نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

تعریف تقیه

تعریف تقیه

شیخ مفید تقیه را از دیدگاه شیعه این‌گونه‌‌ تعریف می‌کند: «تقیه، کتمانِ حق و مخفی کردن اعتقاد در لوایِ آن و پنهان کردن [عقیده] از مخالفین است و اینکه در مقابل ایشان چیزی را که به دین یا دنیای تو ضرر می‌رساند انجام ندهی» [۴۹۲]. پس طبق تعریف شیخ مفید، «تقیه» یعنی مخفی کردن اعتقاد به دلیل زیان [احتمالی] از سوی مخالفین که همان اهل‏سنت هستند؛ چرا که وقتی علمای شیعه به طور مطلق لفظ «مخالف» را به کار می‏برند، منظورشان اهل‏سنت است. این سخن مفید یعنی تظاهر به مذهب اهل‏سنت‏ ـ‏که به اعتقاد آنها باطل است‏ـ و پنهان نمودنِ مذهب رافضه ـ‏که گمان می‏کنند برحق است؛ از این‌رو برخی از اهل‏سنت معتقدند پیروانِ این باور از منافقین نیز بدترند؛ چرا که منافقین معتقد بودند کُفریاتی که پنهان می‌کنند باطل است و از بیم جان خود به اسلام تظاهر می‌کردند؛ ولی شیعیان معتقدند آنچه کتمان کرده‌اند حق است و راه‌شان ادامۀ راه پیامبر و ائمه است [۴۹۳].

در اسلام، غالباً تقیه در مواجهه با کفار استفاده می‌شود. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ[آل عمران: ٢٨]

«مگر اینکه (از آزار و اذیت) آنها بترسید (در ظاهر با آنان دوستی کنید)».

محمد بن جریر طبری در این مورد می‌گوید: «تقیه‌ای که خداوند در این آیه‌ بیان کرده، فقط در مقابل کفار به کار برده می‌شود» [۴۹۴]؛ لذا برخی از سلف بر این باور بودند که بعد از شوکت و قدرت یافتن اسلام، تقیه‏ای در کار نیست. معاذ بن جبل و مجاهد گفته‌اند: «تقیه در دورانی بود که اسلام قوت و قدرت نداشت؛ اما امروز که اسلام عزت یافته، تقیه وجود ندارد» [۴۹۵]. اما شیعه در مقابل مسلمانان ـ خصوصاً اهل‏سنت ـ تقیه‏ می‏کند؛ تا جایی که علمای‌شان سه قرن نخست اسلام را زمان تقیه می‌دانند. این نکته‏ای است که هم شیخ مفید به آن اقرار نموده و هم در روایاتی که آنها به ائمه نسبت داده‌اند ملاحظه می‌شود. این التزام آنها به تقیه از این‌روست که آنان معتقدند اهل‌سنت، از یهودیان و مسیحیان بدترند؛ زیرا انکارِ دوازده‏ امام را از انکار نبوت بدتر می‏دانند.

تقیه، اجازه‏ای است [برای انجام دادن یا ترک برخی از امور] در حالت اضطرار؛ برای همین است که خداوند متعال آن‌را از قاعدۀ نهی از دوستی با کفار مستثنا نموده و می‌فرماید:

﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ[آل‌عمران: ٢٨]

«مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست و ولی خود بگیرند و هرکس چنین کند، با الله هیچ رابطه‌ای ندارند و (عهد و پیمان او با الله گسسته شده است). مگر اینکه (از آزار و اذیت) آنها بترسید (در ظاهر با آنان دوستی کنید). و الله شما را از (کیفر) خودش برحذر می‌دارد و بازگشت به سوی الله است».

خداوند متعال، مسلمانان را از دوستی با کفار نهی نموده و تهدید شدیدی را در این مورد بیان کرده و می‌فرماید: «و هرکس چنین کند، با الله هیچ رابطه‌ای ندارند و (عهد و پیمان او با الله گسسته شده است)»؛ یعنی کسی که در این مورد، خلافِ نهی الهی عمل کند، او را با خدا کاری نیست؛ و سپس فرموده: «مگر اینکه (از آزار و اذیت) آنها بترسید (در ظاهر با آنان دوستی کنید)»؛ یعنی استثنای آیه دربارۀ کسی است که در زمان و یا مکان خاصی، از گزندِ کافران بهراسد؛ لذا می‏تواند [فقط] در ظاهر، در برابر آنان تقیه کند و ظاهرا با آنها همراه شود، نه در باطن و نیتِ درونی» [۴۹۶]. علما در این مورد اتفاق‏نظر دارند که تقیه، اجازه‏ای است در حالت اضطرار. ابن‏منذر می‌گوید: «اهل علم اجماع دارند که‌ هرکس از ترسِ مرگ مجبور به کفرگویی شود، درحالی‌که قلبش از ایمان مطمئن [و سرشار] است، به کفر وی حکم نمی‌شود» [۴۹۷]. با این همه، کسی که در شرایط اکراه و اجبار از این اجازه استفاده نکند، کار بهتری انجام داده است. ابن‌بطال می‏گوید: «اجماع علما بر این است که هرکس با اجبار و اکراه وادار به گفتن کفر شود و [به جایش] مرگ را برگزیند، نزد خداوند پاداش بزرگ‌تری دارد» [۴۹۸].

اما تقیه‏ای که شیعه معتقد است، بر خلاف این می‌باشد؛ زیرا آنان تقیه را نه یک اجازه، بلکه یکی از ارکان دین‌شان می‏دانند؛ مانند نماز یا حتی بالاتر. ابن‏بابویه می‌گوید: «به اعتقاد ما تقیه واجب است و هرکس آن‌را ترک کند، همچون کسی است که نماز را ترک کرده است» [۴۹۹]. همچنین ادعا می‏کنند که امام صادق گفته است: «اگر بگویم ترک‏کنندۀ تقیه مانند ترک‏کنندۀ نماز است، درست گفته‌ام» [۵۰۰]. آنان حتی [روایتی ساختگی] به رسول خداجنسبت داده‌اند که فرموده: «ترک تقیه، مانند ترک نماز است» [۵۰۱]. همین آقایان در اقدامی دیگر بر ارزش تقیه افزوده و آن‌را «نُه دهمِ» دین قرار داده‌ا‌‌ند؛ اما به این هم کفایت نکرده و تقیه را تمام دین دانستند و در اصول کافی و دیگر منایع حدیثی، این روایت [دروغین] از قول جعفر بن محمد آورده‏اند: «قطعاً نُه‏ دهمِ دین، در تقیه است و هر‌کس تقیه نکند، دین ندارد» [۵۰۲]. آنان ترک تقیه را گناهی نابخشودنی و در حد شرک به خدا معرفی می‌کنند. در اخبار شیعه چنین آمده: «خداوند همۀ گناهان مؤمن را می‏بخشد و او را از آن پاک می‏کند، هم در دنیا و هم در آخرت؛ مگر دو گناه: ترکِ تقیه و ضایع نمودن حقوق برادران» [۵۰۳].

تقیه در اسلام که دین جهاد و دعوت است، راه و روش معمول مسلمانان و نشان و ویژگی جامعۀ اسلامی نیست؛ بلکه ـ غالباً ـ حالتی شخصی و موقت در هنگام اضطرار است که به خاطرِ نبودن امکانات مهاجرت [و رهایی از اهرم‌های فشار] مجاز است و با بر طرف شدن اکراه و اجبار، این اجازه از بین می‏رود؛ اما در مذهب شیعه، تقیه بخشی از طبیعت ذاتی و بنیان مذهب به شمار می‌آید؛ چنان‌که از ابوعبدالله چنین روایت می‏کنند: «شما بر دینی هستید که هرکس آن‌را کتمان کند، خداوند او را عزت می‌بخشد و هر‌کس آن‌را فاش نماید، خداوند ذلیلش می‌کند» [۵۰۴].کلینی همچنین در روایتی دیگر از قول ابوعمرو کنانی می‌گوید: «ابوعبدالله گفت: "ای اباعمرو، به من بگو اگر برایت حدیثی گفتم یا فتوایی دادم، سپس بعداً نزد من آمدی و از همان مطلب پرسیدی و من بر خلاف گفتۀ اولم به تو گفتم یا فتوی دادم، به کدامیک از آن دو عمل می‏کنی؟" گفتم: "به فتوای جدید‏تر عمل کرده و دیگری را رها می‏کنم". وی گفت: "[راهِ] درست را رفتی ای اباعمرو؛ و خدا نخواسته جز آنکه در نهان عبادت شود. همانا به خدا قسم اگر شما چنین کنید، خیرِ من و شما در آن است و خداوند عزوجل برای ما و شما نسبت به دینش جز تقیه نخواسته است"» [۵۰۵].

تقیه در مذهب شیعه، حالتی است مستمر و راه و روشی جمعی و دائمی است. ابن‏بابویه در کتاب «الإعتقادات» که دین امامیه نامیده شده دربارۀ آن گفته است: «تقیه واجب است، و برداشتنِ [حُکمِ] آن تا قیامِ قائم جایز نیست. پس هرکس قبل از قیامِ او از تقیه خارج شود، از دین خدای تعالی و از دین امامیه خارج شده و با خدا و رسول و ائمه مخالفت کرده است» [۵۰۶]. کتاب‌های شیعه از علی بن موسی الرضا نیز روایت کرده‌اند که گفته: «هرکس تقیه نکند، ایمان ندارد؛ و همانا گرامی‌ترینِ شما نزد خدا کسی است که بیشتر به تقیه عمل کند [۵۰۷]. پرسیدند: ای پسر رسول ‌خدا، تا کی؟ گفت: تا وقت معلوم که روز قیامِ قائم ماست؛ پس هرکس تقیه را قبل از خروج قائم ترک کند، از ما نیست» [۵۰۸]. به اعتقاد آنها شیعه باید در تمام سرزمین‌های اسلام تقیه را رعایت کند؛ تا جایی که دار الإسلام را «دار التقیة» نامیده و در روایات‌شان آورده‏اند: «... تقیه در دارالتقیه واجب است» [۵۰۹]. آنان همچنین حکومت‌های اسلامی را «دولت باطل» نامیده و گفته‌اند: «هرکس به خدا و آخرت ایمان دارد، در دولت باطل جز با تقیه سخن نگوید» [۵۱۰]؛ یا در جای دیگر، آن‌را «دولت ستمگران» لقب داده و گفته‌اند: «در دولت ستمگران، تقیه بر ما واجب است؛ پس هرکس آن‌را ترک کند، با دین امامیه مخالفت کرده و از آن جدا شده است» [۵۱۱]. علمای شیعه همچنین تأکید می‌کنند ‌که‌ شیعیان در مقابل اهل‏سنت با تقیه رفتار کنند. حر عاملی در کتابش برای این موضوع بابی با عنوان «وجوب معاشرت با عامه [اهل‏سنت] بر اساس تقیه» آورده است [۵۱۲]. آنان همچنین این روایت را به ابوعبدالله نسبت داده‌اند: «هرکس با آنها [اهل‏سنت] در صف اول نماز بخواند، مثل این است که با رسول خداجدر صف اول نماز خوانده است» [۵۱۳]؛ یا در روایت دیگر: «هرکس با تقیه پشت سر منافقین نماز بخواند، مانند کسی است که پشت سر ائمه نماز خوانده است» [۵۱۴]. صاحب «کشف‏الغطاء» نیز گفته است: «وقتی تقیه واجب شد، هر عبادتی که بر خلافِ آن انجام شود باطل است؛ در مورد تقيه بسيار تشويق شده است و تقیه قسمتی از دین آل‏محمد است و هرکس تقیه نداشته باشد، ایمان ندارد» [۵۱۵].

در مذهب تشیع، حتی بدون هیچ بهانه‌ای نیز می‏توان تقیه کرد؛ چنان‌که احادیث‌شان نیز شیعیان را به استفاده از تقیه در برخورد با افراد مورد اطمینان هم تشویق می‌کند. این کار بدان دلیل صورت می‏گیرد تا آنان به تقیه کردن عادت کنند و بتوانند در مقابل کسانی که از آنها بیم دارند، بدون تکلّف و ظاهر‌سازی [کاملاً طبیعی] رفتار کنند [۵۱۶]. در کتاب‌های‌شان روایت کرده‌اند: «به تقیه پایبند باشید، زیرا از ما نیست هرکس تقیه را در برخورد با کسی که از او ایمن است شعار و جامۀ خود نکند، تا بدان در برابر کسی که از او بیم دارد عادت کند» [۵۱۷]. از آنجایی که تقیه با این تعریف، جز به معنی دروغ و نفاق نیست و سرشت سالم انسان از آن متنفر است و عقل‌ها قبولش ندارند، لذا روایات شیعه می‌کوشند تا آن‌را برای پیروان خود دوست‏داشتنی جلوه دهند و آنها را به گونه‏ای بفریبند تا پایبند آن شوند؛ تا جایی که گمان کنند تقیه کردن، عبادت است، حتی محبوب‌ترین عبادت. برای مثال کلینی از جعفر بن محمدسچنین روایت کرده: «... به خدا سوگند، محبوب‏ترین چیز نزد خدا که با آن عبادت می‏شود، پنهان‌کاری است. [راوی می‏گوید:] پرسیدم: پنهان‌کاری چیست؟ گفت: تقیه» [۵۱۸]، و در روایتی آورده‏اند: «... از محمد بن مروان از ابو‏عبداللهسروایت است که گفت: پدرم [محمد باقر] می‌فرمود: چه چیزی بیش از تقیه روشنیِ‏چشمانم است؟» [۵۱۹]، و روایتی دیگر: «خدا چیزی را نیافریده که بیش از تقیه چشم پدرت را روشن کند» [۵۲۰]. این است مفهوم تقیه از دیدگاه شیعۀ دوازده‏امامی. کلینی اخبار مربوط به تقیه را در «باب تقیه» [۵۲۱]و «باب کتمان» [۵۲۲]و «باب الإذاعه» ذکر کرده است [۵۲۳]. مجلسی نیز در «بحار الأنوار» یکصد و نُه حدیث در مورد تقیه در بابی تحت عنوان «باب التقية و المداراة» روایت نموده است [۵۲۴].

غلو و افراط شیعه در مورد تقیه به چند مسئله باز می‌گردد:

نخست: شیعه امامت سه خلیفۀ راشد را باطل می‏پندارد و آن سه بزرگوار و کسانی که با ایشان بیعت کرده‏اند کافر می‏داند. این در حالی است که علیسنیز با آنان بیعت نمود، پشت سرشان نماز خواند، همراه‌شان به جهاد رفت، دخترش [ام‏کلثوم] را به ازدواج یکی از آنها [عمرس]درآورد و چون خلافت را به دست گرفت، بر راه و روش آنها عمل نمود. آری، علیسچیزی از رویه و عملکرد ابوبکر و عمربتغییر نداد و کتاب‌های شیعه نیز به آن معترف‌اند. این امر، اساس مذهب شیعه را باطل می‌کند؛ لذا برای خروج از این بن‏بست و تناقض، تلاش کردند با طرح مفهوم «تقیه» روی این حقایق سرپوش بگذارند.

دوم: شیعه مدعی است ائمه معصوم هستند، نه اشتباه و خطا می‏کنند و نه چیزی را فراموش می‌کنند. این ادعا، خلاف احوال ائمه است و بر کسی پوشیده نیست‌؛ تا جایی که روایات منسوب به ائمه نیز با این مسئله در تضاد هستند و ـ چنان‌که طوسی بدان اعتراف کرده ـ حتی یک روایت یافت نمی‌شود که روایتی متناقض و مُنافی با آن وجود نداشته باشد. و این اعتقاد و باور عصمت را از اصل و اساس نقض می‌کند. آنها اعتقاد به تقیه را برای توجیه این تناقض‏گویی و سرپوش گذاشتن بر دروغ‌شان درست کرده‏اند. کلینی از منصور بن حازم چنین روایت کرده «به ابوعبدالله [صادق]÷گفتم: "چطور است که من از تو سئوالی می‌کنم و به من جواب می‌دهی و چون شخص دیگر همان سئوال را می‌پرسد، جواب دیگری به او می‌دهی؟" گفت: "ما با زیاد و کم به مردم پاسخ می‌دهیم"» [۵۲۵]. شارح الکافی در توجیه این روایت می‏گوید: «یعنی زیاد کردن حکمِ هنگام تقیه و کاستن از آن در هنگام عدم تقیه ... و این دال بر فراموشی [امام] نیست؛ بلکه بدین علت است که آنها‌ می‌دانستند اختلافِ کلمه [و گوناگونیِ عقاید] بیشتر به صلاح ایشان بود و برای بقای‌شان نفع بیشتری داشت؛ زیرا اگر [کردار و] گفتارشان هماهنگ بود، تشیعِ آنها کشف می‌شد و موجب کشته شدن آنها و ائمه می‌گردید» [۵۲۶]. از این‌روست که «سلیمان بن جریر زیدی» معتقد است تقیه تنها برای سرپوش گذاشتن بر اختلاف و تناقض‌‏گویی‌های ائمه بود؛ چون وقتی می‌دیدند برای یک مسئله چندین جواب مخالف و متناقض دارند و گاهی [ائمه] در چندین موضوع مختلف، یک نوع جواب داده‌اند، [آقایان علمای شیعه] به دروغ می‏گویند که ائمه [در پاسخ به این شُبهه] گفته‏اند: «به خاطر تقیه این‌‌گونه‌‌ [متشتّت و متناقض] جواب داده‌ایم و ما هر طور بخواهیم جواب می‌دهیم؛ زیرا این به ما مربوط می‌شود و ما مصلحت شما را می‌دانیم و این روش موجب بقای بیشتر ما و شماست و دشمن به ما کاری ندارد». سلیمان‌ بن ‌جریر [در پرسشی زیرکانه] می‏گوید: «پس دیگر چطور دروغ آنها کشف می‌شود، و چه کسی حق و باطل‌شان را از هم جدا می‌کند؟» [۵۲۷].

سوم: طرح مفهوم «تقیه» تلاشی بود برای مانع‏تراشی در راه فهم حقیقت مذهب اهل‏بیت و تسهیل کار حدیث‏سازانی که به نام ائمه احادیث دروغین جعل می‏کردند؛ تا جایی که شیعیان چنین تصور می‌کردند آنچه بنیان‌گذاران تقیه از ائمه نقل می‌کنند، اساس مذهب آنهاست و آنچه از قول ایشان مشهور و فراگیر است و در برابر چشم مسلمانان گفته‏اند و انجام داده‏اند، بیانگر مذهب حقیقی نیست؛ بلکه به خاطر تقیه است. بنابراین آخوندها با این فریبکاری توانستند سخنان ائمه را رد کنند و با دسیسه و نیرنگ، روایات حقی را که از آنها نقل شده بود تکذیب کنند [زیرا به مردم می‏گفتند همۀ آنها از روی تقیه و پنهان‌کاری بوده است]. به همین دلیل است که می‌بینیم سخنی را که امام محمد باقر یا جعفر صادق بدر ملأ عام گفته‌اند، یا جمع زیادی از مسلمین آن‌را روایت کرده‌اند، نمی‌پذیرند؛ با این ادعا که برخی از اهل‏سنت در آن جمع حضور داشته‌اند، لذا امام تقیه کرده و منظورش چیزی دیگر بوده است. این در حالی است که روایت اخبار دروغگویان شیادی ـ چون جابر جُعفی ـ را قبول می‌کنند؛ به این دلیل‌ که در آن حال، کسی وجود نداشته که امام به خاطرش تقیه کند. برای مثال، کتاب‌های اثنا‌عشریه نقل کرده‌اند که امام زید بن علی بکه یکی از اهل‏بیت است، از علیسروایت نموده که ایشان هنگام وضو گرفتن پاهایش را می‌شست؛ با وجود این، شیخ طوسی که به او لقب «شیخ الطایفه» داده‌اند، برای سرپیچی از این حدیث، هیچ دلیلی جز ادعای تقیه ندارد. وی در کتاب «الإستبصار» به نقل از زید بن علی از علی بن ابی‏طالب روایت کرده که گفت: «نشستم که وضو بگیرم؛ پس هنگامی که شروع به وضو نمودم رسول اللهجآمد و گفت: "آب را در دهان بگردان و آب را در بینی خود کن و دندان‌هایت را بشوی"؛ سپس صورتم را سه بار شستم؛ پس پیغمبر فرمود: "دوبار کافی است". [علی] گفت: پس دستم را تا آرنج شستم و سرم را دوبار مسح نمودم؛ پس پیامبر فرمود: "یک بار کفایت می‏کند"؛ و پایم را شستم پس پیامبر فرمود: "ای علی، بین انگشتانت را خلال کن که آتش در آنها نفوذ نکند"» [۵۲۸]. چنان‌که می‌بینید علیسدر وضو پاهایش را می‏شست و رسول خداجتأکید می‏نمود که بین انگشتان پایش را خلال کند؛ ولی علمای شیعه، برخلاف روش و رهنمود رسول‌خداجو علیسرفتار کرده و به روایاتی از اين قبيل که در کتاب‌های‌شان به نام اهل‏بیت وارد شده توجهی نمی‌کنند. آخوندهای شیعه به بهانۀ وجود حجت قاطع «تقیه»، خود را مکلف به بررسی این‌ روایت‌ها و تدبر در آنها نمی‌دانند؛ لذا طوسی گفته است: «این حدیث که موافق عامه [= اهل‏سنت] است، از روی تقیه وارد شده؛ زیرا هیچ تردیدی نیست که امامان ما قائل به مسحِ پا بوده‏اند ... راویان این حدیث، همه از عامه هستند و [در مذهب اثناعشریه] به رجال زیدیه و آنچه از آنها نقل شده عمل نمی‌شود» [۵۲۹]. او سپس روایت دیگری از ابوعبدالله [صادق] در مورد شستن پا در وضو ذکر نموده و آن‌را نیز تقیه دانسته است [۵۳۰].

بزرگان شیعه، ناهماهنگی با روش ائمه در مورد اذان را نیز حمل بر تقیه نموده‏اند [۵۳۱]. آنان در مورد تقسیم ارث هم معتقدند زن از عقار و خانه و زمین ارث نمی‌برد [۵۳۲]. این در حالی است که روایتی درست بر خلاف این نظر از ائمه وارد شده است: ابو‏یَعفور از ابوعبدالله چنین نقل کرده: «از او در مورد مرد سئوال کردم که آیا از خانه و زمین همسرش سهم ارث می‌گیرد، یا اینکه‌ [مرد نیز] در این مورد مانند زن است و سهمی ندارد. او گفت: "هم زن از ترکۀ شوهر ارث می‌برد و هم مرد از ترکۀ همسرش ارث می‌برد"» [۵۳۳]. طوسی دربارۀ این روایت گفته است: «آن‌را بر تقیه حمل می‏کنیم؛ چون مخالفان ما در این مسئله با ما مخالف هستند و هیچ‌کدام از عامه در این مورد موافق ما نیستند و هرچه این‌گونه‌‌ باشد، می‏توان آن‌را تقیه دانست» [۵۳۴]. در مورد ازدواج نیز روایات زیادی از آنها نقل شده که «متعه» را تحریم نموده است؛ مثلاً در کتاب‌های شیعه از علیسروایت است که فرمود: «رسول خداجدر روز فتح خیبر، گوشتِ الاغ و ازدواج متعه را تحریم کرد» [۵۳۵]. حر عاملی دربارۀ این روایت گفته است: «شیخ طوسی و دیگران، آن‌را حمل بر تقیه کرده‌اند؛ زیرا مباح بودن متعه از ضروریات مذهبِ امامیه است» [۵۳۶].

چهارم: اصل اعتقادی تقیه، برای کناره‏گیری و دور شدن شیعیان از جامعۀ مسلمین بنیان نهاده شد و اخبار شیعه نیز آن‌را تأیید می‏کنند؛ از جمله این روایت [جعلی] از قول ابوعبدالله صادق: «هر چه از من شنیدی که شبیه گفتار عامه بود، تقیه است؛ و هر چه از من شنیدی که خلاف مذهب عامه بود، تقیه نیست» [۵۳۷]. این اعتقاد خطرناکی است که اجرای آن، شیعه را به طور کلی از اسلام خارج ساخته و آنها را در مسلک ملحدینِ دین‌گریز قرار می‌دهد؛ چرا که آنان مخالفت با مسلمین را اساس و قاعدۀ دین خود قرار داده‌اند؛ درنتیجه، موافق با کفار و مخالف مسلمین عمل می‌کنند. خود بیندیشيد کافران دین‏ستیز گذشت، شیعیان را تا چه حد بازیچۀ دست خود ساخته‌اند!

یکی از آثار شوم تقیه، نابود شدن مذهب و روش ائمه نزد شیعیان است؛ تا جایی که حتی آخوندهای‌شان هم نمی‌توانند تشخیص دهند کدام سخن ائمه حقیقت است و کدام تقیه [۵۳۸]. آنان برای خود معیاری قرار داده‌اند که مذهب‌شان را به سوی غلو و افراط سوق داده است؛ معیاری که می‏گوید: «هر چه مخالف عامه [اهل‏سنت] بود، هدایت در آن است».

مؤلف کتاب «الحدایق» [دربارۀ نقش مخربِ تقیه] چنین اعتراف نموده است: «از احکام دین ـ جز مقداری اندک ـ چیزی به طور یقین و قطعی دانسته نمی‌شود؛ چون اخبار آن با اخبار و روایات تقیه آمیخته است. ثقة‏الاسلام محمد بن یعقوب کلینی نیز در "جامع الکافی" به همین موضوع اعتراف کرده و حتی در هنگام ضد و نقیض بودن روایات، عمل کردن به ترجیحاتِ روایت‏شده را اشتباه می‌داند و صرفاً به رد کردن اخبار و پذیرفتن [سخنِ] ائمه ابرار پناه برده است» [۵۳۹].

عمل به تقیه در موارد اختلاف روایات، بهترین برهان بر این حقیقت است که تقیه در مذهب شیعه، ربطی به حالت اضطرار ندارد. بَحرانی نیز اعتراف نموده که ائمه حتی وقتی کسی حضور نداشته باشد که مجبور به تقیه بوده باشند، باز هم در پاسخ به احکام فقهی تقیه نموده‌ و برای یک موضوعِ واحد، پاسخ‌های مختلفی داده‏اند [۵۴۰]. مثال‌های بسیار زیادی در این مورد وجود دارد؛ مثلاً کلینی چنین روایت کرده: «... موسی بن اشیم گفت: نزد ابوعبدالله بودم که مردی در مورد آیه‌ای از قرآن سئوال کرد و [امام] به او جواب داد؛ سپس شخص دیگری وارد شد و همان سئوال را پرسید و او این بار بر خلافِ بار اول پاسخ داد، سپس گفت: "آنچه خدا خواست، بر من وارد شد، گویی قلبم با چاقو باز می‌شود". [راوی می‏گوید:] سپس به خود گفتم: "در حالی اباقَتاده را در شام ترک کردم که [در قرائت و تفسیر،] حتی حرف واو یا مثل آن‌را اشتباه نمی‌کرد و نزد این آمدم که این‏گونه [آشکارا] اشتباه می‌کند". مدت کمی نگذشت که شخصی دیگر وارد شد و در مورد همان آیه‌ سئوال کرد و او باز هم پاسخی داد بر خلاف جوابی که به من و آن دیگری داده بود؛ بنابراین ساکت شدم و فهمیدم که این [کار از رویِ] تقیه است؛ سپس رو به من کرد و گفت: "ای پسر اَشیم، خدا همه چیز را به رسول خود واگذار کرد و فرمود: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْپس هر چه [از جانب خدا] به رسول اللهجواگذارشد، به ما نیز واگذار شده است"» [۵۴۱].

خود بنگرید چگونه به جعفر صادق دروغ نسبت می‌دهند که با تأویل و تفسیر غلطِ قرآن، مردم را گمراه نموده و تفسیرهای مختلف و متناقضی را در بین امت اشاعه داده است؛ سپس ادعا می‌کنند که امور دین به وی واگذار شده و او هر طور بخواهد عمل می‌کند! این کار، تقیه نیست؛ بلکه انکار و تحریف قرآن و بازداشتن از راه دین است. آیا به راستی در مورد تفسیر قرآن و در بهترین قرون،‌ نیاز و ضرورتی بود که دانشمندِ اهل‏بیت [که مذهب شیعه را وامدارِ تلاش علمی و فقاهتش می‏دانند] دست‏به‏دامانِ تقیه شود؟

علمای شیعه مدعی‌اند که امامان‌شان تنها بنا به تقیه و بدون هیچ عذر و دلیلی به تحریم حلال و حلال کردنِ حرام فتوا داده‌اند. در الکافی از ابان بن تغلب روایت است که گفت: «از ابوعبدالله [صادق] شنیدم که می‌گفت: "پدرم÷در زمان بنی‌امیه فتوا می‌داد که کشتن باز و شاهین حلال است و در برابر آنها تقیه می‌کرد؛ ولی من از آنها تقیه نمی‌کنم پس [می‏گویم] کشتن آنها حرام است"» [۵۴۲].

یکی از مواردی که صراحتاً دلالت می‌کند تقیه چیزی جز دروغگویی صریح و بدون عذر و دلیل نیست، روایتی است که کلینی از محمد بن مسلم روایت کرده است: «نزد ابوعبدالله [صادق] ÷وارد شدم درحالی‌که ابو‌حنیفه آنجا بود. عرض کردم: "فدایت شوم، خواب عجیبی دیده‌ام". او گفت: "ای پسرِ ‏مسلم، بگو [زیرا] که اینجا عالم و دانایی نشسته است"، و به ابوحنیفه اشاره نمود. [راوی خوابش را برای ابوحنیفه تعریف کرد و ـ‏ به ادعای شیعه ‏ـ ابوحنیفه هم جواب داد.] ابوعبدالله گفت: "به خدا قسم درست گفتی ابوحنیفه". [راوی می‏گوید:] ابوحنیفه رفت؛ من گفتم: "فدایت شوم، از تعبیرِ آن ناصبی خوشم نیامد". [امام] گفت: "ای پسر مسلم، ناپسند مدان؛ تعبیر خوابِ آنها با تعبیر خواب ما سازگار نیست و تعبیر ما هم موافق تعبیر آنها نیست و تعبیرش چنان نیست که او گفت". عرض کردم: "فدایت شوم، تو گفتی درست است و قسم هم یاد کردی درحالی‌که او اشتباه گفت؟" [امام] گفت: "بله، قسم خوردم که درست اشتباه گفته است"» [۵۴۳].

آیا استفاده از تقیه در این حدیث هیچ [توجیه و] مجوزی دارد؟ آیا ابوحنیفه از قدرتی برخوردار بود که جعفر از او بترسد و تقیه کند؟ آیا ضرورت داشت از او تعریف کند و بر صحیح بودن جوابش قسم یاد کند، اما پس از خروج او، بر ناصبی بودن و تعبیرِ اشتباهش حکم صادر کند؟ آیا این کار، چیزی جز حیله و دروغِ بدون توجیه است؟ ما ساحت پاک جعفر صادق را از این بهتان و افترا مبرا می‌دانیم و می‌گوییم: این حدیث، ناسزاگویی به جعفر از سوی کسی است که مدعی تشیع بوده و از طرفداری و دوستیِ او دَم می‏زند.

[جاعلان حدیث و] علمای شیعه، هر اندازه که در تولید دروغ‌ و حیله‌گری مهارت بیشتری داشته باشند، مقام و منزلت‌شان نزد آخوندها بالاتر می‌رود؛ لذا محمدباقر صدر به ثناگویی حسین بن روح [۵۴۴]پرداخته و گفته است: «او وظیفۀ بابیت [و نمایندگی] را به خوبی انجام داد؛ زیرا روش او، پایبندی به تقیۀ مضاعف بود و به مذهب اهل‏سنت تظاهر می‌کرد» [۵۴۵]. در «الغیبة» طوسی نیز می‏خوانیم: «... از عبدالله بن غالب روایت است که گفت: کسی را ندیده‌ام که از شیخ ابوالقاسم حسین بن روح عاقل‌تر باشد. روزی در منزل ابن‏یسار با هم بودیم؛ او نزد سید و مقتدر جایگاه بزرگی داشت و نزد عامه نیز مورد احترام بود ... به یاد دارم که با دو نفر مناظره می‌کرد که یکی از آنها مدعی بود ابوبکر بعد از رسول‌خداجفاضل‌ترین مردم است، سپس عمر، سپس علی [۵۴۶]؛ دیگری گفت: بلکه علی از عمر برتر است. بحث و گفتگو بین آنها به طول انجامید [تا اینکه] ابوالقاسمسگفت: "چیزی که مورد اجماع صحابه است مقدّم قرار دادن صدیقساست، سپس بعد از او فاروقس، سپس عثمان ذی‏النورینس، سپس علی وصیس. این دیدگاه اهل‏حدیث بوده و به نظر ما هم صحیح است". حاضرین مجلس از این حرف شگفت‏زده شدند و نزدیک بود آن عده از اهل‏سنت که آنجا حاضر بودند او را روی سرشان قرار دهند. آنان برایش دعای بسیار کردند و به خرده گرفتن از کسی روی آوردند که او را به رافضی بودن متهم می‌کرد؛ ولی من خنده‌ام گرفت و تلاش می‏کردم تا جلوی خود را بگیرم و آستینم را روی دهانم می‌گذاشتم؛ لذا از ترس رسوا شدن، به ناچار از مجلس خارج شدم. او به سوی من نگاه کرد و منظورم را فهمید. وقتی به منزل رسیدم، ناگهان در زدند؛ وقتی در را باز کردم و بیرون رفتم، ابوالقاسم حسین بن روح را دیدم که سوار بر قاطرش ایستاده بود. او بعد از ترک مجلس و پیش از آنکه به خانه‌اش برود نزد من آمده بود؛ پس گفت: "ای ابوعبدالله، خدا حفظت کند! چرا خنده‌ات گرفت؟ شاید می‌خواستی مرا رسوا کنی که آنچه [در آنجا] نزد تو گفتم حق نبوده است". من گفتم: "همین طور است". او گفت: "از خدا بترس ای شیخ، من حلالت نمی‌کنم اگر این حرف مرا بزرگ کنی". گفتم: "سرورم، مردی که معتقد باشد همراه و وکیل امام است و چنین سخنی بگوید از او شگفت‌زده می‌شوند و به حرفش می‌خندند". او گفت: "به جان تو [۵۴۷]اگر تکرار کنی با تو قهر می‌کنم"؛ سپس با من خداحافظی کرد و رفت» [۵۴۸].

این قصه را علی‌رغم طولانی بودنش بدان دلیل نقل کردم که چگونگی حیله‌گری شیعه در برابر اهل‏سنت را به تصویر کشیده‌ است. آنان با زبان چیزی می‌گویند که در دل به آن اعتقاد ندارند؛ در میان خود از تصدیق برخی از اهل‏سنت سخن می‌گویند؛ حال آنکه فقط دروغ و نفاق به کار می‌برند. عقل و شعور شیعیان امروز هم پیوسته به این نفاق و فواید آن باور دارد [۵۴۹]. شیخ طوسی این داستان حسین ابن روح را به منظور تأیید رویکردِ او نقل کرده است. لازم به ذکر است که اخبار زیادی در این روش، از آنها نقل شده که اگر محدودیت زمان و پرهیز از درازگویی نبود، همه را بیان می‌کردم و به نقد و تحلیل آن می‌پرداختم؛ و حقا که این اخبار، سزاوار بررسی خاصی است؛ زیرا حیله‌ها و روش‌های شیعه را آشکار می‌نماید [۵۵۰].

[۴۹۲] شرح عقائد الصدوق: ص۲۶۱، پیوست كتاب أوائل المقالات. [۴۹۳] ابن تیمیة، رسالة في علم الظاهر والباطن، ضمن مجموعة الرسائل المنيرية: ۱/۲۴۸. [۴۹۴] تفسیر الطبری: ۶/۳۱۶، تحقیق شاكر. [۴۹۵] تفسیر القرطبی: ۴/۵۷؛ شوكانی، فتح القدیر: ۱/۳۳۱. [۴۹۶] تفسیر ابن‏كثیر: ۱/۳۷۱. [۴۹۷] فتح الباری: ۱۲/۳۱۴. [۴۹۸] همان: ۱۲/۳۱۷. [۴۹۹] الإعتقادات: ص۱۱۴. [۵۰۰] ابن‏ادریس، السرائر: ص۴۷۹؛ ابن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه: ۲/۸۰؛ جامع الأخبار: ص۱۱۰؛ الحر العاملی، وسائل الشیعة: ۷/۹۴؛ بحار الأنوار: ۷۵/۴۱۲ و ۴۱۴. [۵۰۱] جامع الأخبار: ص۱۱۰؛ بحار الأنوار: ۷۵/۴۱۲. [۵۰۲] أصول الكافی: ۲/۲۱۷؛ البرقی، المحاسن: ص۲۵۹؛ الحر العاملی، وسائل الشیعة: ۱۱/۴۶۰؛ بحار الأنوار: ۷۵/۴۲۳. [۵۰۳] تفسیر حسن عسكری: ص۱۳۰؛ وسائل الشیعة: ۱۱/۴۷۴؛ بحار الأنوار: ۷۵/۴۱۵. [۵۰۴] أصول الكافی: ۱/۲۲۲. [۵۰۵] همان: ۲/۲۱۸. [۵۰۶] الإعتقادات: ص۱۱۴ و ۱۱۵. [۵۰۷] گویی با این روایت جعلی، این آیه را تفسیر کرده‌اند: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[حجرات: ۱۳] «همانا گرامی‏ترین شما نزد خدا پرهیزکارترینِ شماست». [۵۰۸] ابن‌بابویه، إكمال الدین: ص۳۵۵؛ الطبرسی، أعلام الوری: ص۴۰۸؛ ابوالقاسم الرازی، كفایة الأثر: ص۳۲۳؛ وسائل الشيعة: ۱۱/۴۶۵ و ۴۶۶. در این مورد بنگرید به جامع الأخبار: ص۱۱۰؛ بحار الأنوار: ۷۵/۴۱۲. [۵۰۹] جامع الأخبار: ص۱۱۰، بحار الأنوار: ۷۵/۴۱۱. [۵۱۰] جامع الأخبار: ص۱۱۰، بحار الأنوار: ۷۵/۴۱۲. [۵۱۱] بحار الأنوار: ۷۵/۴۲۱. [۵۱۲] وسائل الشيعة: ۱۱/۴۷۰. [۵۱۳] بحار الأنوار، باب التقية: ۷۵/۴۲۱. [۵۱۴] جامع الأخبار: ص۱۱۰؛ بحار الأنوار: ۷۵/۴۱۲. [۵۱۵] جعفر النجفی، كشف الغطاء: ص۶۱. [۵۱۶] طوسی، الأمالی: ۱/۱۹۹؛ وسائل الشيعة: ۱۱/۴۶۶؛ بحار الأنوار: ۷۵/۳۹۵. [۵۱۷] آقایان علمای شیعه با این کارشان، یک دوره کلاس ریاکاری و تزویر برای پیروان‌شان برگزار می‏کنند و به نامِ تقیه، فریبکاری را در جامعۀ شیعی ترویج می‏دهند. پرواضح است که آنان این سلاح ننگین را فقط در برابر مخالفان و اهل‏سنت به کار نمی‏برند؛ بلکه دروغ و تزویر و نیرنگ را در بین خود نیز به کار می‏برند. نتیجۀ این رویکردِ گناه‏آلود و شیطانی، وضع نابسامان اجتماعی در ایران ـ به عنوان مرکز تشیع‏ـ و انباشتِ میلیون‌ها پرونده قضایی در دادگاه‌هاست. شاید دلیل این بحران اخلاقی و قهقرایِ انسانی این باشد که دروغ، مادرِ گناهان است و هنگامی که دروغگویی و ریا در جامعه نهادینه شد، نه فقط در برابر اهل‏سنت که در مقابل هم‌كيشان و نزديكان نیز استفاده می‏شود. (مصحح) [۵۱۸] أصول الكافی: ۲/۲۱۹؛ نیز بنگرید به: ابن‌بابویه، معانی الأخبار: ص۱۶۲؛ وسائل الشيعة:۱۱/۴۶۲. [۵۱۹] أصول الكافی: ۲/۲۲۰. [۵۲۰] ابن‌بابویه، الخصال: ص۲۲؛ جامع الأخبار: ص۱۱۰؛ البرقی، المحاسن: ص۲۵۸؛ الحر العاملی، وسائل الشيعة: ۱۱/۴۶۰ و ۴۶۴؛ بحار الأنوار: ۷۵/۳۹۴. [۵۲۱] أصول الكافی: ۲/۲۱۷. [۵۲۲] همان: ۲/۲۲۱. [۵۲۳] همان: ۲/۳۶۹. [۵۲۴] بحار الأنوار: ۷۵/۳۹۳ تا ۴۴۳. [۵۲۵] أصول الكافی: ۱/۶۵. [۵۲۶] مازندرانی، شرح جامع: ۲/۳۹۷. [۵۲۷] قمی، المقالات والفرق: ص۷۸؛ نوبختی، فرق الشيعة: ص۶۵ و ۶۶. [۵۲۸] الإستبصار: ۱/۶۵ و ۶۶. [۵۲۹] همانجا. [۵۳۰] همان: ۱/۶۵. [۵۳۱] همان: ۱/۳۰۸. [۵۳۲] بنگرید به: طوسی، الإستبصار، باب أن المرأة لا ترث من العقار والدور شیئًا: ۴/۱۵۱ تا ۱۵۵. [۵۳۳] همان: ۴/۱۵۴. [۵۳۴] همانجا. [۵۳۵] طوسی،تهذیب الأحكام: ۲/۱۸۴؛ الإستبصار: ۳/۱۳۲؛ الحر العاملی، وسائل الشیعة: ۷/۴۴۱. [۵۳۶] وسائل الشيعة: ۷/۴۴۱. [۵۳۷] بحار الأنوار: ۲/۲۵۲. مجلسی آن را به تهذیب الأحكام طوسی نسبت داده است. [۵۳۸] بنگرید به مناظرۀ سویدی با علمای شیعه در این مورد و ناتوانی آنها از پاسخگویی: مؤتمر النجف: ص۱۰۶. [۵۳۹] یوسف البحرانی، الحدائق الناضرة: ۱/۵. [۵۴۰] همانجا. [۵۴۱] أصول الكافی: ۱/۲۶۵ و ۲۶۶. ترجمۀ آیه: «آنچه رسول خدا برای شما آورده بگیرید [و اجرا کنید] و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید» [الحشر: ٧]. [۵۴۲] فروع الكافی، باب صيد البزاة والصقور: ۶/۲۰۸. [۵۴۳] روضة الكافی: ۸/۲۹۲. [۵۴۴] شیعیان او را سومین باب و نمایندۀ مهدی موهوم می‏دانند. [۵۴۵] تاریخ الغیبة الصغری: ص۴۱۱. [۵۴۶] نامی از عثمان به میان نیامده است. گویی گرایش عام شیعه‌گری بر فضای آن مجلس حاکم بوده؛ با این وجود تقیه کرده است. [۵۴۷] قسم خوردن به غیرِ خدا، در مسلکِ نایب و باب امام است. [۵۴۸] طوسی، الغیبة: ص۲۳۶ و ۲۳۷. [۵۴۹] محمد باقر الصدر، تاریخ الغیبة الصغری: ص۳۸۵. [۵۵۰] بنگرید به: بحار الأنوار: ۷۵/۴۰۲ به بعد.