نقد عقیدۀ غیبت و مهدویت در اندیشه شیعه
تمام فرقههای مسلمین در مورد تولد و وجود مهدی غایب، با اثناعشریه مخالفند، چه رسد به بلوغ، رشد، امامت، عصمت و مَهدی [= هدایتشده] بودنِ او. شیعیان برای اثبات هیچکدام از این موارد نمیتوانند برهان واضح و قاطعی ارائه نمایند [۸۴۵]. بنابراین اهلسنت تنها به مقتضای نصوص شرعی، حقایق تاریخی و دلایل عقلی، اثبات میکنند که موضوع غیبتِ مهدی چیزی جز خواب و خیال نیست؛ زیرا نه عینیت دارد نه اثر، نه با حس شناخته شده نه با خبر، نه کسی در دین از آن سود میبرد نه در دنیا؛ بلکه بر عکس، با اعتقاد به وجود او، شر و فسادی پدیدار میگردد که فقط خدا میداند و بس [۸۴۶].
نَسبشناسان و مورخان تأیید کردهاند که حسن بن علی عسکریسفرزندی نداشت [۸۴۷]؛ حال آنکه شیوخ شیعه مدعیاند مهدی بعد از مرگ پدرش، درحالیکه دو سال یا پنج سال سن داشت ـ در این مورد اختلاف دارند ـ وارد زیرزمینی [در سامرا] شد و از آن تاریخ به بعد ـ علیرغم کودکی و پنهان بودنش ـ امام مسلمانان شد. این در حالی است که بر اساس حکم خداوند متعال که با قرآن و سنت نبوی و اجماع مسلمین ثابت شده، این کودک یتیم ـ به فرض وجودشـ باید تحت نظارت و سرپرستی یکی از خویشاوندان باشد و از اموال [و ارثیهاش] نگهداری کند تا وقتی که آثار رشد عقلی در او مشاهده گردد. چگونه کسی که [به خاطر عدم بلوغ عقلی] میتوان در مورد بدن و مالش حکم حَجر صادر کرد، ممکن است امام معصوم همۀ مسلمانان باشد، چنانکه ایمان کسی بدون اعتقاد به او کامل نشود؟ [۸۴۸]اگر در طول آن مدت طولانی بمیرد یا گم شود چه؟ اگر شوهرِ زنی برای مدتی مفقود الاثر باشد، حاکم یا ولیّ حاضرش میتواند او را به ازدواج کسی دیگر درآورد، تا مصلحت زن با غیبت سرپرستش ضایع نگردد؛ پس چرا مصلحت یک امت در طول زمان با [غیبتِ] این امامِ مفقود، ضایع میگردد؟ [۸۴۹]
صرفنظر از موضعگیری اهلسنت در مورد مهدی شیعه و غیبتش، کسی که در نصوص مهدویت و غیبت در کتابهای معتبر اثناعشری تأمل کند، نکتهای بسیار مهم نظرش را جلب میکند و آن اینکه این ادعا نزد خود شیعه هم جز در دوران اخیر پذیرفته نبوده و آن وقتی بود که ادعاهای شیعه در ترویج این اندیشه جدی شد، تفکر بابیت لغو گردید و به واسطۀ آن موضوع غیبت به وجود آمد. و بر این اساس است که شیخ نعمانی که یکی از معاصرین غیبت صغری بود، ثابت کرده که شیعیان ـ جز تعداد اندکیـ در مورد غیبت شک و تردید دارند؛ چون نشانههای تردیدشان روشن بود و دلیل محکمی بر آن داشتند؛ زیرا به اعتراف خودشان، حسن عسکری در حالی وفات یافت که اثری از وجود فرزند در خانوادهاش نبود و میراثش را بین برادر و همسرش تقسیم کردند.
در برخی از کتابهای شیعه از احمد بن عبدالله بن خاقان [۸۵۰]چنین روایت شده است: «وقتی در سال دویست و شصت حسن عسکری وفات یافت، کسی که چنین دید فریاد میکشید: "ابنالرضا مُرد". حاکم کسی را به منزلش فرستاد که آنجا را تفتیش کند و [مأموران] بر تمام اشیاء مهر زدند و به دنبال فرزندش گشتند و زنانی آوردند که بارداری را تشخیص دهند. آنها نزد کنیزانش رفتند و به ایشان نگاه کردند؛ یکی گفت: "کنیزی اینجاست که شاید حامله باشد". او را در اتاقی سکونت دادند و زنانی را برای مراقبت از او گماشتند؛ آنگاه به کارهای مربوط به جنازه پرداختند ... وقتی از این کار فارغ شدند، حاکم کسی را نزد ابوعیسی بن متوکل فرستاد تا بر او نماز میت بخواند. هنگامی که ابوعیسی به او نزدیک شد، پرده از صورتش برداشت و به علویان و عباسیان از بنیهاشم و سرداران لشکر و کاتبان نشان داد؛ سپس گفت: "این حسن بن علی بن محمد رضا در بستر خوابش وفات یافت. خادمان امیرالمؤمنین و افراد مورد اعتمادش نزد او حاضر شدهاند ..." سپس بر او نماز خواند ... پس از نماز، [مأمورانِ]حاکم و مردم دیگر شروع به جستجو برای یافتن فرزند او کردند. آنان همۀ خانهها را تفتیش نمودند و تقسیم ارث را متوقف کردند. کسانی که مسئول مراقبت از کنیزک بودند، پیوسته چشم از او برنداشتند تا اینکه معلوم شد فرزندی در کار نیست. وقتی که عدم حاملگی به اثبات رسید، ارث را بین مادر و برادرش ـ جعفرـ تقسیم کردند» [۸۵۱].
ملاحظه میکنید که شیوخ اثناعشری، این روایت را برای ابطال گفتۀ شیعیانی نقل میکنند که بر امامت حسن عسکری توقف نموده و وفات او را انکار کردهاند. با این همه، در خلال این بحث، باطل بودن ادعای وجود فرزند به خوبی روشن میشود؛ زیرا خانوادۀ حسن عسکری و نگهبانان منزل و شخص حاکم، حقیقت امر را به طور علنی و شفاف بررسی کردند؛ پس اعتقاد شیعه در این مورد باطل است. برای همین است که قمی، نوبختی و دیگر بزرگان شیعه اقرار کردهاند که شیعه بعد از وفات حسن عسکری به فرقههای متعددی پراکنده شدند که اکثرشان اصل وجود فرزند حسن را انکار کردند [۸۵۲]. حتی برخی از آنها گفتند: «ما به هر صورتِ ممکن به جستجوی فرزند پرداختهایم. اگر جایز بود که ادعا کنیم حسن فرزندی داشته که مخفی است، طرح این ادعا در مورد هر مرده دیگری نیز جایز بود؛ حتی اگر فرزندی نداشته باشد؛ در مورد رسول خداجهم جایز بود ادعا شود پسری از خود به جا گذاشته که نبی و رسول است، چون خبر وفات حسن بدون داشتن فرزند، مانند خبری است که میگوید پیامبرجپسری نداشته است؛ بنابراین ادعای فرزند برای حسن عسکری هم باطل است» [۸۵۳].
بنده معتقدم آخوندهای شیعه به خاطر همین حقیقت، مجبور به جعل احادیثی شدند که از جمله ملزومات و شروط [اعتقاد] به مهدی منتظَر را حاملگی و تولد پنهانیِ او قرار دهند. این کار آنها تلاشی بود برای گذار از مرحلهای که نزدیک بود دروغ شیعه را فاش کند. علاوه بر انکارِ غیبت از سوی بسیاری از شیعیان، اهلبیت نیز در این مورد موضعگیری صریح و قاطعی داشتند و این امر، از جمله قویترین دلایل بر بطلان این ادعاست. در تاریخ طبری در بخش حوادث سال ۳۰۲ هجری آمده است که مردی در زمان خلیفه المقتدر بالله ادعا کرد که محمد بن حسن بن علی بن موسی بن جعفر است. خلیفه دستور داد بزرگان خاندان ابیطالب حاضر شوند؛ به ویژه نقیب الطالبین ـ احمد بن عبدالصمد معروف به ابنطومار. او به خلیفه گفت: «حسن فرزندی نداشت». بنیهاشم از ادعای آن مرد فریاد کشیدند و غوغایی به پا کردند و گفتند: «واجب است این شخص را در بین مردم شهر بگردانند و به شدیدترین عذاب مجازات کنند». پس وی را بر شتری سوار کردند و روزهای ترویه و عرفه در موسم حج گرداندند؛ سپس او را در زندان مصریها در قسمت غربی به بند کشیدند [۸۵۴].
این گواهی، از طرف بنیهاشم ـ و در رأس آنها ابنطومارـ بسیار مهم بود؛ زیرا وی نماینده و بزرگ علویان بود و نسبت به ثبت زاد و ولد آن خانواده در سند رسمی بسیار اهمیت میداد [۸۵۵]. دیگر جنبۀ اهمیت این شهادت، نزدیک بودن زمان آن با دوران غیبت صغری بود که شیادان و دغلکاران ادعای وجود پسربچه را مطرح نموده و خود را نمایندۀ او میدانستند و بسیاری از بزرگان شیعه ادعای بابیت او را داشتند. علاوه بر شهادت ابن طومار، نزدیکترین شخص به حسن عسکری، یعنی برادرش ـ جعفرـ نیز تأکید میکرد که حسن در حالی وفات یافته که نسل و فرزندی از خود به یادگار نگذاشته است [۸۵۶]. علمای شیعه ضمن اعتراف به این حقیقت، نقل میکنند که جعفر کنیزکهای برادرش را حبس نمود تا ثابت شد که حامله نیستند [۸۵۷]. وی با هرکس که چنین ادعایی میکرد، به شدت برخورد مینمود و از او به حکومت اسلامی شکایت میبرد که توطئهای در سر میپروراند [۸۵۸]. با وجود این، طوسی معتقد است که این انکارِ جعفر «از جمله شبهاتی نیست که کسی بدان اعتماد کند؛ زیرا همگان اتفاقنظر دارند که جعفر از عصمتی چون عصمت پیامبران برخوردار نبوده است؛ پس انکار حق یا ادعای باطل از سوی او غیرممکن نیست؛ و ممکن است دچار خطا و اشتباه بشود» [۸۵۹]. شیخ طوسی انکار جعفر را نمیپذیرد؛ چون غیرمعصوم است؛ ولی همین ـ به اصطلاح ـ شیخ الطائفه و دیگر همفکرانش از اثناعشریه، سخن عثمان بن سعید را در مورد اثبات پسر برای حسن میپذیرند و ادعایش را دربارۀ بابیت قبول دارند؛ درحالیکه عثمان هم معصوم نبوده است. آیا این تناقض نیست؟ [۸۶۰]شیوخ شیعه در حالی جعفر را تکذیب میکنند که او برادر حسن عسکری و از سلالۀ اهلبیت و پس از وفات حسن، تکیهگاه خانوادۀ وی بود. در عین حال، ادعای کسی را دربارۀ وجود پسر برای حسن باور دارند که نسبت به خانوادۀ او بیگانه و به خاطر ادعایش متهم بود؛ چرا که با ادعای بابیت امام غایب، منافع و مواهب فراوانی برای خود فراهم نمود و بر منصب والایی تکیه زد. آیا شایسته نیست در گفتار چنین کسی شک کرد و شهادتش را مردود شمرد؟
موضعگیری قاطع جعفر علیه تلاشهای تشکیلات شیعه که میکوشیدند برای حسن فرزندی دست و پا کنند، موجب شد شیعیان وی را سخت تحت فشار قرار دهند؛ تا جایی که او را به «جعفر کذّاب» لقب دادند [۸۶۱]و از قول امامان گذشته روایاتی غیبی جعل کردند که از آیندۀ جعفر و اقداماتش سخن میگفت؛ مثلاً این روایت را به امام سجاد نسبت دادهاند: «گویی جعفر کذاب را میبینم که طغیانگران زمانش را وادار میکند در مورد ولی الله غایب تفتیش کنند؛ زیرا وی از ولادت آن پسر، بیخبر بوده و بر قتلش مشتاق است؛ چون در میراث پدرش طمع میورزد تا آنرا به ناحق بگیرد» [۸۶۲]. در این روایت، آنها جعفر را متهم کردهاند که به خاطر طمعورزی به میراث برادرش، ولادت مهدی را انکار کرده است؛ و حقا که «کافر همه را به کیشِ خود پندارد»؛ زیرا سازندگان این روایات که برای حسن ادعای پسر میکردند و خود را نمایندۀ آن امام غایب موهوم میدانستند، قصدی نداشتند مگر چپاول ثروتهای سرشاری که به نام خمس و نذورات از مردم میگرفتند. این روایت ساختگی متناقض است؛ زیرا ادعا میکند جعفر از ولادت فرزندِ برادرش خبر نداشته و سپس میگوید وی بر کشتن برادرزادهاش مشتاق بوده است. چگونه ممکن است جعفر مشتاق قتل پسری باشد که حتی از تولدش خبر نداشته است؟ آنان در حالی ادعای پیروی از اهلبیت را دارند که از عثمان بن سعید دفاع میکنند و جعفر را دروغگو میخوانند.
جعفر تنها عضو خانوادۀ رضا نبود که این ادعا را انکار میکرد. از روایات شیعه چنین برمیآید که خانوادۀ آن نوزاد خیالی و پسرعموهایش هم تولد چنین کسی را انکار کردهاند. کتابهای شیعه از اسحاق بن یعقوب [۸۶۳]چنین روایت میکنند: «از محمد بن عثمان عمری [۸۶۴]خواستم که نامهای از طرف من به امام برساند؛ در آن شبهاتی که برایم به وجود آمده بود ذکر کرده بودم. [جواب آن نامه] بعداً با امضای مولایمان صاحب الزمان [۸۶۵]برگشت که نوشته بود: "آنچه در مورد انکارکنندگان من ـ از جمله خانوادهام و عموزادههایمـ نوشتهای، خدا تو را هدایت کند، بدان که بین خداوندأو بین هیچ کسی خویشاوندی نیست؛ و هرکس مرا انکار کند، از من نیست و راه او، راه فرزندِ نوح÷است؛ اما راه عمویم ـ جعفرـ و پسرش، راه برادران یوسف است ...» [۸۶۶]. این روایت، صراحتاً دلالت میکند که خانوادۀ حسن عسکری و برادرزادههای حسن، وجود چنین پسری را تکذیب میکردند و اینکه ادعای وجود این شخص توسط اشخاصی خارج از خانواده و اقوام حسن مطرح شده است. حال خود قضاوت کنید کدامیک به حقیقت نزدیکتراست؟ آیا باید بزرگان اهلبیت دروغگو تلقی شوند و سخن کسی را راست پنداشت که در دین و علم و نَسب، هیچ منزلت و اصالتی ندارد؟
شیعه گاهی در توجیه انکارِ صریح خانواده و اقوام حسن ادعا میکردند که آنها به خاطر حفظ جان مهدی، وجود او را مخفی میکردند؛ اما نامههای که ادعا میشود غایب موهوم نوشته است، بر انکار واقعی آنان دلالت میکند، نه انکار ظاهری و مصلحتی؛ زیرا وی حکم صادر نموده که آنها همچون پسر نوح÷کافرند، [و او این سخن را صراحتاً علیه ایشان میگوید] زیرا بین خدا و هیچکس دیگر، خویشاوندی نیست. این در حالی است که مذهب شیعه بر این اساس استوار است که خویشاوندی ائمه با رسول خداجچنین جایگاه و مقامی به آنها بخشیده است.
حدیثسازان و شیوخ شیعه ناگاه به جعفر حمله بردند، او را «کذاب» لقب دادند و به هر عیب و نقصی متهم کردند و این خود نشان آشکاری است از انکار حقیقی مهدی از سوی خانوادۀ حسن عسکری. به همین دلیل است که مدعیان غیبت و نیابت، صراحتاً کینه و خشم شدید خود را نسبت به خانوادۀ مهدی و عموزادههایش بیان میکردند و در روایتهایشان به سرزنش و تقبیح آنها میپرداختند. علت این برخورد تشکیلات شیعه با خانوادۀ حسن، این بود که موضعگیری ناهماهنگ آنها در آن برهۀ حساس، روی افکار عمومی جامعه بسیار تأثیرگذار بود؛ به ویژه در شرایطی که تمام شیعیان ـ جز تعداد اندکی ـ در مورد صحت این ادعا شک کرده بودند. علاوه بر همۀ اینها خود حسن عسکری که این فرزند را به او نسبت دادهاند، چنین موضوعی را نفی کرده است؛ زیرا در بیماری قبل از وفات، به مادرش وصیت کرده و تجدیدنظر در موقوفات و صدقاتش را به او موکول نموده بود و افراد برجستۀ دولت و گواهان را بر آن وصیت شاهد قرار داد؛ چنانکه کلینی [۸۶۷]، ابنبابویه [۸۶۸]و طوسی [۸۶۹]نیز آنرا روایت کردهاند. اگر او فرزندی داشت که امام مسلمین بود و آن ویژگیها و تواناییهای کامل و خارقالعاده را داشت، قطعاً او را وکیل و وصی خود میکرد؛ چون کسی که درحال غیبت، حاکم امت اسلام و امان بشریت و تمام هستی باشد، از نظارت بر موقوفات و صدقات پدرش عاجز نیست. پس وقتی حسن عسکری چنین کاری نکرده، بدین علت بوده که اصلاً فرزندی نداشته است.
این گواهی عملی حسن، از تعلیق طوسی بینصیب نمانده و وی معتقد است که حسن این کار را با هدف پنهان کردن تولد پسرش و مخفی کردن وی از حاکمِ وقت انجام داده است [۸۷۰]. این سخن طوسی، ادعایی بدون برهان است و قطعاً با این کار حسن، باطل بودن وجود مهدی و نتایج و حواشی آن [همچون غیبت، نیابت و ولایت فقیه] ثابت میشود.
تا اینجا گواهی اهلسنت، اکثر فرقههای شیعه، بزرگان اهلبیت و خانوادۀ آل ابیطالب، خود حسن عسکری و برادرش ـ جعفرـ را بیان داشتیم و دیدیم که همۀ آنها ادعای وجود فرزند حسن عسکری را تکذیب میکنند؛ دقیقاً به همان شکلی که ادعای بابیت غریبهها را در مورد دیدار با مهدی و ارتباط با او قبول ندارند؛ چه رسد به زندگی چنین شخصی برای صدها سال که با وجود آن همه عمر طولانی، هنوز هم کسی جا و مکانش را نمیداند و هیچ فرد موثقی از او خبر نمیآورد. و چنانکه ابوالحسن رضا میگوید اگر خداوند متعال عمر کسی را چنین طولانی میکرد که مردم به او چنین نیاز داشته باشند، قطعا عمر رسول خدا را طولانی میکرد. البته هر کسی میتواند به خاطر ترس یا دلایل دیگر، از دید ظالم مخفی شود؛ اما مدت پنهان شدنش موقت است و از دیدِ همگان مخفی نمیشود. سئوال اینجاست که چگونه مسئول طراز اولِ این امت، برای چنین مدتی مدیدی غایب میشود؟ آیا همۀ اینها دلیل روشنی نیست بر اینکه قصۀ غیبت، افسانهای است ساخته و پرداختۀ کافرانِ سودجوی کینهتوزی که اموال مردم را به یغما میبرند؟
چنین به نظر میرسد که انگیزۀ ادعای مهدویت و غیبت ـ همچون خلافت و امامت ـ مادی و سیاسی باشد. رغبت و علاقۀ شدید به تصرف اموال شیعیان و تلاش برای براندازی خلافت، دو هدف اساسی اختراع این اندیشه بوده است. مال و ثروت، در رأس تمام توجیهات شیعی و اساس تمام اختلافات آنهاست و شواهد این ادعا در کتابهای اثناعشریه موجود است و ما پیشتر به آن پرداختیم. طرح اندیشۀ امام مخفی، تشکیلات شیعه را از اهلبیت نجات داد و رهبری این جریان انحرافی را به دست جاعلان سپرد. آنها برای رسیدن به این هدف، تفکر و تحقیق چندانی نکردند و زحمت زیادی نکشیدند؛ زیرا این اعتقاد در آیین زرتشت وجود داشت و الگوی مناسبی برای تقلید و نسخهبرداری بود؛ چون زرتشتیها نیز ادعا میکردند که نجاتبخشِ غایب و ماندگاری دارند که در انتظار ظهورش هستند و این مهدی زرتشتی، آنان را هدایت خواهد نمود و خوشبختی جاودان نصیبشان خواهد کرد.
[۸۴۵] ابوالمحاسن الواسطى، المناظرة بين أهل السنة و الرافضة: برگه ۵۹ (نسخه خطی). [۸۴۶] منهاج السنة: ۴/۲۱۳. [۸۴۷] بنگرید به: همان: ۲/۱۶۴. [۸۴۸] همانجا. [۸۴۹] همان: ۱/۳۰؛ المنتقى: ص۳۱؛ رسالة رأس الحسین: ص۶. [۸۵۰] وی در زمان خلافت «المعتمد علی الله بن متوکل» مأمور جمعآوری مالیات در شهر قم بود (اصول الكافى: ۱/۵۰۳، إكمال الدین: ص۳۹). [۸۵۱] أصول الكافى: ۱/۵۰۵؛ إكمال الدین: ص۴۱ و ۴۲. [۸۵۲] المقالات و الفرق: ص۱۰۲ تا ۱۱۶؛ فرق الشیعة: ص۹۶ تا ۱۱۲. [۸۵۳] المقالات و الفرق: ص۱۱۴ و ۱۱۵؛ فرق الشیعة: ص۱۰۳ و ۱۰۴. [۸۵۴] تاریخ الطبرى: ۱۳/۲۶ و ۲۷، چاپخانه الحسینیة. [۸۵۵] محبالدین الخطیب در تعلیق بر المنتقى: ص۱۷۳. [۸۵۶] الصواعق المحرقة: ص۱۶۸. [۸۵۷] طوسى، الغيبة: ص۷۵. [۸۵۸] سفینة البحار: ص۱۶۲. [۸۵۹] طوسی، الغيبة: ص۷۵. [۸۶۰] باز هم باید از همین جناب شیخ و همفکرانش پرسید: آیا عمه حکیمه ـ دختر محمد بن علی ـ هم معصوم بوده که سخن شاخدار و عجیبش را دربارۀ افسانۀ تولد و غیبت اَبَرانسانی به نام مهدی، بیچون و چرا میپذیرید؟ آیا خبرِ واحد دربارۀ موضوعی با این اهمیت، آن هم از زبان پیرزنی فرتوت و غیرمعصوم، شک شما را برنمیانگیزد؟ یا اینکه سیل ثروتهای بادآوردهای که از کیسۀ شیعیان بیخبر ربودهاید چشم عقل و گوش جانتان را بسته است؟ وای از روزی که پردهها برافتد! (مصحح) [۸۶۱] ابنبابویه، إكمالالدين: ص۳۱۲؛ سفینة البحار: ۱/۱۶۲؛ أصول الكافى: ۱/۵۰۴؛ مقتبس الأثر: ۱۴/۳۱۴. جعفر بن محمد، جعفر صادق است؛ در مقابل، جعفر برادر حسن عسکری را «كاذب» یا «كذاب» لقب دادند (مقتبس الأثر: ۱۴/۳۱۴). اطلاق لقب «صادق» به جعفر بن محمد [امام ششم شیعه] و مشخص کردن او با آن لقب در بین نزدیکانش، کار شیعیانی بود که میخواستند از جعفر بن علی [برادر حسن عسکری] به خاطر انکارِ مهدویت انتقام بگیرند. [۸۶۲] إكمالالدين: ص۳۱۲؛ سفينة البحار: ۱/۱۶۲. [۸۶۳] ملاحظه کنید این نامها یهودی است. [۸۶۴] باب دومِ مهدی. [۸۶۵] او چطور متوجه شد که نامه به خط صاحب الزمان است؟ به فرض محال وجود مهدی، خطها شبیه به هم هستند و کسی که نامهها و نوشتههای مهدی را امضا میکرد، معصوم نبود؛ چه بسا وی به خاطر مصالح و منافع خود، نامهها را دستکاری کرده باشد. به علاوه، کسی که این سند را از محمد بن عثمان نقل کرده، یهودی بوده است. [۸۶۶] إكمالالدين: ص۴۵۱؛ الإحتجاج: ۲/۲۸۳؛ سفينة البحار: ۱/۱۶۳؛ مقتبس الأثر: ۱۴/۳۱۶. [۸۶۷] اصول الكافى: ۱/۵۰۵. [۸۶۸] إكمال الدين: ص۴۲. [۸۶۹] الغيبة: ص۷۵. [۸۷۰] همانجا.