وفات نووی و اخبار وارده در این زمینه:
در شب چهارشنبه ۲۴ [۳۶۸]رجب سال ۶۷۶ هجری ماه علم و دین و زهد و عبادت (نووی) /افول نمود.
تاجالدین سبکی میگوید: با اعلام وفات نووی دمشق و اطراف آن غرق در اندوه و ماتم گردید و مسلمانان بسیار متأسف و ناراحت گردیدند و شبهای زیادی به یاد او بیدار ماندند [۳۶۹].
اکنون داستان وفاتش همان طوری که شاگردش علاءالدینبن عطار بیان [۳۷۰]میکند، بیان میشود:
دو ماه یا چیزی در همین حدّ و اندازه قبل از وفاتش نزد او نشسته بودم که ناگهان فقیری بر او وارد شد و گفت: شیخ فدانی از بلاد صرخد به شما سلام رسانده و این شمشیر درخشان را برای شما فرستاده است. شیخ آن را قبول کرد و به من دستور داد که آن را در انباری بگذارم. من که از پذیرفتن او تعجب کرده بودم وی شگفتی مرا دریافت و گفت: برای بعضی از فقراء کفش پاشنه بلند میفرستند و این یک شمشیر و وسیلۀ سفر میباشد.
پس بعد از ایام کوتاهی دوباره نزد او نشسته بودم به من گفت: مرا به سفر خواندهاند، گفتم: چگونه؟ گفت: اینجا نشسته بودم ـ یعنی در خانهاش در مدرسه رواحیه، پنجرهاش مشرف بر مدرسه و روبروی قبله بود ـ که ناگهان شخصی در هوا از اینجا ـ اشاره میکرد از غرب به شرق مدرسه ـ بر من گذر کرد و گفت: برخیز و برای زیارت بیت المقدس برو، و من از کلام شیخ سفر، برداشت معمولی کرده بودم در حالی که سفر، سفر حقیقی بود. سپس به من گفت: برخیز تا با دوستان و یارانمان وداع کنیم و من با او به گورستانی که بعضی از اساتیدش در آن دفن شده بودند رفتم. او آنها را زیارت کرد و چیزی خواند و گریه کرد. سپس دوستان زندهاش، یعنی شیخ یوسف فقاعی و شیخ محمد إخمیمی و شیخ شمسالدین بن ابوعمر شیخ حنابله را زیارت نمود. سپس صبح همان روز مسافرت کرد، و من از همنشینی با او عجایب و چیزهایی را دیدم که اگر به نگارش در آید بالغ بر چندین جلد کتاب میشود. او به نوا رفت و به زیارت قدس و الخلیل رفت و دوباره به نوا برگشت و به دنبال آن در خانۀ پدرش مریض شد. با خبر شدم که مریض شده است به زیارت او رفتم و از این زیارت خوشحال شد و به من گفت: به سوی خانوادهات برگرد و من با او روز شنبه ۲۰ رجب سال ۶۷۶ هجری در حالی که در شرف سلامتی بود خداحافظی نمودم و وی /در شب چهارشنبه ۲۴ رجب رحلت فرمودند.
آن شب من خواب دیدم که سروش غیبی بر دروازۀ مسجد جامع دمشق در روز جمعه ندا میدهد که [الصلاة على الشيخ ركن الدين الموقع]، که مردم به دنبال آن صدا فریاد کشیدند از خواب بیدار شدم و گفتم: إنا لله وإنا إليه راجعون. و شب جمعه غروب پنجشنبه ناگهان خبر وفات او به من رسید و ما روز جمعه بعد از نماز خبر وفات او را اعلام نمودیم و مسجد جامع دمشق بر او نماز غایب خواندند و مسلمانان خاص و عام، مداحان و مذمتکنندگانش همه و همه از مرگ وی گریان و متأسف گردیدند.
او در قریۀ نوا به خاک سپرده شد و قبرش آشکار میباشد. که او را زیارت میکنند. نووی /خواست که قبرش براساس سنت باشد و علامتی نیازش به خدا و زهدی که در دنیا با آن زندگی کرد بر آن نیز نمایان باشد ولی مرگ فرصت وصیتکردن را به او نداد و اهل و اقوامش خواستند که او را رفیع الشأن گردانند و همۀ کسانی که او را نمیشناختند و یا تجاهل مینمودند تصمیم به آزینبندی قبرش و یا دیوارکشیدن یا بنانهادن مسجد بر آن گرفتند که شاعر مقدس همۀ اینها را منع نموده و مقابر وقف مسلمین میباشد و دستور داده که قبر باید به اندازهای که جسد مدفون شود، باشد. و این همان چیزی است که نووی /در شرح مسلم به فریاد آن را بیان میکند. من گفتم که او /میخواست که قبرش براساس سنت باشد، ولی اهل و اقوامش میخواستند که قبهای بر آن بنا کنند ولی خداوند به خواست او جامۀ عمل پوشانید و هنگامی که او وفات نمود و دفن گردید [۳۷۱]، اهل و نزدیکان و همسایگانش تصمیم گرفتند بر قبر او ضریحی قبهدار بنا کنند و بر آن متفق شدند. و او /به خواب یکی از زنان بزرگ فامیلش میآید ـ گمان میکنم عمهاش باشد ـ و به او میگوید: به برادرم و جماعتم بگو از تصمیم خود منصرف شوید اگر بنیانی و یا قبهای بر قبر من بنا شود فرو میریزد، او سراسیمه از خواب بیدار میشود و ما را بر ایشان تعریف میکند. آنها از ساختن بناء منصرف شده و تصمیم میگیرند که دیواری معمولی برای جلوگیری از ورود حیوانات و غیره دور آن بکشند. صدق این رؤیا در اواخر قرن دهم هنگامی که امیر بزرگوار ساعدی بر قبر شیخ بارها قبه ساخت که بدون خرابکردن فرو میریخت، نمایان گردید [۳۷۲]. این عقیده که نمیشود بر قبر او ضریحی ساخت بین اهل نوا، باقی ماند. از علایمی که وی خبر مرگش را به فراست دریافته بود، این بود که هنگامی که اجلش نزدیک گردید و خداوند او را به سوی خود فرا خواند تمام کتابهای عاریتی و موقوفه را برگرداند [۳۷۳].
لخمی [۳۷۴]در سیرهاش [المفردة] از تعداد زیادی از علمای دمشق نقل نموده که همانا او وقتی به سوی نوا حرکت کرد جماعتی از علماء و مردم تا دروازۀ دمشق با او رفتند و از او پرسیدهاند که چه وقت به جمع ایشان بر میگردد؟ او گفت که: بعد از ۲۰۰ سال. آنها دریافتند که منظورش قیامت است و به نزد پدر و مادرش بر میگردد و مریض میشود.
قطب یونینی میگوید [۳۷۵]: هنگامی که خبر وفات او به دمشق رسید، قاضی القضاة عزالدین محمد بن صائغ [۳۷۶]و جماعتی از یارانش به سوی نوا برای اقامۀ نماز بر قبرش به راه افتادند.
او میگوید: او همواره میخواست که در سرزمین فلسطین بمیرد و خداوند دعای او را اجابت نمود.
همچنین ابنعطار میگوید [۳۷۷]: من به همراهی قاضی القضاة محمد بن عبدالقادر انصاری برای تعزیت پدرش و نزدیکانش به نوا رفتم و چند روزی نزد آنها ماندم.
[۳۶۸] كساني هستند همچون سخاوي كه گفته وي در ۱۴ رجب وفات نموده ولي همان طوري كه ما ذكر كردهايم اكثراً معتقدند كه در ۲۴ رجب وفات يافته است. [۳۶۹] تحفة الطالبين، ۲/ب. [۳۷۰] مرجع سابق. [۳۷۱] همچنان كه شاگردش، ابن عطار در كتاب تحفة الطالبين، ص ۴۲ بيان نموده است. [۳۷۲] سخاوي، ص ۷۵. [۳۷۳] الطبقات الكبري، ۸/۳۹۸. [۳۷۴] سخاوي، ص ۷۵. [۳۷۵] سخاوي، ص ۷۵. [۳۷۶] او محمد بن عبدالقادر بن عبدالخالق متوفاي سال ۶۸۳ هجري ميباشد. [۳۷۷] سخاوي، ص ۷۵.