امام نووی رحمه الله

فهرست کتاب

مقدمۀ مؤلف

مقدمۀ مؤلف

الحمدلله رب العالمين وأفضل الصلاة والسلام على أشرف النبيين محمد النبي العربي الأمين، وعلى آله وأصحابه والتابعين.

عربی بادیه‌نشین و ژنده‌پوش با ظاهری آشفته و عبایی فرسوده بر معاویه وارد شد و معاویه به دیدۀ تحقیر در وی نگریست. آن مرد که از حالات او پی به مسئله برده بود، گفت: ای امیر! لباسم با تو سخن نمی‌گوید بلکه کسی که لباس را پوشیده سخنگو می‌باشد. امیر او را نزد خود فرا خواند و با دیدن جوشش فصاحت و بلاغت در کلامش او را از افراد نزدیک خود گردانید.

شگفت‌انگیزتر آن که: ملک ظاهر بَیبَرس که مغولان و صلیبی‌ها را با قدرت و شجاعت و جنگیدن، مات و مبهوت کرد، علماء دورانش را برای امضای فتوایی [۲]فرا خواند. گروهی از آنان که منفعتی عایدشان می‌شد دین را به نرخ دنیا فروختند و امضاء کردند و گروهی دیگر نیز از ترس فتوا را تأیید کردند و برخی که امتناع ورزیدند، مورد خشم سلطان قرار گرفتند و به آخرت چشم دوختند. بیبرس گفت: آیا کسی دیگر هم باقی‌مانده است؟ گفتند: آری! شیخ محیی‌الدین نووی! چون او را خواست مردی با جثه‌ای نحیف و لاغر و لباسی وصله‌دار بر تن و عمامه‌ای کوچک بر سر در برابرش حاضر شد. ظالم با دیدۀ تمسخر و تحقیر به او نگریست و گفت: ای شیخ! بر این فتوی مهر تأیید بزن! امام نووی ـ رحمت خدا بر او باد ـ به آن نگاهی انداخت و گفت: نه بر آن چیزی می‌نویسم و نه تأییدش می‌کنم. سلطان با خشم و غضب گفت: چرا؟ امام گفت: برای اینکه این کار ظلمی کمرشکن و اسفناک می‌باشد. بیبرس بسیار خشمگین شد و گفت: از تمام مسئولیتهایش خلعش کنید، گفتند: او پست و مقام و متاعی ندارد، تصمیم به قتلش گرفت و چون خداوند مانع شد و از این کار منصرفش کرد. از او پرسیدند. تعجب می‌کنیم! چه شد که صید در صیدگاه بود و او را شکار نکردی؟ گفت: به خدا قسم هیبتش به حدّی مرا فرا گرفت که در تصمیم مردد ماندم!

آری! این چنین بود حال و احوال نووی /که وقتی بیننده‌ای او را می‌دید گمان می‌کرد که پیرمردی از فقرای ساکن دهکده می‌باشد و به او توجهی نمی‌کرد و در خیالش هم نمی‌گنجید که او فردی مهم و قابل ذکر باشد؛ ولی به هنگام استماع تدریس، نقل حدیث و یا سخنرانی‌اش از اینکه این ژنده‌پوش بی‌تکلّف، چنین گوهری نفیس و نابغه‌ای نایاب در علم و زهد و تقوا بود، دهانشان باز می‌ماند و چشمانشان از تعجب از حدقه بیرون می‌زد.

شگفتی‌ای وجود ندارد؛ چرا که طلای ناب در دل خاک آرمیده است. امّا شکل و شمایل و ظاهربینی، مردم را در هر زمانی و مکانی فریفته است؛ آن گاه که شکل و قیافۀ آراسته را می‌دیدند او را احترام و بزرگ می‌‌داشتند، قبل از آنکه بفهمند پشت این سیما و چهره چیست! در حالی که ممکن است پشت این سیما مغزی ناتوان و ناقص و فکری راکد و قلبی سرگردان وجود داشته باشد.

ترون بلوغ المجد أن ثيابكم
يلوح عليكم حسنها وبصيصها
وليس العلي درّاعة ورداؤها
ولا جبة موشية وقميصها

«و شما تصور می‌کنید که زیبایی و زینت لباس، شما را به بزرگی و عظمت می‌رساند و حال آنکه به بالاپوش و عبا و جبۀ و پیراهن دارای نقش و نگار نیست» [۳].

کار امام نووی انسان را به شگفتی وا می‌‌دارد. وی از «نوا» برای تحصیل علم و دانش به دمشق رفت؛ اما باز هم در این کار او شگفت و تعجبی وجود ندارد؛ زیرا در گذشته و حال بسیاری از طالبان علم و دانش چنین کاری انجام داده‌اند، ولی شگفتی آن است که این جوان «حورانی» فقیر، چنان کارش را شروع کند که با این اندام نحیف و لاغر عرصه را بر طلاب تنگ سازد و از آنان سبقت گیرد، و همواره با کسانی که در علم، شهرت داشتند رقابت کند تا اینکه آنان را پشت سر بگذارد. و با علمای بزرگ زمانش به ویژه بعضی از اساتیدش به رقابت بپردازد و گوی سبقت از آنان برباید. نسل‌ها و تاریخ دو شاهدی هستند بر آنکه احدی در سرزمین اسلامی چه عالم و چه عامی وجود نخواهد داشت که از امام نشنود و وی را به بهترین ثنایا مدح و تمجید نکند؛ اما از علمای بزرگ معاصر وی را کسانی جز اندکی که دنبال بحث‌های خاص باشند، نمی‌شناسند؛ زیرا در دل کتاب‌ها مدفون مانده‌اند.

با این همه نووی بیشتر از چهل و پنج سالگی زندگی نکرد و از خود کتاب‌های گرانبهای تحقیقی محکمی بر جای گذاشت که اگر آن‌ها را روزهای حیاتش تقسیم کنیم، سهم هر روز تألیفش دو کتابچه و یا بیشتر می‌شود و کافی است که یکی از تألیفات او در زمینۀ فقه و یا حدیث یا لغت را مشاهده کنی تا حجتی کامل و محکم و شناختی همراه با دلیل عایدت شود.

علما و مذاهب بر اعتماد بر وی و نقل و قول از گفتارش اجماع کردند و مشتاق و شیفته‌اش گردیدند و در تمام زندگی‌اش عملی نیافتند که نه‌تنها به دینش بلکه بی‌حرمتی و تهدیدی برای تقوایش باشد؛ همچنان که امام ذهبی می‌گوید: تقوی در او موج می‌زد، مهار نفسش را در اختیار داشت و آن را نه‌تنها از محرمات و شب‌هات باز می‌داشت بلکه نسبت به مباحات نیز بسیار احتیاط به خرج می‌داد؛ چون ترس از خداوند وی را وادار کرده بود که مبادا طمع و حرص نفس وی را از مباحات به شب‌هات بکشاند و یک باره مرزها را بشکنند و مهار از دستش رها شود و وارد مرزهای حرام و منهیات خداوند گردد!

امام نووی تعلیم و تعلم و تألیفی را که فقط به خاطر خدا انجام می‌گرفت عبادت و ذکر و طاعت می‌دانست و خود نیز به آن عمل می‌کرد؛ به حدی که هر گاه عملش فزون‌تر می‌شد، نزدیکی‌اش به خدا زیادتر می‌گشت و هر گاه به خدا نزدیکتر می‌گشت، علمش افزایش می‌یافت و این قول خدای تعالی در وی محقق شد:

﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ[فاطر: ۲۸].

«تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا ترس آمیخته با تعظیم دارند».

﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُ[البقرة: ۲۸۲].

«از خدا بترسید (و اوامر و نواهی او را پیش چشم دارید) و خداوند (آنچه را که به نفع شما یا به زیان شما است) به شما می‌آموزد».

امام ـ که رحمت خدا بر او باد ـ تنها به عبادت و ذکر عالمانه اکتفا نکرد، بلکه اکثر اوقات روزه‌دار بود و بر آن مواظبت می‌نمود و همیشه زبانش با قرائت قرآن مشغول بود، بعید می‌دانم که او ذکری از اذکار روزانه ثابت شده از رسول خدا را ترک کرده باشد. و عالم عامل خواهان رضایت پروردگار، کسی است که می‌داند چگونه نماز و ذکر را به جای آورد. هر گاه شناخت زیاد شد پرستش نیز زیاد می‌شود و هر گاه پرستش زیاد شد قرب و عزت شامل حال بندۀ عالم می‌شود. اما جاهل ذکرش توأم با ادب نیست و خداوند را بدون خشیت و خوف یاد می‌کند و آن ذکر برایش تبدیل به لهو می‌شود که شیطان از آن سود می‌برد و او از پروردگارش غافل می‌شود و چیزی جز دوری از پروردگار عایدش نمی‌گردد.

اکنون مثالی از عبادت پاک و بی‌شائبه و خالی از رای وی ـ که عبادتی همچون عبادت سلف می‌باشد ـ به نقل از محمود بن أبوالفتح بعلی حنبلی بیان می‌کنیم: وی می‌گوید: در اواخر شبی از شب‌ها در مسجد جامع دمشق شیخ را در حالی دیدم که در کنار ستونی در تاریکی به نماز ایستاده و این گفتۀ خداوند را:

﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ ٢٤[الصافات: ۲۴].

«آنان را نگه دارید که باید بازپرسی شوند (و از عقائد و اعمالشان پرسیده شود ... قفوهم: نگاهشان دارید ... مسئولون: بازخواست شوندگان)».

به اندازه‌ای بارها با غم و اندوه و خاضعانه تکرار می‌کرد که در من نیز بسیار تأثیر گذاشت. والله اعلم به! این تمام بضاعت و توان ما بود؛ اما به راستی این مقدمه و این کتاب نمی‌تواند تمام زوایای زندگی و شخصیت امام را به تصویر بکشد [۴]. و این همان چیزیست که علمای دورانش نیز از بیان آن عاجز مانده‌اند و این سخن شاگردش، علاءالدین بن عطار /که می‌گوید: از وی کارهای مفید زیادی دیدم که اگر نگاشته شود هزار من مثنوی می‌شود، خود گواهی بر صحت این ادعاست. با تمامی این احوال شرح حال وی را در یک کتابچه‌ای کوچک به صورت فشرده آن را گرد آوردم.

بعد از وی کسی نیامده که شرح حال رجال را بنویسد و از او یادی نکند، به ویژه امام ذهبی که به «شیخ التراجم والجرح والتعدیل» مشهور است در هیچ تألیفی از تألیفاتش چه در«التراجم» و چه در «الطبقات» نیست که از او یادی نکرده باشد، و به بهترین وجه وی را نستوده باشد، و امام ذهبی نیز کسی بود که در مدح و ثناء گفتن بسیار بخیل بود و جز برای مستحق و آن هم به اندازۀ استحقاقش ثناء نمی‌گفت. از جملۀ کسانی بود که به طور خاص در یک کتاب به شرح حال امام نووی پردخته‌اند، سخاوی /می‌باشد که در نوشته‌اش مطالب زیادی از ابن عطار، شاگرد امام، نقل کرده ولی این کتاب نیز نسخه‌ای ناقص است.

سحیمی و سیوطی نیز رساله‌ای به نام «المنهج السوی» در این رابطه دارند.

اما شیوۀ ما در این کتاب این است که شرح حال وی را از کتب سیره به اندازه‌‌ای که در دسترس بوده جمع‌آوری کنیم و سعی بر این بوده که آن را مرتب و منظم کرده و مقدمه آن حاشیه‌ای مناسب در حدّ توان خود بر آن بنگاریم. و قصد ما نیز این بود که به شرح حال تمام علمای دورانش به اندازه‌‌ای که امکان داشته باشد ولو اینکه یک سطر هم باشد، بجز شرح شاگردانش یا رجال سند، در این کتاب بگنجانیم.

و بالآخره امام نووی /از همۀ لذات و شیرینی‌هایی که در دنیا وجود دارد بجز اندکی که بتواند زندگی‌اش ادامه یابد ـ آن هم در پائین‌ترین سطح ـ استفاده نکرد و بقیۀ آن را برای روزی گذاشت که به پروردگارش ملحق می‌شد و لحظه‌ای از زندگی‌اش را جز در راه افزایش علم و دین و تقوی صرف نکرد. کم و نایابند مدّعیان عالم، که صبر و منهج و راه و روشی همچون او داشته باشند و چیزی نگذشت که آوازۀ او در اُفقها و کران‌ها پیچید و در علم و زهد و تقوی و ذکر، ضرب‌المثل دوران شد.

دمشق شام ۱ / جمادی الثانی ۱۳۵۹ ه‍

۱۰ / ژوئن / ۱۹۷۵ م

عبدالغنی الدقر

[۲] اين داستان در بخش امر به معروف و نهي از منكر بيان خواهد شد. [۳] تن آدمي شريف است به جان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت [۴] آب دريا دگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد