (۳۸۵۷)باب اسم الله الاعظم. احمد (۵/۳۶۰) ابن حبان(۲۳۸۳-موارد) و حاکم(۱/۵۰۴)آنرا صحیح دانسته، ذهبی نیز تایید کرده است د. ارناووط در تخریج شرح السنة (۱/۳۸)می گوید: سند آن صحیح است. [۱۲۹] ضعیف است طبرانی روایت کرده است همانطوری که در المجمع(۱۰/۱۵۹) آمده است. در سند آن ضعف است. در آن ابن لهیعه وجود دارد که ضعیف مختلط است. به النهج السدید (۱۶۱) مراجعه شود. [۱۳۰] صحیح است ابو داوود (۲۳۲۶) در الجهای: باب ماندعی عند اللقا. و ترمذی(۳۵۸۴) فی الدعوات: باب فی الدعا ء اذا غزا. از حدیث است در تخریج الکم الطیب (ذ۱۲۵) البانی سندش را صحیح دانسته است. احمد نیز (۶/۱۶) با سند صحیح آورده است. [۱۳۱] بخاری: کتاب الایمان (۵۰): باب سوال جبرئیل النبیصو مسلم نیز آنرا(۹)، (۱۰) و در کتاب الیمان: باب الاسلام و الایمان و الاحسان، روایت کرده است. [۱۳۲] بخاری به صورت معلق(۲/۲۸۱)در المغازی: غزوه احد باب قول الله تعالی ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾آورده است. ولی حدیث حمید را احمد؛ ترمذی و نسائی به طروقی از حمید به طور متصل آوردهاند همانطوری که در الفتح (۷/۳۶۵) آمده است. حدیث ثابت را نیز مسلم (۱۷۹۱)به صورت متصل ذکر کرده است. مسلم، الجهاد والسیر، باب غزوة احد از روایت حماد بن سلمه از ثابت از انسس. [۱۳۳] بخاری در کتاب الزکاة (۱۴۸۱) باب خرص الثمر. مسلم: کتاب الحج(۱۳۹۲)(۵۰۳) باب احد جبل یحبنا و نحبه از حدیث ابو حمید ساعدی س. بخاری: کتاب الاعتصام (۷۳۳۳): باب ما ذکر النبی صوخص علی اتفاق اهل العلم. مسلم: کتاب الحج(۱۳۶۵)، (۴۶۲): باب فضل المدینه: کتاب الحج(۱۳۹۳) (۵۰۴) باب احد جبل یحبنا و نحبه از حدیث انس بن مالک س. [۱۳۴. ] - بخاری: کتاب المغازی(۴۰۶۹) باب قوله تعالی ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾از حدیث ابن عمرب). [۱۳۵] بخاری کتاب المغازی(۴۰۷۰) باب قوله تعالی (لیس لک من الامر شیء) مرسل است چرا که از روایت سالم بن عبدالله بن عمر است. که احمد (۲/۹۳) و ترمذی (۳۰۰۴) آن را متصل کردهاند. حافظ در الفتح (۷/۲۸۱) میگوید: سه نفری را که پیامبر صنام برد در روز فتح اسلام آوردند و شاید سر نزول آیه(لیس لک من الامر شیء) همین باشد. [۱۳۶] بخاری(۴۷۷۱) در تفسیر سوره شعراء باب قوله تعالی ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾ودر الوصایا، باب اهل یدخل النساء و الاولاد فی الأقارب. [۱۳۷. ] - بخاری (۴۸۰۰) در تفسیر سوره سباء باب ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمۡ﴾: و (۴۷۰۱) در تفسیر سوره حجر: باب ﴿إِلَّا مَنِ ٱسۡتَرَقَ ٱلسَّمۡعَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ مُّبِينٞ١٨﴾. [۱۳۸] بخاری به صورت معلق به نحو ابن حریر در کتاب التوحید (۱۳/۴۵۲/۴۵۳) آن را تخریج کرده است. و ابو داود (۴۷۳۸) در السنة باب فی القرآن را متصل کرده است.و ابن خزیمه در التوحید (ص) (۱۴۵) و بیهقی در الاسماء والصفات(ص۲۰۱) ودیگران با سند صحیح آن را آوردهاند. همانطوری که در الفتح (۱۳/۴۵۶) آمده در خصوص رفع و وقف آن اختلاف نظر است. [۱۳۹] بخاری (۲۲۱۰): کتاب بدءالخلق. باب ذکر الملائکه. [۱۴۰] صحیح است: ابوداوود (۴۷۳۸): کتاب السنه: باب فی القرآن. ازحدیث ابن مسعود س. به شماره ۱۴۵ مراجعه شود. [۱۴۱] صحیح است: احمد در السند (۱/۲۱۸). همچنین مسلم آن را فی السلام (۲۲۲۹)(۱۲۴): باب تحریم الکهانه والتیان الکمان روایت کرده است. ترمذی (۳۲۲۲) درتفسیر سوره سباء میگوید: ابن حدیث، حسن صحیح است. [۱۴۲] ضعیف است: ابن ابی حاتم همانطوری که درتفسیر ابن کثیر (۳/۵۳۷) آمده است ابن خزیمه نیز آن را در التوحید (ص ۱۴۴) روایت کرده است. وابن ابی عاصم در السنه (۵۱۵) البانی در تخریج خود بر السنه (۱/۲۲۷) آن را تضعیف کرد ه است. [۱۴۳] قسمتی از حدیث طولانی است که بخاری (۳۵۷۹) در کتاب المناقب: باب علامات النبوه فی الاسلام آن را روایت کرده است. [۱۴۴] ضعیف است: هیثمی دارالمجمع(۸/۲۹۹) گفته است: بزاز با دو سند آن را روایت کرده است و به دو روش دیگری نیز در نزد طبرانی در اوسط اشاره کرده است حافظ آن را در الفتح (۶/۵۹۲) تضعیف کرده است. [۱۴۵] بخاری (۳۵۸۳) (۳۵۸۴) کتاب المناقب: باب: علامات النبوه فی الا سلام. از حدیث بن عمر و جابر. [۱۴۶] صحیح است: احمد (۱/۴۶۰، ۴۲، ۴۰۷، ۳۹۸، ۳۹۵) البانی در صحیح الجامع (۳۴۵۸) آن را تصحیح کرده است البته از ابتدای حدیث تا پایان ششصد بال بخاری(۳۲۳۲)در بدءالخلق: باب اذقال احداکم آمین. مسلم (۱۷۴)(۲۸۰) کتاب الایمان: باب فی ذکر سدرة المنتهی. [۱۴۷] درا ین خصوص احادیث فراوانی موجود است از جمله آنها: حدیث ابوامامة ساست که میگوید: مردی نزد پیامبر صآمد و گفت: مردی که در کار زار و نبرد خود هم طالب اجر وثواب است وهم نام و شهرت، چه چیزی بهره و نصیب او میشود؟ پیامبرصفرمود: چیزی نصیب او نمیشود. آن مردسه بار این سوال را مطرح کرد و پیامبر صنیز همان جواب را فرمودند. سپس فرمود: خداوند تنها عملی را میپذیرد که خالصانه برای جلب رضای او باشد. نسائی در الجهاد (۴/۲۵)باب من غزا یلتمس الا جروالذکر آن را روایت کرده است. سند آن همانگونه که حافظ عراقی درتخریج الاحیاء(۴/۳۲۸) والبانی در الصحیحة آوردهاند، حسن است. به ابتدای کتاب الترغیب منذری مراجعه شود که احادیث فراوانی در این معنا در آن جا آمده است. [۱۴۸] قسمتی از حدیث طولانی شفاعت: بخاری در کتاب الأنبیاء (۳۳۴۰): باب قول الله ﻷ«ولقد أرسلنا نوحاً الی قومه» آن را روایت کرده است. ودر التفسیر (۴۷۱۲) باب قوله تعالی (ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبداًشکوراً ومسلم: کتاب الایمان (۱۹۴)(۳۲۷) باب اوتی اهل الجنة منزلة فیها از حدیث ابوهریره سمراجعه شود به نظم المتناثر(ص)(۱۴۹) در کتاب الشفاعةشیخ مقبل هادی الوادعی. [۱۴۹] بخاری: کتاب العلم(۹۹): باب الحرص علی الحدیث و نسائی در الکبری همانگونه که در تحفه الاشرف (۹/۴۸۳) آمده است. احمد (الایمان(۱۹۹)(۳۳۸): ابن حبان (۲۵۹۴). [۱۵۰] مسلم(۱۹۳)(۳۲۶)کتاب الایمان۱۹۴ -۳۳۸ باب اختباء النبیصدعوة الشفاعة لامته. [۱۵۱] قسمتی از حدیث طو.لانی است که از انس در خصوص شفاعت کبری (عظمی) روایت شده است بخاری: در کتاب التوحید(۷۵۷): باب کلام الرب ﻷیوم القیامة مع الانبیاء وغیر هم آن را روایت کرده است مسلم(۱۹۳)(۳۲۶)کتاب الایمان، باب ادنی اهل الجنه منزلةً فیها. [۱۵۲] بخاری: کتاب التفسیر (۴۷۷۵۲): باب انک لا تهدی من اجببت ولکن الله یهدی من یشاء ومسلم: کتاب الایمان(۲۴)(۳۹): باب الدلیل علی صحة اسلام من حضره الموت ما لم یشرع في النزع.