شرح حال و زندگی اصحاب کتب سته

فهرست کتاب

رابطه با حکومت وقت:

رابطه با حکومت وقت:

محترم و گوشه‌گیر بی‌طرف، در امور سیاست دخالت نمی‌کرد، و وقت خود را صرف خدمت به خلق و ارشاد و تعلیم می‌نمود، هنگامی که امیر بخارا خالد بن احمد ذهلی او را احضار کرد که به فرزندش درس تاریخ و الجامع الصحیح بدهد، امام درخواست او را رد کرد و پاسخ داد من فراغت آن را ندارم که وقت خود را به قومی اختصاص دهم و قومی دیگر را محروم نمایم، در نتیجه خالد کینۀ او را در دل گرفت و امر کرد که از بخارا بیرون رود، شیخ به قریۀ خرتنگ از دهات سمرقند (دوفرسخی سمرقند) رفت و در حدود دو فرسخ از بخارا دور شد [۸۷]و به خانۀ یکی از بستگانش در آنجا رفت، شبی در دعای خود می‌گفت: «اللهم ضاقت عليَّ الأرض بما رحبت فاقبضني» «خداوندا! زمین با وسعتی که دارد بر من تنگ شد، پس مرا به سوی خود بازگردان».

هنوز یک ماه نرفته بود، دعای او مستجاب شد در قریۀ خرتنگ فوت کرد و در همانجا دفن گردید و سرانجام خالد نیز که خلیفۀ ابن طاهر بود در کمال ذلت در حبس موفق بن متوکل برادر معتمد خلیفه فوت نمود، قسطلانی گوید: خالد بن محمد ذهلی در آن موقع نائب خلفای عباسی بود، در دائرة المعارف اسلامی گوید: «ولما رجع إلى البخارا نصبت له القباب على فرسخ من البلد» [۸۸]و عامۀ مردم شهر از او استقبال نمودند و بر او درهم و دینار نثار کردند و مدتی در آنجا باقی ماند، و برای آنان حدیث روایت می‌کرد تا این که امیر شهر خالد بن محمد ذهلی نائب خلفای عباسی با او تلطف می‌کرد و از او درخواست کرد که صحیح را بیاورد و در قصر او برای آنان حدیث روایت کند، بخاری این امر را قبول نکرد و به فرستادۀ امیر گفت: به او بگو: من علم را پست و ذلیل نمی‌کنم، و آن را بر ابواب سلاطین حمل نمی‌نمایم، اگر او احتیاجی به آن دارد در مسجد من و یا در خانۀ من حاضر شود تا استفاده کند [۸۹]، پس اگر این برای شما تعجب‌آور نیست، شما سلطان هستی، مرا از مجلس منع کن تا این که در روز قیامت پیش خداوند عذری داشته باشم که من علم را کتمان نکرده‌ام. به همین جهت در بین امام و امیر شهر اختلاف و وحشت به عمل آمد، تا امر به اخراج امام گردید و سرانجام امیر بخارا نیز به عزل و حبس و مرگ کشید [۹۰].

محمد بن یعقوب احزم گوید: از یاران خود شنیدم که می‌گفتند: هنگامی که بخاری به نیشابور آمد چهارهزار نفر اسب سوار از او استقبال کردند، به غیر از آنان که سوار استر و یا الاغ و یا پیاده بودند.

[۸۷] این جمله را یقیناً از کتابی نقل کرده ام، اما منقول عنه را فراموش کرده ام. [۸۸] کذا مقدمۀ صحیح بخاری، ادارة الطباعة المنیریه چاپ مصر صفحۀ ۴۵ به نقل از احمد بن منصور شیرازی. [۸۹] مقدمۀ صحیح بخاری ادارة الطباعة المنیریه بصاحبها ومدیرها محمد المنیر الدمشقی چاپ مصر صفحۀ۴۶. [۹۰] مقدمۀ صحیح بخاری ادارة الطباعة المنیریه چاپ مصر صفحۀ ۴۶.