نیابت امام غایب
تا اینجا دیدیم که پایههای باور به غیبت برای پسر حسن عسکری تثبیت شد و لازم بود وکیلی در اثنای دوران غیبت باشد تا امور شیعیان را بر عهده گیرد و واسطۀ نایب غایب در سرداب یا در کوههای رَضوی یا درههای مکه باشد. چنانکه از منابع شیعه برمیآید، نخستین کسی که سرپرستی امور شیعه را به عهده گرفت یک زن بود؛ و بنا به فرمودۀ رسول اکرمج«قومی که رهبرشان زن باشد رستگار نمیگردد» [۸۲۷]. پس از وفات حسن عسکری و ترویج اعتقاد به وجود پسری مخفی از وی، شیعیان دیگر امام ظاهر و آشکاری نداشتند؛ لذا پیوسته میپرسیدند که [در امور دینی] به چه کسی مراجعه کنند. بر اساس یکی از قصههای شیعه، یکی از شیعیان به نام احمد بن ابراهیم [۸۲۸]در سال ۲۶۲ یعنی دو سال بعد از وفات حسن عسکری نزد خدیجه ـ دختر محمد بن علی رضا ـ رفت تا در مورد فرزند موهوم حسن عسکری سئوال کند. ادامۀ داستان را از زبان او بخوانید: «... از پشتِ پرده با او صحبت کردم، از دین او پرسیدم و او نام امام خود را برد؛ سپس گفت: فلانى [۸۲۹]پسر حسن. به او گفتم: فدایت شوم، آیا او را به چشم خود دیدهای یا اینکه از روى اخبار چنین مىگویی؟ او پاسخ داد: از روى روایتى که از حضرت عسکرى به مادرش نوشته است. پرسیدم: آن فرزند کجا است؟ او گفت: پنهان است. گفتم: پس شیعیان چه کنند و نزد چه کسى مشکلات خود را بازگو نمایند؟ گفت: به جدّه، مادرِ ابومحمد [حسن]. گفتم: آیا به کسى اقتدا کنم که زنى وصایت او را بر عهده دارد؟ گفت: به حسین بن علىإاقتدا کن که در ظاهر به خواهرش زینب وصیت کرد و هرگونه دانشى که از علی بن حسین [سجاد] بروز مىکرد، به زینب نسبت داده مىشد تا جان علی بن حسین محفوظ بماند» [۸۳۰].
به نظر میرسد که بزرگان شیعه خواستهاند نیابت امام غایبشان در خانوادۀ حسن عسکری باقی بماند؛ لذا در ابتدای کار بین پیروان خود شایع کردند که مادرِ حسن عسکری وکیل امام غایب موهوم میباشد؛ پس او به نیابت از مهدی، حاکمِ همۀ مسلمانان بوده است. آشکار است که این تعیین نایب، به منظور ایجاد فضای مناسب جهت ترویج این تفکر در بین پیروانشان بوده است؛ چون بنا به گفتۀ شیعه، مادرِ حسن پس از وفات پسرش، وصی او بوده است؛ پس طبیعی بود که جانشین پسرش باشد. آنچه در این میان باعث شد شیعیان به دنبال وصی و نایبی خارج از خانوادۀ اهلبیت باشند، مبارزه و مخالفت خانوادۀ حسن عسکری با اعتقاد به وجود فرزندی پس از حسن بوده است؛ لذا در کتاب «الغيبة» طوسی چنین آمده است: «مهدی ـ صلوات الله علیه ـ در سال دویست و پنجاه و شش متولد شد و وکیل او عثمان بن سعید بود. وقتی که عثمان بن سعید وفات یافت، ابوجعفر به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت کرد و ابوالقاسم نیز برای ابوالحسن علی بن محمد سمری وصیت نمود» [۸۳۱]. بنابراین نُواب چهار نفر بودند و افراد دیگری هم برسر نیابت با آنها رقابت میکردند که همگی خارج از خانوادۀ حسن عسکری بودند. منظور از نیابت، ارتباط مستقیم شخص با مهدی بود؛ برای همین است که شیعیان به مدت نیابت این افراد «غیبت صغری» میگویند.
چهار نماینده یا نایب مهدی، از همان حق اطاعت و اعتمادی كه امام داشت برخوردار بودند. طوسی روایت میکند که چهل نفر از شیعیان به دیدار حسن عسکری رفتند تا از او دربارۀ جانشینش سئوال کنند. وی به مهدی موهوم که چون قرص ماه میدرخشید، اشاره کرد و گفت: «بعد از من این امام شماست و خلیفۀ من در میان شما. از او اطاعت کنید و پس از من پراکنده نشوید که [در غیر این صورت] گمراه میشوید و دینتان نابود میگردد. آگاه باشید که بعد از امروز دیگر او را نمییابید و تا سپری شدن بخشی از عمرش او را نخواهید یافت؛ پس هر چه عثمان بن سعید (باب اول) از او برای شما خبر آورد، بپذیرید و از هشدار او باز ایستید و گفتارش را قبول کنید؛ او خلیفه امامتان است و بازگشت امور به سوی اوست» [۸۳۲]. در روایتی دیگر نیز به نقل از حسن در مورد او میگوید: «این ابوعمرو که متعمدِ امین است، هم مورد اطمینان امام پیشین [هادی] و هم در زندگی و مرگ مورد اعتماد من است؛ پس آنچه به شما میگوید، از قول من میگوید و آنچه به شما میرساند، از طرف من میرساند» [۸۳۳].
چنین بود که حق نیابت برای باب تثبیت شد و امر امامت به وی موکول شد؛ گفتارش مقدس و خود معصوم بود؛ زیرا از طرف امام سخن میگفت. بنابراین هرکس با این چهار نماینده مخالفت میکرد، مورد لعن قرار میگرفت و مستحق دوزخ میشد؛ همانگونه که در نامههای [جعلی] صادرشده از سوی امام غایب در مورد مخالفان بابها ذکر شده است [۸۳۴].
اعطای نیابت به این چهار نفر، حق تشریع و قانونگذاری برایشان به ارمغان آورد؛ زیرا به نمایندگی از امام معصوم سخن میگفتند و امام معصوم نیز حق تخصیص یا مقید کردن یا نسخ شریعت دارد. برای همین بود که نامههایی که به نام امام غایب جعل میکردند، همان منزلت و ارزش گفتار امام را داشت، حتی بیشتر. آنان همچنین حق بخشش [اموال] یا محرومیت [افراد از دارایی] و دریافت اموال وقفی و خمس و زکات را به نام امام عهدهدار شدند. این نیابت بالاخره به پایان رسید؛ زیرا «وقتی سمری در بستر مرگ افتاد، از او خواستند که وصیت کند؛ اما او گفت: "خداوند امرش را به جایش میرساند"؛ پس نیابت به پایان رسید و غیبت تامّه [کبری] بعد از سمری آغاز شد» [۸۳۵].
یکی دیگر از دلایلی که سران شیعه با اتمام بابیت از سوی سمری موافقت کردند و سخن او را بین پیروانشان منتشر کردند، محافظت از تفکر غیبت مهدی در برابر رسوایی احتمالی و جلوگیری از کشف حقیقت بود. چنانکه پیشتر گفتیم، بسیاری از بزرگان شیعه مشتاق مقام نیابت بودند؛ تا جایی که در زمان حسین بن روح، درگیری بزرگی میانشان به وقوع پیوست و چنان بالا گرفت که یکدیگر را لعن و نفرین و تکفیر کردند و هریک از مدعیان نیابت، از دیگری اعلام بیزاری نمود. این ماجرا در نامهها و اسنادی که نواب مهدی به نام امام غایب جعل میکردند نیز منعکس شده است [۸۳۶]. به همین علت بود که سمری [برای جلوگیری از افشای حقیقت،] داستان بابیت امام را برای همیشه ختم کرد.
در اینجا تحول دیگری در موضوع نیابت و ـ به طور کلی ـ در مذهب شیعه حاصل شد؛ زیرا نیابت را حق مطلق آخوندها قرار دادند؛ بدین صورت که تشکیلات امامیه، سندی منسوب به غایبِ موهوم صادر کرده و بعد از آنکه سمری پایان بابیت را اعلام کرد آن اعلامیه را منتشر کردند که میگفت: «و اما در رخدادهايی كه پيش میآيند، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم» [۸۳۷]. این حدیث، قطع رابطۀ مستقیم با مهدی را اعلام نمود و نمایندگی مهدی را به راویان حدیث شیعه و جعلکنندگان اخبار موکول کرد. این اعلامیه، مجموعه اهدافی را محقق ساخت: یکی اینکه ادعای بابیت منحصر به یک نفر نباشد تا کسی نتواند به آسانی و تنها با مراقبت از چند نفر، حقیقت آنرا افشا نماید. برای همین است که در آغاز دوران غیبت اول، تردیدها در این مورد زیاد بوده است. دوم اینکه رقابت بر سر بابیت که پیامدهای منفی بسیاری داشت، کاهش داد. این امر، همکاری و پشتیبانی بین بزرگان شیعه را حفظ کرد [تا همگی بتوانند از این سفرۀ گسترده، لقمه برگیرند]؛ لذا «بابیت خاص» به طور مطلق قطع شد و جای خود را به نیابت عامّۀ «غیبت کبری» داد. پس امام دارای دو غیبت شد: صغری و کبری. این در حالی است که روایاتی دارند که تنها از یک غیبت سخن میگوید [۸۳۸]؛ لذا برای حل مشکل، روایاتی جعل کردند که با این وضع سازگار است و از دو غیبت سخن میگوید: «ابوعبدالله÷گفت: قائم دو غیبت دارد: یکی کوتاه و دیگری طولانی. در غیبت اول بجز افراد خاص شیعه، کسی جایش را نمیداند و در دومی جز افراد خاصی از یاران او در دینش، کسی دیگر جایش را نمیداند» [۸۳۹]. چنانکه میبینید این روایت دو غیبت صغری و کبری را به اثبات رسانده است. در غیبت نخست، افراد ویژهای با او ارتباط داشتند که اشاره دارد به سفیر و نمایندگانی که به نوبت ادعای بابیت میکردند. در غیبت دوم نیز دوستان و یاران خاصی با او در ارتباطند که بر اساس روایتی در «الکافی» تعدادشان سی نفر است [۸۴۰]. پس روایات آنها در هر دو مرحله، رابطۀ مستقیم با قائم را نفی نکردهاند؛ علی رغم اینکه وقتی سمری وظیفۀ بابیت را عهدهدار شد، نامهای از جانب مهدی غایب جعل کرد که میگفت: «... به زودى برخی از شیعیان میآیند که ادعاى مشاهدۀ مرا میكنند. بدانید هركس پیش از خروج سُفیانى و صیحۀ آسمانى ادعاى مشاهده [مرا] كند، دروغگوی تهمتزننده است» [۸۴۱].
علمای شیعه معتقدند که در غیبت کبری، محرومیت بزرگی از امام حاصل شد. نعمانی بعد از ذکر احادیث شیعه دربارۀ دو غیبت میگوید: «احادیثی که در آنها ذکر شده قائم دو غیبت دارد، از نظر ما صحیح هستند. غیبت اول، غیبتی است که سفیرانی بین امام و بین خلق منصوب شده بودند که ظاهر و آشکار بودند و به دستانشان شفا حاصل میشد و با علم و دانش و حکمت خود جواب هر پرسش و مشکلی را میدادند [۸۴۲]. این [وضعیت دورانِ] غیبت کوتاه بود که روزهایش تمام شد و مدتش پایان یافت. غیبت دوم، آن بود که [حتی] سفیران و واسطهها نیز برداشته شدند» [۸۴۳].
آخوندهای شیعه در دوران غیبت دوم نیز مدعی نیابت امام غایب هستند و در این مورد به نامهای استناد میکنند که سمری از جانب امام زمان شیعه جعل نمود؛ یعنی همان جملۀ معروف «در حوادث پیشآمده، به راویان حدیث ما مراجعه نمایید ...». دقت کنید که آنها پیروانشان را نه به پیروی از قرآن و سنت که به تقلید از آخوندها و بزرگانشان ارجاع میدهند.
بدین صورت، مقام بابیت به جای امام غایب برگزیده شد و به فضل و برکت نمایندگیِ امامی که این صفات غریب و فضایل عجیب را برایش ساختهاند، برای خودشان تقدس خاصی در بین پیروانشان ایجاد کردند. به همین دلیل است که به آخوندهایی که به مقامِ نیابتِ امام رسیدهاند، «مراجع و آیات عظام» میگویند؛ چرا که آنان مظهر و نمودی از امام معصوم هستند. بر اساس همین عقیده است که محمدرضا مظفر میگوید: «عقیدۀ ما در مورد مجتهد جامعالشرایط این است که او در حال غیبت، نایب امام و حاکم مطلق است. هر حقی که برای امام در حال اختلاف و قضاوت و حکومت در بین مردم هست، برای او نیز وجود دارد. نپذیرفتنِ او ردّ امام است؛ و ردّ امام، انکارِ خداوند متعال است و این کار نیز در حد شرک به خداست؛ چنانکه در حدیثی از جعفر ÷نقل شده است. پس مجتهد جامع الشرایط فقط مرجعِ فتوا نیست؛ بلکه حق ولایت عامه نیز دارد و در قضاوت و هنگام اختلاف به او مراجعه میشود و این یکی از ویژگیهای اوست و جایز نیست کسی دیگر آنرا بدون اجازۀ وی عهدهدار شود؛ همانگونه که اقامۀ حدود و تعزیرات هم بدون حکم او جایز نیست. همچنین در مورد اموالی که از حقوق امام است به او مراجعه میشود. این مقام یا ریاست عامه را امام÷به مجتهد جامعشرایط عطا نموده تا در دوران غیبت، نایب او باشد. برای همین است که به او نایب امام گفته میشود» [۸۴۴]. همۀ این کفریات و شرکگوییها مقتضای عقیدۀ نیابت است.
چنانکه میبینید، آخوندهای شیعه کاملاً از اهلبیت جدا شدهاند و به این فراریِ معدوم دل خوش کردهاند. آنان به بهانۀ نمایندگی این امامِ بیمکان و نشان، خود را به جای امامی از اهلبیت قرار دادهاند و این برایشان غنیمتی بس بزرگ و منفعتی بس ستُرگ است. دقیقاً به همین خاطر است که پس از خاموشی جنجالی که سرِ منصب بابیت مستقیم داشتند، با هم متفق شدند و تمام اختلافات را کنار نهادند. این اتحاد [شیطانیِ علمای شیعه و مدعیان بابیت]، باعث شد فرقههای زیادی از شیعه به ایشان تمایل یابند و با این تفکر دینداری کنند. این عقیده، از هرکس و هر چیز، یک «امام»، «مهدی»، «حاکم مطلقِ واجبالاطاعت» و «جمعکننده اموال» میساخت و این سِمت را با هیچیک از اهلبیت تقسیم نمیکرد و چون خود مسئول حدیثسازی و جعل روایت بودند، کسی از اهلبیت هم ایشان را رسوا نساخته و دروغ بودنِ نامهها و اسنادشان را افشا نکرده است.
از سندی که منسوب به مهدی است چنین برمیآید که وی برای آخوندهای شیعه فقط حق نیابت فتوا در مسایل جدید قرار داده است؛ زیرا میگوید: «در حوادث پیشآمده، به راویان حدیث ما مراجعه نمایید» و نیابت عامه را به آنها واگذار نمیکند؛ ولی آخوندهای شیعه مفهوم نیابت را آنقدر توسعه دادند تا خود نیز در آن جای گیرند. این مفهوم، در عصر حاضر توسط خمینی به اوج غلو و افراط رسید. نمونۀ نظری و عملیِ این رویکرد را در اظهارنظر محمدرضا مظفر و در حکومت ولایت فقیه در ایران میبینید. آنان دربارۀ ارتباط علمای شیعه با مهدی پس از دوران غیبت، داستانهای طولانی بسیار دارند.
[۸۲۷] بخارى، كتاب المغازى، باب كتاب النبى إلى كسرى و قیصر: ۵/۱۳۶ و كتاب الفتن: ۸/۹۷؛ ترمذى، كتاب الفتن: ۴/۵۲۷ و ۵۲۸، حدیث ۲۲۶۲؛ نسائى، باب النهى عن إستعمال النساء فی الحكم: ۸/۲۲۷؛ أحمد: ۵/۴۳، ۵۱. [۸۲۸] بنگرید به: رجال حلى: ص۱۶. [۸۲۹] ملاحظه میکنید که آنها حتی بر زبان آوردن نامش را نیز حرام میدانستند و میگفتند: «کسی که او را با نامش [یعنی محمد] صدا بزند، کافر است». [۸۳۰] طوسى، الغيبة: ص۱۳۸. [۸۳۱] همان: ص۲۴۱ و ۲۴۲. [۸۳۲] همان: ص۲۱۷. [۸۳۳] همان: ص۱۵. [۸۳۴] بنگرید به: همان: ص۲۴۴. [۸۳۵] همان: ص۲۴۱ و ۲۴۲. [۸۳۶] بنگرید به: همان: ص۲۴۴ به بعد. [۸۳۷] الكافى با شرح مرآة العقول: ۴/۵۵؛ إكمال الدين: ص۴۵۱؛ طوسى، الغيبة: ص۱۷۷؛ طبرسى، الإحتجاج: ص۱۶۳؛ وسائل الشيعة: ۱۸/۱۰۱؛ محمد مكى العاملى، الدرة الطاهرة: ص۴۷. [۸۳۸] روایات ساختگی شیعه در مورد غیبت فرزند موهوم حسن عسکری در نخستین روزهای پس از مرگ وی چنین بیان میکنند: «اگر از صاحبِ شما خبر غیبت رسید، آنرا انکار نکنید» (أصول کافی: ۱/۳۴۰). گویا این روایت، بدون اینکه از زمان ظهور مهدی سخنی گفته باشد، فقط میخواهد تفکر غیبت را در بین شیعیان رواج دهد. این حدیث تأکید میکند که فقط یک غیبت صورت گرفته، نه بیشتر؛ اما روایات دیگر مصرانه میگویند که بعد از این غیبت، امام ظهور میکند. در کافی چنین آمده: «امهانی گفته است: از ابوجعفر محمد بن علی [باقر] در مورد این فرمودۀ خداوند سئوال کردم: ﴿فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ﴾[تکویر: ۱۵ و ۱۶] «سوگند به ستارگانی که بازمیگردند؛ حرکت میکنند و از دیدهها پنهان میشوند»؛ ایشان فرمود:«ای امهانی، این آیه دربارۀ امامی است كه خود را پنهان نموده، به گونهای كه از سال دویست و شصت مردم او را نمیشناسند، سپس مانند شهابی درخشنده در شب تاریک، ظهور میكند. اگر تو آن زمان را درک كردی، چشمت روشن!» (أصول کافی: ۱/۳۴۱). [۸۳۹] نعمانى، الغيبة: ص۱۱۳. [۸۴۰] أصول الكافى: ۱/۳۴۰. [۸۴۱] أصول الكافى: ۱/۳۴۰. [۸۴۲] نمونههایی از پاسخهای امام موهوم را در فصل سنت ذکر کردیم و دیدیم که چقدر سطحی و جاهلانه بودند. [۸۴۳] نعمانى، الغيبة: ص۱۱۵. [۸۴۴] عقائد الإمامية: ص۵۷.