فتح المجید شرح کتاب توحید

فهرست کتاب

باب: انکار چیزی از اسماء و صفات خداوند

باب: انکار چیزی از اسماء و صفات خداوند

خداوند متعال فرموده است ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِۚ قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ٣٠[الرعد: ۳۰] «هر چند آنان منکر رحمن هستند، بگو او پروردگار من است بر او توکل کرده‌ام و بازگشت من به سوی اوست».

مصنف می‏گوید: باب انکار چیزی از اسماء و صفات خداوند.

خداوند متعال فرموده است: ﴿وَهُمۡ يَكۡفُرُونَ بِٱلرَّحۡمَٰنِۚ قُلۡ هُوَ رَبِّي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ مَتَابِ٣٠[الرعد: ۳۰] یعنی «هر چند آنان منکر رحمن هستند، بگو او پروردگار من است بر او توکل کرده‌ام و بازگشت من به سوی اوست».

سبب نزول این آیه در کتاب‌های تفسیر و غیر تفسیر معلوم و مطرح شده است، توضیح اینکه مشرکان مکه از روی دشمنی منکر اسم (الرحمن) شدند. خداوند متعال فرمود ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ[الإسراء: ۱۱۰] یعنی: «بگو یا با اسم الله و یا با رحمن به کمک بطلبید، خدا را به هرکدام بخوانید او دارای نام‌های زیباست»(الرحمن) اسم و صفت خداوند است، این اسم دلالت می‏کند بر اینکه رحمت صفت خداوند سبحان است و از جمله صفات کمال او محسوب می‏شود.

پس هنگامی که مشرکان اسمی از اسم‌های خداوند را انکار کردند و آن اسم نیز از زمره اسمائی است که بر کمال خداوند سبحان و ستوده شده دلالت دارد، انکار معنای این اسم و معنای اسم‌هایی نظیر آن نیز همانند انکار مشرکان است. جهم بن صفوان و کسانی که از وی تبعیت کردند می‌پندارند که این اسم (رحمن) بر صفتی متکی و قائم به خداوند دلالت ندارد در این دیدگاه گروهایی از معتزله، اشاعره و دیگران از آن‌ها پیروی کرده‏اند از این رو بسیاری از اهل سنت آن‌ها را کافر پنداشته‌اند. علامه ابن قیم/می‏گوید؟ پنجاه درصد از یک دهم علما‌ی شهرهای مختلف از کفر آن‌ها تقلید کردند که امام لالکائی و حتی پیش از وی طبرانی از آن‌ها حکایت کرده است، جهمیه و کسانی که قائل به تعطیل صفات هستند، صفات کمال و جلالی که خداوند خود را بدان توصیف نموده و رسولش نیز او را بدان وصف کرده است انکار کردند.

و تعطیلی این صفات از جانب آنان بر اساس وضع اصل باطلی است که خود وضع کرده‏اند و می‌گویند این صفات، صفات اجسام است و لازمه اثبات آن‌ها اثبات جسمانیت خداست، که منشأء گمراهی افکار‌شان همین موضوع است. از صفات خدا تنها همان چیزی را می‌فهمند که از ویژگی‌های صفات مخلوقات می‌فهمند. در ابتدای دیدگاه فاسدشان خداوند را به موجودات ناقص، جمادات و چیزهای معدوم تشبیه کرده‏اند، از این رو نخست خداوند را به مخلوقات تشبیه کرده‏اند. درثانی صفاتش را تعطیل کرده‏اند.

ثالثاً: خداوند را به هر ناقص و معدومی همانند ساخته‌اند. و صفاتی را که خداوند خود را بدان توصیف کرده و رسول او نیز خداوند را به آن صفات متصف دانسته و کتاب و سنت بدان دلالت دارند، ترک گفته‌اند، همان صفاتی که شایسته عظمت و جلال خداوند است. و این دیدگاهی است که سلف صالح این امت و پیشوایان برآن بودند، برای خداوند چیزی را ثابت دانستند که خود برای خود ثابت کرده و پیامبرش او را بدان وصف، توصیف نموده است و اثبات همان بی‌انکه شبیه و نظیری برای آن یافت شود و منزه داشتن خداوند از هرگونه عیب و نقص بی‌آنکه صفتی از صفات او تعطیل شود. از این رو سخن گفتن پیرامون صفات فرع و زیر شاخه سخن پیرامون ذات است و در حقیقت دنباله‏رو آن است و همانطوری که این اهل تعطیل برای خداوند ذات بی‌مانندی را اثبات می‌کنند.

اهل سنت نیز همین موضوع را ثابت می‌کنند با این تفاوت که صفات کمال و جلالی که خداوند برای خود ثابت کرده و رسولش نیز اورا بدان توصیف نموده است را برای خداوند علاوه بر ذات ثابت می‌کنند، بی‌آنکه همانندی میان صفات او و صفات مخلوقاتش قائل شوند. چرا که آنان به کتاب خدا و سنت پیامبرشص ایمان آورده‌اند و دچار هیچگونه تناقص گویی نشده‏اند ولی اهل تعطیل از این جهت به آنچه در کتاب و سنت است کافر گشته‌اند و دچار تناقص شده‏اند سخن اهل تعطیل به حمد و منت خداوند با دلیل عقلی و نقلی و اجماع اهل سنت از صحابه و تابعین گرفته تا تابع تابعین و پیشوایان مسلمانان با طل می‌گردد.

علما رحمهم الله در پاسخ و رد بر جهمیة معطله، معتزله، اشاعره و دیگران و در باطل ساختن اینگونه بدعت‌ها و تناقض و سخنان بی‌جای آن‌ها کتاب‌ها نوشته‌اند و از جمله آن‌ها امام احمد در در مشهور خود و کتاب السنة فرزندش عبدالله و صاحب کتاب «الحیدة» عبدالعزیز کنانی در رد بر بشر مریسی، کتاب السنة ابوعبدالله مروزی، رد عثمان بن سعید بر کافر ستیزه‏گر بشر مریسی، کتاب التوحید پیشوای پیشوایان محمد بن خزیمه شافعی، کتاب السنة ابوبکر الخلال، ابو عثمان صابونی شافعی، شیخ الاسلام انصاری، ابو عمر بن عبدالبر نمیری، بسیاری از پیروان پیشوایان چهارگانه اهل سنت و یاران آن‌ها، اهل حدیث از جمله متاخرین آن‌ها مثل ابو محمد عبدالله بن احمد بن قدامة، شیخ الاسلام/ابن تیمیه و یارانش و دیگران که رحمة خداوند بر همگان باد. حمد و منت از آن خداوند است که سنت و اهل آن را با وجود خواسته‌های گوناگون و دیدگاه‌های مختلف باقی گذاشت. خداوند داناترین است.

درصحیح بخاری آمده است که علی گفت: با مردم پیرامون چیزی که می‌شناسند سخن بگویید!

آیا می‌خواهید که خدا و فرستاده‌اش تکذیب شوند؟!

مصنف می‏گوید: درصحیح بخاری [۳۳۸]آمده است که علی گفت: با مردم پیرامون چیزی که می‌شناسند سخن بگوید! آیا می‌خواهید که خدا و فرستاده‌اش تکذیب شوند؟!

علی، همان امیر المومنین ابوالحسن علی بن ابی طالب، یکی از خلفای راشدین است.

سبب این سخن وی – والله اعلم – اتفاقی بود که در دوران خلافت وی مبنی بر روی آوردن مردم به روایت حدیث به وقوع پیوست. و داستان پردازان و اهل وعظ فراوان شدند و در سخن وری و داستان پردازی خود احادیثی را روایت می‏کردند که چندان برای مردم مأنوس و معروف نبود، چه بسا برخی مردم آن‌ها را ناپسند داشته انکار می‏کردند، گاهی برخی از آن احادیث دارای اصل و یا معنی صحیحی بوده و به همین سبب پاره‌ای مفاسد ایجاد می‌شد از این رو امیر المومنینسآن‌ها را ارشاد نمود تا با عامه مردم در مورد چیزی سخن بگویند که برای آنان شناخته شده و در دین و احکام دین به آنان سود می‌رساند.

از قبیل بیان حلال و حرامی که علماً و عملا بدان مکلف شده‌اند، نه اینکه آن‌ها را از اصل دینشان باز دارد به طوری که منجر شود به اینکه حق را رد کنند و آن را بپذیرند و حق را در میان خود تکذیب نمایند، بویژه مردم در زمان وی دچار اختلاف گشته و در دین بر مجادله و مکابره دچار شده بودند.

استاد مصنف/دوست نداشت چیزی بر مردم قرائت شود که در اصل دین، عبادات و معاملاتشان که شناخت آن بر آن‌ها لازم است، سود بخش باشد و آن‌ها را از مطالعه کتابی مثل المنعش، المرعش و التبصرة ابن الجوزی باز می‌داشت به سبب اینکه با مطالعه آن‌ها شخص از آنچه سودمندتر و واجب‌تر است باز می‌ماند و چیزهایی در آن‌هاست که خداوند آنهارا می‏داند و اعتقادداشتن به آن‌ها سزاوار و شایسته نیست و شخص می‌بایست خودرا از آنچه که خداوند از آن مطلع است به دور دارد و به حدی اکتفا کند که بدان علم دارد وبه اوسود می‌رساند.

امیر المومنین معاویة بن ابی سفیانسنیز داستان پردازان را از قصه سرایی منع می‌کرد به سبب اینکه در قصه‌های خود چیزهایی نامانوس مطرح کرده و در نقل روایات به تساهل رفتار می‏کردند و مسائلی از این است. و به همین سبب می‏گوید: جز امیر یا مامور کسی حق ندارد داستان سرایی کند و برای مردم داستان بگوید. [۳۳۹]

و همه این موارد در جهت محافظت از لزوم ثبات واستواری در صراط مستقیم، در علم و عمل، و قصد نیت است و به منظور ترک تمامی بدعت‌ها و ابزارهایی است که شخص را از صراط مستقیم باز می‌دارد. خداوند توفیق دهنده شخص به راستی و درستی است و هیچ توان و نیرویی نیست مگر آنکه از جانب اوست.

عبد الرزاق از معمر از ابن طاوس از پدرش از ابن عباس روایت کرده است که وی مردی را دید، در هنگامی که حدیثی از پیامبرصدر خصوص صفات برای او روایت شد به خاطر ناپسند داشتن آن بر خود لرزید، ابن عباس گفت: اینان چرا می‏ترسند؟ هنگام شنیدن محکم آن دچار ترس و خوف می‌شوند و در هنگام شنیدن متشابه هلاک می‌گردند.پایان. [۳۴۰]

مقصود مصنف از عبدالرزاق همان ابن همام صنعانی محدث است، محدث یمن و صاحب تصنیفات. بیشتر روایت‌های وی از معمر بن راشد همراه و یاور زهری است. همان شیخ عبدالرزاق است که بسیاری از او روایت کرده‏اند.

مَعمَر با فتحه دومیم و سکون عین –ابو عروة بن ابی عمرو راشد ازدی حرانی سپس یمانی، یکی از سرشناسان و دوستان محمد بن شهاب زهری است که افراد زیادی از او روایت کرده‏اند.

مقصود از ابن طاوس همان عبدالله بن طاوس یمانی است معمر می‏گوید: از همه مردم در عربی داناتر بود بنابر گفته ابن عیینة ودر سال صدو سی دو در گذشت.

مقصود از عبارت «از پدرش» همان طاوس بن کیسان جَنَدی، پیشوای علم است بنابر گفته ابن الجوزی نامش ذکوان بود.

(شارح) او از پیشوایان علم و علمی گسترده داشت. در تهذیب الکمال از ولید موقری از زهری روایت شده است که گفت: نزد عبد الملک بن مروان رفتم. به من گفت ای زهری از کجا آمدی؟ گفت: گفتم: از مکه؟ گفت: چه کسی سیادت آنجا و اهل آنجا را بر عهده دارد؟ گفتم: عطا ء بن ابی رباح گفت: از عرب است یا از موالی؟ گفتم: از موالی است. گفت: چگونه بر آنان ریاست و سیادت یافته است. گفتم از موالی است گفتم: با دیانت و روایت (حدیث) گفت: اهل دیانت و روایت شایسته سیادت هستند. گفت: چه کسی سیادت اهل یمن را بر عهده دارد؟ گفتم: طاوس بن کیسان گفت: از عرب است یا از موالی؟ گفتم از موالی است.

گفت: چگونه بر آنان سیادت یافته است؟ گفتم به همان شیوه‌ای که عطا سیادت یافت.

گفت: او نیز شایسته است. گفت: چه کسی سیادت اهل مصر رابرعهده دارد؟ گفتم یزید بن حبیب. گفت: از عرب است یا از موالی؟ گفتم: از موالی گفت: اهل شام را چه کسی سیادت می‌کند؟ گفتم: مکحول. گفت: از عرب است یا از موالی؟ برده‌ای بود که زنی از هذیل او را آزاد کرد گفت: اهل جزیره را چه کسی سیادت دارد؟ گفتم: میمون بن مهران. گفت: از عرب است یا از موالی؟ گفت: گفتم: از موالی است.

گفت: سیادت اهل خراسان با چه کسی است؟ گفت: گفتم با ضحاک بن مزاحم.

گفت: از عرب است یا موالی؟ گفت: گفتم: از موالی است گفت سیادت اهل بصره با چه کسی است؟ گفتم با حسن بصری است. گفت از عرب است یا از موالی؟ گفتم: از موالی. گفت: وای بر تو! چه کسی سیادت کوفه را برعهده دارد؟ گفت: گفتم ابراهیم نخعی. گفت: از عرب است یا از موالی؟ گفت: گفتم از عرب است گفت وای بر تو ای زهری، از دست من رهایی یافتی، در این شهر موالی بر عرب سیادت داشتند به طوری که برمنا برآن خطبه می‌خواندند و عرب زیر نظر آن‌ها قرار داشت.

زهری گفت: گفتم ای امیر المومنین سیادت بر اساس دین است، هرکس آن را حفظ کند سیادت و رهبری می‌یابد و هرکس آن را ضایع سازد سقوط می‏کند.

مقصود از ابن عباس همانگونه که قبلاً گذشت همان دانشمند امت و مفسر بزرگ قرآن است، که پیامبرصبرای وی دعا کرده فرمودند: پروردگارا او را در دین فهم و به او تأویل بیآموز. [۳۴۱]

یاران او از پیشوایان تفسیر از جمله مجاهد، سعید بن جبیر، عطا بن ابی رباح، طاوس و غیره از اوروایت کرده‏اند.

عبارت «اینان چرا می‏ترسند؟» در واقع با این عبارت پرسشی از یاران خود می‌پرسد و به عموم مردمی که در مجلس او حضور داشتند اشاره می‏کند که هرگاه چیزی از محکم قرآن و معنای آن را بشنوند با شنیدن آن دچار ترس می‌شوند ولی هرگاه چیزی از احادیث صفات را بشنوند همانند منکرین آن را ناپسند داشته به خود می‌لرزند و با شنیدن آن، ایمان واجبی که خداوند متعال بندگان مومن خود را بدان ملزم کرده است، برای آنان حاصل نمی‏شود و بدان ایمان نمی‌آورند.

ذهبی می‏گوید: وکیع از اسرائیل سخنی را به این مضمون روایت کرد که هرگاه خداوند بر کرسی نشست، مردی که نزد وکیع نشسته بود به خود لرزید وکیع از این حالت او خشمگین شد و گفت: اعمش وسفیان را در یافتیم که اینگونه سخنان نزد آن‌ها گفته می‌شد ولی آن را انکار نمی‏کردند (یعنی انکار اینگونه سخنان از سوی سلف صالح از جمله تا بعین صورت نگرفته است) عبدالله بن احمد این اثر را در کتاب «الرد علی الجهمیه» آورده است.

چه بسا ممکن است سخنانی از این دست که ایمان به آن‌ها واجب است ترک شوند و از سوی افرادی مورد قبول واقع شوند حالت چنین افراد همانند حالت کسانی است که خداوند در خصوص آنان می‏فرماید: ﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ[البقرة: ۸۵] یعنی: «آیا به پاره‌ای از کتاب ایمان آورده و به قسمتی دیگر کفر می‌ورزید؟».

تنها کسی از کفر در امان و سلامت است که بر واجبات خود عمل می‏کند، از جمله چیزهای که عمل به آن‌ها واجب است می‌توان ایمان به تمامی کتاب خدا و یقین به آن رابر شمرد، همانگونه که خداوند می‏فرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٧[آل عمران: ۷].

یعنی: «اوست که کتاب را بر تونازل کرده است و بخشی از ان آیه‌های محکمات است و آن‌ها اصل و اساس این کتاب هستند و بخشی از آن آیه‌های متشابهات است، اما کسانی که در دل‌هایشان کژی است برای فتنه انگیزی و تاویل به دنبال متشابهات می‌افتند. در حالی که تاویل آن‌ها را جز خدا کسی نمی‏داند و راسخان در دانش می‌گویند ما به همه آن‌ها ایمان داریم همه از سوی خدای ماست و جز صاحبان عقل متذکر نمی‌شوند».

پس اینان همان کسانی هستند که ابن عباس مطرح کرده است آنچه را که ایمان بدان واجب است به سبب اینکه معنایش را در قرآن نمی‏دانند ترک می‌گویند در حالیکه حق است و هیچ مومنی در آن تردید نمی‏کند و برخی نیز معنایی غیر از آنچه مقصود خداوند است می‌فهمند و بر معنای دیگری آن را حمل می‌کنند همان طوری که اهل بدعت مثل خوارج، شیعه و امثال آن‌ها بدان دچار شده‌اند، برخی از آیات را بنابر بدعت خود تاویل می‏کند.

در دین نوآوری کرده و از صراط مستقیم خارج می‌شوند آنچه از سوی اهل بدعت اتفاق افتاد و تحریف معنایی که در آیات دچار شده‌اند همگی مفهوم سخن ابن عباسبرا روشن می‌گرداند.

عامل این بدعت‌ها، نادانی پدید آورندگان آن‌ها و کوته فکری و نفهمیدن و دریافت نکردن علوم شرعی به گونه‌ای درست از سوی آن‌هاست. همچنین این علوم را از افراد دانا و شایسته که معانی آیات را می‌فهمند و خداوند آن‌ها را به شناخت آن معانی توفیق داده است اخذ نمی‏کنند، همان افرادی که خداوند به آنان توفیق داده نا نصوص را با یکدیگر تطبیق و توفیق دهند و مخالفت ظاهری نصوص را رفع کنند و متشابه را به محکم بر گردانند، این روش اهل سنت و جماعت در همه زمان‌ها و مکانهاست، تمام ستایشات همراه با تعظیم و اجلال از آن خداوند است، خداوندی که ستایش او را نمی‌توانیم شمارش کرد و تمجیدش از شمار خارج است.

[۳۳۸] بخاری: کتاب العلم (۱۲۷)»باب من حض بالعلم قوماً دون کراهیة الایفهموا. [۳۳۹] این روایات به صورت مرفوع از پیامبرصبه طریق حدیث عوف بن مالک با لفظ «لایقص الا امیر او مامور او مختال»روایت شده است ابو داود: کتاب العلم (۲۶۶۵) باب فی القصص آن را تخریج کرده است البانی در صحیح الجامع (۷۶۳۰)آنرا صحیح دانسته است. [۳۴۰] صحیح است: ابن ابی عاصم «السنة (۴۸۵)آنرا تخریج کرده است. [۳۴۱] تخریج آن در شماره ۴۴ گذشت.