امام نووی رحمه الله

فهرست کتاب

رثاء نووی /

رثاء نووی /

امام ذهبی /می‌گوید: نه یک نفر بلکه بالغ بر بیست نفر بیشتر از ۶۰۰ بیت در رثاء نووی سروده‌اند.

ابن‌عطار می‌گوید [۳۷۸]: بسیاری در رثاء او اشک ریخته‌اند؛ از جمله شیخ أدب ابو عبدالله محمد به احمد بن عمر بن احمد بن ابوشاکر حنفی اربلی که دو قصیده در رثاء او سروده است که یکی در پاین این بخش به طور کامل می‌آوریم.

دیگری، صدر الرئیس الفاضل ابوالعباس احمدبن ابراهیم ابن مصعب که اول قصیده‌اش این گونه آغاز می‌کند:

أكتم حزني و المدامع تبديه
لفقد امري‌ء كل البرية تبكيه

[۳۷۹] «اندوهم را کتمان می‌کنم حال آنکه اشک‌هایم آن را رسوا می‌سازد و همۀ مردم به خاطر فقدان بزرگ مردی گریانند».

و دیگری، ادیب نجم‌الدین ابوالعباس احمد بن عماد الدین محمدبن امین الدین تغلی که اول مرثیه‌اش را با این آغاز می‌کند:

أعيني جودا بالدموع الهوامل
وجودا بها كالساريات الهواطل

«ای دو چشم من، با اشک‌های ریزان بخشش کنید و اشک‌هایی ببارید مانند بارانهای ابرهای بهاری».

مرثیه بعضی از بزرگان حنفی که مطلع مرثیۀ آن‌ها این گونه‌ است:

مصاب أصاب القلب والجفن أرقا
وخطب أتى بالحزن والصبر فرّقا

«مصیبتی به قلب اصابت کرد و چشم‌ها را گریان ساخت و فاجعه‌ای روی داد که حزن و اندوه با خود آورد و صبر را فراری داد».

و مرثیۀ فقیه فاضل ابو عبدالله محمد منیحی، یکی از فقهای مدرسۀ ناصریه که اول مرثیۀ آن چنین آغاز می‌شود:

سبل العلوم تقطعت أسبابها
وتعطلت من حلبها طلابها

«اسباب راه‌های رسیدن به علم و دانش از هم گسیخت و طالبین آن از زیورآلات آن محروم گردیدند».

و مرثیۀ ابوالفضل یوسف بن محمد بن عبدالله نویسنده و ادیب مصری. سپس دمشقی که اول مرثیۀ آن چنین است:

الحمدلله العظيم الهادي
جلت محامده من التعداد

«ستایش مخصوص خداوند بزرگ و هدایتگر است، که تعداد نعمت‌هایش از شمار به در است».

و دیگری ادیب، محدّث، ابوالحسن علی بن ابراهیم بن المظفر الکندی است که مرثیه‌اش چنین آغاز می‌گردد:

لهفي عليه سيداً وحصوراً
سنداً لأعلام الهدي وظهيرا

«آه و نالۀ من بر کسی است که سید و اعذب بود و برای پرچمهای هدایت (بزرگان) پشتیبانی بود».

و مرثیۀ شیخ ابومحمد اسماعیل بسطی با قصیدۀ ۳۱ بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

رزية محيي الدين قد عمت الورى فلست
ترى إلا جزينا مفكرا

«مصیبت از دست دادن محیی‌الدین همه جا را در برگرفته عام گشته و کسی را نمی‌بینم که اندوهگین نباشد و در فکر فرو نرفته باشد».

و مرثیۀ شاگردش، فقیه و قاری، ابوالعباس احمد ضریر واسی ملقب به خلال که بالغ بر ده بیت است و این گونه آغاز می‌گردد:

لقد ذهب الحمر الجليل الموفق
وعدنا حياري والدموع تدفق

«استاد بزرگوار توفیق یافتۀ درگاه الهی از میان ما رفت و ما به صحرای آشفتگی خود در حالی که اشک‌های‌مان ریزان است برگشته‌ایم».

و رثاء بعضی از برادران ـ همان طوری که ابن عطار می‌گوید ـ با قصیده‌ای بالغ بر ۴۱ بیت که اول آن این گونه آغاز می‌شود:

شؤون دمعي ليس الصبر من شأني
سحي أسي لا تشحى بالدم القاني

«ای اشک‌های چشم من، بدانی که صبر پیشۀ من نیست به خاطر حزن و اندوه ببارید و به باریدن خون بخل نورزید».

و مرثیۀ بعضی از دوستان ـ همان طوری که ابن عطار می‌گوید : قصیده‌ای بالغ بر ۴۰ بیت می‌باشد که بیت اول آن این است:

وجدت عليك شرائع الإسلام
أسفاً يلازمها مدى الأيام

«احکام اسلامی با حزن و اندوهی هم آغوش شده که تا روزگارها از آن جداشدنی نیست».

و مرثیۀ مهذب عمر بن علی زرعی با قصیدۀ ۲۱ بیتی که بیت اول آن چنین است:

أي عذر لمقلة غير عبرا
بعد يحيي ومهجة غير حرّا

«چه عذری برای چشم غیرگریان و قلب غیرسوزان بعد از یحیی باقی می‌ماند».

و مرثیۀ حسین بن صدقۀ موصلی با قصیده‌ای ۱۰ ده بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

خطب ألم وهت له الأصلاد
وتفطرت بهجومه الأطواد

«مصیبتی دردناک رسیده که کمرها را خم کرده و به خاطر هجومش کوه‌ها متلاشی شده‌اند».

و مرثیۀ بعضی از دوستانش همان طوری که ابن‌عطار می‌گوید و از آن‌ها نام نبرده با قصیده‌ای ۲۴ بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

.... فقلبه مقروح
وبكى عليك فدمعه مسفوح [۳۸۰]

«قلبش مجروح و بر تو می‌گرید حال آنکه اشک‌هایش ریزان است».

و رثا بعضی از برداران همان طوری که ابن عطار با قصیده‌ای ۲۶ بیتی می‌گوید که اول آن این گونه آغاز می‌شود:

سيف الحمام على البرية منتضا
صبراً وتسليما بما حكم القضا

«شمشیر مرگ برای مردم از نیام بر کشیده شده و در مقابل قضا قدر چاره‌ای جز صبر و تسلیم نیست».

و مرثیۀ فاضل ابو محمد عبدالله اندلسی با قصیده‌ای ۴۰ بیتی که این گونه آغاز می‌گردد:

سل ربع دار قد خلت أن أخبرا
عن أهلها وبأهلها ما قد جرى

«سؤال کن از خانه‌ای که خالی از سکنه شده است تا به تو خبر دهد از ساکنانش و حوادثی که بر آن‌ها گذشته است».

و مرثیه‌ برخی از مدرسین مدرسه البادرائیه دمشق با قصیده‌ای بالغ بر ۵ بیت که اول آن با این بیت آغاز می‌گردد:

سقي قبر يحيي في نوى كل مسبل
من الغيث عراض البوارق هتان

«قبر نووی در روستای نواهر ابرریزانی با بارانی که از ابرهای رعد و برق‌دار و ریزان سرازیر می‌شود سیراب کند».

و مرثیۀ برخی از دوستان ایمانی و دینی همانطوری که ابن عطار می‌گوید با قصیده‌ای که تعداد ابیات آن ۷ بیت می‌باشد و آغاز آن این گونه است:

بكى العلم حيناً بعد حين على يحيي
وآلى يمينا بعده لم يكن يحيا

«علم همواره بر یحیی سوگوار است و سوگند می‌خورد که پس از او دیگر یحیایی وجود نخواهد داشت».

و مرثیۀ بعضی از فقهاء که به خاطر خدا او را دوست می‌داشتند با قصیده‌ای ۳۷ بیتی که آغازی این چنینی دارد:

بانت مسراتنا مذبان إخوان
فأين معتبر فالدهر خوان

«مسیر حرکت ما از هم جدات شد با جداشدن برادرانمان پس کجاست آن پنده گیرنده در حالی که روزگار سفرۀ پندهاست».

تمام این مرثیه‌ها به طور کامل در تحفۀ الطالبین ابن عطار در سیرۀ نووی موجود می‌باشد و ما ناچاریم از ذکرکردن قصیده به طور کامل در رثاء نووی تا مقدار تأثر و تأسف خاص و عام از وفات است نووی بر همگان آشکار گردد. این مرثیه مربوط به محمدبن احمد بن عمر بن احمد بن ابوشاکر حنفی اربلی است؛ کسی که قبلاً از آن سخن به میان آمد. اکنون قصیدۀ کامل آن آورده می‌شود:

عزّ العزاء وعم الحادث الجلل
وخاب بالموت في تعميرك الأمل

«عزا و مصیبت سخت شد و حادثۀ بزرگ فراگیر گشت و آرزوی تو در دنیا با مرگ عقیم شد».

واستوحشت بعد ما كنت الأنيس لها
وساءها فقدك الأسحار والأصل

«عزا و مصیبت سخت شد و حادثۀ بزرگ فراگیر گشت و آرزوی تو در دنیا با مرگ عقیم شد».

قد كنت للدين نوراً يستضاء به
مسدداً منك فيه القول والعمل

«تو برای دین همچون نوری بودی که از آن طلب روشنایی می‌شد و قول و عمل با خون و گوشت تو آمیخته شده بود».

وكنت تتلو كتاب الله معتبراً
لا يعتريك على تكراره ملل

«تو کتاب خدا را به منظور پندگرفتن می‌خواندی و تکرار خواندن آن موجب خستگی و ملال تو نمی‌گردید».

وكنت في سنة المختار مجتهداً
وأنت باليمن والتوفيق مشتمل

«تو در احیای سنت پیامبر مجاهد نستوه بودی و توفیق و برکت خدا با تو یار بود».

وكنت زيناً لأهل العلم مفتخراً
على جديد كساهم توبك السمل

«و تو مایۀ افتخار علماء و اهل علم بودی و لباس ژولیدۀ ظاهر تو عبای تازه بر آن‌ها پوشاند»

وكنت أسبغهم ظلاً إذا استغرت
هواجر الجهل والإظلال ينتقل

«و تو سایۀ علم خود را بر آن‌ها افکندی آن هنگام که آتش جهل و نادانی زبانه کشیده بود و سایه‌ها باقی نمانده بودند».

كساك ربك أوصافاً مجملة
يضيق عن حصرها التفصيل الجمل

«پروردگارت خصلت‌های زیبایی به تو پوشاند که کلمات و جمله‌ها از حصر و شمردن آن ناتوانند».

أسلى كمالك عن قوم مضوا بدلاً
وعن كمالك لا مثل ولا بدل

«کمال و بزرگی تو جانشین کمال گذشتگان شد و حال آنکه این کمال تو هیچ مانند و مثل و جانشینی ندارد».

فمثل فقدك ترتاع العقول به
وفقد مثلك جرح ليس يندمل

«از فقدان و دوری چون تویی است که خردها را پریشان می‌سازد و غیبت تو به مثال زخم چرکینی در بدن است که هیچ گاه التیام نیابد».

زهدت في هذه الدنيا وزخرفها
عزماً وحزماً ومضروب بك المثل

«در این دنیا به واسطۀ عزم و اراده و دوراندیشی که داشتی زهدی پیشه نمودی که به وسیلۀ آن ضرب‌المثل دوران گردیدی».

أعرضت عنها احتقاراً غيرمحتفل
وأنت بالسعي في أخراك محتفل

«با نگاهی حقیرآمیز به دنیا از آن روی برگردانی و توجهی به آن نکردی حال آنکه تمام اهتمام و سعی تو به آخرت معطوف گشته بود ...».

عزفت عن شهوات مالعزم فتى
بها سواك إذا عنت له قبل

«از شهواتی خود را دور ساختی که دورشدن از آن در توان هیچ جوانی جز تو نبود که هر گاه بر او سخت شود تسلیم آن نشود».

أشهرت في العلم عيناً لم تذق سنة
إلا وأنت به في الحلم مشتغل

«به خاطر علم چشمان خود را از ذلت یک خواب کوتاه محروم ساختی و تو همواره خود را مشغول حل قضایای آن ساختی».

يا لهف حفل عظيم كنت بهجة
وحليه فعراه بعدك العطل

«ای مهبط حفل عظیم، که تو نگین بخش آن بودی، بعد از توبه سقوط نزدیک شد».

وطالبوا العلم من دان ومغترب
نالوا بيمنم منه فوق ما أملوا

«طالبان علم از دور و نزدیک به یمن تو به فوق آرزوهایشان دست یافتند».

حاروا لغيبة هاديهم وضاق بهم
لفرط حزن عليه السهل والجبل

«از غیبت مرشدشان حیران گشتند و کوه‌ها و دشت‌ها از فرط حزن و اندوه بر آن‌ها تنگ آمد».

تري دري تربة من عيبوه به
أو نعشه من على أعواده حملوا

«چگونه شایسته است که تو را زیر خاک پنهان کنند و چگونه شایسته است که نعش تو بر تابوت حمل شود».

عناه شغلهم دهراً وعاذلهم
وخاب بالموت في تعميرك الأمل

«فقدان او آن‌ها را تا روزگارها مشغول خود ساخته و سوزش‌های درون آن‌ها را از کار دیگر بازداشته است».

يا «محيي‌الدين» كم غادرت من كبد
حر عليك وعين دمعها هطل

«ای محیی‌الدین چه بسیار از جگرهای سوخته را بعد از خود رها نمودی و چشم‌هایی که اشک‌های ریزان از آن جاری می‌شد».

وكم مقام كحد السيف لا جلد
يقوي على هوله فيه ولا جدل

«و چه بسیار از مقام و جایگاه که مانند تیزی شمشیر خلاف و جایگاهی نداشت که این جایگاه به خاطر آن تیزی شمشیر نیروی می‌گیرد و این سخن شگرفی نیست».

أمرت فيه بأمر الله منتضياً
سيفاً من العزم لم يصنع له خلل

«اما تو در برابر آن جایگاه با توکل به خدا شمشیری از عظم و اراده را بر کشیدی که هیچ خللی به آن راه نداشت».

وكم تواضعت عن فضل وعن شرف
وهمة هامة الجوزاء تنتعل

«چقدر بخاطر فضل و شرف فروتنی کردی که به خاطر آن سرکشان که از بالا می‌نگریستند در آستان تو بودند».

عالجت نفسك والأدواء شاملة
حتى استقامت وحتى زالت العلل

«نفس خود را مداوا نمودی حال آنکه دواها بی‌شمار بود تا اینکه نفس تو استوار گشت و در دعاهایش از میان رفت».

بلغت بالتعب الفاني رضى ملك
ثوابه في جنان الخلد متصل

«با رنج و خستگی فانی رضایت پروردگارت را به دست آوردی که ثواب آن در بهشت جاویدان متصل است».

ضيف الكريم جدير أن يضاف له
إلى الكرامة من ألطافه نزل

«میهمان فرد کریم شایسته است که علاوه بر احترام و تکریم با الطافی دیگر میهمان گردد».

بررت أهليك في داريك محتسبا
فقد تكافا فيك الحزن والجذل

«پدر و مادر تو در مقابل حزن و اندوهی که از فقدان تو متحمل گردیدند مستوجب اجر و ثواب گردیدند».

فجت بالأنس ليلاً كنت ساهرة
لله والنوم قد خيطت به المقل

«شب انیس و یاور خود را از دست داد چون تو همنشین او بودی. شگفتا که خواب با چشم‌ها آمیخته شده است «وقتی تو بودی خواب با چشم‌ها بیگانه بود»».

لا زال مثواك مثوى كل عارفة
وروضة النظر من سحب الرضا خضل

«همواره جایگاه تو جایگاه هر عالم و دانشمندی است و مقبرۀ زیبای تو از باران‌های رضایت خرم است».

إلى متى بغرور نطمئن ولا
الملوك ردالردي عنهم ولا الرسل

«تا کی به زندگی دنیا تیکه کنیم حال آنکه مرگ از هیچ پادشاهی و پیامبری نگذشته است».

ولا حمى من حمام جحفل لجب
ولا حصون مينعات ولا قلل

«و هیچ مانعی مرگ را از تصمیم خود باز نداشته است».

يا لاهياً لاهياً عن هول مصرعه
وضاحك السن منه يضحك الأجل

«ای کسی که به فکر مرگ و هول و هراس نیستی و وقتی دندان‌های مرگ را می‌بینی می‌پنداری که گویی می‌خندد».

لا تخل نفسك من زاد فإنك من
حين الولاد مع الأنفاس مرتحل

«نفس خود را از زاد و توشه تهی مگردان، زیرا تو از زمان ولادت در کاروان مرگ ثبت‌نام می‌شوی».

وما مقام يديم السير يبتعه
إلى محل تلاه سائق عجل

«و دنیا جایگاه بادوامی نیست که انسان پیرو آن باشد بلکه جایگاهی است که رونده در آن شتابان است».

پایان

[۳۷۸] مرجع سابق. [۳۷۹] قصيده كامل آن در مقدمه شرح مسلم صفحه ۸۴ آمده است. (مترجم) [۳۸۰] اول بيت آن در مصورة المجمع ابن عطار نتوانستم مشخص كنم.