تقیه از دیدگاه شیعیان معاصر
آیا دیدگاه علمای معاصر شیعه در مورد تقیه تغییر کرده و با اندیشۀ گذشتگان تفاوت دارد؟ آیا رویکرد معاصرین، در مقایسه با آنچه از گذشتگانشان گفتیم و آنچه در کتابهای شیعه در باب تقیه آمده تغییری کرده است؟ بعضی از بزرگان شیعه گفتهاند مسئله تغییر کرده و امروز تقیه در بین شیعه وجود ندارد؛ زیرا شیعه به سبب ظلم و ستمی که در قرون اولیه بر آنها میرفت، خود را به تقیه ملتزم میدانست، اما امروز که ستم رفع شده، دیگر نیازی به تقیه و دروغ و نفاق نیست؛ بلکه زمان، زمان صداقت و صراحت و روشنگری است.
محمدجواد مغنیه میگوید: «شیعه زمانی به تقیه پایبند بود که فشار و ستم و طغیان همه جا را فرا گرفته بود؛ اما امروزه که شیعه به خاطر آشکار کردن مذهب و عقیدهاش، مورد ظلم و ستم واقع نمیگردد، تقیه به منزلۀ خبری است که در گذشته رخ داده است [۱۳۹۱]». وی همچنین میگوید: «یکی از اساتید فلسفه در مصر به من گفت: "شما شیعیان معتقد به تقیه هستید". من در پاسخ گفتم: "خدا لعنت کند کسی که ما را به تقیه محتاج نمود. امروز به هر شهر و دیاری از بلاد شیعه که میخواهی سفر کن؛ هیچ اثری از تقیه نمییابی؛ و اگر تقیه در همه حال، جزء مذهب شیعه بود، مسلّماً بر آن میماندند و همانند سایر تعالیم دین و مبادی شریعت، از آن محافظت میکردند" [۱۳۹۲]».
گروهی از علمای شیعه که در اصطلاح خودشان به «مراجع و آیات عظام» مشهور هستند، میگویند: «تقیه برای شیعه تنها در حالت ضرورت به کار میرود و آن در هنگام خوف و ترس بر جان یا مال یا ناموس و آبرو میباشد که این موضوع تنها مختص شیعه نیست ... و شیعیان، تنها به خاطر ظلم و ستم بیش از حدی که بر آنها روا شده، به این اعتقاد معروف شدهاند [۱۳۹۳]». آیا آنچه آنها میگویند حقیقت دارد، یا اکنون که ریاکاریِ آنان آشکار شده و پرده از اسرار مذهبشان برداشته شده، این هم تقیهای است برای توجیه تقیه و پوششی است برای پنهان کردن این اعتقاد؟
اگر ما هم بپذیریم که تقیه نزد شیعه به کلی منسوخ شده و برای شیعه سرّی نمانده که بخواهد آنرا پنهان کند و تمام معتقدات و هر آنچه نزد آنان است به صراحت در برابر مسلمانان اعلام میکنند، باز هم باید یقین کنیم که اثر تقیه هنوز تمام نشده و بزرگان شیعه در سخنان و نوشتههای خود، هنوز تقیه به کار میبرند. و این، خطر و درد بزرگتری است و کسی که با کتابهای اساسی آنان در ارتباط نباشد، متوجه این موضوع نمیگردد.
خطر تقیه در اینجا نمایان میشود که برخی از نصوص و روایاتی که در کتابهای معتبر شیعه، موافق با نصوص مسلمانان بوده و با عقاید و آرای شاذ شیعه تعارض دارد، به کلی تعطیل شده است و کسی نمیتواند از آنها استفاده کند. غالباً هرگاه رأی شاذ و تفرقهانگیزی در منابع شیعه باشد، میتوان در برابرش روایاتی را یافت که آن رأی را نقض و باطل میکند. اما آخوند شیعه با آن روایاتی که دیدگاههای غلطشان را باطل کرده و با نظرِ مسلمانان همسو میباشد، با این توجیه برخورد میکند که امام از روی تقیه این سخنان را گفته است. روش برخورد آخوندهای معاصر و قدیمی شیعه با این موضوع، هیچ تفاوتی ندارد و یکسان است. به همین دلیل، یکی از قواعد اصولی در کتابهای قدیم و جدید شیعه، قاعدۀ «خُذ ما خالَفَ العامّة» میباشد، یعنی هرچه مخالف عموم مسلمانان[= اهل سنت] بود، بگیر و بدان عمل کن. این قاعده در هنگام اختلاف و تناقض بین احادیث شیعه وارد عمل میشود؛ به طوری که در چنین شرایطی، احادیثی را که موافق با احادیث اهلسنت است، حمل بر تقیه نموده و رد میکنند [۱۳۹۴].
با وجود تناقض و تضاد احادیث شیعه، میتوان در بخش عقاید و احکام روایاتی را یافت که با روایات مسلمانان موافق هستند. از اين حقیقت درمییابیم که اندیشۀ تقیه نزد شیعیان چقدر خطرناک و آثار آن در ایجاد اختلاف بین مسلمانان چه اندازه ناگوار است. تناقض و دوگانگی در احادیث شیعه، تنها ادعایی محض از سوی ما نیست؛ بلکه حقیقتی است که علمای شیعه نیز به آن اعتراف کردهاند، تا جایی که شیخ طوسی میگوید: «تقریباً هیچ حدیثی نزد شیعه وجود ندارد مگر اینکه در مقابل آن، حدیث مخالفی وجود دارد [۱۳۹۵]». این چیزی است که طوسی به آن اعتراف میکند؛ کسی که نویسندۀ دو کتاب از کتابهای اصول اربعۀ مورد اعتماد شیعه در علم حدیث [التهذیب و الإستبصار] و همچنین صاحب دو کتاب از کتابهای اربعه مورد اعتماد آنها در علم رجال [الأبواب و الفهرست] میباشد. وی هیچ توجیهی که او و شیعه را از این روایات متناقض نجات دهد نیافته است، جز اینکه در مورد روایاتی که با جمهور مسلمانان موافق و با شذوذ شیعه مخالف است بگوید: این روایات از باب تقیه وارد شدهاند. این موضوع در دهها نمونه در دو کتاب تهذیب و استبصار به چشم میخورد [۱۳۹۶]. درنتیجه، عقیدۀ تقیه توطئهای است برای رد سنتهای ثابت؛ و نیز روزنهای است برای غلو و افراطیگری؛ همچنین وسیلهای است برای ایجاد تفرقه و اختلاف در میان امت. با این همه گفته میشود امروزه تقیهای نمانده و دوران آن سپری شده است، درحالیکه علمای شیعه در رد نصوص دینی به موجب آن عمل میکنند [۱۳۹۷].
پیشتر گفتیم که در کتابهای شیعه، روایات بسیاری به چشم میخورد که با دیدگاههای اصیل و ناب اسلامی و اعتقاد اهل سنت سازگار است، اما متأسفانه اندیشه تقیه برای اهل تشیع همچون سدّی محکم در برابر اینگونه روایات میایستد و مانع آن میشود که صدای خردورزانِ منصف شنیده شود؛ و بدینسان، شیعه را از این ندای نجاتبخش محروم میسازد. شاید کسی که چنین عقیدهای را در میان شیعه پایهگذاری کرده، خواهان آن بوده که شيعيان همچنان اصلاحناپذیر و هدایتگریز باقی بمانند. این تنها یک سخن و ادعا نیست که بدور از واقعیت گفته شده باشد؛ بلکه حقیقت امر تشیع، خود گواهِ این مدعاست. مثلاً یکی از بزرگترین مصائب و بلایای شیعه، افترای وجود نقص در قرآن و تحریف آن میباشد که در مذهب و کتابهای شیعه سرایت کرده و افشا گردیده است و آنگاه که شیخ مرتضی و ابنبابویه قمی و شیخ طبرسی آنرا از مذهب شیعه نفی کردهاند، گروهی از متأخرین شیعه، مانند نعمتالله جزایری و نوری طبرسی این نفی را به تقیه تعبیر و تفسیر نمودهاند.
چگونه ادعا میشود تقیه در مذهب شیعه خاتمه یافته و دوران آن سپری شده است، درحالیکه هر لحظه برای نادیده گرفتن و ابطال حق، مورد استفادۀ شیعه قرار میگیرد؟ شاهد دیگر اینکه درست هنگامی که شیخ طوسی خواست قرآن را تفسیر کند و کوشید از این گرایش و انحراف باطنی در تأویل شیعی بگریزد و در تفسیر قرآن، از آثار سلف امت استفاده کند، دیگر علمای شیعه این عملکرد را حمل بر تقیه کردند.
پس میبینید که این عقیده، به ابزاری ویرانگر تبدیل شده که غُلات شیعه برای ماندن در دایرۀ غلو و افراط و دور شدن از جماعت مسلمانان ـ یا به کلی از دایره اسلام ـ از آن استفاده کنند. پس چگونه باید گفت عهد تقیه به سر آمده، درحالیکه آثار زهرآگین آن در وجود و کیان مذهب تشیع کماکان جاری است و به ویرانی و تخریب ادامه میدهد؟ اگر چنانکه شیعیان امروزی میگویند، دوره و زمان تقیه به اتمام رسیده است، درحالیکه کفر و ضعف بر امور مسلمانان سیطره دارد، پس آن زمان که شیعه مجاز به استفاده از تقیه میباشد کدام است؟ آنان عهد خلفای سهگانه و عصر طلایی اسلام را زمان تقیه میدانند؛ گویا بر این باورند که وضعیت مسلمانان در زمان ما، از وضعیت شیعیان در عهد خلفای ثلاثه بهتر است و به همین دلیل است که شیخ مفید مدعی است علی س در دوران خلفای سهگانه، از تقیه و مدارا استفاده میکرد. وی حال او را به حال پیامبرجتشبیه میکند که قبل از هجرت، در میان مشرکین زندگی میکرده است. بنابراین صحابه شدر عهد خلفای راشدین را همانند مشرکینی که پیامبرجهمعصرِ آنان بود به حساب آورده و ارتباط علی سبا آنان را مانند رابطه رسول اللهجبا مشرکین میداند [۱۳۹۸]. پس آن زمانکه اقتدار مسلمانان رو به ضعف نهاد، زمان عزت و سربلندی شیعه و خلاصی یافتن آنها از تقیه است؛ چرا که دین آنان، غیر از دین اصحاب است که آنرا از پیامبرجفرا گرفتند.
بنابراین عصری که رسول خدا آنرا بهترین قرنها معرفی کرده و نسلی که خداوند از آنها اعلان رضایت نموده، در نگاه شیعیان عهد تقیه بوده است و بلکه این نسل ممتاز در نگاه این کینهتوزان نسلی کافر بودهاند؛ کینهتوزانی که پیروان خود را با چنین باورهایی گمراه کردهاند. این گروه گمراه، در زمان خلافت علیسحیران و سرگردان شده بودند؛ زیرا سخنان و اعمال حضرت علی مخالف چیزی بود که آنها به پیروان خود میگفتند؛ لذا راه علاج این سرگردانی را تنها در این دیدند که بگویند دوران خلافت علی نیز عهد تقیه بوده است. مثلاً نعمتالله جزایری که نزد شیعیان به «سید السند و رکن معتمد» موصوف است، چنین میگوید: «امیرالمؤمنین؛بعد از اینکه بر کرسی خلافت نشست، نتوانست قرآن واقعی [۱۳۹۹]را آشکار و بدان عمل کند؛ زیرا سرّ وجودیِ شیعه که تاکنون بر گذشتگان پوشیده مانده بود، برملا میشد. کما اینکه نتوانست از نماز ضحی نهی کند؛ همچنان که نتوانست ازدواج موقت را به اجرا درآورد و نتوانست شریح را از قضاوت و معاویه را از امارت برکنار کند [۱۴۰۰]».
وی اینگونه با استفاده از تقیه، رویدادهایی را که راه و مذهب حقیقی امام علی را نشان میدهد، تحریف میکند. به راستی در آن زمان چه ضرورتی برای پناه بردن به تقیه وجود داشت؟ خصوصاً که این مسئله، به اصل دین ـ یعنی قرآن ـ تعلق دارد. در زمانی که عهد عزت و سربلندی اسلام و مسلمانان بود، چه نیازی به تقیه وجود داشت؟ چگونه میتوان ادعا کرد که دورۀ تقیه سپری شده، درحالیکه مذهب شیعه بر آن اساس پایهریزی شده و علمای شیعه، در سایۀ پرچم تقیه، کشتی شکستۀ تشیع را به دریای هلاکت و نابودی میبرند؟
بنابراین کسی که در متون و عبارات آنان اندیشه کند، به این نتیجه میرسد که شیعه فقط در هنگام ضرورت و ناچاری به تقیه پناه نمیبَرَد؛ بلکه برای دروغ و نیرنگ و حلال کردن حرام و حرام نمودن حلال، دست به دامانِ تقیه میشود، تا جایی که برخی از روایات شیعه میگویند: «ائمه در مجلسی از تقیه استفاده میکردند که کسی در آنجا نبوده که از او بترسند و پرهیز کنند» [۱۴۰۱]. این در حالی است که استفاده از تقیه را تنها زمانی مجاز و مباح میدانند که ضرورت و خطری در بین باشد؛ اما این روایت دقیقاً کاربردش را در جایی عنوان میکند که کمترین مجوز و توجیهی برای تقیه نبوده است.
دیدیم که تقیه کماکان و پیوسته در مذهب تشیع به کار خود ادامه میدهد و چنانکه روایات آنان اثبات کردهاند، در مواردِ غیرضروری نیز به کار گرفته شده است؛ تا جایی که از روی رغبت و تمایل به آن پرداخته میشد، نه از روی ترس و اجبار؛ و حتی در یک فضای خالص شیعی به کار رفته است. با استفاده از توجیه تقیه، قرآن بر غیر معنا و مدلول واقعیاش تفسیر میشود؛ تا جایی که امام آنها، آیهای از کتاب خدا را در یک مجلس با سه نوع تفسیر مختلف و متفاوت شرح داده است. علمای شیعه، تمام این چندگانگیها را نوعی تقیه میدانند؛ درحالیکه نمیتوان تصور کرد هیچ فرد خردمندی، در عهد سرفرازی و سربلندی اسلام و مسلمانان، در تفسیر و معنای قرآن به تقیه روی آورد. پس هنگامی که وضع چنین است، نباید پنداشت که فقط در هنگام ضرورت از تقیه استفاده شده است؛ بلکه اثر ناگوار آن در مذهب تشیع هنوز از بین نرفته است.
یکی از علمای معاصر شیعه به نام آیتالله محمدصادق روحانی تأکید کرده است که کاربری تقیه در مذهب شیعه، فقط مربوط به مواقع ضروری نیست؛ چرا که تقیه نزد شیعیان به چهار نوع تقسیم میشود: تقیه از روی ترس، تقیه از روی اکراه و اجبار، تقیه به خاطر مخفی کردن و تقیه از روی مدارا و سازش [۱۴۰۲]. بنابراین کسانی که میگویند شیعیان جز در هنگام ضرورت از تقیه استفاده نمیکنند، سخنشان با آن دو بخش از تقیه که از روی ترس و اکراه صورت میگیرد منطبق است، ولی با تقیه از روی کتمان و سازش همخوانی ندارد. این بدان معناست که تقیه نزد شیعیان کماکان و پیوسته به کار گرفته میشود؛ زیرا گسترهی آن از میدان ضرورت و ترس گستردهتر است. پس به اسم تقیۀ کتمان و مدارا سازش و دروغ و نیرنگ را حلال دانستهاند؛ که به عنوان شاهد، نمونههایی از عملکرد معاصرین آورده خواهد شد.
با این همه، در کتابهای معتبر شیعه، عبارات و جملاتی ثابت وجود دارد مبنی بر اینکه تقیه در هر حالتی کاربرد دارد، تا زمانی که مهدی از غیبت کبری برگردد؛ و کسی که در زمان غیبت، تقیه را ترک کند، از مذهب امامیه جدا گشته است. پس چگونه مغنیه ادعا میکند زمان تقیه سپری شده است؟ آیا از حقیقت مذهب خود بیخبر است یا دلیل دیگری دارد؟ کتابهای معتبر شیعه روایتی را نقل کردهاند که میگوید: «هرکس قبل از خروج امام زمان تقیه را ترک نماید، از ما نیست [۱۴۰۳]».
یکی دیگر از علمای معاصر شیعه به نام محمدباقر صدر گفته است: اخبار آنان در اینباره به حد شهرت، بلکه به حد تواتر رسیده است [۱۴۰۴]. وی علت امر به وجوب تقیه را تا قیام امام زمان اینگونه بیان میکند: «ترک تقیه باعث میشود که تعداد مخلصینی که وجود آنها یکی از شرایط اساسی ظهور امام را تشکیل میدهد، کاهش یابد [۱۴۰۵]».
گفتیم که روایات شیعه، تقیه را نُهدهم دین دانسته و ایمان را از کسی که تقیه نداشته باشد، نفی میکند. این رویکرد، همیشگی بوده و تابع هیچ استثنایی نیست. بنابراین آیا باز هم مغنیه و دیگر علمای شیعه، این حقایق را در مذهب خود نادیده گرفته و ادعا میکنند دوران تقیه سپری شده و جزء مذهب شیعه نیست؟ مولف معتقد است که هرکس کتابهای شیعه را مطالعه کند، به همان نتیجهای میرسد که استاد محمود ملاح رسیده است: «این سخن مغنیه که زمان تقیه برای شیعیان سپری شده، خود نوعی تقیه در تقیه است [۱۴۰۶]».
در کتاب وافی که کتابهای چهارگانۀ معتبر شیعه را در خود جای داده است، حدیثی وجود دارد مبنی بر اینکه سخن مغنیه و امثال او که از سپری شدن دوران تقیه در تشیع دفاع کردهاند، خود جزئی از اعمال تقیه بوده و این امری مطلوب و پسندیده است که توقع میرود هر رافضی آنرا انجام دهد و بهره لازم از عقیدۀ تقیه را ببرد. فیض کاشانی از حسان ابن ابوعلی روایت میکند که ابیعبدالله صادق گفت: «باطن ما را خلاف ظاهر ما و ظاهر ما را خلاف باطن ما مگویيد. كافی است برای شما آنچه ما میگویيم، شما نيز بگویيد و دربارۀ چيزی كه ما سكوت میكنيم، شما نيز سكوت كنيد ...». صاحب وافی در شرح این متن میگوید: «یعنی چیزی که ما از مردم پنهان میکنیم، آشکار نکنید و به آنها نگویید که درون و باطن ما با ظاهر ما یکی نیست. همانا آنچه را از آنان کتمان میکنیم، خلاف آن چیزی است که برای آنان ظاهر مینماییم و آنچه را برایشان ظاهر میکنیم، غیر از آن چیزی است که برای آنان کتمان مینماییم؛ زیرا این کار، مصلحت تقیه را که ماندگاری ما و ماندگاری کار ما به آن وابسته است، از بین میبرد. بلکه بر راه و روشی باشید که ما بر آنیم: آنچه ما گفتیم بگویید و آنچه را مسکوت گذاشتیم شما هم دربارهاش سکوت کنید؛ موافق ما باشید و مخالف امر ما نباشید [۱۴۰۷]». گویا او نیز با اسلوب و روش مغنیه میخواهد بگوید به مردم نگویید که عهد و دورۀ تقیه هنوز باقی است و ظاهر ما خلاف باطن ماست؛ زیرا این کار، فایده تقیه را باطل میکند.
آیا از مغنیه ـ که به ادعای خودش با استادان فلسفه در مصر بحث میکند ـ انتظار میرود که بگوید تقیه هنوز ماندگار است و ما به موجب آن با شما تعامل میکنیم؟ آنچه او گفته است با مذهب خودش سازگار است که کتمان تقیه را واجب میداند. هرکس در کتابخانۀ شیعیان امروزی مطالعه کرده و به مقایسه بپردازد، درمییابد که عمل به تقیه متوقف نشده است. پیشتر ملاحظه کردیم که آخوندهای شیعه چگونه چیزی را که یکی از اصول مذهبشان است نفی نموده (مانند رجعت) و وجود نصوصی را که در دهها کتاب آنان در اینباره یافت میشود انکار میکنند؛ چنانکه عبدالحسین نجفی وجود هر سخن یا نصی را که بر نقص یا تحریف قرآن دلالت کند، انکار کرده است. مواردی نیز پیش میآید که یک آخوند، سخنان متناقض و دوگانهای دارد؛ زیرا از روی تقیه و به تناسب موقعیت و همچنین مطابق با کسیکه با او بحث میکند سخن میگوید، نه بر اساس حقیقت. برای نمونه، همین مغنیه که ادعای سپری شدن دوران تقیه را دارد، در کتاب تفسیر کاشف میگوید: «شیعه به مقام و منزلت صحابه بیحرمتی نمیکند»، آنگاه در کتاب دیگرش به نام «في ظلال نهجالبلاغة» از بزرگترین صحابه انتقاد نموده و به ایشان بیحرمتی میکند. وی همچنین میگوید: امامت، اصلی از اصول دین اسلام نیست، درحالیکه امامت یکی از اصول مذهب تشیع بوده و منکر آن اگر به توحید، معاد و نبوت اعتقاد داشته باشد، مسلمان است ولی شیعه نیست [۱۴۰۸]». همو در کتاب دیگر در مورد جشن «غدیر» میگوید: «جشن گرفتن ما در آن روز، درواقع جشن قرآن کریم و سنت پیامبر بزرگ است و چیزی نیست مگر شادی برای اسلام و روز اسلام ... و نهی از جشن و شادی روز غدیر، تعبیر دیگری است از نهی کردن از عمل به کتاب و سنت و تعالیم و مبادی اسلام [۱۴۰۹]». او سپس به این سخن عالم معاصر شیعه، عبدالله العلایلی استدلال کرده است: «عید غدیر، جزئی از اسلام است. هرکس آنرا انکار کند، درحقیقت خودِ اسلام را انکار کرده است [۱۴۱۰]».
با مقایسه این دو سخن، حقیقت روشن میشود. او ابتدا میگوید: هرکس امامت را انکار نماید، مسلمان است؛ و در نص دوم، منکر عید غدیر را منکرِ ذات اسلام معرفی میکند؛ غدیری که بدعتی از بدعتهای شیعه بوده و از جانب خداوند هیچ دلیلی بر صحت و وجود آن نازل نشده است. آیا برای تأویل این دوگانهگویی و تناقضِ واضح، توجیهی جز تقیهای که در اعماق فکرشان نفوذ کرده پیدا میشود؟
کدامیک از این دو سخن حقیقت است و ماهیت مذهب شیعه را نمایان میکند؟ بدون شک، نص دوم چیزی است که با مصادر و منابع قدیمی آنان سازگاری دارد و شاید آنچه در سخن دوم گفته است، حقیقتِ شیعه باشد که در سایۀ حماسه و بروز احساساتی که همراه مراسم جشن غدیر است، آشکار شده است.
مبلغان شیعی، کتابهایی را برای دعوت به تشیع در میان اهلسنت به چاپ رساندهاند. کسی که از این کتابها و مفاهیم آن آگاهی داشته باشد، درمییابد که پدیدآورندگانش از دو حال خارج نیستند: یا کافرانی ملحدند که هدفی جز گمراه کردن بندگان خدا با دروغ و نیرنگ ندارند، یا روافضی ناداناند که به نام تقیه هر حرامی را حلال میکنند. رشتۀ واحدی که همه را به هم پیوند داده است و اصلی که آنها به دنبال آن هستند، تنها با تقیه به دست میآید. به همین دلیل است که در میان شیعه هیچ انتقادی نسبت به آن مشاهده نمیکنیم. این درحالی است که موضوعات دروغ به وفور در آن کتابها پیدا شده است.
یکی از بارزترین نمونهها در این زمینه، کتابی است بنام «المراجعات» اثر عبدالحسین موسوی. دعوتگران به رافضیت و شیعهگری، به این کتاب اهتمام و توجه زیادی نشان داده و آنرا به عنوان یکی از مهمترین دستاویزها برای فریب مردم قرار دادهاند و به عبارت دقیقتر، اتباع و پیروان و شیعیان خود را به وسیلۀ آن گمراه میکنند؛ زیرا اهلسنت ـ به ویژه اهل علم در میان آنان ـ چیزی از این کتاب و دهها کتاب دیگری که چاپخانههای روافض منتشر میکنند، نمیدانند؛ مگر کسیکه اهتمام ویژهای به مذهب شیعه داشته باشد. توجه بیش از حد آنان نسبت به این کتاب و تأکیدشان برای نشر آن، به ادعای روافض، سبب شده که کتاب مذکور تاکنون بیش از یکصد بار به چاپ برسد [۱۴۱۱]. فتنۀ این کتاب در میان پیروان فریبخورده، همانند فتنۀ کتاب ابنمطهر حلی است که شیخ الاسلام در «منهاج السنة» بطلان آنرا روشن کرده است. امید است خداوند متعال اسباب پیگیری و تعقیب این دروغها و رسواییهای آنها را در یک بررسی و ارزیابی مستقل فراهم کند.
در اینجا به صورت خلاصه به قسمتی از آن اشاره میکنم. محتوای این کتاب، عبارت است از رد و بدل نامهنگاریهایی بین شیخ الازهر سلیم البشری که به گمان آن رافضی نمایندۀ اهل سنت بوده و برای مذهب اهل سنت استدلال میکند و عبدالحسین شرفالدین که نمایندۀ تشیع بوده و برای مذهب شیعه استدلال میکند. به اقرار شیخ البشری، نتیجۀ این نامهنگاریها به صحت مذهب رافضیها و بطلان مذهب اهلسنت خاتمه یافته است. بدون تردید، این کتاب حیلهای فریبندۀ از نوع رافضی آن و یک توطئه و دسیسۀ ساختگی برای ترویج مذهب رافضی است. هرکس با مذهب شیعه آشنا بوده و با کتابها و منابع آنان سر و کار داشته باشد، این رویه برای او عجیب و غریب نخواهد بود. چرا که این روش و ترفند تازهای نیست؛ بلکه روشی قدیمی است که رافضیها با آن بزرگ شدهاند. درواقع یکی از آداب و عادات آنها نوشتن کتابهایی است که در برگیرندۀ تهاجم و طعن فراوان در شأن و مقام صحابه و بُطلان عقیدۀ اهل سنت باشد و همچنین عقاید باطل دیگری که شیعه را تأیید کند. سپس این مؤلفات را به دروغ به عدهای از مشاهیر اهل سنت نسبت میدهند.
امام شوکانی در بحثی با عنوان نسخههای ساختگی، پس از معرفی اینگونه کتابهای جعلی، گفته است که اکثر آنها از سوی رافضیها نوشته شده است [۱۴۱۲]. سراج الهند دهلوی نیز به این روش اشاره کرده و کتاب «سرّ العالمین» را به عنوان مثال آورده و توضیح میدهد که «آنان این کتاب را به امام ابوحامد محمد غزالی نسبت داده و پر از هذیان و یاوه کردهاند. در پیشگفتار آن کتاب، امام غزالی به کتمان این سرّ و حفظ این امانت سفارش کرده است. آنچه در آن کتاب ذکر شده، عقیدۀ من است و آنچه دربارۀ غیر آن بیان شده، برای سازش و فریبکاری میباشد [۱۴۱۳]».
بنده در بعضی از کتابهای معاصر آنها دیدهام که به این کتاب مراجعه کرده و برخی از مطالب آنرا ضد اهل سنت به کار میبرند [۱۴۱۴]. و اين كتاب در چاپهای مختلف به نشر رسیده است [۱۴۱۵].
دکتر عبدالرحمن بدوی گفته است که سه نفر از خاورشناسان به نامهای گولدزیهر، پویج و مکدونالد معتقدند که این کتاب جعلی است و عبدالرحمن بدوی نیز این سخن را به صورت قطعی پذیرفته است [۱۴۱۶]. وی دلیل خود را اینگونه بیان میکند: «دلیل اینکه آن کتاب اثر امام غزالی نیست چیزی است که در صفحۀ ۸۲ آن گفته شده که "معرّی مرا به سوی خود فراخواند درحالیکه من جوانی بودم و یوسف بن علی شیخالاسلام به همراه او بود". معرّی در سال ۴۴۸ ه.ق وفات کرد، درحالیکه غزالی در سال۴۵۰ه.ق متولد شده است. پس چگونه معرّی غزالی را فرامیخوانَد؟ [۱۴۱۷]».
هدف از بیان این مسئله، اشاره به این است که کتاب مراجعات حلقهای از زنجیرۀ نیرنگ توطئهای است که در سدههای گذشته ریشه دارد و رافضیها بر انجام آن پافشاری کردهاند تا پیروان خود را از دست ندهند و بتوانند در میان مسلمانان فتنهانگیزی کرده و رافضیت را گسترش دهند. اجازه دهید از کتاب مراجعات کمی بیشتر سخن بگویم و به صورت خلاصه، به بعضی از دلایلی که جعلی بودن آنرا اثبات میکند اشاره کنم:
اول: آنچه جعلی بودن این کتاب را قطعی میکند، شیوۀ نگارش نامههاست؛ چون امکان ندارد دو شخصیتی که از جنبههای فکری، فرهنگی، علمی و جایگاه اجتماعی با یکدیگر متفاوتاند، یک شیوه و سبک نگارش داشته باشند و هیچ تمایزی بین آنها احساس نشود. این نکته، بیانگر این واقعیت است که بازیگر هر دو نقش، عبدالحسین موسوی میباشد.
دوم: شیخ الازهر که در آن زمان بر اساس جایگاه علمی و شخصیتی انتخاب میشد و نه به عنوان یک منصب و وظیفه، در این نامه به عنوان یک شاگرد کوچک ظاهر میشود، یا به عنوان یک دانشجوی مبتدی که وظیفهاش تسلیم شدن در برابر هر چیزی است که این رافضی به او میگوید. گویی وظیفۀ او، مدح و ستایش هر حرفی است که رافضی برایش مینویسد؛ حتی اگر پاسخ آن فردِ شیعی، یک تفسیر باطنی باشد که هیچ ربطی به آیات قرآن نداشته باشد [۱۴۱۸]؛ پاسخهایی که نه تنها کوچکترین دینپژوه سنی، گمراهی آنرا در مییابد، بلکه عوامالناس نیز آنرا انکار میکنند. همچنین مطالب را طوری ارائه میدهد که گویی شیخ البشری وظیفهای نداشته است مگر معتبر دانستن یک حدیث موضوع، یا تأکید بر خرافهای از خرافات شیعه. موسوی رافضی در این کتاب نقل کرده است که شیخ الازهر به صحت و تواتر احادیثی اعتراف کرده که نزد اهل حدیث، ضعیف و بلکه موضوع است و ضعف آن واضح و روشن است؛ احادیثی که حتی دانشآموختگان ابتدایی نیز از ضعف و جعلی بودن آنها آگاهاند، تا چه رسد به شیخ الازهر که چنین چیزی از او بعید است؛ آن هم در زمانی که کسی به افتخار کسب مقام شیخ بودن دانشگاه الازهر مصر میرسید که از چشمۀ دانش سیراب شده و در علوم اسلام تبحر داشته باشد [۱۴۱۹].
افترای موسوی به اینجا ختم نمیشود؛ بلکه این رافضی، شیخ البشری را به صورت فردی به تصویر کشیده است که حتی از شناخت احادیث در کتب حدیثی اهل سنت ناتوان است؛ به طوری که میبینیم از این رافضی میخواهد مأخذ احادیث را برای او بیان کند [۱۴۲۰]. آیا معقول است شیخ الازهر تا این حد نادان باشد؟ آیا میشود تا این اندازه از بحث و جستجو ناتوان باشد درحالیکه کتابخانههای زیادی در اختیار اوست؟ آیا مجبور است این رافضی را به چنین کاری مکلف نماید، درحالیکه علما و طلاب دانشگاه الازهر تحت مدیریت او قرار دارند؟ از کی یک رافضی در نقل حدیث نزد محدثین اهل سنت مورد اطمینان واقع شده است؟
سوم: انتشار این کتاب از طرف آن رافضی، هیچ اعتباری ندارد و سند و مدرکی که صحت این نامهها را ثابت کند نیز در دست نیست. موسوی ادعا میکند ۱۱۲ نامه بین آن دو رد و بدل شده که سهم شیخ الازهر ۵۶ نامه است. این نامهها دستنویس بودهاند؛ پس چرا حتی یک تصویر از آنها در کتاب مذکور وجود ندارد؟ به ویژه در نامههایی که امری بسیار مهم را بیان کرده و نشانگر دگرگونی شیخ البشری از مذهب اهل سنت به مذهب رافضه میباشد. ناتوانی موسوی از اقامۀ دلیل، نشانی است بر بطلان ادعای او و دروغ بودن انتساب این نامهها به شیخ سلیم البشری. همچنین دلیلی بر منتفی بودن موضوع از اصل و اساس میباشد.
این ادعا فقط از طرف این رافضی طرح شده و از جانب شیخ سلیم چیزی که بر آن دلالت کند نقل نشده است. به علاوه، برای اثبات ادعای این رافضی که خبر از شیعه شدنِ شیخ سلیم میدهد، هیچ اثری در زندگانی شیخ نمییابیم.
موسوی جرأت آشکار نمودن این کتاب را نداشته [۱۴۲۱]مگر بیست سال بعد از وفات البشری. او برای توجیه ناتوانی خود از اقامۀ دلیل برای اثبات مدعایش، مجبور شده در مقدمۀ کتاب رسوایی خود را اعلام نماید؛ چرا که این امکان و توانایی را ندارد تا نامههایی بسازد که با سبک نگارش البشری مشابهت داشته باشد و یا اینکه نسخهای از این نامهها را که با خط خود البشری باشد منتشر کند. پس ناگزیر به جعلی بودن این نامهها اعتراف میکند و میگوید: «من ادعا نمیکنم که این صفحات تنها نصوصی هستند که در آن ایام بین ما رد و بدل شدهاند؛ همچنین نمیگویم که چیزی از الفاظ این مراجعات، به خطِ آن شیخ است؛ بلکه من آنرا به نگارش درآوردهام [۱۴۲۲]». پس اگر این مراجعات [= نامههای رد و بدل شده] تنها به قلم او بوده، چگونه ممکن است شیخ الازهر در برابر آن تسلیم شده باشد و اصولاً چرا باید بهتزده شود؟
موسوی رسوایی دیگری نیز به آن اضافه کرده و گفته است: «او در این نامهها چیزهایی را که اقتضای خیرخواهی و راهنمایی بوده افزوده است [۱۴۲۳]». این اعتراف دیگری است که چیزی را به شیخ الازهر نسبت داده که ایشان بیان نکرده است؛ ولی او چنین دروغی را با این توجیه که از روی خیرخواهی است، جایز دانسته است و این کار نزد اصحاب تقیه مشروع است. وقتی این قوم بر رسول اللهجو اصحاب و اهل بیت ایشان دروغ میبندند، آیا دروغپردازی آنان برای دیگران جای تعجب و سؤال دارد؟
این یکی از صورتهای تقیه و نمونهای روشن از نمونههای متعدد آن در این عصر میباشد. دروغهایی که با نام تقیه گفته میشود، متنوع و گوناگون هستند؛ به گونهای که «دروغشناسی شیعه» نیاز به یک بحث مستقل دارد [۱۴۲۴].
ان شیوۀ دروغپردازی بسیار خطرناک است؛ ولی رافضیها آنرا ساده و کماهمیت میدانند؛ چنانکه به یکی از روشهای تقیه نزد آنان بدل شده است. به همین دلیل، سویدی گفته است: «بر اساس همین رویه، کتابهای زیادی به افراد نسبت داده شده که تنها کسانی آن کتابها را میشناسند [و متوجه کذب آن میگردند] که به مذاق اهل سنت آشنا باشند [۱۴۲۵]».
خداوند متعال کشف این واقعیتها را بر زبان عدهای از رافضیها جاری کرده است. یکی از بزرگان معاصر آنان، ضمن اقرار به جعلی بودنِ کتاب سلیم بن قیس و چندین کتاب دیگر شیعه، اعتراف میکند که این کتابها بر اساس اهداف خاصی تألیف و به دروغ به برخی افراد نسبت داده شدهاند. ظاهراً شیعیان معتقدند تا زمانی که غرض و هدف ـ به گمان خود ـ صحیحی داشته باشند، اینگونه جعل و تقلبها صحیح است [۱۴۲۶]. و این مساله خود به جهت اهمیت آن و کشف حقیقت مذهب شیعیان نیاز به تحقیق و بررسی مستقل دارد.
[۱۳۹۱] محمد جواد مغنیة، الشيعة في الميزان: ص۵۲ و ۳۴۵؛ أهل البيت: ص۶۶ و ۶۷. [۱۳۹۲] الشیعة في المیزان: ص۲۵. [۱۳۹۳] برای آگاهی از سخنان ایشان در این مورد، بنگرید به: محمدحسین آل كاشفالغطاء، أصل الشیعة: ص۱۵۰ تا ۱۵۳؛ عبدالحسین موسوى، أجوبة و مسائل جارالله: ص۶۸ تا ۷۰، عبدالحسین رشتی، كشف الإشتباه: ص۱۳۰؛ محسن أمین، الشيعة بين الحقايق و الأوهام: ص۱۸۵ به بعد؛ قزوینى، الشيعة في عقايدهم و أحكامهم: ص۳۴۶؛ هاشم حسینى، دراسات في الحديث و المحدثين: ص۳۲۶. [۱۳۹۴] بنگرید به: تعارض الأدلة، تقریر محمدباقر صدر: ص۳؛ داود عطار، مقاله «وظیفۀ مجتهد در هنگام تعارض ادله»، مجلۀ رسالة الإسلام، دانشكدۀ اصول دین بغداد، شمارۀ ۳ و ۴، سال پنجم، شوال ۱۳۹۱هجرى، ص۱۳۳. [۱۳۹۵] بنگرید به: طوسى، تهذیب الأحكام: ۱/۲. [۱۳۹۶] إستبصار: ۱/۶۰ تا ۶۶. [۱۳۹۷] برای آگاهی از نمونههای تناقضگوییِ شیعه و فرار از حقیقت با توسل به تقیه، بنگرید به: عبدالستار تونسوی، مناقب الخلفاء الأربعة في مؤلفات الشیعة. شاید عبدالعزیز دهلوی نخستین كسی باشد كه این كار نیک را با نوشتن کتاب «التحفة الإثنی عشریة» آغاز کرده است. [۱۳۹۸] مفید، الإرشاد:ص۱۲. [۱۳۹۹] همان قرآنهایی که به همراه مهدی فراری است و در توهماتشان انتظارش را میکشند. [۱۴۰۰] نعمتالله جزایرى، الأنوار النعمانیة: ۲/۳۶۲. [۱۴۰۱] بنگرید به: باب سوم، فصل تقیه. [۱۴۰۲] محمدصادق روحانى، رسالهای در مورد تقیه، ضمن کتاب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر: ص۱۴۸ و ۱۴۹. [۱۴۰۳] طبرسى، أعلام الوری: ص۴۰۸؛ ابنبابویه، إكمال الدین: ص۲۱۰؛ حر عاملى، وسائل الشیعة: ۱۱/۴۶۵ و ۴۶۶؛ أصول كافى: ۲/۲۱۷. [۱۴۰۴] تاریخ الغیبة الكبرى: ص۳۵۳. [۱۴۰۵] همان: ص۳۵۳ و ۳۵۴. [۱۴۰۶] مجموع السنة: ۱/۱۱۱. استاد محمود ملاح دانشمند معاصر عراقی است كه مدیر همایشهایی است که شیعه در عراق به نام وحدت اسلامی برپا میكنند. [۱۴۰۷] فیض كاشانى، الوافي: كتاب الحجة، باب نوادر، جلد اول، ۲/۶۰. [۱۴۰۸] مع الشيعة الإمامية: ص ۲۶۸، در ضمن كتاب الشيعة في الميزان. [۱۴۰۹] الشیعة و التشیع: ص۲۵۸ در ضمن كتاب الشيعة في الميزان. [۱۴۱۰] همانجا. [۱۴۱۱. - أحمد مغنیه، الخمینی، أقواله و أفعاله: ص ۴۵. [۱۴۱۲] فوائد المجموعة: ص۴۲۵. [۱۴۱۳] المختصر التحفة الاثنیعشریة: ص۳۳؛ سویدی، نقض عقاید الشیعة: ص۲۵. [۱۴۱۴] نمونۀ آن، کتاب «کشف الأشتباه» اثر عبدالحسین رشتی است. بنگرید به: عبدالرحمن بدوی، مؤلفات الغزالی: ص۲۲۵. [۱۴۱۵] در بومبای هند در سال ۱۳۱۴ هـ؛ در قاهره در سال ۱۳۲۴هـ و ۱۳۲۴هـ و در تهران بدون ذکر تاریخ؛ بنگرید به: عبدالرحمن بدوي، مولفات الغزالي، ص ۲۲۵. [۱۴۱۶] همان: ص۲۷۱. [۱۴۱۷] همان. جای تعجب است که امام ذهبی نیز این کتاب را به ابوحامد غزالی نسبت میدهد (میزانالإعتدال: ۱/۵۰۰). درواقع این امر بر امام ذهبی نیز مشتبه شده و ندانسته است، یا اینکه امام غزالی کتابی با این نام داشته و ناپدید شده است و رافضیها کتاب دیگری را تألیف کرده و اسم این کتاب ناپدیدشده را بر آن نهاده و به غزالی نسبت دادهاند. [۱۴۱۸] برای آگاهی از تأویلات باطنی از قرآن، بنگرید به: المراجعات: ص۶۲ تا ۷۳. [۱۴۱۹] همان: ص۵۵ تا ۶۰. همچنین بنگرید به: محمود الزعبی، البينات في الرد علی الأباطيل في المراجعات: ص۴۵ به بعد. [۱۴۲۰] بنگرید به:المراجعات: ص۲۳۷. [۱۴۲۱. - البشری در سال ۱۳۳۵ه.ق وفات یافت. برای آگاهی از شرح حال وی، بنگرید به: زرکلی، الأعلام: ۳/۱۸۰. [۱۴۲۲] بنگرید به: مقدمۀ المراجعات: ص۲۷. [۱۴۲۳] همان. [۱۴۲۴] یكی از این نمونهها كتابی است با عنوان «لماذا أخترت مذهب الشیعة؟» [=چرا مذهب شیعه را برگزیدم؟] که محتوای داستانی ساختگی دربارۀ شیعه شدن یكی از علمای بزرگ اهل سنت به نام محمد مرعی آنطاكی است. در این کتاب میخوانیم که این عالم بزرگ، بعد از اینكه بطلان مذهب اهل سنت را دریافت، عقیدۀ رافضی را برگزید. این اثر مالامال از دسیسه و دروغ و افتراء است؛ چنانکه به حكم تقیه، همواره عادت رافضیان چنین بوده است. آیا كسی كه علوم شریعت را آموخته باشد، به عقیدۀ رافضیت فریفته میشود و به خرافهای همچون انتظار مهدی غایب كه بیش از یازده قرن است چشم به راهش هستند ایمان میآورد؟ آیا به افسانۀ رجعت ایمان میآورد كه با استفاده از آن، انتقام خود را از محبوبان رسول اللهجو داماد و پدرزنهای او و بعضی از همسران او میگیرند؟ هیچكس فریب چنین مذهبی را نمیخورد و به همین دلیل، بعضی از سَلَف این امت حكایت كردهاند كه تنها از فریب خوردن کسانی نگرانند که به مسائل دینی آگاه نباشند؛ وگرنه كسی كه از چشمهسار علوم شرعی سیراب شده باشد، فریب دروغپردازیهای رافضیها را نمیخورد. به همین دلیل، اهل علم گفتهاند: «علمای رافضی از دو حال خارج نیستند: یا نادان و جاهلاند، یا کافر و بیدین» (بنگرید به: منهاجالسنه: ۴/۷۷). این باطنی كه انطاكی خوانده میشود، ادعا میكند قاضیالقضات سنی و اهل حلب است، درحالیكه هیچ کدام از علمای اهل حلب او را نمیشناسند؛ چنانكه چندین نفر از علمای حلب به من اینگونه پاسخ دادند و یكی از آنها عبدالفتاح ابوغده است. [۱۴۲۵] سویدى، نقض العقاید الشیعة: ص۲۵ از نسخۀ خطى. [۱۴۲۶] شعرانى، التعلیقات العلمىة (علی الكافى مع شرحه للمازندرانی): ۲/۳۷۳ و ۳۷۴.