نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

استدلال به امور معلوم و مورد اتفاق در مسئله نص

استدلال به امور معلوم و مورد اتفاق در مسئله نص

اهل‏سنت دلایلی محکم و صحیحی دارند که ثابت می̀کند رسول خداجدربارۀ امامت علی سخنی نگفته است و آنچه شیعه در مورد وجود نصوص امامت نزد اهل‏سنت ادعا می‌کند، یا در اصل و یا در معنایی که برای آن می‌آورند، باطل است و هیچ حجتی برای ادعای‌شان در آنها یافت نمی‌شود. شیعه نیز دلایل خود را در کتاب‌های مخصوص خود آورده‏اند؛ اما اهل‌سنت بدان باور نداشته و معتقدند که اینها دروغ‌هایی است که از سوی برخی از رافضیان به ائمه نسبت داده شده است. دلایلی که در کتاب‌های معتبر شیعه ـ همانند «نهج‏البلاغه»ـ آمده نیز این ادعای آنها را نقض می‌کند؛ لذا به ناچار به تأویل یا تقیه پناه می‌برند. از این‌رو، برای حکم این مسئله که نزد شیعه اصلِ اصول است، باید به امور معلوم، متواتر و مورد اتفاق مراجعه کرد. فرض می‌کنیم چنان‌که شیخ‌الاسلام ابن تیمیه گفته است «روایات مورد نزاع [دربارۀ امامت] وجود ندارد، یا معلوم نیست کدام درست است؛ پس به امور معلوم ـ مانند تواتر و آنچه با عقل و عادات معلوم می‌شودـ مراجعه می‌کنیم؛ همچنین به آنچه نصوص مورد اتفاق، بر آن دلالت می‌کنند» [۱۹۰]. اکنون قسمتی از این مبحث را ـ که در اصل، خود نیازمند کتاب جداگانه‌ای است‌ـ بررسی می‌کنیم [۱۹۱]:

نخست: روایات مورد اختلاف شیعه و سنی را رها کرده و قرآن‌کریم را از طریقِ فهمِ صحیح آن و با استفاده از زبان عربی، داور قرار دهیم؛ زیرا خداوند متعال قرآن را با زبان عربی روشن و فصیح نازل فرموده و اهل‏سنت و شیعه بر حدود و تعاریف زبان عربی و معنای مفردات آن اتفاق نظر دارند. این بدان معناست که زبان عربی می‌تواند داور مناسبی برای قضاوت در مورد این مسئله باشد. می‌خواهیم بدانیم آیا چنان‌که شیعه ادعا می‌کند در قرآن ذکری از دوازده امام با نام و نشان‌شان هست؛ همانگونه که از رسول‌خداجنام برده و ویژگی‌های او را توصیف کرده است. این موضوع از این نظر اهمیت دارد که بنا بر عقیدۀ شیعه، امام مانند پیامبر است و منکر امام مانند منکر نبی است، یا شاید گناهش از آن هم بزرگ‌تر است. آیا چنان‌که ارکان و دستورهای اسلام صریح و واضح و در سوره‌های مختلف قرآن ذکر شده‌اند، می‌توانیم ذکری از دوازده‌امام در قرآن بیابیم، بدون اینکه‌ برای شناخت آنها نیازی به تأویل و تفسیرهای باطنی و روایات جعلی باشد؟ این در حالی است که به اعتقاد شیعه، امامت، بزرگ‌ترین رکن اسلام است. اگر واقعاً چنین است، چرا نه چنین موضوعی ذکر شده و نه نامی از آنان به میان آمده است؟ آیا این خود بیانگر این مساله نیست که‌ پندار و باور امامیه در این مورد، اصل و اساسی ندارد؟ حقا که باید چنین اعتقاداتی رها شوند؛ زیرا با کتاب خداوند متعال در تضاد و تناقض آشکار هستند.

شیخ‌الاسلام در مناقشه با ابن‌مطهر حلی به این روش اشاره می‌کند و می‌گوید: «اگر آنها روایت را کنار گذاشته‌اند، تو نیز می‌توانی آن‌را ترک کنی» [۱۹۲]. وی سپس این روش استدلال را برای نقض ادعای رافضه در مورد امامت به کار برده و می‌گوید: «فرض کنید ما اصلاً به حدیث استدلال نمی‌کنیم. خداوند متعال فرموده: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ [۱۹۳]. بدین صورت، شهادت می‌دهد که این گروه مؤمن هستند، بدون اینکه سخنی از [اعتقاد به] امامان شیعه به میان آمده باشد. همچنین می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ [۱۹۴]. خداوند در این آیات، ایمان این مؤمنان را تصدیق فرموده، بدون اینکه بحثی از اعتقاد به امامت مطرح شده باشد [۱۹۵]». سپس شیخ‌ الاسلام شواهد دیگری از این قبیل ذکر کرده که همگی بیانگر این هستند که امامتِ دوازده امام، در کتاب خدا ریشه و اساسی ندارد؛ هرچند که‌‌ شیعۀ امامیه آن‌را «اصل و اساس» دین قرار داده‌ است.

دوم: چنین مسئله‌ای باعث می‌شود که افراد بسیاری برای نقل [روایاتِ] آن، انگیزه داشته باشند؛ همان‌گونه که احادیث مشابه آن‌را نقل کرده‌اند؛ به ویژه که فضایل دروغین زیادی در مورد علیسروایت شده‌اند که هیچ اصل و اساسی ندارند. حال چگونه حقیقتی که به مردم ابلاغ شده، نقل نمی‏شود؟ به علاوه، پیامبرجبه مردم دستور داده بود چیزی را که از آن بزرگوار می‏شنوند برای دیگران نقل کنند؛ بنابراین آنان اجازه نداشتند چیزی را که موظف به تبلیغش بودند، پنهان نمایند [۱۹۶]. اگر صحابه موضوع نص بر امامت علی را مخفی می‏کردند، پس باید مناقب و فضایل علی را هم کتمان نموده و چیزی از آن‌را نقل نمی‏کردند؛ حال آنکه چنین نبود. پس معلوم می‌شود که اگر چیزی هم در مورد امامت روایت شده بود، نقل می‏کردند؛ زیرا وصیت کردن دربارۀ خلافت، واقعه‌ای بزرگ است و هر واقعۀ بزرگ، باید شهرت بسیار داشته باشد و اگر چنین شهرتی حاصل می‏شد، مخالف و موافق از آن اطلاع داشتند. پس وقتی که هیچ‌کدام از فقها و محدثین از این اخبار و روایات خبر ندارند، نتیجه می‌گیریم که چنین ادعایی دروغ است [۱۹۷]. بلكه تنها این شیعیان هستند كه اين مسئله را روایت كرده و به ادعایی بی‌اساس بسنده کرده‌اند و به خاطر نقلِ [احادیث جعلی دربارۀ] آن متهم هستند؛ به ویژه زمانی که با ادعایی محال و مخالف با عقل و منطق دروغگویی و فسق و بدعت‌شان و حرکت‌شان در مسیر گمراهی و سرگردانی و ناسزا به اصحاب رسول اللهجآشکار و نمایان شد [۱۹۸]؛ درحالی‌که صحابهشهر چه را از رسول خداجصادر شده ـ از کردار و گفتار و امر و نهی و خوردن و آشامیدن و نشستن و خواب و سایر احوال ایشان ـ برای ما نقل کرده‌اند. پس چگونه چنین تصوری ممکن است که پیامبرجدربارۀ خلافت علیسبعد از خود به صراحت سخن گفته باشد، ولی صحابه برای ما نقل نکرده باشند؟ ابن‏حزم می‌گوید: «یک دلیل انکارناپذیر این است ‌که‌ رسول‌خداجدرحالی‌ وفات یافت که اکثر صحابه ـ جز شماری که در سرزمین‌های دور بودند ـ دین را به مردم آموزش می‏دادند؛ اما هیچیک از آنها کمترین اشاره‌ای به روایتی از رسول خدا در مورد [امامت و خلافتِ] علی نکردند؛ به علاوه، محال است بیش از بیست هزار انسان، با طبایع و انساب و روحیات گوناگون، بر پنهان کردن عهد و پیمانی که رسول‌خداجبا آنها بسته باشد همدست شوند. ما هیچ روایتی در مورد ادعای نص بر امامت نیافتیم؛ جز روایتی واهی از ناشناخته‏ای به نام «ابو‏حمراء» که هیچکس نمی‏داند او کیست» [۱۹۹].

سوم: امامت از جمله واجباتی است که تمام مصالح مردم بدان بستگی دارد؛ پس وقتی در مورد آن گفته شود رسول خداجبر جانشینی و امامت کسی به طور مشخص سخنی فرموده و صحابه آن‌را تغییر داده‏اند، هر کافری می‏تواند مدعی شود تعداد نمازها هم ده وعده بوده، ولی صحابه پنج وعدۀ آن‌را کتمان کرده‏اند و به خاطر پیروی از هوای نفسانی، آن‌را به پنج نوبت کاهش دادند. به همین ‌صورت، هر کسی می‏تواند در مورد تمام فرائض، مدعی حذف و تحریف سخن رسول خداجباشد. چنین ادعایی ممکن است منجر به این شود ‌که‌ نتوان به هیچیک از امور دین اعتماد کرد [۲۰۰].

چهارم: ادعای رافضه در مورد وجود حدیث صریح در مورد خلافتِ علیسمانند گفتۀ کسی است که بگوید در مورد عباس حدیث وجود دارد. اگر بگویند: وجود حدیث در مورد عباس صحیح نیست، گفته می‌شود: وجود حدیث در مورد علی نیز درست نیست؛ یعنی به همان دلیل باطل بودن نص در مورد عباس، ادعای نص در مورد علی هم باطل می‌شود؛ زیرا در مورد خلافتِ هیچ‌کدام، قول صحیح و صریحی وجود ندارد. بسیاری از فرقه‌های شیعه با رافضیان دوازده امامی در مورد ادعای وجود نص بر امامت بسیاری از امامان آنها مخالفند؛ حتی در مورد امام دوازدهم، بیست فرقه با ایشان درگیری دارند و هر کدام گمان می‌کند نص فرقۀ دیگر باطل است.

واژۀ «نَصّ» از اسم «مَنَصَّة» گرفته شده که به معنی ظاهرشده بر روی اسب و جای بلند است؛ زیرا چنین کسی آشکار و نمایان است؛ اما به راستی ظاهر بودن نصِ امامت کجاست؟ اگر چنین چیزی حقیقت داشت، قطعاً ظاهر می‏شد، شهرت می‏یافت، نقل محافل می‌گشت و میان خاص و عام شایع می‏گردید. در پاسخ این ادعای رافضیان که می‏گویند: نص وجود داشته، ولی آن‌را پنهان کرده‏اند، می‏گوییم: پس رسول‌خداجدربارۀ امامت عمویش ـ عباس‏ـ نیز وصیت کرده، ولی دشمنان آن‌را پنهان نموده‏اند. به علاوه، اگر پنهان کردن مسئله‌ای به این بزرگی و اهمیت ممکن باشد، این امکان وجود دارد که کسی نیز مدعی شود رسول خداجپسری داشت و او را خلیفۀ خود قرار داده بود، ولی صحابه به او حسادت ورزیده و او را کشتند؛ و چیزهایی شبیه به این ادعاهای فاسد که هیچ عاقلی به سوی آنها نمی‌رود [۲۰۱].

پنجم: هنگامی که ابوبکر دربارۀ خلافت عمر وصیت کرد، هیچکس در این مورد اختلاف پیدا نکرد و هیچ مخفی‏کاری و دسیسه‏ای در این‌باره صورت نگرفت. عمر نیز در هنگام وفات، وصیت کرد که شش نفر از قریش مسئول انتخاب خلیفۀ بعدی باشند. این کار چنان واضح و آشکار بود که رد و انکارش ناممکن بود. به راستی محال بود که ابوبکر یا عمر دربارۀ جانشین خود سخنی بگویند و آنگاه در این مورد اختلافی پیدا شود و این اختلاف پنهان بماند. حتی آنگاه که معاویه دربارۀ جانشینی یزید وصیت کرد، این سخن پنهان نماند؛ بلکه بسیار مشهور گشت، همگان آن‌را نقل کردند و در موردش هیچ جنگ و جدالی درنگرفت. پس چگونه سخنِ معاویه نقل شد، ولی فرمایش رسول خداجپنهان شد و به اعتراف خود شیعه هیچکس آن‌را نقل نکرد؟ این در حالی بود که پیامبر اکرمجاز همه بزرگوارتر و اشتیاق مردم برای اجرای اوامرِ ایشان بیش از همه بود و آنان مشتاقانه سخنان و آموزه‏های آن بزرگوار را نقل می‏کردند. تنها توجیهی که شیعه برای این ادعای پوشالی مطرح می‏کنند، این است که گمان می‌برند ولایت و احادیث مربوط به آن، سرّی از اسرار آنهاست [و باید پنهان بماند] [۲۰۲].

ششم: چگونه مهاجرین و انصار و تمام مسلمین درخواست ابوبکر صدیقسدر مورد جانشین شدن عمر را قبول کردند، ولی امر رسول خداجدر مورد جانشینی علی را قبول نکردند؟ آیا مسلمین از ابوبکرسبیشتر از رسول خداجاطاعت می‌کردند؟

«[نتیجۀ پذیرفتن ادعای رافضیان این است که] مهاجرین و انصار و تمام پیروان نیک آنها می‏دانستند که رسول خداجدربارۀ امامتِ علی بن ابی‏طالبسسخن گفته و به آنها دستور داده که او را امام خود قرار دهند، ولی آنها نافرمانی کرده و امر رسول خداجرا رها نمودند؛ اما به محض اینکه ابوبکر از آنها خواست تا عمر بن خطاب را خلیفه بگمارند، بی‌هیچ بهانه‏ای پذیرفتند و اطاعت کردند؛ و نیز چون عمر بن خطاب به آنها فرمان داد که تعیین خلیفه را به شورای شش‏نفره بسپارند، باز هم مخالفتی نکردند. چگونه عقل سلیم این ادعا را می‏پذیرد، یا حتی ممکن است فردی ـ نیکوکار یا بدکارـ آن‌را باور کند؟ ... چگونه قابل تصور است که مسلمانان به انجام نماز و زکات و روزه حج و جهاد و دیگر فرایض اسلام بپردازند اما فریضه‌ای ـ که همان بیعت با علی باشد ـ را ترک کنند که ترک آن تمام اعمال‌شان را نابود کند؛ و براستی چه مصلحتی برای آنان در بیعت با ابوبکر و ترک بیعت با علی بود؟» [۲۰۳].

هفتم: اگر ادعای وجود نص در مورد امامت علی صحیح باشد، او حق نداشت در زمرۀ شش نفری باشد که عمر برای تعیین خلیفۀ تعیین کرده بود؛ بلکه باید می‏گفت: من «منصوصٌ علیه» [یعنی کسی که دربارۀ او روایت یا وصیتی وجود دارد] هستم و نیاز ندارم در جمع کسانی باشم که عمر آنها را تعیین کرده است [۲۰۴]؛ همچنین برای او جایز نبود با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نماید؛ نیز نمی‏توان در مورد علی چنین تصوری داشت که از بیم مرگ از ذکر روایات مربوط به امامتش خودداری کرده است؛ حال آنکه او «شیر شجاعت» بود و بارها در پیشگاه رسول‌خداجخود را در معرض شهادت قرار داده بود و در نبرد جمل و صفین نیز دلاوری‌ها نمود. پس چه چیز او را به ترس و بُزدلی کشاند و ناچار به تقیه‌اش نمود؟ [۲۰۵]

به فرض پذیرش ادعای شیعه، از آنجا که در مورد امامت علی حدیث صریح وجود داشت و امرِ امت بعد از رسول خداجبه وی واگذار شده بود، درحقیقت وظیفه‌ای بر عهده‏اش بود که بر او واجب بود بدان قیام نماید و در برابر هر باطلی ـ به هر شکل و صورت ـ به مقابله برخیزد. اگر علی آن دستور و وظیفه را بدون علت ترک کرده باشد، پس با دستور خدا مخالفت نموده است ـ که این دور از شأن علیساست ـ و اگر شکست خورده باشد، پس بی‏تردید، دلیلی وجود داشته که او را نسبت به گرفتن حقش معذور کرده است؛ خصوصاً که امرِ خلافت به او واگذار شده بود. دیدیم عثمان بن عفانسکه نزد شیعه از علی ضعیف‌تر و ناتوان‌تر است، خلافت را به نااهل تسلیم نکرد و امری که به او واگذارشده بود ضایع ننمود و به قضا و قدر خداوند راضی گشت. همچنین دیدیم وقتی قبایل عرب مرتد شده و از پرداخت زکات خوداری کردند، ابوبکرسامرِ امت را رها نکرد؛ زیرا اهمال در آن مورد، موجب نابودی اسلام می‏گشت؛ پس با مرتدین جنگید و به خواستِ خدا بر آنان چیره شد. آری، کسی در میان اصحاب نبود که نسبت به حق سکوت کند [۲۰۶]. با این همه چگونه شیعه راضی می‏شود ویژگی‌های ناشایستی همچون بزدلی و ترس از مطالبۀ حق را به امیرالمؤمنین علیسنسبت ‌دهد؟ بنگرید با چه وقاحتی ادعا می‏کنند علی در بیان حق کوتاهی نمود، تا جایی که تمام مردم به سبب تأخیر او از اعلام حقش و دعوت به سوی آن، از دین برگشتند و جز چند نفر همگی مرتد شدند؛ حال آنکه او شیر خدا و پیامبرش بود.

در منابع تاریخی حتی گزارش نشده که علیسکسی را برای بیعت با خود فرا خوانده باشد یا به خاطر بیعتش با کسی بحث و جدل کرده باشد؛ چه رسد به جنگیدن برای این مساله؛ اگر چنین امری صورت می‌گرفت، قطعاً مردم از آن اطلاع می‏یافتند؛ درحالی‌که پیش‌تر نیز رخدادهای مهمی اتفاق افتاده بود که می‏بایست درصورت وجود نص یا حدیث صریح، اظهار می‏شد؛ حوادثی همچون سقیفه یا شورای مهاجرین و انصار؛ اما علی هیچ نکرد و کمترین اشاره‏ای ننمود [۲۰۷]؛ بلکه چنان‌که شیعه نیز اعتراف و اقرار می‌کند، بعد از شهادت عثمانسیارانش را برای بیعت با خود دعوت نمود، اما هرگز ادعای نص نکرد [۲۰۸].

به تصریح شیخ الاسلام، از جمله راه‌هایی که آشکارا می‌دانیم رسول خداجدر مورد امامت علی سخنی نفرموده، این است که چون ایشان وفات یافت، برخی از انصار درخواست نمودند که یک امیر از آنها و یک امیر از مهاجرین انتخاب شود ـ این چیزی است که شیعه بدان اقرار می‌کند [۲۰۹]ـ ولی این در خواست انصار رد شد و گفتند: «امارت جز برای قریش جایز نیست» [۲۱۰].

اصحاب در روایات متفرق از پیامبرجروایت کرده‌اند که «امامت از آنِ قریش است»؛ ولی هیچکس ـ نه در آن مجلس و نه در مجلس دیگرـ چیزی از رسول‌خدا روایت نکرده که بر امامت علیسدلالت کند و مسلمانان در حالی با ابوبکر بیعت کردند که اکثر بنی‌عبدمناف ـ از بنی‏امیه و بنی‏هاشم و غیر آنها ـ به خلافتِ علی بن ابی‏طالب تمایل بیشتری داشتند، ولی هیچیک از آنها یا اهل‏بیت و یاران معروف او چنین حدیثی را ذکر نکردند. و در زمان عمر و عثمان نیز وضعیت به همین ترتیب بوده است و کسی ادعای وجود نص بر خلافت و امامت آنها نداشته است و حتی در زمان خود علی چنین بود چنان‌که نه خود علی و نه هیچیک از اهل‌بیت و اصحاب به نصی در این زمینه اشاره هم نکردند.

اگر در مورد خلافتِ علی نصی وجود داشت، اختلافی در زمان او به وقوع نمی‌پیوست. به یاد داشته باشیم که امت اسلام در مورد زمامداریِ علی و دیگر افراد اتفاق‏نظر نداشتند.

بعدها در زمان خلافت خود علیسجریان حکمیت پیش آمد و بیشتر مردم با علی بن‌ابی‌طالب بودند؛ اما احدی از یاران ایشان در آن برهۀ حساس که نیروی کافی وجود نداشت و سخت بدان نیاز بود، ادعای وجود نص در مورد امامت را مطرح نکرد ـ چه رسد به غیر آنها. آنان تنها به این حدیث رسول خداجاستدلال کردند که فرمود: «عمار را فرقه‌ای متجاوز به قتل می‌رساند» [۲۱۱]. این حدیث، خبری است که از دو یا سه نفر بیشتر روایت نشده و متواتر نیست. حال آنکه قائلین به امامت، معتقد به متواتر بودن نص در این زمینه هستند. شگفتا! چگونه شیعه روا می‏داند که نزد مردم به این حدیث احتجاج کنند درحالی‌که هیچکس در برهۀ حساس جنگ‌های علی بدان استدلال نکرد؟ [۲۱۲]

ادعای وجود نص دربارۀ امامت دوازده نفر، از این نیز بزرگ‌تر، باطل بودنش ظاهرتر و دروغ بودنش آشکارتر است؛ جز پیروان فرقۀ دوازده‏امامی، کسی آن‌را نقل نکرده و سایر فرقه‌های شیعه آن‌را دروغ دانسته و تکذیب می‌کنند. روایاتی که اثناعشریه دربارۀ امامت نقل می‌کنند، با نصوص دیگر فرقه‌های شیعی که قائل به امامت دوازده امام نیستند و تعداد آنها بسیار زیاد است، در تعارض و تضاد می‏باشد؛ زیرا هر فرقه‌ مدعی روایتی هستند که با روایت دیگران تفاوت دارد. لازم به ذکر است که این ادعا، تا دویست و پنجاه سال بعد از وفات رسول خداجمطرح نشد؛ پس این روایت، از جعلیاتِ حدیث‏سازانِ متأخر شیعه است و علمای پیشین شیعه با آن مخالف بودند.

اهل‏سنت و علمای آنها که چندین برابر شیعه هستند، با علم یقینی که هیچ تردیدی در آن نیست، می‌دانند که این روایات، دروغی بیش نیستند که به نام رسول خداجساخته شده‏اند و حاضرند در مورد آن با علمای شیعه مناظره کنند. نقل متواتر از اهل‏بیت نیز چنین روایاتی را تکذیب می‌کند. اهل‏بیت هرگز ادعا نکرده‌اند حدیثی دربارۀ امامت آنها وجود دارد؛ بلکه هرکس را که چنین ادعایی می‌کرد تکذیب می‏کردند؛ چه رسد به اینکه‌ بخواهند وجود نص بر ولایتِ دوازده‏امام را اثبات کنند [۲۱۳]. اگر امر امامت چنین بود که رافضیان می‏گویند، حسنسنمی‌توانست آن‌را به معاویه واگذار نماید و ـ چنان‌که شیعه گمان می‌کند ـ نباید این‌گونه او را بر گمراهی و ابطالِ حق و انهدام دین یاری می‌کرد و درنتیجه با تسلیم این امر به معاویه در تمام ظلم و ستم‌های او شریک می‌شد؛ امام دوم شیعیان نباید در این ظلم شریک می‌شد و عهد و پیمان رسول خداجرا باطل می‌کرد؛ حال آنکه برادرش [حسینس]نیز با این کار موافقت نمود و تا هنگام وفات معاویه، بیعت با او را نقض نکرد. چگونه برای حسن و حسین ب جایز است که بدون اکراه و اجبار، عهد و پیمانی که رسول خداجبه آنها واگذار کرده نادیده بگیرند و به معاویه واگذار کنند؛ آن هم در زمانی که امام حسن بیش از صد هزار نفر یار و یاور داشت که حاضر بودند در دفاع از او جان دهند؟ پس به خدا سوگند، اگر حسنسمی‌دانست حق ندارد حکومت و ولایت امر را به معاویه تسلیم کند، خلافت و حکومت را به او تسلیم نمی‌کرد. اگر او می‏دانست که این کارش اشتباه است، هرگز بعد از شش ماه خلافت، آن‌را تسلیم معاویه نمی‏نمود. پس این کار، برایش مباح بود؛ بلکه بدون شک، او برتر و فاضل‌تر بود؛ زیرا پدر بزرگش ـ رسول‌خداجـ در خطبه‌ای در مورد او فرمود: «این فرزندم، بزرگوار و سرور است؛ و امید است خدا به وسیلۀ او بین دو طایفۀ بزرگ از مسلمانان صلح برقرار گردانَد [۲۱۴]. دلایل بدیهی در این باب بسیارند؛ ولی برای کسی که پیرو هوای نفس و اهل تعصب نباشد، همین مقدار کافی است.

[۱۹۰] منهاج السنة: ۴/۱۲۰. [۱۹۱] شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه می‌فرماید: «برای علما واضح است که رسول خداجچیزی در مورد امامت علی نفرمود و راه‌های زیادی وجود دارد که آنان این علم را ثابت می‌کنند» (منهاج السنة: ۴/۱۴). [۱۹۲] منهاج السنة: ۱/۳۲. [۱۹۳] ترجمۀ آیات: «مؤمنان تنها کسانی هستند که چون نام الله برده شود، دل‌های شان ترسان گردد و چون آیات او بر آنها خوانده شود، ایمان‌شان افزون گردد و بر پروردگارشان توکل می‌کنند. کسانی‌که نماز را بر پا می‌دارند و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم، انفاق می‌کنند. اینان، مؤمنان حقیقی هستند، برای آنان درجاتی پیا‌پی (عالی) نزد پروردگارشان است و (همچنین) آمرزش و روزی فراوان و نیکو (در بهشت) است» [الأنفال: ٢ تا ٤]. [۱۹۴] ترجمۀ آیه: «مؤمنان (حقیقی) تنها کسانی‌اند که به الله و پیامبرش ایمان آورده‌اند، سپس (در این باره) شک (و تردید) نکرده‌اند و با اموال خود و جان‌های خود در راه الله جهاد کرده‌اند، اینانند که راستگویانند» [الحجرات: ١٥]. [۱۹۵] بنگرید به: منهاج السنة: ۱/۳۳. [۱۹۶] همان: ۴/۱۴. [۱۹۷] رازی، أصول الدین: ص۱۳۷. [۱۹۸] آمِدی، غایة المرام: ص۳۷۷. [۱۹۹] الفصل: ۴/۱۶۱. [۲۰۰] دفع شبه الخوارج والرافضة: برگۀ ۱۵ از نسخۀ خطی. [۲۰۱] همان: برگۀ ۱۴. [۲۰۲] همان: برگۀ ۱۴ و ۱۵. [۲۰۳] ابوبکر محمد بن زنجویه، إمامة ابی‌بکر الصدیق، نسخۀ خطی (بدون شماره صفحه). [۲۰۴] دفع شبه الخواج والروافض: برگۀ ۱۵. امام بخاری داستان بیعت و اتفاق‏نظر در مورد انتخاب عثمان را به تفصیل نقل می‌کند؛ بنگرید به: صحیح البخاری، کتاب فضائل الأصحاب، باب قصة البیعة و الإتفاق علی عثمان: ۴/۲۰۴ به بعد. [۲۰۵] بنگرید به: الفصل: ۴/۱۶۲. [۲۰۶] دفع شبه الخوارج والروافض: برگۀ ۱۶. [۲۰۷] بیاضی شیعه می‏گوید: «علی به دو دلیل از ادعای نص صرف‌نظر کرد: نخست: اگر آن‌را اظهار می‌کرد، شاید انکار می‌کردند. در این‌صورت به کفر آنها حکم می‏کرد؛ چرا که امر متواتری را انکار کرده بودند. دوم: آنها با تشکیل شورا در پیِ شخص بهتری بودند؛ پس بر آنها به چیزی اقامۀ حجت کرد که موجب مقدم بودن او بود (الصراط المستقیم: ۱/۲۹۹). اگر در پاسخ بیاضی تأمل کنید، خواهید دید که ضد و نقیض است؛ زیرا تصور او چنین است که علیساز ترس اینکه‌ آن‌را انکار کنند و با این انکار کافر شوند، از اعلان نص خودداری کرد؛ ولی بازهم شیعیان صحابه را کافر می‌دانند، چون به گمان آنها نص امامت علی را انکار کرده‌اند. پس این سخن، حجتی ضعیف و بی‌اعتبار است، چون بدین معناست که مردم را به اصلِ دین دعوت نکرده است از ترس اینکه مبادا کسی انکار کند و کافر تلقی گردد. اما این عذرتراشی که علی به خاطر مصالح جامعه، آیاتی قرآن را که بر امامتش دلالت داشت در شورا مطرح نکرد، با عقل و منطق سازگار نیست؛ خصوصاً اینکه موضوع مهم امامت در میان بوده است؛ موضوعی که به اعتقاد شیعه اصل و اساس دین است. [۲۰۸] بیاضی گفته است: «گفتند درخواست علی از یارانش برای بیعت با او، دلیلی است بر اینکه‌ نص وجود نداشته است. ما هم می‌گوییم خلافت حق او بوده، پس او حق داشت با هر راه ممکن بدان دست یابد (الصراط‌‌ المستقیم: ۱/۲۹۹). شیعیان اعتراف دارند که‌ وقتی علی به خلافت رسید؛ نصی را برای یارانش ذکر نکرد و اگر در این مورد نصی وجود داشت، قطعاً اظهار می‌کرد و نیازی به انتخاب و بیعت نبود. اینکه‌ بیاضی می‌گوید: «خلافت حق او بود و حق داشت با هر راه ممکن به آن برسد»، این دلیل نیز با ادعاهای خودشان نقض و باطل می‌شود؛ زیرا به اعتقاد آنها این قضیه به مسئله ایمان یا کفر مردم مرتبط بود؛ و امامت منصبی است مانند نبوت یا بالاتر از آن؛ و یک حق شخصی نبود که اگر خواست بگیرد و اگر خواست آن‌را به تأخیر بیندازد؛ ولی رافضی‌ها در هر مسئله‌ای سخنی می‌گویند که به نظر خودشان آن‌را رد می‌کنند، ولی فراموش می‌کنند که قبلاً چه اعترافاتی داشته‌اند. [۲۰۹] بنگرید به: الصراط المستقیم: ۱/۲۹۹. [۲۱۰] این واقعه را امام احمد روایت کرده است؛ بنگرید به: مسند: ۳/۱۲۹ و ۴/۴۲۱؛ و ابوداود طیالسی: ص۱۲۵، حدیث ۹۲۶، ۲۱۳۳. مسلم نیز آن‌را با لفظ «ألناس تبعٌ لقریش» روایت کرده و در لفظی دیگر: «لایزال هذا الأمر في قریش مابقی من الناس اثنان» (صحیح مسلم، کتاب الإمارة: ۲/۱۴۵۱ و ۱۴۵۲، حدیث ۱۸۱۸ و۱۸۲۰). [۲۱۱] بخاری آن‌را در کتاب الجهاد والسیر روایت کرده است؛ بنگرید به: باب مسح الغبار عن الناس: ۳/۲۰۷؛ مسلم، کتاب الفتن: ۳/۲۲۳۵، حدیث ۲۹۱۵؛ ترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب عمار بن یاسر: ۵/۶۶۹، حدیث ۳۸۰۰؛ احمد، مسند: ۲/۱۶۱، ۱۶۴، ۲۰۶ و ۳/۵، ۲۲، ۲۸، ۹۰ و ۴/۹۷ و ۵/۲۱۴، ۳۰۶ و ۶/۲۸۹، ۳۰۰، ۳۱۱، ۳۱۵. [۲۱۲] منهاج السنة: ۴/۱۴ و ۱۵. [۲۱۳] همان: ۴/۲۰۹ و ۲۱۰. [۲۱۴] بنگرید به: ابن‌حزم، الفصل: ۴/۱۷۲ و ۱۷۳. برای آگاهی از سندِ حدیث، بنگرید به: صحیح البخاری، کتاب الصلح، باب قول النبیجللحسن بن علیبابنی هذا سیدٌ ... : ۳/۱۶۹؛ أبوداود، کتاب السنة باب ما یدل علی ترک الفتنة: ۵/۴۸، حدیث ۴۶۶۲؛ ترمذی، کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین: ۵/۶۵۸، حدیث ۳۷۷۳؛ نسائی، کتاب الجمعة، باب مخاطبة الإمام رعیته وهو علی المنبر: ۳/۱۰۷؛ أحمد: ۵/۳۷،۳۸، ۴۴، ۴۹، ۵۱.