نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

انحصار ائمه به‌ تعداد معیّن

انحصار ائمه به‌ تعداد معیّن

ابن̀سبأ امر وصایت را به علی ختم کرد؛ اما پس از او کسانی آمدند که آن‌را به عده̀ای از فرزندان علی نیز تعمیم دادند و بدین‌سان سلول‌های سرطانی شیعی به صورت آرام و پنهانی شروع به فعالیت کردند. با این همه، باز هم برخی از این ادعاها به گوش برخی از اهل‏بیت می‌رسید و آنان به طور قطع منکر آن‌ می‌شدند؛ چنان‌که پدرشان علیسنیز چنین کرد و برای همین بود که آن دروغگویان عقیدۀ «تقیه» را به نام اهل̀بیت جعل نمودند تا به آسانی افکار خود را نشر کنند و مانع آن شوند تا شیعیان تحت تأثیر موضع و سخنان صادقانۀ اهل̀بیت قرار گیرند.

در «رجال کشی»، که از مهم‌ترین کتاب‌های شیعه است، روایتی وارد شده که نشان می̀دهد شیطان طاق [۳۸]اولین کسی بوده که امامت را به افراد خاصی از اهل‏بیت منحصر کرد، و چون این خبر به زید بن علی رسید، در پی او فرستاد تا در مورد حقیقت خبر تحقیق کند. زید بن علی به او گفت: «شنیده‌ام تو معتقدی در میان آل̀بیت امامی واجب̀الاطاعه وجود دارد». شیطان طاق گفت: «بله، پدرت علی بن حسین یکی از آنها بود». گفت: چگونه چنین چیزی ممکن است، درحالی‌که او وقتی لقمه‌ای [غذای] داغ به من می‌داد، ابتدا آن‌‌را سرد می‌کرد و سپس به من می‌داد؛ آیا به نظر تو او که نسبت به داغی یک لقمه به من رحم می‌کرد، نسبت به گرمای جهنم دلش به حال من نمی‌سوخت؟». شیطان طاق گفت: «به‌ او گفتم: پدرت دوست نداشته به تو خبر دهد و تو هم بدان کفر ورزی و او نتواند برایت شفاعت کند. نه به خدا سوگند خواسته تو گرفتار نشوی» [۳۹]. در روایتی دیگر در «الکافی» کلینی چنین آمده است: «زید بن علی به ابی̀جعفر گفت: ای اباجعفر، من با پدرم بر سفرۀ غذا می‌نشستیم؛ تکه‌های بزرگی را برایم لقمه می‌کرد و آن‌را از روی دلسوزی سرد می‌کرد؛ ولی نسبت به آتش دوزخ نسبت به من دلسوزی نکرد چراکه به تو در مورد دین خبر داده، ولی به من نگفته. شیطان طاق جواب داد: فدایت شوم، به خاطر آتش دوزخ به تو خبر نداده؛ [زیرا] ترسیده که قبول نکنی، پس وارد آتش شوی؛ و به من خبر داد، چون اگر می‌پذیرفتم، نجات می‌یافتم و اگرقبول نمی‌کردم، برایش مهم نبود که وارد آتش جهنم شوم» [۴۰].

محب̀الدین خطیب این سخن را از کتاب مامقانی [۴۱]نقل و از آن چنین استنباط می‌کند که «شیطان طاق» نخستین کسی بود که این اعتقاد باطل را جعل نمود، امامت و تشریع را منحصر کرد و مدعی عصمت افراد خاصی از اهل̀بیت شد [۴۲]. خطیب در تعلیقی بر «مختصر التحفة» این نص را از کتاب «تنقیح المقال» نقل کرده و در ادامۀ آن گفته است: «آری، شیطان طاق این‌‌گونه‌‌ دروغ امامت را جعل نمود؛ دروغی که شیعه آن‌را یکی از اصول دین می̀داند. او حتی امام علی بن حسین زین̀العابدین را متهم کرد به اینکه‌ این اصل دین را حتی از پسر خودش که از برگزیدگان آل̀محمد بود مخفی کرده؛ همان‌گونه که امام زید را به این متهم نمود که‌ در ایمان به امامت پدرش، حتی در حد و اندازۀ پست‌ترین رافضی‌های شیعه نیز نبوده است ... این روایت را [علمای] شیعه در معتبرترین منابع خود روایت نموده و اظهار می‌کنند شیطان طاق با کمال وقاحت گمان کرده در مورد پدرِ امام زید چیزی از امور مربوط به اصول دین را می̀دانسته که حتی امام زید نیز از آن خبر نداشته است». البته این ادعا از شخصیت شیطان طاق بعید نیست. او کسی است که جاحظ در کتابش در مورد امامت از او روایت می‌کند که «خدا نفرموده: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ[التوبة: ٤٠] «نفر دوم از دو نفری که آن دو در غار بودند» [۴۳].

کتاب‌های شیعه مدعی شده‌اند که سخنان شیطان طاق به امام صادق رسید که چگونه در مورد امر امامت به جدال و مناقشه می‌پرداخت؛ پس فرمود: «اگر یکی از مخالفان خوش‌محضر از او بخواهد که‌ با او بحث کند، آیا او قبول می‌کند؟ [راوی می̀گوید:] پرسیدم: چطور ممکن است؟ گفت: مخالف می‌گوید: به من بگو که‌ آیا این گفتۀ امام توست؟ اگر بگوید: بله، به نام ما دروغ می‌گوید و اگر بگوید: خیر، به او بگو: چگونه چیزی را می‌گویی که امام تو آن‌را نگفته است؟ سپس [جعفر صادق] گفت: اینها سخنانی به نام ما می‌گویند که اگر من بدان راضی باشم و اقرار نمایم، بر گمراهی هستم و اگر از آن برائت جویم، برایم سخت است. تعداد ما کم است و دشمنان ما زیادند. [راوی می‌گوید:] گفتم: فدایت شوم، آیا این را از قول شما نقل کنم؟ گفت: ولی آنها وارد امری شده‌اند که جز به خاطر غیرت، از آن دست برنمی‌دارند. [راوی] گفت: این سخن را برای ابوجعفر اَحوَل بازگو کردم؛ او گفت: پدر و مادرم به فدایش، راست می‌گوید؛ چیزی جز غیرت باعث دست کشیدنِ من از او نمی̀شود» [۴۴].

مردی دیگر به‌ نام هشام بن حکم (م ۱۷۹ق) نیز در این گمراهی و بدعت با شیطان طاق مشارکت داشت. قاضی عبدالجبار همدانی بر این باور است که این هشام بن حکم بود که ادعای وجود نص بر امامت نمود و مردم را بر ناسزاگویی به ابوبکر، عمر، عثمان، مهاجرین و انصارشگستاخ کرد. او نخستین کسی بود که این نص را جعل کرد و‌ کسی قبل از او چنین ادعایی نداشت [۴۵].

در رجال کشی روایتی است که نشان می̀دهد خبر توطئۀ هشام بن حکم در مورد مسئله امامت به هارون الرشید رسید؛ بدین صورت که یحیی بن خالد برمکی به او گفت: «ای امیرالمؤمنین، من از موضوع هشام چنین فهمیده̀ام که او گمان می‌کند در روی زمین غیر از شما امام دیگری هست که اطاعتش واجب است. هارون گفت: سبحان‌الله! [یحیی] گفت: بله، او گمان می‌کند که اگر آن امام دستور دهد، شورش بر پا می‌کند...» [۴۶]. از تعجب هارون نتیجه̀ می̀گیریم که شنیدن این خبر برایش ناگهانی بوده و چنین شایعه‌ای سابقه نداشته است.

هشام شایعه کرد که آنچه دربارۀ امامت می‌گوید، در مورد موسی کاظم می‌باشد. او بی̀حرمتی و دروغپردازی نسبت به ایشان را به آنجا رساند که [باعث شد موسی بن جعفر] به دستور مهدی عباسی زندانی شود؛ سپس وی را بیرون آورد «و از او پیمان گرفت که علیه او و هیچیک از فرزندانش شورش نکند. بنابراین وی قسم یاد کرد که "این نه کارِ من است و نه هرگز بدان فکر کرده‌ام"» [۴۷]. شیخ̀الاسلام نیز به این نکته اشاره کرده ‌که‌ موسی کاظم ـ : ̀ـ به چشم دوختن به حکومت متهم بوده است؛ لذا ابتدا مهدی و سپس [پسرش هارون] الرشید او را زندانی کردند» [۴۸]. به نظر می‌رسد کسی که پنهانی به اشاعۀ این ادعا علیه موسی بن جعفر پرداخت، هشام بن حکم و همفکرانش بوده‌اند؛ و بر این اساس است که روایات شیعه اعتراف کرده‌اند سبب زندانی شدن موسی کاظم، هشام بوده است؛ زیرا وی ادعاهای جعلی خود در مورد امامت را به او نسبت می‌داد. به همین دلیل بود که وقتی هارون این مطالب را از قول هشام شنید، به والی خود گفت: «دست این مرد و یارانش را ببند و دنبال ابی̀الحسن فرستاد و او را به زندان انداخت؛ پس سبب [زندانی شدن] همین بود‌ به اضافۀ دلایل دیگر» [۴۹].

نصوص شیعه، هشام را متهم کرده‌اند ‌که‌ در قتل موسی کاظم دست داشته است [۵۰]؛ چنان‌که گفته‌اند: «هشام بن حکم، گمراه و گمراهگری بود که‌ در قتل ابوالحسن شریک است» [۵۱]. این در حالی است که ـ بنا به ادعای شیعه ـ ابوالحسن از او خواسته بود از سخن گفتن خودداری کند؛ ولی تنها یک ماه زبان نگه داشت، سپس سخنانش را ادامه‌ داد؛ پس «ابوالحسن به او گفت: آیا دوست داری در ریختن خون مسلمانی شریک باشی؟ گفت: نه. گفت: پس چطور در خون من شریک می‌شوی؟ اگر ساکت باشی که هیچ؛ در غیر این صورت، کشته می̀شوم. با وجود این، او ساکت نشد تا اینکه‌ آنچه از آن می‌ترسیدند اتفاق افتاد. درود خدا بر او باد» [۵۲]. بدین خاطر، کتاب‌های شیعه روایت کرده‌اند که ابوالحسن رضا گفت: «... هشام بن حکم بود که با ابوالحسن چنین کرد و به آنها گفت و گزارش داد. فکر می‌کنی که خدا او را بیامرزد درحالی‌که‌ در حق ما مرتکب چنین ظلمی شده‌ است؟» [۵۳].

کتاب‌های شیعه این نکته را دریافته‌اند که هشام بن حکم کسی بود که در محضر کافران پرورش یافته بود. در رجال کشی آمده است: «... هشام یکی از غلامان ابوشاکر بود، و ابوشاکر بی̀دین و زندیق بود» [۵۴]. با وجود همۀ اینها، یکی از آیات عظام معاصر شیعه در مورد هشام که باعث تمام بلاهایی است که معتبرترین کتاب‌های شیعه آن‌را نقل می‌کنند، چنین می‌گوید: «هیچ کدام از گذشتگان ما در مورد چیزهایی که دشمنان به او نسبت داده‌اند به چیزی دست نیافته‌ است» [۵۵]. من نمی‌دانم او نسبت به مسئله تا این حد بی̀اطلاع بوده یا تقیه کرده است؛ زیرا ظاهراً پیش خود گمان کرده مردم در مورد محتوای کتاب‌های آنها بی‌خبرند. بنابراین هشام بن حکم و شیطان طاق و پیروان‌شان نظریۀ ابن̀سبأ در مورد امامت علی را احیا کردند و آن‌را به دیگر افراد اهل̀بیت نیز تعمیم دادند. آنها با استفاده از برخی مصایب واردشده بر اهل̀بیت ـ از جمله شهادت علی و حسین÷ـ احساسات مردم را برانگیختند، به قلب‌های آنان نفوذ کردند، خود در گوشه̀ای خزیدند و از عواطف عوام برای براندازی دولت اسلام بهره̀برداری نمودند.

ظاهراً عقیدۀ منحصر کردن امامت در تعدادی از افراد، با تلاش مجموعه‌ای از پیروان هشام و شیطان طاق به کوفه نیز سرایت کرد [۵۶]؛ لذا برخی از کسانی که درجامعۀ اسلامی پذیرش این عقیده به آنها پیشنهاد شده بود نزد جعفر رفتند تا حقیقت مسئله را جویا شوند. کشی از سعید اعرج روایت می‌کند که گفت: «نزد اباعبداللهسبودیم که دو نفر اجازۀ ورود خواستند؛ به آنها اجازه داد که‌ وارد شوند. یکی از ایشان گفت: آیا در میان شما امامی هست که طاعتش واجب باشد؟ اباعبدالله گفت: من کسی را در میان خودمان نمی‌شناسم. او گفت: در کوفه کسانی گمان می‌کنند در میان شما امامی واجب الاطاعة هست و آنها دروغ نمی‌گویند؛ زیرا آنان افرادی پرهیزکار و مجتهد هستند ... از جمله عبدالله بن یعفور و فلانی و فلانی. ابوعبداللهسگفت: من به آنها چنین فرمانی نداده و نگفته‌ام که چنین بگویند [۵۷]. او گفت: پس گناه من چیست؟ سپس صورتش برافروخت و به شدت خشمگین شد. وقتی که آنان خشم را در صورتش مشاهده کردند، برخاستند و رفتند. او گفت: آیا آن دو مرد را شناختید؟ گفتیم: بله آنها دو مرد از زیدیه بودند» [۵۸].

پس نظریۀ انحصار ائمه به تعدادی خاص، متعلق به فرقه‌ای از مدعیان مرتبط با اهل‌بیت است که در قرن دوم می̀زیستند؛ افرادی همچون شیطان طاق و هشام بن حکم.

فرقه‌های شیعه در مورد تعداد ائمه اختلاف دارند. در مختصر التحفة آمده است: «بدان که امامیه معتقد به محدود بودن تعداد ائمه هستند؛ اما در مورد تعداد آنها اختلاف نظر دارند؛ برخی گفته‌اند: پنج نفرند؛ برخی گفته‌اند: هفت نفرند؛ برخی به هشت نفر معتقدند؛ برخی دیگر به دوازده نفر و بعضی به سیزده نفر» [۵۹]. علمای شیعه در این مورد دیدگاه‌های متضاد بسیاری دارند و اگر بخواهیم به ذکر همۀ نظرات در منابع شیعه بپردازیم، برای خواننده ملال̀آور خواهد بود؛ زیرا گفته‌های آنها در این مورد بسیار متفاوت است و این اختلافات به یک صورت و یک روش تکرار می‌گردد؛ چرا که پس از وفات هر امامی فرقه‌ای به‌ وجود می‌آمد؛ برخی بر امام وفات̀یافته توقف می‌کردند و تعداد ائمه را با او به پایان می̀بردند و برخی دیگر در صدد یافتن شخصی دیگر از اهل̀بیت برمی‌آمدند تا او را امام خود قرار دهند. آنان از این روش کسب درآمد می‌کردند، بازمانده̀های عقیدۀ دینی پیشین خود (مجوسیت) را که در دل داشتند بروز می̀دادند یا آرزوهای ملی̀گرایانه̀ای را که بدان چشم دوخته بودند، بدین صورت محقق می‌ساختند؛ ضمن اینکه در ورای آن، کینۀ خود را عملی ساخته و به مطامع شوم‌شان دست می‌یافتند. برای خواننده همین کافی است که کتاب‌های «فرقه‌ شناسی» را مطالعه کند تا از این موضوع به خوبی آگاه گردد. این توصیه از آن روست که کتاب‌های فرقه‌شناسی نزد شیعه این تضاد و تناقض را به خوبی نشان داده‌اند؛ تفاوتی ندارد از کتاب‌های اسماعیلیه باشد ـ̀ مانند «مسائل الإمامة» نوشتۀ عبدالله بن محمد ناشی اکبر یا «الزینة» ابو̀حاتم رازی̀ـ یا از کتاب‌های اثناعشریه̀ ـ مانند «المقالات و الفرق» اشعری قمی یا «فرق الشیعة» نوبختی̀ـ یا از کتاب‌های زیدیه ـ مانند «المنیة والأمل» احمد بن يحيی المرتضی.

مسئله امامت نزد شیعه یک امر فرعی نیست که اختلاف درباره‌اش امری عادی باشد؛ بلکه اساس دین و اصلِ استوار آنان است؛ تا جایی که معتقدند هرکس به امامِ آنها ایمان نداشته باشد، دین ندارد. به همین دلیل است که برخی از آنها برخی دیگر را تکفیر نموده̀اند؛ حتی پیروان یک امام همدیگر را لعن و نفرین می‌کردند [۶۰]. فرقۀ امامیه یا اثناعشریه به دوازده امام [به عنوان جانشین پیامبر و سرپرست مردم] اعتقاد دارند. این در حالی است که در زمان خلفای راشدینشبین خانوادۀ نبوت ـ بنی̀هاشم ـ کسی نبود که معتقد به امامت دوازده نفر باشد [۶۱]و چنین عقیده‌ای تا بعد از وفات حسن عسکری مطرح نشد.

در برخی روایات اثناعشریه می‌توان اشاره‌هایی همراه با تردید و سرگردانی در مورد تعداد ائمه یافت و این امر خود دلیلی است بر جعلی بودن روایاتی که به سال‌های پیش از وفات حسن عسکری مربوط است. بدیهی است که پیش از آن تاریخ، چیزی به نام عقیده و ایمان به دوازده امام ـ که شیعه آن‌را به ائمه نسبت می‌دهد ـ مطرح نبود؛ بلکه‌ این بدعت توسط فرقۀ جعفریه جعل شد و‌ بدون شک، این روایات، نقدی واضح بر افکار و جهت̀گیری عقیدتی اثناعشریه است.

پیش‌تر گفتیم که در روایات «الکافی» آمده است علی موضوع ولایت و امامت را به هر که خود می‌خواست به‌ صورت پنهانی می‌گفت؛ به قول مازندرانی: «به هریک از امامان معصوم که خود می‌خواست» [۶۲]؛ ولی این روایت نه تعداد را مشخص کرده است، نه افراد را. گویا زمانی که [یهودیان مسلمان‌نما] روایت فوق را جعل می̀کردند، هنوز این مسئله با تمام ابعادش استقرار نیافته بود. علاوه بر آن، روایات دیگری هست که تعداد ائمه را هفت نفر ذکر کرده است و می‌گوید: «هفتمین نفر از ما قائم [= مهدی] است» [۶۳]و این چیزی است که فرقۀ اسماعیلیه به آن اعتقاد دارند. هنگامی که تعداد ائمه نزد موسویه یا قطعیه و اثناعشریه افزایش یافت، روایتِ ذکرشده، باعث تردید پیروان این طایفه شد و بنیان‌گذاران آن مذهب خواستند خود را از آن خلاص کنند؛ لذا شک پیروان‌شان را با این روایت برطرف کردند: «از داود رقی روایت است که گفت: به ابی̀الحسن رضاسگفتم: فدایت شوم، به خدا سوگند در مورد تو هیچ شکی به قلبم راه نیافته، جز حدیثی که از ذریح شنیدم از ابو̀جعفر روایت می‌کرد. او گفت: کدام حدیث؟ عرض کردم: می‌گفت: هفتمینِ ما قائمِ ماست. گفت: هم تو راست گفتی و هم ذریح و هم ابوجعفرس. پس بیشتر به شک افتادم؛ سپس گفت: ای داود بن ابی̀خالد، اگر موسی به آن دانشمند [که داستانش در سورۀ کهف آمده] نمی‌گفت: ان ‌شاء الله مرا شکیبا خواهی یافت، دربارۀ هیچ چیزی از او سئوال نمی‌کرد. اگر ابوجعفر نیز «ان ‌شاء الله» را نمی‌گفت، چنان‌که گفته بود می̀شد [یعنی محمد باقر با گفتن این لفظ، صرفاً ابراز امیدواری کرده و آن‌را به خدا واگذار نموده؛ پس امری حتمی نیست]. گفت: پس بر آن مصمم شدم [و دیگر تردیدی نداشتم]» [۶۴]. ظاهراً ‌علمای شیعه این مورد را در باب بداء و تغییر مشیت خدا قرار داده̀اند که خود بخشی از عقاید شیعه است؛ زیرا به‌ وسیلۀ آن، راه فرار و خلاصی از این‌گونه‌‌ سخنان را خواهند یافت و هر چیزی را توجیه خواهند کرد.

نخستین کتاب شیعه که تعداد ائمه را سیزده نفر دانست «کتاب سُلَیم بن قیس» بود و این کار، یکی از اسباب انتقاد بزرگان شیعۀ اثناعشری از وی شد. همچنین صحیح‌ترین کتاب شیعه ـ «الکافی» ـ مشتمل بر احادیثی است که تعداد ائمه را سیزده نفر می̀داند. کلینی با سند خود از ابوجعفر باقر روایت می‌کند که گفت: «رسول خداجفرمود: من و دوازده عدد از فرزندانم و تو ای علی، بند و قفل زمین هستیم؛ یعنی میخ‌ها و کوه‌های زمین. خدا با ما زمین را کوبیده و نمی‌گذارد مردم در زمین فرو روند. وقتی که آن دوازده نفر درگذشتند، زمین اهل خود را فرو می‌بَرد و دیگر مهلت داده نمی‌شوند» [۶۵].

حدیث فوق چنین می‌رساند که ائمه، جز علی، دوازده نفرند و با علی سیزده نفر می‌شوند که‌ این سخن بنیان شیعۀ اثناعشری را بر هم می‌ریزد؛ لذا شیخ طوسی در کتاب «الغیبة» در نص روایت تغییراتی داده و آن‌را به این شکل درآورده است: «من و یازده نفر از فرزندانم» [۶۶]. همچنین کتاب‌های شیعه از ابوجعفر باقر و او هم از جابر روایت کرده‌اند که گفت: «نزد فاطمه رفتم. مقابل او لوحی بود که اسم اوصيا [= امامان] از اولاد او در آن نوشته شده بود؛ وقتی که آنها را شمردم، دوازده نفر بودند؛ آخرین‌شان قائم بود؛ نام سه نفر از آنها محمد و سه نفر نیز علی بود» [۶۷].

بنگرید چگونه دوازده امام را از فرزندان فاطمه حساب کرده‌اند! با این حساب، امام علی از جملۀ ائمه نیست؛ زیرا او همسر فاطمه بود نه فرزندش؛ در غیر این صورت، باید مجموع ائمه سیزده نفر باشد. ظاهراً جاعل این حدیث چنان دستپاچه بوده که علی را در زمرۀ ائمه حساب نکرده است‌؛ چرا که به نقل از جابر می̀گوید: «سه نفر از آنها علی نام داشتند»؛ حال آنکه به عقیدۀ شیعۀ اثناعشری، نام چهار نفر از ائمه علی است: امیرالمؤمنین علی، علی بن حسین [سجاد]، علی بن موسی [رضا] و علی بن محمد [هادی]. این بار ابن̀بابویه دست به کار شده و ظاهراً نص روایت را در کتاب «الخصال» تغییر داده است؛ چون روایتی که نزد اوست بدون جملۀ «از اولاد فاطمه» آمده است. با این همه، وی نسبت به ادامۀ روایت غافل بوده که گفته: «سه نفر از آنها علی نام داشتند» و آن‌را به همان صورت که در منابع دیگر اثناعشری آمده روایت کرده است [۶۸]. همو در کتاب «عیون أخبارالرضا» نص این روایت را در هر دو جا تغییر داده است تا با عقاید مذهبش منطبق باشد؛ شاید هم‌ کسی دیگر آن‌را تغییر داده باشد [۶۹]. شگفت اینکه‌ برخی از بزرگان شیعه کتاب سلیم بن قیس را جعلی می‌دانند؛ زیرا او تعداد ائمه را به‌ سیزده نفر رسانده‌ است، ولی بر کتاب «الکافی» و دیگر منابع شیعه که همان روایت را ذکر کرده‌اند چنین حُکمی نکرده‌اند!

فرقه‌ای از شیعه ادعا می‌کند که تعداد ائمه سیزده نفر است و شاید این روایات از جمله آثار آنان باشند. طوسی در پاسخ به مخالفان اثناعشری، از این فرقه نام برده [۷۰]و نجاشی نیز در زندگی‌نامۀ «هِبَة الله احمد بن محمد» به‌ ذکر این فرقه‌ پرداخته‌ است [۷۱]. گفتنی است که‌ هریک از فرقه̀های شیعه خود را برحق می̀داند و مدعی است روایت‌‌های تعیین ائمه همگی متواتر و انکارناپذیرند و بینش و عقاید دیگر فرقه‌ها را باطل می‌داند. این خود دلیل قاطعی است بر اینکه‌ هیچ‌کدام از آنها بر حق نیستند؛ زیرا اگر روایت یکی از این فرقه‌ها متواتر بود، هرگز اختلافی بین آنها وجود نداشت. بلکه این ادعاها و افتراهایی است که بر اساس مصالح و اقتضای هر زمان به اهل̀بیت نسبت داده‌اند؛ لذا هر طایفه‌ای برای خود امامی برگزیده و مردم را به سوی او فرا می̀خوانند تا بدین وسیله به نام امامِ خیالیِ خود، از پیروان‌شان خمس و نذر و هدیه به دست آورند و با آن عیش و نوش کنند. و این‌گونه نسل‌های بعدی نیز بدون دلیل و کورکورانه از آنها پیروی کرده و در ورطۀ گمراهی سقوط کرده‌اند [۷۲]:

﴿ إِنَّهُمۡ أَلۡفَوۡاْ ءَابَآءَهُمۡ ضَآلِّينَ ٦٩ فَهُمۡ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ يُهۡرَعُونَ[الصافات : ٦٩ و ٧٠]

«بی‌گمان آنها نیاکان خود را گمراه یافتند. پس اینها به دنبال آنان شتابان می‌روند». ‏

[۳۸] شیعیان او را «مؤمن الطاق» می‌گویند (رجال کشی: ص۱۸۵). [۳۹] رجال کشی: ص۱۸۶. [۴۰] أصول الکافی: ۱/۱۷۴. [۴۱] ممقانی، تنقیح المقال: ۱/۴۷۰. [۴۲] مجلة الفتح: ص۵، شماره۸۶۲، پایان سال هیجدهم ذوالحجة ۱۳۶۷ﻫ. [۴۳] پاورقی مختصر التحفة الإثنی‌عشریة ص۱۹۵ و ۱۹۶. [۴۴] رجال کشی: ص۱۹۰ و ۱۹۱. [۴۵] تثبیت دلائل النّبوة: ۱/۲۲۵.شاید منظور قاضی، اعتقاد به وجود آیه یا حدیث در مورد افراد خاصی از اهل̀بیت باشد؛ زیرا ابن̀سبأ نخستین کسی بود که ادعا می‌کرد در مورد امامتِ علی نص وارد شده است. [۴۶] رجال کشی: ص۲۵۸. [۴۷] ابن̀کثیر، البداية والنهاية: ۱۰/۱۸۳. [۴۸] منهاج السنة: ۲/۱۵۵. [۴۹] رجال کشی: ص۲۶۲. [۵۰] به گمان شیعه، او در زندان هارون الرشید مسموم شده و به قتل رسیده است. [۵۱] همان: ص۲۶۸. [۵۲] همان: ص۲۷۰،۲۷۱،۲۷۹. [۵۳] همان: ص۲۷۸. [۵۴] همانجا. او ابوشاکر دیصانی پایه‌گذارِ فرقه دیصانه بود. وی کسی بود که در گمراه کردن هشام بن حکم نقش داشت (رافعی، تحت رایة القرآن: ص۱۷۶). [۵۵] عبدالحسین موسوی، مراجعات: ص۳۱۳. [۵۶] بحار الأنوار: ۱۰۰/۲۵۹. [۵۷] در این سخن نکتۀ ظریفی است که نشان می‌دهد انکارِ جعفر، از روی تقیه بوده است. [۵۸] رجال کشی: ص۴۲۷. [۵۹] مختصر التحفة: ص۱۹۳. [۶۰] رجال کشی: ص۴۹۸ و ۴۹۹. [۶۱] منهاج السنة: ۲/۱۱۱. [۶۲] مازندرانی، شرح جامع: ۹/۱۲۳. [۶۳] رجال کشی: ص۳۷۳. [۶۴] همان: ص۳۷۳ و ۳۷۴. [۶۵] أصول الکافی: ۱/۵۳۴. [۶۶] بنگرید به: الغيبة: ص۹۲. [۶۷] أصول الکافی: ۱/۵۳۲؛ ابن‌بابویه، إکمال‌الدین: ص۲۶۴؛ مفید، الإرشاد: ص۳۹۳؛ طوسی، الغيبة: ص۹۲. [۶۸] بنگرید به: ابن‌بابویه، الخصال: ص۴۷۷ و ۴۷۸. [۶۹] بنگرید به: ابن‌بابویه، عیون أخبار الرضا: ۲/۵۲. [۷۰] الغيبة: ۱۳۷. [۷۱] نجاشی توضیح می̀دهد که هبة الله اهل کلام بود و در مجلس ابی‌الحسن بن شیبه علویِ زیدی‌ حاضر می‌شد. او سپس کتابی برایش نوشت و ذکر نمود که ائمه، با زید بن علی بن حسین سیزده نفرند، و به حدیث سلیم بن قیس هلالی احتجاج نمود که گفته: «همانا ائمه دوازده نفر از اولاد امیرالمؤمنین هستند». بنگرید به: رجال نجاشی: ص۳۴۳. [۷۲] مختصر التحفة: ص۲۰۰.