سورۀ یس مکی و دارای ۸۳ آیه میباشد
سورة يس (مكية وهي ثلاث وثمانون آية)
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿يسٓ ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ ٢ إِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٣ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٤ تَنزِيلَ ٱلۡعَزِيزِ ٱلرَّحِيمِ ٥ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ فَهُمۡ غَٰفِلُونَ ٦﴾ [یس: ۱-۶].
ترجمه: به نام ذات مستجمع کمالات رحمن رحیم. یا،سین.(۱) قسم به قرآن با حکمت(۲) که قطعاً تو از مرسلین میباشی(۳) (که هدایت کنی) بر راه راست (۴) (قرآن) ازجانب خدای عزیز رحیم نازل شده است (۵) برای اینکه بترسانی قومی را چنانکه ترسانیده شدند پدرانشان، که ایشان غافلند (۶).
نکات: چنانکه مکرر گفتیم حروف مقطعه برای معنی وضع نشده بلکه برای ترکیب کلمه میباشد و در عین حال مفسران از این مطلب صرفنظر کرده برای یاسین معانی فرضی نوشتهاند از آن جمله یاسین یعنی؛ ای سید، و یا؛ ای سید المرسلین و مانند اینها. نکتۀ دیگر آنکه کفار به قرآن و خود محمد صایمان نداشتند پس چگونه اینجا در مقام اثبات نبوت او به قرآنی قسم خورده که ایشان قبول نداشتند؟ جواب این است که این قسمی است که به صورت ظاهر قسم است ولی در حقیقت دلیلی بر نبوت است زیرا قرآن معجزه و دلیل نبوت است، حقتعالی خواسته بفرماید قسم به این کتابی که روشنگر مطلب نبوت است که تو از مرسلین میباشی، و به اضافه کفار میدانستند که قرآن نزد محمدصو مؤمنین بسیار عظمت دارد و به دروغ به آن قسم نمیخورند و لذا اینجا به قرآن سوگند یاد کرده. و ذکر صفت حکیم برای قرآن دلالت دارد که سراسر قرآن و همۀ آیات آن حکمت است. نکتۀ دیگر اینکه ﴿مَّآ﴾در جملۀ ﴿مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ﴾را عدهای موصوله و برخی مصدریه و بعضی مبهمه گرفته و ظاهراً تماماً قابل صحت است و با یکدیگر منافات ندارد و نزدیک به هم است.
﴿لَقَدۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ عَلَىٰٓ أَكۡثَرِهِمۡ فَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ٧ إِنَّا جَعَلۡنَا فِيٓ أَعۡنَٰقِهِمۡ أَغۡلَٰلٗا فَهِيَ إِلَى ٱلۡأَذۡقَانِ فَهُم مُّقۡمَحُونَ ٨ وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ ٩ وَسَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٠ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلذِّكۡرَ وَخَشِيَ ٱلرَّحۡمَٰنَ بِٱلۡغَيۡبِۖ فَبَشِّرۡهُ بِمَغۡفِرَةٖ وَأَجۡرٖ كَرِيمٍ ١١﴾
[یس: ۷-۱۱].
ترجمه: محقق است که گفتارخدا دربارۀ اکثر ایشان تحقق یافته پس ایشان ایمان نیاورند(۷) به راستی که ما در گردنهای ایشان غلهایی قرار دادهایم که تا چانههای ایشان را گرفته پس ایشان سر به هوا گشتهاند(۸) و قرار دادیم در جلو ایشان سدی و در پشت سرشان سدی پس ایشان را پوشاندیم که نمیبینند(۹) و یکسان است بر ایشان چه بترسانیشان و یا نترسانیشان ایمان نیاورند(۱۰) تنها کسی را میترسانی که پیروی این قرآن کند و در پنهانی از خدای رحمن بترسد پس مژده ده او را به آمرزش و اجر بزرگ(۱۱).
نکات: سخنی که بر ایشان ثابت شده که خدا فرموده: ﴿لَقَدۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ﴾چه سخنی میباشد؟ میتوان گفت: آنست که خدا فرموده: ﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾. و مقصود از جملۀ: ﴿جَعَلۡنَا فِيٓ أَعۡنَٰقِهِمۡ أَغۡلَٰلٗا...﴾این است که غلهای عصبیت، لجاج و منیت و خودخواهی چنان ایشان را سر به هوا کرده که حاضر نیستند جلو راه خود را بنگرند و سر فرود آورند برای توجه به راهی که جلو ایشان است، آیا راه است و یا چاه؟ مانند کسانی که با غلها چانۀ ایشان را بستهاند و به عقب کشیدهاند که نمیتوانند سر خود را پایین آورند. و همچنین مراد از جملۀ: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا ...﴾همان سدِّ جهالت و عصبیت است که از هر طرف ایشان را احاطه کرده و حقیقت را از ایشان پنهان داشته به طوری که گویا نمیبینند.
و اینکه خدا فرموده ما قرار دادیم برای این است که قوانین علل و معلول را خدا قرار داده و عصبیت و جهالت را خدا علت قرار داده برای عدم توجه به حقیقت و لو اینکه بنده به اختیار خود زیر بار عصبیت رفته ولی علّیت آن را برای کور دلی خدا قرار داده، پس جملۀ ﴿إِنَّا جَعَلۡنَا فِيٓ أَعۡنَٰقِهِمۡ...﴾دلالت بر جبر نمیکند. و جملۀ: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلذِّكۡرَ...﴾دلالت دارد که هرکس توجه به قرآن نکند و از آن پیروی ننماید انذار رسول خداصبرای او نتیجه بخش نخواهد بود.
﴿إِنَّا نَحۡنُ نُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَنَكۡتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَءَاثَٰرَهُمۡۚ وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ ١٢﴾
[یس: ۱۲].
ترجمه: به درستی که ما خودمان زنده میکنیم مردهها را و مینویسیم آنچه ازپیش فرستادهاند (از اعمال) و مینویسیم آثار ایشان را و هرچیزی را به شماره آوردهایم در امامی روشن(۱۲).
نکات: جملۀ: ﴿إِنَّا نَحۡنُ...﴾دلالت دارد که إحیاء اموات فقط کار خدا و مخصوص اوست به دلیل آوردن ضمیر فصل پس از ضمیر وصل. و کلمۀ ﴿ءَاثَٰرَهُمۡ﴾دلالت دارد که آثاری که از مردم بماند پس از موت ایشان نیز در پروندۀ عمل ثبت میگردد مانند سنت حسنهای که بگذارند و یا سنت سیئه که میگذارند، و یا اولاد صالح و یا خلف ناصالح که با مال او و توصیۀ او تقویت دین شده و یا فسادی از او بروز کند. و مقصود از ﴿إِمَامٖ مُّبِينٖ﴾پروندۀ عمل است که آن را امام میگویند برای اینکه روز قیامت در جلو انسان است و ﴿مُّبِينٖ﴾است از جهت اینکه نقطۀ ابهامی در آن نیست. و روایت شده از ابو سعید الخدری که بنی سلمه از مسجد رسول خداصدور بودند و به رسول خداصاظهار شکایت کردند پس این آیه نازل شد [۱]. و طبرسی روایت کرده از رسول خداصکه فرمود: «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ أَجْراً فِي الصَّلَاةِ أَبْعَدَهُمْ إِلِیهَا مَمَشَی» [۲]. بنابراین مقصود از ﴿َءَاثَٰرَهُمۡ﴾؛ «آثار أقدامهم»ممکن است باشد.
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلًا أَصۡحَٰبَ ٱلۡقَرۡيَةِ إِذۡ جَآءَهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَ ١٣ إِذۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهِمُ ٱثۡنَيۡنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزۡنَا بِثَالِثٖ فَقَالُوٓاْ إِنَّآ إِلَيۡكُم مُّرۡسَلُونَ ١٤ قَالُواْ مَآ أَنتُمۡ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا وَمَآ أَنزَلَ ٱلرَّحۡمَٰنُ مِن شَيۡءٍ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا تَكۡذِبُونَ ١٥ قَالُواْ رَبُّنَا يَعۡلَمُ إِنَّآ إِلَيۡكُمۡ لَمُرۡسَلُونَ ١٦ وَمَا عَلَيۡنَآ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ١٧﴾ [یس: ۱۳-۱۷].
ترجمه: و برای ایشان بزن مَثَل اصحاب آن قریه را که پیامبرانی برایشان آمدند (۱۳) هنگامی که به سوی ایشان دو رسول فرستادیم پس آن دو را تکذیب کردند پس ایشان را به فرستادن سومی عزیز نمودیم پس گفتند: محققاً ما فرستادگان به سوی شماییم(۱۴) اهل قریه گفتند: نیستید شما مگر بشری مانند ما و خدای رحمن چیزی نازل نکرده، نیستید شما مگر دروغگویان(۱۵) رسولان گفتند: پروردگار ما میداند که به راستی ما فرستاده شده به سوی شماییم(۱۶) و نیست بر عهدۀ ما مگر رسانیدن آشکار(۱۷).
نکات: این آیات راجع به فرستادن عیسی÷میباشد که دو رسول فرستاد به شهر انطاکیه، و چون اهل آن ایمان به خدا نداشتند، خدای تعالی آنجا را قریه شمرده و از تمدن دور دانسته، چون آن دو رسول نزدیک به شهر رسیدند مرد پیری را دیدند که گوسفندانی میچراند و نام او حبیب است، بر او سلام کردند، پیرمرد گفت شما کیستید؟ گفتند: ما دو فرستادۀ حضرت عیسی میباشیم، او گفت: آیا شما نشانۀ صدقی همراه دارید؟ گفتند: آری، ما بیمار را شفا میدهیم و به ارادۀ خدا کور و برص را خلاص میکنیم، پیرمرد گفت: من فرزند بیماری دارم که سالها در بستر افتاده، گفتند: ما را به سوی منزل خود ببر تا از حال فرزندت مطلع شویم، ایشان را به منزل خود برد و ایشان بدن فرزند او را مس کردند و همان وقت از جا برخاست، این خبر منتشر شد و بسیاری از بیماران را آوردند و به دست ایشان شفا حاصل گردید، تا خبر به پادشاه بت پرست ایشان رسید، پس آن دو رسول را خواند و گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما فرستادۀ عیسی÷میباشیم، آمدیم تو را دعوت کنیم از عبادت بتها به عبادت خدای بینا و شنوا، شاه گفت: برای ما آیا إلهی جز إلههای خودمان هست؟ گفتند: آری آنکه تو و خدایانت را ایجاد کرده. شاه گفت: شما برخیزید تا فکر کنم در این امر شما. پس مردم، آن دو رسول را درمیان بازار کتک زدند. روزی شاه عبور میکرد ایشان الله اکبر گفتند، شاه غضبناک شد و امر کرد ایشان را حبس کنند و به هریک صد تازیانه بزنند، پس چون ایشان را کتک زدند و تکذیب کردند، حضرت عیسی÷«شمعون الصفا»بزرگ حوارییون را فرستاد و او آمد با درباریان شاه انس گرفت و معاشرت کرد تا خبر او به شاه رسید و او را خواست و مورد اکرام و انس شاه شد. سپس روزی به شاه گفت: به من خبر رسیده که دو نفر مردی را در زندان کرده و ایشان را زدهای، چون تو را به غیر دین خودت دعوت کردند، آیا شنیدی ایشان چه میگویند؟ شاه گفت: غضب من مانع شد، گفت: اگر صلاح بدانید ایشان را بخوانیم و مطلع شویم چه میگویند؟ پس شاه ایشان را خواست و گفت: چه کس شما را فرستاده؟ گفتند: خدایی که هر چیزی را خلق کرده بدون شریک. شمعون گفت: دلیل شما چیست؟ گفتند: هرچه بخواهی، شاه امر کرد یک غلام بیچشم مادرزادی را آوردند، ایشان دعا کردند تا خدا برای او محل چشمی شکافت و ایشان دو بندقه گل را گذاشتند و بقدرت خدا دو چشمی شد که بدیدند. ملک تعجب کرد، شمعون به شاه گفت: آیا ممکن است شما نیز از خدایان خود چنین کاری را بخواهید؟ شاه گفت: إله ما نفع و ضرری ندارد، سپس شاه به آن دو رسول گفت: آیا خدای شما قادر است مردهای را زنده کند تا ما به او و شما ایمان آوریم؟ گفتند: إله ما قادر بر هر چیزی است، شاه گفت: مردهای هفت روز است مرده و متعفن شده و برای اینکه پدرش غایب بوده تا حاضر شود او را دفن نکردهاند، آن را بیاورید، پس آن دو رسول آشکارا خدا را خواندند و شمعون در سر خدا را خواند تا مرده برخاست و گفت: هفت روزه مردهام و در گودالهای آتش وارد شدم و من شما را برحذر میدارم از این باطل، پس ایمان به خدا بیاورید، چون شمعون دید قول او به شاه اثر کرده شاه را به خدا پرستی دعوت کرد و او با عدهای از اهل مملکت ایمان آوردند و عدۀ دیگر به همان کفر و شرک خود ماندند. و در روایتی آمده که آن مرده فرزند شاه بوده و گفت: من در عالم برزخ دیدم دو مردی را که سجده کردند و از خدای تعالی خواستند که من زنده شوم. شاه گفت: ای پسر آیا آن دو نفر را چون ببینی میشناسی؟ گفت: آری، پس شاه مردم را به صحرا برد و دستور داد همه از جلو فرزند او بگذرند، پس از عدهای یکی از آن دو رسول را دید و گفت: این یکی از آن دو نفر است، سپس دیگری را دید وگفت این مرد دومی است. ولی در بعضی از روایات آمده که ایشان ایمان نیاوردند و خواستند پیامبران را به قتل برسانند، چون حبیب نجارمطلع شد از پایین شهر آمد و ایشان را به ایمان دعوت کرد [۳].
﴿قَالُوٓاْ إِنَّا تَطَيَّرۡنَا بِكُمۡۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهُواْ لَنَرۡجُمَنَّكُمۡ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٞ ١٨ قَالُواْ طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ أَئِن ذُكِّرۡتُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ مُّسۡرِفُونَ ١٩ وَجَآءَ مِنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِينَةِ رَجُلٞ يَسۡعَىٰ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱتَّبِعُواْ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٢٠ ٱتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسَۡٔلُكُمۡ أَجۡرٗا وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٢١﴾
[یس: ۱۸-۲۱].
ترجمه: مردم انطاکیه گفتند: ما فال بد میزنیم به شما، اگر خودداری نکنید و دست بر ندارید البته البته شما را سنگسار میکنیم و حتماً به شما خواهد رسید از ما عذابی دردناک(۱۸) رسولان گفتند: شومی شما با شماست آیا وقتی شما تذکر داده شوید(آنرا به فال بد میگیرید)؟ بلکه شما قومی اسرافکننده میباشید (۱۹) و از انتهای شهر مردی در حال سعی و شتاب آمده، گفت: ای قوم من رسولان را پیروی کنید(۲۰) پیروی کنید کسانی را که از شما مزد نمیخواهند و آنان هدایت یافتگانند(۲۱).
نکات: فال بد را «تطیّر»میگویند، قوم جاهل به هرچیزی فال میزنند و اگرچه چیز خوبی باشد که موجب رستگاری ایشان است، قوم انطاکیه به رسولان إلهی فال بد میزدند و خواستند آنان را بکشند، پس همان مردی که به نام حبیب بود و ایمان آورده بود به یاری رسولان إلهی برخاست. و مقصود از ﴿طَٰٓئِرُكُم مَّعَكُمۡ﴾این است که کفر و جهل شما که با شما میباشد باعث شومی و بدی است. و یکی از بیماریها فال بد است مانند نحوست سیزده نزد بسیاری از مردم و همچنین صدای کلاغ و خواندن جغد، کسانی که به فال بد عقیده دارند در معرض آن خود را گم میکنند و بر اثر فال بد راحتی را از کف میدهند و حتی گاهی یک عمر در رنج روحی و نگرانیند مثلا دختری از اشراف اروپا که به نحوست سیزده معتقد بوده و روز سیزده به دنیا آمده بود چون بزرگ شد و فهمید تا آخر عمر ناراحت و وحشت داشت، فال بد ساختۀ خود انسان و یک آفت و یک نوع تلقین رنج آوری است که فکر مردم ضعیف و جاهل را تیره میکند، اسلام واقعیتی برای آن قائل نیست. رسول خداصفرموده: «الطیرةُ شرك» [۴]. یعنی فال بد را مؤثر دانستن شرک به خدا است. و نیز فرموده: «مَنْ رَدَّتْهُ الطَیَرَةُ عَنْ حَاجَتِهِ فَقَدْ أَشَرَكَ» [۵]. یعنی کسی که فال بد او را از حاجتش باز دارد پس محققا مشرک شده. و علی÷فرموده: «الطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَق» [۶]. آری مردم پارهای از حوادث بد که علل آن از خودشان است به حساب فال بد میگذارند، مانند اینکه روز ۱۳ شراب میخورند و مست میکنند و به زمین میخورند و دچار شکستگی استخوان میشوند و به حساب ۱۳ میگذارند. از حضرت صادق نقل شده که فرمود: «الطِّيَرَةُ عَلَى مَا تَجْعَلُهَا، إِنْ هَوَّنْتَهَا تَهَوَّنَتْ، وَإِنْ شَدَّدْتَهَا تَشَدَّدَتْ، وَإِنْ لَمْ تَجْعَلْهَا شَيْئاً لَمْ تَكُنْ شَيْئاً» [۷]. و حضرت رسول خداصمیفرماید: «إِنَّ الرَقَی وَالتَمَائِمَ وَالتَولَةَ شَرَكٌ» [۸]، یعنی طلسمها و آنچه بر گردن اطفال بسته میشود و ورد محبت شرک است.
و جملۀ: ﴿ٱتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسَۡٔلُكُمۡ أَجۡرٗا﴾دلالت دارد که مبلغ دینی نباید اجر بخواهد و وجوهی به نام دین نباید از مردم مطالبه کند و باید برای امرار معاش کار کند چنانکه انبیاء چنین بودند. کتاب «محجة البیضاء» نقل کرده است که: «كَانَ سَیِّدُ الـمُرسَلِینَ یَشتَرِي الشَيءَ فَیَحْمِلُهُ إِلى بَیتِهِ بِنَفْسِهِ، فَیَقُولُ لَهُ صَاحِبُهُ: أَعْطِنِي. فَیَقُولُ: صَاحِبُ الـمَتَاعِ أَحَقُّ بِحَمْلِهِ»» [۹]. یعنی رسول اکرمصهرگاه چیزی میخرید خود به خانه میبرد و اگر کسی همراه آن حضرت بود و میگفت: آن را به من بده بیاورم حضرت میفرمود صاحب متاع سزاوار است که خود مال خود را حمل کند. و نیز نقل کرده از علی بن حمزه که: «رَأَيْتُ أَبَا الْـحَسَنِ ÷يَعْمَلُ فِي أَرْضٍ لَهُ قَدِ اسْتَنْقَعَتْ قَدَمَاهُ فِي الْعَرَقِ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَيْنَ الرِّجَالُ؟ فَقَالَ÷: يَا عَلِيُّ، قَدْ عَمِلَ بِالْيَدِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَمِنْ أَبِي فِي أَرْضِهِ، فَقُلْتُ: وَمَنْ هُوَ؟ فَقَالَ÷: رَسُولُ اللهِ وَأَمِيرُ الْـمُؤْمِنِينَ وَآبَائِي كُلُّهُمْ كَانُوا قَدْ عَمِلُوا بِأَيْدِيهِمْ وَهُوَ مِنْ عَمَلِ النَّبِيِّينَ وَالْـمُرْسَلِينَ وَالْأَوْصِيَاءِ وَالصَّالِحِين» [۱۰]. در کتاب زندگانی خود گفتهام:
اقتدا کن بر امام لا فتی
دین حق میکن ز بدعتها جدا
آن امام کارگر در بوستان
نی امامی که کند دین را دکان
و تنکیر ﴿رَجُلٞ﴾دلالت دارد بر کمال او در رجولیت و تنوین برای تعظیم است.
﴿وَمَا لِيَ لَآ أَعۡبُدُ ٱلَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٢٢ ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةً إِن يُرِدۡنِ ٱلرَّحۡمَٰنُ بِضُرّٖ لَّا تُغۡنِ عَنِّي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يُنقِذُونِ ٢٣ إِنِّيٓ إِذٗا لَّفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ ٢٤ إِنِّيٓ ءَامَنتُ بِرَبِّكُمۡ فَٱسۡمَعُونِ ٢٥﴾[یس: ۲۲-۲۵].
ترجمه: و چرا نپرستم آن را که مرا پدید آورده و به سوی او رجوع داده میشوید(۲۲) آیا غیر ازخدا، إلا هان و معبودان دیگری بگیرم که اگر خدای رحمن ضرر مرا بخواهد شفاعت ایشان به هیچ وجه کفایت از من نکند و مرا نرهانند(۲۳) بهراستی که در این صورت البته در گمراهی آشکارا میباشم(۲۴) به درستی که من به پروردگار شما ایمان آوردم، پس، از من بشنوید(۲۵).
نکات: حقتعالی در این آیات از کیفیت دعوت حبیب و ارشاد او کفار قوم خود را بیان کرده و استدلال او را بیان کرده که بنده باید فقط خالق خود را عبادت کند و او را ملجأ در حوائج بداند، به دلیل اینکه او هستی داده. ثانیاً: بازگشت همه برای حساب به سوی اوست. ثالثاً: در صورت عذاب الهی برای بنده و تعیین کیفر او، شفاعت احدی مفید نباشد. رابعاً: شفیعان از عهدۀ انقاذ برنیایند و لذا ایمان خود را اعلام کرد و گفت: ای کفار بشنوید. از رسول خداصنقل شده که فرمود: «سُبَّاقُ الْأُمَمِ ثَلَاثَةٌ لَمْ يَكْفُرُوا بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ÷وَصَاحِبُ يَاسِينَ وَمُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ» [۱۱]. در تاریخ حال او آمده که قوم بر او حملهور شدند و زیر پا او را شهید کردند، و لذا در آیۀ ذیل بیان شده که از طرف خدای تعالی او را به بهشت خواندند.
﴿قِيلَ ٱدۡخُلِ ٱلۡجَنَّةَۖ قَالَ يَٰلَيۡتَ قَوۡمِي يَعۡلَمُونَ ٢٦ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ ٢٧ ۞وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ مِنۢ بَعۡدِهِۦ مِن جُندٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ ٢٨ إِن كَانَتۡ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ فَإِذَا هُمۡ خَٰمِدُونَ ٢٩ يَٰحَسۡرَةً عَلَى ٱلۡعِبَادِۚ مَا يَأۡتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ ٣٠﴾[یس: ۲۶-۳۰].
ترجمه: گفته شد وارد بهشت شو گفت: ای کاش قوم من میدانستند(۲۶) که پروردگارم چگونه مرا آمرزید و مرا از گرامی شدگان کرد(۲۷) و نفرستادیم بر قوم او پس از او لشکری از آسمان و ما نازلکننده نبودیم(۲۸) نبود مگر یک بانگ مرگبار که ناگهان خاموش شدند(۲۹) دریغا بر این بندگان، رسولی بر ایشان نیامد مگر اینکه به او استهزاء میکردند(۳۰).
نکات: جملۀ: ﴿قِيلَ ٱدۡخُلِ ٱلۡجَنَّةَ﴾دلالت دارد که حبیب نجار و یا هر شهیدی پس از وفات داخل در بهشت برزخی و یا اخروی میگردد و متنعّم به نعم الهی است، زیرا او را لگدکوب، یا سنگسار و یا به دار زدند و او شهید از دنیا رفته و خدا او را گرامی داشته. و جملۀ: ﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ...﴾دلالت بر تحقیر قوم دارد، یعنی حقتعالی اهمیت به آنان نمیدهد و آنان را به یک صیحه هلاک نمود و احتیاج به لشکر آسمانی نداشتند. ولی حقتعالی برای بندگان سرکش خود اظهار تأسف نموده که به فرستادگان او استهزاء میکردند و معنی تأسف اینجا از حقتعالی اخبار اوست که اینجا مورد آن است و حبیب نجار را سرباز گم نام گویند.
﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا قَبۡلَهُم مِّنَ ٱلۡقُرُونِ أَنَّهُمۡ إِلَيۡهِمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ٣١ وَإِن كُلّٞ لَّمَّا جَمِيعٞ لَّدَيۡنَا مُحۡضَرُونَ ٣٢ وَءَايَةٞ لَّهُمُ ٱلۡأَرۡضُ ٱلۡمَيۡتَةُ أَحۡيَيۡنَٰهَا وَأَخۡرَجۡنَا مِنۡهَا حَبّٗا فَمِنۡهُ يَأۡكُلُونَ ٣٣ وَجَعَلۡنَا فِيهَا جَنَّٰتٖ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَٰبٖ وَفَجَّرۡنَا فِيهَا مِنَ ٱلۡعُيُونِ ٣٤ لِيَأۡكُلُواْ مِن ثَمَرِهِۦ وَمَا عَمِلَتۡهُ أَيۡدِيهِمۡۚ أَفَلَا يَشۡكُرُونَ ٣٥﴾[یس: ۳۱-۳۵].
ترجمه: آیا ندیدند که چقدر از مردم قرنها را پیش از ایشان هلاک نمودیم که دیگرآنان بهسوی ایشان برنمیگردند(۳۱) و محققاً تمامشان بیشک به پیشگاه ما احضارشدگانند(۳۲) و نشانۀ قدرت ما برای ایشان آن زمین مرده است که ما آن را زنده کردیم و از آن حبه بیرون آوردیم که از آن میخورند(۳۳) و در آن بوستانهایی از درخت خرما و انگور قرار دادیم و در آن چشمهها روان ساختیم (۳۴) تا از میوۀ آن و از آنچه دستهایشان به عمل آوردهاست، بخورند پس آیا شکر نمیگزارند(۳۵).
نکات: در و دیوار عالم موجب عبرت و آثار قدرت است ولی چون بشر مکرر دیده متوجه نیست، ولی خدا چند چیز را برای نشانۀ عبرت و قدرت خود در این آیات آورده است:
اول: مردمان قرنهای گذشته که رفتند و قدرت برگشت ندارند.
دوم: زمینهای موات را که بواسطۀ باران احیاء کرده.
سوم: حبوباتی را که از آن بیرون میآورد که هرکدام هزاران منافع دارد.
چهارم: باغ و بوستانهایی که ایجاد نموده.
پنجم: چشمههایی که روان کرده است.
و مقصود از جملۀ ﴿وَمَا عَمِلَتۡهُ أَيۡدِيهِمۡ﴾، طعامها، انواع شیرهها، کمپوتها، آب میوهها و شیرینیها است که بشر آن را میسازد.
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ وَمِنۡ أَنفُسِهِمۡ وَمِمَّا لَا يَعۡلَمُونَ ٣٦ وَءَايَةٞ لَّهُمُ ٱلَّيۡلُ نَسۡلَخُ مِنۡهُ ٱلنَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظۡلِمُونَ ٣٧ وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ٣٨﴾[یس: ۳۶-۳۸].
ترجمه: منزه است آن خدایی که از نبات و از خود انسانها و از موجوداتی که مردم نمیدانند جفتها، اصناف، انواع و اقسامی ایجاد کرده است(۳۶) و نشانه قدرتی برای ایشان شب است که روز را از آن بر طرف میکنیم که ناگاه ایشان در تاریکیاند(۳۷) و خورشید سیر میکند تا قرارگاه خود، اندازهگیریی که خدای توانای دانا مقرر کرده(۳۸).
نکات: یکی از آیاتی که دلالت بر خلقت نر و ماده در گیاهان دارد جملۀ ﴿خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ كُلَّهَا﴾در آیۀ ۳۶ میباشد. و جملۀ: ﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِي لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَا﴾دلالت بر حرکت و سیر خورشید دارد، اما مفسرین برای جملۀ ﴿لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَا﴾معانی متعدده ذکر کردهاند، آنچه از ظاهر آیه به نظر میرسد این است که مستقر خورشید همان قیامت است. و حرکت فعلی خورشید چنانچه منجمین گفتهاند به طرف ستارۀ وکا است و در قیامت راکد میشود و طبق گفتۀ دانشمندان فلکی امروز آفتاب حرکتی ویژۀ خود دارد و در مدار خود با سرعت -/۷۲۰۰۰ کیلومتر در ساعت بشکل مارپیچ به طرف ستارۀ وکا در حرکت است.
﴿وَٱلۡقَمَرَ قَدَّرۡنَٰهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَٱلۡعُرۡجُونِ ٱلۡقَدِيمِ ٣٩ لَا ٱلشَّمۡسُ يَنۢبَغِي لَهَآ أَن تُدۡرِكَ ٱلۡقَمَرَ وَلَا ٱلَّيۡلُ سَابِقُ ٱلنَّهَارِۚ وَكُلّٞ فِي فَلَكٖ يَسۡبَحُونَ ٤٠ وَءَايَةٞ لَّهُمۡ أَنَّا حَمَلۡنَا ذُرِّيَّتَهُمۡ فِي ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ ٤١﴾[یس: ۳۹-۴۱].
ترجمه: و برای ماه منازلی مقدر و اندازهگیری کردیم تا آنکه چون مانند چوب کهنه خوشه خرما برگردد(۳۹) نه برای خورشید سزاوار است که به ماه برسد و نه شب پیشی گیرندۀ روز است و هر یک در مدار خود شناورند(۴۰) و ایشان را نشانۀ قدرتی است که ما حمل نمودیم ذریه ایشان را در کشتی پر از بار (۴۱).
نکات: منزلهای سیر قمر عبارت است از برجهای دوازدگانه یعنی: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت؛ که هریک از اینها مجموعهای از ستارگان است که به شکل آن میباشد. مثلاً عدهای از ستارگان به نظر مردم زمین مانند ترازویی است دارای شاهین و کفین، آن مجموعه را میزان گویند و خدا سیر قمر را در نظر اهل زمین چنین نموده که در این برجها سیر میکند. و گفتهاند بیست و هشت منزل است که هر شب داخل منزلی شود تا به منزل آخر رسد. به هرحال سیر ماه از هلال تا قرص کامل و بالعکس از قدرت خداوند عزیز و قدرتمند است.
﴿وَخَلَقۡنَا لَهُم مِّن مِّثۡلِهِۦ مَا يَرۡكَبُونَ ٤٢ وَإِن نَّشَأۡ نُغۡرِقۡهُمۡ فَلَا صَرِيخَ لَهُمۡ وَلَا هُمۡ يُنقَذُونَ ٤٣ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٖ ٤٤ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّقُواْ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيكُمۡ وَمَا خَلۡفَكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ٤٥ وَمَا تَأۡتِيهِم مِّنۡ ءَايَةٖ مِّنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِمۡ إِلَّا كَانُواْ عَنۡهَا مُعۡرِضِينَ ٤٦﴾[یس: ۴۲-۴۶].
ترجمه: و برای ایشان آفریدیم مانند آن را آنچه را که سوار میشوند(۴۲) و اگر بخواهیم ایشان را غرق میکنیم پس نه ایشان را فریادرسی است و نه رها شوند (۴۳) مگر اینکه رحمتی از جانب ما شامل حالشان باشد و تا مدتی ایشان را بر خوردار کند(۴۴) و چون به ایشان گفته شود از آنچه در جلو خودتان و عقب خودتان است پرهیز کنید باشد که شما مشمول رحمت شوید (اعتنا نکنند) (۴۵) و هیچ آیهای از آیات پروردگارشان برایشان نیامد مگر اینکه از آن اعراض داشتند (۴۶).
نکات: مقصود از ﴿مَا يَرۡكَبُونَ﴾شتر است که کشتی در بیابان است، و مقصود از ﴿إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّنَّا﴾برای کسانی است که ایمان میآورند. و مقصود از ﴿وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٖ﴾مهلت کسانی است که ایمان نمیآورند که تا وقت مرگ خدا مهلتشان میدهد. و خبر جملۀ: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّقُواْ﴾جملۀ لا یتقونمحذوف است. و مقصود از ﴿مَا بَيۡنَ أَيۡدِيكُمۡ﴾عذابهای دنیوی از قبیل غرق، حرق، مغلوب، مجروح شدن و آفات دیگر است. و مقصود از ﴿وَمَا خَلۡفَكُمۡ﴾موت، قیامت و عذابهای آن است.
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ قَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنُطۡعِمُ مَن لَّوۡ يَشَآءُ ٱللَّهُ أَطۡعَمَهُۥٓ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٤٧ وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٨ مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ تَأۡخُذُهُمۡ وَهُمۡ يَخِصِّمُونَ ٤٩ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ تَوۡصِيَةٗ وَلَآ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ يَرۡجِعُونَ ٥٠﴾[یس: ۴۷-۵۰].
ترجمه: و چون به ایشان گفته شود از آنچه خدا روزی شما کرده انفاق کنید آنها که کافرند به آنها که ایمان آوردهاند گویند: آیا به کسی طعام دهیم که اگر خدا میخواست او را طعام میداد؟ نیستید شما مگر در گمراهی آشکار(۴۷) و گویند: این وعده چه زمانی است اگر شما راستگویید(۴۸) انتظار نمیکشند مگر صیحهای را که ایشان را میگیرد در حالی که ایشان به جدال پرداختهاند(۴۹) پس توانایی توصیهای ندارند و نه به اهل خود بر میگردند(۵۰).
نکات: دو چیز در نظر اسلام مهم است:
یکی ترس از خالق و عظمت به او و دیگر شفقت بر مخلوق.
اما اول را در آیۀ ۴۵ بیان کرده. و دوم را در آیۀ ۴۷ که فرموده: ﴿أَنفِقُواْ ...﴾به هرحال کفار در جواب نگفتند «أننفق؟»بلکه گفتند: ﴿أَنُطۡعِمُ...﴾؟ یعنی خواستند در نهایت مخالفت عرض اندام کنند و بگویند انفاق که نمیکنیم هیچ بلکه حتی طعام هم نمیدهیم. و جملۀ: ﴿فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾دلالت دارد که کفار موحدین را در ضلالت آشکار میدانستند زیرا میگفتند: شما تضاد میگویید زیرا میگویید خدا خواسته مؤمنین فقیر و گرسنه باشند، پس چیزی را که خدا خواسته ما نمیتوانیم برخلاف آن ایشان را اطعام کنیم! و در جملۀ ﴿صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ...﴾تا آخر تهدیدات و تهویلاتی است.
﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ يَنسِلُونَ ٥١ قَالُواْ يَٰوَيۡلَنَا مَنۢ بَعَثَنَا مِن مَّرۡقَدِنَاۜۗ هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٢ إِن كَانَتۡ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ فَإِذَا هُمۡ جَمِيعٞ لَّدَيۡنَا مُحۡضَرُونَ ٥٣ فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤﴾[یس: ۵۱-۵۴].
ترجمه: و در صور دمیده شود پس ناگهان ایشان از قبرها به سوی پروردگارشان میشتابند(۵۱) گویند: ای وای بر ما، چه کس ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این است آنچه خدای رحمن وعده داده بود و پیامبران راست گفتند (۵۲) (آن رستاخیز) جز یک صیحه نبوده که ناگاه تماماً نزد ما احضارشدهاند (۵۳) پس آن روز به کسی هیچ ستمی نشود، و جزا داده نشوید مگر طبق آنچه میکردهاید (۵۴).
نکات: مقصود از ﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ﴾در این آیه نفخ ثانی است که برای احضار نزد حکم پروردگار است. و جملۀ: ﴿لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ...﴾دلالت دارد که تشکیل این محکمه برای اقامۀ عدل، احقاق حق و جزای عمل است ﴿وَلَا تُجۡزَوۡنَ﴾دلالت دارد که جزای عمل طبق عمل است.
﴿إِنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ ٱلۡيَوۡمَ فِي شُغُلٖ فَٰكِهُونَ ٥٥ هُمۡ وَأَزۡوَٰجُهُمۡ فِي ظِلَٰلٍ عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِ مُتَّكُِٔونَ ٥٦ لَهُمۡ فِيهَا فَٰكِهَةٞ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ ٥٧ سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ ٥٨﴾
[یس: ۵۵-۵۸].
ترجمه: حقاً که اهل بهشت در آن روز در کاری خوش و شادمانند (۵۵) ایشان و همسرانشان در سایههایی بر تختهای آراسته تکیه زدهاند(۵۶) و برای ایشان در آنجا میوه و برایشان موجود است آنچه بخواهند(۵۷) با سلامی که گفتاری از پروردگار رحیم است (۵۸).
نکات: از این آیات استفاده میشود که اهل بهشت از هرجهت آسوده و متنعم میباشند، چه از جهت فکری و چه از جهت بهره بردن جسمی، از جهت مکان بر تختهای آراسته و از جهت تنها نبودن ﴿هُمۡ وَأَزۡوَٰجُهُمۡ﴾، و از جهت خوراک ﴿لَهُمۡ فِيهَا فَٰكِهَةٞ﴾و هکذا.. از تمام جهات در آسایشند. «اللهم ارزقنا». و مقصود از ﴿سَلَٰمٞ قَوۡلٗ﴾این است که سلامتی و خواستۀ ایشان از فرمان خدا است.
﴿وَٱمۡتَٰزُواْ ٱلۡيَوۡمَ أَيُّهَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٥٩ ۞أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ ٦٠ وَأَنِ ٱعۡبُدُونِيۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ ٦١ وَلَقَدۡ أَضَلَّ مِنكُمۡ جِبِلّٗا كَثِيرًاۖ أَفَلَمۡ تَكُونُواْ تَعۡقِلُونَ ٦٢ هَٰذِهِۦ جَهَنَّمُ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٦٣ ٱصۡلَوۡهَا ٱلۡيَوۡمَ بِمَا كُنتُمۡ تَكۡفُرُونَ ٦٤﴾[یس: ۵۹-۶۴].
ترجمه: و ای گناهکاران امروز جدا شوید(۵۹) ای فرزندان آدم، آیا بهسوی شما پیمان نفرستادم که شیطان را نپرستید، زیرا او برای شما دشمنی آشکار است(۶۰) و اینکه مرا بپرستید که راه راست این است(۶۱) و حقیقتاً (شیطان) از شما گروهی بسیاری را گمراهکرد پس آیا به عقل در نیافته بودید(۶۲) این است دوزخیکه وعده داده میشدید(۶۳) امروز به آن در آیید به مقابل آنچه کفر میورزیدید(۶۴).
نکات: جملۀ: ﴿وَٱمۡتَٰزُواْ ٱلۡيَوۡمَ...﴾دلالت دارد بر جدا شدن مجرمین از یکدیگر به حسب ظاهر آیه. و مقصود آیه این است که هریک از مجرمین از دیگری فردا فرد رسیدگی و عقاب میشوند و ممکن است مرادجدا شدن مجرمین از مؤمنین باشد و این معنی ظاهرتر است. و جملۀ: ﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ...﴾دلالت دارد که حقتعالی با بندگان پیمان عبودیت و اطاعت بسته و از ایشان پیمان گرفته. اما کی و کجا و چگونه؟ پس باید دانسته شود این پیمان، پیمان فطری و عقلی است چنانکه جملۀ ﴿أَفَلَمۡ تَكُونُواْ تَعۡقِلُونَ﴾به آن اشاره دارد. و ممکن است گفته شود: مقصود از پیمان، پیمانی است که به توسط انبیا و کتب آسمانی از مردم دنیا گرفته شده است.
﴿ٱلۡيَوۡمَ نَخۡتِمُ عَلَىٰٓ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَتُكَلِّمُنَآ أَيۡدِيهِمۡ وَتَشۡهَدُ أَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٦٥ وَلَوۡ نَشَآءُ لَطَمَسۡنَا عَلَىٰٓ أَعۡيُنِهِمۡ فَٱسۡتَبَقُواْ ٱلصِّرَٰطَ فَأَنَّىٰ يُبۡصِرُونَ ٦٦ وَلَوۡ نَشَآءُ لَمَسَخۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمۡ فَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ مُضِيّٗا وَلَا يَرۡجِعُونَ ٦٧﴾[یس: ۶۵-۶۷].
ترجمه: امروز بر دهانهاشان مهر میزنیم و دستهاشان با ما سخن گویند و پاهاشان گواهی دهند به آنچه کسب میکردهاند(۶۵) و اگر خواهیم بر چشمانشان قلم محو میکشیم پس به آن راه سبقت گیرند ولی کجا میبینند(۶۶) و اگر بخواهیم هر آینه ایشان را بر همان جایشان مسخ کنیم پس نه به رفتن توانا باشند و نه برگردند(۶۷).
نکات: یکی از مراحل و توقفگاههای قیامت جایی است که دست و پا را خدا به سخن آورد و زبان را لال کند، اما در مراحل دیگر با زبان سخن گویند، همان قدرتی که زبان را نطق داده میتواند گاهی به دست و پا قدرت سخن بدهد و دهان را از کار بیندازد، چنانکه پس از جوانی تمام قوای انسان سست میشود و بلکه از کار میافتد و آیۀ زیر اشاره به همین است، ولی جملۀ: ﴿وَلَوۡ نَشَآءُ لَطَمَسۡنَا ...﴾راجع به دنیا میباشد.
﴿وَمَن نُّعَمِّرۡهُ نُنَكِّسۡهُ فِي ٱلۡخَلۡقِۚ أَفَلَا يَعۡقِلُونَ ٦٨﴾[یس: ۶۸].
ترجمه: و کسی را که عمرش دهیم در آفرینش بر میگردانیمش (و به کاستی میبریم) آیا به عقل در نمییابند(۶۸).
نکات: نیروی جوانی و از بین رفتن قوا در پیری دلیل است بر قدرت خالق انسان که بدون اختیار انسان قوای او را میگیرد و به حالت بچگی بلکه بدتر او را در میآورد، پس همان دست است که میتواند بشر را به قیامتی بیاورد و تمام هستی او را برگرداند. نکتۀ دیگر آنکه انسان تا پیر نشده و قوای جوانی را از دست نداده باید به فکر آخرت کند و خود را کامل سازد، حضرت صادق فرموده: «مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَهُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَدَمِه» [۱۲].
﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُۥٓۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ وَقُرۡءَانٞ مُّبِينٞ ٦٩ لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّٗا وَيَحِقَّ ٱلۡقَوۡلُ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧٠﴾[یس: ۶۹-۷۰].
ترجمه: و او(محمد) را شعر نیاموختیم و برای او سزاوار هم نبود. نیست این کتاب مگر سبب تذکر و قرآن روشن(۶۹) تا بترساند آنکه را که زنده باشد و ثابت کند گفتار را بر کافران(۷۰).
نکات: در اواخر سورۀ شعراء مقداری از مفاسد شعر را گوشزد کردیم. در این آیه که در سورۀ یس آمده میگوید خداوند رسول خود را متوجه شعر ننموده است و لذا در حدیث آمده که: «كَانَ الشِّعْرُ أَبْغَضَ الْـحَدِيثِ إِلَى رَسُولِ اللهِص» [۱۳]. ما این مطلب را در کتاب شعر و موسیقی به تفصیل شرح دادهایم. حال اگر کسی بگوید پس چگونه رسول خداصدر جنگ حنین میفرموده:
أنا النبی لا کذب
أنا ابن عبد المطلب؟
جواب آن است که این رجز است و عرب رجز را شعر حساب نمیکند [۱۴]. و جملۀ: ﴿لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّٗا﴾دلالت دارد که شخص زنده دل، متفکر و سلیم القلب به شنیدن قرآن پند میگیرد و از خدا میترسد و بر کافران حجت تمام میشود چنانکه در سوره ق آیه۳۷ میفرماید: ﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ﴾ [۱۵]. و این آیات رد است بر آنچه که در زمان ما رایج است که قرآن را بر سر قبرها و مردگان میخوانند.
﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا خَلَقۡنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتۡ أَيۡدِينَآ أَنۡعَٰمٗا فَهُمۡ لَهَا مَٰلِكُونَ ٧١ وَذَلَّلۡنَٰهَا لَهُمۡ فَمِنۡهَا رَكُوبُهُمۡ وَمِنۡهَا يَأۡكُلُونَ ٧٢ وَلَهُمۡ فِيهَا مَنَٰفِعُ وَمَشَارِبُۚ أَفَلَا يَشۡكُرُونَ ٧٣﴾
[یس: ۷۱-۷۳].
ترجمه: آیا ندیدند و تأمل نکردند که ما چهارپایان را به قدرت خود برای ایشان آفریدیم که ایشان آنها را مالکند(۷۱) و آنها را برای ایشان رام نمودیم پس، برخی از آنها سواری ایشان است و برخی از آنها را میخورند(۷۲) و برای ایشان در آنها بهرهها و آشامیدنیها است آیا پس شکر نمیکنند(۷۳).
نکات: مقصود از جملۀ: ﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ ...﴾در تمام قرآن رؤیت بصری نیست بلکه رؤیت عقل و نظر فکری است. و مقصود از جملۀ: ﴿مِّمَّا عَمِلَتۡ أَيۡدِينَآ﴾این است که به قدرت خود ما خلق شده نه به قدرت یاوری، وزیر و شریکی. و کلمۀ ﴿وَمَشَارِبُ﴾ممکن است جمع مشرب به معنی ظرف شرب باشد زیرا از پوست حیوانات خیک آب و ظرفها برای آب میساختند و ممکن است جمع مشروب باشد، یعنی شیر، دوغ و روغنها. مختصر آن که در چهار پایان هزاران منافع برای بشر است.
﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لَّعَلَّهُمۡ يُنصَرُونَ ٧٤ لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَهُمۡ وَهُمۡ لَهُمۡ جُندٞ مُّحۡضَرُونَ ٧٥ فَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ إِنَّا نَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَ ٧٦﴾[یس: ۷۴-۷۶].
ترجمه: و غیر ازخدا و پایینتر از او معبودانی را برای یاری خود گرفتند تا شاید ایشان یاری شوند(۷۴) (معبودان) توانایی یاری ایشان را ندارند در حالی که ایشان برای آنان لشکری مهیا و احضار شده میباشند(۷۵) پس گفتار(باطل) ایشان تو را محزون نکند حقا که ما میدانیم آنچه را که پنهان میکنند و آنچه را که آشکار میکنند(۷۶).
نکات: حقتعالی پس از ذکر نعمتها و توقع شکرگزاری میفرماید شکر که نکردند هیچ، بلکه توجه به مخلوقات کردند و از آنها یاری جستند، در حالی که آنها لا یضر و لا ینفع میباشند و اگرچه اینان یعنی عابدین لشکری مهیا برای معبودین خود باشند و یا معبودین لشکری مهیا برای عابدین باشند ولی اول ظاهرتر است.
﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَنَّا خَلَقۡنَٰهُ مِن نُّطۡفَةٖ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٞ مُّبِينٞ ٧٧ وَضَرَبَ لَنَا مَثَلٗا وَنَسِيَ خَلۡقَهُۥۖ قَالَ مَن يُحۡيِ ٱلۡعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيمٞ ٧٨ قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلۡقٍ عَلِيمٌ ٧٩ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلۡأَخۡضَرِ نَارٗا فَإِذَآ أَنتُم مِّنۡهُ تُوقِدُونَ ٨٠﴾
[یس: ۷۷-۸۰].
ترجمه: و آیا انسان ندیده که ما او را از نطفهای آفریدیم پس ناگهان او دشمنی آشکار شده است(۷۷) و او برای ما مَثَلی زده و خلقت خود را فراموش کرده گوید چه کس زنده میکند استخوانها را در حالی که پوسیده شده باشد (۷۸) بگو: همان کسی که ایشان را در اولین مرتبه ایجاد کرده است و او به هر آفرینشی داناست(۷۹) آنکه برای شما از درخت سبز آتش قرار داده که ناگهان شما از آن آتش میافروزید(۸۰).
نکات: جملۀ: ﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلۡإِنسَٰنُ...﴾بیان نموده پستترین مقام بشر و بالاترین مقامی که بشر برای خود قائل است، یعنی این بشری را که ما از نطفۀ پستی که اجزاء مشابه آن را به جوارح و اعضاء مختلفه در آوردیم چون به مقام نطق و اراده رسید به خصومت با ما پرداخت و انکار قدرت ما در معاد میکند و برای ما و قدرت ما مَثَلی میزند، درحالی که مثل او دانی و ادنی میباشد و برای خدا مثل اعلی است، زیرا قدرت خدا را نباید با قدرت خود قیاس کند، قدرت خدا از نیستی به ارادۀ «كن» ایجاد میکند. و از آیۀ ۷۸ و سایر آیات قرآن استفاده میشود که تمام بدنها حتی ابدان انبیاء و اولیاء نیز در قبرشان میپوسد. علی÷در مناجات خود با خدا عرض میکند: «إِلَهِي ارْحَمْنِي إِذَا تَغَيَّرَتْ صُورَتِي وَامْتَحَتْ مَحَاسِنِي وَبَلِيَ جِسْمِي وَتَقَطَّعَتْ أَوْصَالِي وَتَفَرَّقَتْ أَعْضَائِي إِلَهِي أَفْحَمَتْنِي ذُنُوبِي وَقُطِعَتْ مَقَالَتِي فَلَا حُجَّةَ لِي وَلَا عُذْرَ فَأَنَا الْـمُقِرُّ بِجُرْمِي» [۱۶]. یعنی: «خدایا به من رحم کن وقتی که صورتم دگرگون شود و زیباییهایم محو شود و تنم پوسیده شود و بندهای تنم از هم جدا شود و اعضای بدنم پراکنده گردد.» و حضرت علی بن الحسین در صحیفۀ سجادیه عرض مینماید: «مَوْلَايَ وَارْحَمْنِي عِنْدَ تَغَيُّرِ صُورَتِي وَحَالِي إِذَا بَلِيَ جِسْمِي، وَ تَفَرَّقَتْ أَعْضَائِي» [۱۷]، یعنی: «مولای من به من رحم کن موقع تغییر پیکرم و حالم آنگاه که تنم پوسیده گردد و اندامم از هم متفرق شود.»
﴿أَوَ لَيۡسَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن يَخۡلُقَ مِثۡلَهُمۚ بَلَىٰ وَهُوَ ٱلۡخَلَّٰقُ ٱلۡعَلِيمُ ٨١ إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢ فَسُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٨٣﴾[یس: ۸۱-۸۳].
ترجمه: آنکه آسمانها و زمین را آفریده آیا قادر نیست که مانند آنها را خلق کند آری او قادر است و اوست آفرینندۀ دانا(۸۱) همانا أمر و فرمان او که چون چیزی را خواسته باشد همین است که آن را گوید باش پس موجود میشود (۸۲) پس منزه است (از عجز) آنکه به دست اوست ملکیت و اختیار هر چیزی و به سوی او بازگشت میشوید(۸۳).
نکات: حقتعالی برای اثبات معاد در این آیات به استدلال پرداخته در مقابل أبی بن خلف که استخوان پوسیدهای را به دست گرفت و آمد نزد رسول خداصو گفت آیا خدای تو این چنین استخوانی را زنده میکند؟ معلوم میشود کفار به جز استبعاد دلیلی بر نفی معاد نداشتند، چون خود را قادر بر چنین امری نمیدیدند قدرت خدا را به قدرت خود قیاس میکردند، حقتعالی بیان داشته که دین و عقیده نباید تقلیدی باشد و به صرف استبعاد چیزی را قبول و یا انکار کند و خدا مالک الملوک و منزه از عجز است و نباید با بشر سراپا عجز قیاس شود.
[۱] طبرسی، مجمع البیان (۴/۴۱۸). و نگا: بخاری (۱۷۸۸) و مسلم (۶۶۵). [۲] «بیشترین پاداش در نماز از آن کسی است که مسیر وی (تا مسجد) طولانیتر باشد». طبرسی، مجمع البیان (۴/۴۱۸). و بخاری (۶۲۳) و مسلم (۶۶۲) این حدیث را روایت کردهاند. [۳] طبرسی، مجمع البیان (۴/۴۱۸). و نگا: بخاری (۱۷۸۸) و مسلم (۶۶۵). [۴] کلینی در الکافی، باب حدیث قوم صالح، ح (۲۳۶)، ۸/۱۹۸ با سندش از ابوعبدالله ÷که میگوید: رسول الله صفرمودند: «كَفَّارَةُ الطِّيَرَةِ التَّوَكُّل»: «کفاره بدشگونی و فال بد زدن، توکل است». و در مصادر اهل سنت: ابوداود در السنن (۳۹۱۲) و ابن ماجه در السنن (۳۵۳۸) با لفظ: «الطِّيَرَةُ شِرْكٌ وَمَا مِنَّا إِلا، وَلَكِنَّ اللهَ ﻷيُذْهِبُهُ بِالتَّوَكُّلِ»: «بدشگونی و فال بد زدن شرک است و هیچیک از ما نیست که تصمیم به انجام کاری را داشته باشد مگر اینکه چیزی از آن در ذهن وی متصور میگردد اما خداوند متعال با توکل آنرا از بین میبرد». و احمد در المسند (۱/۴۴۰) و در آن جمله «الطیرة شرک» دو بار تکرار شده است. [۵] احمد در المسند (۲/۲۲۰) از عبدالله بن عمرو به صورت مرفوع. و ادامه آن چنین است: [قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ! مَا كَفَّارَةُ ذَلِكَ؟ قَالَ: أَنْ يَقُولَ أَحَدُهُمْ: اللَّهُمَّ لا خَيْرَ إِلا خَيْرُكَ وَلا طَيْرَ إِلا طَيْرُكَ وَلا إِلَهَ غَيْرُكَ]: «گفتند: ای رسول خدا، کفاره این امر چیست؟ فرمودند: «اینکه بگوید: پروردگارا نیکی و خیر تنها از سوی توست و هیچ فال نیک و بدی جز به اراده تو تحقق نمییابد و معبود بر حقی جز تو نیست». و شعیب ارنؤوط در تعلیق آن میگوید: این حدیث حسن است. [۶] «فال بد زدن حقیقت ندارد». نهج البلاغة، قسم الحکم، الحکمة ۴۰۰. [۷] کلینی، الکافی (۸/۱۹۷) [۸] «فال بد به همان صورتی است که آن را بپذیری؛ اگر آنرا سبک شماری چنان خواهد بود و اگر در آن جدیت به خرج دهی، چنان خواهد بود و اگر بدان توجه نکنی چیزی نخواهد بود.» حر عاملی در وسائل الشیعة (۶/۲۳۷، ح ۷۸۲۴): «و از (أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ) روایت است که میگوید: از ابوجعفر ÷سوال کردم: آیا به چیزی از این دَمها پناه برم؟ گفت: خیر؛ مگر اینکه از قرآن باشد. علی ÷میگفت: بسیاری از رقیهها و گردنبندهایی که به کودکان آویزان میکنند شرک است». و مجلسـی، بحار الأنوار (۹۲/۵)؛ چنانکه روایت دیگری در این زمینه وارد شده است: (۶۰/۱۸) و لفظ آن چنین است: «وَعَنْ رَسُولِ الله صأَنَّهُ نَهَى عَنِ الرُّقَى بِغَيْرِ كِتَابِ اللهِ ﻷوَمَا يُعْرَفُ مِنْ ذِكْرِه »: «و از رسول خدا روایت است که از رقیه با غیر کتاب الله و آنچه واضح و مشخص است، نهی کرده است. » اما متنی که مؤلف ذکر نموده در مصادر اهل سنت وارد شده است: ابوداود، السنن (۳۸۸۵) و ابن ماجه، السنن (۳۵۳۰)؛ و البانی میگوید: این روایت صحیح است. [۹] إحیاء علوم الدین، امام غزالی، و حافظ عراقی میگوید: «أبو یعلى از ابوهریره با سند ضعیف روایت کرده است». میگویم: و مانند آنرا طبرانی در الأوسط (۶/۳۵۰) روایت کرده است. و لفظ آن چنین است: «صاحب الشيء أحق بشيئه أن يحمله إلا أن يكون ضعيفًا يعجز عنه فيعينه أخوه الـمسلم»: «صاحب و مالک چیزی سزاوارتر به حمل آن است مگر اینکه (از نظر جسمی) ضعیف باشد و توانایی این کار را نداشته باشد و برادر مسلمانش او را یاری کند.» و مانند آنرا ابن عساکر در تاریخ دمشق (۴/۲۰۵) روایت کرده است. عجلونی در کشف الخفاء (۲/۱۹) میگوید: «این روایت با اسناد مختلف روایت شده که همگی ضعیف هستند.» و البانی در ضعیف الجامع الصغیر وزیادته (۳۴۶۰) به موضوع بودن آن حکم کرده است. [۱۰] «ابوالحسن را درحالی دیدم که در زمین خود کار میکرد و پاهایش در عرق فرو رفته بود پس گفتم: فدایت شوم، دیگران کجایند؟ فرمود: ای علی، کسانی که بهتر از من و پدرم بودند در زمین خود کار کردند؛ گفتم: منظورت چه کسی است؟ گفت: رسول الله و امیرالمومنین و تمام پدرانم خود کار میکردند و بلکه عمل پیامبران و اوصیا و صالحین چنین بوده است.» کلینی، الکافی (۵/۷۵-۷۶). [۱۱] «پیشگامان امتها سه نفر بودند که حتی یک چشم بر هم زدن به خداوند کفر نورزیدند: علی بن ابی طالب، صاحب یاسین و مومن آل فرعون». ابن شهر آشوب، المناقب (۲/۶)؛ و مانند آن: مجلـسی، بحار الأنوار (۱۳/۵۸) بدون سند. و اصل آن: ثعلبی نیشابوری، الکشف والبیان (۸/۱۲۶) با اسناد از عبد الرحمن بن أبی لیلی از پدرش به صورت مرفوع. و زمخشری، الکشاف (۴/۱۲)؛ و قرطبی، الجامع لأحکام القرآن (۱۵/۲۰). [۱۲] «هرکس درحالیکه جوان و مومن است قرآن را بخواند، قرآن با گوشت و خون او عجین میگردد.» کلینی، الکافی (۲/۶۰۳) [۱۳] «منفورترین سخن نزد رسول خدا شعر بود». نوری طبرسی، مستدرک الوسائل (۶/۹۹). و اصل آن نزد اهل سنت روایت شده است: احمد در المسند (۶/۱۳۴ و ۱۴۸ و ۱۸۸) از عایشه لروایت است که از وی سوال شد: «أَكَانَ رَسُولُ اللهِ صيُتَسَامَعُ عِنْدَهُ الشِّعْرُ؟ فَقَالَتْ: كَانَ أَبْغَضَ الْحَدِيثِ إِلَيْهِ»: «آیا رسول خدا چون شعری خوانده میشد به آن گوش میداد؟ پس ام المومنین فرمود: منفورترین سخنان نزد ایشان شعر بود.» و شعیب ارنؤوط آنرا صحیح دانسته و میگوید: اسناد آن صحیح است و راویان آن ثقات و راویان الصحیح میباشند. و هیثمی در المجمع، ش: (۱۳۲۹۷) میگوید: احمد آنرا روایت نموده و راویان آن، راویان الصحیح هستند. [۱۴] روشن است که مولف شعر را مطلقا مذموم نمیداند؛ بلکه در بسیاری از مواضع همین کتاب به ابیاتی استشهاد میکند بلکه خود ابیات زیبایی سروده است. و بلکه از قریحه و ذوق شعری در فارسی برخوردار است. مقصود وی نکوهش شعر باطلی است که معانی دروغ و فاسد و مخالف با قرآن و شریعت دربردارد. اما اگر شعر از معانی صحیح و مفیدی برخوردار باشد، امری نیک و پسندیده است. و رسول خدا صفرمودند: «إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لسِحْرًا وَ إنَّ مِنَ الشِّعْرِ لحِكْمَةً (أو حِكَمًا)»: «برخی از سخنان چون سحر (تأثیر گذار) است و برخی از شعرها حکمت است.» و رسول خدا صدوست داشت به اشعار نیک گوش دهد. [۱۵] «محققا در آنچه ذکر شد تذکر و عبرتی است برای آن که دلی دارد.» [۱۶] مجلسی، بحار الأنوار (۹۱/۹۹) [۱۷] الصحیفة السجادیة، الدعاء ۵۳: و این از جمله دعاهای ایشان در تواضع و فروتنی در برابر خداوند متعال بود.