نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

افسانۀ امام زمان

افسانۀ امام زمان

داستان مهدی در کتاب‌های شیعه، ماجرای شگفت‏انگیزی است که تار و پودش را توهم و خیال تشکیل می‌دهد. این داستان به موازات رویدادهایی که پیش آمده، چنان قالب‏ریزی شده که به افسانه‌ای آنچنان بزرگ تبدیل شده که به عقل انسان راهی نمی‌برد و هیچ سرشت و فطرت سالمی آن‌را نمی‏پذیرد؛ چنان‌که بسیاری از فرقه‌های شیعه که معاصر ولادت آن امام خیالی بوده‏اند، وی را انکار کرده‏اند. اکنون داستان را از انتخاب مادر مهدیِ موهوم‏ توسط حسن عسکری شروع می‌کنیم و پس از شرح نحوۀ ولادت مهدی و چگونگی مخفی شدنش، به رجعت و سیرتِ وی خواهیم پرداخت.

توصیف شیعه از نحوۀ ملاقات و آشنایی حسن با مادر مهدی [ملقب به نرجس خاتون] بیشتر شبیه قصه‏های هزار و یک شب است. آنها عقیده دارند که انتخاب کنیزکی که این پسر را به او نسبت می‏دهند، تصمیمی ناشی از درک و درایتِ امام و پوشیده در پردۀ غیب بود. او خادم خود را برای خرید کنیز به بازار می‏‏فرستد و از ویژگی‌های کنیزک، نوع لباس، حرف‌هایی که در حین معامله می‏زنند و آنچه در میانۀ داد و ستد اتفاق می‏افتد او را آگاه می‏سازد. همچنین نامه‌ای به زبان رومی به خادمش می‏دهد که تا چشم کنیزک به آن می‏افتد، برای مدتی به شدت گریسته و سپس با همان نامه اشک‌هایش را پاک می‏کند. کنیزک که خادم امام را بهت‏زده دیده، هویت خود را افشا می‏کند که «ملیکه» دختر یوشع بن قیصر ـ پادشاه روم ـ است. وی داستان زندگی‏اش را برای خادم چنین شرح می‏دهد که هرکس او را خواستگاری کرده، به مصیبت‌های بزرگی دچار شده؛ نیز رسول خداجرا درخواب دیده که او را از حضرت عیسی مسیح÷خواستگاری نموده و فرموده است: «ای روح‏الله، نزد تو آمده‏ام برای آنکه از وصی تو ـ شمعون‏ـ دخترش ملیکه را برای این پسرم خواستگاری کنم» و با دست به محمد [حسن عسکری] اشاره کرد. کنیز می‏گوید همواره این خواب را می‏دید تا آنکه مادر حسن عسکری به همراه حضرت مریم ـ‏ دختر عمران‏ـ و هزار نفر از کنیزهای بهشتی به دیدارِ وی آمدند. مریم به مادر حسن عسکری اشاره کرد و گفت: «این، سرور زنان است [۶۲۵]؛ مادرِ همسرِ تو ـ ابو‏محمد÷ـ است»؛ پس ام مهدی دست به دامان مادر حسن می‏شود و با اشک و آه شکایت می‏کند که حسن از دیدار او خودداری می‏کند. مادر حسن در پاسخ گفت: «پسرم درحالی‌که مشرک باشی تو را ملاقات نمی‌کند» [۶۲۶]. داستان ادامه می‏یابد تا اینکه آن کنیز رومی در نتیجۀ تأثیر این رؤیاها اسلام را پذیرفته و موفق می‏شود حسن عسکری را در خواب ببیند.

کنیزک در ادامه، به داستان اسارتش به دست مسلمین و انتخاب نام «نرجس» برای مخفی کردن حقیقت اشاره می‏کند. وی می‏گوید که از ارباب ‏خود خواسته بود او را جز به کسی که او راضی باشد نفروشد و آن شخص، همان کسی است که ویژگی‌هایش در خواب به وی وحی شده بود. وی پس از آنکه با حسن [در دنیای حقیقی] ملاقات می‌کند هیچ تعجب نمی‌کند؛ زیرا پیش‌تر درخواب با او آشنا شده ارتباط برقرار کرده بود. بنابراین حسن او را به فرزندی بشارت می‌دهد که دنیا را از شرق تا غرب به تصرف خویش درآورده و زمین را سرشار از عدل و داد می‌کند [۶۲۷].

داستان بارداریِ نرجس، از همه چیز عجیب‏تر است؛ زیرا افسانه تأکید می‏کند که هیچیک از نشانه‏های حاملگی در او دیده نشد. بنا بر گزارش‌های شیعه، حکیمه [۶۲۸]نتوانست هیچ اثری از بارداری در وجود آن زن ببیند؛ پس نزد حسن برگشت و این موضوع را با او در میان گذاشت؛ ولی باز هم حسن بر حاملگی کنیزش تأکید کرده و به او گفت: «هرگاه وقت فجر فرا رسید، بارداری برایت آشکار می‏شود» [۶۲۹]. از این نکته شگفت‏آورتر، این است که حتی مادر آن نوزاد نیز تا شب زایمان متوجه بارداری‏اش نشده بود؛ زیرا به حکیمه می‏گوید: «بانوی من، چیزی از این [بارداری] را در خود احساس نکردم» [۶۳۰]. واضح است که بی‏اطلاعیِ نرجس از این امر، تلاشی است برای فرار از این حقیقت که جعفر ـ‏ برادر حسن عسکری‏ـ همسران و کنیزان حسن را بعد از وفات وی حبس نمود تا حامله نبودنِ آنان برای قاضی و حاکم وقت ثابت گردد و آنگاه تقسیم ارث حسن صورت گرفت، این خبری است که حتی منابع شیعه آن‌را تأیید کرده‏اند [۶۳۱].

جالب است که همین داستان تخیلی که از بی‏خبریِ مادر از بارداری‏اش سخن می‏گوید، در جای دیگر دروغی می‏گوید که ادعاهای پیشین را باطل می‏کند و آن اینکه فرزند در شکم مادرش صحبت می‏کرده است؛ چنان‌که حکیمه می‏گوید: «جنین از درون شکم مادر به من جواب داد، همان‌طور که من می‌خوانم او هم می‏خواند و به من سلام کرد» [۶۳۲]. همچنین طوسی از خود حکیمه روایت می‌کند که وقتی حسن او را برای نظارت بر تولد مهدی به خانه‏اش دعوت نمود، وی گفت: «فدایت شوم سرورم، از کدام‏ یک [از همسران یا کنیزانت] فرزند به دنیا می‌آید؟ حسن گفت: از سوسن. [حکیمه می‏گوید:] به آنها نگاه کردم و دیدم جز سوسن در هیچ‏کدام از آنها نشانه‏ای [از حاملگی] دیده نمی‏شود ...» [۶۳۳].

بر اساس روایت طوسی، حکیمه تنها با نگاه کردن توانست حاملگیِ آن زن را تشخیص دهد؛ حال آنکه در روایت ابن‏بابویه چنین آمده که حکیمه علیرغم بررسی دقیق، نشانی از بارداری ندید. همچنین در روایت شیخ طوسی از وی با نام «سوسن» یاد شده؛ حال آنکه ابن‏بابویه نامش را «نرجس» ذکر کرده است. لازم به ذکر است که این زن، در روایاتِ دیگر، نام‌های دیگری دارد [۶۳۴]؛ یعنی هر کسی به دلخواه خود چیزی ساخته و همۀ این روایات [با وجود تناقض‌شان] در کتاب‌های شیعه نیز منعکس شده است.

تولد این موجود افسانه‏ای چنین گزارش شده که «بلافاصله پس از خروج [از مادر] دو زانو رو به قبله نشست و درحالی‌که انگشتان سبابه را به سوی آسمان بلند کرده بود، عطسه‏ای کرد و گفت: "ستایش و حمد مخصوص ذات پاک خداوند است و درود خدا بر محمد و خاندانش. ستمگران پنداشتند که حجت خدا از بین رفته است؛ [درحالی‌که] اگر به ما اجازه سخن گفتن داده می‏شد، شک و تردید از بین می‏رفت» [۶۳۵]. در روایت دیگر آمده آن نوزاد به سجده افتاد و شهادت داد و این دعا را خواند: «خداوندا، به وعده‏ای که به من داده‏ای‌ وفا کن و امرِ قیام مرا تمام فرما؛ قدم‌هایم را ثابت بدار و در سایۀ قیامم جهان را پر از عدل و داد کن» [۶۳۶].

در ادامۀ افسانه، عمه خانم به شیر خوردن و سپس پرنده‏سواریِ مهدی اشاره می‏کند: «ابومحمد مرا صدا زد و گفت: "عمه، او را نزد من بیاور". من او را برگرفتم و پیش او بردم و چون او [= مهدی] در دستانم بود و مقابل وی [= حسن] قرار گرفتم، به پدر خود سلام کرد. حسن او را از من گرفت و زبان خود را در دهانش گذاشت و او از آن نوشید؛ سپس گفت: "او را نزد مادرش ببر تا بدو شیر دهد؛ آنگاه نزد من بازگردان". من او را به مادرش رساندم و به وی شیر داد بعد از آن او را به ابومحمد بازگرداندم درحالی‌که پرندگان بالای سرش در پرواز بودند. [حسن] به یکی از آنها گفت: "او را برگیر و نگهدار و هر چهل روز نزد ما بازگردان". آن پرنده او را برگرفت و به آسمان برد و پرندگان دیگر نیز به دنبالش بودند. شنیدم که ابومحمد می‏گفت: "تو را به خدایی سپردم که مادرِ موسی [فرزندش را] سپرد". آنگاه نرگس گریست و امام به او گفت: "خاموش باش که بر او شیر خوردن جز از سینۀ تو حرام است و به زودی نزد تو بازمی‏گردد؛ همچنان که موسی به مادرش بازگردانده شد ... این [پرنده] روح‏القُدُس است که بر ائمه ـ علیهم‏السلام ـ گمارده شده است، آنان را موفق و استوار می‏دارد و به ایشان علم می‏آموزد"» [۶۳۷].

رشد و نمو امام زمان شیعیان نیز [مانند بقیۀ جنبه‏های زندگی و شخصیتش] کاملاً مخالف نظام خلقت و سنت خداوند در مورد مخلوقات است و از قانونی که موجودات زنده به فرمان خداوند متعال تابع آن هستند پیروی نمی‏کند. این بخش نیز از قول حکیمه چنین به تصویر کشیده شده: «وقتی چهل روز از ولادت نوزاد گذشت نزد ابو‌محمد رفتم؛ ولی دیدم که مولای‌مان [مهدی] در منزل راه می‏رود. چهره‏ای زیباتر از او ندیده‏ بودم و زبانی فصیح‌تر از زبان او ندیده‏ بودم. ابومحمد÷گفت: "این فرزند نزد خدا عزیز و گرامی است". من گفتم: "سرورم، او را این‌گونه [و با این وضعیت] می‌بینم درحالی‌که فقط چهل روز از تولدش می‌گذرد". وی تبسمی کرد و گفت: "ای عمه، آیا نمی‏دانی که رشدِ ما ائمه در هر روز مثل یک سال دیگران است؟"» [۶۳۸]. این سخن، در روایت قمی چنین آمده است: «کودک یک‏ماهۀ ما [ائمه] مانند کودک یک‏ساله است؛ و کودک ما، در رحِم مادرش سخن گوید و قرآن میخواند و خداى عزوجل را عبادت می‏کند و هنگام شیرخوارگى ملائکه از او فرمان می‏برند و صبح و شام بر وى فرود می‏آیند» [۶۳۹]. با این همه، هیچکس از وجود نوزادی با این همه ویژگی‌های خارق‏العاده خبر نداشت و اثری از او نمی‏دید. پس فایدۀ این شگفتی‌ها چه بود؟

طولی نکشید که این کودک ناپدید شد و ـ چنان‌که شیعه مدعی است ـ [از میان اقوام و دوستان] هیچکس جز عمه حکیمه در مورد غیبتش چیزی نفهمید. وی می‏گوید حسن به او دستور داد که خبر وجود این پسر را فقط زمانی فاش کند که اختلاف شیعه را بعد از وفات او ببیند: «هرگاه خدا مرا ناپدید کرد و وفات یافتم و شیعیان ‏مرا دیدی که دچار اختلاف شده‌اند، به افراد معتمد آنها خبر بده که خداوند ولیّ خود را از مردم ناپدید نموده و هیچکس او را نمی‌بیند تا وقتی که جبرئیل اسبش را تقدیمش می‌کند تا خداوند [از طریق او] امری تحقق‏یافتنی را اعمال نماید» [۶۴۰].

از کتاب طوسی و صدوق نتیجه می‏گیریم که داستان مهدی و غیبتش، از طریق حکیمه به اندیشۀ شیعه رخنه کرده است. جای تعجب است که آنها چطور ادعای یک زن غیرمعصوم را در اصول مذهب‌شان می‏پذیرند؛ حال آنکه اجماع تمام امت را به دلیل عدم حضور معصوم در میان‌شان رد می‏کنند، حتی اگر در مسئله‏ای فرعی باشد. تناقض دیگر این است که امام‌شان دستور می‌دهد موضوع مهدی و غیبتش را جز از افراد معتمد شیعه، از دیگران مخفی نگه دارد؛ درحالی‌که به اعتقاد شیعه هرکس امامش را نشناسد، درواقع غیرخدا را شناخته و عبادت کرده [۶۴۱]و اگر در آن حال بمیرد، با کفر و نفاق مرده است [۶۴۲].

روایات شیعه در مورد زمان غیبت مهدی ضد و نقیض است. طوسی از قول حکیمه چنین روایت می‌کند: «سه‏ روز پس از ولادت نوزاد، مشتاق دیدار ولیِّ خدا بودم؛ نزد آنها رفتم و از اتاقی شروع کردم که سوسن در آن بود؛ ولی آنجا اثری ندیدم و صدایی نشنیدم؛ با وجود این، دوست نداشتم سئوالی بپرسم. سپس نزد ابومحمد÷رفتم؛ ابتدا خجالت می‌کشیدم از او سئوال کنم، پس او پیشدستی کرد و گفت: «عمه جان، او در حفظ و پناه خداست و تا زمانی که پروردگار اجازه ‌فرماید، [مهدی] غایب است» [۶۴۳]. در روایت دوم آمده که حکیمه پس از هفت روز، دیگر او را ندید [۶۴۴]. در سومین روایت آمده است که حکیمه بعد از چهل روز او را در خانه دید که راه می‏رود و پس از آن بود که از چشمش ناپدید گشت [۶۴۵]. روایت دیگر مدعی است که حکیمه هر چهل روز به منزل عسکری سر می‏زد و چند روز پیش از وفات عسکری نیز همچون عادت همیشگی خود به آنجا رفت. در آن موقع، آن پسر کمی بیش از پنج سال سن داشت [۶۴۶]. وی ماجرا را چنین شرح می‏دهد: «مردی را دیدم که او را نشناختم، به برادرزاده‏ام÷گفتم: این مرد کیست که مرا فرمان می‏دهد جلو او بنشینم؟ او گفت: "این پسرِ نرگس است، این جانشین من بعد از وفاتم می‏باشد. به زودی مرا از دست می‌دهید؛ پس حرف او را گوش کن و از او اطاعت نما"» [۶۴۷]. چنین بود که مهدی ناپدید شد و حقیقتِ وجودش برای هیچکس معلوم نشد؛ مگر برای حکیمه‌ای که ـ به ادعای شیعه ـ خبر این ماجرا را نزد معتمدین شیعه بازگو کرد.

مکان غیبت نیز خود داستان دیگری است؛ زیرا محلی مخفی است و از زمانی که خبر این غیبت خیالی به شیعه رسیده، همواره برای شناسایی‏اش در تکاپو بوده‏اند؛ ولی بابِ امام که مدعی بود با او در ارتباط است، از افشای محل او امتناع ورزید و دست‌نوشته‏ای سرّی [و جعلی] بیرون آورد که مدعی بود مهدی آن‌را نوشته و می‏گفت: «اگر [شیعیان] مکان [مخفی شدنِ ما] را بدانند، آن‌را نشان می‏دهند» [۶۴۸]. از این سخن نتیجه می‏گیریم که وی در مکان معینی بود و مخفیگاهش را کسی جز باب نمی‌دانست و دلیل این پنهانکاری نیز ترس از افشای آنجا بود. از برخی روایات «الکافی» می‏توان نتیجه گرفت که وی در یک شهر مخفی شده: «برای صاحب اين امر، دوران گوشه‏نشینی است و در آن ايام گوشه‏نشینی [و غيبت] سی نفر [كه با او هستند] وحشت و تنهایی را از وی دور می‏كنند [و به قوت وی می‏افزايند]؛ و چه خوب جايگاهی است طيبه!» [۶۴۹]. این روایت به مدینه منوره اشاره دارد؛ زیرا یکی از نام‌های این شهر «طیبه» است [۶۵۰]. در روایتی دیگر نیز آمده است که یکی از شیعیان از حسن عسکری پرسید: «اگر برای تو حادثه‌ای اتفاق افتاد او را کجا بیابم؟ او گفت: در مدینه» [۶۵۱].

طوسی طی روایتی که در «الغیبة» آورده، مخفیگاه مهدی را در «کوه رضوی» می‏داند: «از عبدالاعلی مولای آل سام روایت است كه گفت: همراه ابو‏عبدالله [از شهر] خارج شدم؛ وقتی که در روحاء [۶۵۲]پیاده شدیم، امام به کوه آنجا نگاه کرد و به من گفت: "این کوه را می‏بینی؟ این کوه رَضوی نام دارد [۶۵۳]که از کوه‌های فارس بود که ما را دوست داشت؛ پس خدا آن‌را نزد ما منتقل کرد. در آنجا تمام درختان میوه وجود دارد و (دو بار گفت:) آنجا بهترین امان برای کسی است که بیمناک باشد؛ و برای صاحب امرِ امامت، دو غیبت وجود دارد: یکی کوتاه و دیگری طولانی"» [۶۵۴]. در روایات دیگر مدعی هستند که در یکی از دره‌های مکه مخفی شده؛ چنان‌که از باقر چنین نقل کرده‏اند: «صاحب این امر [امامت] در برخی از این دره‌ها غایب می‌گردد و به ناحیۀ ذی طَوی اشاره کرد» [۶۵۵].

صرف نظر از احادیث، در دعاها و زیارت‌نامه‏های ائمه عبارت‌هایی است که نشان می‏دهد او در سرداب سامراء اقامت دارد. در یکی از این زیارت‌نامه‏ها چنین آمده است: «سپس به سرداب غیبت برو، میان دو در توقف کن و کنار در را با دست بگیر؛ سپس سرفه کن ـ مثل کسی که اجازۀ ورود می‌خواهد ـ بسم الله بگو و پایین برو و باوقار و آرام در عرض سرداب دو رکعت نماز بخوان و بگو: ... خدايا انتظار طولانى شد و ناپاكان ما را سرزنش كردند و به دست آوردن پيروزی بر ما سخت گشت. خدايا، جمال باميمنتِ ولیِّ خود را در زنده بودن‌مان و پس از مرگ به ما بنمايان. خدايا به تو تسليم می‏شوم‏ به بازگشت پيش روى صاحب اين بارگاه؛ فرياد، فرياد، فرياد، اى صاحب زمان‏، در راه پيوند با تو، از دوستان صميمی‏ام بُريدم و براى زيارت تو، وطن‌ها را ترک كردم و كارهايم را از اهل شهرها پنهان نمودم تا تو نزد پروردگارت و پروردگارم شفيع باشى ... ای مولای من، ای فرزند حسن بن علی، برای زیارت تو آمده‏ام» [۶۵۶].

اختصاص سرداب سامرا به این دعاها و مناجات‌ها و اجازۀ ورود خواستن، همگی دلالت بر این می‌کند که جعل‏کنندگان این روایات می‏خواستند این توهم را به پیروان خود القا ‏کنند که او در سرداب است؛ و بر این اساس است که ابن‏خلکان می‌گوید: «شیعیان انتظار دارند که او در آخر زمان از سردابی در سُرَّمن رَآی [نام قدیمی سامرا] ظهور کند» [۶۵۷]. ابن‏اثیر ـ مورخ معروف ـ نیز ذکر نموده که شیعیان معتقدند مهدی در سرداب سامرا اقامت دارد [۶۵۸].

با وجود این اخبار و روایات، یکی از علمای معاصر شیعه، این پندار را انکار کرده و می‏گوید: «در اخبار وارده و در هیچیک از کتاب‌های شیعه، روایتی مبنی بر این وجود ندارد که مهدی در سرداب غایب شده ... یا اینکه در هنگام ظهور از آنجا خارج می‏گردد؛ بلکه خروج او از مکه است و بین رکن و مقام ابراهیم [از مردم] بیعت می‌گیرد» [۶۵۹].

شیعیان در عمل، مخالف این سخن و بر اساس مطالبی عمل می‏کنند که در زیارت-نامه‌های‌شان آمده است؛ چنان‌که تا اواخر قرن هفتم هجری که ابن‌خلدون تاریخ خود را تألیف نمود، هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب سامرا تجمع می‏کردند و نام او را صدا می‏کردند و از او می‌خواستند که بیرون بیاید. آنها این کار را تا پاسی از شب که ستاره‏ها نمایان می‏شدند انجام می‏دادند و پس از انتظاری طولانی، دلسرد و اندوهگین به خانه‏های‌شان می‌رفتند [۶۶۰]. تمام این انتظارها، موجب تمسخر و خندۀ مردم بود؛ تا جایی که می‏گفتند:

ما آنَ للسرداب أن یلد الذی
کلمتموه بجهلکم ما آنا
فعلی عقولکم العفاء فإنکم
ثلثتم العنقاء و العیلانا [۶۶۱]

«آیا وقتش نرسیده که سرداب، آن کسی را که از روی نادانی با او سخن گفتید به دنیا بیاورد؟ عقل‌تان را خاک پوشانده است. به راستی که شما سومین موجود افسانه‌ای بعد از ققنوس و غول را درست کرده‌اید».

ابن‏قیم دربارۀ این کار شیعیان می‏گوید: «این افراد، موجب ننگ بشریت و مضحکه‏ و تمسخر هر عاقلی هستند» [۶۶۲]. از این‌رو می‏بینیم که در دعاهای‌شان به مواردی اشاره می‌کنند دال بر اینکه به خاطرِ این اعتقادشان همواره مورد تمسخر و سرزنش دشمن بوده‌اند؛ و چنین در مناجات با غائب _همیشه غائب_ شکوه می‏کنند: «... انتظار طولانى شد و ناپاكان ما را سرزنش كردند ...».

در برخی از زیارت‌نامه‏ها مطالبی آمده که نشان می‏دهد در مورد مخفیگاه مهدی، بی‌خبر و سرگردانند و او را چنین ندا می‏دهند: «...کاش می‏دانستم اکنون کجا اقامت داری، یا کدام سرزمین یا منطقه‏ای هستی؛ آیا به کوه رضوی، یا غیر آن، در ذی طوی. برای من سخت است که خلق را ببینم و تو دیده نشوی و نه از تو صدایی می‏شنوم نه رازی ...» [۶۶۳]. روایات دیگر بر این نکته تأکید می‏کنند که «او مکان ثابتی ندارد؛ بلکه در میان مردم زندگی می‏کند و در موسم حج حاضر می‌گردد. او آنها را می‌بیند؛ ولی آنها او را نمی‌بینند» [۶۶۴].

دیدیم که اخبار شیعه، در مورد مخفیگاه امام زمان‌شان اختلاف دارند؛ هر فرقه‏‏ای برای خود نظری دارد. این اختلاف، یا برخاسته از دیدگاه‌های خاص آن فرقه دربارۀ مهدی است، یا ناشی از دگرگونی‌هایی که به مرور در عقاید یک گروه خاص صورت گرفته، یا آنکه ریشه در فریبکاری و تزویر [بزرگان شیعه] دارد. البته کاملاً طبیعی است که این اختلاف ادامه داشته باشد؛ زیرا امامِ غایبِ آنها اصلاً وجود خارجی ندارد.

وقتی مکان او مخفی و سرّی باشد، طبیعی است که نام او نیز برای شیعیانش نامعلوم است؛ زیرا در اسناد و نوشته‏هایی که از طریق باب صادر می‌شد چنین آمده است: «اگر نام مرا بگویید، آن‌را منتشر می‌کنند» [۶۶۵]. این روایت دلالت بر آن دارد که نام امام غایب، مجهول است؛ درست همان‌طور که محل اقامت، نحوۀ تولد و چگونگی پرورش او نیز ناشناخته است. کتاب‌های شیعه، نام اصلی او را «محمد» گزارش کرده‌اند‏، ولی ذکر او با این اسم را حرام دانسته‌ و می‏گویند: «برای شما حلال نیست از او نام ببرید» [۶۶۶]؛ حتی معتقدند کسی که نام اصلی او را بر زبان بیاورد، کافر است: «نام صاحب این امر [امامت] را جز کافر نمی‌گوید» [۶۶۷]. از این‌روست که می‏بینیم هرگاه ذکری از او در روایات به میان می‌آید، نامش را با حروف جدا از هم و بدین شکل می‏نویسند: «م ح م د» [۶۶۸]. همچنین وقتی که عده‏ای از شیعیان از حسن عسکری پرسیدند چگونه از او نام ببرند، وی در جواب گفت: «بگویید: الحجة آل محمد ـ صلوات الله علیه و سلامه» [۶۶۹].

تشکیلات قدیمی شیعه نام اصلی مهدی را فقط با کلمات رمزی‏ای بیان می‏کردند که خود بدان‌ها آشنا بودند؛ مثلاً می‌گفتند: «غریم». شیخ مفید در مورد اطلاق این نام بر او می‏گوید: «این رمزی است که شیعیان قدیم در بین خود با آن آشنا بودند و خطاب او ÷بدین صورت، به خاطر تقیه بوده است» [۶۷۰]. این‌گونه نام‌های رمزی زیاد بودند؛ از جمله: قائم، خَلَف، سید، ناحیۀ مقدسه، صاحب، صاحب الزمان، صاحب العصر [۶۷۱]، صاحب الامر و نام‌های دیگر [۶۷۲]. برخی از آخوندهای شیعه بر این باورند که ممنوعیت ذکر نام اصلی وی، مخصوص دوران ترس و تقیه بوده است [۶۷۳].

این عملیات پنهانکاری شیعه، بیانگر این حقیقت است که یک سازمان مخفی در درون دولت اسلامی فعالیت داشته است که برای اعضا و پیروان خود واژگان رمزی و نمادینی طراحی کرده بود تا برای گفتگوهای خود از آنها استفاده کنند. از سوی دیگر، این کار تلاشی بود برای پوشاندن دروغ و پنهان کردن حقیقت. در عین حال، ادعای شیعه دربارۀ حرمتِ ذکر نام اصلی مهدی، با روایات دیگر که می‏گویند مهدی صراحتاً به نام خود اشاره کرده تناقض دارد؛ چنان‌که عنوان یکی از باب‌های «الکافی» نیز چنین است: «نام بردن خدا و رسول از اسم یکایک ائمه» [۶۷۴].

طراحان افسانۀ غیبت، همواره پیروان‌شان را به کوتاهی مدت غیبتِ امام و بازگشت سریع وی وعده می‌دادند؛ حتی تأکید می‏کردند که این مدت، بیش از شش سال نخواهد بود. کلینی روایتی جعلی را به امام علی نسبت می‏دهد که دربارۀ مهدی منتظَر گفت: «او حیرت و غیبتی دارد که در آن، گروه‌هایی گمراه می‏شوند و گروه‌های دیگر هدایت می‏پذیرند» [۶۷۵]. وقتی هم که سئوال شد دورانِ این حیرت و غیبت چقدر است، او گفت: «شش روز یا شش ماه یا شش سال» [۶۷۶]. کاملاً واضح است که این حدیث جعلی، در نخستین روزهای ظهور اندیشۀ غیبت و برای تسکین وجدان‌های آشفته و تسلّای قلب‌های حیرانی ساخته شد که ناگهان با تلخیِ مرگِ امامی عقیم روبرو شدند که باعث شد حیله برملا گردد و حقیقت، آشکار. در اوضاعی چنین نابسامان، ادعای غیبت با این وعدۀ نزدیک مرتبط گردید تا باورش آسان باشد و بتوان در کنار آن به نام حق ‏آل‏بیت، شیعیان را سرکیسه کرد تا [به خیال باطل] وقتی امام ظهور می‏کند، اين اموال را به او تحویل دهند.

اصل بداء و تقیه، مجالی گسترده برای علمای شیعه بود که بتوانند غیبت امام را هر طور که می‏خواهند تفسیر و تأویل نمایند؛ نیز فرصتی برای آنکه هرگاه در آینده صلاح ببینند یا شرایط اقتضا کند، بتوانند از حرف خود برگردند و عقیده‏شان را اصلاح کنند؛ چنان‌که می‏بینیم یکی از آخوندهای متأخر از این فرصتِ ترمیمی بهره برده و گفته: «احتمال دارد منظور از این روایت این باشد که غیبت و حیرت در آن مقدار از زمان [شش ماه یا شش سال] امری قطعی باشد و سپس بداء در آنها صورت گیرد» [۶۷۷]. برخی کوشیده‌اند با بهانه‏ای دیگر از این بحران خلاصی یابند و گفته‌اند: «احتمال دارد که [این دوره،] مدت حیرت و سرگردانی باشد، نه غیبت» [۶۷۸]. با این همه، هیچکس جرئت نداشته صراحتاً نسبت به اصل غیبت، ابراز طعن و تردید نماید. بدین صورت، می‏بینیم که تخمین ظهور امام، [از شش ماه یا شش سال] به هفتاد سال، سپس به صد و چهل سال و آنگاه به مدتی نامعلوم تغییر یافت [۶۷۹]؛ و حتی از قول ائمه گفته‏اند می‏توان با کمک حروف مقطّعه‏ای که در آغاز برخی سوره‏های قرآن است از زمان ظهور اطلاع یافت [۶۸۰].

از روایات‌شان چنین برمی‌آید که هرکس زمام امور تشیع را در دست داشت، پیروانش را نسبت به نزدیک بودن فرج و ظهور امیدوار می‌کرد؛ تا جایی که برخی از شیعیان انتظار داشتند که او هر لحظه ظهور کند. در روایات شیعه آمده است که برخی از آنها به انتظار ظهور امام کسب و کار را ترک می‏کردند و چون خبری از امام نمی‏شد، شکایت سر داده و می‏گفتند: «ما بازارها را به انتظار ظهور رها کرده‏ایم؛ حتی نزدیک است مردان ما گدایی کنند» [۶۸۱]. اما هدف از تمام این وعده‌های پوچ و بی‏اساس فقط یک چیز بود: ادامۀ بازی و بر طرف نمودن تردید و سرگردانی شیعیان. این بود روش علمای شیعه در استناد به خیالات خام و تخدیر پیروان‌شان با وعده‌های واهی و محال؛ تا جایی که خود حتی در روایات اعتراف نموده‌اند که شیعه را دویست سال با خیالات واهی پرورده بودند [۶۸۲]. سبب اينكه به مردم تلقین می‏کردند وعدۀ ظهور نزدیک است، این بود که اگر می‏گفتند این امر دویست یا سیصد سال طول می‌کشد، دل‌ها سخت و بی‏تفاوت می‏شد و اکثر مردم از اسلام (= مذهب شیعه) دست می‏کشیدند؛ پس همواره می‏گفتند: «چقدر لحظۀ ظهورِ امام، نزدیک است» تا بدین وسیله دل‌ها به هم نزدیک شود و فرَجِ امام زودتر حاصل گردد [۶۸۳][و از این بن‏بست رهایی یابند].

روایاتی که علمای شیعه برای برون‏رفت از مشکل تعیین مدت غیبت جعل کرده‌اند، با هم اختلاف دارند؛ بنابراین گاهی به تسلیم شدن امر می‏کنند و می‏گویند: «وقتی ما خبری به شما می‏دهیم و موافق گفته ما به شما برسانند، بگویید: "خدا راست گفت"؛ و اگر ما حدیثی گفتیم، ولی بر خلاف گفتۀ ما را به شما بگویند، شما [باز هم] بگویید: "خدا راست گفت" تا دوبار پاداش بگیرید» [۶۸۴]. همچنین این روایات گاهی دلیل اختلاف روایات ائمه دربارۀ وعدۀ ظهور را عدم رازداریِ شیعیان دانسته‏اند. از این‌روست که وقتی برخی از شیعیان به امام [جعفر] شکایت برده و گفتند: «آیا این مسئله [غیبت] پایانی ندارد تا ما راحت شویم؟» او در پاسخ گفت: «پایان دارد؛ ولی چون شما آن‌را فاش کردید، خداوند آن‌را به تأخیر انداخت» [۶۸۵]. در روایتی دیگر نیز آمده: «خداوند متعال وقت ظهور را صد و چهل سال تعیین نمود؛ ما آن‌را به شما گفتیم و شما هم افشایش کردید و پردۀ راز برداشتید و خداوند بعد از آن وقتش را به ما اعلام نکرد» [۶۸۶]. بهانۀ دیگر برای تأخیر در ظهور، قتل حسین بود. در حدیثی جعلی از قول ابوعبدالله [۶۸۷]می‏گویند: «خداوند متعال وقت ظهور را هفتاد سال تعیین نموده بود [۶۸۸]. اما وقتی حسین÷کشته شد، خشم خدا بر مردم ‏شدت یافت‏؛ پس آن‌را به تأخیر انداخت» [۶۸۹].

علمای شیعه، توجیه تمام این تناقضات را در اندیشۀ «بَداء» جای داده‏اند؛ لذا مازندرانی گفته است: «تعیین وقت برای ظهور این امر، یک تعیین بدائی است ... برای همین است که بداء [= تغییر در تصمیم خدا] در آن صورت گرفت» [۶۹۰]. آنها گاهی از تمام روایات تعیین وقت ظهور دست کشیده‌ و در روایاتی از قول جعفرسمی‏گویند: «تعيين‏كنندگان [زمان ظهور] دروغگو هستند، عجله‏كنندگان نابود مىشوند و [تنها] تسليم‏شدگان نجات مى‏يابند» [۶۹۱]؛ «تعيين‏كنندگان [وقت] دروغ می‏گویند؛ ما ـ اهل‏بیت ‏ـ وقت [ظهور را] مشخص نمی‌کنیم» [۶۹۲]؛ «ما نه در گذشته وقت ظهور را تعیین کرده‏ایم و نه در آینده چنین می‏کنیم» [۶۹۳]؛ و دو حدیث ساختگی از قول ابوجعفر باقرس: «هرکس وقت [ظهور] را برایت تعیین نمود، نترس از اینکه او را تکذیب کنی. ما برای کسی وقت تعیین نمی‏کنیم» [۶۹۴]؛ «خدا جز این نمی‏خواهد که با زمانی که وقت‏گذاران مشخص کرده‏اند، مخالفت کند» [۶۹۵]. بدین صورت، می‏بینیم که روایات شیعه متناقض است؛ زیرا حدیث‏سازان، روایات را بنا به موقعیت و بر حسب شرایط زمان و مکان جعل می‏کردند.

سبب غيبت: کلینی در مورد دلیل غیبت مهدی از قول زُراره [۶۹۶]چنین می‏گوید: «شنیدم که ابوعبدالله [صادق] می‏گفت: "قائم قبل از قیام غیبتی دارد". پرسیدم: "دلیلش چیست؟" او گفت: "وی می‌ترسد"؛ آنگاه امام به شكم خود اشاره كرد [كنايه از خطر كشته شدن]» [۶۹۷]. روایات متعدد دیگری در مورد انگیزۀ غیبت وارد شده است [۶۹۸]. شیخ طوسی بر این موضوع تأکید نموده و می‏گوید: «هیچ علتی نیست‏ که مانع ظهور امام شود، جز ترس از جان خود و بیم قتل؛ زیرا اگر جز این بود، جایز نبود پنهان شود و مشقت‌ها و اذیت‌ها را تحمل کند؛ زیرا مقام و منزلت ائمه و انبیاءبه علت مشقت‌هایی بوده که به خاطر خدا تحمل کرده‏اند» [۶۹۹]. استدلالی که طوسی برای غیبت امام بیان می‏کند، در مورد ائمه صحیح نیست؛ چون شیعه اعتقاد دارد که «ائمه می‌دانند چه وقتی می‏میرند و آنها جز به اختیار خودشان نمی‌میرند». کلینی نیز این موضوع را در چندین روایت ثابت نموده و همین الفاظ و عبارت‌ها را برای برخی باب‌های کتاب خود قرار داده است [۷۰۰]. مجلسی نیز در «بحار الأنوار» بر این عقیده تأکید کرده و می‏گوید: «ائمه می‌دانند چه زمانی می‌میرند و [مرگ آنها] جز با اختیار خودشان صورت نمی‏گیرد» [۷۰۱]. اگر مهدی شیعه زمان دقیق مرگش را می‏داند، پس چرا از ترس مرگ غایب شده و ظهور نمی‏کند؟ علمای شیعه چگونه این تناقض‌ها را پاسخ می‏دهند؟ [۷۰۲].

شیعه معتقد است ائمه «از آنچه گذشته و آنچه اتفاق خواهد افتاد اطلاع دارند و چیزی از آنها پنهان نیست» [۷۰۳]و کلینی نیز بابی را با عنوان مذکور تألیف نموده است. بنابراین به باورِ آنها ائمه می‏توانستند خود را از هر خیالِ خام و تصوری که بر ذهنِ دشمنان خطور می‏کرد حفظ نمایند. سئوال دیگر این است که چرا هیچ ‏کدام از آن چهار نایب یا نماینده‏ای که ادعای ارتباط مستقیم با مهدی را داشتند کشته نشدند؛ حال آنکه آنها مثل امام نبودند که بدون اختیار خودش نمی‏میرد؟ به علاوه، در برخی از سرزمین‌ها و حکومت‌های شیعی [از جمله در ایران] امنیت کامل برای امام فراهم بوده تا با خیال آسوده [و بدون وحشت از مرگ] قیام کند؛ چرا در آنجا ظهور نکرد تا حکومتی تشکیل دهد که مردم با سیمایش آشنا شوند و از علم و قدرتش بهره‏مند گردند و چون این دولت از بین رفت باز به کمینگاه خود بازگردد؟ بر این اساس است که احمد کسروی می‏گوید: «اگر مهدی منتظَر از ترس جانش مخفی شده، چرا وقتی شیعیان آل‌بویه‏ بر بغداد ‏سیطره یافتند و خلفای بنی‏عباس از آنها اطاعت نمودند ظهور نکرد؟ چرا وقتی شاه اسماعیل صفوی از خون اهل‏سنت، جویبار به راه انداخت ظهور نکرد؟ چرا وقتی کریم‏خان زند که یکی از بزرگ‏ترین پادشاهان ایران بود، اسم امام‌تان [صاحب الزمان] را روی سکه ضرب کرد و خود را وکیل او نام نهاد، ظهور نکرد؟ گذشته از این، چرا امروز که شمار شیعیان به شصت میلیون نفر رسیده است ظهور نمی‏کند؟» [۷۰۴]. از همه مهم‏تر، چرا امروز که دولت آیات عظام تشکیل شده ظهور نمی‏کند؟ مگر نه این است که آنها صدها سال است با دعا و روضه‏ او را می‏خوانند، به دامانش پناه می‌برند و از درگاهش کمک می‏طلبند؟

جاعلان حدیث، روایات دیگری ساخته‏اند که دلیل غیبت امام را امتحان قلب‌ها می‏داند. بهانه‏هایی که در این‌گونه روایات دیده می‏شوند، تلاشی است برای علاج شک و تردیدی که به جان شیعیان افتاد؛ چراكه اين مساله به عقل و منطق بسیاری از شیعیان راه نمی‏یافت، و همین امر باعث می‌شد دست از عقیدۀ تشیع بردارند.

انتظار غایب موعود، شیعه را دچار چنان یأس و اندوه کرد که گفتند: «این امر [فرج و گشایش] بر ما به درازا کشیده تا جایی که سینه‌های‌مان تنگ شده و از اندوه جان‌مان به لب رسیده است» [۷۰۵]. آری، [در اثر بی‏خبری از زمان ظهور] شَبَح وحشتناک شک و تردید بر شیعیان مستولی شده بود؛ چنان‌که ابن‏بابویه قمی بر این امر شهادت داده و می‌گوید: «به نیشابور رفتم و در آنجا مقیم شدم؛ دیدم که غیبتِ امام، بیشتر شیعیان را حیرت‏زده و سرگردان کرده بود و در مورد قائم به شک و شبهه افتاده بودند [۷۰۶].

روایاتی که حدیث‏سازان برای معالجۀ دردِ غیبت جعل کرده‏اند، سرگردانی شیعه را در مورد امام غایب و طولانی شدن غیبتش و بی‏خبری از او به تصویر کشیده است. کلینی از زراره چنین روایت می‏کند: «از اباعبدالله÷شنیدم می‌گفت: "این پسر، قبل از قیام غایب می‏شود ... و او منتظَر است و اوست که در ولادتش شک می‌کنند؛ برخی می‏گویند پدرش [حسن عسکری] بدون فرزند وفات یافت، برخی می‏گویند: او [هنگام مرگ پدر] در شکم مادرش بود، برخی می‏گویند: دوسال قبل از مرگ پدر متولد شد و چشم‏انتظارِ او هستند؛ ولی خداوند متعال دوست داشت شیعه را بیازماید. در آن هنگام، اهل باطل تردید دارند ..."» [۷۰۷].

کتاب‌های فرقه‏شناسی گزارش می‏کنند که این حادثه بعد از وفات حسن عسکری اتفاق افتاده است. ظاهراً آقایان این روایت و امثال آن‌را برای مواجهه با بحران حیرت و سرگردانی شیعیان بعد از مرگ امامِ عقیم جعل کردند؛ چنان‌که بسیاری از همین روایات، این حقیقت را به خوبی نشان می‏دهد. کلینی در روایتی ساختگی از قول جعفر می‏گوید: «... نه، نه؛ به خدا سوگند آنچه بدان چشم دوخته‌اید [كنایه از انتظار ظهور] اتفاق نمی‏افتد، مگر آنكه همگی شما غربال شوید. نه، به خدا قسم آنچه دیده به سویش دوخته‏اید واقع نمی‏شود، مگر آنکه خوب و بد شما از یكدیگر جدا شود. نه به خدا قسم، آنچه انتظارش را می‏كشید جز بعد از یأس و دلسردی واقع نشود. نه، به خدا قسم آنچه بدان چشم دوخته‏اید اتفاق نیفتد تا آنکه بدبخت است، بدبخت گردد و آنکه خوشبخت است، سعادتمند شود» [۷۰۸].

چنان‌که می‏بینید، آنها ادعا می‏کنند آنچه به خاطر غیبت بر سرشان آمد، به خاطر پالایش شیعیان و امتحان آنان بوده و هرگاه این ارزیابی به اتمام رسد، امام قائم برمی‏گردد. در روایتی دیگر که «سدیر صیرفی» نقل کرده، می‏خوانیم که وی به همراه چند تن از شیعیان نزد جعفر صادق می‏روند و او را روی زمین در حالی می‏یابند که مانند مادرِ فرزندمُرده و شیدای جگرسوخته ضجه می‏زند؛ چون سبب را می‏پرسند وی چنین پاسخ می‏دهد: «وای بر شما! صبح امروز در کتاب جفر می‏نگریستم و آن کتابی است مشتمل بر علم بلاها و مرگ و میرها و علم آنچه اتفاق افتاده و آنچه تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد ... در بخش‌هایی از آن می‏نگریستم، میلاد قائم ما و غیبتش و تأخیر کردن و طول عمرش و آشوب مؤمنان در آن زمان و پیدایش تردیدها در قلوب‌شان به خاطر طول غیبت و برگشتنِ آنها از دین‌شان و بر کندن رشتۀ اسلام از گردن‌های‌شان ... پس از آنکه در آن بخش‌ها نگریستم، دلسوزی وجودم را فرا گرفت و اندوه بر من چیره شد» [۷۰۹]. این روایت منسوب به جعفر، از ارتداد جمع کثیری از شیعیان به سبب طولانی شدن زمان غیبت سخن می‏گوید. تردیدی نیست که این روایت نیز مانند روایات مشابه، بعد از آن حادثه جعل شده است؛ زیرا با این ادعا که ائمه از این اوضاع خبر داده‏اند، مردم را به پایداری در عقیدۀ تشیع ترغیب کرده و این وضعیت [شک و سرگردانی] را از نشانه‌های امام غایب دانسته‏اند.

محمد بن جعفر نعمانی که از بزرگان شیعه در قرن سوم و از جمله کسانی بود که واقعیت جامعۀ [بهت‏زده و سرگردانِ] شیعه را در ابتدای دوران غیبت درک کرده بود، در این مورد اعترافی کرده که حایز اهمیت بسیار است. او از تردید اکثر شیعیان در امر غیبت‏ خبر داده و می‏گوید: «ما دیدیم طایفه‌های منسوب به تشیع که خود را به محمدجمنسوب می‌کردند و امامیه بودند ... از هم گسیخته‏اند و به گروه‌ها و مذاهب مختلفی تقسیم شده‏اند و به فرایض خداوند متعال اهانت کردند و محارِم الهی را سبک شمردند؛ پس برخی از آنها به غلو و افراط ادامه دادند و برخی بسیار کوتاهی کردند؛ و همه ـ جز تعداد کمی ـ به خاطرِ اندوهِ ناشی از این غیبت، دربارۀ امام زمان و ولیّ امرشان و حجت پروردگارشان دچار شک و تردید گشته‏اند ...» [۷۱۰]. در این بلوا و آشوب ناشی از بلاتکلیفی، هر گروهی گروه دیگر را نفرین می‏کرد، از او بیزاری می‏جست و بر کفرش شهادت می‏داد. نعمانی این وضعیت را به تصویر کشیده است: «امری که انتظارش را دارید اتفاق نخواهد افتاد تا وقتی که بعضی از بعضی دیگر اظهار برائت می‏کنند و به صورت یکدیگر تف می‌اندازند و بر کفر یکدیگر گواهی می‌دهند و یکدیگر را نفرین می‏کنند» [۷۱۱]. جالب است که وی این اوضاع نابسامان و بحرانی را خیر تلقی می‏کند؛ زیرا نشانگرِ ظهور امام است و می‌گوید: «تمام خیر در آن زمان است. قائم ما قیام نموده و آن‌را دفع می‌کند» [۷۱۲].

از این روایات درمی‏یابیم که محدثین شیعه در واکنش به این واژگونی و سقوطِ قریب‏الوقوع، شروع به جعل روایات به نام اهل‏بیت نمودند و موضوع و داستان آن‌را طوری طراحی و تنظیم کردند که به پالایش شیعه، آزمودن شیعیان و ارتداد آنها در دوران غیبت اشاره داشته باشد؛ و تمام این جعل و دروغ‌ها برای تشویق آنها به ماندن در گسترۀ شیعۀ امامیه بود.

علی‏رغم این روایات جعلی و اعترافات فریبکارانه، نظریۀ غیبت که علمای امامیه ناچار به طرح آن شدند، زلزله‏ای در باورهای مذهبی شیعه به راه انداخت که نزدیک بود به خاطرِ جدا شدن شیعیان از عقایدشان، کیان تشیع را نابود کند و منجر به سقوط همیشگی‏اش گردد. با وجود این، آنها خود را به ظاهر مطمئن نشان داده و می‏گویند: «اگر خدا می‌دانست که آنها [یعنی اولیای الهی] دچار شک و تردید می‏شوند، حتی یک لحظه هم حجت خود را پنهان نمی‏كرد» [۷۱۳]. آیا هیچ سرگردانی و تردیدی می‏تواند بالاتر از سرگردانیِ همۀ شیعیان ـ جز تعدادی کم ـ و بدتر از گسستگی و لعن و نفرین یکدیگر باشد؟

بسیاری از شیعیان، ادعای غیبت امام را ـ به ویژه در اوایل پیدایش آن ـ دروغ می‏دانستند. شاید دلیل این تکذیب آن باشد که کسانی که در آن سال‌ها زندگی می‏کردند، حقیقت را از نزدیک می‏دیدند. بدین خاطر است که می‏بینیم بنیانگذاران این اندیشه برای ابهام‏زدایی و از بین بردن شواهد و نشانه‏هایی که بر دروغ بودنِ این ادعا گواهی می‏داد، روز و شب قلم‏فرسایی و بهانه‏تراشی می‏کردند و همواره مشغول بودند. آنان با جعل روایاتی به نام اهل‏بیت، تلاش کردند مانع از لعن و نفرین‌های مکرر شوند؛ و با استفاده از همین جعلیات، از روی دادنِ حادثه غیبت خبر داده و می‏کوشیدند که غیبت امام را رخداد فرخنده‏ای جلوه دهند که مژدۀ قیام قائم می‏داد؛ بگذریم که این غیبت رخ داد و آن قائم قیام نکرد. این حدیث‏سازان خبره، برای حل مشکل تکذیب و انکار غیبت مهدی که از سوی خانوادۀ حسن عسکری به گوش پیروان می‌رسید، روایاتی جعل کردند که می‏گفت: «قائم غیبتی دارد و خانوادۀ او آن‌را انکار می‏کنند». و هنگامی که زراره سبب این را پرسید، ابوجعفر ـ چنان‌که روایت ادعا می‌کند ـ گفت: می‌ترسد و با دستش اشاره به شکمش کرد.

یکی دیگر از تناقضات افسانۀ غیبت این بود که هیچیک از افراد خانوادۀ حسن و دوستان و آشنایان آنها از ولادت مهدی اطلاعی نداشتند. جاعلان حدیث برای رفع این مشکل نیز روایاتی ساختند مبنی بر اینکه: «خداوند پسری را برای این کار از بین ما اهل‏بیت برمی‏انگیزد که ولادتش مخفی است» [۷۱۴]. و چه شگفت‏زده خواهد شد هرکس که روایات شیعه را از این منظر بررسی کند!

جاعلان حدیث، فقط به توجیه دلایل غیبت و عدم ظهور مهدی موهوم بسنده نکردند. آنان شروع به جعل روایاتی کردند که انتظار فرج قائم را بهترین و بزرگ‏ترین اعمال معرفی می‏کرد، تا بدین وسیله دلسردی و ملالتی را که بر اثر انتظار طولانی حاصل آمده بود برطرف نمایند و احساس محرومیت ناشی از دوری را از وی بزدایند. در الکافی روایت شده که «نزدیک‌ترین و بهترین حالت بندگان نزد خداوند زمانی است که حجت خدا را گم کرده‌اند و برای‌شان ظهور نمی‏کند و مکانش را نمی‌دانند و آنها می‏دانند که حجت و عهد و پیمان خداوند باطل نشده است. و در این حال، صبح و شام در انتظار فرج هستند» [۷۱۵]. آنان در حالی غیبت را مقدمۀ ظهور می‏دانند که امروز بیش از هزار و صد ‏سال از غیبت [یا فرارِ] خیالی می‏گذرد و چیزی از آن وعده‌ها رخ نداده است. با این اوصاف، خواندن این آرزوهای واهی و آگاهی از آنها ممکن است چه تأثیری بر افراد داشته باشد؟ قطعاً بر تردیدشان می‏افزاید و از یقین‌شان می‏کاهد و انگیزه‏ای می‏شود [برای رهایی این یاوه‏گویی‌ها] و اینکه در پیِ آیینی غیر از اسلام برآیند؛ به ویژه اینکه آخوندهای شیعه به دروغ می‏گویند اهل‏سنت و شیعیان در مورد مهدی موعود اتفاق‏نظر دارند.

کتاب‌های شیعه، روایات بسیاری در مورد عقیدۀ انتظار دارند. مجلسی در یکی از باب‌های بحار هفتاد و هفت روایت در این موضوع آورده و آن‌را چنین نام نهاده است: «باب فضل انتظار فرج و ستایش از شيعه در دوران غيبت و آنچه باید در آن دوران انجام دهد» [۷۱۶]. آنان حتی در یک حدیث جعلی از قول رسول خداجگفته‏اند: «بهترین اعمال امت من، انتظارِ فرج خداست» [۷۱۷]؛ یعنی ظهور مهدی. آنها انتظار فرج را محبوب‏ترین عمل نزد خدا معرفی کرده‏اند: «منتظران ظهورِ او بهترین مردم در هر دوره‏ای هستند» [۷۱۸]و باز چنین به رسول خداجدروغ می‏بندند که به اصحابش فرمود: «بعد از شما قومی می‏آیند که هر مرد از آنها اجر و پاداش پنجاه نفر از شما را دارد. [اصحاب] گفتند: ای رسول خداجما همراه تو در بدر و حنین بودیم و در مورد ما [آیات] قرآن نازل شده است. ایشان فرمود: "اگر مصیبت‌هایی که به آنها وارد می‌شود به شما وارد می‌شد، آن‌گونه که آنها صبر می‏کنند، صبر نمی‏کردید"» [۷۱۹]. ظاهراً سازندۀ این روایت نمی‏داند یا فراموش کرده صحابه نزد روافض چه جایگاهی دارند. در روایات دیگر از اشتیاق شدید شیعیان به ظهور امام غایب کاسته و می‏گوید: «کسی که امر غیبت را بشناسد، سپس قبل از قیام قائم بمیرد، پاداش او همانند کسی است که همراه وی جنگیده است» [۷۲۰].

در کنار این امیدواری‌ها و تشویق‌ها، کسی که غیبت قائم را نپذیرد، تهدید به تکفیر و جاودانگی در دوزخ شده است؛ و حتی انکار آن‌را چون کفر به رسالت محمدجدانسته و اصلاً همچون کفر ابلیس به شمار آورده‌اند. ابن‏بایویه با سند واهی خود از ابویعفور روایت نموده که ابوعبدالله÷فرموده: «کسی که به [ولایتِ] ائمه ـ از پدران و فرزندان من‏ـ اقرار کند، ولی مهدی را انکار کند، مانند کسی است که به [رسالتِ] تمام انبیا اقرار، ولی محمدجرا انکار می‏کند. گفتم: "سرورم، این مهدی فرزند تو کیست؟" ایشان گفت: "پنجمین [فرزند] از [امام] هفتم که از آنها غایب می‌گردد و حلال نیست که نامش را بر زبان آورند» [۷۲۱]. در حدیث جعلی دیگر از قول رسول خداجچنین می‏گویند: «هرکس فرزند قائمِ مرا انکار کند، مرا انکار کرده است» [۷۲۲]؛ و نیز در روایت دروغین دیگر: «کسی که قائم ÷را در غیبتش انکار کند، مانند ابلیس است که از سجده به آدم خوداری کرد» [۷۲۳].

موضوع غیبت امام، بر اثر فعالیت آخوندهای شیعه به منبع خشم و کینه از صحابه ب و تابعین تبدیل شده است؛ چنان‌که می‏بینیم جزایری گفته است: «هرگاه مسئله‏ای برای من مشکل شده، نذر کرده‌ام که بر آنها لعنت بفرستم؛ زیرا آنها سبب مخفی شدن حجت شدند» [۷۲۴]. ملاحظه می‏کنید که آخوندهای کینه‏توز، عصبانیت و نفرتی را که در اثر سختی و تلخی انتظار در درون‌شان پنهان ‏شده، چگونه بروز می‏دهند و با لعن و نفرین صحابه و اهل‏سنت، عقده‏گشایی کنند؛ زیرا بر این باورند که به خاطر آنهاست که «امام غایب، رانده شده و مورد خشم و غضب است و به حقِ او ظلم شده و سيلِ خونِ شيعيانش به دست دشمنان او روان شده و اموال‌شان به غارت رفته و بر احكام حق، خط بطلان كشيده شده و بر يتيمان ستم‌ها رسيده، و زكات‌ها در موارد نابجا صرف گرديده و فجايع ديگرى به وقوع پيوسته كه بر اهل حق پوشيده نيست ...» [۷۲۵]. آنان کینۀ ناشی از چنین باور و احساس غلطی را با لعن و ناسزاگویی به صحابه و تابعین نشان می‏دهند و کار زشت خود را با این بهانه‏ها توجیه می‏کنند.

[۶۲۵] ملاحظه کنید که لقب «سرور زنان» را به مادر حسن عسکری اطلاق کرده‌اند. آیا او از فاطمه هم برتر است؟ [۶۲۶] آری، ابومحمد درحالی‌که آن کنیز مشرک است، او را ملاقات نمی‌کند؛ ولی سرور زنان جهان و مریم مادر عیسی و حوریان بهشت با مشرکان دیدار و گفتگو می‌کنند. جالب است که ائمه حتی در خواب هم مشرکان و اهل‏کتاب را ملاقات نمی‏کردند؛ ولی پیامبر اکرمجهمان کنیز مسیحی را در خواب برای حسن خواستگاری کرده بود. (مصحح) [۶۲۷] ابن‌بابویه، إكمال الدین، باب ما روى فى نرجس أم القائم: ص۳۹۵ تا ۴۰۰. [۶۲۸] او دختر محمد تقی ـ امام دهم شیعیان‏ ـ و عمه حسن عسکری است. (مصحح) [۶۲۹] همان: ص۴۰۴. جالب است بدانید که طبق همین افسانه، وقتی حکیمه از نبودن نشانه‏های بارداری در وجود آن کنیز صحبت می‏کند، حسن تبسمی کرده و می‏گوید: «عمه جان، ما ائمه در شکم‌ها نیستیم؛ بلکه در پهلوهای مادران می‌باشیم و از راه رحِم بیرون نمی‏آییم؛ بلکه از رانِ راست مادران خارج می‌شویم؛ زیرا ما نور خداییم که پلیدی‌ها آن‌را نمی‏آلاید». اگر چنین است، پس تکلیف پیامبران چه می‏شود؟ آیا آنها نیز از رانِ مادران‌شان به دنیا آمده‏اند یا این امتیازِ عجیب فقط منحصر به امامان شیعه است؟ آیا رحِم مادر ائمه در ران پای‌شان قرار دارد؟ این سخن، دقیقاً مثال همان احمقی است که سنگی در چاه انداخته که صد عاقل نمی‏توانند آن‌را بیرون آورند؛ یعنی یک نفر که ـ به اصطلاح ـ دانشمند و محدث شیعه است، سخن گزافی می‏گوید که بقیه آقایان ناچارند برای توجیه آن، لاطائلات دیگری ببافند که بر گند و نکبتش سرپوش گذارند؛ غافل از اینکه توجیه خرافات و شرکیات شیعه، همچون باتلاقی است که هر چه بیشتر تقلا کنند، بیشتر فرو می‏روند ... زنهار از این روافض وین جهلِ بی‏نهایت! (مصحح) [۶۳۰] همانجا. [۶۳۱] طوسی، الغيبة: ص۷۴. [۶۳۲] إكمال الدين: ص۴۰۴. [۶۳۳] الغيبة: ص۱۴۱. [۶۳۴] از جمله: «ریحانه» و «صقیل»؛ بنگرید به: إكمال الدين: ص۴۰۸. [۶۳۵] همان: ص۴۰۶؛ طوسی، الغيبة: ص۱۴۷. [۶۳۶] إكمال الدين: ص۴۰۴ و ۴۰۵. [۶۳۷] همان: ص۴۰۵. این بخش از افسانۀ مهدی نیز برداشتی از اسطوره‏های ایران باستان است. در داستان‌های پارسی می‏خوانیم که سام ـ پدربزرگ رستم‏ـ پسری داشت که چون مانند افراد کهنسال موهایش سپید شده بود، او را «زال» نام نهادند. سام از شرمندگی داشتن چنین کودکی، او را در پای کوهی رها کرد تا بمیرد؛ غافل از آنکه سیمرغی که در بالای کوه لانه داشت، کودک را یافته و به لانه می‏برد و همراه جوجه‏های خود بزرگ می‏کند. چنان‌که می‏بینید، در این بخش از افسانۀ مهدی نیز سایۀ سنگین داستان‌های ایرانی کاملاً محسوس است. (مصحح) [۶۳۸] طوسی، الغيبة: ص۱۴۴. شیعیان مدعی‏اند که حکیمه نیز امامزاده بوده است؛ با این حال چنان از ویژگی‌ها و توانایی‌های ائمه بی‏خبر بود که دائماً دربارۀ همه چیز سئوال می‏کرد و هر چیزی در مورد خانوادۀ امامان وی را به شگفتی وا می‏داشت؛ و چنان‌که می‏بینید، حسن عسکری در پاسخ به بسیاری از پرسش‌های او ابتدا می‏گفته: «عمه جان، مگر نمی‏دانی ...». صرف نظر از حالت‌های روحی و توانایی‌های معنوی‏ای که شیعه ادعا می‏کند، ظاهراً حتی خواهر و مادر ائمه نیز از ویژگی‌های طبیعی و جسمی آنها اطلاعی نداشتند. به راستی معلوم نیست اگر ـ به ادعای شیعه ـ بدن آنان مانند دیگر انسان‌ها نبود،پس چگونه به وسیلۀ عواملی کشته می‏شدند که چون انسان‌های عادی می‏میرند. اگر جسم‌شان غیرطبیعی است، چرا عوامل مرگ‌شان طبیعی است؟ (مصحح) [۶۳۹] إكمال الدين: ص۴۰۵. [۶۴۰] طوسی، الغيبة: ص۱۴۲. [۶۴۱] أصول الكافى: ۱/۱۸۱. [۶۴۲] همان: ۱/۱۸۴. [۶۴۳] طوسی، الغيبة: ص۱۴۲. [۶۴۴] همانجا. [۶۴۵] همان: ص۱۴۴. [۶۴۶] بنا بر روایات شیعه، تولد او در سال۲۵۵ یا ۲۵۶ق بود و عسکری در سال۲۶۰ وفات کرد. [۶۴۷] إكمال الدين: ص۴۰۵ و ۴۰۶. [۶۴۸] أصول الكافى: ۱/۳۳۳. امامی که ـ به ادعای شیعه ـ قرار است شرق و غرب را بگیرد، عالم را از پلیدیِ وجود ستمگران پاک سازد و با قدرت ملکوتی خویش همه را تحت فرمان خود درآورد، چنان از جان خود بیم دارد که حاضر نیست مكانش را هیچکس بداند. زهی به شجاعت و مردانگی‏ات! در تاریخ، شرح حال راهزنان و اشرار و عیّارانی را می‏خوانیم که به مراتب شجاع‏تر از امامِ فراری شیعه بودند؛ زیرا دست به شمشیر می‏بردند و از افشای هویتِ خود باک نداشتند. او که از حفظ جان خود عاجز است، چگونه قرار است نجات‌بخشِ عالم و آدم باشد؟ (مصحح) [۶۴۹] أصول الكافى: ۱/۳۴۰؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۲۵؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۵۳. [۶۵۰] بنگرید به: معجم ما استعجم: ۲/۹۰۰. [۶۵۱] أصول الكافى: ۱/۳۲۸. [۶۵۲] «روحاء» محلی است در حوالی مدینه. [۶۵۳] «رَضوی» کوهی است در مدینه که درخت و آب فراوانی دارد و به گمان کیسانیه، محمد بن حنفیه در آن اقامت گزیده و زنده است و از رزق و روزی آن می‏خورد (معجم البلدان: ۳/۵۱). [۶۵۴] الغيبة: ص۱۰۳. [۶۵۵] تفسیر العیاشى: ۲/۵۶؛ البرهان: ۲/۸۱ و ۸۲؛ بحار الأنوار: ۵۲/۳۴۱. [۶۵۶] على بن طاووس، مصباح الزائر: ص۲۲۹؛ محمد المشهدى، المزار الكبیر: ص۲۱۶؛ بحار الأنوار: ۱۰۲/۱۰۲ و ۱۰۳؛ الشیرازى، كلمة المهدى: ص۴۷۱ و ۴۷۲. [۶۵۷] وفيات الأعيان: ۴/۱۷۶. [۶۵۸] الكامل: ۵/۳۷۳. [۶۵۹] محسن الأمین، البرهان على وجود صاحب الزمان: ص۱۰۲. [۶۶۰] امیر على، روح الإسلام: ۱/۲۱۰؛ مقدمة ابن خلدون: ۲/۵۳۱ و ۵۳۲؛ و بنگرید به: ابن القیم، المنار المنیف: ص۱۵۲. [۶۶۱] بنگرید به: الصواعق المحرقة: ص۱۶۸؛ المنار المنيف: ص۱۵۲. [۶۶۲] المنار المنیف: ص۱۵۲ و ۱۵۳. [۶۶۳] بحار الأنوار: ۱۰۲/۱۰۸. [۶۶۴] أصول الكافى: ۱/۳۳۷ و ۳۳۸، نعمانى، الغيبة: ص۱۱۶. با این اعتقاد، مهدی را تا مقام خدایی بالا می‏برند. (مصحح) [۶۶۵] أصول الكافى: ۱/۳۳۳. [۶۶۶] همانجا؛ الإرشاد: ص۳۹۴؛ إكمال الدین: ص۶۰۸. [۶۶۷] أصول الكافى: ۱/۳۳۳؛ إكمال الدین: ص۶۰۷. [۶۶۸] بنگرید به: أصول كافى: ۱/۳۲۹. [۶۶۹] أصول الكافى: ۱/۳۳۳؛ الإرشاد: ص۳۹۴. [۶۷۰] الإرشاد: ص۴۰۰. [۶۷۱] بنگرید به: حصائل الفكر: ص۳۵. [۶۷۲] بنگرید به: أصول الكافى: ۱/۳۳۳. [۶۷۳] المازندرانى، شرح جامع: ۶/۲۱۶ و ۲۱۷. [۶۷۴] بنگرید به: أصول کافی، ۱/۲۸۶ به بعد. [۶۷۵] همان: ۱/۳۳۸. [۶۷۶] همانجا. [۶۷۷] المازندرانى، شرح جامع: ۶/۲۳۷. [۶۷۸] همانجا. از کتاب‌های شیعه پیداست که شک و حیرت در داستان غیبت همچنان دامنگیرشان است و این سرگردانی در کتاب‌هایی که دربارۀ غیبت نوشته‏اند کاملاً هویداست. چه بسا انگیزۀ اصلی از تألیف کتاب‌های مرتبط با غیبت، همین تردیدی باشد که فکر بسیاری از علمای شیعه را به خود مشغول کرده است. بنگرید به: ابن‌بابویه، إکمال الدین: ص ۲. [۶۷۹] بنگرید به: أصول الكافى با شرح مازندرانى: ۶/۳۱۴، طوسى، الغيبة: ص۲۶۳، نعمانى، الغيبة: ص۱۹۷. [۶۸۰] تفسیر العیاشى: ۲/۲؛ البرهان: ۲/۳؛ بحار الأنوار: ۶۲/۱۰۶ تا ۱۰۹. [۶۸۱] روضة الكافى: ۸/۸۰؛ مفتاح الكتب الأربعة: ۳/۳۳۱. [۶۸۲] أصول الكافى: ۱/۳۶۹؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸؛ طوسى، الغيبة: ص۲۰۷ و ۲۰۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۲. [۶۸۳] منابع پیشین. [۶۸۴] أصول الكافى: ۱/۳۶۹، نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۸. [۶۸۵] طوسى، الغيبة: ص۲۶۳؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۴؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۷. [۶۸۶] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ طوسى، الغيبة: ص۲۶۳؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۷؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۷. این روایت نشان می‏دهد که خداوند حتی به رازداریِ ائمه نیز اعتماد نداشت؛ در غیر این صورت، آنان را از زمان ظهور آگاه می‏کرد و به ایشان امر می‏فرمود که آن‌را به مردم نگویند. (مصحح) [۶۸۷] تردیدی نیست که جعفر قبل از پیدایش دسیسۀ غیبت وفات یافت؛ ولی علمای شیعه روایات جعلیِ غیبت را به تمام ائمه نسبت می‌دهند. [۶۸۸] شارح الكافی گفته است: «ظاهراً منظور هفتاد سال پس از غیبت است» (مازندرانى شرح جامع: ۶/۳۱۴). [۶۸۹] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۷، طوسى، الغىبة: ص۲۶۳؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۷. [۶۹۰] شرح جامع: ۶/۳۱۴؛ طوسى، الغيبة: ص۲۶۳ و ۲۶۴. [۶۹۱] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ طوسى، الغيبة: ص۲۶۲؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۳ و ۱۰۴. [۶۹۲] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸. [۶۹۳] طوسى، الغیبة: ص۲۶۲؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۳. [۶۹۴] نعمانى، الغیبة: ص۱۹۵؛ طوسى، الغیبة: ص۲۶۲؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۴. [۶۹۵] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ نعمانی، الغيبة: ص۱۹۸. [۶۹۶] جالب اینجاست که راوی این حدیث، قبل از پیدایش اندیشۀ غیبت مرده بود. [۶۹۷] أصول الكافى: ۱/۳۳۸؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۱۸؛ ابن‏بابویه، إكمال الدین: ص۴۴۹. ترس بزدلانۀ امام زمان از مرگ را مقایسه کنید با شجاعت‌های بی‏نظیر پیامبرجو صحابۀ بزرگوار ایشان در جنگ‌های صدر اسلام که برای استقرار دین حق و انجام اوامرِ الهی، بی‏محابا به صفوف دشمن می‏زدند و در راه رضای خالق متعال، از مرگ و شهادت بیم نداشتند. لازمۀ جهاد در راه خدا و برافراشتنِ پرچم حق، دلاوری و مردانگی است و اگر مهدی شیعه آنچنان ضعیف و کم‏جرئت است که از ترس مرگ ظهور نمی‏کند و میلیون‌ها شیعه را در اشک و آهِ فراق وانهاده است، همان بهتر که در سرداب‌های نمور و تاریک بماند، مانند اشرار فراری مخفیانه زندگی کند و هرگز سر برنیاورد. (مصحح) [۶۹۸] بنگرید به: أصول الكافى: ۱/۳۳۷ تا ۳۴۰؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۱۸؛ إكمال الدين: ص۴۴۹. [۶۹۹] طوسى، الغیبة، فصل في ذكر العلة المانعة لصاحب الأمر من الظهور: ص۱۹۹. [۷۰۰] أصول الكافى: ۱/۲۵۸. [۷۰۱] بحار الأنوار: ۲۷/۲۸۵. [۷۰۲] جهت اطلاع از این موضوع به شرح مازندرانی بر الکافی مراجعه نمودم و دیدم که دربارۀ این مطلب چیزی ننوشته است. [۷۰۳] أصول الكافى: ۱/۲۶۰. [۷۰۴] شیعه و شیعه‌گری: ص۴۲. این عدد، آمار شیعیان در زمان کسروی بود و امروز جمعیت شیعیان بیش از صد میلیون نفر است. [۷۰۵] نعمانى، الغيبة: ص۱۲۰. [۷۰۶] إكمال الدين: ص۲. [۷۰۷] أصول الكافى: ۱/۳۳۷. [۷۰۸] همان: ۱/۳۷۰. [۷۰۹] طوسى، الغيبة: ص۱۰۵ و ۱۰۶. [۷۱۰] نعمانى، الغیبة: ص۱۱. [۷۱۱] همان: ص۱۳۷ و ۱۳۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۴ و ۱۱۵. [۷۱۲] نعمانى، الغیبة: ص۱۳۸؛ بحار الأنوار: ص۱۵. [۷۱۳] أصول الكافى: ۱/۳۳۳، نعمانى، الغیبة: ص۱۰۷. [۷۱۴] أصول الكافى: ۱/۳۴۱ و ۳۴۲، نعمانى، الغيبة: ص۱۱۲. [۷۱۵] أصول الكافى: ۱/۳۳۳؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۴۵. [۷۱۶] بحار الأنوار: ۵۲/۱۲۲ تا ۱۵۰؛ إكمال الدين: ص۶۰۳ به بعد. [۷۱۷] بحار الأنوار: ۵۲/۱۲۲. [۷۱۸] همانجا. [۷۱۹] همان: ۵۲/۱۳۰. [۷۲۰] همان: ۵۲/۱۳۱. [۷۲۱] إكمال الدین: ص۳۸۸. [۷۲۲] إكمال الدین: ص۳۹۰؛ لطف الله الصافى، منتخب الأثر: ص۴۹۲. [۷۲۳] إكمال الدین: ص۱۳. [۷۲۴] شرح الصحيفة السجادية: ص۳۷. [۷۲۵] إكمال الدین: ص۱۲.