استقامت در برابر سختیها
جرجی زیدان (١٨٦١-١٩١٤م) نویسنده و روزنامهنگار مسیحی لبنانی، نوشته است: «همین که قریش از آن اقدامات خود سودی ندیدند، به آزار مسلمانان پرداختند. مسلمانان با بردباری رنج میکشیدند و همین که کار سخت شد و مسلمانان بیش از اندازه مورد عذاب و توهین واقع شدند، پیغمبر دستور داد، مسلمانانی که قوم و قبیله ندارند تا در پناهش باشند، از مکه به حبشه بروند؛ از این رو هشتاد و سه نفر با عدهای زن و بچه به حبشه رفتند و این هجرت، هجرت نخستین اسلام به شمار میآید. بدیهی است که این مسافرت در آن زمان بسیار دشوار بوده است، زیرا مهاجرین میبایست از بیابانهای خشک و دریا بگذرند و با زن و بچه، این سختیها را پشت سر بنهند و همین اقدام آنان بهترین گواه است که پیروان پیغمبر به پیشوای خود ایمان کامل داشتند و به دستور او رنج سفر را بر خود هموار میساختند.
اینک جای آن دارد که آنچه دربارهی دعوت اسلام پس از مطالعات بسیار به نظر ما رسیده است، برای خوانندگان شرح دهیم:
پارهای از نویسندگان غیر مسلمان، پنداشتهاند که پیغمبری برای ریاست و دنیاداری به این کار مهم دست زد، ولی ما معتقدیم که این پندار، بیپایه و مایه است، زیرا تاریخ دعوت اسلام گواهی میدهد که پیامبر از روی کمال خلوص و ایمان و بدون هیچ نظر دنیوی به دعوت مبادرت کرد.
پیغمبر اسلام به نبوت خود ایمان و اطمینان قطعی داشت و بطور قطع میدانست که از جانب خداوند به دعوت مردم برانگیخته شده است و اگر این ایمان، قطعی و کامل نبود، نمیتوانست آن همه رنج و آزار را تحمل کند، زیرا حضرت رسول پیش از دعوت، به واسطهی زناشویی با خدیجه از جاه و مقام و ثروت برخوردار بود و مردم، دوستش داشته و به او احترام میگذاشتند و زندگانی آسودهای میگذراند و برعکس، پس از دعوت، دچار رنج بسیار شد؛ تا آن اندازه که به خاطر او، مردم مکه با بنی هاشم از در ستیز وارد شدند و چون او هم از بنی هاشم بود، مکیان میان خود پیمانی بسته و در درون کعبه نهادند و به موجب آن، متعهد شدند که با بنی هاشم (اقوام پیغمبر) داد و ستد نکنند و از آنان دختر نگیرند و به آنان دختر ندهند. بنی هاشم در اثر این پیمان، مدت سه سال شهر مکه را ترک کرده و به کوهها و غارها پناه بردند و اگر هم به مکه میرفتند، پنهانی میرفتند و فقط کسانی آشکارا در مکه آمد و شد میکردند که همچون ابولهب (عموی پیغمبر) با محمد دشمنی سخت داشتند.
شاید پارهای تصور میکنند که استقامت پیغمبر اسلام بر دعوت خود، به واسطهی پشتیبانی ابوطالب، بیش از پیش در دعوت خود پابرجا ماند. ابوطالب و خدیجه، سه سال پیش از هجرت درگذشتند و پس از مرگِ آنان، کار بر رسول اکرم ج دشوار شد و قریشیان از هرسو بر وی تاختند؛ به ویژه ابولهب و حکم بن عاص و عتبة بن ابی معیط. همسایگان پیامبر زیادتر از سایرین او را آزار میدادند و غالباً هنگام نماز، شکمبه بر سر و رویش میریختند و خوراکش را آلوده میساختند.
پیغمبر از مکه به طایف رفت، تا مگر در آنجا یار و یاوری بیابد، ولی در آنجا نیز چیزی جز دشنام و آزار ندید، تا آنجا که مردم طایف دستهای از نادانان و اراذل خود را مأمور کردند که با پیامبر بستیزند و در ملأعام مسخرهاش کنند. همینکه پیغمبر از آنان کناره میگرفت و به گوشهای پناه میبرد، عدهای میآمدند و دوباره فرومایگان را به از سرگیری آزارهایشان تشویق میکردند.
پیغمبر تمام این رنجها را به جان میخرید و دعوت خود را ادامه میداد و فقط نزد خدای خویش از نادانی مردم شکوه میکرد.
حضرت رسول از طایف به مکه برگشت و دشمنان خویش را بدتر از سابق دید؛ به گونهای که هرکس از دور و نزدیک با او به ستیزه برمیخاست و تهدیدش میکرد. پیغمبر با ارادهای ثابت و محکم بر این مصیبتها صبر میکرد، درحالیکه یقین داشت که اگر از دعوت خود دست بردارد، با او همه نوع همراهی و مهربانی خواهد شد؛ ولی دست از دعوت خود برنداشت، چون به نبوتش ایمان کامل داشت و میدانست که از جانب خداوند به این مأموریت برگزیده شده است.
همینکه پیغمبر از مسلمانشدن نزدیکان و اقوام خود نومید شد، در موسم حج بر سر راه مسافران حاضر میشد و آنان را به اسلام دعوت میکرد و در آنجا هم از تعرض مصون نبود و به ویژه عمویش ابولهب میان سخنانش میدوید و میگفت: «ای مسافران! سخن برادرزادهی مرا گوش مدهید! او میگوید: از لات و عزی (نام دو بت) دست بکشید و گمراهیهای تازهاش را بپذیرید، زنهار! از محمد مشنوید!»
البته این اعتراضات، از تصمیم و ارادهی پیامبر نمیکاست و بطور مرتب، مسافران و حجاج را به دین اسلام میخواند»[٣٢٤].
[٣٢٤]- تاریخ تمدن اسلام، ٢٣- ٢٤.