نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

فصل اول: رابطۀ شیعۀ معاصر با منابع قدیمی‌اش

فصل اول: رابطۀ شیعۀ معاصر با منابع قدیمی‌اش

یکی بودن منابع فقهی و حدیثی، تنها عامل اتفاق‏نظر اعتقادی و یکپارچگی در هر جریان فکری و عقیدتی است و همین عامل، معاصرین را به گذشتگان پیوند می‌دهد. شیعیان امروزی، برای دریافت علوم مذهبی خود، از چهار منبع قدیمی بهره ‌گرفته‌اند که به «کتب اربعه» معروف‌اند و عبارتند از: «الکافی»، «التهذیب»، «الإستبصار» و «مَنْ لا يَحْضُرُهُ‌ الْفقيه». برخی از بزرگان شیعه مانند آقابزرگ تهرانی در «الذّریعه» [۱۰۳۱]و محسن امین در «أعیان الشیعة» [۱۰۳۲]نیز بر این نکته صحه گذاشته‌اند [۱۰۳۳]. عبدالحسین موسوی که یکی از علما و آیت‌الله‌های مشهور شیعه است، دربارۀ این چهار کتاب می‌گوید: «کافی، تهذیب و استبصار و مَنْ لا یحْضُرُه ‌الْفَقیه به حد تواتر رسیده‌اند و محتوای آنها کاملاً صحیح می‌باشد. قدیمی‌ترین، صحیح‌ترین و بهترینِ آن چهار کتاب، اصول کافی است» [۱۰۳۴].

آیا شیعیان امروزی، که عقاید مذهبی خود را از یک مصدر و منبع دریافت می‌کنند، می‌توانند دربارۀ جایگاه کلینی [و الکافی] و دیگر گذشتگانی که در حد و اندازۀ او بوده‌اند، اختلاف داشته‌ باشند؟ طبیعی است که هرگز اختلاف نداشته ‌باشند؛ به ویژه در اصول اساسی. اما کار به این‌جا ختم نمی‌شود؛ بلکه بزرگان معاصر شیعه، آنچه را متأخرین آنان در قرن دوازده و سیزده جمع‌آوری کرده‌اند و آنچه را نهایتاً محدث نوری در «مستدرک الوسائل» گردآوری نموده، به عنوان مصادر و منابع دریافت [اصول و اعتقادات و علومِ] خود به حساب آورده‌اند و آنها را «کتاب‌های چهارگانه متأخر» نام نهاده‌اند و این کار، مضاف بر اعتماد آنان به روایات ثبت‌شده در قرن چهاردهم از امامان عصر اول می‌باشد.

باید گفت که این کتاب‌ها ـ به غیر از مستدرک الوسائل‌ـ در دوران اوج قدرت و نفوذ صفویه تألیف شده‌اند؛ به همین دلیل، حاوی بدعت‌ و غلو و امور شرک‌آمیزی هستند که هرگز به ذهن شیعیان گذشته نرسیده‌ است؛ چنان‌که در «بحار الأنوار» مجلسی نیز نمایان است. با این همه، علمای شیعۀ معاصر به این کتاب‌ها اعتماد کامل دارند و این بدان معنی‌ است که بنا به طبیعت حال‌شان، انحطاط و دگرگونی خطرناکی در میان معاصرین بوجود آمده که آنها را به اعماق گمراهی و افراط سوق می‌دهد.

تنها این نیست؛ بلکه شیعیان امروزی به ده‌ها منبع دیگر که آنها را به گذشتگان خود نسبت می‌دهند، اعتماد کرده‌اند؛ و حتی در مقام ارزش و استدلال، اعتبار آنها را چون کتاب‌های چهارگانۀ نخستینِ خود می‌دانند. این حقیقت، در مقدمه و پیشگفتار این منابع نیز هویداست. یکی از آنها فقیه بزرگ حکومت صفوی، محمد باقر مجلسی است که کتابش ـ بحارالأنوارـ را در همان منزلت و جایگاه منابع پیشین معرفی می‌کند.

جالب اینجاست که حتی آخوندهای شیعۀ معاصر، به برخی از مصادر فرقۀ اسماعیلیه ‌نیز اعتماد کرده‌اند؛ از جمله کتاب «دعائم الإسلام» قاضی نعمان ‌بن محمد بن منصور (متوفی ۳۶۳ هـ) که فردی اسماعیلی مذهب می‌باشد، چنان‌که برخی از مصادر شیعه اثناعشری به این مسئله اقرار و اعتراف دارند [۱۰۳۵]؛ ولی با وجود این، باز هم علمای معاصر شیعه به آنها مراجعه می‌کنند [۱۰۳۶]. برخی از علمای دوازده‌‌امامی معاصر، به اشتراک منابع حدیثی و مذهبی در بین اسماعیلی‌ها و دوازده‌امامی‌ها اشاره کرده و می‌گویند: «اگر چه فاطمی‌ها بر مذهب دوازده‌ امامی نیستند، اما این مذهب کمر همت بسته و در زمان خود رشد چشمگیری یافته و نفوذ زیادی کرده و دعوتگران آن بسیار تلاش کرده‌اند... این بدین خاطر است که اثناعشریه و اسماعیلیه، هرچند از جهاتی با هم متفاوت‌اند، در بسیاری موارد ارزش‌های مشترکی دارند؛ خصوصاً در تدریس علوم آل‌بیت و تربیت مردم بر اساس آن، با همدیگر پیوند پیدا می‌کنند [۱۰۳۷]».

در دایرة‌المعارف اسلامی در مورد رویکردِ اثناعشریه به غلات و افراطی‌ها [یعنی کسانی که در بزرگداشتِ بزرگان خود غلو و زیاده‌روی کرده و بعضاً دچار شرک شده‏اند] چنین آمده ‌است: «غلو و زیاده‌رویِ آنان حد و مرزی ندارد» و دلیل این سخن، رویکرد آنان به کتاب بزرگ اسماعیلیه ـ«دعائم الإسلام»ـ است [۱۰۳۸]. هرکس برخی از کتاب‌های اسماعیلیه را مطالعه‌ ‌کند، نوعی توافق و تشابه در میان روایات این ‌دو گروه مشاهده می‌کند [۱۰۳۹].

این بدین معناست که این گروه، در عصر حاضر، خود را به دریای متلاطم شرک و خرافه سپرده و امواجش هر لحظه ایشان را به این سو و آن سو می‌کشانَد. این گمراهی و سرگشتگی از زمانی آغاز شد که بر آن شدند تا بیشتر کتاب‌ها و منابعی را که از گذشتگان به آنها رسیده، منابع مورد اعتماد خود قرار دهند.

در سال‌های اخیر، یک جریان فعال برای گسترش میراث منحوس شیعۀ قدیم و آشنا کردن مردم با آن و ترویج عقاید فاسد و گمراهش در میان مردم به راه افتاده است. این تهاجم فرهنگی و این میراث ننگین، مالامال از توهین به کتاب خداأو سنت رسول خداجو سرشار از نفرین و تکفیر مردان بزرگ صدر اسلام می‌باشد و ادعا می‌کند که آن بزرگواران در آتش دوزخ جاودان خواهند بود؛ از خلفای ثلاثهسگرفته تا برخی از امهات المؤمنینسو تعداد زیادی از مهاجرین و انصارس؛ یعنی کسانی که مطابق نص صریح قرآن، خداوند متعال از آنها اعلام رضایت کرده است. این جریان و تهاجم فرهنگی را مشهورترین مجتهدین شیعه در این زمان اداره می‌کنند. در بسیاری از این منابع توهین‌آمیز، اظهار نظرها و توضیحات و تعلیقات آنان وجود دارد؛ اما هرگز اعتراض و یا انتقادی از جانب هیچیک از آنان نسبت به این همه کفر و الحاد نهفته در این کتاب‌ها و منابع، دیده نمی‌شود. آیا این خود اقرار و تأیید این مجتهدان نسبت به محتویات آن منابع نیست؟

دکتر علی سالوس از یکی از علمای معاصر شیعه دربارۀ روایات افراطی و غلوآمیز «اصول کافی» سؤال می‌کند و چنین جواب می‌گیرد: «تمام روایاتی که کلینی در کتاب خود [کافی] بیان می‌کند، نزد ما موثوق و مورد اعتماد است؛ و همچنین آنچه در کافی با این مضمون آمده که امامان تمام علومی را که به فرشتگان و پیامبران داده ‌شده می‌دانند، امامان هرگاه بخواهند بدانند، می‌دانند و می‌دانند چه وقت می‌میرند و فقط با اختیار خودشان می‌میرند و علم گذشته و آینده را دانسته و چیزی از آنها پنهان نمی‌مانَد. و تردیدی نیست که آنان اولیای خدا و بندگان مخلصِ او هستند. سپس سخنی از امامان خود نقل می‌کند و آن اینکه: «قولوا فينا ما شِئتُم و نَزَهونا عنِ الرُّبوبّية» یعنی: هرچه می‌خواهید دربارۀ ما بگویید؛ ولی ما را از ربوبیت و خدا بودن به دور نگه دارید [۱۰۴۰]».

وقتی امامان به گونه‌ای توصیف می‌شوند که چنین توصیفی فقط شایستۀ خالق هستی است، دیگر چه می‌توان گفت؟ این تنها کاظم کفایی نیست که معتقد است مضامین و محتویات اصول کافی مملو از مبالغه و زیاده‌گویی در مورد امامان است؛ بلکه خُنیزی نیز در کتابی که در آن ادعای وحدت شیعه و سنی نموده، در پاسخ به این‌گونه سوالات، نظری مانند کفایی ارائه می‌کند [۱۰۴۱]. هرچند وی این کتاب را با شیوه‌ و اسلوب تقیه نگاشته است، اما به این حقیقت تلخ نیز اقرار می‌کند؛ چون این کتاب برای دعوت به وحدت خیالی میان شیعه و اهل سنت منتشر شده است؛ دعوتی که در حقیقت، نوعی تبشیر و تبلیغ عقیدۀ رافضی‌گری در صفوف اهل سنت به شمار می‌آید.

همچنین یکی دیگر از علمای شیعه به نام «لطف‌الله صافی گلپایگانی» در پاسخ به «محب‌الدین خطیب» که در کتاب «الخطوط العریضة» در مورد بعضی از عناوین غلوانگیز کافی [۱۰۴۲]مطالبی نوشته است، چنین می‌گوید: «موضوعات عنوان شده در اصول کافی، عناوینی هستند که [ائمه] از جد خود رسول‌اللهجبه ارث برده‌اند [۱۰۴۳]».

حتی این منابع که حاوی چنان مبالغه و غلوی هستند مایۀ فخر و مباهات شیعیان معاصرند. یکی از آخوندهای شیعه دربارۀ احادیثی سخن می‌گوید که ـ به گمان وی‌ـ بر امامت ائمه شیعه دلالت دارد: «این امامان نشانه‌ها و آثاری دارند که دلیل امامت‌شان می‌باشد. نمی‌خواهم تو را از تمام آنچه از آنان روایت شده و یا در زمان آنان یا سال‌های نزدیک به ایشان تألیف و نگاشته شده با خبر سازم، مانند: تُحَف العقول، بصائر الدرجات، الخرائج و الجرائح، احتجاج طبرسی و الخصال و التوحید شیخ صدوق و بسیاری از آثار دیگر؛ بلکه می‌خواهم تو را از یک اثر جامع مطلع کنم که برای هر امامی شراب ناب است و آن «اصول کافی» ثقة‌الإسلام محمد بن یعقوب کلینی است. او این کتاب گران‌بها را در بیست سال تألیف کرده و در آن و ابواب آن، از هر امامی حدیثی را به ثبت رسانده ‌است که نشان می‌دهد این سرچشمۀ گوارا و رودبار روان تنها از چشمۀ فیض الهی می‌جوشد و سایر مردم از این‌گونه آثار گران‌بها محروم‌اند [۱۰۴۴]». وی باز هم بر اهمیت اصول کافی می‌افزاید و آن‌را بزرگ‌تر می‌نمایاند تا جایی که از خواننده می‌خواهد به ابواب و بخش‌های آن مراجعه نماید تا حقیقت را دریابد [۱۰۴۵].

در فصل‌های قبل این حقیقت را بیان داشتیم که کتاب اصول کافی چنان به غلو و کفر پرداخته که قابل تصور نیست. حتی نگاهی گذرا به ابواب آن برای فهم این حقیقت کفایت می‌کند؛ چه رسد به مطالعه و مراجعۀ اخبار و روایات آن.

[۱۰۳۱] الذریعة: ۱۷/۲۴۵. [۱۰۳۲] أعیان الشیعة: ۱/۲۸۰. [۱۰۳۳] به مقدمه سفینة ‌البحار مراجعه شود. [۱۰۳۴] المراجعات: ۳۱۱؛ المراجعة: ۱۱۰. [۱۰۳۵. - ابن شهر آشوب شیعۀ دوازده‌‌امامی (م ۵۸۸ هـ.ق)‍ می‌گوید:«قاضی نعمان بن محمد شیعۀ اثناعشری نیست» (معالم العلماء: ص۱۳۹). این در حالی است كه شیعیان دوازده‌امامی معتقدند هركس یکی از امامان شیعه را نادیده بگیرد، مانند این است كه نبوت یكی از انبیا را انكار كند؛ یعنی او كافر است؛ و شیعیان اسماعیلی نیز امامت هر امامی بعد از جعفر صادق را انكار می‌كنند. با این‌ همه، باز هم علمای دوازده‌امامی برخی احادیث و روایات خود را از اسماعیلیه دریافت می‌كنند؛ و این بدان معناست كه مذهب خود را از كافران می‌گیرند. [۱۰۳۶] بنگرید به سخن خمینى در كتاب حكومت اسلامى، ص۶۷. [۱۰۳۷] محمد جواد مغنیه، الشیعة في المیزان: ص ۱۶۳. [۱۰۳۸] دايرةالمعارف الإسلامىة: ۱۴/۷۲. [۱۰۳۹] براى نمونه بنگرید به حدیث «مَنْ لَمْ يؤمِنْ برَجْعَتِنا فليس منّا» در «أربعة کتب إسماعیلیة»، ص۴۹. [۱۰۴۰] حدیث كاظم كفایی. همچنین بنگرید به: فقه الشیعة: ص۲۵۶. [۱۰۴۱] ابوالحسن خنیزى، الدعوة الإسلامیة: ۱/۲۷ و ۲۸. [۱۰۴۲] الخطوط العریضة: ص۲۹. [۱۰۴۳] مع محب‌الدين خطيب في خطوط العريضة: ص۱۴۹. [۱۰۴۴] محمدرضا مظفر، الشیعة و الإمامة: ص۱۰۱. [۱۰۴۵] مع محب‌الدین خطیب فی خطوط العریضة: ص۱۰۲.