نقد آثار خاور شناسان

فهرست کتاب

نقد آثار بلاشر

نقد آثار بلاشر

تألیفات بلاشر به لحاظ ارجاع به مدارک و مآخذ فراوان، در خور اهمیّت است و تنها اگر به «منابع شرقی» کتاب‌های او بنگریم، این امر به روشنی اثبات می‌شود. همچنین بلاشر در پاره‌ای مسائل، از غرض‌ورزی‌های خاورشناسان فاصله می‌گیرد و آرای غریب آنان را نمی‌پذیرد. ولی البته همۀ برداشت‌های وی پذیرفتنی نیست و خطاها و تناقضات گوناگونی در آن‌ها یافت می‌شود.

پاره‌ای از این خطاها، جزئی است و از عدم دقّت وی در زبان عربی ناشی می‌شود[١٦٣]. اما بیشتر لغزش‌های بلاشر به شکلی است که نمی‌توان آن‌ها را مولود اشتباه در زبان‌شناسی دانست. به عنوان نمونه بلاشر در ترجمۀ آیۀ ١٥٨ از سورۀ اعراف که تعبیر «النبيّ الأمّي» برای پیامبر گرامی اسلام  ج به کار رفته، معادل فرانسوی[١٦٤] "le Prophete des Gentils" را آورده است. و این ترجمه، با «پیامبر بت‌پرستان» یا «پیامبر گروهی که کتاب آسمانی ندارند» برابری می‌کند در حالی که آیۀ کریمه از: «پیامبر ناخوانا و نانویسا» سخن می‌گوید و اهل زبان می‌دانند که واژۀ «الأمّي» در آیۀ بالا، مفرد است نه جمع، و نیز به عنوان صفت برای «النّبيّ» به کار رفته نه مضاف‌إلیه! و اگر قرار بود که قرآن کریم از «پیامبر بت‌پرستان» یاد کند، تعبیری همچون: «نبيّ الوثنییّن» را به کار می‌برد و به فرض آنکه معنای أمّی، بت‌پرست یا غیر اهل کتاب باشد، لازم می‌آمد: «نبيُّ الأمییّن» را به کار برد نه «النّبيّ الأمّي»! یعنی هم واژۀ اخیر را به صورت جمع آورد و هم نسبت «اضافه» میان دو کلمه برقرار کند. آیا بلاشر که سال‌ها در تونس و الجزائر، عربی آموخته و در سوربن آن را درس داده از درک تفاوتی که میان مفرد و جمع یا صفت و مضاف‌الیه وجد دارد، ناتوان مانده است؟! پاسخ این پرسش از نظر ما دشوار نیست. بلاشر نمی‌خواسته اعتراف کند که پیامبر ارجمند اسلام، ناخوانا و نانویسا بوده است ناگزیر در ترجمۀ قرآن راه توجیه را پیش می‌گیرد و متأسفانه به این غلط فاحش درمی‌افتد که از امثال او بسیار بعید است. شاهدی که بر ادّعای خود داریم آن است که بلاشر در ترجمۀ آیۀ ٤٨ از سورۀ عنکبوت که بر ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر اکرم  ج دلالتی بس روشن دارد نیز تحریفی آشکار روا داشته که هرکس با ادب عربی سروکار داشته باشد به سهولت از انحراف وی آگاهی می‌یابد. آیۀ مزبور چنین است:

﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٤٨ [العنكبوت: ٤٨].

«تو پیش از آن (نزول قرآن) هیچ کتابی را نمی‌خواندی و به دست خود نمی‌نوشتی که در آن صورت، اهل باطل در کار تو تردید می‌کردند».

این آیۀ شریفه به صراحت اعلام می‌دارد که پیامبر اسلام  ج پیش از نزول قرآن هیچ کتابی را نخوانده و خطّی ننوشته بود. ولی بلاشر در مقدمه‌ای که بر قرآن نگاشته، دربارۀ مفهوم این آیه می‌نویسد:

"Mohometn’s par recite ou recopie les ecritures juives et chretiennes. Il ne permet pas d’inferer qu’il fut capable ou incapable de le faire".[١٦٥]

یعنی: «(مقصود قرآن آنست که) محمد کتاب‌های کلیمی و مسیحی را از حفظ نداشته و یا رونویسی نکرده است. و از این عبارت نمی‌توان فهمید که او می‌توانسته بخواند و بنویسد یا نمی‌توانسته؟»!

با آنکه بی‌تردید آیۀ مزبور از آن که پیامبر اسلام، به‌طور مطلق کتابی نخوانده سخن می‌گوید نه از خواندن کتب کلیمی و مسیحی! چنین قیدی در آیۀ کریمه نیست. در اینجا واژۀ «کتابٍ» که اسم نکره باشد در سیاق نفی ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ... آمده و دلالت دارد بر آنکه پیامبر ارجمند اسلام، پیش از بعثت هیچ کتابی را نخوانده و خطّی ننوشته است، زیرا به قول اهل ادب: «نکره در سیاق نفی، افادۀ عموم می‌کند».

از اینجا است که باید گفت: در اسلام‌شناسی مستشرقان، همواره قواعد و ضوابط حاکمیّت ندارد بلکه در بسیاری از موارد «اهداف خاص»! بر فهم آنان حکومت می‌کند. وگرنه چگونه ممکن است که استاد زبان عربی، از این قواعد مسلّم و روشن بی‌خبر مانده باشد؟

نمونۀ دیگر از لغزش‌های بلاشر، ادّعایی است که در کتاب «تاریخ ادبیّات عرب» به میان آورده و با کمال بی‌پروایی می‌نویسد:

«وحی محمدی، فاصله‌ای میان مفاهیم و معانی شاعران پیش از اسلام و شاعران آغاز اسلام به وجود نیاورد!»[١٦٦].

آیا به راستی باورکردنی است که آیین اسلام، عقاید بت‌پرستان عرب را دربارۀ خداشناسی و سرای دیگر و شیوۀ زندگانی، دگرگون ساخته باشد ولی در شعر آنان تأثیری به جای ننهاده باشد؟! مگر شعر، با ایمان و اندیشۀ آدمی پیوند ندارد و از چشم‌اندازهای معنوی انسان در زندگی، به کلی جدا است؟ آیا بلاشر که کتاب مبسوطی دربارۀ ادبیّات عرب نگاشته، خبر نداشته است که شاعران دورۀ جاهلیّت در اشعار خود، بیشتر به ستایش بت‌ها و افتخار به آباء و اجداد و وصف زنان زیبا و توصیف اسب و شراب و مباهات به قتل و غارت‌ها ... می‌پرداختند و چون اسلام از افق ایشان سر زد و گروهی از آنان به یاری پیامبر اسلام برخاستند، جز دربارۀ توحید خداوند و ستایش او و آداب حسنه و دفاع از رسول خدا و پیروانش ... شعری نسرودند و «خمریّات» آنان به «إسلامیّات» مبدل گشت؟ مگر رژی بلاشر، آثار شاعران مسلمان را در دورۀ جاهلیّت ندیده که همچون حسّان‌بن ثابت أنصاری می‌گفتند:

ونشربُها فتتركنا ملوكاً
وأسداً ما ینهنهها اللّقاءُ
[١٦٧]

یعنی:

باده می‌نوشیم و آنگه چون امیران می‌شویم
وقت دیدار رقیبان همچون شیران می‌شویم[١٦٨]

شگفتا که بلاشر خود به ترجمۀ قرآن کریم دست زده و می‌داند که قرآن میان شاعران بازمانده از دوران جاهلیّت و شاعرانی که اسلام را پذیرفتند، تفاوت نهاده و راه هرکدام را در شعر از یکدیگر جدا شمرده است، چنانکه می‌فرماید:

﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِي كُلِّ وَادٖ يَهِيمُونَ ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ يَقُولُونَ مَا لَا يَفۡعَلُونَ ٢٢٦ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ [الشعراء: ٢٢٤-٢٢٧].

یعنی:

«گمراهان، شاعران را پیروی می‌کنند.

آیا ندیدی که شاعران در هر وادی سرگردانند؟

و سخنانی می‌گویند که خود بدان‌ها عمل نمی‌کنند!

مگر آنان که ایمان آوردند و به کارهای شایسته پرداختند و خدا را بسیار یاد کردند و پس از آنکه ستم بر ایشان رفت، (به زبان شعر) حق را یاری نمودند ...».

و باز هم جای شگفتی است که بلاشر در همان کتاب «تاریخ ادبیّات عرب» نتوانسته نفوذ و تأثیر اسلام را در اشعار حسّان‌بن ثابت انکار کند و گفته است:

«در حقیقت، تأثیر اسلام در این قبیل اشعاری (که از حسّان سر زده) بدیهی جلوه می‌کند و نمی‌دانیم اشعار مردی که ستایندۀ اسلام شمرده می‌شود چگونه ممکن است جز این باشد؟!»[١٦٩]

با این همه، مترجم فارسی کتابِ «تاریخ ادبیّات عرب» در مقام اعتذار برآمده و کوشیده تا با توجیه سخن بلاشر (که ادّعا می‌نمود وحی محمدی فاصله‌ای میان معانی شعر در جاهلیّت و اسلام پدید نیاورد) وی را از خطا تبرئه کند! و در این باره می‌نویسد:

«شاید مراد مؤلّف بیشتر آن باشد که در ساختمان ظاهری شعر عربی، جاهلی و اسلامی تغییر حاصل نگردیده»![١٧٠].

با آنکه اولاً: در متن کتاب بلاشر چنانکه خود مترجم محترم آن را به فارسی برگردانده‌اند، سخن از «مفاهیم و معانی شاعران» آمده است، نه «ساختمان ظاهری شعر»![١٧١].

ثانیاً: بلاشر این مسأله را در جای دیگر از کتابش به گونه‌ای واضح تأکید نموده و راه توجیه و تأویل را بر خوانندگان بسته است، چنانکه می‌نویسد:

«رسم این است که به پیروی از دانشمندان مسلمان قرون وسطی همه، وحی الهی را که بین سال‌های ٦١٢ میلادی تا ٦٢٣ میلادی بر پیامبر نازل شد، عاملی به شمار آورند که در تحوّل ادبیّات عرب شکاف یا توقّفی به وجود آورد. لکن این عقیده در حقیقت اشتباه است و این اشتباه از آنجا برخاسته که مردمان می‌خواستند انقلابی را که اسلام در تاریخ سیاسی و مذهبی خاورمیانه به وجود آورد، در زمینۀ ادبیّات نیز بازیابند»[١٧٢].

همانگونه که ملاحظه می‌شود در اینجا به صراحت، سخن از «تحوّل ادبیات عرب» به میان آمده است نه ساختمان ظاهری شعر. و بلاشر انکار می‌کند که انقلاب دینی و سیاسی اسلام، در تحوّل ادب عربی مؤثّر افتاده باشد. و البته رأی وی، ادبیّات را به کلی از اندیشه‌های دینی و امور سیاسی جدا می‌کند و میان اشعار شاعران بت‌پرست و خوشگذران و شاعران یکتاپرست و پرهیزکار تفاوتی نمی‌بیند! و این ادّعا جز خیال‌پردازی مایه‌ای ندارد.

نمونۀ دیگر از لغزش‌های بلاشر آن است که وی در برخی از مباحث، راه اغراق و مبالغه می‌پیماید و به تناقض‌گویی دچار می‌شود. مثلاً در اینکه آیا از روزگار پیامبر اسلام هیچ نثری به ما رسیده است یا نه؟ بلاشر در کتاب «تاریخ ادبیّات عرب» می‌نویسد:

«همچنین شایستۀ تذکر است که جعل، نه تنها شعر بلکه آثار منثور را نیز به شدّت فرا گرفت به نحوی که می‌توان قاطعانه گفت به استثنای قرآن، حتی یک سطر از نثر این روزگار به دست ما نرسیده است»[١٧٣].

در پاسخ بلاشر کافی است که بگوییم: خود وی در صفحات پیشین از همین کتاب اعتراف می‌نماید که پیمان‌نامۀ منثور میان پیامبر اسلام و یهودیان مدینه که در آثار اسلامی نقل شده، کاملاً صحیح است! چنانکه می‌نویسد:

«در عوض، متون نسبتاً مفصّلی در دست داریم که از کتیبه‌های فوق غنی‌ترند اگرچه محتوای آن‌ها چندان متنوّع نیست. این متون عبارتند از معاهدات پیامبر و یا نامه‌هایی که ایشان برای سران قبایل یا امیران و یا پادشاهان معاصر فرستاده‌اند. اما همۀ دانشمندان در مقدار صحت این مدارک متّفق القول نیستند. معهذا مدارک کاملاً صحیح (مانند رساله‌ای که در آن، پیامبر پس از ورود به شهر مدینه در سال ٦٢٢ وضعیت مسلمانان و یهودیان را مشخص کرده است) از نظر زبان‌شناسی در درجۀ اول اهمیّت قرار دارند»[١٧٤].

می‌بینید که اغراق‌گویی، بلاشر را به تناقض افکنده و گاه مطلبی را کاملاً صحیح می‌شمارد و سپس آن را انکار می‌نماید!

بازهم نمونۀ دیگر از لغزش‌ها و تناقض‌گویی‌های بلاشر این است که: وی خلیفۀ سوم عثمان‌بن عفّان را متّهم می‌کند که برای اهتمام به نگارش قرآن، به دسته‌ای مأموریّت داد ولی علی‌بن ابی‌طالب و نیز أبیّ بن کعب را در میان آن‌ها تعیین نکرد تا: «تاج افتخار تهیۀ یک نصّ قرآنی را برای جامعۀ اسلامی، بر سر یک دستۀ مکّی بگذارد»![١٧٥].

با آنکه علی بنابر آثار موثّق، کار عثمان را کاملاً تصویب نمود[١٧٦] و همانگونه که خود بلاشر در صفحات پیشین آورده است، أبیّ‌بن کعب هم یک یا دو سال قبل از آنکه عثمان هیئتی را برای کتابت قرآن گرد آورد، دار فانی را وداع گفت![١٧٧] این قبیل لغزش‌ها در کار یک خاورشناس ورزیده، شگفت‌آور است، و نشان می‌دهد که بلاشر اهداف ویژه‌ای را دنبال می‌کرده و از همین رو بی‌توجّه به جوانب بحث، گرفتار خطا و تناقض شده است.

شگفت‌انگیزتر آن است که بلاشر عقیده داشته که پیامبر اسلام در زمان حیات خود، به تهیۀ مصحفی که جامع آیات قرآنی باشد اهتمام نورزید و دلیل این کار را چنان می‌پندارد که شاید پیامبر و یارانش اقدام بدان عمل را «کفر» می‌دانستند!! چنانکه می‌نویسد:

Peut-etre Mahomet et ses contem porains considererentils comme sacrilege une enterprise qui aurait a creer sur terre une copie de l’archetype de l’ecriture.[١٧٨]

یعنی: «شاید محمد و معاصرین او، مبادرت به کاری را که منجر به ایجاد نسخه‌ای از معیار کتاب آسمانی شود، کفر می‌دانستند»![١٧٩].

آیا هیچ دانشمند محقّقی احتمال می‌دهد که گردآوری آیات الهی از دیدگاه کسی که خود را پیامبر خدا می‌داند، کفر باشد؟! شک نیست که کفر و الحاد از ستیز با خداوند و آیات او سر می‌زند، نه از اهتمام در گردآوریِ آیات إلهی و حمایت از آن‌ها.

اما اینکه بلاشر در شگفتی فرو رفته که چرا پیامبر گرامی اسلام در روزگار خود به تهیّۀ مصحف جامعی دستور نداد؟ باید دانست که در عصر پیامبر  ج آیات قرآنی پیاپی نازل می‌شد و رسول خدا فرمان می‌داد تا کاتبان مخصوص، چون علی و عثمان و زیدبن ثابت و دیگران، آن‌ها را بر روی قطعات پوست و سنگ‌های نازک و استخوان شانۀ شتر... می‌نوشتند تا آنجا که پیامبر ارجمند در روزهای آخر از عمر شریفش، اعلام داشت که تمام قرآن را در میان مسلمانان نهاده و رسالت خود را ادا نموده است. چنانکه در خطبۀ مشهور «حجة الوداع» که با اسناد بسیار و از طرق غیرقابل انکار گزارش شده، در حضور هزاران مسلمان فرمود:

«فأعلموُا أیّها ‌النّاسُ قولي، فإنّي قدْ بلّغتُ وتركتُ فیكم ما إنِ اعتصمتمْ بهِ فلنْ تضلّوا أبداً أمراً بیّناً، كتابَ اللهِ و ...»[١٨٠].

یعنی: «ای مردم، سخن مرا دریابید که من پیام خدا را رساندم و در میان شما چیزی نهادم که اگر بدان چنگ در زنید هرگز گمراه نخواهید شد، امری است روشن، کتاب خدا است و ...».

شگفتا! که پیامبر اسلام در میان چندین هزار مسلمان فریاد می‌زند که: «من کتاب خدا را در میان شما نهاده‌ام» ولی بلاشر عقیده دارد که پیامبر چنین کاری نکرده است.

اگر مقصود این است که چرا در عصر رسول خدا  ج آیات قرآن در یک جا گرد نیامد و در میان دو جلد قرار نگرفت؟ البته این کار در زمانی که پیامبر اکرم در میان امّت به سر می‌برد و آیات قرآنی به تدریج نزول می‌یافت و سوره‌ها همگی بسته نشده بودند، مقدور نبود اما پس از اکمال دین و اتمام نعمت و رحلت رسول اکرم  ج قرآن از روی مدارک موجود (که در عصر پیامبر تهیه شده بود) گردآوری کردند. به قول حارث محاسبی در کتاب «فهمُ السّنن»:

«كتابةُ القرآنِ لیستْ بمحدثةٍ فإنّهُ  ج كانَ یأمرُ بكتابتهِ ولكنّهُ كانَ مفرّقاً في الرّقاع وَالأكتافِ والعسبِ فإنّما أمرَ الصّدیقُ بنسخِها منْ مكانٍ إلی مكانٍ مجتمعاً وَكانَ ذلك بمنزلةِ أوراقٍ وجدتْ في بیتِ رسولِ الله  ج فیها القرآنُ منتشراً فجمعها جامعٌ وربطَ بخیطٍ حتی لا یضیعَ منها شيء»[١٨١].

یعنی: «نوشتن قرآن (پس از پیامبر) کار تازه‌ای نبود زیرا پیامبر خود به نگارش آن فرمان داد لیکن قرآن بر روی رقعه‌ها و استخوان‌های (شانۀ شتر) و شاخه‌های درخت خرما به طور پراکنده نگاشته شده بود و (ابوبکر) صدّیق دستور داد تا آن‌ها را از این مکان و آن مکان برگیرند و در یک جا گرد آورند و این کار، به منزلۀ آن بود که برگ‌های پراکنده‌ای را در خانۀ پیامبر بیابند که بر آن‌ها آیات قرآن نوشته شده باشد، آنگاه کسی همه را گرد آورد و با رشته‌ای بربندد تا هیچ چیزی از میان نرود».

نمونۀ دیگر از خطاهای بلاشر آن است که وی ادّعا دارد همشهریان پیامبر اسلام پیش از آنکه پیامبر به رسالت برخیزد، از داستان‌های قرآنی باخبر بودند! و در مقدمه‌ای که بر قرآن نگاشته در این باره می‌نویسد:

Tous ces recits etaient connus et les adversaries du prophete avaient beau jeu de S’exclamer ironiquement en les entendant: ce sont la les histories des Ancetres! l'important etait de considerer l’usage nouveau qu’en faisait le coran. dans ce livre, chacun de ces recits deviant un argument.[١٨٢]

یعنی: «تمام این داستان‌ها (داستان هود و نوح و موسی و ابراهیم) در آن زمان معروف بود و مخالفان پیامبر خیلی خوب می‌توانستند با شنیدن آن‌ها ریشخندانه به پیغمبر بگویند: این‌ها چیزی نیست جز اساطیر الأوّلین! اهمیّت مطلب، بیشتر در نوع جدید به کار بردن به وسیلۀ قرآن بود. در این کتاب هریک از داستان‌ها در هریک از موارد، خود تبدیل به استدلالی می‌شود»[١٨٣].

اگر بلاشر در قرآن کریم دقت بیشتری کرده بود، به خود اجازه نمی‌داد که قوم پیامبر اسلام را از تمام داستان‌های قرآنی آگاه شمارد. زیرا به عنوان نمونه، قرآن پس از داستان نوح علیه السلام به صراحت می‌گوید:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩ [هود: ٤٩].

«این‌ها از اخبار غیب است که به سوی تو وحی می‌کنیم، و پیش از این، نه تو آن‌ها را می‌دانستی و نه قومت از آن‌ها آگاهی داشتند».

و روشن است که اگر قوم پیامبر از ماجرای مزبور باخبر بودند، قرآن مجید هرگز نمی‌توانست چنین ادعایی را در میان آن‌ها مطرح سازد. بنابراین، آنچه بلاشر می‌گوید که: «در این کتاب، هریک از داستان‌ها... تبدیل به استدلالی می‌شود» هرچند سخن درستی است ولی متأسّفانه با ادّعای نادرستی همراه شده است.

روی هم رفته در سخنانی که از بلاشر آوردیم، چند هدف دنبال می‌شود:

اول آنکه پیامبر اسلام، ناخوانا و نانویسا نبوده است!

دوم آنکه در قصص قرآنی سخن تازه‌ای که قریش از آن‌ها آگاه نباشند، نتوان یافت!

سوم آنکه قرآن مجید در روزگار نزولش تأثیر مثبتی بر ادبیّات عرب ننهاد!

و این هر سه ادعا، از ریشه باطل است و دلایل عقلی و تاریخی فراوانی برخلاف آن‌ها وجود دارد.

لغزش‌های بلاشر در ادب عربی و معارف اسلامی فراوان است و ما به ملاحظۀ طولانی‌نشدن سخن، در اینجا به همین اندازه بسنده می‌کنیم.

[١٦٣]- مانند آنکه بلاشر در ترجمه خود از قرآن کریم، «سورة البقرة» را به "Sourate la Genisse" برگردانده که به معنای سوره «ماده گاو» است. ولی حرف تاء در آخر واژه «البقرة» علامت تأنیث نیست بلکه بر «وحدت» دلالت می‌کند و «البقرة» به معنای «یک گاو» می‌آید (مانند: الشجرة و الثمرة و امثال این‌ها) از اینرو در متن قرآن کریم (در خلال داستان گاو بنی‌اسرائیل) گاهی حرف تاء از آخر کلمه حذف شده و می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَيۡنَا [البقرة: ٧٠]. و نیز تعبیر «خصاءُ البقرة» که خود بلاشر در لغتنامه‌اش (ج ٢، ص ٧٤٧، چاپ پاریس) آورده، به معنای «اخته کردن یک گاو» می‌آید که اگر در این ترکیب، البقرۀ به معنای «ماده گاو» بود، بدیهی است که ترکیب نادرستی از کار در می‌آمد زیرا گاو ماده را اخته نمی‌کنند! در واژه‌نامه عربی «أقربُ الموارد» نیز می‌خوانیم: «البقر، اسم جنسٍ والبقرة تقعُ علی الذّكرِ والأنثی وإنّما دخلته الهاءُ علی أنّهُ واحدٌ من جنسٍ». یعنی: «البقر، اسم جنس است و البقرۀ، بر گاو نر و ماده اطلاق می‌شود و هاء (یا تاء) در آخر لفظ بقرۀ، تنها از آن رو در آمده که بر یک رأس از جنس گاو دلالت کند».

[١٦٤]- le Coran p. ٤٦٦ (Paris-١٩٤٩)

[١٦٥]- Introduction au coran. P. ١٠ (Paris-١٩٩١)

[١٦٦]- تاریخ ادبیّات عرب، اثر رژی بلاشر، ترجمه دکتر آ. آذرنوش، ج ١، ص ١٧ (از مقدمه مؤلّف)، چاپ تهران.

[١٦٧]- نهایة الأرب فی فنونالأدب، اثر شهاب‌الدّین احمد نویری، ج ٤، ص ١٠٤، چاپ مصر.

[١٦٨]- ترجمه بیت، از نویسنده این مقاله است.

[١٦٩]- مترجم عربیِ کتاب، عبارت بلاشر را چنین ترجمه کرده است: «وَفي الحقِّ فإنَّ التأثیراتِ الإسلامیة في هذا العملِ الشّعريٌّ تبدو بدیهیّةً ولا ندري كیفَ تكون غیرَ ذلك في أشعارِ رجُلٍ كانَ یعتبرُ مادحُ الإسلام؟» (تاریخ‌الأدب العربی، ص ٣٤٩، چاپ بیروت).

[١٧٠]- تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آ. آذرنوش، پاورقی صفحه ١٧ از مقدمه.

[١٧١]- مترجم عربیِ کتاب نیز با مترجم پارسی، هماهنگ است و می‌نویسد: «لم تحدثْ رسالةُ محمّدٍ انقطاعاً في مفاهیمِ الشُّعراءِ السّابقینَ والّلاحقینَ الّذین جاءُوا عقبَ الإسلامِ مباشرةً» (تاریخ الأدب‌العربی، ص ١٣).

[١٧٢]- تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آذرنوش، ص ١٣١. مقایسه شود با: «تاریخ الأدب العربي»، ترجمه دکتر الکیلانی، ص ١٠٧.

[١٧٣]- تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آذرنوش، ص ٢٧٦. مقایسه شود با: «تاریخ الأدب العربي»، ترجمه دکتر الکیلانی، ص ٢٠٥.

[١٧٤]- تاریخ ادبیّات عرب، ترجمه دکتر آذرنوش، ص ١٠٥. مقایسه شود با: «تاریخ الأدب العربي»، ترجمه دکتر الکیلانی، ص ٩٢.

[١٧٥]- در آستانه قرآن، اثر بلاشر، ترجمه دکتر محمود رامیار، ص ٧٦.

[١٧٦]- هرچند علی در هیئتی که عثمان برای کتابت قرآن تعیین کرد شرکت نداشت ولی آثار موثّقی که رسیده نشان می‌دهد که آن حضرت در زمان خلافت خود، به اصلاح مصحف‌ها نپرداخت و کار عثمان را صریحاً تأیید نمود چنانکه فرمود: «لوْ كنتُ الواليَ وقتَ عثمانَ لفعلتُ في المصاحفِ مثلَ الّذي فعلَ عثمانُ» (المصاحف، اثر سجستانی، ص ٢٣، چاپ مصر و مدارک دیگر ...) یعنی: «اگر در روزگار عثمان، من والی بودم همان کاری را که او درباره مصحف‌ها کرد من نیز می‌کردم».

[١٧٧]- در آستانه قرآن، ص ٧٤.

[١٧٨]- Introduction au coran. P. ٢٥ (Paris-١٩٩١)

[١٧٩]- با استفاده از ترجمه آقای دکتر رامیار در ص ٤٢ از کتاب «در آستانه قرآن».

[١٨٠]- سیره ابن هشام، ج ١، ص ٦٠٤، چاپ مصر و تاریخ‌الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج ٣، ص ١٥١، چاپ مصر و الموطّأ، اثر مالک‌بن أنس، ج ٢، ص ٢٠٨، چاپ مصر و مدارک دیگر ...

[١٨١]- الإتقان في علوم القرآن، اثر جلال‌الدین سیوطی، ج ١، ص ٥٨، چاپ مصر.

[١٨٢]- Introduction au coran, p. ١٨٠, ١٨١

[١٨٣]- با استفاده از ترجمه آقای دکتر محمود رامیار در ص ١٥٣ از کتاب «در آستانه قرآن».