نقد انحصار ائمه به تعداد معین
خداوند متعال اولی̀الامر را به عدد خاصی محصور نکرده و این امری آشکار است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾[النساء : ٥٩]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا و از پیامبر اطاعت کنید و از صاحبان امر تان فرمانبرداری نمایید».
از نظر شیعه، تعیین ائمه از بزرگ̀ترین امور دین است و همتراز با نبوت یا بزرگ̀تر از آن است؛ پس چگونه خداوند چنین امری را در قرآن بیان نکرده و ائمه را با ذکر نامشان تعیین ننموده است؟ نه تنها در قرآن، بلکه در نص صحیح متواتر نیز ذکری از ائمه و تعیین آنها نیست. اگر چنین چیزی وجود داشت، شیعه اینچنین در امر تعیین امام حیران و مبهوت نمیشد؛ زیرا رسول خداجدر هیچ حدیث صحیح و مشهوری، والیان امر را در عدد مشخصی معرفی نکرده است. در صحیح بخاری و مسلم از ابوذر چنین روایت شده: «خلیلم [= پیامبر] مرا سفارش نمود که بشنوم و اطاعت کنم؛ اگر چه بردهای حبشیِ دست و پا بریده بر من فرمانروا باشد» [۷۳].
کتابهای شیعۀ اثناعشری سرشار از روایاتی است که دوازده امام را محدود و مشخص کرده است. نکتۀ قابل ملاحظه این است که روایات مذکور، یکی پس از دیگری نقل شده و ائمه نیز راویانشان را تکذیب کرده̀اند و این واکنش آنان، شک و تردید را در مورد صدق گفتار راویان برمی̀انگیزد؛ خصوصاً اینکه ائمه دستور دادهاند هنگام قضاوت در مورد آنچه به آنها نسبت داده شده، به قرآن مراجعه شود؛ ولی در قرآن هیچ شاهد و گواهی بر این روایات وجود ندارد، مگر آنچه از طریق تأویلات باطنیه و روایات جعلی نقل می̀شود. بنابراین تنها چیزی که علمای شیعه در نهایت بر آن تکیه میکنند همان روایات است و از قضا شواهدِ موجود، دروغ بودنشان را تأیید میکند. لازم به ذکر است نخستین کسانی که چنین روایاتی را جمع کردند ـ مانند صفار، ابراهیم قمی و کلینی ـ از شیعیان افراطی و غالی بودند و باید آنان را خارج از جماعت اسلام محسوب کنیم؛ زیرا اینان افسانۀ نقص و تحریف قرآن را روایت کردهاند؛ بنابراین نه خود امین هستند و نه کتابهایشان قابل اعتماد است.
در «نهجالبلاغه» که صحیح̀ترین کتاب از نظر شیعه است، دوازده امام با نام و مشخصات ذکر نشدهاند؛ بلکه برعکس، در آن روایتی ذکر شده که مبدأ انحصار ائمه را باطل میکند؛ زیرا می̀گوید: «... بیترديد، مردم از داشتن زمامدار ناگزيرند؛ چه نيكوكار و چه تبهكار، تا در پرتوی حكومتش مؤمن به كار و سازندگی بپردازد و كافر زندگی كند و بدين ترتيب، دنيا بچرخد و روزگار به سر آيد؛ نيز بيت المال سامان گيرد و دشمن از پا درآيد، راهها امن و آباد گردد و حقِ ضعيف از قوی گرفته شود، تا نيكوكار از شرِ بدكردار در امان مانَد و به راحتی زندگی کند» [۷۴]. بنابراین نهج البلاغه هم ائمه را به عدد معین و افراد خاصی محدود نکرده است؛ پس علمای شیعه در کدام بیراهه میروند، درحالیکه به گمان خود، تمام حروف نهج البلاغه را تصدیق میکنند؟ مضاف بر اینکه می̀بینیم اختلاف فرقههای شیعه در خصوص این مسئله و تضاد علمایشان در تعیین تعداد و مصداق ائمه، حقیقت این ادعا را روشن میسازد؛ زیرا هر گروهی، پندار دیگری را تکذیب کرده و آنرا در هم میکوبد [۷۵]. به علاوه، حتی عقل و منطق نیز موضوع تعیین تعداد و مصداق ائمه را قبول نمیکنند؛ زیرا پس از درگذشت آخرین امام، امت بدون امام رها میشوند. به همین دلیل بود که عصرِ دوازده امام، حدود دویست و پنجاه سال بیشتر دوام نیاورد.
شیعه برای خروج از مشکل منحصر کردن تعداد ائمه، ناچار شد موضوع نیابت مجتهد برای امام را طرح کند؛ ولی این بار هم آقایان علما در مورد حدود این نیابت دچار اختلاف شدند [۷۶]. آنان در عصر حاضر برای خروج نهایی از این مشکل، که یکی از قواعد مذهبی شیعه است، ناچار شدند رئیس حکومت را از طریق انتخابات تعیین کنند؛ ولی به جای آنکه از محدودیت تعداد امام [و اولی الامر] دست بردارند، آنرا متوجه نوع حاکم نمودند. به بیان دیگر، به جای آنکه مفهوم امامت را از میان بردارند، مصداقش را تغییر دادند؛ بنابراین رهبری حکومت را پس از امام به فقیه شیعه منحصر کردند [۷۷].
شیعیان اثناعشری برای محدود کردن تعداد ائمه، به کتابهای اهلسنت استدلال میکنند؛ آنجا که از جابر بن سمرة روایت شده است که گفت: «دوازده امیر هستند. [راوی] می̀گوید: او سخنی گفت كه نشنیدم؛ پدرم گفت: وی فرمود: همگی از قریش هستند» [۷۸]. این لفظ، روایت بخاری است و در صحیح مسلم نیز آمده است: «جابر گفت: از رسول خداجشنیدم که فرمود: اسلام پیوسته تا ظهورِ دوازده خلیفه، عزتمند خواهد ماند. سپس سخنی فرمود که نفهمیدم. به پدرم گفتم: چه فرمود؟ [پدرم] گفت: ایشان فرمود: همه از قریش هستند» [۷۹]. در لفظی دیگر چنین آمده است: «پیوسته این دین عزت و شوکت دارد تا دوازده خلیفه سر برمیآورند» [۸۰]؛: نیز: «تا آنكه دوازده مرد بر آنها فرمان برانند، كار مردم پيوسته بگذرد» [۸۱]، همچنین در روایت ابوداود چنین آمده است: «تا وقتى كه دوازده خليفه بر شما حكومت كنند، دين پيوسته برپاست و امت بر همگی آنان اتفاقنظر دارند» [۸۲]. همچنین ابوداود از طریق اسود بن سعید از جابر مانند همین حدیث را روایت کرده است و این قسمت را افزوده است: «وقتی به منزل برگشت، قریش نزد ایشان آمده و گفتند: پس از آن چه میشود؟ فرمود: نابسامانی» [۸۳]. بزار نیز این اضافه را به صورتی دیگر نقل کرده و گفته: «... سپس به منزل برگشت؛ نزد ایشان آمدند و عرض کردند: سپس چه؟ فرمود: نابسامانی» [۸۴].
شیعیان اثناعشری به این نص دلبستهاند؛ نه به این دلیل که به کتابهای اهلسنت ایمان دارند، بلکه بدین منظور که علیه اهلسنت بدان استدلال کنند [۸۵]؛ اما باید گفت این حدیث علیه ادعای آنهاست. با تأمل دقیق در این نص میبینیم که این دوازده نفر چنین توصیف شدهاند که خلافت و جانشینی را بر عهده میگیرند، اسلام در عصر ایشان دارای عزت و شوکت است، مردم دربارۀ خلافت آنها متفق هستند و امور روزمرۀ اجتماع بدون مشکل انجام می̀گیرد. ولی هیچیک از این اوصاف در مورد کسانی که شیعه مدعی امامت آنهاست صدق نمی̀کند؛ زیرا جز امیرالمؤمنین علی بن ابی̀طالب و پسرش حسن ـ آن هم مدتی کوتاه̀ـ هیچیک خلافت را به دست نگرفتند و در دورانشان امت اسلام متحد نبود. به علاوه، از نظر خود شیعیان، امرِ امت در زمان هیچ̀کدام از آن دوازده نفر استوار و پابرجا نبود؛ بلکه ـ̀ برعکس̀ ـ همواره رو به فساد و نابسامانی و بحران بود و در دوران بسیاری از آنان، ظالمان و حتی کفار حکمرانی میکردند [۸۶]و ائمه نیز خود در امور دینی تقیه و اعتقاداتشان را پنهان میکردند [۸۷]. و به تصریح و ادعای شیخ مفید، در زمان امیرالمؤمنین علیسدرحالیکه بر مَسندِ خلافت بود [و قدرت و اختیار داشت] باز هم تقیه می̀کرد و نمیتوانست قرآن را آشکار کند و قادر نبود بر اساس احکامِ حقیقی اسلام حُکم نماید [۸۸]. همانند این ادعا را نعمت الله جزایری [۸۹]و سید مرتضی [۹۰]نیز مطرح کرده̀اند. بر اساس این ادعا، آنان معتقدند علی ناچار بود به خاطر دین، با اطرافیانش مدارا نماید. در نتیجه، حدیث مذکور در یک سو قرار دارد و پندار شیعه در سوی دیگر.
در احادیث مذکور، تعداد ائمه به دوازده نفر منحصر نشدهاند؛ بلکه رسول خداجخبر داده است که اسلام در عصر آنها همچنان دارای عزت و قدرت است؛ و می̀دانیم که عصر خلفای راشدین و بنی̀امیه عصر عزت و اقتدار اسلام بود؛ و بر این اساس است که شیخ̀الاسلام می̀گوید: «اسلام و شرایع آن در زمان بنی̀امیه از هر عصر دیگری پیروزمندتر و گستردهتر بوده است». وی سپس به این حدیث استدلال مینماید: «دین اسلام همچنان دارای عزت است تا دوازه نفر که همگی از قریش هستند خلافت را به عهده داشته باشند»؛ آنگاه می̀گوید: «[اوضاع] اینچنین بود؛ زیرا ابوبکر، عمر، عثمان و علی خلیفه بودند؛ سپس کسانی ولایت را به دست گرفتند که مردم بر آنان اتفاق داشتند و دارای عزت و شوکت بودند؛ یعنی معاویه و پسرش، سپس عبدالملک و چهار فرزند او که عمر بن عبدالعزیز از جملۀ ایشان بود. اما بعد از آن، نقص و کاستی حاصل شد که تا امروز هم ادامه دارد» [۹۱]. سپس به شرح این مساله میپردازد.
میبینیم که شیعیان دوازده̀امامی «به ادامۀ ولایت مهدی منتظر تا پایان دنیا اعتقاد دارند. به اعتقاد آنان هرگز [زمین و] زمان از دوازده امام خالی نمیگردد؛ و اگر چنین باشد، [برخلافِ فرمایش پیامبر،] هیچ گاه روزگار به دو صورت نخواهد بود: "نوعی که امرِ امت در آن اقامه گردد و نوعی که اقامه نگردد"؛ بلکه [به خاطر حضور دائمی امام،] امرِ امت در همه زمانها استوار است و این، خلاف حدیث مذکور است ... به علاوه، این سخن برخلاف معتقدات آنهاست که میگویند: "عصر دوازده امام، تا وقتی که مهدی منتظر قیام میکند، زمان تقیه است؛ پس هرکس تقیه را ترک کند، همچون کسی است که نماز را ترک کرده است"» [۹۲].
گفتنی است امت اسلامی نیز بر امامتِ آنان اتفاق نکردند؛ زیرا هیچیک از آنها ـ جز علی و حسنب- حاکم نبودند. حتی خود شیعیان هم در مورد شأن و منزلت و تعداد و ائمه چنان اختلاف داشتند که جز با زحمتِ زیاد نمیتوان همۀ فرقههایشان را برشمرد و کتابهای فرقه̀شناسی مملو از اینگونه مباحث است. نکتۀ دیگر این است که در حدیث مذکور می̀گوید: «همه از قریش هستند» و این بدان معناست که امامت، به علی و اولاد او اختصاص ندارد؛ چرا که اگر مختص به آنها بود، سخنی می̀گفت که آنها را مشخص نماید. از اینرو می̀بینیم که پیامبرجنفرمود: «همه از اولاد اسماعیل هستند»، یا «همه از عرب هستند»؛ زیرا مقصود ایشان آن قبیلهای بود که به نام «قریش» ممتاز و معروف هستند؛ پس اگر آنها را با نام «بنی̀هاشم» یا «از قبیلۀ علی» مشخص مینمود، حتماً با آن ذکر میشدند. بنابراین وقتی آنها را به طور مطلق از قریش ذکر کرده، معلوم است که از قریش هستند و حتی به یک قبیله و طایفه در میان قریش اختصاص ندارند؛ بلکه قریش شامل «بنی̀تمیم و بنیعدی و بنی̀عبدشمس و بنی̀هاشم» هستند و خلفای راشدین نیز از این قبایل بودند [۹۳].
علمای شیعه جز عدد دوازده، هیچ مشخصه̀ای را نیافتند تا بر افراد مورد نظر خود [= دوازده امام] منطبق گردانند و ناگفته پیداست که عدد بر چیزی دلالت نمیکند. لازم به ذکر است که با این عدد، هم خلفای صالح و شایسته وصف شدهاند و هم مخالفان آنها؛ چنانکه در صحیح مسلم آمده است: «میان امت من دوازده نفر منافق هستند» [۹۴]. چنین به نظر میآید این عددی که شیعۀ دوازده̀امامی ادعای آنرا دارد، در اصل، به باورهای یهودیت برمیگردد؛ چنانکه در کتاب دانیال نیز وارد شده است [۹۵]و شیخ̀الاسلام ابن̀تیمیه نیز اشاره می̀کند که در تورات هم مانند این ادعا وجود دارد [۹۶].
[۷۳] منهاج السنة: ۲/۱۰۵. [۷۴] نهج البلاغة، نسخۀ صبحی صالح: ص۸۲ و نسخۀ فیضالإسلام: خطبۀ ۴۰. [۷۵] برای مثال بنگرید به آنچه ابوحاتم رازی در مورد مشکوک بودن امامت ائمه اثناعشریه بعد از جعفر صادق نوشته است: الزينة: ص۲۳۲ و ۲۳۳، نسخه خطی. [۷۶] بنگرید به: محمد مغنیه، الخمینی والحکومة الإسلامیة: ص۶۸. [۷۷] خمینی، الحکومة الإسلامیة: ص۴۸. [۷۸] صحیح بخاری،کتاب الأحکام، باب الإستخلاف: ۸ /۱۲۷. [۷۹] صحیح مسلم،کتاب الإمارة، باب الناس تبعٌ لقریش والخلافة في قریش، ۲/۱۴۵۳. [۸۰] همانجا. [۸۱] همان: ۱۴۵۲. [۸۲] سنن أبیداود، کتاب المهدی: ۴/۴۷۱. [۸۳] همان: ۴/۴۷۲. [۸۴] ابنحجر، فتح الباری: ۱۳/۲۱۱. [۸۵] از جمله کسانی که بدان احتجاج نمودهاند: ابنبابویه، الخصال: ص۴۷۰؛ طوسی، الغیبة: ص۸۸؛ اردبیلی، کشف الغمة: ص۵۶ و ۵۷؛ البیاضی، الصراط المستقیم: ۲/۱۰۰؛ شبر، حق الیقین: ص۳۳۸؛ السماوی، الإمامة:۱/۱۴۷. [۸۶] منهاج السنة: ۴/۲۱۰؛ المنتقی مختصر منهاج السنة: ص۵۳۳. در بخشهای بعدی روایاتی از شیعه خواهیم دید که ادعا می̀کنند «همۀ مردم بعد از وفات پیامبر مرتد شدند، مگر سه نفر ... و بعد از حسین از دین خارج شدند، مگر سه نفر ...». [۸۷] مختصر الصواعق: ۲۳۱، نسخه خطی. [۸۸] مفید، الإرشاد: ص۱۲. [۸۹] الأنوار النعمانیة: ۲/۳۶۲. [۹۰] تنزیه الأنبیاء: ص۱۳۲. [۹۱] منهاج السنة: ۴/۲۰۶. [۹۲] همان: ۴/۲۱۰. برای آگاهی بیشتر به مبحث تقیه مراجعه فرمایید. [۹۳] همان: ۴/۲۱۱. [۹۴] «فی امتی اثنا عشر منافقاً». صحیح مسلم، کتاب صفات المنافقین وأحکامهم، ۳/۲۱۴۳ و ۲۱۴۴، حدیث ۲۷۷۹. [۹۵] ابوالحسین بن منادی در بخشی که در مورد مهدی تألیف نموده، میگوید: «در کتاب دانیال دیدهام که هرگاه مهدی درگذشت، پنج مرد از فرزندان نوۀ بزرگش قدرت را در دست میگیرند و سپس پنج نفر از فرزندان نوۀ کوچکش؛ سپس آخرین آنها وصیت میکند که مردی از فرزندان نوۀ بزرگ قدرت را در دست گیرد و بعد از او پسرش قدرت را در دست میگیرد. بدین صورت، دوازده نفر تمام میشوند که هر کدام از آنها [همانند] امام مهدی است» (فتح الباری: ۱۳/۲۱۳). [۹۶] منهاج السنة: ۴/۲۱۰.