افسانۀ امام زمان
داستان مهدی در کتابهای شیعه، ماجرای شگفتانگیزی است که تار و پودش را توهم و خیال تشکیل میدهد. این داستان به موازات رویدادهایی که پیش آمده، چنان قالبریزی شده که به افسانهای آنچنان بزرگ تبدیل شده که به عقل انسان راهی نمیبرد و هیچ سرشت و فطرت سالمی آنرا نمیپذیرد؛ چنانکه بسیاری از فرقههای شیعه که معاصر ولادت آن امام خیالی بودهاند، وی را انکار کردهاند. اکنون داستان را از انتخاب مادر مهدیِ موهوم توسط حسن عسکری شروع میکنیم و پس از شرح نحوۀ ولادت مهدی و چگونگی مخفی شدنش، به رجعت و سیرتِ وی خواهیم پرداخت.
توصیف شیعه از نحوۀ ملاقات و آشنایی حسن با مادر مهدی [ملقب به نرجس خاتون] بیشتر شبیه قصههای هزار و یک شب است. آنها عقیده دارند که انتخاب کنیزکی که این پسر را به او نسبت میدهند، تصمیمی ناشی از درک و درایتِ امام و پوشیده در پردۀ غیب بود. او خادم خود را برای خرید کنیز به بازار میفرستد و از ویژگیهای کنیزک، نوع لباس، حرفهایی که در حین معامله میزنند و آنچه در میانۀ داد و ستد اتفاق میافتد او را آگاه میسازد. همچنین نامهای به زبان رومی به خادمش میدهد که تا چشم کنیزک به آن میافتد، برای مدتی به شدت گریسته و سپس با همان نامه اشکهایش را پاک میکند. کنیزک که خادم امام را بهتزده دیده، هویت خود را افشا میکند که «ملیکه» دختر یوشع بن قیصر ـ پادشاه روم ـ است. وی داستان زندگیاش را برای خادم چنین شرح میدهد که هرکس او را خواستگاری کرده، به مصیبتهای بزرگی دچار شده؛ نیز رسول خداجرا درخواب دیده که او را از حضرت عیسی مسیح÷خواستگاری نموده و فرموده است: «ای روحالله، نزد تو آمدهام برای آنکه از وصی تو ـ شمعونـ دخترش ملیکه را برای این پسرم خواستگاری کنم» و با دست به محمد [حسن عسکری] اشاره کرد. کنیز میگوید همواره این خواب را میدید تا آنکه مادر حسن عسکری به همراه حضرت مریم ـ دختر عمرانـ و هزار نفر از کنیزهای بهشتی به دیدارِ وی آمدند. مریم به مادر حسن عسکری اشاره کرد و گفت: «این، سرور زنان است [۶۲۵]؛ مادرِ همسرِ تو ـ ابومحمد÷ـ است»؛ پس ام مهدی دست به دامان مادر حسن میشود و با اشک و آه شکایت میکند که حسن از دیدار او خودداری میکند. مادر حسن در پاسخ گفت: «پسرم درحالیکه مشرک باشی تو را ملاقات نمیکند» [۶۲۶]. داستان ادامه مییابد تا اینکه آن کنیز رومی در نتیجۀ تأثیر این رؤیاها اسلام را پذیرفته و موفق میشود حسن عسکری را در خواب ببیند.
کنیزک در ادامه، به داستان اسارتش به دست مسلمین و انتخاب نام «نرجس» برای مخفی کردن حقیقت اشاره میکند. وی میگوید که از ارباب خود خواسته بود او را جز به کسی که او راضی باشد نفروشد و آن شخص، همان کسی است که ویژگیهایش در خواب به وی وحی شده بود. وی پس از آنکه با حسن [در دنیای حقیقی] ملاقات میکند هیچ تعجب نمیکند؛ زیرا پیشتر درخواب با او آشنا شده ارتباط برقرار کرده بود. بنابراین حسن او را به فرزندی بشارت میدهد که دنیا را از شرق تا غرب به تصرف خویش درآورده و زمین را سرشار از عدل و داد میکند [۶۲۷].
داستان بارداریِ نرجس، از همه چیز عجیبتر است؛ زیرا افسانه تأکید میکند که هیچیک از نشانههای حاملگی در او دیده نشد. بنا بر گزارشهای شیعه، حکیمه [۶۲۸]نتوانست هیچ اثری از بارداری در وجود آن زن ببیند؛ پس نزد حسن برگشت و این موضوع را با او در میان گذاشت؛ ولی باز هم حسن بر حاملگی کنیزش تأکید کرده و به او گفت: «هرگاه وقت فجر فرا رسید، بارداری برایت آشکار میشود» [۶۲۹]. از این نکته شگفتآورتر، این است که حتی مادر آن نوزاد نیز تا شب زایمان متوجه بارداریاش نشده بود؛ زیرا به حکیمه میگوید: «بانوی من، چیزی از این [بارداری] را در خود احساس نکردم» [۶۳۰]. واضح است که بیاطلاعیِ نرجس از این امر، تلاشی است برای فرار از این حقیقت که جعفر ـ برادر حسن عسکریـ همسران و کنیزان حسن را بعد از وفات وی حبس نمود تا حامله نبودنِ آنان برای قاضی و حاکم وقت ثابت گردد و آنگاه تقسیم ارث حسن صورت گرفت، این خبری است که حتی منابع شیعه آنرا تأیید کردهاند [۶۳۱].
جالب است که همین داستان تخیلی که از بیخبریِ مادر از بارداریاش سخن میگوید، در جای دیگر دروغی میگوید که ادعاهای پیشین را باطل میکند و آن اینکه فرزند در شکم مادرش صحبت میکرده است؛ چنانکه حکیمه میگوید: «جنین از درون شکم مادر به من جواب داد، همانطور که من میخوانم او هم میخواند و به من سلام کرد» [۶۳۲]. همچنین طوسی از خود حکیمه روایت میکند که وقتی حسن او را برای نظارت بر تولد مهدی به خانهاش دعوت نمود، وی گفت: «فدایت شوم سرورم، از کدام یک [از همسران یا کنیزانت] فرزند به دنیا میآید؟ حسن گفت: از سوسن. [حکیمه میگوید:] به آنها نگاه کردم و دیدم جز سوسن در هیچکدام از آنها نشانهای [از حاملگی] دیده نمیشود ...» [۶۳۳].
بر اساس روایت طوسی، حکیمه تنها با نگاه کردن توانست حاملگیِ آن زن را تشخیص دهد؛ حال آنکه در روایت ابنبابویه چنین آمده که حکیمه علیرغم بررسی دقیق، نشانی از بارداری ندید. همچنین در روایت شیخ طوسی از وی با نام «سوسن» یاد شده؛ حال آنکه ابنبابویه نامش را «نرجس» ذکر کرده است. لازم به ذکر است که این زن، در روایاتِ دیگر، نامهای دیگری دارد [۶۳۴]؛ یعنی هر کسی به دلخواه خود چیزی ساخته و همۀ این روایات [با وجود تناقضشان] در کتابهای شیعه نیز منعکس شده است.
تولد این موجود افسانهای چنین گزارش شده که «بلافاصله پس از خروج [از مادر] دو زانو رو به قبله نشست و درحالیکه انگشتان سبابه را به سوی آسمان بلند کرده بود، عطسهای کرد و گفت: "ستایش و حمد مخصوص ذات پاک خداوند است و درود خدا بر محمد و خاندانش. ستمگران پنداشتند که حجت خدا از بین رفته است؛ [درحالیکه] اگر به ما اجازه سخن گفتن داده میشد، شک و تردید از بین میرفت» [۶۳۵]. در روایت دیگر آمده آن نوزاد به سجده افتاد و شهادت داد و این دعا را خواند: «خداوندا، به وعدهای که به من دادهای وفا کن و امرِ قیام مرا تمام فرما؛ قدمهایم را ثابت بدار و در سایۀ قیامم جهان را پر از عدل و داد کن» [۶۳۶].
در ادامۀ افسانه، عمه خانم به شیر خوردن و سپس پرندهسواریِ مهدی اشاره میکند: «ابومحمد مرا صدا زد و گفت: "عمه، او را نزد من بیاور". من او را برگرفتم و پیش او بردم و چون او [= مهدی] در دستانم بود و مقابل وی [= حسن] قرار گرفتم، به پدر خود سلام کرد. حسن او را از من گرفت و زبان خود را در دهانش گذاشت و او از آن نوشید؛ سپس گفت: "او را نزد مادرش ببر تا بدو شیر دهد؛ آنگاه نزد من بازگردان". من او را به مادرش رساندم و به وی شیر داد بعد از آن او را به ابومحمد بازگرداندم درحالیکه پرندگان بالای سرش در پرواز بودند. [حسن] به یکی از آنها گفت: "او را برگیر و نگهدار و هر چهل روز نزد ما بازگردان". آن پرنده او را برگرفت و به آسمان برد و پرندگان دیگر نیز به دنبالش بودند. شنیدم که ابومحمد میگفت: "تو را به خدایی سپردم که مادرِ موسی [فرزندش را] سپرد". آنگاه نرگس گریست و امام به او گفت: "خاموش باش که بر او شیر خوردن جز از سینۀ تو حرام است و به زودی نزد تو بازمیگردد؛ همچنان که موسی به مادرش بازگردانده شد ... این [پرنده] روحالقُدُس است که بر ائمه ـ علیهمالسلام ـ گمارده شده است، آنان را موفق و استوار میدارد و به ایشان علم میآموزد"» [۶۳۷].
رشد و نمو امام زمان شیعیان نیز [مانند بقیۀ جنبههای زندگی و شخصیتش] کاملاً مخالف نظام خلقت و سنت خداوند در مورد مخلوقات است و از قانونی که موجودات زنده به فرمان خداوند متعال تابع آن هستند پیروی نمیکند. این بخش نیز از قول حکیمه چنین به تصویر کشیده شده: «وقتی چهل روز از ولادت نوزاد گذشت نزد ابومحمد رفتم؛ ولی دیدم که مولایمان [مهدی] در منزل راه میرود. چهرهای زیباتر از او ندیده بودم و زبانی فصیحتر از زبان او ندیده بودم. ابومحمد÷گفت: "این فرزند نزد خدا عزیز و گرامی است". من گفتم: "سرورم، او را اینگونه [و با این وضعیت] میبینم درحالیکه فقط چهل روز از تولدش میگذرد". وی تبسمی کرد و گفت: "ای عمه، آیا نمیدانی که رشدِ ما ائمه در هر روز مثل یک سال دیگران است؟"» [۶۳۸]. این سخن، در روایت قمی چنین آمده است: «کودک یکماهۀ ما [ائمه] مانند کودک یکساله است؛ و کودک ما، در رحِم مادرش سخن گوید و قرآن میخواند و خداى عزوجل را عبادت میکند و هنگام شیرخوارگى ملائکه از او فرمان میبرند و صبح و شام بر وى فرود میآیند» [۶۳۹]. با این همه، هیچکس از وجود نوزادی با این همه ویژگیهای خارقالعاده خبر نداشت و اثری از او نمیدید. پس فایدۀ این شگفتیها چه بود؟
طولی نکشید که این کودک ناپدید شد و ـ چنانکه شیعه مدعی است ـ [از میان اقوام و دوستان] هیچکس جز عمه حکیمه در مورد غیبتش چیزی نفهمید. وی میگوید حسن به او دستور داد که خبر وجود این پسر را فقط زمانی فاش کند که اختلاف شیعه را بعد از وفات او ببیند: «هرگاه خدا مرا ناپدید کرد و وفات یافتم و شیعیان مرا دیدی که دچار اختلاف شدهاند، به افراد معتمد آنها خبر بده که خداوند ولیّ خود را از مردم ناپدید نموده و هیچکس او را نمیبیند تا وقتی که جبرئیل اسبش را تقدیمش میکند تا خداوند [از طریق او] امری تحققیافتنی را اعمال نماید» [۶۴۰].
از کتاب طوسی و صدوق نتیجه میگیریم که داستان مهدی و غیبتش، از طریق حکیمه به اندیشۀ شیعه رخنه کرده است. جای تعجب است که آنها چطور ادعای یک زن غیرمعصوم را در اصول مذهبشان میپذیرند؛ حال آنکه اجماع تمام امت را به دلیل عدم حضور معصوم در میانشان رد میکنند، حتی اگر در مسئلهای فرعی باشد. تناقض دیگر این است که امامشان دستور میدهد موضوع مهدی و غیبتش را جز از افراد معتمد شیعه، از دیگران مخفی نگه دارد؛ درحالیکه به اعتقاد شیعه هرکس امامش را نشناسد، درواقع غیرخدا را شناخته و عبادت کرده [۶۴۱]و اگر در آن حال بمیرد، با کفر و نفاق مرده است [۶۴۲].
روایات شیعه در مورد زمان غیبت مهدی ضد و نقیض است. طوسی از قول حکیمه چنین روایت میکند: «سه روز پس از ولادت نوزاد، مشتاق دیدار ولیِّ خدا بودم؛ نزد آنها رفتم و از اتاقی شروع کردم که سوسن در آن بود؛ ولی آنجا اثری ندیدم و صدایی نشنیدم؛ با وجود این، دوست نداشتم سئوالی بپرسم. سپس نزد ابومحمد÷رفتم؛ ابتدا خجالت میکشیدم از او سئوال کنم، پس او پیشدستی کرد و گفت: «عمه جان، او در حفظ و پناه خداست و تا زمانی که پروردگار اجازه فرماید، [مهدی] غایب است» [۶۴۳]. در روایت دوم آمده که حکیمه پس از هفت روز، دیگر او را ندید [۶۴۴]. در سومین روایت آمده است که حکیمه بعد از چهل روز او را در خانه دید که راه میرود و پس از آن بود که از چشمش ناپدید گشت [۶۴۵]. روایت دیگر مدعی است که حکیمه هر چهل روز به منزل عسکری سر میزد و چند روز پیش از وفات عسکری نیز همچون عادت همیشگی خود به آنجا رفت. در آن موقع، آن پسر کمی بیش از پنج سال سن داشت [۶۴۶]. وی ماجرا را چنین شرح میدهد: «مردی را دیدم که او را نشناختم، به برادرزادهام÷گفتم: این مرد کیست که مرا فرمان میدهد جلو او بنشینم؟ او گفت: "این پسرِ نرگس است، این جانشین من بعد از وفاتم میباشد. به زودی مرا از دست میدهید؛ پس حرف او را گوش کن و از او اطاعت نما"» [۶۴۷]. چنین بود که مهدی ناپدید شد و حقیقتِ وجودش برای هیچکس معلوم نشد؛ مگر برای حکیمهای که ـ به ادعای شیعه ـ خبر این ماجرا را نزد معتمدین شیعه بازگو کرد.
مکان غیبت نیز خود داستان دیگری است؛ زیرا محلی مخفی است و از زمانی که خبر این غیبت خیالی به شیعه رسیده، همواره برای شناساییاش در تکاپو بودهاند؛ ولی بابِ امام که مدعی بود با او در ارتباط است، از افشای محل او امتناع ورزید و دستنوشتهای سرّی [و جعلی] بیرون آورد که مدعی بود مهدی آنرا نوشته و میگفت: «اگر [شیعیان] مکان [مخفی شدنِ ما] را بدانند، آنرا نشان میدهند» [۶۴۸]. از این سخن نتیجه میگیریم که وی در مکان معینی بود و مخفیگاهش را کسی جز باب نمیدانست و دلیل این پنهانکاری نیز ترس از افشای آنجا بود. از برخی روایات «الکافی» میتوان نتیجه گرفت که وی در یک شهر مخفی شده: «برای صاحب اين امر، دوران گوشهنشینی است و در آن ايام گوشهنشینی [و غيبت] سی نفر [كه با او هستند] وحشت و تنهایی را از وی دور میكنند [و به قوت وی میافزايند]؛ و چه خوب جايگاهی است طيبه!» [۶۴۹]. این روایت به مدینه منوره اشاره دارد؛ زیرا یکی از نامهای این شهر «طیبه» است [۶۵۰]. در روایتی دیگر نیز آمده است که یکی از شیعیان از حسن عسکری پرسید: «اگر برای تو حادثهای اتفاق افتاد او را کجا بیابم؟ او گفت: در مدینه» [۶۵۱].
طوسی طی روایتی که در «الغیبة» آورده، مخفیگاه مهدی را در «کوه رضوی» میداند: «از عبدالاعلی مولای آل سام روایت است كه گفت: همراه ابوعبدالله [از شهر] خارج شدم؛ وقتی که در روحاء [۶۵۲]پیاده شدیم، امام به کوه آنجا نگاه کرد و به من گفت: "این کوه را میبینی؟ این کوه رَضوی نام دارد [۶۵۳]که از کوههای فارس بود که ما را دوست داشت؛ پس خدا آنرا نزد ما منتقل کرد. در آنجا تمام درختان میوه وجود دارد و (دو بار گفت:) آنجا بهترین امان برای کسی است که بیمناک باشد؛ و برای صاحب امرِ امامت، دو غیبت وجود دارد: یکی کوتاه و دیگری طولانی"» [۶۵۴]. در روایات دیگر مدعی هستند که در یکی از درههای مکه مخفی شده؛ چنانکه از باقر چنین نقل کردهاند: «صاحب این امر [امامت] در برخی از این درهها غایب میگردد و به ناحیۀ ذی طَوی اشاره کرد» [۶۵۵].
صرف نظر از احادیث، در دعاها و زیارتنامههای ائمه عبارتهایی است که نشان میدهد او در سرداب سامراء اقامت دارد. در یکی از این زیارتنامهها چنین آمده است: «سپس به سرداب غیبت برو، میان دو در توقف کن و کنار در را با دست بگیر؛ سپس سرفه کن ـ مثل کسی که اجازۀ ورود میخواهد ـ بسم الله بگو و پایین برو و باوقار و آرام در عرض سرداب دو رکعت نماز بخوان و بگو: ... خدايا انتظار طولانى شد و ناپاكان ما را سرزنش كردند و به دست آوردن پيروزی بر ما سخت گشت. خدايا، جمال باميمنتِ ولیِّ خود را در زنده بودنمان و پس از مرگ به ما بنمايان. خدايا به تو تسليم میشوم به بازگشت پيش روى صاحب اين بارگاه؛ فرياد، فرياد، فرياد، اى صاحب زمان، در راه پيوند با تو، از دوستان صميمیام بُريدم و براى زيارت تو، وطنها را ترک كردم و كارهايم را از اهل شهرها پنهان نمودم تا تو نزد پروردگارت و پروردگارم شفيع باشى ... ای مولای من، ای فرزند حسن بن علی، برای زیارت تو آمدهام» [۶۵۶].
اختصاص سرداب سامرا به این دعاها و مناجاتها و اجازۀ ورود خواستن، همگی دلالت بر این میکند که جعلکنندگان این روایات میخواستند این توهم را به پیروان خود القا کنند که او در سرداب است؛ و بر این اساس است که ابنخلکان میگوید: «شیعیان انتظار دارند که او در آخر زمان از سردابی در سُرَّمن رَآی [نام قدیمی سامرا] ظهور کند» [۶۵۷]. ابناثیر ـ مورخ معروف ـ نیز ذکر نموده که شیعیان معتقدند مهدی در سرداب سامرا اقامت دارد [۶۵۸].
با وجود این اخبار و روایات، یکی از علمای معاصر شیعه، این پندار را انکار کرده و میگوید: «در اخبار وارده و در هیچیک از کتابهای شیعه، روایتی مبنی بر این وجود ندارد که مهدی در سرداب غایب شده ... یا اینکه در هنگام ظهور از آنجا خارج میگردد؛ بلکه خروج او از مکه است و بین رکن و مقام ابراهیم [از مردم] بیعت میگیرد» [۶۵۹].
شیعیان در عمل، مخالف این سخن و بر اساس مطالبی عمل میکنند که در زیارت-نامههایشان آمده است؛ چنانکه تا اواخر قرن هفتم هجری که ابنخلدون تاریخ خود را تألیف نمود، هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب سامرا تجمع میکردند و نام او را صدا میکردند و از او میخواستند که بیرون بیاید. آنها این کار را تا پاسی از شب که ستارهها نمایان میشدند انجام میدادند و پس از انتظاری طولانی، دلسرد و اندوهگین به خانههایشان میرفتند [۶۶۰]. تمام این انتظارها، موجب تمسخر و خندۀ مردم بود؛ تا جایی که میگفتند:
ما آنَ للسرداب أن یلد الذی
کلمتموه بجهلکم ما آنا
فعلی عقولکم العفاء فإنکم
ثلثتم العنقاء و العیلانا
[۶۶۱]
«آیا وقتش نرسیده که سرداب، آن کسی را که از روی نادانی با او سخن گفتید به دنیا بیاورد؟ عقلتان را خاک پوشانده است. به راستی که شما سومین موجود افسانهای بعد از ققنوس و غول را درست کردهاید».
ابنقیم دربارۀ این کار شیعیان میگوید: «این افراد، موجب ننگ بشریت و مضحکه و تمسخر هر عاقلی هستند» [۶۶۲]. از اینرو میبینیم که در دعاهایشان به مواردی اشاره میکنند دال بر اینکه به خاطرِ این اعتقادشان همواره مورد تمسخر و سرزنش دشمن بودهاند؛ و چنین در مناجات با غائب _همیشه غائب_ شکوه میکنند: «... انتظار طولانى شد و ناپاكان ما را سرزنش كردند ...».
در برخی از زیارتنامهها مطالبی آمده که نشان میدهد در مورد مخفیگاه مهدی، بیخبر و سرگردانند و او را چنین ندا میدهند: «...کاش میدانستم اکنون کجا اقامت داری، یا کدام سرزمین یا منطقهای هستی؛ آیا به کوه رضوی، یا غیر آن، در ذی طوی. برای من سخت است که خلق را ببینم و تو دیده نشوی و نه از تو صدایی میشنوم نه رازی ...» [۶۶۳]. روایات دیگر بر این نکته تأکید میکنند که «او مکان ثابتی ندارد؛ بلکه در میان مردم زندگی میکند و در موسم حج حاضر میگردد. او آنها را میبیند؛ ولی آنها او را نمیبینند» [۶۶۴].
دیدیم که اخبار شیعه، در مورد مخفیگاه امام زمانشان اختلاف دارند؛ هر فرقهای برای خود نظری دارد. این اختلاف، یا برخاسته از دیدگاههای خاص آن فرقه دربارۀ مهدی است، یا ناشی از دگرگونیهایی که به مرور در عقاید یک گروه خاص صورت گرفته، یا آنکه ریشه در فریبکاری و تزویر [بزرگان شیعه] دارد. البته کاملاً طبیعی است که این اختلاف ادامه داشته باشد؛ زیرا امامِ غایبِ آنها اصلاً وجود خارجی ندارد.
وقتی مکان او مخفی و سرّی باشد، طبیعی است که نام او نیز برای شیعیانش نامعلوم است؛ زیرا در اسناد و نوشتههایی که از طریق باب صادر میشد چنین آمده است: «اگر نام مرا بگویید، آنرا منتشر میکنند» [۶۶۵]. این روایت دلالت بر آن دارد که نام امام غایب، مجهول است؛ درست همانطور که محل اقامت، نحوۀ تولد و چگونگی پرورش او نیز ناشناخته است. کتابهای شیعه، نام اصلی او را «محمد» گزارش کردهاند، ولی ذکر او با این اسم را حرام دانسته و میگویند: «برای شما حلال نیست از او نام ببرید» [۶۶۶]؛ حتی معتقدند کسی که نام اصلی او را بر زبان بیاورد، کافر است: «نام صاحب این امر [امامت] را جز کافر نمیگوید» [۶۶۷]. از اینروست که میبینیم هرگاه ذکری از او در روایات به میان میآید، نامش را با حروف جدا از هم و بدین شکل مینویسند: «م ح م د» [۶۶۸]. همچنین وقتی که عدهای از شیعیان از حسن عسکری پرسیدند چگونه از او نام ببرند، وی در جواب گفت: «بگویید: الحجة آل محمد ـ صلوات الله علیه و سلامه» [۶۶۹].
تشکیلات قدیمی شیعه نام اصلی مهدی را فقط با کلمات رمزیای بیان میکردند که خود بدانها آشنا بودند؛ مثلاً میگفتند: «غریم». شیخ مفید در مورد اطلاق این نام بر او میگوید: «این رمزی است که شیعیان قدیم در بین خود با آن آشنا بودند و خطاب او ÷بدین صورت، به خاطر تقیه بوده است» [۶۷۰]. اینگونه نامهای رمزی زیاد بودند؛ از جمله: قائم، خَلَف، سید، ناحیۀ مقدسه، صاحب، صاحب الزمان، صاحب العصر [۶۷۱]، صاحب الامر و نامهای دیگر [۶۷۲]. برخی از آخوندهای شیعه بر این باورند که ممنوعیت ذکر نام اصلی وی، مخصوص دوران ترس و تقیه بوده است [۶۷۳].
این عملیات پنهانکاری شیعه، بیانگر این حقیقت است که یک سازمان مخفی در درون دولت اسلامی فعالیت داشته است که برای اعضا و پیروان خود واژگان رمزی و نمادینی طراحی کرده بود تا برای گفتگوهای خود از آنها استفاده کنند. از سوی دیگر، این کار تلاشی بود برای پوشاندن دروغ و پنهان کردن حقیقت. در عین حال، ادعای شیعه دربارۀ حرمتِ ذکر نام اصلی مهدی، با روایات دیگر که میگویند مهدی صراحتاً به نام خود اشاره کرده تناقض دارد؛ چنانکه عنوان یکی از بابهای «الکافی» نیز چنین است: «نام بردن خدا و رسول از اسم یکایک ائمه» [۶۷۴].
طراحان افسانۀ غیبت، همواره پیروانشان را به کوتاهی مدت غیبتِ امام و بازگشت سریع وی وعده میدادند؛ حتی تأکید میکردند که این مدت، بیش از شش سال نخواهد بود. کلینی روایتی جعلی را به امام علی نسبت میدهد که دربارۀ مهدی منتظَر گفت: «او حیرت و غیبتی دارد که در آن، گروههایی گمراه میشوند و گروههای دیگر هدایت میپذیرند» [۶۷۵]. وقتی هم که سئوال شد دورانِ این حیرت و غیبت چقدر است، او گفت: «شش روز یا شش ماه یا شش سال» [۶۷۶]. کاملاً واضح است که این حدیث جعلی، در نخستین روزهای ظهور اندیشۀ غیبت و برای تسکین وجدانهای آشفته و تسلّای قلبهای حیرانی ساخته شد که ناگهان با تلخیِ مرگِ امامی عقیم روبرو شدند که باعث شد حیله برملا گردد و حقیقت، آشکار. در اوضاعی چنین نابسامان، ادعای غیبت با این وعدۀ نزدیک مرتبط گردید تا باورش آسان باشد و بتوان در کنار آن به نام حق آلبیت، شیعیان را سرکیسه کرد تا [به خیال باطل] وقتی امام ظهور میکند، اين اموال را به او تحویل دهند.
اصل بداء و تقیه، مجالی گسترده برای علمای شیعه بود که بتوانند غیبت امام را هر طور که میخواهند تفسیر و تأویل نمایند؛ نیز فرصتی برای آنکه هرگاه در آینده صلاح ببینند یا شرایط اقتضا کند، بتوانند از حرف خود برگردند و عقیدهشان را اصلاح کنند؛ چنانکه میبینیم یکی از آخوندهای متأخر از این فرصتِ ترمیمی بهره برده و گفته: «احتمال دارد منظور از این روایت این باشد که غیبت و حیرت در آن مقدار از زمان [شش ماه یا شش سال] امری قطعی باشد و سپس بداء در آنها صورت گیرد» [۶۷۷]. برخی کوشیدهاند با بهانهای دیگر از این بحران خلاصی یابند و گفتهاند: «احتمال دارد که [این دوره،] مدت حیرت و سرگردانی باشد، نه غیبت» [۶۷۸]. با این همه، هیچکس جرئت نداشته صراحتاً نسبت به اصل غیبت، ابراز طعن و تردید نماید. بدین صورت، میبینیم که تخمین ظهور امام، [از شش ماه یا شش سال] به هفتاد سال، سپس به صد و چهل سال و آنگاه به مدتی نامعلوم تغییر یافت [۶۷۹]؛ و حتی از قول ائمه گفتهاند میتوان با کمک حروف مقطّعهای که در آغاز برخی سورههای قرآن است از زمان ظهور اطلاع یافت [۶۸۰].
از روایاتشان چنین برمیآید که هرکس زمام امور تشیع را در دست داشت، پیروانش را نسبت به نزدیک بودن فرج و ظهور امیدوار میکرد؛ تا جایی که برخی از شیعیان انتظار داشتند که او هر لحظه ظهور کند. در روایات شیعه آمده است که برخی از آنها به انتظار ظهور امام کسب و کار را ترک میکردند و چون خبری از امام نمیشد، شکایت سر داده و میگفتند: «ما بازارها را به انتظار ظهور رها کردهایم؛ حتی نزدیک است مردان ما گدایی کنند» [۶۸۱]. اما هدف از تمام این وعدههای پوچ و بیاساس فقط یک چیز بود: ادامۀ بازی و بر طرف نمودن تردید و سرگردانی شیعیان. این بود روش علمای شیعه در استناد به خیالات خام و تخدیر پیروانشان با وعدههای واهی و محال؛ تا جایی که خود حتی در روایات اعتراف نمودهاند که شیعه را دویست سال با خیالات واهی پرورده بودند [۶۸۲]. سبب اينكه به مردم تلقین میکردند وعدۀ ظهور نزدیک است، این بود که اگر میگفتند این امر دویست یا سیصد سال طول میکشد، دلها سخت و بیتفاوت میشد و اکثر مردم از اسلام (= مذهب شیعه) دست میکشیدند؛ پس همواره میگفتند: «چقدر لحظۀ ظهورِ امام، نزدیک است» تا بدین وسیله دلها به هم نزدیک شود و فرَجِ امام زودتر حاصل گردد [۶۸۳][و از این بنبست رهایی یابند].
روایاتی که علمای شیعه برای برونرفت از مشکل تعیین مدت غیبت جعل کردهاند، با هم اختلاف دارند؛ بنابراین گاهی به تسلیم شدن امر میکنند و میگویند: «وقتی ما خبری به شما میدهیم و موافق گفته ما به شما برسانند، بگویید: "خدا راست گفت"؛ و اگر ما حدیثی گفتیم، ولی بر خلاف گفتۀ ما را به شما بگویند، شما [باز هم] بگویید: "خدا راست گفت" تا دوبار پاداش بگیرید» [۶۸۴]. همچنین این روایات گاهی دلیل اختلاف روایات ائمه دربارۀ وعدۀ ظهور را عدم رازداریِ شیعیان دانستهاند. از اینروست که وقتی برخی از شیعیان به امام [جعفر] شکایت برده و گفتند: «آیا این مسئله [غیبت] پایانی ندارد تا ما راحت شویم؟» او در پاسخ گفت: «پایان دارد؛ ولی چون شما آنرا فاش کردید، خداوند آنرا به تأخیر انداخت» [۶۸۵]. در روایتی دیگر نیز آمده: «خداوند متعال وقت ظهور را صد و چهل سال تعیین نمود؛ ما آنرا به شما گفتیم و شما هم افشایش کردید و پردۀ راز برداشتید و خداوند بعد از آن وقتش را به ما اعلام نکرد» [۶۸۶]. بهانۀ دیگر برای تأخیر در ظهور، قتل حسین بود. در حدیثی جعلی از قول ابوعبدالله [۶۸۷]میگویند: «خداوند متعال وقت ظهور را هفتاد سال تعیین نموده بود [۶۸۸]. اما وقتی حسین÷کشته شد، خشم خدا بر مردم شدت یافت؛ پس آنرا به تأخیر انداخت» [۶۸۹].
علمای شیعه، توجیه تمام این تناقضات را در اندیشۀ «بَداء» جای دادهاند؛ لذا مازندرانی گفته است: «تعیین وقت برای ظهور این امر، یک تعیین بدائی است ... برای همین است که بداء [= تغییر در تصمیم خدا] در آن صورت گرفت» [۶۹۰]. آنها گاهی از تمام روایات تعیین وقت ظهور دست کشیده و در روایاتی از قول جعفرسمیگویند: «تعيينكنندگان [زمان ظهور] دروغگو هستند، عجلهكنندگان نابود مىشوند و [تنها] تسليمشدگان نجات مىيابند» [۶۹۱]؛ «تعيينكنندگان [وقت] دروغ میگویند؛ ما ـ اهلبیت ـ وقت [ظهور را] مشخص نمیکنیم» [۶۹۲]؛ «ما نه در گذشته وقت ظهور را تعیین کردهایم و نه در آینده چنین میکنیم» [۶۹۳]؛ و دو حدیث ساختگی از قول ابوجعفر باقرس: «هرکس وقت [ظهور] را برایت تعیین نمود، نترس از اینکه او را تکذیب کنی. ما برای کسی وقت تعیین نمیکنیم» [۶۹۴]؛ «خدا جز این نمیخواهد که با زمانی که وقتگذاران مشخص کردهاند، مخالفت کند» [۶۹۵]. بدین صورت، میبینیم که روایات شیعه متناقض است؛ زیرا حدیثسازان، روایات را بنا به موقعیت و بر حسب شرایط زمان و مکان جعل میکردند.
سبب غيبت: کلینی در مورد دلیل غیبت مهدی از قول زُراره [۶۹۶]چنین میگوید: «شنیدم که ابوعبدالله [صادق] میگفت: "قائم قبل از قیام غیبتی دارد". پرسیدم: "دلیلش چیست؟" او گفت: "وی میترسد"؛ آنگاه امام به شكم خود اشاره كرد [كنايه از خطر كشته شدن]» [۶۹۷]. روایات متعدد دیگری در مورد انگیزۀ غیبت وارد شده است [۶۹۸]. شیخ طوسی بر این موضوع تأکید نموده و میگوید: «هیچ علتی نیست که مانع ظهور امام شود، جز ترس از جان خود و بیم قتل؛ زیرا اگر جز این بود، جایز نبود پنهان شود و مشقتها و اذیتها را تحمل کند؛ زیرا مقام و منزلت ائمه و انبیاء‡به علت مشقتهایی بوده که به خاطر خدا تحمل کردهاند» [۶۹۹]. استدلالی که طوسی برای غیبت امام بیان میکند، در مورد ائمه صحیح نیست؛ چون شیعه اعتقاد دارد که «ائمه میدانند چه وقتی میمیرند و آنها جز به اختیار خودشان نمیمیرند». کلینی نیز این موضوع را در چندین روایت ثابت نموده و همین الفاظ و عبارتها را برای برخی بابهای کتاب خود قرار داده است [۷۰۰]. مجلسی نیز در «بحار الأنوار» بر این عقیده تأکید کرده و میگوید: «ائمه میدانند چه زمانی میمیرند و [مرگ آنها] جز با اختیار خودشان صورت نمیگیرد» [۷۰۱]. اگر مهدی شیعه زمان دقیق مرگش را میداند، پس چرا از ترس مرگ غایب شده و ظهور نمیکند؟ علمای شیعه چگونه این تناقضها را پاسخ میدهند؟ [۷۰۲].
شیعه معتقد است ائمه «از آنچه گذشته و آنچه اتفاق خواهد افتاد اطلاع دارند و چیزی از آنها پنهان نیست» [۷۰۳]و کلینی نیز بابی را با عنوان مذکور تألیف نموده است. بنابراین به باورِ آنها ائمه میتوانستند خود را از هر خیالِ خام و تصوری که بر ذهنِ دشمنان خطور میکرد حفظ نمایند. سئوال دیگر این است که چرا هیچ کدام از آن چهار نایب یا نمایندهای که ادعای ارتباط مستقیم با مهدی را داشتند کشته نشدند؛ حال آنکه آنها مثل امام نبودند که بدون اختیار خودش نمیمیرد؟ به علاوه، در برخی از سرزمینها و حکومتهای شیعی [از جمله در ایران] امنیت کامل برای امام فراهم بوده تا با خیال آسوده [و بدون وحشت از مرگ] قیام کند؛ چرا در آنجا ظهور نکرد تا حکومتی تشکیل دهد که مردم با سیمایش آشنا شوند و از علم و قدرتش بهرهمند گردند و چون این دولت از بین رفت باز به کمینگاه خود بازگردد؟ بر این اساس است که احمد کسروی میگوید: «اگر مهدی منتظَر از ترس جانش مخفی شده، چرا وقتی شیعیان آلبویه بر بغداد سیطره یافتند و خلفای بنیعباس از آنها اطاعت نمودند ظهور نکرد؟ چرا وقتی شاه اسماعیل صفوی از خون اهلسنت، جویبار به راه انداخت ظهور نکرد؟ چرا وقتی کریمخان زند که یکی از بزرگترین پادشاهان ایران بود، اسم امامتان [صاحب الزمان] را روی سکه ضرب کرد و خود را وکیل او نام نهاد، ظهور نکرد؟ گذشته از این، چرا امروز که شمار شیعیان به شصت میلیون نفر رسیده است ظهور نمیکند؟» [۷۰۴]. از همه مهمتر، چرا امروز که دولت آیات عظام تشکیل شده ظهور نمیکند؟ مگر نه این است که آنها صدها سال است با دعا و روضه او را میخوانند، به دامانش پناه میبرند و از درگاهش کمک میطلبند؟
جاعلان حدیث، روایات دیگری ساختهاند که دلیل غیبت امام را امتحان قلبها میداند. بهانههایی که در اینگونه روایات دیده میشوند، تلاشی است برای علاج شک و تردیدی که به جان شیعیان افتاد؛ چراكه اين مساله به عقل و منطق بسیاری از شیعیان راه نمییافت، و همین امر باعث میشد دست از عقیدۀ تشیع بردارند.
انتظار غایب موعود، شیعه را دچار چنان یأس و اندوه کرد که گفتند: «این امر [فرج و گشایش] بر ما به درازا کشیده تا جایی که سینههایمان تنگ شده و از اندوه جانمان به لب رسیده است» [۷۰۵]. آری، [در اثر بیخبری از زمان ظهور] شَبَح وحشتناک شک و تردید بر شیعیان مستولی شده بود؛ چنانکه ابنبابویه قمی بر این امر شهادت داده و میگوید: «به نیشابور رفتم و در آنجا مقیم شدم؛ دیدم که غیبتِ امام، بیشتر شیعیان را حیرتزده و سرگردان کرده بود و در مورد قائم به شک و شبهه افتاده بودند [۷۰۶].
روایاتی که حدیثسازان برای معالجۀ دردِ غیبت جعل کردهاند، سرگردانی شیعه را در مورد امام غایب و طولانی شدن غیبتش و بیخبری از او به تصویر کشیده است. کلینی از زراره چنین روایت میکند: «از اباعبدالله÷شنیدم میگفت: "این پسر، قبل از قیام غایب میشود ... و او منتظَر است و اوست که در ولادتش شک میکنند؛ برخی میگویند پدرش [حسن عسکری] بدون فرزند وفات یافت، برخی میگویند: او [هنگام مرگ پدر] در شکم مادرش بود، برخی میگویند: دوسال قبل از مرگ پدر متولد شد و چشمانتظارِ او هستند؛ ولی خداوند متعال دوست داشت شیعه را بیازماید. در آن هنگام، اهل باطل تردید دارند ..."» [۷۰۷].
کتابهای فرقهشناسی گزارش میکنند که این حادثه بعد از وفات حسن عسکری اتفاق افتاده است. ظاهراً آقایان این روایت و امثال آنرا برای مواجهه با بحران حیرت و سرگردانی شیعیان بعد از مرگ امامِ عقیم جعل کردند؛ چنانکه بسیاری از همین روایات، این حقیقت را به خوبی نشان میدهد. کلینی در روایتی ساختگی از قول جعفر میگوید: «... نه، نه؛ به خدا سوگند آنچه بدان چشم دوختهاید [كنایه از انتظار ظهور] اتفاق نمیافتد، مگر آنكه همگی شما غربال شوید. نه، به خدا قسم آنچه دیده به سویش دوختهاید واقع نمیشود، مگر آنکه خوب و بد شما از یكدیگر جدا شود. نه به خدا قسم، آنچه انتظارش را میكشید جز بعد از یأس و دلسردی واقع نشود. نه، به خدا قسم آنچه بدان چشم دوختهاید اتفاق نیفتد تا آنکه بدبخت است، بدبخت گردد و آنکه خوشبخت است، سعادتمند شود» [۷۰۸].
چنانکه میبینید، آنها ادعا میکنند آنچه به خاطر غیبت بر سرشان آمد، به خاطر پالایش شیعیان و امتحان آنان بوده و هرگاه این ارزیابی به اتمام رسد، امام قائم برمیگردد. در روایتی دیگر که «سدیر صیرفی» نقل کرده، میخوانیم که وی به همراه چند تن از شیعیان نزد جعفر صادق میروند و او را روی زمین در حالی مییابند که مانند مادرِ فرزندمُرده و شیدای جگرسوخته ضجه میزند؛ چون سبب را میپرسند وی چنین پاسخ میدهد: «وای بر شما! صبح امروز در کتاب جفر مینگریستم و آن کتابی است مشتمل بر علم بلاها و مرگ و میرها و علم آنچه اتفاق افتاده و آنچه تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد ... در بخشهایی از آن مینگریستم، میلاد قائم ما و غیبتش و تأخیر کردن و طول عمرش و آشوب مؤمنان در آن زمان و پیدایش تردیدها در قلوبشان به خاطر طول غیبت و برگشتنِ آنها از دینشان و بر کندن رشتۀ اسلام از گردنهایشان ... پس از آنکه در آن بخشها نگریستم، دلسوزی وجودم را فرا گرفت و اندوه بر من چیره شد» [۷۰۹]. این روایت منسوب به جعفر، از ارتداد جمع کثیری از شیعیان به سبب طولانی شدن زمان غیبت سخن میگوید. تردیدی نیست که این روایت نیز مانند روایات مشابه، بعد از آن حادثه جعل شده است؛ زیرا با این ادعا که ائمه از این اوضاع خبر دادهاند، مردم را به پایداری در عقیدۀ تشیع ترغیب کرده و این وضعیت [شک و سرگردانی] را از نشانههای امام غایب دانستهاند.
محمد بن جعفر نعمانی که از بزرگان شیعه در قرن سوم و از جمله کسانی بود که واقعیت جامعۀ [بهتزده و سرگردانِ] شیعه را در ابتدای دوران غیبت درک کرده بود، در این مورد اعترافی کرده که حایز اهمیت بسیار است. او از تردید اکثر شیعیان در امر غیبت خبر داده و میگوید: «ما دیدیم طایفههای منسوب به تشیع که خود را به محمدجمنسوب میکردند و امامیه بودند ... از هم گسیختهاند و به گروهها و مذاهب مختلفی تقسیم شدهاند و به فرایض خداوند متعال اهانت کردند و محارِم الهی را سبک شمردند؛ پس برخی از آنها به غلو و افراط ادامه دادند و برخی بسیار کوتاهی کردند؛ و همه ـ جز تعداد کمی ـ به خاطرِ اندوهِ ناشی از این غیبت، دربارۀ امام زمان و ولیّ امرشان و حجت پروردگارشان دچار شک و تردید گشتهاند ...» [۷۱۰]. در این بلوا و آشوب ناشی از بلاتکلیفی، هر گروهی گروه دیگر را نفرین میکرد، از او بیزاری میجست و بر کفرش شهادت میداد. نعمانی این وضعیت را به تصویر کشیده است: «امری که انتظارش را دارید اتفاق نخواهد افتاد تا وقتی که بعضی از بعضی دیگر اظهار برائت میکنند و به صورت یکدیگر تف میاندازند و بر کفر یکدیگر گواهی میدهند و یکدیگر را نفرین میکنند» [۷۱۱]. جالب است که وی این اوضاع نابسامان و بحرانی را خیر تلقی میکند؛ زیرا نشانگرِ ظهور امام است و میگوید: «تمام خیر در آن زمان است. قائم ما قیام نموده و آنرا دفع میکند» [۷۱۲].
از این روایات درمییابیم که محدثین شیعه در واکنش به این واژگونی و سقوطِ قریبالوقوع، شروع به جعل روایات به نام اهلبیت نمودند و موضوع و داستان آنرا طوری طراحی و تنظیم کردند که به پالایش شیعه، آزمودن شیعیان و ارتداد آنها در دوران غیبت اشاره داشته باشد؛ و تمام این جعل و دروغها برای تشویق آنها به ماندن در گسترۀ شیعۀ امامیه بود.
علیرغم این روایات جعلی و اعترافات فریبکارانه، نظریۀ غیبت که علمای امامیه ناچار به طرح آن شدند، زلزلهای در باورهای مذهبی شیعه به راه انداخت که نزدیک بود به خاطرِ جدا شدن شیعیان از عقایدشان، کیان تشیع را نابود کند و منجر به سقوط همیشگیاش گردد. با وجود این، آنها خود را به ظاهر مطمئن نشان داده و میگویند: «اگر خدا میدانست که آنها [یعنی اولیای الهی] دچار شک و تردید میشوند، حتی یک لحظه هم حجت خود را پنهان نمیكرد» [۷۱۳]. آیا هیچ سرگردانی و تردیدی میتواند بالاتر از سرگردانیِ همۀ شیعیان ـ جز تعدادی کم ـ و بدتر از گسستگی و لعن و نفرین یکدیگر باشد؟
بسیاری از شیعیان، ادعای غیبت امام را ـ به ویژه در اوایل پیدایش آن ـ دروغ میدانستند. شاید دلیل این تکذیب آن باشد که کسانی که در آن سالها زندگی میکردند، حقیقت را از نزدیک میدیدند. بدین خاطر است که میبینیم بنیانگذاران این اندیشه برای ابهامزدایی و از بین بردن شواهد و نشانههایی که بر دروغ بودنِ این ادعا گواهی میداد، روز و شب قلمفرسایی و بهانهتراشی میکردند و همواره مشغول بودند. آنان با جعل روایاتی به نام اهلبیت، تلاش کردند مانع از لعن و نفرینهای مکرر شوند؛ و با استفاده از همین جعلیات، از روی دادنِ حادثه غیبت خبر داده و میکوشیدند که غیبت امام را رخداد فرخندهای جلوه دهند که مژدۀ قیام قائم میداد؛ بگذریم که این غیبت رخ داد و آن قائم قیام نکرد. این حدیثسازان خبره، برای حل مشکل تکذیب و انکار غیبت مهدی که از سوی خانوادۀ حسن عسکری به گوش پیروان میرسید، روایاتی جعل کردند که میگفت: «قائم غیبتی دارد و خانوادۀ او آنرا انکار میکنند». و هنگامی که زراره سبب این را پرسید، ابوجعفر ـ چنانکه روایت ادعا میکند ـ گفت: میترسد و با دستش اشاره به شکمش کرد.
یکی دیگر از تناقضات افسانۀ غیبت این بود که هیچیک از افراد خانوادۀ حسن و دوستان و آشنایان آنها از ولادت مهدی اطلاعی نداشتند. جاعلان حدیث برای رفع این مشکل نیز روایاتی ساختند مبنی بر اینکه: «خداوند پسری را برای این کار از بین ما اهلبیت برمیانگیزد که ولادتش مخفی است» [۷۱۴]. و چه شگفتزده خواهد شد هرکس که روایات شیعه را از این منظر بررسی کند!
جاعلان حدیث، فقط به توجیه دلایل غیبت و عدم ظهور مهدی موهوم بسنده نکردند. آنان شروع به جعل روایاتی کردند که انتظار فرج قائم را بهترین و بزرگترین اعمال معرفی میکرد، تا بدین وسیله دلسردی و ملالتی را که بر اثر انتظار طولانی حاصل آمده بود برطرف نمایند و احساس محرومیت ناشی از دوری را از وی بزدایند. در الکافی روایت شده که «نزدیکترین و بهترین حالت بندگان نزد خداوند زمانی است که حجت خدا را گم کردهاند و برایشان ظهور نمیکند و مکانش را نمیدانند و آنها میدانند که حجت و عهد و پیمان خداوند باطل نشده است. و در این حال، صبح و شام در انتظار فرج هستند» [۷۱۵]. آنان در حالی غیبت را مقدمۀ ظهور میدانند که امروز بیش از هزار و صد سال از غیبت [یا فرارِ] خیالی میگذرد و چیزی از آن وعدهها رخ نداده است. با این اوصاف، خواندن این آرزوهای واهی و آگاهی از آنها ممکن است چه تأثیری بر افراد داشته باشد؟ قطعاً بر تردیدشان میافزاید و از یقینشان میکاهد و انگیزهای میشود [برای رهایی این یاوهگوییها] و اینکه در پیِ آیینی غیر از اسلام برآیند؛ به ویژه اینکه آخوندهای شیعه به دروغ میگویند اهلسنت و شیعیان در مورد مهدی موعود اتفاقنظر دارند.
کتابهای شیعه، روایات بسیاری در مورد عقیدۀ انتظار دارند. مجلسی در یکی از بابهای بحار هفتاد و هفت روایت در این موضوع آورده و آنرا چنین نام نهاده است: «باب فضل انتظار فرج و ستایش از شيعه در دوران غيبت و آنچه باید در آن دوران انجام دهد» [۷۱۶]. آنان حتی در یک حدیث جعلی از قول رسول خداجگفتهاند: «بهترین اعمال امت من، انتظارِ فرج خداست» [۷۱۷]؛ یعنی ظهور مهدی. آنها انتظار فرج را محبوبترین عمل نزد خدا معرفی کردهاند: «منتظران ظهورِ او بهترین مردم در هر دورهای هستند» [۷۱۸]و باز چنین به رسول خداجدروغ میبندند که به اصحابش فرمود: «بعد از شما قومی میآیند که هر مرد از آنها اجر و پاداش پنجاه نفر از شما را دارد. [اصحاب] گفتند: ای رسول خداجما همراه تو در بدر و حنین بودیم و در مورد ما [آیات] قرآن نازل شده است. ایشان فرمود: "اگر مصیبتهایی که به آنها وارد میشود به شما وارد میشد، آنگونه که آنها صبر میکنند، صبر نمیکردید"» [۷۱۹]. ظاهراً سازندۀ این روایت نمیداند یا فراموش کرده صحابه نزد روافض چه جایگاهی دارند. در روایات دیگر از اشتیاق شدید شیعیان به ظهور امام غایب کاسته و میگوید: «کسی که امر غیبت را بشناسد، سپس قبل از قیام قائم بمیرد، پاداش او همانند کسی است که همراه وی جنگیده است» [۷۲۰].
در کنار این امیدواریها و تشویقها، کسی که غیبت قائم را نپذیرد، تهدید به تکفیر و جاودانگی در دوزخ شده است؛ و حتی انکار آنرا چون کفر به رسالت محمدجدانسته و اصلاً همچون کفر ابلیس به شمار آوردهاند. ابنبایویه با سند واهی خود از ابویعفور روایت نموده که ابوعبدالله÷فرموده: «کسی که به [ولایتِ] ائمه ـ از پدران و فرزندان منـ اقرار کند، ولی مهدی را انکار کند، مانند کسی است که به [رسالتِ] تمام انبیا اقرار، ولی محمدجرا انکار میکند. گفتم: "سرورم، این مهدی فرزند تو کیست؟" ایشان گفت: "پنجمین [فرزند] از [امام] هفتم که از آنها غایب میگردد و حلال نیست که نامش را بر زبان آورند» [۷۲۱]. در حدیث جعلی دیگر از قول رسول خداجچنین میگویند: «هرکس فرزند قائمِ مرا انکار کند، مرا انکار کرده است» [۷۲۲]؛ و نیز در روایت دروغین دیگر: «کسی که قائم ÷را در غیبتش انکار کند، مانند ابلیس است که از سجده به آدم خوداری کرد» [۷۲۳].
موضوع غیبت امام، بر اثر فعالیت آخوندهای شیعه به منبع خشم و کینه از صحابه ب و تابعین تبدیل شده است؛ چنانکه میبینیم جزایری گفته است: «هرگاه مسئلهای برای من مشکل شده، نذر کردهام که بر آنها لعنت بفرستم؛ زیرا آنها سبب مخفی شدن حجت شدند» [۷۲۴]. ملاحظه میکنید که آخوندهای کینهتوز، عصبانیت و نفرتی را که در اثر سختی و تلخی انتظار در درونشان پنهان شده، چگونه بروز میدهند و با لعن و نفرین صحابه و اهلسنت، عقدهگشایی کنند؛ زیرا بر این باورند که به خاطر آنهاست که «امام غایب، رانده شده و مورد خشم و غضب است و به حقِ او ظلم شده و سيلِ خونِ شيعيانش به دست دشمنان او روان شده و اموالشان به غارت رفته و بر احكام حق، خط بطلان كشيده شده و بر يتيمان ستمها رسيده، و زكاتها در موارد نابجا صرف گرديده و فجايع ديگرى به وقوع پيوسته كه بر اهل حق پوشيده نيست ...» [۷۲۵]. آنان کینۀ ناشی از چنین باور و احساس غلطی را با لعن و ناسزاگویی به صحابه و تابعین نشان میدهند و کار زشت خود را با این بهانهها توجیه میکنند.
[۶۲۵] ملاحظه کنید که لقب «سرور زنان» را به مادر حسن عسکری اطلاق کردهاند. آیا او از فاطمه هم برتر است؟ [۶۲۶] آری، ابومحمد درحالیکه آن کنیز مشرک است، او را ملاقات نمیکند؛ ولی سرور زنان جهان و مریم مادر عیسی و حوریان بهشت با مشرکان دیدار و گفتگو میکنند. جالب است که ائمه حتی در خواب هم مشرکان و اهلکتاب را ملاقات نمیکردند؛ ولی پیامبر اکرمجهمان کنیز مسیحی را در خواب برای حسن خواستگاری کرده بود. (مصحح) [۶۲۷] ابنبابویه، إكمال الدین، باب ما روى فى نرجس أم القائم: ص۳۹۵ تا ۴۰۰. [۶۲۸] او دختر محمد تقی ـ امام دهم شیعیان ـ و عمه حسن عسکری است. (مصحح) [۶۲۹] همان: ص۴۰۴. جالب است بدانید که طبق همین افسانه، وقتی حکیمه از نبودن نشانههای بارداری در وجود آن کنیز صحبت میکند، حسن تبسمی کرده و میگوید: «عمه جان، ما ائمه در شکمها نیستیم؛ بلکه در پهلوهای مادران میباشیم و از راه رحِم بیرون نمیآییم؛ بلکه از رانِ راست مادران خارج میشویم؛ زیرا ما نور خداییم که پلیدیها آنرا نمیآلاید». اگر چنین است، پس تکلیف پیامبران چه میشود؟ آیا آنها نیز از رانِ مادرانشان به دنیا آمدهاند یا این امتیازِ عجیب فقط منحصر به امامان شیعه است؟ آیا رحِم مادر ائمه در ران پایشان قرار دارد؟ این سخن، دقیقاً مثال همان احمقی است که سنگی در چاه انداخته که صد عاقل نمیتوانند آنرا بیرون آورند؛ یعنی یک نفر که ـ به اصطلاح ـ دانشمند و محدث شیعه است، سخن گزافی میگوید که بقیه آقایان ناچارند برای توجیه آن، لاطائلات دیگری ببافند که بر گند و نکبتش سرپوش گذارند؛ غافل از اینکه توجیه خرافات و شرکیات شیعه، همچون باتلاقی است که هر چه بیشتر تقلا کنند، بیشتر فرو میروند ... زنهار از این روافض وین جهلِ بینهایت! (مصحح) [۶۳۰] همانجا. [۶۳۱] طوسی، الغيبة: ص۷۴. [۶۳۲] إكمال الدين: ص۴۰۴. [۶۳۳] الغيبة: ص۱۴۱. [۶۳۴] از جمله: «ریحانه» و «صقیل»؛ بنگرید به: إكمال الدين: ص۴۰۸. [۶۳۵] همان: ص۴۰۶؛ طوسی، الغيبة: ص۱۴۷. [۶۳۶] إكمال الدين: ص۴۰۴ و ۴۰۵. [۶۳۷] همان: ص۴۰۵. این بخش از افسانۀ مهدی نیز برداشتی از اسطورههای ایران باستان است. در داستانهای پارسی میخوانیم که سام ـ پدربزرگ رستمـ پسری داشت که چون مانند افراد کهنسال موهایش سپید شده بود، او را «زال» نام نهادند. سام از شرمندگی داشتن چنین کودکی، او را در پای کوهی رها کرد تا بمیرد؛ غافل از آنکه سیمرغی که در بالای کوه لانه داشت، کودک را یافته و به لانه میبرد و همراه جوجههای خود بزرگ میکند. چنانکه میبینید، در این بخش از افسانۀ مهدی نیز سایۀ سنگین داستانهای ایرانی کاملاً محسوس است. (مصحح) [۶۳۸] طوسی، الغيبة: ص۱۴۴. شیعیان مدعیاند که حکیمه نیز امامزاده بوده است؛ با این حال چنان از ویژگیها و تواناییهای ائمه بیخبر بود که دائماً دربارۀ همه چیز سئوال میکرد و هر چیزی در مورد خانوادۀ امامان وی را به شگفتی وا میداشت؛ و چنانکه میبینید، حسن عسکری در پاسخ به بسیاری از پرسشهای او ابتدا میگفته: «عمه جان، مگر نمیدانی ...». صرف نظر از حالتهای روحی و تواناییهای معنویای که شیعه ادعا میکند، ظاهراً حتی خواهر و مادر ائمه نیز از ویژگیهای طبیعی و جسمی آنها اطلاعی نداشتند. به راستی معلوم نیست اگر ـ به ادعای شیعه ـ بدن آنان مانند دیگر انسانها نبود،پس چگونه به وسیلۀ عواملی کشته میشدند که چون انسانهای عادی میمیرند. اگر جسمشان غیرطبیعی است، چرا عوامل مرگشان طبیعی است؟ (مصحح) [۶۳۹] إكمال الدين: ص۴۰۵. [۶۴۰] طوسی، الغيبة: ص۱۴۲. [۶۴۱] أصول الكافى: ۱/۱۸۱. [۶۴۲] همان: ۱/۱۸۴. [۶۴۳] طوسی، الغيبة: ص۱۴۲. [۶۴۴] همانجا. [۶۴۵] همان: ص۱۴۴. [۶۴۶] بنا بر روایات شیعه، تولد او در سال۲۵۵ یا ۲۵۶ق بود و عسکری در سال۲۶۰ وفات کرد. [۶۴۷] إكمال الدين: ص۴۰۵ و ۴۰۶. [۶۴۸] أصول الكافى: ۱/۳۳۳. امامی که ـ به ادعای شیعه ـ قرار است شرق و غرب را بگیرد، عالم را از پلیدیِ وجود ستمگران پاک سازد و با قدرت ملکوتی خویش همه را تحت فرمان خود درآورد، چنان از جان خود بیم دارد که حاضر نیست مكانش را هیچکس بداند. زهی به شجاعت و مردانگیات! در تاریخ، شرح حال راهزنان و اشرار و عیّارانی را میخوانیم که به مراتب شجاعتر از امامِ فراری شیعه بودند؛ زیرا دست به شمشیر میبردند و از افشای هویتِ خود باک نداشتند. او که از حفظ جان خود عاجز است، چگونه قرار است نجاتبخشِ عالم و آدم باشد؟ (مصحح) [۶۴۹] أصول الكافى: ۱/۳۴۰؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۲۵؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۵۳. [۶۵۰] بنگرید به: معجم ما استعجم: ۲/۹۰۰. [۶۵۱] أصول الكافى: ۱/۳۲۸. [۶۵۲] «روحاء» محلی است در حوالی مدینه. [۶۵۳] «رَضوی» کوهی است در مدینه که درخت و آب فراوانی دارد و به گمان کیسانیه، محمد بن حنفیه در آن اقامت گزیده و زنده است و از رزق و روزی آن میخورد (معجم البلدان: ۳/۵۱). [۶۵۴] الغيبة: ص۱۰۳. [۶۵۵] تفسیر العیاشى: ۲/۵۶؛ البرهان: ۲/۸۱ و ۸۲؛ بحار الأنوار: ۵۲/۳۴۱. [۶۵۶] على بن طاووس، مصباح الزائر: ص۲۲۹؛ محمد المشهدى، المزار الكبیر: ص۲۱۶؛ بحار الأنوار: ۱۰۲/۱۰۲ و ۱۰۳؛ الشیرازى، كلمة المهدى: ص۴۷۱ و ۴۷۲. [۶۵۷] وفيات الأعيان: ۴/۱۷۶. [۶۵۸] الكامل: ۵/۳۷۳. [۶۵۹] محسن الأمین، البرهان على وجود صاحب الزمان: ص۱۰۲. [۶۶۰] امیر على، روح الإسلام: ۱/۲۱۰؛ مقدمة ابن خلدون: ۲/۵۳۱ و ۵۳۲؛ و بنگرید به: ابن القیم، المنار المنیف: ص۱۵۲. [۶۶۱] بنگرید به: الصواعق المحرقة: ص۱۶۸؛ المنار المنيف: ص۱۵۲. [۶۶۲] المنار المنیف: ص۱۵۲ و ۱۵۳. [۶۶۳] بحار الأنوار: ۱۰۲/۱۰۸. [۶۶۴] أصول الكافى: ۱/۳۳۷ و ۳۳۸، نعمانى، الغيبة: ص۱۱۶. با این اعتقاد، مهدی را تا مقام خدایی بالا میبرند. (مصحح) [۶۶۵] أصول الكافى: ۱/۳۳۳. [۶۶۶] همانجا؛ الإرشاد: ص۳۹۴؛ إكمال الدین: ص۶۰۸. [۶۶۷] أصول الكافى: ۱/۳۳۳؛ إكمال الدین: ص۶۰۷. [۶۶۸] بنگرید به: أصول كافى: ۱/۳۲۹. [۶۶۹] أصول الكافى: ۱/۳۳۳؛ الإرشاد: ص۳۹۴. [۶۷۰] الإرشاد: ص۴۰۰. [۶۷۱] بنگرید به: حصائل الفكر: ص۳۵. [۶۷۲] بنگرید به: أصول الكافى: ۱/۳۳۳. [۶۷۳] المازندرانى، شرح جامع: ۶/۲۱۶ و ۲۱۷. [۶۷۴] بنگرید به: أصول کافی، ۱/۲۸۶ به بعد. [۶۷۵] همان: ۱/۳۳۸. [۶۷۶] همانجا. [۶۷۷] المازندرانى، شرح جامع: ۶/۲۳۷. [۶۷۸] همانجا. از کتابهای شیعه پیداست که شک و حیرت در داستان غیبت همچنان دامنگیرشان است و این سرگردانی در کتابهایی که دربارۀ غیبت نوشتهاند کاملاً هویداست. چه بسا انگیزۀ اصلی از تألیف کتابهای مرتبط با غیبت، همین تردیدی باشد که فکر بسیاری از علمای شیعه را به خود مشغول کرده است. بنگرید به: ابنبابویه، إکمال الدین: ص ۲. [۶۷۹] بنگرید به: أصول الكافى با شرح مازندرانى: ۶/۳۱۴، طوسى، الغيبة: ص۲۶۳، نعمانى، الغيبة: ص۱۹۷. [۶۸۰] تفسیر العیاشى: ۲/۲؛ البرهان: ۲/۳؛ بحار الأنوار: ۶۲/۱۰۶ تا ۱۰۹. [۶۸۱] روضة الكافى: ۸/۸۰؛ مفتاح الكتب الأربعة: ۳/۳۳۱. [۶۸۲] أصول الكافى: ۱/۳۶۹؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸؛ طوسى، الغيبة: ص۲۰۷ و ۲۰۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۲. [۶۸۳] منابع پیشین. [۶۸۴] أصول الكافى: ۱/۳۶۹، نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۸. [۶۸۵] طوسى، الغيبة: ص۲۶۳؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۴؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۷. [۶۸۶] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ طوسى، الغيبة: ص۲۶۳؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۷؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۷. این روایت نشان میدهد که خداوند حتی به رازداریِ ائمه نیز اعتماد نداشت؛ در غیر این صورت، آنان را از زمان ظهور آگاه میکرد و به ایشان امر میفرمود که آنرا به مردم نگویند. (مصحح) [۶۸۷] تردیدی نیست که جعفر قبل از پیدایش دسیسۀ غیبت وفات یافت؛ ولی علمای شیعه روایات جعلیِ غیبت را به تمام ائمه نسبت میدهند. [۶۸۸] شارح الكافی گفته است: «ظاهراً منظور هفتاد سال پس از غیبت است» (مازندرانى شرح جامع: ۶/۳۱۴). [۶۸۹] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۷، طوسى، الغىبة: ص۲۶۳؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۷. [۶۹۰] شرح جامع: ۶/۳۱۴؛ طوسى، الغيبة: ص۲۶۳ و ۲۶۴. [۶۹۱] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ طوسى، الغيبة: ص۲۶۲؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۳ و ۱۰۴. [۶۹۲] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۹۸. [۶۹۳] طوسى، الغیبة: ص۲۶۲؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۳. [۶۹۴] نعمانى، الغیبة: ص۱۹۵؛ طوسى، الغیبة: ص۲۶۲؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۰۴. [۶۹۵] أصول الكافى: ۱/۳۶۸؛ نعمانی، الغيبة: ص۱۹۸. [۶۹۶] جالب اینجاست که راوی این حدیث، قبل از پیدایش اندیشۀ غیبت مرده بود. [۶۹۷] أصول الكافى: ۱/۳۳۸؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۱۸؛ ابنبابویه، إكمال الدین: ص۴۴۹. ترس بزدلانۀ امام زمان از مرگ را مقایسه کنید با شجاعتهای بینظیر پیامبرجو صحابۀ بزرگوار ایشان در جنگهای صدر اسلام که برای استقرار دین حق و انجام اوامرِ الهی، بیمحابا به صفوف دشمن میزدند و در راه رضای خالق متعال، از مرگ و شهادت بیم نداشتند. لازمۀ جهاد در راه خدا و برافراشتنِ پرچم حق، دلاوری و مردانگی است و اگر مهدی شیعه آنچنان ضعیف و کمجرئت است که از ترس مرگ ظهور نمیکند و میلیونها شیعه را در اشک و آهِ فراق وانهاده است، همان بهتر که در سردابهای نمور و تاریک بماند، مانند اشرار فراری مخفیانه زندگی کند و هرگز سر برنیاورد. (مصحح) [۶۹۸] بنگرید به: أصول الكافى: ۱/۳۳۷ تا ۳۴۰؛ نعمانى، الغيبة: ص۱۱۸؛ إكمال الدين: ص۴۴۹. [۶۹۹] طوسى، الغیبة، فصل في ذكر العلة المانعة لصاحب الأمر من الظهور: ص۱۹۹. [۷۰۰] أصول الكافى: ۱/۲۵۸. [۷۰۱] بحار الأنوار: ۲۷/۲۸۵. [۷۰۲] جهت اطلاع از این موضوع به شرح مازندرانی بر الکافی مراجعه نمودم و دیدم که دربارۀ این مطلب چیزی ننوشته است. [۷۰۳] أصول الكافى: ۱/۲۶۰. [۷۰۴] شیعه و شیعهگری: ص۴۲. این عدد، آمار شیعیان در زمان کسروی بود و امروز جمعیت شیعیان بیش از صد میلیون نفر است. [۷۰۵] نعمانى، الغيبة: ص۱۲۰. [۷۰۶] إكمال الدين: ص۲. [۷۰۷] أصول الكافى: ۱/۳۳۷. [۷۰۸] همان: ۱/۳۷۰. [۷۰۹] طوسى، الغيبة: ص۱۰۵ و ۱۰۶. [۷۱۰] نعمانى، الغیبة: ص۱۱. [۷۱۱] همان: ص۱۳۷ و ۱۳۸؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۱۴ و ۱۱۵. [۷۱۲] نعمانى، الغیبة: ص۱۳۸؛ بحار الأنوار: ص۱۵. [۷۱۳] أصول الكافى: ۱/۳۳۳، نعمانى، الغیبة: ص۱۰۷. [۷۱۴] أصول الكافى: ۱/۳۴۱ و ۳۴۲، نعمانى، الغيبة: ص۱۱۲. [۷۱۵] أصول الكافى: ۱/۳۳۳؛ بحار الأنوار: ۵۲/۱۴۵. [۷۱۶] بحار الأنوار: ۵۲/۱۲۲ تا ۱۵۰؛ إكمال الدين: ص۶۰۳ به بعد. [۷۱۷] بحار الأنوار: ۵۲/۱۲۲. [۷۱۸] همانجا. [۷۱۹] همان: ۵۲/۱۳۰. [۷۲۰] همان: ۵۲/۱۳۱. [۷۲۱] إكمال الدین: ص۳۸۸. [۷۲۲] إكمال الدین: ص۳۹۰؛ لطف الله الصافى، منتخب الأثر: ص۴۹۲. [۷۲۳] إكمال الدین: ص۱۳. [۷۲۴] شرح الصحيفة السجادية: ص۳۷. [۷۲۵] إكمال الدین: ص۱۲.