نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

نص امامت در کتاب‌های شیعه

نص امامت در کتاب‌های شیعه

اصل ادعای شیعه در مورد امامت، وجود نص و عبارت صریح بر امامت است [۱۷۳]و این ادعا را به صورت‏های گوناگونی مطرح می‏کنند: گاهی می‏گویند کتاب‌های آسمانی برای بیان امامت علی و ائمه نازل شده، اما همۀ این کتاب‌ها از سال ۲۶۰ ه‍جری همراه با امام غایب ناپدید شده‌اند؛ گاهی مدعی̀اند که در قرآن آیات صریحی پیرامون امامت دوازده امام نازل شده بود، ولی به دست صحابه از قرآن پاک شده، یا اینکه معتقدند نص صریح از سوی رسول خداجبیان شد ولی امت اسلام همگی آن‌را مخفی کردند و اینکه نخستین بار مقولۀ امامت و نص آن از سوی ابن̀سبأ مطرح گردید ـ چنان‌که در (رجال کشی) و دیگر کتاب‌های‌شان بیان شده است ـ و گاهی مدعی تاویلات باطنی برای آیات قرآن هستند و آیات را به ائمه تفسیر کرده‌اند. اما نوع این تاویلات را جز ائمه کسی نمی‌داند.

علما و سردمداران شیعه، برای اثبات ادعاهای خود به هر چیزی متوسل می̀شوند و در جهت تأیید و تقویتِ آن از هیچ چیز فروگذار نمی̀کنند؛ از دلایل عجیب و غریب دربارۀ معجزات و امور خارق̀العادۀ ائمه گرفته تا ادعای عصمت مطلق برای آنها، وجود کتاب‌های ارثی و علم و دانش دریافتی از وحی آسمان.

نخستین کسی که ادعای وجود نص بر امامت علیسرا مطرح نمود ابن̀سبأ یهودی بود؛ سپس این ادعا دربارۀ دیگر افراد اهل̀بیت نیز مطرح شد که موجب اختلاف شدید فرقه‌های شیعه در مورد تعداد و مصادیق ائمه شد. به عقیدۀ برخی علمای اسلام، ‏بیشترین گناهِ این ادعای دروغین، به گردن «هشام بن حکم» و «شیطان طاق» است. پس از این دروغپردازی و بعد از سال ۲۶۰ ه‍جری، گروهی راحت̀طلب که در پیِ کسب روزی از طریق نذورات و خُمس̀ بودند، مدعیِ نیابتِ امام غایب شدند و ادعای وجود دوازده امام را مطرح کردند.

روایات شیعه در مورد منصوص بودن امامت، بخش عمدۀ کتاب‌های معتبر شیعه را شامل می̀شود؛ از جمله: الکافی، بحارالأنوار، کتاب‌های تفسیر و اکثر کتاب‌های بزرگان شیعه از جمله تألیفات شیخ مفید، ابن̀بابویه، شیخ طوسی و ابن̀مطهر حلی. کتاب‌های شیعه و سنی در این مورد اتفاق̀نظر دارند که ابن̀سبأ کسی است که مهم̀ترین نقش را در رواج افترای وجود نص بر امامت داشته است. کتاب‌های شیعه نقل کرده̀اند که طرح احادیث مربوط به امامت بین عناصر منتسب به تشیع، موضوعی سرّی بود و این موضوع نزد علمای اسلام ـ که امامان اهل̀بیت از جملۀ آنها بودند ̀ـ اعلام نشد و چنین جوّ سری و فریبکارانه̀ای، میدانی مناسب برای حدیث̀سازی و افترا بود.

جریان جعل حدیث و روایت‏پردازی دربارۀ امامت، از سوی کسانی آغاز شد که هیچ‏ ارتباط و پیوندی با اسلام نداشتند؛ افرادی مانند صفار، ابراهیم قمی و کلینی. آنان تنها به نام قرآن و سنت حدیث جعل می̀کردند. آیا مادامی که مسئله چنین است، مؤمن می‌تواند به چنین نصوص و روایاتی که پیوسته و در طول زمان افزایش یافته‏اند اعتماد کند؟

جالب است که حتی برخی از اصولیون شیعه نیز به تمام مطالب این کتاب‌ها اعتماد ندارند؛ تا جایی که جعفر آل̀کاشف̀الغطاء در کتاب «کشف̀الغطاء» که از کتاب‌های مورد اعتماد شیعه است، چنین گفته: «محمدها سه نفرند؛ کسبِ علم چگونه از هر سه نفر آنها ممکن است؟» [۱۷۴]. تنها کتابی که علمای شیعه کاملاً بدان اعتماد دارند «نهج‏البلاغه» است؛ هرچند که این کتاب در قرن چهارم جمع‏آوری شده، حال آنکه امیرالمؤمنین در قرن اول می̀زیسته است؛ مضاف بر اینکه این اثر، فاقد سندِ شناخته̀شده است. پس وقتی کتاب‌های اصلی و معتمَد شیعه این‌گونه‌‌ باشد، وضع دیگر کتاب‌های‌شان چگونه خواهد بود؟ به همین دلیل شیخ‌الاسلام ابن̀تیمیه: فرموده است: «هیچیک از [علمای] امامیه، این نص را به سند متصل نقل نکرده، چه رسد به اینکه‌ متواتر باشد» [۱۷۵]. با وجود همۀ این کاستی‌ها، وقتی نهج‏البلاغه را حَکَم و داور قرار دهیم، می‏بینیم که ادعای نص امامت را نقض نموده و تمام ادعاهای شیعه در این باب را به کلی از بین برده یا تناقضش را اثبات می‌کند و تناقض نیز دلیل باطل بودن این مذهب است.

طبق گزارش نهج‏البلاغه، وقتی مردم خواستند با امیرالمؤمنین بیعت کنند، وی گفت: «از من دست بردارید و دیگری را بطلبید. ما به کاری اقدام می‌کنیم که دارای صورت‏ها و رنگ‏های مختلف است، دل‌ها بر آن استوار نیست و عقل‌ها زیر بارِ آن نخواهند رفت. ابر سیاه آفاق را فراگرفته و راه روشن تغییر یافته و بدانید که اگر من دعوت شما را بپذیرم، طبق آنچه خود می‌دانم عمل خواهم کرد و به سخنِ گوینده و سرزنشِ توبیخ̀کننده گوش نمی‌دهم؛ و اگر مرا رها کنید، مانند کسی چون شما هستم و چه بسا به سخنان شما بیش از دیگران گوش دهم و مطیع‌ترین شما نسبت به فرمان کسی باشم که او را والی و زمامدار قرار می̀دهید. وزیر و مشاور شما باشم، برایم بهتر است از اینکه‌ امیر و زمامدار شما باشم» [۱۷۶].

این سخنان علی بر عدم منصوص بودن امامت وی از سوی رسول‌خداجدلالت می‌کند وگرنه نمی‌توانست [و حق نداشت] بگوید: «مرا رها کنید ...» [۱۷۷]. درحالی‌که بنابر باور شیعه امامت مهمترین ارکان دین است لذا چگونه اجازه دارد و می‌تواند مردم را به بیعت با دیگری امر کند و بگوید: «به دنبال کسی جز من باشید»؛ نکتۀ دیگر این است که امام معصوم بیعت مردم با امامتِ خود را رد کرده و از آنها می‌خواهد دست از سرش بردارند؛ حال آنکه‌ بنا بر ادعای کتاب‌های شیعه «خدا به سه گروه از مردم نظر رحمت نمی‌اندازد، با آنها صحبت نمی‌کند و ایشان عذاب شدیدی خواهند دید: کسی که با امامی بیعت کند که از جانب خدا امام نباشد ...». [اگر این ادعای دروغ را بپذیریم،] آیا بدین معناست که امام علی مسلمانان را بعد از ایمان آوردن به کفر فرمان می‌دهد؟ یا اینکه‌ ادعاهای شیعه در این مورد ربطی به امام ندارد، بلکه دسیسۀ کافرِ کینه‏توزی است که نتوانسته خود خون‌بهای خویشانش را بگیرد و بر آن شده تا امت اسلام را متفرق گردانَد و درگیری و اختلاف را بین ایشان گسترش دهد؟

ابنمطهر حلی اقرار کرده ‌که‌ هرکس خواهان فسخ بیعت باشد، امام نیست؛ زیرا اگر امام بود، نباید چنین تقاضایی می‌کرد [۱۷۸]؛ پس تکلیف کسی که بیعت را رد کرده و دستور داده با دیگری بیعت کنند چگونه است؟ آیا این موضوع، به طریق اولی، دلیل محکمی نیست بر اینکه‌ هیچ حدیثی از رسول خداجدربارۀ امامت وجود ندارد؟ این معنا که در نهج‏البلاغه آمده، با آنچه در قرآن نازل شده و از حوادث تاریخی گزارش شده، تطابق دارد؛ چرا که خلفای راشدینشبه مقام خلافت چشمِ طمع نداشته و خواهان آن نبودند؛ زیرا خلافت از نگاه آنان امانتی عظیم و تکلیفی پرمشقت و دشوار بود.

اهل‏سنت و شیعه در این مورد اتفاق نظر دارند ‌که‌ علیسدر دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمانشکسی را برای بیعت با خود دعوت نکرد و کسی هم در اين مورد با او بیعت نکرد [۱۷۹]. با وجود این، علمای شیعه این حقیقت را طوری تفسیر می‌کنند که با مقام و شخصیت امیرالمؤمنین سازگاری ندارد؛ زیرا معتقدند که تنها او امامِ برحق و شایستۀ امامت بود، اما نمی‌توانست حقِ خود را بگیرد [۱۸۰]؛ پس ناچار شد به تقیه پناه برده و از بزرگ‏ترین مسئله و تکلیفِ دین، شانه خالی کند. این موضوع، فرقه‏ای از شیعه ـ «کاملیه»‌ ـ را تا بدانجا کشاند که علیشرا کافر می‌دانند؛ زیرا بر این باورند که وی از مطالبۀ این حقِ خود شانه خالی کرده است. دلیل این رویکرد افراطی، آن است که بنیان‌گذاران اعتقاد شیعه‏گری نمی‏خواستند امام علیشرا یاری رسانده و او را پیروز گردانند؛ بلکه تنها هدف‌شان ایجاد تفرقه بین امت اسلام و دسیسه علیه آن بود؛ از این‌رو، نتیجۀ سخن و عقیدۀ آنان، صدور حکم گمراهی تمام امت اسلام بود که امیرالمؤمنین علیشنیز یکی از آنها می‌باشد.

به روایت نهج‏البلاغه امیرالمؤمنین فرموده است: « چه بسا به سخنان شما بیش از دیگران گوش دهم و مطیع‌ترین شما نسبت به فرمان کسی باشم که او را والی و زمامدار قرار می̀دهید». این سخنان امامسادعای آنها را که می‌گویند وی از روی تقیه با خلفای قبل از خود بیعت نموده و از آنها اطاعت کرده است، باطل می‌کند؛ زیرا کسی که تقیه کند، نمی‌تواند مانند یکی از مسلمین بیعت‌کننده عمل کند، چه رسد به اینکه‌ از همه بیشتر بشنود و اطاعت کند. همچنین اینکه گفته: «... کسی که شما او را والی و زمامدار قرار می̀دهید ...» بیانگر این واقعیت است که امرِ ولایت، به رأی اکثریت مسلمین و اتفاق‌نظرِ آنها بستگی دارد، نه به حدیث موهوم و خیالی و نه منحصر کردن امامت در یک شخص.

امام علی بار دیگر و به روشی دیگر، بیعت با خود را رد می‌کند: «وزیر و مشاور شما باشم، برایم بهتر است از اینکه‌ امیر و زمامدارتان باشم». این عبارت، ادعای شیعه در مورد افتخار علیسبه فضائل و تظاهر به معجزات و خرده گرفتن از خلفای پیشین برای استدلال بر حقانیت خود نسبت به امامت را به کلی نفی و مقولۀ «وصیت» را از اساس باطل می‌کند.

امامسدر عبارت دیگری اشاره می‌کند ‌که‌ پذیرفتن خلافت، نه به دلیل رغبت، بلکه به خاطر درخواست مسلمین و تحمیل این مسئولیت بر او بوده است. وی هرگز [برای خلافتش] مدعی وجود حدیث و وصیت نبود؛ بلکه ‏فرمود: «به خدا سوگند، من هیچ رغبتی به خلافت و هیچ طلبی برای ولایت نداشتم؛ بلکه شما مرا به سوی آن دعوت کردید و آن وظيفه را به عهده‌ام گذاشتيد ...» [۱۸۱]. گفته می‌شود که بیعت با علیستوسط مهاجرین و انصار کامل شد؛ زیرا شورا حق آنها بود و فقط اجماع ایشان در آن مقام معتبر بود. پس اگر آنگونه که کتاب‌های شیعه آنها را توصیف می‌کنند، همگی مرتد بودند، اعتبار بیعت و اجماع آنها جایز نیست و اگر حدیثی دربارۀ امامتِ او وجود داشت، اصولاً نیازی به بیعت و اجماع مهاجرین و انصار نبود.

شیعه در روایتی دیگر از امیرالمؤمنین چنین نقل می‌کند: «همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با همان شرايط و مقررات با من نیز بیعت کردند (پس روشِ بیعت او با دیگر خلفا تفاوتی نداشت)؛ پس کسی که شاهد و حاضر است، حق ندارد کسی دیگر را برگزیند و غایب هم حق ندارد آن‌را نپذیرد (این اشاره است به اینکه‌ بیعت با علی ـ چنان‌که امامیه گمان می‌کندـ از قبل ثابت نبوده؛ بلکه تنها بعد از بیعت مهاجرین و انصار با او ثابت شده و کسی حق رد نداشته است). شورا فقط از آنِ مهاجرین و انصار است؛ پس اگر در مورد مردی اتفاق‌نظر کرده و او را امام نامیدند، خداوند از آن خشنود است (پس اصل در انتخاب، اجماع و هم‌رأیی مهاجرین و انصار است، نه آیه و حدیث). اگر كسى از فرمان اهل شورا با انكار و بدعت بيرون رود، او را به آن برمى‏گردانند؛ و اگر فرمان آنان را نپذيرد، با او به خاطر پيروى از غيرِ راهِ اهل ايمان مى‏جنگند و خداوند آن چیزی را كه خود بر عهده گرفته [يعنى عذاب دوزخ] بر گردن او نهد» [۱۸۲].

این فرمودۀ امیرالمؤمنین، نص صریحی است دال بر اینکه‌ هیچ دلیلی از قرآن و سنت بر امامت او وجود نداشته است؛ پس شورا ـ در مورد امر امامت ـ تنها از آنِ مهاجرین و انصار بوده و آنها در مورد هرکس اجماع کرده باشند، او امام است و هرکس از آن دستور خارج شود، واجب است با او بجنگند؛ چرا که راه غیر مؤمنین را در پیش گرفته است. اگر نصی در مورد امامت وجود داشت، امیرالمؤمنینشهرگز چنین چیزی نمی‏فرمود.

آنچه نقل شد، عیناً عبارات نهج‏البلاغه است که بنا به اعتقاد شیعه، سخنانی بی‌شک و شبهه می‌باشد و در پس و پیش آن باطل راه ندارد و یقین دارند که کلام معصوم است. شیعه در حالی به وثاقت تمام نهج‏البلاغه اعتقاد دارد که تنها همین یک خطبه تمام آنچه در مورد نص امامت علی و ائمه ساخته و پرداخته‌اند در هم می‏ریزد و منهدم می‌کند.

این سخنِ روایت‌شده از علی در نهج‏البلاغه با آنچه از طریق اهل‌سنت از امیرالمؤمنین روایت شده سازگار است؛ پس نزد هر دو فرقه صورت اجماع به خود می‌گیرد؛ زیرا امام احمد در مسند خود از عبدالله بن سبع روایت می‌کند که گفت: «از علی شنیدم (و یادآور شد که کشته خواهد شد) [که مردم به او] گفتند: پس کسی را برای جانشینی ما تعیین کن؛ فرمود: "نه، بلکه همان‌گونه که رسول خداجشما را ترک کرد، من هم شما را ترک می‌کنم". آنان گفتند: وقتی نزد پروردگارت رفتی چه می‌گویی؟ فرمود: "می‌گویم: خدایا، مرا در میان ایشان رها کردی درحالی‌که همه چیز برایت روشن و آشکار بود؛ سپس مرا گرفتی و به سوی خود بازگردانیدی. تو خود در میان آنها هستی؛ اگر خواستی، آنها را اصلاح می‌کنی و اگر خواستی، آنان را فاسد می‌گردانی"» [۱۸۳].

امام احمد همین سخن را به نقل از راویانی دیگر نیز روایت کرده است [۱۸۴]. در همین باب، روایات دیگری نیز در سایر منابع روایی موجود است [۱۸۵]که ثابت می‌کند حضرت رسولجدر مورد شخص خاصی برای خلافت وصیت نکرده بود؛ از جمله اینکه عباس به علیسگفت: «... بیا نزد ایشان [یعنی رسول خدا ج]برویم که بپرسیم جانشینِ پس از او کیست؛ اگر [آن شخص] در میان ما باشد، او را می‏شناسیم و اگر در میان ما نباشد، ما را به [اطاعت از] او امر می‌کند و [نسبت به وی] توصیه می‌نماید» [۱۸۶].

در مورد وفات رسول اللهجدر برخی روایات آمده است که «روز وفات دوشنبه بود، پس این دلالت می‌کند که رسول خداجبدون وصیت در مورد امارت وفات یافت» [۱۸۷].

در صحیح بخاری نیز آمده است که «نزد عائشهلیادآور شدند که علیسوصیّ [پیامبر] است؛ ایشان گفت: "چه موقع در مورد او وصیت کرد، حال آنکه وقت وفات بر سینۀ من تکیه زده بود؟" یا گفت: "در دامن و آغوش من بود، درخواست تشت کرد، خود را در دامن من رها کرده بود و احساس نکردم کی وفات کرده است، پس کی برای او وصیت کرد؟" [۱۸۸]. همچنین از ابن‌عباس به روایت صحیح نقل شده که پیامبرجوصیت نکرد. این سخن را ابن‌ ابی‌شیبه از طریق ارقم بن شُرَحبیل از او روایت کرده است [۱۸۹].

[۱۷۳] بنگرید به: منهاج السنة: ۳/۳۵۶. [۱۷۴] منظورش از سه محمد، صاحبان چهار کتاب از منابع شیعه هستند: محمد بن یعقوب کلینی، محمد بن حسن طوسی، و محمد بن علی بن بابویه قمی. [۱۷۵] منهاج السنة: ۴/۲۱۰. [۱۷۶] نهج‏البلاغه: خطبۀ ۹۲. شیخ مفید سخن امام علی را دربارۀ نحوه بیعت چنین گزارش می‌کند: «نزد من آمدید تا با من بیعت کنید و من سر باز می‏زدم و دستم را واپس نگه داشتم. با من به کشاکش پرداختید و از من حمایت می‏کردید و دستم را گشودید؛ پس بازش داشتم و آن‌را برای بیعت کشیدید؛ پس نگاهش داشتم. آنگاه بر من هجوم آوردید، مانند هجوم شترانِ تشنه که روزِ آب خوردن به آبشخور خود درآیند؛ بر سر من چنان ازدحام کردید که پنداشتم یکدیگر را خواهید کشت یا مرا می‌کُشید ... پس گفتید: "با تو بیعت می‏کنیم مطابق آنچه با ابوبکر و عمر بیعت شد و ما جز تو کسی را [شایستۀ خلافت] نیافتیم و جز به خلافتِ تو خرسند نیستیم؛ بیعت ما را بپذیر تا پراکنده نشویم و اتحادِ سخن دچار اختلاف نگردد". پس من به کتاب خدا و سنت رسول گرامی او با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خود فرا خواندم. هرکس به میل خود بیعت کرد از او پذیرفتم و هرکس نخواست، اجبارش نکردم و به حال خودش واگذاشتم ...» (الإرشاد: ص۱۳۰ و ۱۳۱). آیا کسی که خواهان خلافت باشد و بدان چشم ‏دوخته باشد، چنین سخنانی می‌گوید؟ آیا همراه فاطمه خانه‌های اصحاب را می‌گردد و از آنها می‏خواهد با او بیعت کنند؟ آیا برای ادعای وجود نص بر امامت و تکفیر مخالفان جایی باقی مانده است؟ چگونه به فکر خطور می‌کند که علیسمردم را به سوی کفر دعوت کند؟ چنان‌که می̀دانیم، در فرهنگ شیعه هرکس با امام بیعت نکند، کافر محسوب می‌شود؛ حال آنکه علی در اینجا بیعت را رد می‌کند. [۱۷۷] محمود شکری آلوسی، تعلیقات علی ردود الشیعة، خطی. [۱۷۸] ابن‌مطهر، منهاج الکرامة: ۱۹۵. [۱۷۹] منهاج السنة: ۱/۲۲۵. [۱۸۰] همانجا. [۱۸۱] نهج البلاغة: خطبۀ ۲۰۵. [۱۸۲] همان: نامۀ ۶. این سخن را با آنچه شیخ مفید در الإرشاد (ص۱۳۰) آورده است مقایسه کنید. [۱۸۳] مسند احمد: ۲/۲۴۲، شماره ۱۰۸۷. احمد شاکر گفته است: «اسنادش صحیح است». این حدیث در مجمع الزوائد: (۹/۱۳۷) وجود دارد. هیثمی گفت: «احمد و ابویعلی روایت کرده‌اند و رجال آن، صحیح است و بزار به اسناد حسن روایت کرده است». [۱۸۴] المسند: ۲/۳۴۰، شماره ۱۳۳۹. احمد شاکر گفته است: «اسناد آن صحیح است». [۱۸۵] دارقطنی، سنن الکبری: ۸/۱۴۹؛ البداية والنهاية: ۵/۲۵۰ و ۲۵۱، و ۷/۳۲۴ و۳۲۵. [۱۸۶] صحیح بخاری، کتاب الإستئذان: ۷/۱۳۶. [۱۸۷] البداية والنهاية: ۵/۲۵۱. [۱۸۸] صحیح بخاری، کتاب الوصایا: ۳/۱۸۶، و کتاب المغازی: ۵/۱۴۳؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب ترك الوصية لمن ليس له شئٌ يُوصی فيه: ۲/۱۲۵۷، حدیث ۱۶۳۶؛ نسائی کتاب الأحباس، باب هل أوصی النبي۶/۲۴۰؛ امام احمد: ۶/۳۲. [۱۸۹] مصنف ابن ابی‌شیبه: ۱۱/۲۰۷، ۱۰۹۸۸؛ ابن‌حجر این حدیث را تصحیح نموده است؛ بنگرید به فتح الباری: ۵/۳۶۱.