نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه دوازده امامی (جلد دوم)

فهرست کتاب

نقد عقیدۀ غیبت و مهدویت در اندیشه شیعه

نقد عقیدۀ غیبت و مهدویت در اندیشه شیعه

تمام فرقه‌‏های مسلمین در مورد تولد و وجود مهدی غایب، با اثناعشریه مخالفند، چه رسد به بلوغ، رشد، امامت، عصمت و مَهدی [= هدایت‏شده] بودنِ او. شیعیان برای اثبات هیچ‏کدام از این موارد نمی‏توانند برهان واضح و قاطعی ارائه نمایند [۸۴۵]. بنابراین اهل‏سنت تنها به مقتضای نصوص شرعی، حقایق تاریخی و دلایل عقلی، اثبات می‌کنند که موضوع غیبتِ مهدی چیزی جز خواب و خیال نیست؛ زیرا نه عینیت دارد نه اثر، نه با حس شناخته شده نه با خبر، نه کسی در دین از آن سود می‏برد نه در دنیا؛ بلکه بر عکس، با اعتقاد به وجود او، شر و فسادی پدیدار می‏گردد که فقط خدا می‌داند و بس [۸۴۶].

نَسب‏شناسان و مورخان تأیید کرده‏اند که حسن بن‌ علی عسکریسفرزندی نداشت [۸۴۷]؛ حال آنکه شیوخ شیعه مدعی‏اند مهدی بعد از مرگ پدرش، درحالی‌که دو سال یا پنج سال سن داشت ـ در این مورد اختلاف دارند ـ وارد زیرزمینی [در سامرا] شد و از آن تاریخ به بعد ـ علی‏رغم کودکی و پنهان بودنش ـ امام مسلمانان شد. این در حالی است که بر اساس حکم خداوند متعال که با قرآن و سنت نبوی و اجماع مسلمین ثابت شده، این کودک یتیم ـ به فرض وجودش‏ـ باید تحت نظارت و سرپرستی یکی از خویشاوندان باشد و از اموال [و ارثیه‏اش] نگهداری کند تا وقتی که آثار رشد عقلی در او مشاهده گردد. چگونه کسی که [به خاطر عدم بلوغ عقلی] می‏توان در مورد بدن و مالش حکم حَجر صادر کرد، ممکن است امام معصوم همۀ مسلمانان باشد، چنان‌که ایمان کسی بدون اعتقاد به او کامل نشود؟ [۸۴۸]اگر در طول آن مدت طولانی بمیرد یا گم شود چه؟ اگر شوهرِ زنی برای مدتی مفقود‏ الاثر باشد، حاکم یا ولیّ حاضرش می‏تواند او را به ازدواج کسی دیگر در‌آورد، تا مصلحت زن با غیبت سرپرستش ضایع نگردد؛ پس چرا مصلحت یک امت در طول زمان با [غیبتِ] این امامِ مفقود، ضایع می‏گردد؟ [۸۴۹]

صرف‏نظر از موضع‌گیری اهل‏سنت در مورد مهدی شیعه و غیبتش، کسی که در نصوص مهدویت و غیبت در کتاب‌های معتبر اثنا‌عشری تأمل کند، نکته‏ای بسیار مهم نظرش را جلب می‌کند و آن اینکه این ادعا نزد خود شیعه هم جز در دوران اخیر پذیرفته نبوده و آن وقتی بود که ادعاهای شیعه در ترویج این اندیشه جدی شد، تفکر بابیت لغو گردید و به واسطۀ آن موضوع غیبت به وجود آمد. و بر این اساس است که شیخ نعمانی که یکی از معاصرین غیبت صغری بود، ثابت کرده که شیعیان ـ جز تعداد اندکی‏ـ در مورد غیبت شک و تردید دارند؛ چون نشانه‌های تردیدشان روشن بود و دلیل محکمی بر آن داشتند؛ زیرا به اعتراف خودشان، حسن عسکری در حالی وفات یافت که اثری از وجود فرزند در خانواده‏اش نبود و میراثش را بین برادر و همسرش تقسیم کردند.

در برخی از کتاب‌های شیعه از احمد بن عبدالله بن خاقان [۸۵۰]چنین روایت شده است: «وقتی در سال دویست و شصت حسن عسکری وفات یافت، کسی که چنین دید فریاد می‏کشید: "ابن‏الرضا مُرد". حاکم کسی را به منزلش فرستاد که آنجا را تفتیش کند و [مأموران] بر تمام اشیاء مهر زدند و به دنبال فرزندش گشتند و زنانی آوردند که بارداری را تشخیص دهند. آنها نزد کنیزانش رفتند و به ایشان نگاه کردند؛ یکی گفت: "کنیزی اینجاست که شاید حامله باشد". او را در اتاقی سکونت دادند و زنانی را برای مراقبت از او گماشتند؛ آنگاه به کارهای مربوط به جنازه پرداختند ... وقتی از این کار فارغ شدند، حاکم کسی را نزد ابوعیسی بن متوکل فرستاد تا بر او نماز میت بخواند. هنگامی که ابوعیسی به او نزدیک شد، پرده از صورتش برداشت و به علویان و عباسیان از بنی‏هاشم و سرداران لشکر و کاتبان نشان داد؛ سپس گفت: "این حسن بن علی بن محمد رضا در بستر خوابش وفات یافت. خادمان امیرالمؤمنین و افراد مورد اعتمادش نزد او حاضر شده‌اند ..." سپس بر او نماز خواند ... پس از نماز، [مأمورانِ]حاکم و مردم دیگر شروع به جستجو برای یافتن فرزند او کردند. آنان همۀ خانه‏ها را تفتیش نمودند و تقسیم ارث را متوقف کردند. کسانی که مسئول مراقبت از کنیزک بودند، پیوسته چشم از او برنداشتند تا اینکه معلوم شد فرزندی در کار نیست. وقتی که عدم حاملگی به اثبات رسید، ارث را بین مادر و برادرش ـ جعفرـ تقسیم کردند» [۸۵۱].

ملاحظه می‏کنید که شیوخ اثناعشری، این روایت را برای ابطال گفتۀ شیعیانی نقل می‏کنند که بر امامت حسن عسکری توقف نموده و وفات او را انکار کرده‌اند. با این همه، در خلال این بحث، باطل بودن ادعای وجود فرزند به خوبی روشن می‏شود؛ زیرا خانوادۀ حسن عسکری و نگهبانان ‏منزل و شخص حاکم، حقیقت امر را به طور علنی و شفاف بررسی کردند؛ پس اعتقاد شیعه در این مورد باطل است. برای همین است که قمی، نوبختی و دیگر بزرگان شیعه اقرار کرده‌اند که شیعه بعد از وفات حسن عسکری به فرقه‌های متعددی پراکنده شدند که اکثرشان اصل وجود فرزند حسن را انکار کردند [۸۵۲]. حتی برخی از آنها گفتند: «ما به هر صورتِ ممکن به جستجوی فرزند پرداخته‏ایم. اگر جایز بود که ادعا کنیم حسن فرزندی داشته که مخفی است، طرح این ادعا در مورد هر مرده دیگری نیز جایز بود؛ حتی اگر فرزندی نداشته باشد؛ در مورد رسول خداجهم جایز بود ادعا شود پسری از خود به جا گذاشته که نبی و رسول است، چون خبر وفات حسن بدون داشتن فرزند، مانند خبری است که می‏گوید پیامبرجپسری نداشته است؛ بنابراین ادعای فرزند برای حسن عسکری هم باطل است» [۸۵۳].

بنده معتقدم آخوندهای شیعه به خاطر همین حقیقت، مجبور به جعل احادیثی شدند که از جمله ملزومات و شروط [اعتقاد] به مهدی منتظَر را حاملگی و تولد پنهانیِ او قرار دهند. این کار آنها تلاشی بود برای گذار از مرحله‌ای که نزدیک بود دروغ شیعه را فاش کند. علاوه بر انکارِ غیبت از سوی بسیاری از شیعیان، اهل‏بیت نیز در این مورد موضعگیری صریح و قاطعی داشتند و این امر، از جمله قوی‏ترین دلایل بر بطلان این ادعاست. در تاریخ طبری در بخش حوادث سال ۳۰۲ هجری آمده است که مردی در زمان خلیفه المقتدر بالله ادعا کرد که محمد ‏بن ‏حسن بن ‏علی ‏بن موسی بن جعفر است. خلیفه دستور داد بزرگان خاندان ابی‏طالب حاضر شوند؛ به ویژه نقیب الطالبین ـ احمد بن عبدالصمد معروف به ابن‏طومار. او به خلیفه گفت: «حسن فرزندی نداشت». بنی‏هاشم از ادعای آن مرد فریاد کشیدند و غوغایی به پا کردند و گفتند: «واجب است این شخص را در بین مردم شهر بگردانند و به شدیدترین عذاب مجازات کنند». پس وی را بر شتری سوار کردند و روزهای ترویه و عرفه در موسم حج گرداندند؛ سپس او را در زندان مصری‌ها در قسمت غربی به بند کشیدند [۸۵۴].

این گواهی، از طرف بنی‏هاشم ـ و در رأس آنها ابن‏طومارـ بسیار مهم بود؛ زیرا وی نماینده و بزرگ علویان بود و نسبت به ثبت زاد و ولد آن خانواده در سند رسمی بسیار اهمیت می‏داد [۸۵۵]. دیگر جنبۀ اهمیت این شهادت، نزدیک بودن زمان آن با دوران غیبت صغری بود که شیادان و دغلکاران ادعای وجود پسربچه را مطرح نموده و خود را نمایندۀ او می‏دانستند و بسیاری از بزرگان شیعه ادعای بابیت او را داشتند. علاوه بر شهادت ابن طومار، نزدیک‌ترین شخص به حسن عسکری، یعنی برادرش ـ جعفرـ نیز تأکید می‌کرد که حسن در حالی وفات یافته که نسل و فرزندی از خود به یادگار نگذاشته است [۸۵۶]. علمای شیعه ضمن اعتراف به این حقیقت، نقل می‌کنند که جعفر کنیزک‌های برادرش را حبس نمود تا ثابت شد که حامله نیستند [۸۵۷]. وی با هرکس که چنین ادعایی می‌کرد، به شدت برخورد می‏نمود و از او به حکومت اسلامی شکایت می‌برد که توطئه‌ای در سر می‌پروراند [۸۵۸]. با وجود این، طوسی معتقد است که این انکارِ جعفر «از جمله شبهاتی نیست که کسی بدان اعتماد کند؛ زیرا همگان اتفاق‏نظر دارند که جعفر از عصمتی چون عصمت پیامبران برخوردار نبوده است؛ پس انکار حق یا ادعای باطل از سوی او غیرممکن نیست؛ و ممکن است دچار خطا و اشتباه بشود» [۸۵۹]. شیخ طوسی انکار جعفر را نمی‌پذیرد؛ چون غیرمعصوم است؛ ولی همین ـ به اصطلاح ـ شیخ الطائفه و دیگر همفکرانش از اثناعشریه، سخن عثمان بن سعید را در مورد اثبات پسر برای حسن می‏پذیرند و ادعایش را دربارۀ بابیت قبول دارند؛ درحالی‌که عثمان هم معصوم نبوده است. آیا این تناقض نیست؟ [۸۶۰]شیوخ شیعه در حالی جعفر را تکذیب می‏کنند که او برادر حسن عسکری و از سلالۀ اهل‏بیت و پس از وفات حسن، تکیه‌گاه خانوادۀ وی بود. در عین حال، ادعای کسی را دربارۀ وجود پسر برای حسن باور دارند که نسبت به خانوادۀ او بیگانه و به خاطر ادعایش متهم بود؛ چرا که با ادعای بابیت امام غایب، منافع و مواهب فراوانی برای خود فراهم نمود و بر منصب والایی تکیه زد. آیا شایسته نیست در گفتار چنین کسی شک کرد و شهادتش را مردود شمرد؟

موضعگیری قاطع جعفر علیه تلاش‌های تشکیلات شیعه که می‏کوشیدند برای حسن فرزندی دست و پا کنند، موجب شد شیعیان وی را سخت تحت فشار قرار دهند؛ تا جایی که او را به «جعفر کذّاب» لقب دادند [۸۶۱]و از قول امامان گذشته روایاتی غیبی جعل کردند که از آیندۀ جعفر و اقداماتش سخن می‏گفت؛ مثلاً این روایت را به امام سجاد نسبت داده‏اند: «گویی جعفر کذاب را می‌بینم که طغیانگران زمانش را وادار می‏کند در مورد ولی ‌الله غایب تفتیش کنند؛ زیرا وی از ولادت آن پسر، بی‏خبر بوده و بر قتلش مشتاق است؛ چون در میراث پدرش طمع می‌ورزد تا آن‌را به ناحق بگیرد» [۸۶۲]. در این روایت، آنها جعفر را متهم کرده‏اند که به خاطر طمع‏ورزی به میراث برادرش، ولادت مهدی را انکار کرده است؛ و حقا که «کافر همه را به کیشِ خود پندارد»؛ زیرا سازندگان این روایات که برای حسن ادعای پسر می‏کردند و خود را نمایندۀ آن امام غایب موهوم می‏دانستند، قصدی نداشتند مگر چپاول ثروت‌های سرشاری که به نام خمس و نذورات از مردم می‏گرفتند. این روایت ساختگی متناقض است؛ زیرا ادعا می‏کند جعفر از ولادت فرزندِ برادرش خبر نداشته و سپس می‏گوید وی بر کشتن برادرزاده‏اش مشتاق بوده است. چگونه ممکن است جعفر مشتاق قتل پسری باشد که حتی از تولدش خبر نداشته است؟ آنان در حالی ادعای پیروی از اهل‏بیت را دارند که از عثمان بن سعید دفاع می‌کنند و جعفر را دروغگو می‏خوانند.

جعفر تنها عضو خانوادۀ رضا نبود که این ادعا را انکار می‏کرد. از روایات شیعه چنین برمی‏آید که خانوادۀ آن نوزاد خیالی و پسرعموهایش هم تولد چنین کسی را انکار کرده‏اند. کتاب‌های شیعه از اسحاق بن یعقوب [۸۶۳]چنین روایت می‏کنند: «از محمد بن عثمان عمری [۸۶۴]خواستم که نامه‏ای از طرف من به امام برساند؛ در آن شبهاتی که برایم به وجود آمده بود ذکر کرده بودم. [جواب آن نامه] بعداً با امضای مولای‌مان صاحب الزمان [۸۶۵]برگشت که نوشته بود: "آنچه در مورد انکارکنندگان من ـ از جمله خانواده‏ام و عموزاده‌هایم‏ـ نوشته‏ای، خدا تو را هدایت کند، بدان که بین خداوندأو بین هیچ کسی خویشاوندی نیست؛ و هرکس مرا انکار کند، از من نیست و راه او، راه فرزندِ نوح÷است؛ اما راه عمویم ـ جعفرـ و پسرش، راه برادران یوسف است ...» [۸۶۶]. این روایت، صراحتاً دلالت می‌کند که خانوادۀ حسن عسکری و برادرزاده‌های حسن، وجود چنین پسری را تکذیب می‏کردند و اینکه ادعای وجود این شخص توسط اشخاصی خارج از خانواده و اقوام حسن مطرح شده است. حال خود قضاوت کنید کدامیک به حقیقت نزدیک‏تراست؟ آیا باید بزرگان اهل‏بیت دروغگو تلقی شوند و سخن کسی را راست پنداشت که در دین و علم و نَسب، هیچ منزلت و اصالتی ندارد؟

شیعه گاهی در توجیه انکارِ صریح خانواده و اقوام حسن ادعا می‏کردند که آنها به خاطر حفظ جان مهدی، وجود او را مخفی می‏کردند؛ اما نامه‏های که ادعا می‏شود غایب موهوم نوشته است، بر انکار واقعی آنان دلالت می‏کند، نه انکار ظاهری و مصلحتی؛ زیرا وی حکم صادر نموده که آنها همچون پسر نوح÷کافرند، [و او این سخن را صراحتاً علیه ایشان می‏گوید] زیرا بین خدا و هیچکس دیگر، خویشاوندی نیست. این در حالی است که مذهب شیعه بر این اساس استوار است که خویشاوندی ائمه با رسول خداجچنین جایگاه و مقامی به آنها بخشیده است.

حدیث‏سازان و شیوخ شیعه ناگاه به جعفر حمله بردند، او را «کذاب» لقب دادند و به هر عیب و نقصی متهم کردند و این خود نشان آشکاری است از انکار حقیقی مهدی از سوی خانوادۀ حسن عسکری. به همین دلیل است که مدعیان غیبت و نیابت، صراحتاً کینه و خشم شدید خود را نسبت به خانوادۀ مهدی و عموزاده‌هایش بیان می‏کردند و در روایت‌های‌شان به سرزنش و تقبیح آنها می‏پرداختند. علت این برخورد تشکیلات شیعه با خانوادۀ حسن، این بود که موضعگیری ناهماهنگ آنها در آن برهۀ حساس، روی افکار عمومی جامعه بسیار تأثیرگذار بود؛ به ویژه در شرایطی که تمام شیعیان ـ جز تعداد اندکی ـ در مورد صحت این ادعا شک کرده بودند. علاوه بر همۀ اینها خود حسن عسکری که این فرزند را به او نسبت داده‏اند، چنین موضوعی را نفی کرده ‏است؛ زیرا در بیماری قبل از وفات، به مادرش وصیت کرده و تجدیدنظر در موقوفات و صدقاتش را به او موکول نموده بود و افراد برجستۀ دولت و گواهان را بر آن وصیت شاهد قرار داد؛ چنان‌که کلینی [۸۶۷]، ابن‏بابویه [۸۶۸]و طوسی [۸۶۹]نیز آن‌را روایت کرده‌اند. اگر او فرزندی داشت که امام مسلمین بود و آن ویژگی‌ها و توانایی‌های کامل و خارق‏العاده را داشت، قطعاً او را وکیل و وصی خود می‏کرد؛ چون کسی که درحال غیبت، حاکم امت اسلام و امان بشریت و تمام هستی باشد، از نظارت بر موقوفات و صدقات پدرش عاجز نیست. پس وقتی حسن عسکری چنین کاری نکرده، بدین علت بوده که اصلاً فرزندی نداشته است.

این گواهی عملی حسن، از تعلیق طوسی بی‏نصیب نمانده و وی معتقد است که حسن این کار را با هدف پنهان کردن تولد پسرش و مخفی کردن وی از حاکمِ وقت انجام داده است [۸۷۰]. این سخن طوسی، ادعایی بدون برهان است و قطعاً با این کار حسن، باطل بودن وجود مهدی و نتایج و حواشی آن [همچون غیبت، نیابت و ولایت فقیه] ثابت می‌شود.

تا اینجا گواهی اهل‏سنت، اکثر فرقه‏های شیعه، بزرگان اهل‏بیت و خانوادۀ آل ابی‏طالب، خود حسن عسکری و برادرش ـ جعفرـ را بیان داشتیم و دیدیم که همۀ آنها ادعای وجود فرزند حسن عسکری را تکذیب می‏کنند؛ دقیقاً به همان شکلی که ادعای بابیت غریبه‌ها را در مورد دیدار با مهدی و ارتباط با او قبول ندارند؛ چه رسد به زندگی چنین شخصی برای صدها سال که با وجود آن همه عمر طولانی، هنوز هم کسی جا و مکانش را نمی‌داند و هیچ فرد موثقی از او خبر نمی‌آورد. و چنان‌که ابوالحسن رضا می‌گوید اگر خداوند متعال عمر کسی را چنین طولانی می‌کرد که مردم به او چنین نیاز داشته باشند، قطعا عمر رسول خدا را طولانی می‌کرد. البته هر کسی می‏تواند به خاطر ترس یا دلایل دیگر، از دید ظالم مخفی شود؛ اما مدت پنهان شدنش موقت است و از دیدِ همگان مخفی نمی‌شود. سئوال اینجاست که چگونه مسئول طراز اولِ این امت، برای چنین مدتی مدیدی غایب می‌شود؟ آیا همۀ اینها دلیل روشنی نیست بر اینکه قصۀ غیبت، افسانه‌ای است ساخته و پرداختۀ کافرانِ سودجوی کینه‌توزی که اموال مردم را به یغما می‏برند؟

چنین به نظر می‏رسد که انگیزۀ ادعای مهدویت و غیبت ـ همچون خلافت و امامت ـ مادی و سیاسی باشد. رغبت و علاقۀ شدید به تصرف اموال شیعیان و تلاش برای براندازی خلافت، دو هدف اساسی اختراع این اندیشه بوده است. مال و ثروت، در رأس تمام توجیهات شیعی و اساس تمام اختلافات آنهاست و شواهد این ادعا در کتاب‌های اثناعشریه موجود است و ما پیش‌تر به آن پرداختیم. طرح اندیشۀ امام مخفی، تشکیلات شیعه را از اهل‏بیت نجات داد و رهبری این جریان انحرافی را به دست جاعلان سپرد. آنها برای رسیدن به این هدف، تفکر و تحقیق چندانی نکردند و زحمت زیادی نکشیدند؛ زیرا این اعتقاد در آیین زرتشت وجود داشت و الگوی مناسبی برای تقلید و نسخه‏برداری بود؛ چون زرتشتی‌ها نیز ادعا می‏کردند که نجات‏بخشِ غایب و ماندگاری دارند که در انتظار ظهورش هستند و این مهدی زرتشتی، آنان را هدایت خواهد نمود و خوشبختی جاودان نصیب‌شان خواهد کرد.

[۸۴۵] ابوالمحاسن الواسطى، المناظرة بين أهل السنة و الرافضة: برگه ۵۹ (نسخه خطی). [۸۴۶] منهاج السنة: ۴/۲۱۳. [۸۴۷] بنگرید به: همان: ۲/۱۶۴. [۸۴۸] همانجا. [۸۴۹] همان: ۱/۳۰؛ المنتقى: ص۳۱؛ رسالة رأس الحسین: ص۶. [۸۵۰] وی در زمان خلافت «المعتمد علی الله بن متوکل» مأمور جمع‌آوری مالیات در شهر قم بود (اصول الكافى: ۱/۵۰۳، إكمال الدین: ص۳۹). [۸۵۱] أصول الكافى: ۱/۵۰۵؛ إكمال الدین: ص۴۱ و ۴۲. [۸۵۲] المقالات و الفرق: ص۱۰۲ تا ۱۱۶؛ فرق الشیعة: ص۹۶ تا ۱۱۲. [۸۵۳] المقالات و الفرق: ص۱۱۴ و ۱۱۵؛ فرق الشیعة: ص۱۰۳ و ۱۰۴. [۸۵۴] تاریخ الطبرى: ۱۳/۲۶ و ۲۷، چاپخانه الحسینیة. [۸۵۵] محب‌‌الدین الخطیب در تعلیق بر المنتقى: ص۱۷۳. [۸۵۶] الصواعق المحرقة: ص۱۶۸. [۸۵۷] طوسى، الغيبة: ص۷۵. [۸۵۸] سفینة البحار: ص۱۶۲. [۸۵۹] طوسی، الغيبة: ص۷۵. [۸۶۰] باز هم باید از همین جناب شیخ و همفکرانش پرسید: آیا عمه حکیمه ـ دختر محمد بن علی ـ هم معصوم بوده که سخن شاخدار و عجیبش را دربارۀ افسانۀ تولد و غیبت اَبَرانسانی به نام مهدی، بی‏‌چون و چرا می‏پذیرید؟ آیا خبرِ واحد دربارۀ موضوعی با این اهمیت، آن هم از زبان پیرزنی فرتوت و غیرمعصوم، شک شما را برنمی‏انگیزد؟ یا اینکه سیل ثروت‌های بادآورده‏ای که از کیسۀ شیعیان بی‏خبر ربوده‏اید چشم عقل و گوش جان‌تان را بسته است؟ وای از روزی که پرده‏ها برافتد! (مصحح) [۸۶۱] ابن‏بابویه، إكمال‌الدين: ص۳۱۲؛ سفینة البحار: ۱/۱۶۲؛ أصول الكافى: ۱/۵۰۴؛ مقتبس الأثر: ۱۴/۳۱۴. جعفر بن محمد، جعفر صادق است؛ در مقابل، جعفر برادر حسن عسکری را «كاذب» یا «كذاب» لقب دادند (مقتبس الأثر: ۱۴/۳۱۴). اطلاق لقب «صادق» به جعفر بن محمد [امام ششم شیعه] و مشخص کردن او با آن لقب در بین نزدیکانش، کار شیعیانی بود که می‌خواستند از جعفر بن علی [برادر حسن عسکری] به خاطر انکارِ مهدویت انتقام بگیرند. [۸۶۲] إكمال‌الدين: ص۳۱۲؛ سفينة البحار: ۱/۱۶۲. [۸۶۳] ملاحظه کنید این نام‌ها یهودی است. [۸۶۴] باب دومِ مهدی. [۸۶۵] او چطور متوجه شد که نامه به خط صاحب الزمان است؟ به فرض محال وجود مهدی، خط‌ها شبیه به هم هستند و کسی که نامه‌ها و نوشته‌های مهدی را امضا می‌کرد، معصوم نبود؛ چه بسا وی به خاطر مصالح و منافع خود، نامه‌ها را دستکاری کرده باشد. به علاوه، کسی که این سند را از محمد بن عثمان نقل کرده، یهودی بوده است. [۸۶۶] إكمال‌الدين: ص۴۵۱؛ الإحتجاج: ۲/۲۸۳؛ سفينة البحار: ۱/۱۶۳؛ مقتبس الأثر: ۱۴/۳۱۶. [۸۶۷] اصول الكافى: ۱/۵۰۵. [۸۶۸] إكمال ‌الدين: ص۴۲. [۸۶۹] الغيبة: ص۷۵. [۸۷۰] همانجا.