فرجام سخن
ای رحمت عالمین، رحمت از تست
عصیان از ما، چنان که عصمت از تست
لطفی بکن و روی مگردان از ما
چون پشتی عاصیان امت از تست[٤٢٨]
اینک پس از سپریشدن سدهها، گوهر درج نبوت و اختر برج فتوت، حبیب خاص رب العالمین، حضرت محمد امین ج، دیگر در نظر غربیان، بتی که «ماهومت»[٤٢٩] مینامیدند؛ نیست. دیگر آن شخص نیست که بخاطر ضدیت و دشمنی با حضرت مسیح در جهنم زندانی است. اکنون نمیگویند: که کاردینالی بود که چون به مقام پاپی نرسید، آموزههایی بنیان نهاد تا به اهداف خود – که کشورگشایی و سلطنت بود- برسد.
آنان هماکنون اعتراف میکنند که محمد ج مصلحی بزرگ، نابغهی تاریخ، فرمانروای دادگستر، انسانی به تمام معنی و پیشوایی بزرگوار بود[٤٣٠]، هرگز گامی به سوی باطل برنداشت، شور آفرید و طرحی نو در عالم انداخت، از انسانهایی راهزن، دزد، بدکار و... مردمانی تربیت کرد که امانتدار، پارسا و معتمد بودند و جانی تازه در کالبد مردهی انسانیت دمید.
امروز دانشمندانی غربی از کارها و نوشتههای مغرضانهی نیاکان خود بر ضد اسلام، محمد ج و قرآن شرمگیناند که روح آزادگی خود را به بهای ناچیز فروخته و موجبات سرافکندگی آیندگان خود را فراهم ساختهاند.
محمد ج کشتی نجات انسانیت از گردابهای مرگبار فساد اخلاق و عقیده و چشمهسار زلالی بود که تشنگان وادی توحید و یکتاپرستی از آن نوشیدند و عطش خویش را فرو نشاندند.
در این عصر پرفتنه و آشوب که بنابه گفتهی برنارد شاو بیش از هر زمان دیگر به رهنمودهای پیامبر نیاز داریم، لازم است که تمامی نویسندگان، علما، اندیشمندان و مؤسسات اسلامی، چه در جهان اسلام و چه در فراسوی مرزهای آن، در معرفی هرچه بیشتر و بهتر پیامبر بکوشند، غبار از سیمای درخشانش بزدایند و عامهی مسلمانان را با منطق و واقعگرایی قانع کنند که سیره و اخلاق آن حضرت بهترین سرمشق و الگوی ایدهآل برای به سامانرساندن زندگی فردی، اجتماعی و... آنان است و خشنودی و رضایت پروردگار نیز در همین نفهته است.
صد هزاران آفرین ذوالجلال
بر روان پاک آن نیکو خصال[٤٣١]
«درودی بر او باد که سَفَره کرام از شرح آن قصور نماینده و بررهی [٤٣٢] عظام از حمل آن فتور، گزیدهای را که ایجاد ممکنات به سبب محبت او بود و ابداع موجودات بوسیلهی مودت او.
ای مهر تو واسطه جهان را
عشق تو وسیله انس و جان را
نعمت تو چه گفت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک[٤٣٣]
بل تحیتی که نسیم سحری را به لطایف جان بخشد و گلبرگ طری[٤٣٤] را به نظافت روان، نثار روضهی سیدی که گل سیراب، نشانهی عرق رخسار او بود و سنبل پرتاب نمونهای از گیسوی مشکبار او؛ غنچهی جمال و گلغونهی[٤٣٥] «انا خیرالبشر»[٤٣٦] دیده و نرگس نظر او سرمۀ «مازاغ البصر»[٤٣٧] کشیده، چنان که در وصف آن است:
ای رخ خوب تو از گل طبقی
گل ز شرم رخ خوبت عرقی
از سر زلف تو سنبل تاری
به ز سنبل سر زلف آری[٤٣٨]
گشت، سراوان، ١٢/١٠/١٣٨٥ خورشیدی
امیر عبدالستار حسینبُر
[٤٢٨]- مختارنامه عطار، ٢٠.
[٤٢٩]- Mahomet ماهوم و ماهون نیز نوشتهاند.
[٤٣٠]- با الهام از سخنان نویسندۀ بزرگ روسی تولستوی.
[٤٣١]- اسرارالشهود، ٧.
[٤٣٢]- نیکوکاران.
[٤٣٣]- اگر تو نمیبودی کاینات را نمیآفریدم.
[٤٣٤]- تازه و نو.
[٤٣٥]- گلغونه: گلگونه، رنگی است که زنان بر رو مالند و در یکی از کتب طبیه به نظر آمده که گلگونه دوای مرکب است، از سیند و رو سفیده و شحم حنظل و روغن یاسمین که برای جلا و صفای رنگ رو بر چهره مالند و بعد از نیم ساعتی به آب گرم بشویند. (غیاث اللغات، ٧٤١)
[٤٣٦]- من بهترین مردمان هستم.
[٤٣٧]- دیدۀ او خیره نشد.
[٤٣٨]- روضه خلد، ٣.