نمونهای از برخوردش با پادشاه بیبرس [۲۳۸]:
پادشاه ظاهر بیبرس از تعدادی از علماء خواست که بر فتوایی مهر تأیید بزنند بسیاری از علماء شام یا از ترس و یا به خاطر طمع آن را امضاء نمودند و بسیاری دیگر نیز امتناع ورزیدند و بلکه به عدم جواز آن نیز رأی صادر نمودند که اکثر آنها از دم تیغ گذشتند و به شهادت رسیدند. او از امام نووی خواست که آن را امضاء کند، اما چه اتفاقی افتاد؟ اینک بیان داستان همانگونه که در آخر کتاب سیرۀ نووی تألیف سخاوی با توضیحات و اضافات محمود حسن ربیع یافتهام [۲۳۹]میآید.
هنگامی که ملک ظاهر برای جنگیدن با مغولان و اخراج آنان از شام و علماء اجازه خواست که از مردم اموال جمعآوری کند تا برای مقابله با دشمن از آن استفاده کند بسیاری از فقهای شام این فتوا را امضاء نمودند و بسیاری از علماء نیز به خاطر عدم جواز به فتوا کشته شدند! گفت: آیا کسی دیگر هم باقیمانده است؟ گفتند: آری شیخ محییالدین النووی، لذا بلافاصله او را خواست و گفت: امضایت را در کنار امضای فقهاء بزن. او امتناع ورزید و گفت: نه، پادشاه گفت: چرا امضاء نمیکنی؟ امام نووی فرمود:
من میدانم که تو بردۀ امیر بندقداری بودی و مال و منالی نداشتی، خداوند بر تو منت نهاد و تو را پادشاه کرد، و شنیدهام که نزد تو هزار بردۀ سفید که هر یک از آنها نزدش کمربندی از طلا میباشد، و نزد تو دویست کنیز وجود دارد که برای هر کنیزی حقی از زیورآلات وجود دارد، هنگامی که همۀ آنها را انفاق نمودی و بردههایت به جای کمربند طلایی بندهایی از پشم بر کمر بندند و کنیزکان با لباسهایی بدون جواهرآلات باقی بمانند و در بیتالمال چیزی از نقدینه یا کالایی و یا قطعه زمینی باقی نماند آن زمان است که برایت فتویگرفتن مال از مردم را امضاء میکنم و آن هم بر جهاد و غیره فقط به خاطر تقرّب به خدا و اتباع از سنت پیامبرش یاری میشود.
پادشاه از سخنان خشمگین شد و گفت: از دمشق که سرزمین من است بیرون برو! امام فرمود: چشم، و به نوا رفت. به پادشاه گفته شد: چرا او را به قتل نرساندی، گفت: هر گاه خواستم او را به قتل برسانم دو حیوان درنده را دیدم که بر کتفش نشسته و میخواستند که مرا پاره پاره کنند لذا از اینکار امتناع ورزیدم. یعنی ترس او بخاطر این صحنه بوده است. و بسیاری گفتهاند که: از او میترسند و این به خاطر عظمت و هیبتی بود که او در مقابل اجرای قانون خدا از ملامت هیچ ملامتکنندهای باکی نداشت. هنگامی که نووی دید که صحبت رودررو نفعی ندارد روی به نامه نوشتن با اسلوب تشویق و ترساندن، شیوۀ نصیحتگرانهای که او را از عاقبت امرش و ضایعکردن حقوق مردم بترساند روی آورد تا او را به عنوان مسئول این کار در مقابل خداوند قرار دهد، لذا برای او نامه نوشت و تعدادی از علماء که در راه او از کسی جز خداوند نمیترسیدند با امضایشان نوشتههای امام نووی را تأیید نمودند. و اکنون میشنویم آنچه شاگردش ابن عطار در این رابطه میگوید [۲۴۰]:
از مطالبی که امام نووی برای پادشاه ظاهر هنگامی که خواست بر املاک دمشق سیطره پیدا کند و خداوند آن را حفظ نمود و پس از برخورد و رویارویی با سلطان و عدم فایده و قبولیت آن نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين، خداوند متعال میفرماید:
﴿وَذَكِّرۡ فَإِنَّ ٱلذِّكۡرَىٰ تَنفَعُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٥﴾[الذاریات: ۵۵].
«پند و اندرز بده، چرا که پند و اندرز به مؤمنان سود میرساند».
باز خدای متعال میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ﴾[آل عمران: ۱۸۷].
«(و به یاد بیاور ای پیامبر)، آنگاه را که خداوند پیمان مؤکد (بر زبان انبیاء) از اهل کتاب گرفت که باید کتاب (خود) را برای مردمان آشکار سازید و آن را پنهان نسازید».
و باز خدای متعال میفرماید:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ﴾[المائدة: ۲].
«در راه نیکی و پرهیزگاری همدیگر را یاری و پشتیبانی نمایید و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یاری و پشتیبانی مکنید».
و خداوند بر مأمورینش نصیحتکردن پادشاه و نصیحت عموم مسلمانان را واجب گردانیده است. در حدیث صحیح وارد شده که رسول خدا فرمود: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ، لِلَّهِ وَلِكِتَابِهِ وَلِرَسُولِهِ وَلأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَعَامَّتِهِمْ» [۲۴۱]«دین نصیحت است: برای خدا، کتاب خدا، پیامبر خدا، پیشوایان و عامۀ مسلمانان».
از نصایح سلطان [که خداوند او را به اطاعت از اوامر خدا موفق و از کرامت و بخشش خود برخوردار گرداند] آن است که احکام خدا را به او نیک گوشزد کنند آنگاه که خلاف قاعدۀ اسلامی حرکت کند، و خداوند ترحم بر امت و توجه به فقراء و دفع ضرر از ایشان را بر او واجب گردانیده است و میفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾[الحجر: ۸۸].
«و برای مؤمنان بال (مهربانی) خود را بگستران».
در حدیث دیگری از رسول خدا نقل است که فرمودند:
«فَإنَّمَا تُنْصَرُونَ وتُرْزَقُونَ، بِضُعَفَائِكُمْ»«همانا شما به واسطۀ فقرایتان یاری و روزی داده میشوید». و در حدیث دیگری میفرمایند:
«مَنْ نَفَّسَ عَنْ مُسْلِمٍ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ الدُّنْيَا نَفَّسَ اللَّهُ عَنْهُ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَاَللَّهُ فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ»«هر کس اندوهی از اندوههای دنیای یک فرد مؤمن را بر طرف سازد، خداوند یکی از اندوههای قیامت او را برطرف خواهد ساخت، و تا وقتی که بنده در پی یاریکردن برادرش باشد خداوند نیز او را یاری میدهد».
پیامبر صدر جای دیگر میفرماید: «اللَّهُمَّ مَنْ وَلِىَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِى شَيْئًا فَرَفَقَ بِهِمْ فَارْفُقْ بِهِ وَمَنْ شَقَّ عَلَيْهِمْ فَاشْقُقْ عَلَيْهِ»«خدایا، هر کسی که اموری از امت من را به دست گرفت و با آنها مدارا کرد تو نیز با آنان مدارا کن و هرکس برایشان سخت گرفت تو نیز بر او سخت بگیر».
و در جای دیگر میفرماید: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»
«همۀ شما نگهبانید و همۀ شما مسئول و پاسخگو نسبت به رعیتش میباشد».
باز در جای دیگر میفرماید: «إِنَّ الْمُقْسِطِينَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ الَّذِينَ يَعْدِلُونَ فِي حُكْمِهِمْ وَأَهْلِيهِمْ وَمَا وَلُوا» [۲۴۲].
«مقسطین در نزد خدای حرمان بر منبرهایی از نور قرار دارند؛ آنانی که در حکمشان و خانوادههایشان و ولایتی که به آنها داده شده عدالت را رعایت میکنند».
خدای متعال به ما و سایر مسلمانان به پادشاهی عزت داد. خداوند او را روبراه نمود تا دین را یاری دهد و غبار را از چهرۀ مسلمانان بزداید و دشمنان از همۀ طوایف تسلیم او شدند و در مدت کوتاهی فتوحات مشهوری به دست او صورت گرفت و رعب و وحشت را در دل دشمنان دین افکند و گمراهان رفتند و منطقه و مردم مؤمنش گوش به فرمان او و بوسیلۀ او اهل فساد و طغیان قلع و قمع گردیدند و خداوند با لطف و مرحمتش او را یاری داد. ما نیز به خاطر ارزانی این نعمت آشکار و فراوان و پرارزش، او را مدح و ثنا میگوئیم و از خداوند دوامش برای خودش و مسلمانان خواستاریم و امیدواریم که همیشه در خیر و عافیت و امنیت باشد آمین. خداوند شکر نعمتش را واجب گردانیده و وعدۀ زیادت آن را به شکرگزاران داده است؛ آنجا که میفرماید:
﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ﴾[ابراهیم: ۸].
«اگر سپاسگزاری نعمتها کردید هر آئینه برای شما زیادش میکنم» [۲۴۳].
مسلمانان به علت این تصرف (الحوطة) بر املاکشان انواع ضررها را متحمل میشوند که دلیلی بر آن نمیباشد و از ایشان ارائۀ اثبات چیزی خواسته شده که ملزم به آن نمیباشند و این دیوارکشی و حقکشی نزد احدی از علماء جایز نمیباشد، زیرا کسی که چیزی در دستش میباشد ملک اوست و اعتراض به او جایز نیست و مکلّف به اثباتش نیز نمیباشد.
در سیرۀ پادشاه ظاهر بیان شده که او دوستدار شریعت میباشد و کارگزارانش را به اجرای شریعت امر مینموده است لذا خودش نیز شایستهترین کسی است که به فرمان خدا عمل کند و مسئول رهایی مردم از حصارها و رفع محدودیتها از تمامیشان میباشد. لذا آنها را رها کن تا خداوند تو را از همۀ ناپسندیها رها سازد. ایشان ضعیفاند و در میانشان یتیمان و زنان بیوه و مساکین و ضعیفان و صالحان وجود دارد و به وسیلۀ ایشان است که ما یاری و دستگیری و روزی داده میشویم و ایشان ساکنین سرزمین مبارک شام، همسایۀ پیامبران و ساکنان سرزمین ایشان هستند که از جهاتی دارای حرمتها و احترامهایی میباشند. و اگر پادشاه دید که مردم مصیبتزدهاند باید وی برایشان بسیار ناراحت شود و فوراً و بدون تأخیر آنها را از مصیبت برهاند ولی امورات به طور کامل به او گزارش داده نمیشود.
به خدا قسم مسلمانان را یاری کن تا خداوند تو را یاری رساند و با آنها مدارا کن تا خداوند نسبت به تو مدارا کند و قبل از وقوع باران و تلفشدن محصولاتشان آنها را خوشحال کن، زیرا بیشترشان این املاک را از پیشینیانشان به ارث بردهاند و امکان ارائه سند خرید را ندارند، زیرا سندشان غارت شده است و اگر سلطان با آنها مدارا کند دعاء رسول خدا که میفرماید: «هر کس با امتش مدارا کند خداوند با او مدارا کند و بر دشمنانش پیروز میگرداند» شامل حالش میشود و خداوند نیز میفرماید:
﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ﴾[محمد: ۷].
«اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری میکند».
و دعای مردم نیز برایش زیاد میگردد و در مملکتش خبر و برکات فراوان میشود و در تمام کارهای خیرش برکت مینهد. در حدیثی از رسول خدا نقل است که میفرماید: «مَنْ سَنَّ فِي الْإِسْلَامِ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَأَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا» [۲۴۴]. «هر کسی در اسلام روش و طریقۀ نیکویی را بنا نهد برای اوست مزد آن و مزد کسی که بعد از او آن کار را انجام دهد بدون اینکه از مزدشان چیزی کم شود (تا روز قیامت)».
و ما از خداوند کریم میخواهیم که سلطان را در بنا نهادن سنت حسنه که تا روز قیامت برایش نوشته شود موفق گرداند و او را از اساس نهادن سنت سیئه محافظت بفرماید. این نصایح واجبی بود بر عهدۀ ما، که آن را به سلطان گوشزد نماییم. امیدواریم که خداوند با فضل و کرمش به او الهام کند و قبول افتد. والسلام عليكم ورحمة الله، الحمدلله رب العالمين وصلواته وسلامه على سيدنا محمد وعلى آله وصحبه.
امام نووی این نامه را در حالی نوشت که برخی که نامۀ پادشاه را در سلب حقوق کشاورزان امضاء کرده بودند، او را ترسانده و تهدید کرده بودن که پادشاه وی را از استادی دارالحدیث خلع میکند.
ابن عطار میگوید [۲۴۵]: از نمونههای دیگرِ ترجیح مصلحت مسلمانان بر رفتار شخص، برخوردش با ابن نجار بود [۲۴۶]، آن زمانی که سعی در نوآوری اموری بر مسلمانان داشت که ناپسند بود. بلافاصله نووی با جماعتی از علماء اسلام به مقابله آن رفتند، و به اذن خداوند آن را دفع نمودند و خداوند، حق و اهل حق را یاری نمود. خشم شیخ در اینجا به خاطر مصالح مسلمانان و تذّکر دینی بود. ابن نجار پیامی را برای شیخ فرستاد که او را تهدید میکرد و گفت: تو کسی هستی که علماء را علیه این قضیه شورانیدهای.
شیخ نامهای بدین مضمون برای او نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين،از طرف یحیی نووی:
بدان این مقصر، که: برای بازگشت به سوی او لازم است که مصالح نفسانی ترک شود و در تهیه توشه و زاد برای خودت جهت آن روز تلاش کرد. نمیدانستم که تو از یاری دین و نصایح سلطان و مسلمانان ناخوشایند میشوی، رفتار من نسبت به تو همانند رفتار مؤمنین بوده که نسبت به تمام موحدّین حسن ظن دارند و چه بسا در بعضی اوقات میشنیدم از کسانی که تو را به دغلبازی در حق مسلمانان محکوم میکردند و من بلافاصله با زبانم و قلبم آن را رد مینمودم برای اینکه آنها غیبت بود و من به صحّت آن واقف نبودم و تاکنون نیز بر این حال باقی ماندهام. و روزگار گذشت تا این حادثه که گویندهای از سلطان [که خداوند او را در امر خیر موفق گرداند] نقل نمود که: گرفتن این باغها از صاحبانش نزد بعضی از علماء حلال میباشد و این افتراءت آشکار و دروغ و زشت بود. و بر من و تمام علماء که این را دانستهاند واجب است که بطلان این گفتارها را بیان کنند و به تکذیب این عمل شنیع بپردازند و آن عمل، خلاف اجماع مسلمانان میباشد. احدی از ائمه دین به این عمل اقرار ندارند و باید سلطان مسلمانان نیز از این عمل نهی گردد، زیرا نصیحتکردن بر مردم واجب است، چون پیامبر خدا در حدیثی صحیح میفرماید: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ، لِلَّهِ وَلِكِتَابِهِ وَلِرَسُولِهِ وَلأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَعَامَّتِهِمْ»«دین نصیحت است برای خدا، کتاب خدا، پیامبر خدا، و پیشوایان و عامۀ مسلمانان». [حدیث هفتم أربعین نووی] و امام مسلمانان در این زمان همان سلطان است که خداوند او را موفق گرداند و این در حالیست که بین خاص و عام ما شایع شده که سلطان به شریعت نهایت اهتمام دارد و محافظ آن و عامل به آن میباشد و او مدارس برای جماعت علماء برپا نموده و قضاتی از مذاهب چهارگانه معین نموده، تا برای اقامۀ شریعت در دارالعدل اقامت گزینند و مواردی شناخته شده از این قبیل که نشان میدهد سلطان [که خداوند یارانش را با عزّت گرداند] به شریعت پایبند است و هنگامی که کسی از وی خواسته که به شریعت عمل کند عمل کرده و مخالفتی نکرده است. پس هنگامی که این گوینده در مورد باغها افتراءاتی را به هم بسته و بر سلطان نیز پوشیده مانده است و اخذ آن توسط برخی از علماء اعلام شده و سلطان در آن دچار تقلب و گناه شده باشد و این خبر به گوش علماء هم رسیده باشد بر آنها واجب است که به نصیحتکردن سلطان بپردازد و قضیه را آن گونه که است برای او تبیین کنند، و اعلام نمایند که آن خلاف اجماع مسلمین است پس همانا بر شما واجب است که به نصیحتکردن برای دین و پادشاه و عموم مسلمین بپردازید تا خداوند شما را به اتفاق بر نوشتههای نامهای که متضمّن مطالبی است که صرفاً به خاطر نصیحت برای دین و سلطان و مسلمین بوده است و آشکارا در آن از احدی یاد ننمودهاند متفق گرداند و آنها در آن نامه فقط این را گفتهاند: که هر کس گمان به گرفتن آن باغها دارد دروغگو میباشد و علماء مذاهب اربعه نیز آن نامه را زمانی تأیید نمودند که دیدند نصیحت بر آنها واجب شده است لذا اتفاق نمودند که آن را به ولی امر [که خداوند نعمتش را بر او ارزانی دارد] برسانند و او را نصیحت کنند و حکم شرع را در این زمینه به او بگویند.
پس افراد زیادی در اوقات مختلف به من خبر دادند و من به گفتارشان رسیدم که تو تلاش آنها در این مورد را ناپسند دانستهای و شروع به نکوهش انجام دهندۀآن نمودهای و تمام بار این مسئولیت را به من نسبت دادهای ـ خوش به حال انجامدهندۀ آن.
این جماعت به من خبر دادهاند که تو گفتهای به یحیی بگوید که: از این تلاش دست بردارد وگرنه دارالحدیث از او گرفته میشود. و باز این جماعت به من گفتهاند که: شما بارها سوگند طلاق سوگند خوردهای که در مورد تصرف این باغها سخن نگفتهای و فقط تو خواستار رهایی آن میباشی.
ای ظلمکننده به نفس خود، آیا از گفتن این کلمات متناقض حیا نمیکنی پس چگونه میتوان میان این سخنان که میل تو به رهاکردن بوده و آنکه تو در مورد آن سخن نگفتهای و بین ناخوشایندی تو از تلاش در رها سازی آن و نصیحت سلطان و مسلمین رابطه برقرار کرد.
ای ظالم نسبت به خود، آیا کسی حرف ناپسندی به تو گفته و یا از تو غیبت نموده؟ علماء فقط گفتهاند: هر کس این مطلب را به پادشاه گفته به او دروغ گفته و مسئله را از او پوشیده داشته و او را نصیحت نکرده و سلطان هم چیزی انجام نمیدهد مگر به این گمان که نزد بعضی از علماء حلال باشد. پس برای او روشن نمودند که نزد همۀ علماء این عمل حرام است، و اما تو که گفتهای من در مورد آن سخن نگفتهام و قسم سه طلاقه یاد نمودهای آیا میدانی چه ضرری متحمل شدهای که در باطلکردن سخنان دروغ به شریعت و دفع تقلب پوشیده بر سلطان بر نیامدهای؟ تو گفتهای که او غیر از تو بوده است و چگونه ناپسند است تلاش بر چیزی که اجماع مردم بر نیکی آن است بلکه آن واجب است بر کسی که توان دارد و من الحمدالله از توانمندان این راهی هستم که طی نمودهام و اما نجاتش که به خدا واگذار میکنم، زیرا او مقلب القلوب و الأبصار است.
من خیلی تعجب میکنم از اینکه مرا به عنوان دشمن گرفتهای و عجب انتخاب خوبی! من به حول و قوۀ الهی به خاطر خدا دوست میدارم و به خاطر خدا دشمن میگیرم و دوست میدارم کسی که او را اطاعت کند و دشمن میدارم کسی که با او مخالفت ورزد و من از آن زمان مخالف تو در نفع رساندن به مسلمانان و نصیحتکردن به سلطان شنیدم از جملۀ مخالفان تو گشتهام و از جمله کسانی قرار گرفتهام که به خاطر خدا خشم میگیریم و آن از نشانههای ایمان است همان طور که در آثار منقول صحیح از ائمه بزرگوار بیان شده است.
ارض لمن غاب عنك غيبته
فذاك ذنب عقابه فيه
«راضی کن کسی که غیبتش کرده، زیرا آن گناهی است که مجازاتش همراه خودش میباشد».
ای ظلمکننده به نفس خود، من با تو مشاجرهای نکرده و یا سخنی و یا یادی از تو نکردهام، یا بین من و تو دشمنی یا منازعهای و یا معامله در چیزی صورت نگرفته است پس چه اتفاقی افتاده که بیزاری از عمل نیکی که خداوند مرا برایش انتخاب نموده است.
﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن يُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ٨﴾[البروج: ۸].
«شکنجهگران هیچ ایرادی و عیبی و جرمی بر مؤمنان نمیدیدند جز اینکه ایشان به خداوند قادر و چیره، و شایستۀ هرگونه ستایش، ایمان داشتند».
بلکه تو به خاطر دیدگاه ناپسندی که نسبت به خودداری خود را نهیب میزنی و شهادت میدهی به ناپسند این نصیحت. و مثل روز روشن است که تو کسی هستی که در مورد این باغها حرف زدهای و طلاقت واقع شده است. چقدر بعید است که تو شبیه به کسی باشی که خداوند در مورد آنان میگوید:
﴿وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِي لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ أَعۡمَٰلَكُمۡ ٣٠﴾[محمد: ۳۰].
«و تو قطعاً آنان را از روی طرز سخن و نحوۀ گفتار میشناسی و خداوند آگاه از کارهایتان میباشد».
ای کسی که با خودش دشمنی میکند، آیا گمان میکنی که من از دشمنی کردن با کسانی که این راه تو را در پیش گرفتهاند ناخرسندم؟! بلکه به خدا قسم برایم بسیار دوستداشتنی و آسان است و آن را به لطف خدا انجام میدهم، زیرا دوستی به خاطر خدا و دشمنی نیز به خاطر او بر من و تو تمام مکلّفان واجب است و من میدانم تو چه غرضی داری که در تکاپو هستی که تلاشکنندگان در مصونیت شعائر دین و نصیحت کردن سلطان و مسلمانان را رد و بیاعتبار کنی.
ای ظلمکننده به نفس خود، از این کارت صرفنظر کن و از روش بهتانزدن دشمنانه دست بردار. از این پیغام فرستادن زیاد به من تعجب میکنم، به گمان تو فاسد همچون تهدید شده است: که اگر کنار نکشد دارالحدیث از او گرفته شود. ای ظالم نسبت به خود و ای بیاطلاع از خیر و نیک و ترککنندۀآن! آیا نسبت به قلب من آگاهی داری که من دو دستی بهآن چسبیدهام یا یقین پیدا کردهای که من محدود شده به آنم و یا برایت محقق شده که من تکیه بر آن زده و آن را نقطۀ اتکای خود قرار دادهام یا دانستهای که من معتقدم که روزیم محصور به آنجاست و آیا نفهمیدی که در ابتدا چگونه آن را تحویل گرفتم و یا حاضر نبودی و مشاهده نکردی که نحوۀ تحویل گرفتن آنجا به وسیلۀ من چگونه بود و اگر به دست گرفتن آنجا بر من فرض شد آیا نکوشیدم که آن را برای مصلحت عامۀ مسلمانان براساس نصیحت برای خدا و کتاب خدا و رسولش و سلطان و عامۀ مسلمین آماده کنم. اینکه تو میخواهی انجام ندادهام و انجامش نخواهم داد اگر خدا بخواهد، و این توّهم چگونه در خود جاسازی کردهای که من نصیحت را برای خدا و رسولش و سلطان مسلمین و عامۀ آنها به خاطر ترس از توهّمات تو ترک کنم؟ چه آدم عجیبی هستی چگونه این را میگویی؟ آیا خدای بزرگ و پروردگار جهانیان انبارهای آسمان و زمین را در دست تو قرار داده و روزی من و تمام خلائق در روی زمین به دست توست؟ یا تو سلطان دوران هستی که بر مردم حکمرانی کنی آن طور که بخواهی، اگر عاقل بودی چیزی که شایستۀ خدا و پادشاه وقت است بر زبان نمیآوردی با وجود اینکه سلطان وقت منزه از گفتار باطل میباشد و مقامش بلندتر از آن است که چنین کاری که تو ذکر کردهای انجام دهد. ای ظالم، اگر بگویی این فتوا از طرف خودت میباشد پس قطعاً بر آن فتوا دادهای و بر امر بزرگی جرأت نمودهای و ظلم را به او نسبت دادهای در حالی که این دشمنی است و اگر بگویی از اوست پس بر او دروغ بستهای، زیرا او به لطف خداوند و کرمش اعتقاد نیکی نسبت به شریعت دارد و آن از نعمتهای خدای متعال نسبت به او میباشد. و سلطان به لطف و کرم خداوند بیشتر از دیگران به شریعت اهتمام میورزد و حریمش را پاس میدارد و او از کسانی نیست که در مقابل نصیحتکنندهاش با هذیانات جاهلین و حرفهای مفت مخالفین بایستد بلکه نصایحشان را همان طوری که خداوند امر نموده میپذیرد. و بدان ای ظلمکننده به نفس خود، همانا من ـ قسم به خدایی که هیچ معبودی غیر او نیست ـ چیزی را ترک نمیکنم و از هیچ کوششی در نصیحتکردن برای دین و سلطان در این ماجرا باز نخواهم ایستاد اگرچه مخالف میل ناراضیان باشد و دشمنان مسلمین آن را ناپسند دانسته و گروه جدلکنندگان وحشتزده شوند و چیزی که از آن ـ اگر خدا بخواهد ـ نزد این سلطان سخن میگویم [که خداوند او را در اطاعتش موفق گرداند و با برکتش در این قضیه از او مراقبت کند] تنها به خاطر تعصبی که نسبت به شریعت دارم و به خاطر پاسداری از حرمت خدای متعال و اقامۀ دین و نصیحت به سلطان و عامۀ مسلمین میباشد.
ای ظلمکننده به خود، از فضل خداوند امیدوارم که تو جرأت دشمنی با کمترین مردم پیدا نکنی و من به لطف خدا از جمله کسانی هستم که مردن در راه اطاعت از او را دوست میدارند، آیا جرأت دشمنی با من داری ای ناتوان؟ ای فلانی آیا به تو خبر داده شده که من به قدر خداوند اعتقاد ندارم؟ آیا به تو خبر دادهاند که همانا من اعتقاد دارم که اجلها به تأخیر میافتد و روزیهای مقدر شده تغییر میکند؟ یا اینکه در مورد اعمال زشت و یا گفتار بدت فکر میکنی؟
ای ظلمکننده به خود، آیا کسی هست که خواهان رضای خدا باشد ولی خیالات و زیادهگوییها و أباطیل و وهمیات تو او را باز دارد؟!
و بعد از این همه مطلب باز من از خداوند خواهانم که سلطان را در رهاکردن آن باغها موفق کند و کاری را انجام دهد که مایۀ خشنودی مؤمنان و دلآزردگی مخالفان گردد و خداوند میفرماید:
﴿وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ١٢٨﴾[الأعراف: ۱۲۸].
«نهایت کار از آن متقین است».
و سلطان به حول و قوۀ الهی نیک را انجام میدهد و او کاری نمیکند که ارزش خود را ساقط گرداند.
بدان که من به حرفها و اباطیل تو کمترین وقعی نمینهم ولی میخواستم که موضعگیریهایت را که تو را به دشمنی با مسلمین و سلطانشان کشانده است به تو اعلام میکنم و بعضی از مطالب را به تو گوشزد نمایم تا اگر پس از آن به دشمنی نپردازی هیچ عذری برایت باقی نماند. ای ظلمکننده به خود، آیا گمان میکنی که آن امر که به ما باید به راستی گفتارهای خدای متعال متعقد باشیم که ﴿وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ١٢٨﴾.
﴿وَلَا يَحِيقُ ٱلۡمَكۡرُ ٱلسَّيِّئُ إِلَّا بِأَهۡلِهِۦ﴾[فاطر: ۴۳].
«و نیرنگ زشت جز [دامن] صاحبش نگیرد».
﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ ٧﴾[محمد: ۷].
«اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد».
﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٤٧﴾[الروم: ۴۷].
«و یاریکردن مؤمنان بر ما فرضی است».
و قول پیامبر در حدیث صحیح: «لاَ تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِى ظَاهِرِينَ عَلَى الْحَقِّ لاَ يَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ»بر من و بر کسانی که راه نصیحتکردن مسلمانان و والدینشان و حامیان دین را در پیش گرفتهاند مخفی میماند.
[منظور از طائفهای که در حدیث از آنها یاد شد اهل علم میباشد و همچنین احمدبن حنبل و دیگران در مورد این طائفه گفتهاند اینان اهل علم و درک میباشند]
و باز فرمودۀ رسول خدا: «وَاَللَّهُ فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ»
که این در مورد یک نفر از مردم میباشد پس گمان خداوند در مورد کسی که در حال انجام کمک به جماعت مسلمانان میباشد و پاسدار شعائر شرع و نصیحت سلطان و یارانش و بخشش جانش میباشد چگونه است. و بدان که من هیچ وقت بجز اینکه به خاطر خدا دشمنی بگیریم بر تو دشمنی نمیگیرم و روش من در تعرض به تو روش عاجزین نیست بلکه من ترسم از این است که خدای متعال در آزار و اذیت کسی بر آید که از جملۀ موحدین است. و کسی به من خبر داده که اگر تو مبادرت به توبه نکنی دچار گرفتاریی خواهی شد که عبرت افراد بعد از خود گردی و احدی از مردم به وسیلۀ آن گناهکار نمیگردند بلکه آن عدلی است از جانب خدای متعال که مقدر نموده برای تو عبرتی باشی برای افراد پس از خودت و این خبر را کسی به من داده که به اخبارش و صلاحیت و کرامات و رستگاریاش اطمینان دارم. پس اگر مراقب احوال خود هستی از افعال و کردار بدت باز گرد و اقوال زشت و ناپسندت را پس بگیر قبل از اینکه کار از کار بگذرد و به سلامت و مال و دوستانت مغرور و فریفته مشو و در گفتار گویندۀ این شعر تأمل کن:
قد نادت الدنيا على نفسها
لو كان في العالم من يسمع
كم واثق بالعمر واريته
وجامع بدّدت ما يجمع
«دنیا با زبان حالش فریاد میزند آیا کسی در جهان است که گوش شنوا داشته باشد. چه بسیاری از انسانها که عمرشان به پایان رسیده و زیر خاک پنهانشان کردم و چه بسیار جمعکنندگان مال که مالشان پراکنده نمودم».
والسلام على من اتبع الهدى والحمدلله رب العالمين
نووی از نوادر روزگار بود که درهای مردم و دستتنگی و ظلم نسبت به ایشان را احساس مینمود و ذرهای خودپسندی در وجودش نبود؛ درست مطابق این قول ابوالعلاء معرّی [۲۴۷]:
فلا نزلت على ولا بأرضي
سحائب ليس
[۲۴۸]تنظيم البلادا
«آن قدر از انفراد و تنهایی بدم میآید، که هر گاه باران همۀ کشور را فرا نگیرد، هرگز مباد که مرا و سرزمین مرا آب دهد، من رفاه را تنها برای خود نمیخواهم».
اگر همۀ مردم دردها را احساس مینمودند و مشتاق دفع آن میبودند مصیبتهای کم میگشتند. در بعضی از احادیث که متفق علیه میباشند آمده که رسول خدا فرمود: «مَنْ كَانَ فِى حَاجَةِ أَخِيهِ كَانَ اللَّهُ فِى حَاجَتِهِ»، و «من مشى مع مظلوم حتى يثبت له حقه ثبت الله قدميه يوم تزل الأقدام». و احادیث فراوان دیگری در این زمینه وجود دارد.
ترجمۀ حدیث: «هر کس در رفع حاجت برادرش بر آمد خداوند حاجتش را برآورده میکند و هر کس با مظلومی در گرفتن حقش همقدم شد و حق او را گرفت خداوند قدمهای او را در روزی که بر صراط قدمها میلغزند ثابت نگه میدارد».
امام نووی /این مطلب را به خوبی درک کرده بود و نهتنها خود را با آن مطابقت داده بود بلکه روحش را نیز با آن ممزوج نموده بود حتی اگر دیگری آن را خواسته بود هنگامی که توان داشت. دو مثال زیر از نمونههای حیرتانگیز دیگری است که حکایت از نرمی و حریصبودن وی بر مصالح مسلمانان دارد و خود شاهدی بر این ماجرا است که نفعی جز انجام عمل صالح از آن نبرد.
نمونۀ اول [۲۴۹]:
سالی از سالها که نووی در دوران ملک ظاهر میزیست قحط سالی سرزمین شام را در نوردید به گونهای که قیمتها بالا رفت و غلات نایاب گردید و چهارپایان از بین رفتند. وی با گروهی از علماء که طاعت خداوند و مصالح مسلمانان را بر هر چیزی ترجیح میدادند جمع شدند تا نامهای که نووی در این رابطه نوشته بود امضاء کنند و برای ملک ظاهر از کانال امیر بیلبک [۲۵۰]ارسال نمایند.
ابنعطار میگوید [۲۵۱]: او در نه گفتن به پادشاهان جبّار از ملامت هیچ ملامت کنندهای در اجرای فرمان خدا هراسی نداشت و وقتی سخن گفتن کارساز نبود دست به قلم میبرد و با نوشتن شرط بلاغ را به جا میآورد.
آنچه که او برای ملک ظاهر نوشت و مرا مأمور پرداختن به آن نمود چیزی جز در خواست عدالت در مورد رعیت و برداشتن مصیبت از ایشان نبود.
از جمله کسانی که با امام نووی در امضای نامه هم عقیده و هم رأی بودند، اینان بودند: شیخ الإسلام ابومحمد عبدالرحمن پسر شیخ ابوعمر شیخ حنابله بود؛ و دیگری علامه اسوه زمان ابومحمد عبدالسلام پسر علی بن عمر الزواوی شیخ مالکیه [۲۵۲]بود؛ دیگری علامه صاحب العلوم ابوبکر محمد پسر احمد شریشی مالکی بود؛ دیگری عارف و اسوه ابو اسحاق ابراهیم پسر شیخ عارف ولی الله عبدالله معروف به ابن الأموری [۲۵۳]بود؛ دیگری مفتی ابوحامد محمد پسر علامه ابوالفضایل عبدالکریم پسر حرستانی خطیب دمشق و پسرش و جماعت دیگر بودند که همه در نامهای بود که به امیر بدرالدین بیلبک خزندار به همراه نامهای که علماء برای سلطان ظاهر ترکی فرستادند ارسال شد. اینک اصل نامه در زیر میآید:
از طرف عبدالله یحیی نووی. سلام و درود و رحمت و برکت خداوند بر مولای نیکوکار ملک الأمراء بدرالدین که خداوند خیرات و برکاتش را بر او پیوسته دارد و او را با نیکیها پشتیبانی کند و به برکات و خیرات آخرت و همۀ آرزوهایش برساند و در تمام احوالش برکت نهد (آمین)!
با عنایت به شریعت و علوم شریفه اعلام میداریم که مردم شام امسال به علت باران کم و بالارفتن قیمتها و کمی غلات و نباتات و از بین رفتن حیوانات و غیره در وضع بدی به سر میبرند و شما میدانید که دلسوزی بر حال مردم و نصیحت سلطان در مصالحش و مصالح مردم واجب است، زیرا دین نصیحت میباشد لذا خادمین شریعت و نصیحتکنندگان سلطان و دوستداران او بر آن شدند تا حال رعیت و ترحم به ایشان را به سلطان یادآوری نمایند که در یادآوری هیچ ضرری نیست بلکه همان فقط نصیحت و دلسوزی خالص و یادآوری برای اهل خرد میباشد و سؤالاتی از امیر ـ که خداوند او را مدد کند ـ و ارائه گزارشی به سلطان ـ که خداوند نزول خیرات را بر او پیوسته دارد ـ و ما از اشاراتی که ترحم بر رعیت میباشد با او سخن میگوییم در مقابل پاداشی که نزدخداوند باقی و پایدار است:
﴿يَوۡمَ تَجِدُ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَيۡرٖ مُّحۡضَرٗا وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَيۡنَهَا وَبَيۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِيدٗاۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾[آل عمران: ۳۰].
«روزی که هر کسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده حاضر شده مییابد، و آرزو میکند، کاش میان او و آن [کارهای بد] فاصلهای دور بود. و خداوند شما را از [کیفر] خود میترساند».
این نوشتههایی که علماء برای امیر ارسال نمودهاند امانت و نصیحتی برای سلطان ـ که خداوند یارانش را با عزت گرداند ـ است و شما در مورد این امانت بازخواست میشوید و هیچ عذر و بهانهای در تأخیر آن پذیرفته نیست و هیچ حجتی در کوتاهیکردن در آن نزد خداوند پذیرفته نمیباشد و در مورد آن از شما سؤال خواهد شد در روزی که
﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨﴾[الشعراء: ۸۸].
«روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمیدهد».
﴿يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ ٣٧﴾[العبس: ۳۴- ۳۷].
«روزی که آدمی از برادرش، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش میگریزد. و در آن روزی که هر کسی از آنان را کاری است که او را به خود مشغول میدارد».
و شما که به لطف و مرحمت خداوند خیر را دوست داشته و بر به دست آوردن آن حریص میباشید و همیشه در تلاش برای به دست آوردن آن هستید. این از مهمترین خیرات و از برترین طاعات میباشد که شما برای انجام آن ساخته شدهاید و خداوند این هبه را به شما عنایت نمود و آن فضلی از جانب خدا میباشد و ما میترسیم از اینکه امر شدت گیرد اگر نظر رحمت شفقتی به رعیت نگریسته نشود چون خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ ٢٠١﴾[الأعراف: ۲۰۱].
«در حقیقت کسانی که [از خدا] پروا دارند، چون وسوسهای از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند»
﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٢١٥﴾[البقرة: ۲۱۵].
«و هر چه از نیکی انجام دهید همانا خداوند به آن آگاه میباشد».
امضاءکنندگان این نامه منتظر نتیجۀ آن میباشند، زیرا از جمله اعمالی است که هر گاه آن را انجام دهند [پاداش آن را] نزد خداوند خواهند یافت، زیرا خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ ١٢٨﴾[النحل: ۱۲۸].
«در حقیقت خدا با کسانی است که پروا داشتهاند و [با] کسانی [است] که آنها نیکوکارند».
[والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته]
هنگامی که این طومار به امیر خزندار رسید، سلطان را از این ماجرا با خبر ساخت و وقتی نامه به او رسید وی جواب دردناک و ناراحتکنندهای به صاحبان این نامه داد و خاطر جماعت علماء و دیگران را مکدّر نمود [۲۵۴]. لذا امام نووی /جوابی بر جواب نامه نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين، اللهم صل على محمد وعلى آل محمد وسلم.
از طرف عبدالله یحیی نووی: به خاطر خدمت به شریعت و عمل به آن نوشته بودند چیزی که به اطلاع سلطان ـ که خداوند یارانش را به عزّت گرداند ـ رسیده، لذا با جوابی توبیخی تهدیدآمیز و مخالفت ورزیدن مواجه شدند و ما از آن فهمیدیم که جهاد یعنی صحبتکردن در مقابل جوابی است که خلافِ حکم شرع میباشد و خداوند نیز روشن نمودن احکام هنگام نیاز به آن را واجب نموده است؛ آنجا که میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ﴾[آلعمران:۱۸۷].
«و [یاد کن] هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده پیمان گرفت که حتماً باید آن را [به وضوح] برای مردم بیان نمائید و کتمانش مکنید».
پس امروز بیانش بر ما واجب و سکوت در مقابل آن حرام است.
خدای متعال باز میفرماید:
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرۡضَىٰ وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ مِن سَبِيلٖۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩١﴾[التوبة: ۹۱].
«بر ناتوانان و بر بیماران و بر کسانی که چیزی نمییابند [تا در جهاد] خرج کنند در صورتی که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی نمایند، هیچ گناهی نیست، [و نیز] بر نیکوکاران ایرادی نیست. و خداوند آمرزنده و مهربان است».
موضعگیری در مقابل جواب این است که: انجام جهاد مختص به سربازان نیست ولی جهاد فرض کفایه میباشد پس هنگامی که سلطان برای جهاد سربازان مخصوصی مقرر نموده و برای آنها حقوق معینی از بیتالمال در نظر گرفته باشد همچنان که کرده لذا باید بقیۀ مردم تمام وقتشان را صرف مصالح خود کنند و این در حالیست که مصالح سلطان و سربازان و غیره از زراعت و صنایع و چیزهای دیگر از چیزهایی است که همۀ مردم به آن نیاز دارند، پس جهادکردن سربازان در مقابل حقوق معینی است که برای آنها در نظر گرفته شده است. و در اینجا جای هیچ گونه گرفتن اموال یا وسایل از مردم وجود ندارد مادام که در بیتالمال چیزی از نقدینگی یا کالا یا زمینی یا ملکی وابسته به بیتالمال یا غیره وجود دارد.
همۀ علماء اسلامی در سرزمینی که سلطان حاکم آن است بر این نظر متفقاند و بیتالمال نیز به لطف خداوند معمور میباشد ـ خداوند آبادانی و وسعت و خیر و برکتش را در زندگی سلطان به همراه کمال خوشخبتی و توفیق و درست ادارهکردن آن و سیطره یافتن بر دشمنان دین قرار دهد:
﴿وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾[آل عمران: ۱۲۶].
«و یاری جز از جانب خداوند توانای حکیم نیست».
سلطان زمانی یاری داده میشود که جهاد و دیگر اعمال فقط به نیت نزدیکی و تقرب به خدا و اتباع آثار پیامبر و دنبالهرو احکام شریعت باشد.
تمام چیزهایی که ما آن را نوشتهایم فقط به خاطر نصیحتی بود که ما به آن معتقد میباشیم و دَینی است که به خاطر خدا نسبت به آن داریم و از خداوند میخواهیم که تا روزی که او را ملاقات میکنیم پیوسته دارد. و خود سلطان نیز میداند که آن چیزی جز نصیحت به وی و مردم نبوده و در آن چیزی گفته نشده که ملامتی برای او باشد. ما این را برای سلطان به این خاطر نوشتهایم چون میدانستیم او دوستدار شریعت و تابع اخلاق پیامبر است و هر ناصحی موافق بر چیزی است که ما آن را برای او نوشتهایم.
اما آنچه که در جواب نوشته بودید که چرا ما به حکام کفر و طاغیان وقتی در سرزمین اسلامی بودند ایراد نمیگرفتیم و در پرداختها مخالفت نمیکردیم این است که چگونه پادشاهان مسلمان و اهل ایمان و قرآن با طاغیان کفر مقایسه میشود و ما طاغیان کفر را چگونه خطاب کنیم در حالی که آنها به چیزی از دین ما معتقد نمیباشند. اما تهدید رعیت و گروهی به علت نصیحت ما چیزی است که با عدل و شکیبایی سلطان سازگار نیست و انتظار آن نمیرود. و این چه حیلهای است برای فقراء مسلمین وحشتزده در گوشههای ولایت سلطان آن هم به خاطر نوشتهای که بعضی از مسلمانان ناصح به خیرخواهی سلطان و آنها نوشتهاند و آنها نیز هیچ اطلاعی از آن ندارند و حال اگر در آن نامه حرفهای ملامتکنندهای ذکر شده بود چگونه مؤاخذه میشدند؟!
اما به شخص اینجانب تهدیدکردن و حتی بزرگتر از آن نمیتواند ضرری برساند و نمیتواند مرا از نصیحتکردن سلطان باز دارد، زیرا من معتقدم که این مثل و امثال آن واجب میباشد و چیزی که در راه اجرای واجب برسد، خیر است و پاداش آن نزد خدا محفوظ میباشد، زیرا خدای متعال میفرماید:
﴿إِنَّمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا مَتَٰعٞ وَإِنَّ ٱلۡأٓخِرَةَ هِيَ دَارُ ٱلۡقَرَارِ ٣٩﴾[غافر: ۳۹].
«این زندگی دنیا تنها کالایی [ناچیز] است، و در حقیقت آن آخرت است که سرای پایدار است».
﴿وَأُفَوِّضُ أَمۡرِيٓ إِلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَصِيرُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٤٤﴾[غافر: ۴۴].
«و کارم را به خدا میسپارم؛ خداست که به [حال] بندگان [خود] بیناست».
و رسول خدا به ما دستور داده که حق را بگوییم هر کجا که باشیم و در راه خداوند از ملامت هیچ ملامتکنندهای نهراسیم. ما مقام بلند و نیک درین احوال و چیزی که به نفع دنیا و آخرتش و سببی برای دوام خیرات اوست و اینک نامش در تاریخ جاودان و در جمع سنتگذاران نیک در روزی که:
﴿يَوۡمَ تَجِدُ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَيۡرٖ مُّحۡضَرٗا﴾[آل عمران: ۳۰].
«روزی که هر کسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده حاضر شده مییابد».
برای سلطان خواهانیم.
اما چیزی که از ادارۀ کشور و ادامۀ جهاد و فتح قلعهها و دژها و غلبه بر دشمنان ذکر شد از امور شایعی است که افراد خاص و عام به آن آگاهاند و در گوشه و کنار سرزمین به لطف خدا ساری است و ثواب آن برای سلطان در روزی که هر نفسی هر چه کرده آن را حاضر و آماده مییابد، ذخیره میشود و هیچ حجّت و جای جوابی برای ما باقی نمانده اگر این نصیحتکردن را ترک کنیم.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته.
مثال دوم:
او به خاطر مصالح دوستان فقیهش حریص بود. قانونی صادر شد که یک فقیه از بیشتر از یک مدرسه نمیتواند حقوقی دریافت کند. امام نووی /به کمک آنها آمد. کسی گمان نکند که او به خاطر منفعت خود چنین کاری کرد، زیرا او از هیچ مدرسهای حتی نان نیز دریافت نمینمود و اگر چیز هم دریافت میکرد خودش آنها را جمع میکرد تا به وسیلۀ آن کتابی یا خانهای بخرد و آن را وقف نماید. قصد او از این نامه منفعت دیگران بود هر چند صاحب منصبی هم نبود. و به این خاطر این نامه را نوشت: ابن عطار میگوید [۲۵۵]: از جمله نامهای که به خاطر فقها نوشت زمانی بود که قانونی ترسیم شد که یک فقیه از یک مدرسه بیشتر نمیتوان حقوق دریافت کند. متن نامه این بود:
بسم الله الرحمن الرحيم:خادمین شریعت باید نیک بدانند که خداوند ما را به همکاری در جهت نیک و خیر و نصیحت والیان امور و عامۀ مسلمین امر نموده است و از علماء تعهد گرفته شده که به تبلیغ احکام شریعت و پند و اندرز مسلمانان و تشویق بزرگداشت حرمت مسلمین و بزرگداشت شعائر دین و اکرام علماء و پیروانشان بپردازند. فقهاء مطلع شدهاند که در حق آنها قانونی وضع شده که به موجب آن حقوقشان تغییر بکند و حتی از برخی مدارس قطع گردد. با این قانون احوال آنها مکدّر میگردد و زندگی آنها به مشکل برخورد میکند و دچار ضرر میگردند. این درحالیست که آنها محتاجند و دارای زن و فرزندان هستند و در میان آنها افراد صالحی وجود دارد که مشغول به علم و دانشاند هر چند که در میان آنان از لحاظ رتبه افراد متفاوتی وجود دارد ولی به هر حال آنها منتسب به علم و مشارکت در آن دارند. و مراتب اهل علم و فضلشان و ثناء خدا بر آنها و بیان برتریشان بر دیگران بر کسی پوشیده نیست و همانا آنها وارثان انبیاء صلوات الله و سلامه علیهم میباشند و ملائکههای خداوند بالهایشان را برای آنها گشودهاند. و برای آنها هر چیزی حتی ماهیهای دریا طلب استغفار میکنند. شایستۀحضرت عالی است که این طائفه را بزرگ بردارید و به آنها نیکی و یاری کرده و ناپسندیها را از آنها درو نگه دارید و در احوال آنها بنگرید و با محبت با آنها برخورد کنید، زیرا در صحیح مسلم از رسول خدا نقل شده که فرمودند: «اللَّهُمَّ مَنْ وَلِيَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِي شَيْئًا فَرَفَقَ بِهِمْ فَارْفُقْ بِهِ»«خدای، هر کسی که اموری از امتم را به دست گرفت و با آنها مدارا نمود تو نیز با او مدارا کن».
أبوعیسی ترمذی از ابوسعید خدری سروایت کرده که او به طالبان علم میگفت: آفرین به وصیت رسول خدا همانا رسول خدا فرمود:
«وَإِنَّ رِجَالاً يَأْتُونَكُمْ مِنْ أَقْطَارِ الأَرَضِينَ يَتَفَقَّهُونَ فِى الدِّينِ فَإِذَا أَتَوْكُمْ فَاسْتَوْصُوا بِهِمْ خَيْرًا».
«همانا مردانی نزد شما از اطراف زمین میآیند تا در دین آگاهی پیدا کنند وقتی آمدند برای ایشان طلب خیر کنید».
شایسته است که پادشاه قوانین حقوقی این طائفه را تغییر ندهد و دعای آنها را شامل دولت فاتح گرداند، زیرا در صحیح بخاری از رسول خدا روایت شده که فرمودند: «هَلْ تُنْصَرُونَ وَتُرْزَقُونَ إِلاَّ بِضُعَفَائِكُمْ»«آیا شما جز به ضعیفانتان یاری و روزی داده میشوید؟»
وزیر نظام الملک [۲۵۶]با کیاست و فراستی که به واسطۀ علم به او رسیده بود هنگامی که سلطان مانع او شد که بودجۀ زیادی در جهت طلب علم صرف نماید گفت: آیا خواهان آن نیستی که به واسطۀ آن سربازانی برایت تربیت کنم که تیرهای سحرگاه ایشان رد نمیشود پس عملش را تصویب کرد و او را بر آن یاری داد. خداوند متعال حضرتعالی را همیشه در جهت رضای خودش و رفتن به سوی طاعتش یاری و موفق گرداند! والحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد وعلى آله وصحبه وسلم.
این از جمله نامههای امام نووی بود که ما به آن دسترسی پیدا کردیم که همۀ آنها دربارۀ امر به معروف و نهی از منکر بود. و میبایست که او چیزهای دیگری هم نوشته باشد و اگر بخواهیم به تحلیل و تحقیق و پژوهشی وسیع در آن بپردازیم به مطالب بسیاری میرسیم که اینجا گنجایش آن را ندارد ولی در اینجا حتی اگر به قدر رفع تشنگی هم باشد به آن میپردازیم. اسلوب متعارف در عصر نووی این بود که امثال این نامهها با آراستگی و سجع و بسیاری از صنایع بدیعی دیگر نگاشته شود و الفاظی که متناسب با مقام پادشاهان از عظمت گرفته تا آهنگین بودن و بسیاری از الفاظ دلنشین و چاپلوسانۀ دیگر بود. ولی نووی شیوهای غیر از روشهای معمول زمانهاش در نوشتن این نامهها برگزیده بود. او کاملاً طبیعی مینوشت گویا که سخن میگفت و شاید در برخی موارد نوشتن او سادهتر از عبارتش بود همانطور که ذهبی میگوید: اگرچه در مقدمۀ تألیفاتش بر طبق عادت مؤلفین دورانش از سجع استفاده مینمود اما در این نامهها آن را نیکو ندانست، زیرا سجع در این جایگاه تکلّف و ضایعکردن هدف را به دنبال داشت و خوانندۀ نامههای سجعی خود را مشغول متأثرشدن از صنعت سجع قرار میدهد تا تعمق در مضمون و تأثیرپذیری از آن، و نووی میخواست که به قلب خوانندۀ نامه بدون پرده و حایلی از صنایع بدیعی یا آرایشی لفظی نفوذ کند، و نامههای او از نظر معنا بر ترغیب و ترهیب و کمی از مدایح و زوائد دیگر با تهدیدی از جانب خداوند همراه بود همان طوری که دارو وقتی تلخ باشد با کمی از شیرینی مخلوط میکنند تا نفس خوردن آن را قبول کند ولی این اندک مدح در جملههای بسیاری که حاکی از ترساندن خدای متعالی که همۀ راهها به او ختم میشود بسیار نادیده و ناچیز میباشد.
در نوشتههای او شجاعتی موج میزند که از هیچ سرکش و جباری نمیهراسد و همواره به طناب محکم خداوند چنگ زده است. او در نامهاش میگوید: و اما من در مورد خودم، تهدید و بزرگتر از آن ضرری به من نمیرساند و آن مانع من نمیشود که دست از نصیحتکردن سلطان باز دارم. به سخن خدای متعال استشهاد میکند که:
﴿إِنَّمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا مَتَٰعٞ وَإِنَّ ٱلۡأٓخِرَةَ هِيَ دَارُ ٱلۡقَرَارِ ٣٩﴾[غافر: ۳۹].
«این زندگی دنیا تنها کالایی [ناچیز] است و در حقیقت، آن آخرت است که سرای پایدار است».
و سپس بر میگردد بدون التماس بلکه به شیوهای که پدر هنگامی که پسر منحرفش را نصیحت میکند؛ یعنی پس از تندی از نرمخویی استفاده میکند. پس نووی بعد از اینکه او را با قدرت تهدید میکند به نرمی میگراید و میگوید: ما خواهان بلند آوازگی و بهترین احوال برای سلطان هستم. و این از کمال انصاف است که بگویم در زندگیم هرگز بعد از عهد صحابه و تابعین نامهای را نخواندهام که همچون نامههای نووی به ملک ظاهر باشد نه از حیث بلاغت نه اینکه آن بلیغتر باشد بلکه از حیث قدرت شجاعت و اخلاص و منفعت. امام نووی در راه خدا و در مسیر امر به معروف و نهی از منکر (دعوت) هیچ واهمهای نداشت که کشته شود یا حقوقش قطع گردد و به طریق دیگر اینکه او تحقیر و یا طرد و شکنجه شود. قطب یونینی میگوید [۲۵۷]: یک بار او را ناگهان در زاویه [۲۵۸]شیخ خضر [۲۵۹]در کوه مشرف بر مزه یا بر ربوه از طرف غرب ملاقات نمودم و امام در رابطه با یکی از کارهایش با او سخن گفت و نهایت تلاش خود را با او به کار بست و با تندی با او سخن گفت پس شیخ خضر کلامی دردناک شنید لذا به کسانی که به نزدش بودند (مریدانش) دستور داد که او را از آنجا بیرون کنند و او را بزنند اما امام به خاطر خدای متعال ناراحت نشد و به خاطر منافع مسلمانان از هدفش برنگشت، زیرا اهدافش زیبا و افعالش خداگونه بود. این خلاصهای از امر به معروف و نهی از منکر وی بود در حالی که بسیار زیاد می شود از او نقل نمود و این کافی میباشد که تو بدانی که غیرممکن بود وی در مقابل هر چیزی که مخالف شریعت بود و در مقابل هر که باشد از پائینترین مردم گرفته تا پادشاهان و رؤسا و عامه و یا خاصه آنها بدون تکبر و حیاکردن ساکت شود.
امروزه واعظینی را میبینیم که وقتی منکری را در افراد ضعیف و ناتوان جامعه میبینند بر منبرها ساعتها به دفع آن میپردازند و ژستها میگیرند اما متأسفانه وقتی آن منکر از پادشاهان و امراء و رؤسا دیده میشود بر زبانشان مهر خاموشی حک میبندد. و این کمترین واکنش آنهاست بلکه پیدا میشود که کارشان به تأیید آنها و حتی فتوادادن در رسمیکردن آنها میرسد.
[۲۳۸] استاد عبدالغني الدفر در اين كتاب از سخاوي مطالبي در مورد اين پادشاه ذكر كرده كه علي طنطاوي در كتاب رجال من التاريخ صفحه ۱۹۹ برخلاف مطالب ياد شده او را در ميان يكي از دو قهرمان بزرگ اسلامي همچون نورالدين و صلاحالدين ايوبي قرار داده و گفته كه: وي يكي از قهرمانان و پهلوانان جنگي در تاريخ بشري دورانش بود و او را مردي صالح و مصلح لقب داده است كه خواننده محترم لازم است به اين كتاب نيز مراجعه نمايد. [۲۳۹] السخاوي ۸۰. [۲۴۰] تحفة الطالبين صص ۱۶-۱۷. [۲۴۱] اين حديث از امام مسلم ميباشد باب بيان أن الدين النصيحة كتاب الإيمان (۵۵). براي توضيح بيشتر راجع به اين حديث به شرح اربعين نووي، ترجمه: محمود محمودي، ص ۷۲ مراجعه كنيد. (اضافه مترجم). [۲۴۲] مسلم، ۱۸۲۷؛ النسائي، ۸/۲۲۱؛ احمد، ۲۰/۱۶۰. [۲۴۳] به تفسير اين آيه مراجعه شود خطاب خدا به بنياسرائيل ميباشد. [۲۴۴] مسلم (۱۰۱۷). [۲۴۵] تحفة الطالبين ۴۵-۴۷. [۲۴۶] در كتاب اعلام (۴) سيره امام نووي تأليف طنطاوي ميگويد: ابن نجار از علماء بدي بود كه درآن عصر در دمشق ميزيسته و هيچ عصر و دوراني و هيچ شهري از چنين علمائي خالي نميباشد. اين گونه علماء علمشان را در خدمت هواي خودشان و ميل سلاطين قرار ميدهند و فتاوايي ميدهند و آن را به دين نيز نسبت ميدهند. وي نيز در قضيه حوطه مسأله را براي پادشاه بسيار بزرگ نمود و به علماء خصوصاً نووي تاخت و نامهاي تهديدآميز به او نوشت و گفت: تو باعث آشوب شدهاي و نووي نامهاي در جوابش نوشت و او را به خويشتنداري دعوت كرد و از عذاب آخرت ترساند و ... «مترجم». [۲۴۷] به تاريخ ادبيات عرب حناالفاخوري ترجمه آيتي ص ۵۰۱ مراجعه شود. [۲۴۸] ليس در اينجا حرف است نه فعل ناقص و به جاي نزلت در اين كتاب در سقط الزند ديوان ابوالعلاء معري از لفظ فلاهطلت استفاده شده است. (مترجم) [۲۴۹] سلطان خواست كه نيرويي را به جنگ اعزام كند و مالياتي جديد بر مردم مقرر نمود و علماء ترسيدند كه همچون حادثه «الحوطه» مشكل به وجود آيد لذا نامهاي از طريق امير بدرالدين خزندار كه نائب مملكت و اتابك لشكر (رهبر عمومي) بود به پادشاه نوشتند (مترجم). سيره نووي تأليف طنطاوي. [۲۵۰] او امير بدرالدين خزندار ظاهري، قائم مقام و سرلشكر، كه موصوف به نيكيهايي فراوان و دوستدار محبت صالحان و علماء و داراي سيرتي نيكو بود كه در سال ۶۷۶ يعني سالي كه نووي و ملكظاهر در آن وفات يافتند وفات نمود. [۲۵۱] تحفة الطالبين صص ۱۳-۱۵. [۲۵۲] ابومحمد الزواوي در سال ۶۸۱ هـ وفات نمود. وي در فقه و علوم قرآن و قراءت متبحّر و برجسته بود. [۲۵۳] در اصل ابن الأرمني بوده كه در سال ۶۹۲ هجري وفات يافته است. تصحيح از كتاب شذرات الذهب. [۲۵۴] امير نامه را كه خواند و نامه براي سلطان فرستاد سلطان عصباني شد و گفت : اين مال براي جهاد است و آنها مخالفت ميكنند در حالي كه بايد ياري كنند. او انكار ميكنند. چرا وقتي كافران حاكم بلاد اسلامي بودند انكار نميكردند. او علماء را ترساند و تهديد كرد ولي نووي اين نامه را نوشت: (مترجم) از كتاب سيره تأليف طنطاوي ص ۳۹ و ۴۰. [۲۵۵] تحفة الطالبين ۱۸. [۲۵۶] او وزير ابوعلي، حسن بن علي بن اسحاق طوسي ملقب به نظام الملك است كه در سال ۴۰۸ هجري در نيشابور متولد و به دنبال علم رفت و در مذهب شافعي فقيه شد سپس به منصب اداري رسيد و وزير سلطان سلجوقي آلب أرسلان از ۴۵۵ ه تا ۴۶۵ هجري گرديد. و بعد از وفات ارسلان وزير فرزندش ملكشاه گرديد. از سال ۴۶۵ تا ۴۸۵ هجري كه به وسيله شخصي به شهادت رسيد او ۳۰ سال وزير بوده است. الخ ص ۳۵۳ كتاب المدخل إلي مذهب الإمام الشافعي تأليف دكتر اكرم يوسف عمر القواسمي. (مترجم). [۲۵۷] سيره نووي، تأليف سخاوي ۵۴. [۲۵۸] زاويه اتاقي در خانقاه كه به رياضت صوفيان و فقرا اختصاص دارد. خلوتخانه (لاروس) [۲۵۹] ابن كثير در البداية والنهاية سيره او را چنين بيان ميكند كه: او خضر بن ابوبكر بن موسي كردي نهرواني عدوي است و گفته ميشود كه اصل او از قريه محمديه از جزيره ابن عمر ميباشد. او داراي حالات و كشفياتي بود ولي او هنگامي كه با مردم قاطي گرديد اسير وسوسههاي بعضي از دختران امراء گرديد و، او درباره ملك ظاهر ميگفت: در حالي كه امير بود همانا او قدرت را به دست خواهد گرفت پس به اين خاطر ملك ظاهر به او اعتقاد پيدا كرد و در احترامش پس از اينكه حكومت را به دست گرفت مبالغه نمود و او را احترام زيادي گرفت و در خانقاهش هفتهاي يك بار يا دو بار در كنار او مينشست و در بسياري از سفرهايش او را همراه خود ميبرد و او را بزرگ ميداشت و هميشه همراه او بود و از مشاوره او چه درست و چه نادرست استفاده ميكرد تا اينكه گفت: اتفاقي افتاد و سلطان از او رنجيد لذا به گناهش اعتراف نمود و سلطان تصميم به قتل او گرفت لذا او به سلطان گفت روزهاي كمي بين من و تو باقي مانده است. پس دستور داد كه او را به زندان افكنند. وي سالهاي زيادي از سال ۶۷۱ تا سال ۶۷۶ در زندان ماند و همواره در زندان ماند تا اينكه سال ۶۷۶ يعني همان سالي كه نووي /و ملك ظاهر وفات نمودند او نيز وفات يافت.