نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

فصل هفتم بَداء

فصل هفتم بَداء

یکی از اصول عقیدتی شیعۀ دوازده‏امامی، عقیدۀ «بداء» در مورد خداوند متعال است. آنان در این مسئله چندان مبالغه کرده‏اند که گفته‏اند: «هیچ عبادتی مانند بداء نیست» [۹۶۳]و «هیچ چیزی چون اعتقاد به بداء موجب بزرگداشت خداوند نیست» [۹۶۴]و «اگر مردم می‌دانستند که اعتقاد به بداء خداوند چه اجر و پاداشی دارد، از حرف زدن دربارۀ آن سست نمی‌شدند» [۹۶۵]و «خدا هیچ پیامبری را مبعوث نکرده است، مگر با [مأموریت] تحریم شراب و اقرار به بداء خداوند» [۹۶۶].

به نظر می‏رسد پایه‏گذارِ این بدعت در مذهب شیعه، محمد بن یعقوب کلینی ـ‏ ملقب به ثقة‏الاسلام‏ـ (م. ۳۲۸ ق) باشد. او این اعتقاد را در بخش اصول از کتاب «الکافی» مطرح نموده و آن‌را ضمیمۀ کتاب التوحید کرده است. وی همچنین بابی با عنوان «باب البداء» را به این موضوع اختصاص داده و در آن شانزده حدیث [جعلی] منسوب به ائمه را ذکر نموده است. پس از کلینی، ابن‏بابویه (م.۳۸۱ ق) نیز در کتاب «الإعتقادات» ضمن تبیین عقاید شیعه، به این عقیده پرداخته و باب جداگانه‏ای به نام «باب بداء» به آن اختصاص داده است [۹۶۷]. اهمیت این کتاب به اندازه‏ای است که آن‌را «دین امامیه» می‌نامند. وی این عقیده را در کتاب «التوحید» نیز ذکر کرده است [۹۶۸]. محمدباقر مجلسی (م.۱۱۱۱ق) نیز به موضوع بداء اهمیت زیادی داده و در «بحارالأنوار» بابی با عنوان «باب نسخ و بداء» تنظیم کرده و در آن، هفتاد حدیث به ائمه نسبت داده است [۹۶۹]. عقیده به بداء در کتاب‌های عقاید علمای معاصر شیعه نیز نقل شده [۹۷۰]و حضرات در مورد شأن و منزلت این عقیده، کتاب‌های مستقلی نوشته‏اند که بالغ بر بیست و پنج عنوان است و آقابزرگ تهرانی در «الذریعة» آنها را فهرست کرده است [۹۷۱].

شاید خوانندۀ مسلمان از این عقیده تعجب کند؛ چرا که این موضوع برای مسلمانان شناخته‏شده نیست و در کتاب خدا و سنت پیامبرشجذکری از آن نرفته است، با وجود آنکه ـ بر اساس توهمِ شیعه ـ بزرگ‏ترین وسیلۀ بزرگداشت و عبادت خداوند متعال و یکی از اصول رسالت پیامبراناست و اجر و پاداشی در خود نهفته دارد که اگر مسلمانان می‌دانستند، همانند شهادتین آن‌را برزبان جاری می‌کردند.

بر اساس فرهنگ واژگان عربی، «بدا، بدواً، بدوّاً و بداءة» به معنی ظاهر شدن است و «بدا له فی الأمر بدواً» و «بداءً» و «بداةً» به معنی «تغییر رأی» و «پدید آمدن رأی و نظر جدید» می‏باشد [۹۷۲]. پس واژۀ «بداء» دو معنی دارد:

نخست: «آشکار شدن بعد از مخفی بودن»؛ مثلاً می‏گویند: «بدا سور المدینة» یعنی: «دیوارهای اطراف شهر نمایان شد»؛

دوم: «پدید آمدن رأی جدید». فرّاء [واژه‏شناس قرن دوم هجری] می‌گوید: «بدا لی بداء یعنی رأی جدیدی برایم به وجود آمد»؛ و اسماعیل جوهری نیز همین نظر را دارد [۹۷۳].

هردو معنی بالا در قرآن کریم به کار رفته است:

﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُۖ[البقرة: ٢٨٤]

«و اگر آنچه را در دل خود دارید، آشکار کنید یا آن‌را پنهان نمایید، الله شما را به آن محاسبه می‌کند»؛

﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ[يوسف: ٣٥]

«سپس بعد از آنکه نشانه‌های (پاکی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند تا مدتی او را زندانی کنند».

واضح است که بداء با هر دو معنای آن، مستلزم جهل و نادانی سابق و حادث شدن علم است که هر دو در حق خداوند متعال محال است و نسبت جهل و تغییرِ رأی به خداوند متعال، بزرگ‏ترین کفر است. پس امامیه چگونه این عقیده را بزرگ‏ترین عبادت به حساب می‌آورد؟ چگونه ادعا می‌کند هیچ چیزی همانند اعتقاد به بداءِ خداوند، موجب بزرگداشت او تعالی نیست؟ خداوندا، منزّهی تو؛ این تهمت بزرگی است.

این معنای زشت، در کتاب‌های یهود نیز موجود است. در توراتی که یهودیان مطابق با هواهای نفسانی خود تحریف کرده‏اند، نصوص صریحی وجود دارد که در ضمن آنها «بداء» به خداوند متعال نسبت داده شده است [۹۷۴]. واضح است که ابن‏سبأ یهودی بسیار کوشید تا اعتقادی را که از تورات برگرفته بود، در جوامع اسلامی ترویج دهد. وی تلاش می‌کرد به نام شیعه‌گری و زیر سایۀ دعوت به ولایت علی تأثیرگذار باشد؛ چون فرقۀ «سبئیه» به بداء معتقد بوده و باور داشتند که خدا چندین بداء دارد [۹۷۵]. این عقیده بعداً به فرقۀ «کیسانیه» یا «مختاریه» ـ پیروان مختار بن ابی‌عبید ثقفی ـ منتقل گشت و آنها با عقیده به بداء و پایبندی به این باور مشهور شدند.

بنا بر نظر فرقه‏شناسان، کیسانیه بدین علت بداء را برای خدا جایز می‏دانستند که مُصعَب بن زبیر لشکر نیرومندی را به جنگ با مختار و پیروانش اعزام نمود و مختار نیز احمد بن شمیط را با سه هزار جنگاور برای مبارزه با او فرستاد و به آنها گفت: «به من وحی شده که پیروزی از آنِ شماست»؛ ولی ابن‏شمیط و لشکریانش شکست خوردند [۹۷۶]و چون نزد مختار برگشتند و گفتند: «کجاست آن پیروزی که به ما وعده دادی؟» مختار گفت: «[خدا] اینچنین به من وعده داد سپس بداء نمود؛ چنان‌که فرموده است: ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ» [۹۷۷]. بنابراین چنان‌که می‌بینید، مختار ابتدا مدعی علم غيب و آنچه در آینده رخ می‌دهد بود؛ ولی همین که برخلاف ادعایش اتفاق ‌افتاد ‌‌گفت: «پروردگار بداء کرد». همین معنی، در روایات اثناعشریه نیز یافت می‏شود؛ زیرا آنان در بین پیروان خود چنین شایع کرده‌اند که «ائمه از گذشته و آینده خبر دارند و چیزی از آنها پنهان نیست» [۹۷۸]؛ پس هر خبری را که به ائمه نسبت دادند و در واقعیت خلاف آن اتفاق می‏افتاد می‌گفتند: «این از باب بداء است». مجلسی نیز در «بحارالأنوار» باب بداء، از ابوحمزۀ ثمالی چنین روایت کرده است: «ابوجعفر و ابوعبداللهإگفتند: ای ابوحمزه، اگر به تو خبری دادیم که از اینجا می‌آید و از جای دیگر آمد، قطعاً خدا هر چه خود بخواهد می‌کند؛ و اگر امروز چیزی به تو گفتیم و فردا خلاف آن‌را گفتیم، همانا خدا هر چه خود بخواهد محو یا تثبیت می‌کند» [۹۷۹].

آخوندهای شیعه این آرزو را به پیروان‌شان تلقین می‌کردند که در آینده، امور به دست آنها باز خواهد گشت و حکومت از آنِ ایشان خواهد بود؛ حتی در روایتی که به جعفر نسبت دادند، زمان را هفتاد سال تعیین کردند؛ ولی وقتی هفتاد سال گذشت و چیزی از آن وعده‌ها تحقق نیافت، پیروان‌شان شکایت کردند؛ و اینجا بود که پایه‏گذارانِ مذهب شیعه برای خروج از این معضل گفتند: «بداء خداوند متعال، مقتضی این تغییر بوده است» [۹۸۰].

روایات شیعه در حیات جعفرصادق از خبرهایی سخن می‌گفتند که جعفر گفته بعد از وی، امامت برای پسرش اسماعیل است؛ ولی موضوع پیش‏بینی‏نشده‏ای اتفاق افتاد و اسماعیل پیش از فوت پدرش از دنیا رفت. این رخداد، ضربۀ هولناکی بر پیکر شیعه بود و بزرگ‏ترین شکاف درون‏مذهبی را که تا امروز هم باقی است در مذهب شیعه پدید آورد. لذا برای رهایی از این مشکل بزرگ، به عقیدۀ «بداء» پناه بردند. با وجود تمام این تمهیدات، باز هم گروه بزرگی از آنان جدا شده و بر امامت اسماعیل باقی ماندند که همان فرقۀ «اسماعیلیه» هستند. علمای شیعه، برای برون‏رفت از این مشکل، روایاتی را به جعفر نسبت داده‏اند که می‌گوید: «امری بر خدا آشکار نشد مانند آنچه دربارۀ اسماعیل برای او آشکار شد که در زمان حیات من، جان او را گرفت تا بدین وسیله [مردم] بدانند او امام بعد از من نیست» [۹۸۱]. فرقۀ اثناعشریه این عقیده را پذیرفتند و به جای اسماعیل، به امامت موسی روی آوردند.

مؤسسین تشیع ادعا می‌کنند که ائمه از حوادث گذشته و آینده و زمان مرگ و روزیِ هرکس خبر دارند. این در حالی است که پیروان آنان و دیگر مردم به چنین ادعاهایی اعتقاد ندارند. ائمه نیز به مردم چنین چیزی نمی‏گفتند؛ زیرا اصلاً نه چنین توانی داشتند و نه مدعیِ آن بودند. بنابراین بنیان‌گذاران تشیع برای توجیه آن ناتوانی‌ها، جز عقیدۀ «بداء» چاره‌ای دیگر نیافتند؛ لذا از آنها نقل می‌کردند که ائمه از بیم اینکه خداوند بداء کند و تصمیم‌هایش را تغییر دهد، دربارۀ غیب چیزی به مردم نگفته‌اند [۹۸۲]. آنان ادعا می‏کردند که «علمِ آگاهی از [زمان و چگونگیِ] مرگ، رزق و روزی، بلاها، حوادث و بیماری‌ها به ائمه داده شده و بداء شرطِ آن است» [۹۸۳]. این حیلۀ دیگری بود؛ زیرا اگر خلاف ادعای‌شان اتفاق می‏افتاد، می‏توانستند دروغ‌شان را با کمک آن بپوشانند و توجیه کنند.

شیعیان موظف بودند که به مقتضای این عقیده، تسلیم این تناقض و اختلاف و دروغ باشند. در تفسیر قمی روایتی طولانی نقل شده که از پایان دولت بنی‏عباس خبر می‏دهد و در روایت دروغی از قول امام چنین‌ گفته‏اند: «اگر چیزی را به شما خبر دادیم و موافق با واقعیت بود، بگویید: "خدا و رسولش راست گفتند"؛ و اگر واقعیت بر خلاف آن بود، [باز هم] بگویید: "خدا و رسولش راست گفتند". [برای این کار،] پاداشِ دو برابر دارید» [۹۸۴].

عقیدۀ بداء در آغاز ظهورش، شک و تردید فراوانی در دل شیعیان عاقل پدید آورد؛ تا جایی که برخی از ایشان به حقیقت بازی پی بردند و به کلی از مذهب امامیه فاصله گرفتند. در کتاب‌هایی فرقه‏شناسی، داستان یکی از این افراد به نام «سلیمان بن جریر» نقل شده است. او کسی است که فرقۀ «سلیمانیه» ـ از انشعابات زیدیه ـ بدو منسوب است. دروغگویی و عوام‏فریبیِ شیوخ شیعه تا آنجاست که خود بدان اعتراف کرده‏اند: «بی‏تردید، بزرگان رافضه برای پیروان‌شان دو اعتقاد تدارک دیده‏اند که به وسیلۀ آنها مردم هرگز دروغ‌های‌شان را کشف نمی‌کنند؛ و آن دو سخن، بداء و اجازۀ تقیه است» [۹۸۵]. سلیمان بن جریر دراثنای زندگی در جامعۀ شیعه و معاشرت با شیعیان، دریافت که آنان چگونه با توسل به عقیدۀ بداء، دروغ‌های‌شان را در مورد ادعای علم غیب ائمه می‌پوشانند؛ پس گفت: «بزرگان و رهبران شیعه در مورد علم به گذشته و آینده و خبر از آنچه فردا خواهد بود، خود را به مثابه پیامبری برای پیروان خود قرار می‏دادند و به پیروان‌شان می‏گفتند: "در آینده فلان چیز و فلان چیز خواهد بود"؛ پس اگر آینده مطابق چیزی بود که آنها گفته بودند، به مردم می‌گفتند: "آیا به شما نگفتیم چنین خواهد بود؟ پس ما از جانب خداوند ـ عزوجل ـ چیزهایی را می‌دانیم که انبیای الهی می‌دانستند و بین ما و بین خداوند ـ عزوجل ـ همان اسباب و رابطه‏ای برقرار است که پیامبران به وسیلۀ آن، از جانب خدا چیزهایی می‌دانستند". اما در صورتی که آن واقعه، مطابق با خبر و پیشگویی آنان رخ نمی‏داد، می‌گفتند: "خداوند متعال بداء نموده؛ پس آن‌را تکوین نکرده است"» [۹۸۶]. وی سپس ادامه می‌دهد که بزرگان شیعه، به مقتضای عقیدۀ تقیه، پیروان‌شان را فریب می‌دادند؛ در نتیجه، گروهی به آنها متمایل شده‌ و از آنها پیروی می‌کردند [۹۸۷]. با این سخن، مشخص می‏شود که اگر عقیدۀ بداء ساقط گردد، مذهب اثنا‌عشریه نیز ریشه‏کن می‏گردد؛ زیرا اخبار و وعده‏هایی که تحقق نیافته‌اند، صفت امامت را از آنها نفی می‌کند.

مقولۀ بداء، با بدترین پیامد‌ها و وخیم‌ترین عواقب، به سوی شیوخ بدعتگذارِ شیعه بازمی‌گردد و آن هم اضافه شدن عاملِ دیگری است بر کفر و ارتدادشان [۹۸۸]؛ زیرا آنان با این اعتقاد، مخلوقی به اسم «امام» را از خُلفِ وعده، اختلاف در گفتار و تغییر در عقیده، منزه دانسته و او را هم‏شأن و برابر با الله متعال و دانایِ آشکار و نهان دانسته‏ا‏ند. او پاک و برتر است از آنچه آنها می‌گویند؛ بسیار برتر و مُنزّه‌تر [۹۸۹]. آنان به جای خالق، مخلوق را از خُلفِ وعده پاک و منزّه دانسته‏اند؛ زیرا آشکار است که غلو و افراط آنها در مورد امام باعث شده هیچ هیبت و وقاری در دل‌های‌شان برای الله عزوجل باقی نماند؛ پس همچنان در شوره‏زارِ کفر و گمراهی سرگشته و حیرانند.

بزرگان شیعه کوشیده‏اند برای خلاصی از ننگ این عقیده و فرار از کفرِ آن، راهی بیابند. مثلاً خواجه نصیر طوسی (م۶۷۲ ق) که مجلسی به او لقب «محقق» داده است، بداء را به عنوان عقیدۀ اثناعشریه انکار نموده و درمورد عقیدۀ طایفه‏اش چنین می‏گوید: «آنها معتقد به بداء نیستند؛ بلکه سخن از بداء، تنها در روایتی آمده است که از جعفر نقل کرده‏اند مبنی بر اینکه وی اسماعیل را قائم‏مقام خود قرار داد؛ ولی اسماعیل کاری کرد که جعفر به آن راضی نبود؛ پس موسی را جانشین خود قرار داد. وقتی علت را از او پرسیدند، وی گفت: "برای خدا در امر اسماعیل، بداء صورت گرفت"؛ و این تنها یک روایت است و به اعتقاد شیعه، خبرِ واحد موجب علم و عمل نیست» [۹۹۰]. حقیقت این است که این سخن، خلاف واقعیت است؛ چرا که بداء یکی از عقایدی است که ایشان بدان اعتراف کرده‌اند و روایات و اخبارشان در مورد آن بسیار است. به همین خاطر است که مجلسی، این جوابِ طوسی را عجیب دانسته و آن‌را ناشی از عدم آگاهی کاملِ وی از اخبار و روایات می‌داند [۹۹۱].

گروه دیگری از شیوخ شیعه، در مورد بداء به عنوان یکی از عقاید شیعه اقرار می‌کنند؛ ولی می‌کوشند برایش تأویل مقبولی ارائه دهند. مثلاً ابن‏بابویه احادیث بداء را طوری توجیه می‌کند که نشانه‌های اضطراب و آشفتگی در آنها هویداست. وی در ابتدا می‏گوید: «بداء، چنان‌که مردم نادان تصور می‌کنند به معنی پشیمان شدن خدا نیست. خداوند از آن پاک و منزه است؛ ولی بر ما واجب است اقرار کنیم که خداوند ـبداء دارد؛ بدین ‌صورت که شروع به آفریدن چیزی از مخلوقات می‏کند و آن‌را قبل از چیز دیگری می‌آفریند؛ سپس آن چیز را از بین می‏برد و آفرینشِ چیز دیگری را آغاز می‌کند» [۹۹۲]. می‌بینید که گفتار او در اینجا کاملاً خارج از موضوع است؛ زیرا از شروعِ خلقت سخن می‏گوید، در‌حالی‌که هیچ مسلمانی در این مورد اختلافی ندارد. اگر مقصود علمای شیعه از بداء این معنی بود، کسی آن‌را انکار نمی‌کرد؛ اما حقیقت این است که آنها برای برون‌رفت از تناقض روایات‌شان در این مورد، راهی نیافته‌اند. خداوند می‌فرماید:

﴿وَبَدَأَ خَلۡقَ ٱلۡإِنسَٰنِ مِن طِينٖ[السجدة : ٧]

«و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد»،

﴿يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ[يونس : ٣٤]

«الله آفرینش را آغاز می‌کند، سپس آن‌را باز می‌گرداند»،

﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُ[القصص: ٦٨]

«و پروردگار تو هر چه بخواهد می‌آفریند و (هر چه بخواهد) بر می‌گزیند».

از این آیات، مفهوم بداء برداشت نمی‌شود. وی در ادامه از حرفش برگشته و بداء را به نسخ تفسیر کرده و بلافاصله می‌گوید: «... یا به انجام کاری فرمان می‏دهد، سپس از آن نهی می‏کند؛ يا از چیزی نهی می‌کند سپس به چیزی مانند آن امر می‌کند. و این [کار] مثل نسخِ شریعت‌ها، تغییر قبله و عدّۀ زنی است که شوهرش فوت می‏کند» [۹۹۳]. او یا نادان است یا خود را به نادانی زده است؛ زیرا در نسخ، بداء به وجود نمی‌آید؛ بلکه آن حکمی که منسوخ شده، در علم خداوند متعال موقت بوده و مدت حکم و زمان پایانش برای او معلوم بوده است. بله، این برای ما بعد از نازل شدن حکم ناسخ، آشکار می‌گردد؛ و این امر، بداء در علم ماست، نه در علم الله تعالی [۹۹۴]. بدین خاطر، خداوند متعال منزه از توصیف شدن به بداء می‏باشد؛ زیرا بداء، با احاطۀ علم خدا بر همه چیز منافات دارد، ولی خداوند متعال از نسخ منزّه نیست؛ چرا که نسخ، بیان مدتِ حکمِ اول است، به صورتی که سابقاً درعلم باری تعالی بوده، اگر چه این کار، به نسبت [علمِ] ما بداء است [۹۹۵]؛ «زیرا خداوند متعال در علم ازلیِ خود، برای هر حُکم، زمان مشخصی را تعیین فرموده است که هر وقت زمان آن به سر رسد، حکم دیگری با امر و نهی خداوند جایگزین آن می‏گردد. پس در علم ازلی خداوند، تغییری صورت نمی‌گیرد» [۹۹۶]. خداوند متعال فرموده است:

﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ[البقرة: ١٠٦]

«هر آیه‌ای را نسخ کنیم یا (از دل مردم بزدائیم) و فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همانند آن‌را می‌آوریم».‏

عبدالقاهر بغدادی، در این مورد شیعه را به باد انتقاد گرفته است و آنان را رسوا می‏کند؛ از جمله می‏گوید: «شیعه نسخ را چیزی از قبیل بداء دانسته، پس گمان کرده‏اند که هرگاه خداوند متعال به چیزی امر کرد و سپس آن‌را نسخ کرد، چیزی دیگر برایش معلوم شده است» [۹۹۷]. شیعه در این گمراهی غوطه‌ور شده است؛ چنان‌که مجلسی روایات منسوخی را در این موضوع ذکر می‌کند و آن‌را در زمرۀ بداء می‌داند [۹۹۸]؛ با وجود اینکه نسخ هیچ رابطه و نسبتی با بداء ندارد [۹۹۹].

ابن‏بابویه در پایان توجیه خود برای عقیدۀ بداء، به این گفته برمی‏گردد که «بداء فقط ظاهر شدنِ امر است. خداوند متعال فرموده: ﴿وَبَدَا لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ مَا لَمۡ يَكُونُواْ يَحۡتَسِبُونَ [۱۰۰۰]بدین معنی است که آنچه تصور[ش را] نمى‏کردند از جانب خدا بر ایشان آشکار ‏گردید؛ و هرگاه برای خدا آشکار شد که بنده‏ای [با اقوامش] صلۀ رَحِم نموده، عمرش را طولانی می‏کند؛ و آنگاه که صلۀ رحم را ترک نمود، از عمر او می‌کاهد» [۱۰۰۱]. این عقب‌نشینی ابن‏بابویه، فقط برای تثبیت اعتقاد نادرستِ شیعه به بداء، بعد از تغییر رنگ و تقلب بسیار می‌باشد. حقیقت این است که افزایش عمر کسی که صلۀ رحم می‏کند، ناشی از بداء و ظاهر شدن امری [جدید] در علم خداوند نیست؛ بلکه صلۀ رحم سبب طول عمر است و خداوند اجل انسان و سببِ آن‌را نیز تقدیر فرموده است که اگر آن سبب نبود، عمر به چنین حدی نمی‏رسید؛ بنابراین خداوند متعال «تقدیر نموده که این انسان، صلۀ رحم و پیوند خویشاوندی‏اش را محکم ‏کند و بدین سبب، تا فلان تاریخ عمر می‌کند. اگر آن سبب نبود، عمرش آنقدر طولانی نمی‌شد؛ ولی او سببش را قضا نموده است. همچنین تقدیر کرده که چون کسی قطع صلۀ رحم ‏کند، پس عمرش تا این مدت باشد» [۱۰۰۲].

شیخ‏الطایفۀ شیعه ـ طوسی ـ در تأویل بداء راه دیگری در پیش گرفته‏ که از روش ابن‏بابویه سالم‏تر است؛ چنان‌که می‏گوید: «بدا لله فيهمعنایش بدا من الله فيهاست؛ یعنی از جانب خدا در آن مورد چیزی روشن می‏شود که قبلاً معلوم نبوده است؛ و نیز در مورد سایر مواردی که بداء روایت شده، مثل موضوع اسماعیل، معنایش این است که خداوند آن‌را [برای همگان] آشکار نمود؛ زیرا مردم گمان می‏کردند که اسماعیل بن جعفر بعد از پدرش امام است؛ ولی وقتی وفات یافت، فهمیدند که گمان‌شان باطل بوده است» [۱۰۰۳]. طوسی با این توجیه از عقیدۀ بداء دفاع می‏کند و شکی نیست که اگر بداء برای خلق باشد، بدین صورت که در اموری واقع شوند که انتظارش را نداشتند، هیچ تعارضی با عقیدۀ اسلامی ندارد. یکی از مراجع معاصر شیعه به نام «محمد حسین آل کاشف‏الغطاء» نیز از این استدلال طوسی در مورد بداء پیروی کرده و می‌گوید: «بداء، اگر چه در اصل به‏ معنی ظاهر شدن چیزی بعد از پنهان بودنِ آن است، ولی در اینجا منظور از آن ظاهر شدن آن چیز برای خدا نیست. کسی که بویی از عقل و شعور برده باشد، زبان به چنین گمراهی و کفری باز نمی‌کند. منظور [از بداء] آشکار کردن امر از جانب خدا برای بندگانی است که خود بخواهد، بعد از اینکه آن‌را از آنها مخفی کرده بود؛ و اینکه می‏گوییم "بَدا لله" یعنی حُکمِ خدا یا امر خدا ظاهر شد» [۱۰۰۴].

با وجودِ همۀ این توجیهات، کسی که از روایات شیعه مطلع باشد، باور نمی‌کند عقیدۀ بداء در اندیشۀ شیعه، با این توجیه و تأویل مطابقت داشته باشد؛ چون روایات‌شان بر نسبت دادن بداء به خداوند دلالت می‌کنند، نه به خلق. به همین دلیل است که [در روایات ساختگیِ شیعه] ائمه از ترس بداء خدا [و تغییر و جریان رویدادها] از غیبگویی خودداری کرده‏اند و درحقیقت، به این بهانه متوسل شده‏ند. آنان در روایت دروغی که به حضرت لوط؛نسبت داده‌اند، مدعی شده‏اند گویا وی فرشتگان را تشویق می‏کرده که پیش از آنکه خداوند [از تصمیمش منصرف گردد] و بداء نماید، هر چه زودتر بر قومش عذاب نازل کنند؛ و می‌گفت: «همین الان آنها را گرفتار کنید؛ زیرا می‌ترسم خداوند در مورد آنها بداء داشته باشد. [فرشتگان] گفتند: "ای لوط، وعده‏گاهِ آنان صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟"» [۱۰۰۵]. آیا می‏توان چنین کفر و الحادی را تأویل و توجیه نمود؟

کلینی نیز دربارۀ بداء از ابو‏هاشم جعفری چنین روایت می‏کند: «پس از وفات ابوجعفر [فرزند علی النقی] نزد ابوالحسن هادی÷رفتم. در این فکر بودم که گویا [ماجرای] این دو نفر ـ یعنی ابوجعفر و ابومحمد ـ مانند [وضعیت] ابوالحسن موسی و اسماعیل ـ دو پسر امام صادق÷ـ هستند و ماجرای این دو نفر نیز مثل داستان آن دو باشد؛ چرا که پس از مرگ ابوجعفر÷انتظار می‏رفت امامت مختص به ابومحمد باشد. پیش از آنکه چیزی به زبان آورم، امام هادی وارد شد و خطاب به من گفت: "ای ابوهاشم، پس از مرگ ابوجعفر برای خداوند در مورد ابومحمد، در مورد امری که برای او شناخته نبود بداء حاصل شد؛ چنان‌که بعد از وفات اسماعیل، دربارۀ موسی÷نسبت به امری که به سبب آن، حال او آشکار گشت، برای او [= خداوند] بداء حاصل شد؛ و این مطلب، همان‌گونه است که تو با خود می‏اندیشیدی؛ هرچند که اهل باطل خرسند نباشند. فرزندم ـ ابومحمدـ جانشین پس از من است و دانشی دارد که مردم بدان نیازمندند"» [۱۰۰۶].

در معنیِ این سخن بیندیشید: «برای خداوند ... در مورد امری که برای او شناخته نبود بداء حاصل شد». می‌بینید که آنان به صراحت بداء را به خداوند متعال نسبت می‏دهند. براستی که این قوم هیچ احترامی برای خداوند متعال قائل نیستند؛ چرا که ـ به گمانِ باطل خودـ با توسل به عقیدۀ بداء، فرصتی برای انتخاب امام و [تجدید نظر و] انصراف از این انتخاب در میان اهل‏بیت فراهم آورده‏اند؛ بدون اینکه پیروان‌شان آنها را بدین خاطر سرزنش نمایند. آنان در این نیرنگ و فریب، حق خداوند ـ عزوجل ـ را رعایت نکرده‏اند؛ زیرا جعل‏کنندگان این روایات، دل‌های خود را از بیم خدا خالی کرده‏اند.

تأویل بداء، به معنی آشکار شدن امر برای مردم از جانب خدا، مجوز و دلیلی برای این گزافه‏گویی‌ها در مورد بداء نیست؛ چنان‌که آن‌را بزرگ‏ترین عبادت‌ها و اصول اعتقاد شیعه قرار دهند. لفظ «بداء» در زبان عربی که قرآن بدان نازل شده، حامل معنای باطلی است؛ پس چگونه چنین چیزی اصل دین به حساب می‏آید درحالی‌که برایش به دنبال تأویل و راه فرار هستند؟

[۹۶۳] أصول الكافى، كتاب التوحید، باب البداء: ۱/۱۴۶؛ ابن‌بابویه، التوحید، باب البداء: ص۳۳۲؛ بحار الأنوار، كتاب التوحید، باب البداء: ۴/۱۰۷. [۹۶۴] أصول الكافى: ۱/۱۴۶؛ التوحید، ابن‌بابویه: ص۳۳۳؛ بحار الأنوار: ۴/۱۰۷. [۹۶۵] أصول الكافی: ۱/۱۴۸؛ التوحید، ابن‌بابویه: ص۳۳۴؛ بحار الأنوار: ۴/۱۰۸. [۹۶۶] منابع پیشین. [۹۶۷] بنگرید به: الإعتقادات: ص۸۹. [۹۶۸] بنگرید به: التوحید: ص۳۳۱. [۹۶۹] بنگرید به: بحار الأنوار: ۴/۹۲ تا ۱۲۹. [۹۷۰] مثلاً بنگرید به: مظفر، عقائد الإمامية: ۶۹؛ الزنجانى، عقائد الإمامية الإثنى‌عشرية: ۱/۳۴. [۹۷۱] بنگرید به: الذريعة إلى تصانيف الشيعة: ۳/۵۳ تا ۵۷. [۹۷۲] القاموس المحیط، مادۀ «ب د و»: ۴/۳۰۲. [۹۷۳] الصحاح: ۶/۲۲۷۸؛ لسان العرب: ۱۴/۶۶. این معنى را در کتاب‌های شیعه بررسی کنید؛ از جمله: طریحى، مجمع البحرین: ۱/۴۵. [۹۷۴] در تورات آمده است: «سوء‌ظن پروردگار نسبت به مردم زیاد شد. پس پروردگار از آفرینش انسان پشیمان شد و گفت: انسانی را که بر روی زمین آفریده‏ام نابود می‏کنم» (سفر تكوین، فصل ششم، شماره ۵). شبیه این معنی باطل در تورات تکرار شده است. بنگرید به: سفر خروج، فصل۳۲، شماره ۱۲ و ۱۴؛ سفر قاضیان، فصل دوم، شماره ۱۸؛ سفر صموئیل اول، فصل پانزدهم، شماره ۱۰ و ۳۴؛ سفر صموئیل دوم، فصل ۲۴، شماره ۱۶؛ سفر أخبار الأیام الأول، فصل۲۱، شماره ۱؛ سفر أرمیا، فصل۴۲، شماره ۱۰؛ سفر عاموس، فصل۷، شماره ۳؛ سفر یونان، فصل۳، شماره ۱۰. این چیزی است که در تورات یهود آمده است و این در حالی است که آنها نسخ را قبول ندارند؛ زیرا گمان می‌کنند که نسخ، مستلزم بداء است. بنگرید به: مسائل الإمامة: ص۷۵؛ مناهل العرفان: ۲/۷۸. ببیند چه تناقض‌گویی‌هایی دارند و چگونه حق را رد و باطل را قبول می‌کنند. [۹۷۵] ملطى، التنبیه والرد: ص۱۹. [۹۷۶] وی در زمرۀ لشکریان مختار بود و در سال ۶۷ هجری کشته شد. [۹۷۷] الإسفرایینى، التبصير في الدين: ص۲۰. بنگرید به: البغدادى، الفرق بين الفرق: ص۵۰ تا ۵۲. معنی آیه: «الله هرچه را که بخواهد محو و (هرچه را بخواهد) اثبات می‌کند و ام‌الکتاب (لوح محفوظ) نزد خداوند است» [الرعد: ٣٩]. [۹۷۸] أصول الكافى، باب أن الأئمة يعلمون علم ما كان و ما يكون و أنه لا يخفى عليهم الشىء: ۱/۲۶۰. [۹۷۹] بحار الأنوار: ۴/۱۱۹؛ تفسیر العیاشى: ۲/۲۱۷؛ البرهان: ۲/۲۹۹. [۹۸۰] بنگرید به: تفسیر العیاشى: ۲/۲۱۸؛ طوسى، الغیبة: ص۲۶۳؛ بحار الأنوار: ۴/۲۱۴. [۹۸۱] ابن‏بابویه، التوحید: ص۳۳۶. بنگرید به: أصول الكافى: ۱/۳۲۷. [۹۸۲] برای مثال، نقل می‌کنند که علی بن حسین گفته است: «اگر بداء نبود، حوادثی را که تا قیامت اتفاق می‌افتد به شما می‌گفتم» (تفسیر العیاشى: ۲/۲۱۵؛ بحار الأنوار: ۴/۱۱۸). [۹۸۳] تفسیر قمى: ۲/۲۹۰؛ بحار الأنوار: ۴/۱۰۱. [۹۸۴] تفسیر قمى: ۱/۳۱۰ و ۳۱۱؛ بحار الأنوار: ۴/۹۹. [۹۸۵] قمى، المقالات و الفرق: ص۷۸؛ نوبختى، فرق الشيعة: ص۶۴. [۹۸۶] قمى، المقالات و الفرق: ص۷۸؛ نوبختى، فرق الشيعة: ص۶۴ و ۶۵. همچنین بنگرید به: رازی، محصّل افكار المتقدمین و المتأخرین: ص۲۴۹. سلیمان بن جریر [به اشتباه] برخی از فریبکاریها و حیله‌ها را به اهل‏بیت نسبت می‌دهد؛ ولی حق این است که این کار، از سوی کافرانی صورت می‏گرفت که خود را به اهل‏بیت منتسب می‌کردند، و می‏کوشیدند تا بدین وسیله، اموال مردم را به یغما برند، علیه خاندان پیامبر خدا توطئه نمایند و وِجهۀ ایشان را تخریب کنند. [۹۸۷] المقالات و الفرق: ص۷۸؛ فرق الشيعة: ص۶۵. [۹۸۸] غزالى، المستصفى: ۱/۱۱۰. [۹۸۹] الوشیعة: ص۱۸۲. [۹۹۰] طوسى، تلخیص المحصل: ص۲۵۰. [۹۹۱] بحار الأنوار: ۴/۱۲۳. [۹۹۲] التوحید: ص۳۳۵. [۹۹۳] التوحید: ص۳۳۵. [۹۹۴] الوشیعة: ص۱۸۳. [۹۹۵] مصطفى زید، النسخ فى القرآن: ۱/۲۰. [۹۹۶] محمد أبوزهرة، الإمام الصادق: ص۲۴۱. [۹۹۷] الملل و النحل: ص۵۲. [۹۹۸] بحار الأنوار: ۹۳/۸۳ و ۸۴. [۹۹۹] برای آگاهی از تفاوت بین «نسخ» و «بداء» و پاسخ به توهمات شیعه و یهود که نسخ و بداء را یکی می‌دانند، بنگرید به: أبى‌جعفر نحاس، الناسخ و المنسوخ: ص۴۴؛ ابوحسین البصرى، المعتمد فى أصول الفقه: ۱/۳۶۸ و ۳۶۹؛ القیسى، الإيضاح لناسخ القرآن و منسوخه: ص۹۸ و ۹۹؛ ابن‌حزم، الإحكام في أصول الأحكام: ۴/۶۸ و ۶۹؛ الآمدى، الإحكام فى أصول الأحكام: ۳/۱۰۹ تا ۱۱۲؛ محمد حمزة، دراسات الأحكام و النسخ فى القرآن: ص۵۹. [۱۰۰۰] معنی آیه: «و برای آنها از سوی الله چیزهایی آشکار می‌شود که هرگز گمان نمی‌کردند» [الزمر: ٤٧]. [۱۰۰۱] التوحید: ص۳۳۶. [۱۰۰۲] شرح الطحاویة: ص۹۲. [۱۰۰۳] طوسى، الغيبة: ص۵۵. [۱۰۰۴] الدين و الإسلام: ص۱۷۳. [۱۰۰۵] فروع الكافى: ۵/۵۴۶. [۱۰۰۶] أصول الكافى: ۱/۳۲۷.