باب: آنچه (در شریعت) پیرامون «لَو » (اگر) آمده است
خداوند متعال فرموده است: ﴿يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ مِن شَيۡءٖۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَمۡرَ كُلَّهُۥ لِلَّهِۗ يُخۡفُونَ فِيٓ أَنفُسِهِم مَّا لَا يُبۡدُونَ لَكَۖ يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَاۗ﴾[آل عمران: ۱۵۴].
یعنی: «منافقان میگویند: اگر ما هم کارهای بودیم (بر روش درست بودیم) در آنجا (جنگ احد) کشته نمیشدیم».
مصنف میگوید: آنچه پیرامون «لو» (اگر) آمده است. یعنی وعده عذاب و نهی که در شریعت پیرامون گفتن «اگر» هنگام وقوع اتفاقات نا گورا، وارد شده است. مثل گرفتاریهایی که براساس تقدیر خداوند رخ میدهد زیرا بیانگر عدم پایداری و نشاندهنده تاسف و حسرت فرد نسبت به چیزی است که گذشته است.
به طوری که دست یابی مجدد به آن ممکن نیست. بلکه واجب تسلیم شدن در برابر قدر و انجام دادن آنچه در مسیر بندگی لازم است و آن هم صبر و پایداری بنده در قبال آنچه از بدی که بدان دچار شده است. چرا که ایمان به قدر یکی از اصول ششگانه ایمان است. مصنف رحمة الله علیه ادات تعریف (ال) را بر «لو» اضافه کرده است و گفته است «الَوّ» در اینجا همانند نظائر آن مفید تعریف (معرفه کردن) نیست. چرا که مراد همان لفظ (لو)است.
مصنف/در ادامه به سخن خداوند استناد کرده است که میفرماید ﴿يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَاۗ﴾که این سخن برخی از منافقان در روز جنگ احد به سبب ترس، وحشت و بزدلی آنها بود.
ابن اسحاق میگوید: یحیی بن عباد بن عبدالله بن زبیر از پدرش از عبدالله بن زبیر برای ما روایت کرد و گفت: زبیر گفت: همراه با رسول خداصهنگامی که ترس و وحشت شدیدتر شد، دیدم که خداوند خوابی را برای ما فرستاد، هیچکدام در میان ما نبود مگر اینکه سرش را در سینهاش فرو برد (خوابید) گفت: سوگند به خدا سخن معتب بن قشیر را همانند خوابی میشنیدم که میگفت: اگر کار به دست ما بود در اینجا کشته نمیشدیم. در پی این گفته وی بود که این سخن خداوند نازل شد که فرموده است ﴿يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَاۗ﴾این کلام در واقع ناظر بر گفته معتب است. که ابن ابی حاتم این [۳۹۲]مساله را روایت کرده است.
خداوند متعال در ادامه فرموده است: ﴿قُل لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡۖ﴾[آل عمران: ۱۵۴] یعنی: «بگو: اگر در خانه هایتان هم بودید آنان که کشته شدن در سرنوشتشان بود به قتلگاه خود میآمدند. یعنی این چیزی است که ازسوی خداوندﻷتعیین و مقدر شده بود و حکمی حتمی و لازم است، نه میتوان از آن گریخت و نه چاره گریزی از آن است».
عماد بن کثیر در خصوص این فرموده خداوند که: ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ﴾[آل عمران: ۱۶۸] یعنی: «آنان کسانی هستند که نشستند و به برادران خود میگفتند: اگر از ما اطاعت میکرد ند کشته نمیشدند».
مقصود این است که اگر مشورت ما را مبنی برنشستن و عدم خروج برای جنگ گوش میدادند، با افرادی که کشته شدند آنها نیز کشته نمیشدند. خداوند فرمود: ﴿قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِكُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٦٨﴾[آل عمران: ۱۶۸] یعنی: «بگو پس مرگ را از خود بدور دارید اگر راست میگویید. یعنی اگر بوسیله نشستن و بیرون نرفتن شخص از مرگ و کشته شدن سالم میماند پس شایسته شماست که نمیرید. ولی به ناچار مرگ به سراغ شما خواهد آمد اگرچه در برجهای بسیار بلند و کشیده باشید بنابراین مرگ را از خودتان دفع کنید اگر راستگو و صادق هستید».
مجاهد از جابر بن بن عبدالله نقل کرده است که گفت: این آیه در خصوص عبدالله بن ابی و یارانش نازل شده است، یعنی عبدالله بن ابی بود که چنان سخن نفاق آمیزی را به زبان آورد.
بیهقی از انس روایت کرده است که ابو طلحه گفت: در مصاف ما در روز جنگ احد، چرتی ما را در برگرفت، شمشیرم پی در پی میافتاد و آن را بر میداشتم. ولی گروه دیگر – منافقان – غمی جز غم جان خودشان را نداشتند از همه کس ترسوتر، وحشتناکتر، فرو مایهتر برای حق بودند که خداوند در خصوص آنان فرموده است ﴿يَظُنُّونَ بِٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ ظَنَّ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِۖ﴾[آل عمران: ۱۵۴] یعنی: «در خصوص خداوند همانند دوران جاهلیت گمان باطل میزدند، منافقان اهل شک و تردید به خداوند ﻷبودند».
در همان آیه پیش از قسمت مذکور خداوند فرموده است ﴿قَدۡ أَهَمَّتۡهُمۡ أَنفُسُهُمۡ﴾[آل عمران: ۱۵۴] ترجمه: «تنها برای خودشان اهمیت قائل بودند در فکر خودشان بودند به دلیل ترس و نگرانی و پریشانی، آن خواب کوتاهی که نصیب مومنان شد، آنان را در برنگرفت. چرا که آنان در خصوص خداوند همانند دوران جاهلیت گمان باطل داشتند.
شیخ الاسلام /علیه آنچه از سوی عبدالله بن ابی در غزوه احد اتفاق افتاد را مطرح کرده، میگوید: وی هنگامی که در جنگ احد گناره گیری کرد گفت: (محمد) نظر من و خودش را رها کرده و نظر دو نفر جوان (یا نوجوان) را بر میگزیند؟ همین که چنین سخنی را به زبان آورد بسیاری از مردم به همراه او جنگ را رها کرده و کناره گیری نمودند، بسیاری از آنان پیش از این اتفاق منافق نبودند؛ آنان مسلمان بودند. و چنان ایمانی داشتند که نور آن ضرب المثل بود. اگر پیش از آن دوران سخت و پیش از نفاق خود میمردند حتماً بر اسلام میمردند. مومنان حقیقی بودند که در ایام محنت و سختی در احد ثابت قدم ماندند و نه از زمره منافقان حقیقی که با سختی و محنت از ایمان برگشتند و مرتد گشتند.
این وضعیت بسیاری از مسلمان دوران ما و یا بیشتر آنهاست. هرگاه به سختی دچار شوند که اهل ایمان ایمانشان دچار زوال و انحطاط گردد، ایمانشان بسیار کاهش پیدا میکند و بسیاری از آنان منافق میشوند. برخی از آنان هنگامی که دشمن غلبه پیدا کند ارتداد و برگشتن از دین خود را اظهار میکنند از این نمونه مسلمان دیدهایم و غیر ما نیز دیدهاند و جای عبرت و پندگیری است.
اگر در حالت راحتی و عافیت باشند و یا مسلمانان بردشمنان خود پیروز شوند آنان خود را در زمره مسلمان جا زده و مسلمان میشوند در ظاهر و باطن به انبیا ایمان دارند ولی ایمانی که در سختی هاثابت قدم نیست. به همین سبب در میان اینان ترک واجبات و شکستن محارم گسترش پیدا میکند و فزونی میگیرد.
اینان همان کسانی هستند که به زبان میگویند ایمان آوردهایم و در خصوص آنان گفته شده ﴿لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡۖ﴾[الحجرات: ۱۴].
یعنی: «ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید تسلیم شدهایم چرا که ایمان هنوز به دلهایتان راه نیافته است». اینجا همان ایمان مطلقی مورد نظر است که اهل آن مومنان حقیقی هستند، ایمان هرگاه به طور مطلق در کتاب خدا به کار رفت همین ایمان است.
همانطوری که کتاب و سنت نیز بدان دلالت دارند، شکی به چنین ایماندارانی در هنگام سختی دست نمیدهد، سختیهایی که ایمان را در دلها به جنش در میآورد. تمام.
همانطوری که شیخ الاسلام/گفته است ما نیز نمونههای فراوان از منافقان به چهره مسلمان امروزی را دیدهایم که چگونه در وقت غلبه پیدا کردن دشمن چهره واقعی خود را نمایان میسازند و این جای عبرت و پند دارد.
و اینکه چگونه به دشمنان علیه مسلمانان کمک میکنند. چگونه بر دین طعنه میزنند و دشمنی و شماتت خود را آشکار میسازند و چگونه به آنان برای خاموش کردن نور اسلام و از بین بردن اهل اسلام مسائل دیگری که در این مجال نمیگنجد بر دشمنان مسلمانان کمک و یاری میرسانند. تنها خداوند یاری رسان است.
در صحیح از ابوهریره روایت شده است که رسول خدا صفرمودند برای آنچه به تو سود میرساند تقلا کن، از خداوند طلب کمک کن، ناتوانی به خود راه نده. و اگر به چیزی دچار شدی، نگو: اگر فلان کار را انجام میدادم چنین و چنان میشد. بلکه بگو خداوند مقدر کرده و هر چه او خواست انجام میشود، چرا که اگر، راه عمل کردن شیطان را میگشاید.
مقصود مصنف از صحیح یعنی مسلم [۳۹۳]که از ابوهریرهسروایت کرده است که رسول خداصفرمودند: برای آنچه به تو سود میرساند تقلا کن، از خداوند طلب کمک کن، ناتوانی به خود راه نده. و اگر به چیزی دچار شدی، نگو: اگر فلان کار را انجام میدادم چنین و چنان میشد. بلکه بگو خداوند مقدر کرده و هر چه او خواست انجام میشود، چرا که اگر، راه عمل کردن شیطان را میگشاید. مصنف/این حدیث را مختصر کرده است و صورت کامل آن به این شیوه است که پیامبرصفرمودند: «مومن قوی بهتر و درنزد خدا از مومن ضعیف محبوتر است» و در همه اهل ایمان (هر دوی آنها) خیر وجود دارد. تقلا کن برای آنچه به تو سود میرساند» یعنی در زندگی دنیوی و معاد. مقصود اینکه فرد برای ایجاد اسبابی که بنده را در دنیا و آخرتش سود میرساند باید حریص و تلاشگر باشد. اسبابی که خداوند متعال در شریعت خود برای بندگانش تشریع کرده است، اعم از اسباب واجب؛ مستحب و مباح وبنده نیز در حین انجام اسباب باید تنها از خداوند طلب کمک کند نه غیر او. تا سبب او کامل شود و در حق او سودمند واقع گردد. در واقع باید اعتماد وی در اخذ سبب به خداوند باشد، چرا که خداوند پدید آوردنده سبب و مسبب است، هیچ سببی سود نمیرساند مگر اینکه خداوند بوسیله آن به کسی سود برساند در انجام سبب باید اعتمادش به خداوند باشد انجام سبب سنت (قانون طبیعت است) و توکل بر خداوند توحید است. هرگاه این دو با هم جمع شوند مقصود فرد به اذن و اجازه خداوند تحقق مییابد.
در عبارت عربی «و لا تعجزن» نون برای تاکید خفیفه است. پیامبرصاز عجزو ناتوانی نهی کرده و آن را نکوهیده تلقی کرده است. سستی وضعف از نظر شرع و عقل مذموم و نکوهیده است.
در حدیث آمده است [۳۹۴]که زیرک کسی است که نفس خود را مطیع خود ساخته و برای بعد از مرگ عمل کند.
و عاجز کسی است که نفس از هوای خود تبعیت کند و از خدا آرزوهای کوتاه دنیایی را تمنا کند. پیامبرصوی را بر اساس حدیث مذکور ارشاد نموده است که اگر دچار حادثهای ناگوار شدید نگوید اگر من چنین کردم چنین و چنان میشد بلکه بگوید: خداوند مقدر کرده و هرآنچه او بخواهد انجام میشود.
یعنی: چنین اتفاقی اساس تقدیر خداوند بوده و تسلیم برای قدر او واجب است و همچنین رضایت بر قدر خداوند لازم بوده برای آن ثواب و پاداش محسوب میشود.
عبارت «اگر، راه شیطان را میگشاید» یعنی از آنجایی که در آن تاسف بر گذشته و حسرت برآن و نکوهش قدر است بیانگر نفوذ شیطان میباشد و تاسف و حسرت و نکوهش با صبر و خشنودی منافات دارد.
صبر لازم و واجب، و ایمان به قدر فرض است. خداوند متعال فرموده است: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ٢٢ لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ٢٣﴾[الحديد: ۲۲-۲۳].
یعنی: «هیچ رخدای در زمین به وقوع نمیپیوند یا به شما دست نمیدهد مگر اینکه پیش از آفرینش زمین و خود شما در کتاب بزرگ و مهمی بوده است و این کار برای خداوند ساده و آسان است. این بدان خاطر است که شما نه بر از دست دادن چیزی غم بخورید که از دستتان بدرفته است و نه شادمان بشوید بر آنچه خدا به دستتان رسانیده است، خداوند هیچ شخص متکبر فخر فروشی را دوست نمیدارد».
علی بن ابی طالبسمیفرماید: صبر برای ایمان به منزله سر برای جسد است. امام احمد میگوید: خداوند صبر را در نود جای قرآن آورده است.
شیخ الاسلام/ ضمن آوردن حدیث این باب به طور کامل – در خصوص معنای آن میگوید: در آنچه بدان مامور گشته، ناتوانی و عجزبه خود راه ندهد و بدآنچه برای او مقدر گشته بیصبری نکند. بعضی از مردم هردو شر (عجز و بیصبری) را در خود جمع کردهاند. پیامبرصبه کوشش و تقلا در آنچه سودمند است و طلب یاری و کمک از خداوند، فرمان داده است. امر به معنای وجوب است و اگر مقتضی وجوب نباشد عمل به آن مستحب است و از عجز و ناتوانی نهی کرده است و میفرماید: خداوند عجز و ناتوانی را نکوهش و سرزنش میکند. [۳۹۵]
عاجز در واقع ضد آن کسانی است که خداوند فرموده است: (الذین هم ینصرون) یعنی: کسانی که یاری میرسانند دستور به صبر و نهی از عجز و ناتوانی از انجام آنچه خداوند بدان فرمان داده است، در جاهای بسیاری آمده است و ان به دلیل این است که انسان در میان این دو امر واقع شده است، امری که به انجام آن مامور شده است، بر اوست که چنین امری را انجام داده و برای آن تلاش و تقلا کند از خداوند طلب کمک کند و عجز و ناتوانی به خود راه ندهد و امری دیگر که بدون اختیار خود بدان دچار شده است و بر اوست که در چنین امری صبر و پایداری کند و از بیصبری و جزع بپرهیزد.
به همین سبب برخی از عاقلان – ابن مقفع و دیگران – گفتهاند: امور دو چیز ند: امری که درآن میتوان چاره اندیشی و تدبیر کرد پس نباید از انجام آن ناتوانی به خود راه داد. و امری دیگر که نمیتوان در خصوص آن چاره اندیشید و تدبیر کرد، نباید از این امر بیصبری و ناشکیبایی کرد. این مقوله در تمامی امور صدق میکند ولی در خصوص مومن باید گفت: آنچه در آن جای تدبیر و چاره اندیشی است همان چیزی است که خداوند بدان فرمان داده و آن را دوست دارد. زیرا خداوندوی را به چیزی فرمان نمیدهد که خارج از اراده و تدبیر او باشد، چرا که خداوند هیچکسی را بیشتر از اندازه و وسعش مکلف نمیکند. در واقع خداوند او را به هر خیری که در آن جای تدبیر و اراده و چاره اندیشی است فرمان داده است و آنچه در آن جای تدبیر و چاره اندیشی نیست همان چیزی است که بدون فعل و اراده خود بدان دچار میشود.
و اسم نیکیها و بدیها هر دوی این امور را بر میگیرد.
افعالی که خداوند بدان فرمان داده است و در واقع جای تدبیر و اراده دارد مثل این فرموده خداوند: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ فَلَا يُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ١٦٠﴾[الأنعام: ۱۶۰].
یعنی: «هر کس عمل نیکی را انجام داده باشد برای او ده برابر آن پاداش در نظر گرفته میشود و هرکس عمل بدی مرتکب شده باشد همانند آن مجازات خواهد شد».
و در جای دیگر فرموده است:﴿إِنۡ أَحۡسَنتُمۡ أَحۡسَنتُمۡ لِأَنفُسِكُمۡۖ وَإِنۡ أَسَأۡتُمۡ فَلَهَاۚ﴾[الإسراء: ۷].
یعنی: «نیکی و بدی که انجام میدهید در واقع به نفع یا ضرر خودتان خواهد بود و در واقع به خودتان نیکی و بدی کردهاید».
و خداوند فرموده است: ﴿وَجَزَٰٓؤُاْ سَيِّئَةٖ سَيِّئَةٞ مِّثۡلُهَاۖ﴾[الشورى: ۴۰] یعنی: «مجازات هر بدی، بدی مثل آن خواهد بود»و یا مثل این فرموده خداوند: ﴿بَلَىٰۚ مَن كَسَبَ سَيِّئَةٗ وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِيَٓٔتُهُۥ﴾[البقرة: ۸۱] یعنی: «آری هرکس مرتکب بدی میشود و گناهش او را احاطه کند».
آیات فراوانی از این دست وجود دارند. والله اعلم.
قسم دوم: گرفتاریها و نعمتهایی که بدون اراده و نقش بنده برای او پیش میآیند. خداوند متعال فرموده است: ﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ﴾[النساء: ۷۹].
یعنی: «هر نیکی که به تو میرسد از جانب خداست و هر بدی که بدان دچار میشوی از جانب خود توست و آیه پیش از این آیه نیز در همین مورد است. نیکی در این دو آیه نعمتها و بدی همان مصیبتها و گرفتاری هاست. این آن قسمت دوم است».
شیخ الاسلام/مطرح شدن آن را در این جایگاه پنداشته است و ممکن است که ناسخ آن را ساقط کرده باشد و الله اعلم.
سپس شیخ الاسلام/میگوید: انسان هنگامی که به انجام اعمالی فرمان داده میشود مامور بر این نیست که به قدر بنگرد، بلکه هنگامی که گرفتاریهایی برای او پیش میآید که هیچگونه چارهای نمیتوان برای دفع آن اندیشید باید به قدر خداوندی باور داشته باشد. بنابراین هر چه از رفتار آدمیان یا بغیر رفتار و اعمال آنان برای تو پیش میآید برآن صبر و مقاومت کن، راضی باش و تسلیم شو. خداوند متعال فرموده است: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَمَن يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ يَهۡدِ قَلۡبَهُۥۚ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ١١﴾[التغابن: ۱۱].
یعنی: دچار هیچ مصیبتی نمیشوید مگر به اذن خداوند و هرکس به خداوند ایمان بیاورد او قلبش را هدایت میکند. به همین سبب آدم به موسی گفت: [۳۹۶]آیا مرا به خاطر امری که خداوند چهل سال قبل از خلق من بر من مقدر کرده است سرزنش میکنی؟ آدم برای موسی حجت آورده است.
زیرا موسی به آدم گفت: چرا ما و خودت را از بهشت خارج ساختی؟ او را به سبب مصیبتی که حاصل عملکردش بود ملامت نمود، نه بدان سبب که آن کار آدم گناه بود، زیرا ملامت وی به خاطر گناهش - همانگونه که بسیاری از مردم میپندارند – مقصود حدیث مذکور نیست. چرا که آدم از گناه خود توبه کرده بود کسی که از گناه توبه کند گویا اصلاً گناهی مرتکب نشده است و به اتفاق علما سرزنش و ملامت توبه کننده جایز نیست. پایان.
علامه ابن قیم /میگوید: این حدیث اصول بسیار بزرگی از اصول ایمان را تضمین کرده و در بر گرفته است:
نخست: خداوند پاک و منزه به محبت توصیف شده و به طور حقیقی محبت میورزد.
دوم: خداوند متقضا و موافق اسماء و صفات خود را دوست دارد پس قوی است و مومن قوی و نیرومند را دوست دارد. او فرد است و فرد را دوست دارد. زیباست زیبایی را دوست دارد. علیم است و علما را دوست دارد. نظیف است و نظافت را دوست دارد. مومن است و مومنان را دوست دارد. محسن است و محسنان را دوست دارد، صابر است و صابران را دوست دارد، شاکر است و شاکران را دوست دارد.
جز اینکه محبت او نسبت به مومنان متفاوت است برخی را بیشتر از بعضی دیگر دوست دارد.
سعادت و خوشبختی انسان در گرو تقلای او در جهت آن چیزی است که در دنیا و آخرت به او سود میرساند. حرص: در واقع همان به کارگیری تلاش و تمام توان خود است هرگاه حریص با چیزی که به وی سود میرساند مواجه شود حرص و تقلای او ستودنی است و تمام کمال او در این او امر جمع شده است که حریص باشد و حرص او در جهتی باشد که به وی سود میرساند، زیرا حرص بر چیزی که سودی به وی نمیرساند یا فعلی که بدون حرص به او نفع میرساند به همان میزان کاهش و از بین رفتن حرص، کمال او نیز از بین میرود و نقصان مییابد. و خیرو نیکی تمامی تمامیاش در حرص بر چیزی است که سود میرساند.
از آنجایی که حرص و تقلای انسان به کمک، خواست و توفیق خداوند بستگی دارد، خداوند به انسان فرمان داده است تا از او کمک و یاری بطلبد تا تلاش و کوشش وی تحقق یابد. از این رو فرموده است: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] «تنها ترا میپرستیم و از تو یاری میطلبیم».
بنابراین تلاش و تقلای انسان برای آنچه که به او سود میرساند عبادت خداوند متعال محسوب میشود و این عبادت جز به کمک و یاری خداوند تحقق نمییابد به همین دلیل خداوند به او فرمان داده است تا او را بپرستند و از او یاری بطلبند، کسی که برای آنچه به او سود میرساند تلاش و تقلا میکند بر خلاف انسان عاجز، در واقع از خداوند طلب یاری و کمک میکند، این آیه در واقع راهنمایی و ارشاد انسان به بزرگترین اسباب دسترسی به مقدر قبل از وقوع آن است و تقلا برای رسیدن به مطلوب با استقامت و طلب کمک از کسی که فرمان امور به دست اوست و مصدر تمامی امور است و تمامی امور به او بر میگردند.
اگر چیزی از دست انسان در رفت که برآن قدرت نداشت دو حالت دارد: یا عجزو ناتوانی است که کلید عمل شیطان است در نتیجه عجز او را به گفتن «اگر» وا میدارد حال آنکه در اینجا «اگر» گفتن نه تنها فائدهای ندارد بلکه کلید سرزنش، ناتوانی، خشم، تاسف، و اندوه است و همه اینها از جمله عمل شیطان است که پیامبرصاز گشودن دروازه عمل شیطان به این شیوه نهی فرموده است و به حالت دوم فرمان داده است و آنهم توجه به قدر خداوند و لحاظ کردن آن است و اینکه آنچه خداوند برای او مقدر کرده است هیچکس نمیتواند آن را از بین ببرد و احدی نمیتوان برآن غلبه پیدا کند. در اینجا برای او سودمندتر از قدر خداوندی و مشیت نفوذ کننده او که موجب لزوم مقدور شده است، شاهدانی وجود ندارد. اگر این منتقی شود وجود آن چیز نیز ممتنع است، به همین سبب پیامبرصفرموده است: اگر چیزی برتو غالب گشت نگو: اگر چنین میکردم چنین و چنان میشد بلکه بگو: خداوند مقدر کرده و هر چه او بخواهد میشود.
از این رو پیامبرصآن شخص را به چیزی ارشاد کرده است که در هر دوحالت به او نفع میرساند؛ هم در حالت دستیابی به مطلوب و هم در حالت از دست دادن آن پس این حدیث از جمله آموزههایی است که بنده هر گز از آن بینیاز نیست، حتی ضروریترین چیز برای بنده است؛ و چرا که آن در برگیرنده اثبات قدر و کسب و اختیار و بر جا آوردن بندگی به صورت ظاهری و باطنی در دو حالت رسیدن به مطلوب و یا عدم رسیدن به آن است. توفیق از جانب خداوند است.
از جمله مسائلی که در این باب مطرح گردید عبارتند از:
نخست: تفسیر دو آیه از سوره آل عمران.
دوم: نهی صریح پیامبر صاز گفتن «اگر»، در هنگام دچار شدن به یک مصیبتی.
سوم: تعلیل مسأله فوق مبنی بر اینکه عمل شیطان را در وجود انسان میگشاید و راه نفوذش را باز میکند.
چهارم: ارشاد به گفتن سخن نیکو و پسندیده.
پنجم: دستور به تلاش و کوشش در جهت چیزی که سود میرساند با طلب کمک و یاری از خداوند.
ششم: نهی از ضد تلاش و کوشش یعنی عجز و ناتوانی.
[۳۹۲] حس است: همانطوری که ابن کثیر در تفسیر خود (۱/۴۱۸) گفته است. ابن اسحاق این موضوع را روایت کرده است. ابن جریر (۴/۹۴) با سند حسن از زبیر روایت کرده است نگ: النهج السدید (۵۳۲). [۳۹۳] قسمتی از حدیث ابوهریره که مسلم آن را در صحیح خود، کتاب القدر (۲۶۶۴)(۳۴) باب فی الامر بالقوه و ترک العجر. [۳۹۴] ضعیف است: احمد (۴/۱۲۴) ترمذی: کتاب صفة القیامة (۲۴۵۹) باب شماره (۲۵) ابن ماجه: کتاب الزهد (۴۲۶۰)باب ذکر الموت و الاستعداد له از حدیث شداد ابن اوس. حاکم به شرط بخاری آن را صحیح است (۱/۵۷) وذهبی نیز با این سخن که «لا والله ابوبكر واه»تعقیقب کرده است یعنی ابوبکربن مریم خیالی است.البانی در تخریج ریاض الصالحین (۶۷) آن را تضعیف کرده است. [۳۹۵] ضعیف است: احمد (۶/۲۵) ابو داود: کتاب الاقضیة (۳۶۲۷) باب الرجل یحلف علی حقه از حدیث عوف بن مالک الشجعیس. البانی در تخریج الکلم الطیب (۱۳۷) آن را تضعیف کرده است و همچنین در ضعیف الجامع (۱۷۵۹). [۳۹۶] بخاری: کتاب القدر (۶۶۱۴) باب تحج آدم و موسی عندالله. مسلم کتاب القدر (۲۶۵۲) باب حجاج آدم و موسی÷از حدیث ابو هریرهس.