سورۀ فتح مدنی و دارای ۲۹ آیه میباشد
سورة الفتح (مدنية وهي تسع وعشرون آية)
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢ وَيَنصُرَكَ ٱللَّهُ نَصۡرًا عَزِيزًا ٣﴾
[الفتح:۱-۳].
ترجمه: به نام خدای کامل الذات و الصفات رحمن رحیم. حقا که ما فتح نمایانی برای تو پیش آوردیم(۱) تا خدا گناه متقدم و متأخر تو را بیامرزد و نعمتش را بر تو تمام گرداند و تو را به راه راست هدایت کند(۲) و خدا تو را نصرت دهد نصرتی ارجمند(۳).
نکات: ﴿فَتَحۡنَا﴾ماضی است، وعدۀ فتحی که محقّق الوقوع بوده اگرچه فتح در مستقبل بوده اما به لفظ ماضی آمده لتحقّق وقوعه و گناهی که خدا آمرزیده و بر رسول خود منت گذاشته همان بیصبری او در قبل از هجرت و جهاد بوده و یا پس از هجرت و امر به جهاد، ولی قبل از فتح به قرینۀ اینکه هرجا سخن از فتح و نصرت آمده ذکر مغفرت شده و این قرینه است که گناه آن حضرت بیصبری بوده چنانکه در سورۀ نصر میفرماید:
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُ﴾ [۱۰۵] [النصر:۱-۳].
و ﴿مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ﴾عبارت است از گناه زمان مقدم، ﴿وَمَا تَأَخَّرَ﴾زمانی که از آن زمان عقبتر باشد و اگر چه هر دو ماضی باشند مانند اینکه بر علمای گذشته میگویند متقدمین اگر هزار سال از فوت ایشان گذشته باشد و متأخرین گویند اگر پانصد سال از فوت ایشان گذشته باشد.
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٤ لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِيمٗا ٥ وَيُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ وَٱلۡمُشۡرِكَٰتِ ٱلظَّآنِّينَ بِٱللَّهِ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِۚ عَلَيۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِۖ وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَلَعَنَهُمۡ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرٗا ٦﴾[الفتح:۴-۶].
ترجمه: اوست که آرامش را در دلهای مؤمنین نازل نمود تا ایمانی به ایمانشان بیفزایند و ملک خداست لشکریان و سپاه آسمانها و زمین و خدا دانا و حکیم بوده است(۴) تا داخل کند مؤمنین و مؤمنات را به بهشتهایی که جاری است از زیر آن نهرها، جاویدانند در آن و بدیهای ایشان را جبران میکند و این نزد خدا کامیابی بزرگ بوده است(۵) و تا عذاب کند منافقین و منافقات و مشرکین و مشرکات را که گمان بد به خدا بردهاند بر ایشان باد گردش بد و خدا بر ایشان غضب نموده و ایشان را لعنت نموده و مهیا کرده برایشان دوزخ را و بد سرانجامی است(۶).
نکات: یکی ازصفات حسنۀ مؤمنین طمأنینه و آرامش بوده که به واسطۀ همین صفت بوده پیروز شدند بر کفار. و یکی از صفات سیئۀ منافقین و کفار بدگمانی و سوء ظن به خدا بوده که باعث تلاطم، تزلزل قلبی ایشان و موجب شکست ایشان بوده در مقابل مؤمنین. و حقتعالی اصحاب رسول را به صفات حسنه توصیف کرده و سکینه که همان آرامش ایمانی است به ایشان عنایت فرموده. متأسفانه ملت ما که خود دارای چنین صفات حسنهای نیستند از مؤمنین زمان رسولصبدگویی میکنند.
﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ٧ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٨ لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا ٩﴾
[الفتح:۷-۹].
ترجمه: و ملک خدا و مخصوص اوست سپاه آسمانها و زمین و خدا عزیز و حکیم است(۷) حقیقت این است که ما تو را فرستادیم در حالی که شهادت دهی و بشارت دهنده و ترساننده باشی(۸) تا به خدا و رسول او ایمان آورید و او را تأیید کنید و بزرگش شمارید و صبح و شام تسبیحش نمایید(۹).
نکات: ﴿شَٰهِدٗا﴾حال است برای مفعول که کاف ﴿أَرۡسَلۡنَٰكَ﴾باشد یعنی گواهی باشی بر توحید یعنی شهادت بر وحدانیت خدا دهی و آنان که توحید را پذیرفتند بشارت دهی و آنان که نپذیرفتند انذار نمایی، و ضمیرهای ﴿وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ﴾تماما برمیگردد به خدا یعنی دین او را و یا رسول او را تأیید کنید و خدا را بزرگ شمارید و او را منزه شمارید.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١٠ سَيَقُولُ لَكَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ شَغَلَتۡنَآ أَمۡوَٰلُنَا وَأَهۡلُونَا فَٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَاۚ يَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ قُلۡ فَمَن يَمۡلِكُ لَكُم مِّنَ ٱللَّهِ شَيًۡٔا إِنۡ أَرَادَ بِكُمۡ ضَرًّا أَوۡ أَرَادَ بِكُمۡ نَفۡعَۢاۚ بَلۡ كَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرَۢا ١١ بَلۡ ظَنَنتُمۡ أَن لَّن يَنقَلِبَ ٱلرَّسُولُ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِلَىٰٓ أَهۡلِيهِمۡ أَبَدٗا وَزُيِّنَ ذَٰلِكَ فِي قُلُوبِكُمۡ وَظَنَنتُمۡ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِ وَكُنتُمۡ قَوۡمَۢا بُورٗا ١٢﴾
[الفتح:۱۰-۱۲].
ترجمه: حقا کسانی که با تو بیعت میکنند همانا با خدا بیعت میکنند دست خدا فوق دستهای ایشانست پس هرکه بشکند همانا بر ضرر خود شکسته و آن که به پیمانی که با خدا بسته وفا کند به زودی پاداش بزرگی خدا به او بدهد(۱۰) باز پس ماندگان از اعراب به تو خواهند گفت که اموال ما و کسان ما ما را از جهاد بازداشتند پس برای ما آمرزش بخواه، به زبان خود چیزی گویند که در قلوبشان نیست، بگو چه کس اختیار دارد از طرف خدا برای شما کاری کند اگر او برای شما ارادۀ زیان کند و یا ارادۀ نفعی نماید بلکه خدا به آنچه میکنید آگاه است(۱۱) بلکه گمان بردید که پیامبر و مؤمنان هرگز به وطن و به سوی کسانشان برنمیگردند و این خیال در نظر شما جلوه کرد و گمان بردید گمان بدی و در خور هلاکت بودید(۱۲).
نکات: به بیعتی که در این آیات ذکر شده بیعت الرضوان گویند که در حدیبیه واقع شده، و حدیبیه نزدیک مکه در اولین سرحد حرم است. و قضیۀ حدیبیه این است که: رسول خداصخواب دید که باید داخل مسجد الحرام شود و طواف کند و سر بتراشد و حضرت اصحاب خود را خبر داد که چنین خوابی دیده و امر کرد ایشان را به حرکت به سوی مکه در ماه ذیقعده و چون به میقات رسیدند حضرت با اصحاب خود که هزار و چهار صد و یا هزار و هشتصد نفر بودند احرام بستند و سیاق شتران نمودند، رسول خداص۶۶ شتر با خود اشعار کرد یعنی یک طرف کوهان آنها را شکافت و خون آلوده کرد که نشانۀ هدی و قربانی باشد، این خبر به قریش رسید، خالد بن ولید را با دویست نفر مخفیانه فرستادند که در کمین حضرت باشد و هر جا بتواند بر لشکر مسلمین بتازد و مترصد شد وقت نماز بتازد که آیات نماز قصر نازل شد و نتوانست تا این که حضرت به حدیبیه رسید و حضرت در بین راه اعراب را که میان راه منزل داشتند دعوت به همراهی مینمود و ایشان خودداری کرده و میگفتند محمد و اصحابش طمع دارند که داخل حرم شوند و حال آنکه قریش در میان خانههای ایشان در مدینه با ایشان جنگ کردند و ایشان را کشتند، هرگز محمد و اصحابش از این سفر به مدینه به سلامت بر نگردند.
به هرحال، قریش از مکه بیرون آمده و به لات و عزی قسم خوردند که نگذارند محمد داخل مکه شود تا دیدهای از ایشان حرکت میکند. رسول خداصپیغام فرستاد که من برای جنگ نیامدهام، برای عمره آمدهام که قربانی و هدی خود را بکشم و گوشت آنها را برای شما بگذارم [۱۰۶]، و حضرت خواست عمر را مأمور این ابلاغ نماید، عمر گفت: من خویشان چندی ندارم و قریش با من عداوتی دارند ولیکن عثمان را مأمور نمایید، پس حضرت عثمان را فرستاد به نزد اشراف قریش، قریش او را نگه داشتند و خبر به رسول خداصرسید که عثمان کشته شده. حضرت فرمود: ما از اینجا بر نمیگردیم تا کارزار کنیم با این قوم، و مردم را به بیعت بر جهاد دعوت کرد [۱۰۷]و تکیه به درختی داد و مردم مسلمان تمام با رسول خداصبیعت کردند بر مرگ که استقامت ورزند و با مشرکین قتال کنند، در این بین خبر آمد که عثمان کشته نشده و بدیل بن ورقاء خزاعی با چند نفر وارد شدند و اینان از خیرخواهان رسولصبودند و گفتند: تمام اهل مکه مجتمعا تصمیم دارند که تو را منع کنند از ورود. حضرت فرمود: ما برای قتال نیامدهایم برای عمره آمدهایم و قریش به واسطۀ جنگ ضعیف شدهاند، اگر میخواهند با من قراری بگذارند تا مدتی، و یا مسلمان شوند و اگر نه با ایشان جنگ خواهم کرد تا خدا دین خود را نشر دهد. بدیل عرض کرد من این سخن را به قریش میرسانم، پس نزد قریش آمد و سخنان حضرت را به ایشان رسانید، عروه بن مسعود الثقفی حاضر بود و برخاست و به قریش گفت: سخن این مرد را قبول کنید و بگذارید من بروم و با او سخن گویم، پس خدمت حضرت رسید و حضرت با او نیز مانند همان کلام با بدیل را فرمود، عروه گفت: آیا میخواهی قوم خود را مستأصل کنی، حضرت فرمود: من به جنگ ایشان نیامدهام [۱۰۸]، عروه گفت: به خدا قسم ندیدهام مانند امروز که کسی را منع کنند از چنین ارادهای که تو داری، پس برگشت و پیام حضرت را به قریش رساند، ایشان گفتند: اگر محمد داخل مکه شود و عرب بشنوند ما ذلیل میشویم و عرب بر ما جری خواهد شد، پس حفص بن احنف و سهیل بن عمرو را فرستادند، چون رسول خداصنظرش بر ایشان افتاد فرمود: کار ما سهل شد و فرمود: هرکس از قریش امروز از من چیزی بخواهد که غضب خدا در آن نباشد البته اجابت او میکنم، چون ایشان خدمت حضرت رسیدند گفتند: یا محمد امسال برگرد تا ببینیم أمر تو به کجا منتهی میشود، زیرا عرب شنیدهاند که تو متوجه مکه شدی اگر به قهر داخل شوی عرب ما را ذلیل خواهند دانست، و در سال دیگر در همین ماه سه روز خانۀ کعبه را برای تو خالی میکنیم تا مناسک خود را انجام دهی و برگردی، حضرت مسئول ایشان را اجابت کرد، ایشان گفتند: به شرط اینکه هرکس از مردان ما به سوی تو آید به ما برگردانی و هرکه ازمردان تو به سوی ما آیند ما بر نگردانیم. حضرت فرمود: هر که از مردان من به سوی شما آید من از او بیزارم و ما را به او حاجتی نیست، ولیکن به این شرطی که مسلمان در مکه آزاد باشد و در اظهار اسلام کسی به او اذیتی نکند و بر کفر اکراه ننمایند، پس ایشان قبول کردند، ولی اکثر اصحاب حضرت از این قرار داد اکراه داشتند، به هرحال قرار داد صلح به دست امیر المؤمنین علی÷نوشته شد و چون نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل بن عمرو گفت: ما رحمن را نمیشناسیم بنویس: «باسمك اللهم». حضرت رسولصفرمود: چنین بنویس و بعد نوشت این مصالحهای است که بر آن اتفاق دارند محمد رسول الله و بزرگان قریش، سهیل گفت: اگر میدانستیم که تو رسول خدایی با تو جنگ نمیکردیم بنویس این قراردادی است بین محمد بن عبدالله، آیا ننگ داری از نسب خود؟! حضرت به علی فرمود: آن را محو کن و محمد بن عبدالله بنویس، علی÷عرض کرد: من نام تو را از رسالت هرگز محو نخواهم کرد. پس حضرت با دست مبارک خود آن را محو کرد. و امیرالمؤمنین علی÷نوشت: این نامهای است که صلح کردند بر آن محمد بن عبدالله و بزرگان قریش و سهیل بن عمرو که ده سال به جنگ نپردازند و بر یکدیگر غارت نکنند و خیانت ننمایند و صندوق کینههای دیرینه را نگشایند، وهرکه خواهد در عهد وپیمان محمد در آید و هرکه خواهد در عهد و پیمان قریش باشد به شرط اینکه هرکس بیاجازۀ ولی خود به نزد محمد رود او را بر گرداند و هرکس از اصحاب او به نزد قریش رود برنگردانند و اینکه اسلام در مکه ظاهر باشد و کسی را بر دینش اکراه نکنند و کسی را بر دین ایذاء و ملامت ننمایند و اینکه امسال محمد برگردد با اصحاب خود و در سال آینده بیایند و سه روز در مکه بمانند و با حربه و اسلحه داخل نشوند مگر سلاحی که مسافران را میباشد که شمشیرها در غلاف باشد. و نامه را علی بن ابی طالب نوشت و گواه شدند بر نامه مهاجرین و انصار [۱۰۹]. و چنانکه مذکور شد چهار شرط در صلحنامه ذکر شد، و خدا در آیۀ ۲۶ انکار سهیل را بر ذکر رسالت محمد در نوشتۀ صلح، حمیّت جاهلیت خوانده و فرموده: ﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ﴾ [۱۱۰].
هنور مرکب نامه خشک نشده بود که جوانی به نام ابو جندل که از قریش بود و اسلام آورده بود پناه به مسلمین آورد، رسول خداصفرمود: ما پیمان و قرار دادی با این قوم کردهایم نمیتوانیم غدر کنیم تو صبر کن میان کفار که خدا برای تو فرجی قرار میدهد، پس چون معاهده برقرار شد رسول خداصدستور داد مسلمین سرها بتراشند و شترهای خود را قربانی کنند و از احرام خارج شوند، بر مسلمین بسیار سخت آمد و مبادرت بر امتثال نکردند با اینکه به رسولخداصبسیار عظمت میدادند و چنانکه عروه بن مسعود گفت: من کسری و قیصر را دیدهام و عظمتی که اصحاب محمد به او میدهند ملت کسری و قیصر به آنان نمیدهند. رسول خداصچون دیدند مسلمین خودداری کردند وارد شد بر أم سلمه و فرمود: «هَلَكَ المُسْلِمُونَ أَمَرْتُهُمْ فَلَمْ یَمْتَثِلُوا»، ام سلمه گفت: شما با کسی سخن مفرمایید و خودتان شتر خود را نحر کنید و سر خود را بتراشید پس رسول خداصهمین کار کرد، چون مسلمین دیدند برخاستند و سر یکدیگر را تراشیدند و نحر نمودند، معلوم شد ام سمله دارای اصالت رأی و دوربین میباشد. به هرحال رسول خداصبا همسرخود مشورت نمود بنابراین باید گفت: اخباری که از مشورت با زنان نهی نموده تماما ساختگی و از مجعولات است!
[۱۰۵] « هنگامیکه یاری خدا و پیروزی بیاید. و دیدی که مردم گروهگروه داخل دین میشوند. پس با ستایش پروردگارت او را تسبیحگو و از او آمرزش بخواه (زیرا او توبهپذیر است).» [۱۰۶] این روایت تا اینجا برگرفته از تفسیر علی بن إبراهیم قمی، تفسیر سورة الفتح (۲/۳۰۹-۳۱۱) میباشد. و از او مجلسی در بحار الأنوار (۲۰/۳۴۷-۳۴۹) نقل کرده است. و این روایت در اکثر مطالب با آنچه در مغازی واقدی و السیرة الحلبیة آمده است، موافق میباشد. [۱۰۷] این بخش از روایت به طور مختصر از السیرة الحلبیة ذکر شده است. [۱۰۸] این بخش و قبل از آن به طور مختصر از کتاب مغازی واقدی (۲/۵۹۳-۵۹۴) ذکر شده است. [۱۰۹] مولف بخشهای اخیر را به طور مختصر از بحار الأنوار مجلسی (۲۰/۳۵۱-۳۵۳) ذکر نموده است. و اصل آن در تفسیر علی بن إبراهیم قمی، ذیل تفسیر سوره الفتح میباشد. [۱۱۰] «آن دم که کافران تعصب جاهلیت در دل گرفتند پس خدا آرامش خود را بر رسول و بر مؤمنین نازل کرد و ایشان را بر کلمة تقوی ملزم نمود و ایشان به آن کلمه سزاوارتر بودند و اهل آن بودند و خدا به هر چیزی دانا است.» [الفتح:۲۶].