سورۀ صاد مکی و دارای ۸۸ آیه میباشد
سورة ص (مكية وهي ثمان وثمانون آية)
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿صٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ذِي ٱلذِّكۡرِ ١ بَلِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي عِزَّةٖ وَشِقَاقٖ ٢ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِن قَبۡلِهِم مِّن قَرۡنٖ فَنَادَواْ وَّلَاتَ حِينَ مَنَاصٖ ٣﴾ [ص:۱-۳].
ترجمه: به نام خدای کامل الذات و الصفات رحمن رحیم. صاد. سوگند به قرآن دارای تذکر(۱) بلی کافران در سرکشی و مخالفتند(۲) چه بسیار از مردم قرنهای پیش از ایشان را که هلاک کردیم پس فریاد کردند و حال آن که آن هنگام، هنگام گریز نبود(۳).
نکات: صاد چنانکه در سایر سورهها گفتیم از حروف معجم و هجا میباشد و دلالتی بر معنی ندارد، یعنی برای معنی وضع نشده ولی آن را اشاره به صمد، یا صادق الوعد و یا صانع گرفتهاند و بعضی صاد را نام سوره گرفتهاند. به هرحال واو ﴿وَٱلۡقُرۡءَانِ﴾به حسب ظاهر واو قسم است و جواب قسم باید جملۀ: ﴿كَمۡ أَهۡلَكۡنَا...﴾باشد و میتواند جملۀ مناسبی محذوف گرفت مانند «جَاءَ الحَقُّ وَیَا ظَهَرَ الأَمْرُ وَیَا إِنَّهُ مُعْجِزَةٌ»و مانند اینها.
﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤ أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧ أَءُنزِلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ مِنۢ بَيۡنِنَاۚ بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ مِّن ذِكۡرِيۚ بَل لَّمَّا يَذُوقُواْ عَذَابِ ٨﴾
[ص:۴-۸].
ترجمه: و عجب دارند از اینکه ترسانندهای از خودشان برایشان آمده است، و کفار گفتند این ساحری است سخت دروغگو(۴) آیا خدایان را یکی قرار داده؟ حقا که این چیزی است بسیار عجیب(۵) و گروهی از بزرگانشان به راه افتادند که بروید و بر خدایان خود و پرستش آنها استقامت ورزید زیرا این چیزی است که هدف میباشد(۶) نشنیدهایم این(چنین سخنی)را در آخرین کیش، این نیست مگر ساختگی(۷) آیا از میان ما فقط بر او کتاب نازل شده؟ بلکه ایشان از قرآن من در شکند بلکه هنوز عذاب مرا نچشیدهاند(۸).
نکات: کفار را بهانه این بود که محمد با ما مساوی است در خلقت و صورت و نسب، پس چگونه برای خود عنوان رسالت قائل شده؟ و با اینکه میدانستند او مردی است صادق، او را ساحر و کذاب میخواندند و این دلیل بر کمال جهالتشان بود، زیرا محمدصایشان را به توحید و ترک خرافات دعوت میکرد و عقلا میبایست او را تصدیق کنند نه اینکه تعجب کنند که خدایان را یکی قرار داده.
در حدیث آمده که چون عمر مسلمان شد مسلمین کاملاً خوشحال شدند و بر قریش سخت آمد، پس ۲۵ نفر از بزرگانشان نزد أبوطالب اجتماع کردند و گفتند: تو بزرگ مایی و میدانی که این سفهاء چه میکنند. ما آمدهایم تا تو بین ما قضاوت کنی، پس أبوطالب رسول خداصرا احضار کرد برای جواب ایشان. حضرت فرمود: چه میخواهید؟ گفتند: تو ما را و خدایان ما را رها کن و ما نیز تو و خدای تو را رها میکنیم، حضرت فرمود: اگر آنچه میخواهید من به شما قول دهم شما حاضرید کلمهای بگویید که عرب و عجم تسلیم شما شوند؟ گفتند: آری، فرمود: بگویید: «لا إله إلا الله»، پس چون شنیدند برخاستند و گفتند: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًا﴾ [۲۲]و تعجب ایشان برای این بود که عقلشان به چشمشان بود و میدیدند تمام مردم مشرکند و دیگر اینکه خدای واحد چگونه تمام جهان را میتواند اداره کند و اهل استدلال هم نبودند و میگفتند: چگونه این اقوام کثیره و این همه جمعیت نفهمیدند و فقط محمد فهمیده و این بعید است.
﴿أَمۡ عِندَهُمۡ خَزَآئِنُ رَحۡمَةِ رَبِّكَ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡوَهَّابِ ٩ أَمۡ لَهُم مُّلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَاۖ فَلۡيَرۡتَقُواْ فِي ٱلۡأَسۡبَٰبِ ١٠ جُندٞ مَّا هُنَالِكَ مَهۡزُومٞ مِّنَ ٱلۡأَحۡزَابِ ١١ كَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ وَعَادٞ وَفِرۡعَوۡنُ ذُو ٱلۡأَوۡتَادِ ١٢ وَثَمُودُ وَقَوۡمُ لُوطٖ وَأَصۡحَٰبُ لَۡٔيۡكَةِۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡأَحۡزَابُ ١٣ إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ ٱلرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ ١٤﴾[ص:۹-۱۴].
ترجمه: آیا نزد ایشان است خزینههای رحمت پروردگار تو که عزیز بخشاینده است (تا نبوت را به هرکس بخواهند بدهند) (۹) یا مگر مُلک آسمانها، زمین و آنچه میان آنهاست از آنِ ایشان است؟ (اگرچنین است) پس بالا روند در میان اسباب (و سببی به دست آورند برای انزال وحی به هرکس میخواهند)(۱۰) ایشانند لشکری از جمله احزاب که آنجا شکست خواهند خورد (۱۱) پیش از ایشان قوم نوح، عاد، ثمود و فرعون صاحب میخها تکذیب کردند(۱۲) و ثمود، قوم لوط و اهل أیکه که احزاب مختلف بودند (۱۳) هر یک از ایشان نبودند مگر تکذیبکنندۀ پیامبران، پس عقاب بر ایشان لازم شد(۱۴).
نکات: مقصود از جملۀ: ﴿أَمۡ عِندَهُمۡ خَزَآئِنُ رَحۡمَةِ رَبِّكَ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡوَهَّابِ...﴾این است که خود را قوی، عزیز و مالک خزائن الهی میدانند هر چه میتوانند بکنند و نبوت را از تو بگیرند و به هرکس میخواهند بسپرند ولی خیر ایشان جمعیتی پراکنده و شکست خورده خواهند بود مانند اقوام گذشته.
﴿وَمَا يَنظُرُ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ مَّا لَهَا مِن فَوَاقٖ ١٥ وَقَالُواْ رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبۡلَ يَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ ١٦ ٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا دَاوُۥدَ ذَا ٱلۡأَيۡدِۖ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ ١٧ إِنَّا سَخَّرۡنَا ٱلۡجِبَالَ مَعَهُۥ يُسَبِّحۡنَ بِٱلۡعَشِيِّ وَٱلۡإِشۡرَاقِ ١٨﴾[ص:۱۵-۱۸].
ترجمه: و ایشان انتظار نمیکشند مگر یک صیحهای که هیچ برگشت ندارد (۱۵) و (با تمسخر) گفتند: پروردگارما، نصیب ما را زود بده پیش از روز حساب (۱۶) صبر کن بر آنچه میگویند و به یادآور بندۀ ما داود را که دارای قوت بود زیرا همواره او بازگشت کننده (به درگاه ما) بود(۱۷) به تحقیق ما مسخر نمودیم کوهها را که با او شبانگاه و وقت تابش آفتاب تسبیح گویند (۱۸).
نکات: چون رسول خداصاز نعم بهشتی و عذابهای دوزخ برای مردم بیان میکرد کفار به طور استهزاء میگفتند: نصیب ما را از ثواب و یا از عذاب در همین دنیا به ما بده و تمسخر میکردند، حقتعالی برای تقویت و استقامت رسول خود میفرماید صبر کن و به بندۀ ما داود اقتدا کن، با اینکه داود دارای قدرت و سلطنت بود باز چه نسبتها و چه اذیتها نسبت به او روا داشتند و مقصود از ﴿ٱلۡإِشۡرَاقِ﴾گفته شده؛ وقت ظهر و «صلاة ظهر» است، ولی ظاهراً صبح باشد.
﴿وَٱلطَّيۡرَ مَحۡشُورَةٗۖ كُلّٞ لَّهُۥٓ أَوَّابٞ ١٩ وَشَدَدۡنَا مُلۡكَهُۥ وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحِكۡمَةَ وَفَصۡلَ ٱلۡخِطَابِ ٢٠ ۞وَهَلۡ أَتَىٰكَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ ٢١ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡكُم بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ ٢٢ إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَكۡفِلۡنِيهَا وَعَزَّنِي فِي ٱلۡخِطَابِ ٢٣ قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَيَبۡغِي بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩ ٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ ٢٥﴾[ص:۱۹-۲۵].
ترجمه: و پرندگان را (مسخر کردیم) در حالی که بهحالت جمع شده همگی به او روی میآوردند(۱۹) و سلطنت او را محکم نمودیم و او را حکمت و فصل الخطاب دادیم(۲۰) و آیا خبر خصومت کنندگان برای تو آمده هنگامی که بر دیوار محراب بالا رفتند(۲۱) وقتی که بر داود داخل شدند که از ایشان ترسید، گفتند: مترس دو خصم یکدیگریم که یکی بر دیگری ستم کرده، پس میان ما به حق حکم نما و دوری مکن و ما را به راه راست راهنمایی کن(۲۲) به تحقیق این برادر من است که دارای نود و نه میش است و مرا یک میش میباشد، پس این برادر گوید آن یک میش را هم به من واگذار و در گفتار بر من غلبه کرده است(۲۳) داود گفت: به تحقیق او در مطالبۀ میش تو که به میشهای خود ضمیمه کند، بر تو ستم روا داشته، و محقق است که بسیاری از معاشرانند که بعضی بر بعضی ستم میکنند، مگر آنان که ایمان داشته و عملهای شایسته کنند، و ایشان اندکاند. و داود دانست که ما او را امتحان و آزمایش نمودهایم، پس از پروردگارش آمرزش خواست و رکوع کنندگان به روی افتاد و (به سوی خدا) بازگشت (۲۴) پس آن را برای او آمرزیدیم و به درستی که او را نزد ما مقام قربی و بازگشت خوبی است(۲۵).
نکات: از آیۀ ۱۷ تا ۲۶ دلالت دارد بر بزرگواری و صفات حسنۀ حضرت داود÷از جهاتی:
۱- ﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا...﴾که رسول خداصمأمور شده به یادآوری و اقتدای به او.
۲- ﴿عَبۡدَنَا﴾که دلالت دارد بر بندگی او.
۳- ﴿ذَا ٱلۡأَيۡدِ﴾که دلالت دارد بر نیرو و سطوت الهی او.
۴- ﴿أَوَّابٌ﴾که دلالت دارد به رجوع او به حکم و فرمان خدا.
۵- تسخیر جبال او را.
۶- تسبیح او در شام و صبح.
۷- تسبیح مرغان با او.
۸- رجوع همه به او ﴿كُلّٞ لَّهُۥٓ أَوَّب﴾.
۹- تشدید ملک او.
۱۰- عطای حکمت و ﴿فَصۡلَ ٱلۡخِطَابِ﴾به او و مقصود از حکمت، کتاب و نبوت و کارها را به جا انجام دادن است، و مقصود از ﴿فَصۡلَ ٱلۡخِطَابِ﴾این است که سخن او مختصر و فصیح و بلیغ بوده و یا اینکه در قضاوت کلام او فصل کلام بین حق و باطل بوده است.
۱۱- مقام قرب او و ﴿إِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ﴾.
۱۲- جعل خلافت برای او.
و کلمات دیگر که حقتعالی مدح او نموده است. پس در وسط این آیاتِ مدح، ذکر قصهای از او شده که بعضی از مفسرین حمل بر ذم و گناه او کردهاند و آن بعید است زیرا حقتعالی در مقام مدح او بوده و پیامبر خود را امر به اقتدای به او نموده، چگونه میتوان از آن قصه ذم او را خواسته باشد، پس ما قصۀ تخاصم را طوری که با این آیات منافات نداشته باشد ذکر میکنیم:
مفسرین از جملۀ ﴿فَتَنَّٰهُ﴾و جملۀ ﴿فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُ...﴾﴿فَغَفَرۡنَا لَهُۥ﴾، استدلال کردهاند که حضرت داود مبتلا به فتنه و گناهی شده و پس از آن استغفار کرده و خدا گناه او را بخشیده، حال گناه او چه بوده هرکس چیزی گفته که از آیه استفاده نمیشود، یکی گفته او کبوتری را در بالای محراب خود دید رفت او را بگیرد آن کبوتر پرواز کرد و رفت در خانۀ اوریا حضرت داود هم به دنبال آن رفت تا مشرف شد بر خانۀ اوریا و زن زیبای او را در حال غسل دید و عاشق شد و بالأخره اوریا را به جنگ دشمن فرستاد و او را به کشتن داد و زن او را تزویج نمود!! دیگری گفته: زنی بوده با جمال که اوریا میخواسته او را تزویج کند ولی حضرت داود وارد خواستگاری او شده و برای ریاست حضرت داود، او را بر اوریا مقدم داشتند و آن زن را به او تزویج کردند!! دیگری گفته: که در زمان حضرت داود رسم بوده که شوهر زن خود را طلاق میگفته برای خاطر دوستش که او را تزویج کند، اوریا نیز چون دانست حضرت داود به زن او متمایل شده با اینکه یک زن بیشتر نداشت او را طلاق داد تا حضرت داود او را ازدواج کند با اینکه حضرت داود ۹۹ زن داشته معذلک زن او را نیز تزویج نموده!! و ایشان این مطالب را از جملۀ: ﴿إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ﴾استخراج کرده و گفته نعجه کنایه از زن است!!
ولی به نظر ما آنچه از این آیات استفاده میشود این است که چون حضرت داود÷قضاوت، خلافت و ریاست داشته و نباید برود در محراب مشغول عبادت شود و به کار مردم رسیدگی نکند، که یک روز به عبادت پردازد و روز دیگر به وعظ و روز دیگر برای کارهای شخصی خود و فقط روز چهارم را اختصاص دهد به رسیدگی و قضاوت، تا کار به جایی برسد که مأمورین او از ورود متخاصمین نزد او مانع شوند که متخاصمین ناچار شوند از دیوار محراب خود را به آن جناب برسانند، ولذا چون متخاصمین از دیوار معبد او وارد شدند او ترسید خیال کرد برای قتل او آمدهاند، متخاصمین گفتند: ﴿لَا تُشۡطِطۡ﴾و شطط را به معنی ظلم گرفتهاند در صورتی که اگر ظلم بود «لا تظلم» میگفتند، ولی شطط بمعنی دوری است، یعنی از حق و احقاق حق دوری مکن و کنارهگیری مکن و چون چنین اتفاقی افتاد حضرت داود متوجه شد که خوب وضعی نشده و گمان کرد که خدا ریاست را برای آزمایش و امتحان به او داده و شاید به وظیفۀ دادرسی عمل نکرده باشد از این جهت استغفار کرده و متنبه شده و خدا هم او را آمرزیده، که این آیات دستور العملی باشد برای رؤسا و قضات که از مردم غافل نشوند و به کارهای شخصی و یا عبادت پردازند، زیرا رسیدگی به کار مردم از هر عبادتی بالاتر و بهتر است، از صدر و ذیل آیات ما چنین استفاده کردیم و الله أعلم و گناه داود همین دوری از مردم بود.
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ ٢٦﴾[ص:۲۶].
ترجمه: ای داود ما تو را در این سرزمین جانشین قرار دادیم پس میان مردم به حق حکم کن و پیروی هوای نفس مکن که تو را از راه خدا بیرون برد محققا آنان که از راه خدا بیرون روند برای ایشان عذابی سخت است به مقابل آن که روز حساب را فراموش کردند(۲۶).
نکات: ﴿خَلِيفَةٗ﴾بمعنی جانشین است، ولی نه جانشین خدا، زیرا «خلیفة الله»نفرموده و «خلیفتي»نیز نفرموده! اگر مقصود خلیفۀ خدا باشد باید «خلیفتي»گفته باشد، بلکه مقصود جانشین گذشتگان از سلاطین و أمم است، به هرحال این آیه نیز دلیل است بر آنچه سابق بر این آیه عرض شد که فرموده: ﴿فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾، و قضاوت بین مردم به طور عادلانه بهترین مأموریت است.
﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا بَٰطِلٗاۚ ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ ٢٧ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ ٢٨ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾ [ص:۲۷-۲۹].
ترجمه: و آسمان، زمین و آنچه را بین آنهاست به باطل نیافریدیم، این گمان کسانی است که کافر شدند پس وای بر آنان که کافرند از آتش(۲۷) آیا آنان را که ایمان آورده و عملهای شایسته دارند مانند مفسدین در زمین قرار میدهیم؟ و یا متقین را مانند نابکاران میگردانیم؟(۲۸) کتابی که به سوی تو نازل کردیم با برکت است تا آیات آن را تدبر کنند و تا صاحبان خرد پند گیرند(۲۹).
نکات: این آیات قرآن به این زیبایی، آیات زمین و آسمان که تکوینی است دلالت دارند که بدون تدبیر مدبر و بدون تنظیم ناظمی دانا تنظیم نشده و هرچیزی به قدر خود و متناسب با مجموعۀ جهان خلق شده است. اینها دلیل است که خالق جهان هدفی داشته و بیهوده و باطل خلق نکرده. در آیات فوق پس از ذکر این دلیل، دلیل دیگری آورده و آن دلیل عبارت است از عدالت خالق که دلالت دارد بر اینکه اگر مؤمن، کافر، با تقوی و فاجر یکسان باشند و جزا و کیفر و قیامتی نباشد و فرقی میان این دو دسته نباشد برخلاف عدالت است و این دلیل است که حتما قیامتی خواهد بود.
﴿وَوَهَبۡنَا لِدَاوُۥدَ سُلَيۡمَٰنَۚ نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ ٣٠ إِذۡ عُرِضَ عَلَيۡهِ بِٱلۡعَشِيِّ ٱلصَّٰفِنَٰتُ ٱلۡجِيَادُ ٣١ فَقَالَ إِنِّيٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَيۡرِ عَن ذِكۡرِ رَبِّي حَتَّىٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ ٣٢ رُدُّوهَا عَلَيَّۖ فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ ٣٣﴾[ص:۳۰-۳۳].
ترجمه: و سلیمان را به داود بخشیدیم او خوب بندهای بود زیرا او بسیار رجوع کنندۀ به خدا بود(۳۰) (یادکن)هنگامی که طرف عصر اسبان بر سه پا ایستادۀ تیزرو بر او عرضه شد(۳۱) پس گفت: حقیقتا من دوست میدارم دوستی اسب را و این دوستی از یاد پروردگارم میباشد عرضه شد تا (از دیدگانش) پنهان شدند (۳۲) گفت: برگردانید بر من (اسبان را) پس شروع کرد به دست کشیدن به ساقها و گردنهای اسبان(۳۳).
نکات: در این آیات که حقتعالی مدح سلیمان را نموده، مفسران چیزهایی نوشتهاند که تمامش مذمت است، در تاریخ آمده که حضرت سلیمان با کفار دمشق و نصیبین جهاد کرد و از ایشان هزار اسب گرفت حضرت سلیمان برای جهاد فی سبیل الله اسبان را دوست میداشت، و دستور داد آنها را از جلو او رژه داده و به عرض برسانند و یکی از صفات خوب حضرت سلیمان این بود که خود به اسبان رسیدگی میکرد و چاق، لاغری و چابکی آنها را رسیدگی مینمود و یا به امر او اسبان را قشو میکردند. به هرحال خود دست بر گردن و پاهای اسبان کشید تا اینکه از جلو او رفتند و از خیام او رد شدند، دستور داد که آنها را برگردانند تا خود رسیدگی کند و لذا شروع کرد به دست کشیدن به گردن اسبان و ساق ایشان، و این مطلب طبق ظاهر آیات است و از آیات فوق استفاده میشود. یک عده به نام تفسیر، خرافاتی را نوشتهاند که حضرت مشغول اسبان شد تا نمازش قضا شد و برای جبران نماز تمام اسبها را پی کرد و همه را گردن زد [۲۳]و پس از این جنایت بزرگ به خدا و یا به ملائکه گفت: خورشید را به من و برای من برگردانید، خدا هم چون سلیمان چنین کارهای لغو و حرامی مرتکب شد در عوض خورشید را به خاطر او و از برای او بر گردانید تا نمازش را أدائاً بخواند نه قضائاً. ما نمیدانیم چگونه نماز او قضا شد اسبها را پی کرد و گردن زد؟! تقصیر اسبها چه بود؟ و چرا بیادبانه به خدا گفت: ﴿رُدُّوهَا﴾ [۲۴]و کلمۀ «اللهم»را چرا نگفت و چرا عقر نمود حیوانات را؟ و آیا کسی که مشغول این کارها بشود تا نمازش قضا شود خدا مطیع او میشود و حتی آفتاب را برای او برمیگرداند؟ تعجب از نویسندگان شیعه برای اثبات رد شمس برای علی بن ابی طالب به این خرافات استدلال کرده و این موهومات را نوشتهاند و حتی نوشتهاند که حضرت امیر نمازش قضا شد سپس خدا آفتاب را برای وی بر گردانید. اینان این خرافات را به نام تفسیر قرآن به ناروا تراشیده و با قرآن بازی کردهاند برای هدف خود که معجزه تراشی برای امام باشد، در حالی که اگر امام زنده بود به این کار راضی نبود و ایشان را به سختی ادب مینمود!!
﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا ثُمَّ أَنَابَ ٣٤ قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ ٣٥ فَسَخَّرۡنَا لَهُ ٱلرِّيحَ تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦ رُخَآءً حَيۡثُ أَصَابَ ٣٦ وَٱلشَّيَٰطِينَ كُلَّ بَنَّآءٖ وَغَوَّاصٖ ٣٧ وَءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي ٱلۡأَصۡفَادِ ٣٨ هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ ٣٩ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مََٔابٖ ٤٠﴾
[ص:۳۴-۴۰].
ترجمه: و به تحقیق سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی افکندیم سپس به خدا رجوع نمود(۳۴) گفت: پروردگارا مرا بیامرز و مرا ملکی بخش که پس از من برای احدی سزاوار نباشد بیگمان تویی بخشنده(۳۵) پس باد را برای او مسخر کردیم که به فرمان او به نرمی جریان داشت هرجا که او میخواست (۳۶) و مسخر کردیم شیاطین را هر بنا و هر شناگری را(۳۷) و دیگران را که در بندها به هم بسته شده بودند(۳۸) و به او گفتیم این عطای بیحساب ماست پس ببخش یا نگاهدار، (۳۹) و به تحقیق برای او نزد ما مقام قرب و بازگشت خوبی است(۴۰).
نکات: بسیار تعجب باید کرد از کسانی که پیامبران را معصوم میدانند و در ذیل این آیات چیزهایی نوشته که هم از عقل به دور است و هم مخالف ظاهر قرآن و هم مخالف عصمت و پاکدامنی انبیا میباشد. در همین آیات راجع به حضرت سلیمان رجوع کنید به تفاسیر شیعه از قبیل تفسیر نور الثقلین، منهج الصادقین، برهان و علی بن ابراهیم و ببینید چه موهوماتی از قول حضرت صادق و سایر ائمه‡جعل کردهاند!! از آن جمله نوشتهاند که خدا سلطنت سلیمان را در انگشتر او قرار داده بود و تمام جن، انس، شیاطین و وحوش را مسخر او کرده بود، روزی حضرت سلیمان رفت مستراح و انگشتر خود را به یکی از خدام خود سپرد، سپس شیطانی آمد و او را گول زد و انگشتر را گرفت و به دست کرد، پس تمام جن و انس و مرغان و وحوش مسخر او شدند و سلیمان که از مستراح خارج شد و انگشتر خود را نیافت فرار کرد و شیطانی که دولت سلیمان را متصرف شده بود ماند تا اینکه بنی اسرائیل از امر آن شیطان به شک افتادند و به مادر سلیمان مراجعه کردند، گفت: سلیمان به من نیکی کرد ولی این شخص مرا دشمن دارد، پس به کنیزان او مراجعه کردند و تجسس کردند، آنان گفتند: سلیمان در حال حیض به ما نزدیک نمیشد ولی الآن در آن حال با ما مقاربت میکند، پس چون شیطان ترسید که رسوا شود انگشتر را به دریا افکند و خدا یک عدد ماهی را فرستاد که آنرا بلعید و سلیمان که در ساحل بحر رفته بود و به توبه پرداخته بود برای آن که سوگلی حرمش را اجازه داده بود در منزلش بتپرستی کند، پس از چهل روز که از توبۀ او گذشت آن ماهی که انگشتر را بلعیده بود صیادی آن را با کمک سلیمان صید نمود و آن ماهی را به سلیمان داد، چون رفت آنرا بشوید و شکمش را پاره کرد انگشتر خود را یافت پس بر دست کرد و دو مرتبه ملک او مسخر او شد، و آن شیطان و اعوانش را گرفت و در جوف سنگی ایشان را حبس نموده که تا قیامت محبوس باشند، پس مقصود از جملۀ ﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ﴾همین است که سلیمان مبتلا شد و خدا جسد یعنی شیطانی را بر تخت او مسلط نمود!!
اینها مطالبی است که علمای شیعه در تفاسیر آوردهاند [۲۵]و اما شعرای ایشان نیز این مطالب را باور کرده و در اشعارشان اشاره کردهاند از آنجمله حافظ [۲۶]در مدح امیر تیمور سفاک بیباک میگوید سلطنت الهی که به دست اهریمن [۲۷]بود دست دیو کوتاه شد و به دست امیر تیمور افتاد:
خاتم جم را بشارت ده به حسن عاقبت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامهها شد داستان انجمن
و در غزل دیگر گوید اگر انگشتر سلیمانی را بیابم صد ملک سلیمانی در زیر نگین و فرمانم باشد.
از لعل تو گر یابم انگشتری زینهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته درین معنی گفتیم و همین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دائرۀ قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
ما در جواب حافظ در دیوان حافظ شکن گفتهایم:
اوهام و خرافت را فکری که متین باشد
کی شعر ترش داند اشعار نه این باشد
یک نکته در این دیوان جز و هم نمیباشد
کی ملک سلیمانی در زیر نگین باشد
این ملک سلیمانی از حشمت ربانی است
کی دیو بدزدد آن، تا دیو چنین باشد
هر کو نکند فهمی از وهم سخن گوید
آن و هم و خیالاتش صورت گر چینباشد
جام می و خون دل بر هر دو تویی قادر
مختار خودت را بین اوضاع چنین باشد
حکم ازلی این بود مختار بود هرکس
گر شاهد بازاری یا پرده نشین باشد
هان برقعیا شاعر جبریست نه اهل حق
این سابقه نی از پیش نی روز پسین باشد
و امّا معنی آیه و حقیقت این است که: شیطان نمیتواند خود را تشبیه به ملائکه و انبیا کند و گرنه اعتمادی بر شرایع نیست، ممکن است کسانی که حضرات موسی، عیسی و محمد را دیدهاند شیاطین را دیده باشند که به صورت ایشان در آمده و تمام دینها باطل گردد.
ثانیاً: شیاطین که با انبیا چنین کنند باید با علما و زهاد نیز چنین کنند و تمام هستی اینان را به باد دهند.
ثالثاً: چگونه میتوان باور کرد که خدای حکیم شیطان را به زنان سلیمان مسلط کند و چگونه سلیمان به زن خود اجازه داد که بت را سجده کند اگر راست باشد نعوذ بالله سلیمان کافر بوده!! چگونه خدا در این آیات این همه از او مدح نموده است؟!..
پس در ترجمۀ این آیات باید همان چیزی که از رسول خداصروایت شده آورد که سلیمان گفت: من زنان متعدد دارم، با هریک از آنها نزدیکی میکنم و از هریک جوان مجاهدی به وجود آید که در راه خدا جهاد کند، و إن شاء اللهو اگر خدا بخواهد را نگفت و لذا پس از مقاربت با آنان از هیچ یک طفلی متولد نشد مگر یکی از آنها که طفلی معیوب بیجان ساقط کرد و آن را آورد در کنار حضرت سلیمان روی تخت او گذاشت [۲۸]﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا﴾همین است.
و اما جملۀ: ﴿وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓ﴾که بعضی حمل بر حسد و بخل کردهاند، در جواب ایشان میتوان گفت که نه برای سلاطین و نه برای انبیا، سزاوار نیست که شیاطین مسخر آنها باشند و یا باد و حیوانات مسخر کسی باشد، زیرا برخلاف مصلحت الهی و برخلاف اختیار و برای شیاطین مفید جبر است و حقتعالی جن و انس را مختار گذارده و هر کس باید به سعی و کوشش خود به جایی برسد نه با تسلط دادن پروردگار و لذا میتوان گفت: ملک سلیمان و تسلط او استثنایی بوده و برای احدی سزاوار نیست. و یا بگوییم در زمان حضرت سلیمان بعضی از امرای او خواستند کودتا کنند و به قرینۀ ﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا﴾، سلیمان متوجه شد که فرزند لائقی که متصدی چنان سلطنتی باشد نصیب او نخواهد شد و لذا از خدا خواست که مادام الحیات دیگری متصدی سلطنت او نگردد و کودتاچیان موفق نگردند.
﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ ٤١ ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ ٤٢ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٤٣ وَخُذۡ بِيَدِكَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡۗ إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ ٤٤﴾ [ص:۴۱-۴۴].
ترجمه: و بندۀ ما ایوب را به یاد آور هنگامی که پروردگار خود را ندا کرد که مرا شیطان، رنج و عذاب رسانیده(۴۱) به او گفتیم: پای خود را به زمین کوب اینجا چشمهای است جای شستشو سرد و آشامیدنی است(۴۲) و کسان وی را با مانند آنان به وی عطا کردیم برای آنکه رحمتی از ما و پندی باشد برای خردمندان(۴۳) و(گفتیم) به دست خود دستهای از شاخۀ ریحان بگیر پس با آن (همسرت را) بزن و قسم را مشکن، بتحقیق ما او را صابر یافتیم او خوب بندهای بود زیرا بسیار رجوع کنندۀ به ما بود(۴۴).
نکات: خدا به رسول خود قصۀ سلیمان و داود را که دارای ریاست، عظمت و نعمت بودند و هم قصۀ ایوب را که مبتلا به کثرت بلا و محنت بوده، بیان میکند، یعنی احوال دنیا بر همه و در هرحال یکسان نیست و باید در پیش آمدها هرچه باشد صابر باشی.
و حضرت ایوب داماد حضرت یعقوب و دختر او را داشته و در کمال نعمت، ثروت و صاحب فرزندان رشید بود، ولی خدا برای امتحان، ثروت و نعمت را از او گرفت و تا ۱۸ سال گرفتار بیماری شد، به طوری که همۀ دوستان و نزدیکان او از او دست کشیدند و زن او لیّا میرفت کار میکرد برای خانهها و غذایی برای او تهیه میکرد تا کار به جایی رسید دو نفر از مریدان او، او را بدان حال دیدند و از او سرزنش کردند که گناهی از او سر زده که اینگونه مبتلا به مرض شده، و حتی زن او را دیگر به خانهها راه ندادند تا آنکه مجبور شد گیسوی خود را ببرد و بدهد و در مقابل دوا و غذایی آماده کند، ولی ایوب صبر میکرد تا وقتی که سرزنش مریدان را شنید و عیال خود را بدین حال دید و از وسوسۀ شیطان و سرزنش مردم به خدا شکایت کرد، پس خدا وسائل سلامتی او را آماده کرد و خطاب رسید پای خود را به زمین زن و آنجا زمین شنزاری بود که چشمۀ آبی برای او ظاهر شد که با آن غسل کرد و مرضهای جسمانی او بر طرف شد و از آن آب آشامید و بیماری او به کلی بر طرف شد و خدا دو مرتبه مال و اولاد به او دو مقابل عطا کرد و چون قسم خورده بود که عیال خود را صد عدد ضربه بزند به واسطۀ سخنی که گفته بود، ولی چون زن صابره و بیتقصیری بود خطاب رسید زن خود را بزن و قسم خود را مشکن ولی با دستۀ ریحان که صدمهای برای او نباشد. به هرحال حضرت ایوب به واسطۀ صبر مورد تمجید حضرت حق شده و اما عیال او چه کرده بود محل اختلاف ست، بعضی نوشتهاند که گفته بود اگر شفای خود را از غیر خدا جستجو کنی و یا درد خود را به غیرخدا اظهار کنی ممکن است فرجی برای تو حاصل شود! و لذا او قسم خورده بود که صد تازیانه او را بزند. از رسول خداصروایتی نقل شده که بیتناسب نیست در اینجا ذکر شود آن حضرت فرمود: «إِذَا أَرَادَ اللهُ بعبْدِهِ الخَيْرَ عجَّلَ لَهُ الْعُقُوبةَ في الدُّنْيَا وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدِهِ الشَّرَّ أَمْسَكَ عَنْهُ بِذَنْبِهِ حَتَی یُوَافِي بِهِ یَوم القِیَامَةِ» و حضرت ایوب داماد حضرت یعقوب و دختر او را داشته و در کمال نعمت، ثروت و صاحب فرزندان رشید بود، ولی خدا برای امتحان، ثروت و نعمت را از او گرفت و تا ۱۸ سال گرفتار بیماری شد، به طوری که همۀ دوستان و نزدیکان او از او دست کشیدند و زن او لیّا میرفت کار میکرد برای خانهها و غذایی برای او تهیه میکرد تا کار به جایی رسید دو نفر از مریدان او، او را بدان حال دیدند و از او سرزنش کردند که گناهی از او سر زده که اینگونه مبتلا به مرض شده، و حتی زن او را دیگر به خانهها راه ندادند تا آنکه مجبور شد گیسوی خود را ببرد و بدهد و در مقابل دوا و غذایی آماده کند، ولی ایوب صبر میکرد تا وقتی که سرزنش مریدان را شنید و عیال خود را بدین حال دید و از وسوسۀ شیطان و سرزنش مردم به خدا شکایت کرد، پس خدا وسائل سلامتی او را آماده کرد و خطاب رسید پای خود را به زمین زن و آنجا زمین شنزاری بود که چشمۀ آبی برای او ظاهر شد که با آن غسل کرد و مرضهای جسمانی او بر طرف شد و از آن آب آشامید و بیماری او به کلی بر طرف شد و خدا دو مرتبه مال و اولاد به او دو مقابل عطا کرد و چون قسم خورده بود که عیال خود را صد عدد ضربه بزند به واسطۀ سخنی که گفته بود، ولی چون زن صابره و بیتقصیری بود خطاب رسید زن خود را بزن و قسم خود را مشکن ولی با دستۀ ریحان که صدمهای برای او نباشد. به هرحال حضرت ایوب به واسطۀ صبر مورد تمجید حضرت حق شده و اما عیال او چه کرده بود محل اختلاف ست، بعضی نوشتهاند که گفته بود اگر شفای خود را از غیر خدا جستجو کنی و یا درد خود را به غیرخدا اظهار کنی ممکن است فرجی برای تو حاصل شود! و لذا او قسم خورده بود که صد تازیانه او را بزند. از رسول خداصروایتی نقل شده که بیتناسب نیست در اینجا ذکر شود آن حضرت فرمود: «إِذَا أَرَادَ اللهُ بعبْدِهِ الخَيْرَ عجَّلَ لَهُ الْعُقُوبةَ في الدُّنْيَا وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدِهِ الشَّرَّ أَمْسَكَ عَنْهُ بِذَنْبِهِ حَتَی یُوَافِي بِهِ یَوم القِیَامَةِ» [۲۹].
﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَٱلۡأَبۡصَٰرِ ٤٥ إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ ٤٦ وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٧ وَٱذۡكُرۡ إِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَذَا ٱلۡكِفۡلِۖ وَكُلّٞ مِّنَ ٱلۡأَخۡيَارِ ٤٨﴾[ص:۴۵-۴۸].
ترجمه: و به یادآور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که صاحبان قدرت و بصیرت بودند(۴۵) به تحقیق ما ایشان را به خصلت خاصی که یاد سرای آخرت است از خالصین نمودیم (۴۶) و حقا که ایشان نزد ما البته از برگزیدگان نیکانند(۴۷) و به یاد آور اسماعیل و الیسع و ذو الکفل را هریک از ایشان از نیکانند (۴۸).
نکات: قصۀ حضرت اسماعیل و احوال او در سورههای متعدد گذشت.
و اما قصۀ الیسع در سورۀ انعام آیۀ ۸۶ ذکری از آن شده، و در تاریخ آمده که پیامبری از بنی اسرائیل بود بنام الیاس هرچه ایشان را دعوت کرد از کفر خود دست بر نداشتند و نفرین کرد در حق ایشان که خدایا باران را از ایشان دریغ نما، پس تا سه سال باران نیامد تا حیوانات و درختان هلاک شدند و مردم به سختی شدیدی افتادند و هر کجا بوی نانی به مشام ایشان میخورد میگفتند: اینجا الیاس است و او را طلب میکردند و لذا اهل هرمنزل به زحمت و شر مردم مبتلا میشدند، روزی حضرت الیاس به منزل زنی رفت که در آنجا فرزند بیماری داشت، آن زن الیاس را مأوی داد و امر او را پنهان کرد، پس حضرت دعا کرد طفل او که بنام الیسع بود خوب شد و پیرو الیاس گردید و الیاس پیر شد و الیسع جوان گردید و پس از الیاس به نبوت رسید [۳۰]. و اما ذو الکفل را اهل تاریخ گفتهاند فرزند حضرت ایوب بوده و نام او بشر بوده، پس از حضرت ایوب به نبوت رسید و برای ایوب تکفل کرد که بعضی از طاعات را انجام دهد و لذا او را ذوالکفل گفتهاند و نام او در سورۀ انبیا آیۀ ۸۵ نیز ذکر شده است.
﴿هَٰذَا ذِكۡرٞۚ وَإِنَّ لِلۡمُتَّقِينَ لَحُسۡنَ مََٔابٖ ٤٩ جَنَّٰتِ عَدۡنٖ مُّفَتَّحَةٗ لَّهُمُ ٱلۡأَبۡوَٰبُ ٥٠ مُتَّكِِٔينَ فِيهَا يَدۡعُونَ فِيهَا بِفَٰكِهَةٖ كَثِيرَةٖ وَشَرَابٖ ٥١ ۞وَعِندَهُمۡ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ أَتۡرَابٌ ٥٢ هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ ٥٣ إِنَّ هَٰذَا لَرِزۡقُنَا مَا لَهُۥ مِن نَّفَادٍ ٥٤﴾
[ص:۴۹-۵۴].
ترجمه: این تذکری است و حقا که برای پرهیزکاران بازگشت و فرجام نیکی است (۴۹) بهشتهای محل اقامت که درهای آن برای ایشان باز است(۵۰) در آنها تکیه کرده میوههای بسیار و نوشیدنی در آنجا میخواهند(۵۱) و نزد ایشان زنانی زیبا منظر کوتاه نظر که همسال یکدیگرند(۵۲) این است آنچه وعده داده میشوید برای روز حساب(۵۳) به تحقیق این است روزی ما که برای آن پایانی نیست(۵۴).
نکات: جملۀ: ﴿هَٰذَا ذِكۡرٞ﴾، کلمۀ ذکر ممکن است برای تذکر محمد باشد یعنی ذکر انبیای قبل برای این است که تو به سفاهت قومت صابر باشی و ممکن است مقصود از ذکر شرف جمیل برای انبیا باشد که در کتاب الهی ذکر ایشان جاوید بماند و ممکن است تبویب باشد یعنی هذا قرآن و فصل منه چنانکه مقصود از کلمۀ هذا که برای طاغین آمده فصل آخر باشد چنانکه قاعدۀ مصنفین و کاتبین چنین است که بابا بعد باب تفصیل میدهند.
﴿هَٰذَاۚ وَإِنَّ لِلطَّٰغِينَ لَشَرَّ مََٔابٖ ٥٥ جَهَنَّمَ يَصۡلَوۡنَهَا فَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ ٥٦ هَٰذَا فَلۡيَذُوقُوهُ حَمِيمٞ وَغَسَّاقٞ ٥٧ وَءَاخَرُ مِن شَكۡلِهِۦٓ أَزۡوَٰجٌ ٥٨ هَٰذَا فَوۡجٞ مُّقۡتَحِمٞ مَّعَكُمۡ لَا مَرۡحَبَۢا بِهِمۡۚ إِنَّهُمۡ صَالُواْ ٱلنَّارِ ٥٩ قَالُواْ بَلۡ أَنتُمۡ لَا مَرۡحَبَۢا بِكُمۡۖ أَنتُمۡ قَدَّمۡتُمُوهُ لَنَاۖ فَبِئۡسَ ٱلۡقَرَارُ ٦٠ قَالُواْ رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَٰذَا فَزِدۡهُ عَذَابٗا ضِعۡفٗا فِي ٱلنَّارِ ٦١﴾[ص:۵۵-۶۱].
ترجمه: این است جزای متقین و برای سرکشان بازگشت و فرجام شری است (۵۵) دوزخی که در آن در آیند که بدجایگاهی است(۵۶) این است جزای سرکشان پس باید بچشند آن را که آب جوشان و خونابه است(۵۷) و انواع عذابهای دیگری مانند آن(۵۸) (به رهبرانشان گویند)اینها گروهی هستند(از پیروانتان) که همراه شما به دوزخ هجوم آورند،(گویند) آنان را خوشامدی نیست زیرا ایشان به آتش درآیند(۵۹) (پیروان)گویند: بلکه شما را خوشامدی مباد که شما دوزخ را برای ما فراهم کردید که بدجایی است(۶۰) گویند: پروردگارا هرکس برای ما این را پیش آورده عذاب او را در آتش دو چندان بیفزای(۶۱).
نکات: ﴿فَوۡجٞ مُّقۡتَحِمٞ﴾گروهی را گویند که بیرویه و بیاندیشه به کاری هجوم آورند مانند اکثر مردم که به خرافات کفر و شرک رو میآورند بدون آن که تفکر کنند و این آیات بر ذم تقلید دلالت دارد زیرا حقتعالی در جملۀ ﴿فَوۡجٞ مُّقۡتَحِمٞ مَّعَكُمۡ﴾مذمت کرده از کسانی که با سرکشان و به همراهی ایشان هجوم میآورند در آتش، و در حق ایشان نفرین نموده که ﴿لَا مَرۡحَبَۢا بِهِمۡ﴾و پیروان نیز در حق رؤسا و پیشوایان نفرین کنند که شما این پیشنهاد را کرده و ما را وادار کردید پس ﴿لَا مَرۡحَبَۢا﴾به خود شما.
﴿وَقَالُواْ مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالٗا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ ٱلۡأَشۡرَارِ ٦٢ أَتَّخَذۡنَٰهُمۡ سِخۡرِيًّا أَمۡ زَاغَتۡ عَنۡهُمُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ ٦٣ إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقّٞ تَخَاصُمُ أَهۡلِ ٱلنَّارِ ٦٤ قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مُنذِرٞۖ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّا ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٦٥ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفَّٰرُ ٦٦﴾
[ص:۶۲-۶۶].
ترجمه: و گویند چه شده ما را که نمیبینیم مردانی را که ایشان را از اشرار میشمردیم(۶۲) آیا آنان را که به مسخره میگرفتیم اهل دوزخ نیستند و یا چشمان ما ایشان را نمیبیند(۶۳) محققاً این حق است که دوزخیان خصم یکدیگرند (۶۴) بگو همانا من ترسانندهای هستم و نیست معبودی جز خدای یکتای قهار(۶۵) مالک و صاحب اختیار آسمانها، زمین و آنچه میان آنهاست که عزیز آمرزنده است(۶۶).
نکات: از این آیات استفاده میشود که بسا کسانی را که مردم به ایشان بدبینند و در دنیا ایشان را از اشرار میشمردند همانها نزد خدای مقرب و اهل حق میباشند. ﴿إِنَّ ذَٰلِكَ...﴾اشاره است به گفتگوی سابق الذکر که رؤسا به پیروان خود میگفتند و پیروان در جواب گفتند: ﴿لَا مَرۡحَبَۢا بِكُمۡ﴾که معلوم میشود دوزخیان خصم یکدیگرند و در همان عذاب با یکدیگر نزاع دارند و استفهام ﴿أَتَّخَذۡنَٰهُمۡ...﴾استفهام تعجب و توبیخ است.
﴿قُلۡ هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ ٦٧ أَنتُمۡ عَنۡهُ مُعۡرِضُونَ ٦٨ مَا كَانَ لِيَ مِنۡ عِلۡمِۢ بِٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰٓ إِذۡ يَخۡتَصِمُونَ ٦٩ إِن يُوحَىٰٓ إِلَيَّ إِلَّآ أَنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ ٧٠ إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾
[ص:۶۷-۷۲].
ترجمه: بگو آن خبری است بزرگ(۶۷) شما از آن اعراض دارید(۶۸) برای من دانشی به ملأ اعلی نبوده وقتی که با یکدیگرخصومت میکردند(۶۹) به سوی من چیزی وحی نمیشود جز آن که ترسانندۀ آشکاری باشم(۷۰) هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت که من آفرینندۀ بشری از گل میباشم(۷۱) پس چون تمام و معتدلش کردم و در او از روحم دمیدم برای او به سجده بیفتید (۷۲).
نکات: ضمیر ﴿هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ﴾برمیگردد به آنچه ذکرشد از توحید، خبر قیامت و مقصود از ﴿ٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰٓ﴾گروه فرشتگانند که مقام بالاتری دارند و مقصود از مخاصمۀ ایشان سؤال و جوابی است که بین ایشان و خدا به وجود آمده در قول ایشان ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ...﴾ [۳۱]و بر این سؤال و جواب مجازاً اطلاق مخاصمه شده چون سؤال و جواب شبیه به مخاصمه میباشد، که رسول خداصبدون وحی از آن علمی نداشته و کتابی نخوانده که آن را بداند و این دلیل است که إخبار او از وحی و مهم است و نباید مردم اعراض کنند و اعراض ایشان از جهالت ایشان است.
﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ ٧٣ إِلَّآ إِبۡلِيسَ ٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧٤ قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ أَسۡتَكۡبَرۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ ٧٥ قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ ٧٦ قَالَ فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٞ ٧٧ وَإِنَّ عَلَيۡكَ لَعۡنَتِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٧٨ قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ٧٩ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ ٨٠ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ ٨١﴾[ص:۷۳-۸۱].
ترجمه: پس تمام فرشتگان همهشان سجده کردند(۷۳) به جز ابلیس که تکبر نموده و از کافران گردید(۷۴) فرمود: ای ابلیس تو را چه بازداشت که سجده کنی به آنچه من به قدرت کاملۀ خود آفریدم [۳۲]آیا تکبر نمودی یا از برتران بودی(۷۵) گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی(۷۶) فرمود: از آنجا خارج شو که تو رانده شدهای(۷۷) و محققاً بر توست لعنت من تا روز جزا(۷۸) گفت: پروردگارا پس مرا مهلت بده تا روزی که برانگیخته شوند (۷۹) فرمود: محققاً تو از مهلت داده شدگانی(۸۰) تا روز وقتی که معلوم است(۸۱).
نکات: مقصود از تمام فرشتگان فرشتگان زمین است و مقصود از سجده تواضع و فروتنی در پیشگاه آدم است که او را نگهبان باشند و حوائج او را به او برسانند به امر خدا و شیطان چون جسد آدم را ملاحظه نمود گفت: من از او بهترم ولی اگر روح انسانیت را که از عالم قدس الهی است ملاحظه میکرد ﴿أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ﴾نمیگفت و مقصود از ﴿ٱلۡمَعۡلُومِ﴾، «معلوم عندالله»است.
﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٨٣ قَالَ فَٱلۡحَقُّ وَٱلۡحَقَّ أَقُولُ ٨٤ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٨٥ قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ ٨٦ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ٨٧ وَلَتَعۡلَمُنَّ نَبَأَهُۥ بَعۡدَ حِينِۢ ٨٨﴾[ص:۸۲-۸۸].
ترجمه: شیطان گفت: قسم به عزتت که تمام ایشان را گمراه میکنم(۸۲) مگر بندگان پاک و بیآلایش تو از میان ایشان را (۸۳) فرمود: پس منم حق و حق را میگویم(۸۴) که البته دوزخ را از تو و از تمام کسانی از ایشان که پیروی تو کردهاند پر میکنم(۸۵) بگو از شما هیچ مزدی بر ابلاغ نمیخواهم و من از کسانیکه (برخلاف واقع این سخنان را) برخود بسته باشم نیستم(۸۶) نیست این (قرآن) مگر تذکری برای جهانیان(۸۷) و البته خواهید دانست خبر آن را پس از زمانی(۸۸).
نکات: جملۀ: ﴿فَٱلۡحَقُّ وَٱلۡحَقَّ أَقُولُ﴾را به رفع کلمۀ ﴿فَٱلۡحَقُّ﴾و نصب ﴿ٱلۡحَقَّ﴾قرائت میکنند، بنابراین ﴿ٱلۡحَقَّ﴾در اول که مرفوع است باید مبتدا باشد و خبر مقدری لازم دارد آن خبر یا کلمۀ أنا میباشد چنانکه ترجمه شد و یا کلمۀ «قسمي» مقدر شده یعنی قسم من حق است. و متکلّف به کسی گویند که چیزی را به زحمت بر خود ببندد و مقصود این است که من رسالت را به خود نبستهام و این تکلیف را بر خلاف واقع مدعی نیستم و بعضی برخلاف ظاهر متکلف را بمعنی مکلف گرفتهاند یعنی من از رنج و زحمت آوران برای شما نیستم یعنی اسلامی که آوردم سهل و آسان است و هدف من رنج و زحمت شما نبوده است.
[۲۲] ترجمۀ آیه: «آیا خدایان را یکی قرار داده.». بغوی، معالـم التنزیل (۷/۷۱). میگویم: و مانند آنرا ترمذی در السنن (۳۲۳۲) روایت نموده و میگوید: «این حدیث حسن است» (و البانی آنرا ضعیف دانسته است). و نسائی در الکبرى (۸۷۶۹)، و ابن حبان ش: (۱۷۵۷) ص: (۴۳۵) از موارد الظمآن، و احمد در المسند (۱/۲۲۷)؛ طبری در تفسیرش (۲۳/۱۲۵)؛ ابن أبی حاتم و... از طریق یحیى بن عمارة از سعید بن جبیر از ابن عباس که میگوید: ابوطالب بیمار شد و قریش نزد او حاضر شدند و رسول خدا صآمد...؛ و بیهقی در السنن (۹/۱۸۸)؛ و حاکم (۲/۴۳۲) آنرا صحیح دانسته است. و واحدی در أسباب النزول ص: (۴۲۴). و نگا: سیوطی، الدر الـمنثور (۷/۱۴۲-۱۴۳). [۲۳] روایت تا اینجا و تفسیر ﴿فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ﴾به زدن گردن اسبها با شمشیر، تفسیری است که از ابن عباس و حسن و قتادة و مقاتل و بسیاری از مفسـرین نقل شده است. نگا: تفسیر الطبری (۲۳/۱۵۶)؛ معالـم التنزیل بغوی (۷/۸۹)؛ زاد الـمسیر ابن الجوزی (۷ /۱۳۱)؛ معانی القرآن فراء (۲/۴۰۵)؛ معانی القرآن نحاس (۶/۱۱۲) و تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر (۴/۳۵). [۲۴] ضمیر به کار رفته شده در ﴿رُدُّوهَا عَلَيَّ﴾به اسب بازمیگردد نه خورشید. [۲۵] واقعیت این است که داستان انگشتر سلیمان و دزدیده شدن آن از سوی شیطان و انداختن آن در دریا و داستان ماهی... محدود به تفاسیر شیعه نیست بلکه پیش از این بزرگترین مفسرین اهل سنت آنرا نقل کردهاند و آنرا به وهب بن منبه نسبت دادهاند. نگا: جامع البیان طبری (۲۱/۱۹۶-۱۹۹)؛ الکشف والبیان ثعلبی نیشابوری (۸/۲۰۲-۲۰۶)؛ معالـم التنزیل بغوی (۷/۹۰- ۹۲)؛ الجامع لأحکام القرآن قرطبی (۱۵/۱۹۹-۲۰۲)؛ الکشاف زمخشری (۴/۹۵-۹۶)؛ تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر (۷/۶۶- ۶۸)؛ الدر الـمنثور، سیوطی (۷/۱۷۹- ۱۸۲) و... و آن از اسرائیلیاتی است که متاسفانه بزرگترین کتابهای تفسیر دربردارند. [۲۶] واقعیت آن است که شاعر ایرانی شمس الدین محمد بن بهاء الدین معروف به حافظ شیرازی (ت ۷۹۱هـ) شیعه نبوده است بلکه سنی و صوفی بوده چنانکه معروف است. [۲۷] اهریمن در فرهنگ فارسی اسم اله شر است که همان شیطان است. [۲۸] شیخان بخاری و مسلم و نسائی در السُّنن آنرا روایت کردهاند. همگی از ابوهریره تبه صورت مرفوع. [۲۹] «چون خداوند متعال در مورد بندهاش اراده خیر داشته باشد مجازات وی را در دنیا قرار میدهد و اگر اراده شر در مورد او داشته باشد مجازات گناه وی را تا روز قیامت به تاخیر میاندازد». بغوی، معالـم التنزیل (۱/۳۵۵). و ترمذی در السنن، کتاب الزهد (۲۵۰۷) و میگوید: این حدیث حسن غریب است. و حاکم در المستدرک (۴/۶۵۱، رقم ۸۷۹۹)، و ذهبی در مورد آن سکوت کرده است. و طبرانی در الکبیر آنرا روایت کرده است و در میان راویان آن عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن عبید الله عرزمی وجود دارد که ضعیف است چنانکه در مجمع الزوائد هیثمی (۱۰/۱۹۱-۱۹۲) آمده است. [۳۰] نگا: طبری، جامع البیان فی تأویل القرآن (۲۱/۹۸). [۳۱] «آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد کند و خون بریزد.» [۳۲] تأویل صفات پروردگار یکتا از جمله مواردی است که برخی سعی کردهاند خر لنگ عقل خویش را در میدانی غیر از محدوده عقل برانند. خداوند متعال عقل بشر را در حد این دنیا محدود ساخته و او را موظف نموده به غیب چنانکه قرآن و پیامبر فرمودهاند ایمان آورد؛ چرا که غیب از حد و حدودِ محدودِ عقل فراتر است و ایمان بدان تفاوت میان انسان و چهارپایان و شرف تقواست: ﴿الٓمٓ ١ ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ ٢ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ...﴾ـ «الف، لام، میم* این کتابی است که هیچ تردیدی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است * آن کسانی که به دنیای نادیده باور میدارند ...». رسول خدا صو اصحاب گرامی ایشان و تمام امت اسلامی در صدر اسلام، آیات اسماء و صفات خداوند را چنانکه خداوند فرموده بود میخواندند و باور داشتند، تا اینکه جهمیه و برخی دیگر از عقل گرایان با عقل کوتاه خود محک به عالم غیب زدند و گفتند چگونه بگوییم: خداوند دست دارد؟! و یا «صورت» دارد؟! آنها در حقیقت با مفهوم عقلیِ دست و صورتی که در تصورشان میرفت خواستند خداوند را بسنجند که گرفتار تشبیه، تمثیل و تعطیل شدند. و اینجا بود که گفتند «دست خدا» یعنی قدرت او و به تفسیر مجازی کلماتی که معنای آنها کاملاً واضح و روشن بود و نیازی به ترجمه مجازی نداشت، روی آوردند. این مذهب زائیده عقلگرایی، در دوران فلسفه بافیهای بدعتگزاران رواج یافت و متأسفانه با شعارهای دروغینش توانست بسیاری از متکلمان را دچار خطا و اشتباه کند. ولی در هر حال در دایره محدود خود تا امروز باقی ماند. و متأسفانه مؤلف محترم با تأثر از مذهب بدعی پیشین خویش، آیات وارده در این صفات را بر همان اساس ترجمه نموده است. اما آنچه ما آنرا درست و صحیح میدانیم همان عقیده یاران رسول خدا صو علما و دانشمندان اسلام از صدر اسلام تاکنون است که گفتهاند: صفات خداوند را چنانکه خود برای خویش ثابت نموده باور داریم و در ماهیت و چگونگی آن هیچ بحث نمیکنیم؛ چرا که این مساله خارج از محدوده عقلی بشر است. زمانی که ما خداوند را ندیدهایم و عقلمان توان تصور ذات پاک او را ندارد، حال چگونه دست و صورتی را برایش در ذهن تداعی کنیم؟! پس میگوییم خداوند متعال چنانکه خود فرموده «دست، صورت و نفس» دارد. و این صفات در مورد او تعالی چنان است که شایان جمال و جلال اوست و از تصور ما خارج است. پروردگارمان میفرماید: ﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾[ص: ۷۵] «فرمود: ای ابلیس! چه چیز تو را بازداشت از اینکه سجده ببری برای چیزی که من آنرا با دو دستم آفریده ام؟!..»، و میفرماید: ﴿وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ﴾[الزمر: ۹۷] «در روز قیامت سراسر کره زمین یکباره در مشت او قرار دارد و آسمانها با دست راست او در هم پیچیده میشود». و میفرماید: ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ﴾[القصص: ۸۸] «همه چیز جز وجه او فانی و نابود میشود» و میفرماید: ﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ ٢٧﴾[الرحمن: ۲۷] «و تنها رخساره پروردگار با عظمت و ارجمند تو میماند و بس»ـ (وجه و یا رخساره تسمیه کل به اسم جزء است و مراد ذات است)؛ و میفرماید: ﴿تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَۚ﴾[المائدة: ۱۱۶] «تو از راز درون من (از آنچه در نفس من است) هم با خبری، ولی من از آنچه در نفس تو است بیخبرم». ومیفرماید: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ﴾[الأنعام: ۵۴] «پروردگارتان بر نفس خویش رحمت را واجب نموده است». و میفرمایند: ﴿وَٱصۡطَنَعۡتُكَ لِنَفۡسِي ٤١﴾[طه: ۴۱] «تو را برای نفس خود برگزیدهام»، و میفرماید: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ﴾[آلعمران: ۲۸] «خداوند شما را از نافرمانی خود بر حذر میدارد». و در حدیث شفاعت آمده: «وقتی مردم نزد آدم ÷میآیند به او میگویند: خداوند تو را با دست خود آفرید...». (بخاری: ۴/۴۵۴ـ ۴۶۴؛ و احمد: ۳/۱۱۶). و کاملاً اشتباه است که در اینجا «دست» را قدرت معنا کنیم، چرا که در آیه ﴿لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾[ص: ۷۵] دست به صورت تثنیه آمده ـ یعنی دو دستم!، پس چطور میتوان گفت: دو قدرت؟!! و اگر این تأویل درست میبود شیطان میگفت: مرا نیز با قدرت خویش آفریدهای! پس آدم بر من هیچ برتری ندارد! گویا که شیطان با همه کفر و گمراهیش پروردگار را از جهمیها بهتر میشناخت! خلاصه اینکه در اینگونه موارد نباید صفات الهی را مجازی گرفت و تأویل نمود، بلکه باید آنچه خداوند در مورد خود گفته و یا رسول خدا از ذات باری خبر داده، آنچنان که هست پذیرفت ـ بدون تصور کیفیت، چگونگی و مشخص نمودن حدود، جهات، مسافت و وصف ـ. و همین است عقیده صحابه و شاگردان رسول خدا و آنانکه پیرو ایشان بودند تا به روز قیامت. [مُصحح]