اسلام
عقاید دینی که [حضرت] محمد ترسیم میکرد، بوسیلهی وی «اسلام» خوانده شد که عبارت بود از: ورود به حالت تسلیم. با این وصف، این عقاید فقط برای معدودی از همشهریان و شماری از منسوبان وی، همچون پسر عمویش علی و یک تن از سرشناسان شهر به نام ابوبکر – که به خردمندی و نکتهسنجی مشهور بود – و شماری از بردگان، پذیرفتنی آمد و شمار زیادی از مکیان، از این دعوت جدید تاثیری نگرفتند و به هنگامی که پیامبر شروع به دعوت و موعظه میکرد، دوست داشتند به سخنان قصهپردازی توجه کنند که داستانهایی از پهلوانان ایران برایشان نقل میکرد!
اما پیغمبر، بیهیچ تزلزل و تردید، تأیید و تأکید میکرد که پیام وی وحی الهی است. اندک اندک شمار مؤمنان وی فزونی گرفت و تنی چند از افرادی که اصل و نسب عالی داشتند. به وی پیوستند. از آن جمله بود: عثمان [بن عفان س] که مردی توانگر بود و عمر [بن خطاب س] که مردی بود فعال و بااراده. خویشان [حضرت] محمد دو دسته شدند؛ ابوطالب عمو و مربی وی و پدر علی، وظیفهای را که جایگاه وی در حمایت از برادرزادهی یتیم خویش در مقابل آزار مکیان برعهدهاش میگذاشت، با سماجت و نجابت تمام ادا کرد. با این همه، عموی دیگرش به شدت با وی به ستیز برخاسته و به همین واسطه در یکی از نخستین سورههای قرآن به «ابولهب» ملقب شد[٣٦١]. اما تمام مخالفتهای پنهانی و آشکار این شخص و حتی یک تحریم موقت[٣٦٢] که بر خانوادهی پیامبر تحمیل شد و آنان را در مضیقهای سخت افکند، فایده نبخشید؛ نه پیروان پیغمبر جدید را از بین برد و نه اکثریت مکیان به دیانت وی گرویدند.
ضربهی سهمگینی که در سال ٦١٩م بر پیغمبر وارد آمد نخست درگذشت همسر وفادارش خدیجه و سپس ابوطالب بود، یکی اندک زمانی بعد از دیگری. هرچند خانوادهاش باز از حمایتش دست نکشیدند، اما وضع وی به گونهای محسوس دشوارتر شد؛ بطوری که شماری از پیروانش – که عثمان دامادش از آن جمله بود – به امر وی به حبشه مهاجرت کردند.
در این حال شهر مدینه (که در آن زمان «یثرب» خوانده میشد و در ٢٥٠ مایلی شمال مکه واقع شده بود) به سبب اختلافات بین دو قبیلهی متخاصم اوس و خزرج از یک سو و تصادم بین این دو قبیله با سه قبیلهی یهودی دیگر مستقر در آنجا از دیگر سو، چنان گرفتار هرج و مرج و تفرقه شده بود که مصالحه میان آنان فقط با حکمیت کسی که اهل شهر نبود، امکان داشت. براین اساس فرستادگانی از شهر نزد [حضرت] محمد رفتند و او را به شهرشان دعوت کردند. پیغمبر با خوشحالی این فرصت را غنیمت شمرد و ابتدا پیروان خویش را بدانجا فرستاد و اقدامات احتیاطی به جا آورد و خود نیز به همراه یار معتمدش [ابوبکر] در سپتامبر ٦٢٢ م رهسپار یثرب شد و در آن شهر اقامت گزید، با این اقدام، قطع رابطه و قهر نهایی را با شهر زادگاه خویش اعلام کرد و بدین ترتیب، مهاجرت از مکه به مدینه انجام شد؛ واقعهای که «هجرت» خوانده شد و مسلمانان به درستی، آن را مبدأ تاریخ خویش قرار دادند. گاهشماری آنان، براساس یک تصمیم بعد از [حضرت] محمد، مبنی است بر حساب سالی که (چون در آن افزایش روز یا ماه به شمار ایام سال، مردود شمرده میشود) صرفاً قمری محسوب میشود و بدین جهت، گاه ده روز و گاه یازده روز از سال شمسی کوتاهتر است، چرا که ماهها در طی فصول جابهجا میشوند و سی و سه سال اسلامی بطور تقریب با سی و دو سال شمسی معادل میآید.
[٣٦١]- وی به خاطر زیبایی چهرهاش به «ابولهب» ملقب گشته بود.
[٣٦٢]- این تحریم، تا سه سال بطور انجامید که پیامبر ج به همراه خانواده و یارانش در این مدت در شعب ابیطالب زندگی به سر برد.