سورۀ منافقون مدنی و دارای ۱۱ آیه میباشد
سورة المنافقون (مدنية وهي إحدى عشر آية)
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١ ٱتَّخَذُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ جُنَّةٗ فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّهُمۡ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَفۡقَهُونَ ٣﴾[المنافقون:۱-۳].
ترجمه: به نام خدای کاملالذات و الصفات رحمن رحیم. چون منافقین نزد تو آیند گویند شهادت میدهیم که تو رسول خدایی، و خداوند میداند که تو رسول اویی، و خدا شهادت میدهد که منافقین دروغ گویند(۱) سوگندهای خود را سپری کردند آنگاه (خود و دیگران را) از راه خدا بازداشتهاند و به تحقیق آنچه میکنند بد است(۲) این به واسطۀ این است که ایشان ایمان آورده سپس کافر شدند پس بر دلهایشان مهر زده شده که ایشان نمیفهمند.(۳)
نکات: چون خدا نماز جمعه را واجب کرد و یکی از علائم ترک نماز جمعه را نادانی و غفلت از ذکر خدا قرار داد، حال در این سوره بیان میکند که نادانی و نفهمی در منافقین است، یعنی ترک نماز جمعه کار منافقین است. و باید دانست که مهاجرین و انصار از نفاق دور بودند و این سوره در شأن عبدالله بن ابی و سایر رفقای او آمده است و قصه چنان است که رسول خداصخبر شد که طائفۀ بنیالمصطلق برای جنگ با او جمع شدهاند و رئیس ایشان حارث بن ابیضرار پدر جویریه زوجۀ رسول خداصاست، رسول خداصبدین جهت از مدینه با عدهای از مجاهدین خارج شد و نزدیک ساحل دریا با ایشان ملاقات و کارزار کرد، عدهای کشته و عدهای فرار کردند، رسول خداصزن و فرزند و اموال ایشان را به تصرف درآورد، مردی از قبیلۀ انصار به مسلمانی رسید و به خیال اینکه او کافر است او را مجروح نمود و میان ایشان نزاع واقع شد، در اثنای نزاع اجیر عمر بن خطاب که نام او جهجاه و از بنیالغفار بود و اسب عمر را میکشید چون بر سر آبی رسیدند برای ازدحام با مردی به نام سنان جهنی نزاع نمود و منجر به قتال شد، جهنی فریاد کرد: یا معشر الأنصار! و مردی فقیر از مهاجرین به یاری جهجاه آمد، عبدالله بن ابی چون او را بدید که به حمایت جهجاه آمده به طور استهزاء به او گفت: تو اینجایی، او در غضب شد و سخن درشت در جواب عبدالله داد، عبدالله گفت: صبر کن تا به مدینه برسی آن قدر گرسنه بمانی که نزاع و حمایت را فراموش کنی. و به قوم خود که آنجا بودند گفت: این تقصیر شماست که چنین کسان را در بلاد خود جا دادهاید و مالهای خود را بر ایشان قسمت کردهاید و لذا با ما مکابره کرده و لاف برابری میزنند، اگر فضلۀ طعام خود را به اینان نمیدادید امروز فیروزی خصومت با ما را نداشتند و همه به عشائر خود ملحق میشدند، پس از آن گفت: «وَاللهِ ما مَثَلُنا وَمَثَلُهم إلا كما قال القائل: «سمِّن كَلْبَكَ يأكُلْكَ» أما وَالله لئن رجعنا إلى الـمدينة ليُخْرِجَنَّ الأعزُّ منها الأذلَّ» [۱۹۶]و مقصود از أعز خودش بود و از أذل رسول خداصبود، زید بن ارقم از مهاجرین بود و از این سخن در غضب شد و گفت: «أنت الذلیل»تویی خوار بیمقدار در میان قومت و محمد در عزت از جانب خدا میباشد، عبدالله گفت: ساکت شو من شوخی کردم، پس زید نزد رسول خداصآمد و آنچه عبدالله گفته بود به عرض رسانید، عمر عرض کرد: یا رسول الله اجازه بده تا گردنش را بزنم، رسول خداصفرمود: سزاوار نیست، به اضافه مردم میگویند محمد اصحاب خود را میکشد. پس رسول خداصبرای تسکین فتنه در وسط روز فرمان حرکت داد، و عبدالله را خواست و فرمود: تو چنین گفتهای؟ او قسم خورد که من چنین چیزی نگفتهام و زید دروغگوست، جماعتی از انصار عرض کردند: یا رسول الله، عبدالله سید و شریف قوم و مرد عاقلی است گفتار کسی را دربارۀ وی قبول مکن، شاید جوان بوده و نفهمیده، رسول خداصعذر او را پذیرفت و این سخن در میان انصار منتشر شد و زید را ملامت کردند، زید پریشان و پشیمان گشت. پس چون مردم کوچ کردند اسید بن حضیر عرض کرد: یا رسول الله، سبب چیست که برخلاف عادت کوچ کردی؟ فرمود: مگر نشنیدی رفیق شما چه گفته گمان کرده که در مراجعت مدینه، أعز، ذلیلتر را خارج کند. عرض کردند: یا رسول الله، عزیزتر تویی اگر خواهی وی را اخراج کنی، سپس گفت: یا سید الأنبیاء با وی مدارا کن و الله در آن وقت که به مدینه تشریف نیاورده بودی قوم وی برای او تاج مکلل میساختند تا بر سر وی نهند و او را رئیس خود سازند، چون شما آمدی کار دگرگون شد و اعتقاد او این است که شما ریاست او را سلب کردهای. پسر عبدالله که نام او عبیدالله بود نزد رسول خداصآمد و گفت: یا رسول الله تمام طائفۀ خزرج میدانند که کسی عبدالله را از من دوستتر ندارد اما در کار دین مدارا و رفق دخالت ندارد اگر در کشتن وی جازمی اجازه فرما تا من او را بکشم و من میترسم که کس دیگر را امر کنی و من نتوانم قاتل پدر را ببینم، و مؤمنی را برای کافری بکشم و مستوجب دوزخ گردم، رسول خداصفرمود: برو با او مدارا کن، پس چون رسول خداصبا اصحاب نزدیک بقیع بر کنار آب حجاز رسید آنجا فرود آمد و بارها بگشادند در آن حین بادی سخت برخاست که همه خائف شدند و شتر رسول خدا صدر آن شب گم شده بود رسول خداصفرمود: سبب این باد این است که در مدینه یکی از بزرگان منافقین وفات کرده، منافقی حاضر بود گفت: عجب از محمد که خبر میدهد در مدینه چه خبر شده ولی از شتر خود خبر ندارد! جبرئیل سخن آن منافق را به رسول خداصعرض کرد و جای شتر او را نیز خبر داد، رسول خداصبه اصحاب خود فرمود: من ادعای علم غیب نمیکنم و لیکن خدا قول آن منافق و جای شتر را به من خبر داد، بروید در فلان شعب زمام شتر بر درختی پیچیده است، اصحاب رفتند و شتر را آوردند، و چون به دروازۀ مدینه رسیدند پسر عبدالله بن ابیتوقف نمود، چون سپاه نصرت پناه رسیدند جلو شتر پدرش را گرفت و آنرا خوابانید و گفت: به خدا قسم نگذارم وارد مدینه شوی تا وقتی که رسول خدا اجازه دهد و بدانی تو ذلیلتری و او عزیزتر. عبدالله کس فرستاد به شکایت نزد رسول خداص، حضرت فرمود: پدر را رنجه مدار و بگذار وارد مدینه شود، پسر به او گفت: چون رسول خداصامر فرمود میگذارم وارد شوی [۱۹۷]ولی باید بگویی «الْعِزَّةُ لِـلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ»، گفت: اگر نگویم! گفت: نمیگذارم، پس عبدالله گفت: «أَشْهَدُ أَنْ الْعِزَّةَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِين». پس چون عبدالله وارد مدینه شد بیمار گردید و پس از چند روزی از دنیا رفت.
﴿وَإِذَا رَأَيۡتَهُمۡ تُعۡجِبُكَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَإِن يَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ كَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞۖ يَحۡسَبُونَ كُلَّ صَيۡحَةٍ عَلَيۡهِمۡۚ هُمُ ٱلۡعَدُوُّ فَٱحۡذَرۡهُمۡۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٤ وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ يَسۡتَغۡفِرۡ لَكُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ لَوَّوۡاْ رُءُوسَهُمۡ وَرَأَيۡتَهُمۡ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ ٥ سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ أَسۡتَغۡفَرۡتَ لَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ لَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٦﴾[المنافقون:۴-۶].
ترجمه: و چون ایشان را ببینی هیکلشان تو را به عجب آورد و اگر سخن گویند به سخنانشان گوش میدهی، گویا ایشان چوبهای خشکی هستند که به دیواری واداده باشند، هر صدائی را بر ضرر خود شمارند. ایشان دشمنند از ایشان حذر کن، خدا بکشد ایشان را چگونه منحرف شدهاند(۴) و چون به ایشان گفته شود بیائید رسول خدا برای شما طلب آمرزش کند سرهای خود را بپیچند و ایشان را ببینی اعراض میکنند در حالیکه که با تکبرند(۵) مساوی است بر ایشان چه استغفار کنی و آمرزش بخواهی وچه آمرزش نخواهی، خدا ایشان را نیامرزد زیرا خدا گروه فاسقین را هدایت نمیکند.(۶)
نکات: جملۀ: ﴿تُعۡجِبُكَ أَجۡسَامُهُمۡ﴾، دلالت دارد که منافقین خوشظاهر و خوشگفتار و خوشبرخوردند و نباید کسی گول ظاهر کسی و یا لباس شخصی را بخورد. و جملۀ: ﴿أَسۡتَغۡفَرۡتَ...﴾دلالت دارد که دعای رسول خدا همیشه مستجاب نخواهد شد. و تشبیه ایشان به ﴿خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞ﴾برای این است که چون اگر به سقف اطاق ویا در پایهای به کار رفته باشد به درد میخورد ولی چون کنار دیواری باشد به هیچ کاری نیامده و به دردی نخورده است و منافقین نیز چنین میباشند.
﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْۗ وَلِلَّهِ خَزَآئِنُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَفۡقَهُونَ ٧ يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ٨ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِكُمۡ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩﴾[المنافقون:۷-۹].
ترجمه: ایشانند کسانی که میگویند بر کسانی که نزد رسول خدایند انفاق و همراهی نکنید تا پراکنده شوند و حال آنکه ملک خداست گنجهای آسمانها و زمین و لیکن منافقین نمیفهمند(۷) میگویند اگر به مدینه برگشتیم البته عزیزتر، ذلیلتر را از مدینه خارج میکند و حال آنکه خاص خداست عزت و خاص رسول او و خاص مؤمنین است ولیکن منافقین نمیدانند(۸) آهای کسانی که ایمان آوردهاید شما را مالهایتان و فرزندانتان از یاد خدا غافل نکند و هرکس چنین کند(یعنی غفلت ورزد) پس آنان فقط زیانکارند.(۹)
نکات: منافقین چون یقین به وجود خدا و رزاقیت او ندارند خیال میکنند روزیِ کسی را مردم میدهند. و جملۀ ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ...﴾دلالت دارد که عزت مخصوص خداست زیرا او غنی بالذات و توانای بالذات است و دیگران همه ممکنالوجود و محتاج به اویند. و جملۀ ﴿لَا تُلۡهِكُمۡ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ...﴾اشاره به این است که مال و اولاد، شما را از ذکر حق که نماز جمعه باشد غافل نکند زیرا اینجا فرموده: ﴿عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾و در نماز جمعه فرمود ﴿فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّه﴾ [۱۹۸].
﴿وَأَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنِيٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِيبٖ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ١٠ وَلَن يُؤَخِّرَ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَاۚ وَٱللَّهُ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ ١١﴾[المنافقون:۱۰-۱۱].
ترجمه: و انفاق کنید از آنچه به شما روزی دادهایم پیش از آنکه مرگ یکی از شما برسد که بگوید پروردگارا چرا تا مدت نزدیکی مرا مهلت ندادی که صدقه بدهم و از شایستگان بوده باشم(۱۰) و هرگز خدا عقب نمیاندازد جانی را هنگامی که اجلش آمده باشد و خدا به آنچه میکنید آگاه است.(۱۱)
نکات: ابن عباس گفته هرکس ادای زکات نکرده از مالش و حج نرفته مهلت میطلبد و رجعت به دنیا را میخواهد، و اما مؤمن میل رجعت به دنیا را ندارد [۱۹۹]. و امر در جملۀ ﴿أَنفِقُواْ﴾برای وجوب است و در این صورت باید گفت این امر راجع به زکات میباشد. و جملۀ: ﴿مِن مَّا رَزَقۡنَٰكُم﴾دلالت دارد که از هر چیزی باید زکات داد و منحصر به نه چیز نیست.
[۱۹۶] «به خدا سوگند مثال ما و آنان چنان است که گفتهاند: «سگت را چاق کن تا تو را بخورد» اما به خدا سوگند چون به مدینه بازگردیم، افراد با عزّت و قدرت، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بیرون خواهند کرد». [۱۹۷] مولف این روایت را تا اینجا از البدایة ذکر نموده است. نگا: طبرسی، مجمع البیان (۵/۲۹۳- ۲۹۴). و باقی داستان به طور خلاصه از السیرة النبویة أحمد بن زینی دحلان (۲/۱۱۲) ذکر شده است. [۱۹۸] «پس بشتابید به سوی ذکر خدا». [الجمعة: ۹]. [۱۹۹] طبرسی، مجمع البیان (۵/۲۹۶).