محمد صلی الله علیه وسلم از دیدگاه خاورشناسان

فهرست کتاب

تهمت دوم

تهمت دوم

در مورد تحصیل قدرت و به کاربردن آن، محمد فقط از موسی سرمشق گرفته و از او تقلید کرده است که: اگر موسایی که خودش شارع و ناشر قانون است به عنوان یک نفر راهنما، با قدرت یک نفر سردار قیام نکرده بود، نمی‌توانست فرزندان اسرائیل[٣٩٣] را از مصر نجات دهد و آنچه که مسلم و محقق است، این است که: برای طرح آن نقشه و موفقیتی که براساس آن به دست آورد، تاکنون کسی پیدا نشده که او را توبیخ کند، یا نسبتِ جاه‌طلبی به او بدهد؛ در صورتیکه بدون آن قدرت، نمی‌توانست رسالتی را که یهوه (خدای یهود) بر عهده‌اش نهاده بود، انجام دهد.

عربستان نیز دارای چنین موقعیتی بود که میان قبایل متعدد تقسیم شده بود و اغلب با یکدیگر در حال جنگ و جدال بودند. محمد برای اینکه همه‌ی آنان را به صورت جامعه‌ی واحدی درآورد و دینش را میان‌شان مستقر سازد، راه دیگری نداشت جز اینکه به عنوان راهنما و سردار آنان قیام کند و در هرحال، وضع به گونه‌ای بود که به کلی او را از تهمت جاه‌طلبی، مبرا و منزه نگاه می‌دارد.

اما عنوان (یا اصطلاح) فریب و مکر، یعنی کذب و جعلی که چنان بی‌دریغ و در حد افراط و مبالغه به دکترین (تعلیمات و فلسفه‌ی) محمد نسبت داده‌اند: باتوجه به این حقیقت که نخستین اصل دعوت او، یگانگی خدا است و این همان اصلی است که حضرت مسیح تبلیغ‌اش کرده است، به قدر کافی، نشانه‌ی عدالت و واقعیت (مدعای او) است.

اتهام مکر و فریب، هرچند ممکن است، درباره‌ی ادعای نبوتش گفته شده باشد، فعلاً مسلم است که محو بت‌پرستی و تأسیس پرستش خدای واحد، در میان ملتی که غرق در بت‌پرستی و به کلی بی‌خبر از خداپرستی بوده‌اند، پیامی بود در خور رسالت آسمانی، و نیز این نکته، محقق است که محمد در عربستان شالوده‌ی بنای یگانه‌پرستی را ریخت و قاطعانه بت‌پرستی را در آن کشور از بین برد و بعد از آن و با وصف‌گذشتن هزار و چند صد سال، به هیچ صورتی در آنجا بروز و ظهور نکرد، در صورتی که مسیحیان، به محض اینکه بت‌های نصب‌شده‌ی ایشان را از بین بردند، بازهم به بدعت و گمراهی متهم شدند[٣٩٤].

احکام محمد، جز منع و القای بت‌پرستی، هرجا دینش رواج یافت، عمل به وظایف اخلاقی را که عبارت از نظم و ترتیب عملیات و ارتباط اشخاص نسبت به یکدیگر است، الزام و اجبار می‌کند و در سراسر قرآن، اجرای این اوامر با شدت و حِدت شگفت و با تأکید تمام بر اجرای این اوامر توصیه شده است و این موضوعی است که مورد تصدیق بزرگ‌ترین دشمنان محمد واقع شده است.

در میان اشارات و کنایات و رموز عدیده‌ای که بر عادات و رسوم اعراب منطبق است، و در ضمن گفتن و نوشتن از آن لذت می‌برند، هیچ یک از دکترین‌های (آموزه‌ها و فلسفه‌ی) محمد، مبهم و پیچیده نیست و هیچ یک نیز به اندازه‌ی سفر شبانه‌ی (معراج) محمد، استهزا و طعن و طنز نویسندگان مسیحی را در پی نداشته است؛ ولی این منتقدان می‌بایست به خاطر می‌آوردند که چنان داستانی یک ذره باورنکردنی‌تر و نامعقول‌تر از داستان اغواشدن مسیح در بیابان بوسیله‌ی شیطان نیست[٣٩٥]. آنجایی که می‌گوید:

«دوباره شیطان، او (مسیح) را به بالاترین نقطۀ کوه می‌برد و تمام سلطنت‌های روی زمین و قدرت و شکوه آنان را به او نشان می‌دهد الخ...»

حقیقت این است که: سفر شبانه (معراج) کنایه و رمزی است که توضیح آن سهل است، با این بیان که:

تصور می‌شود که بُراق – که معنی‌اش برق است – چیزی باشد که سرعتش از جریان برق بیشتر است و نردبان نوری که جبرییل و او (محمد  ج) بدان وسیله به آسمان صعود کردند، تفکری بود که بوسیله‌ی آن از میان تمام آسمان‌ها تا عرش خدا عبور می‌کنیم و خروس عجیبی که شنیدن صدایش مسرت‌آور و لذت‌بخش بود و انسان هیچگاه صدای آن را نشنیده، یا به آن توجهی نکرده است، دعا و نماز مرد صالح است و همچنین بقیه‌ی مطالب و مضامین.

به علاوه، با کمال سادگی و بی‌طرفی این پرسش به میان می‌آید که:

موضوع مجاز و کنایه و استعاره‌ای که در سبک و روش خودشان دارند و غوامض را بدان‌ها حل می‌کنند، چرا مورد استفاده‌ی محمد نباشد؟ همانطور که در بیان داستان پیغمبری که نماینده‌ی خدای حقیقت است در تورات آمده است که خدا با یکی از ارواح خبیثه برای فریب‌دادن «اخاب» مشورت می‌کند؛ آنجا که می‌گوید:

«آنگاه خداوند فرمود: چه کسی می‌تواند اخاب را فریب دهد تا به راموت جلعاد حمله کند و همانجا کشته شود؟

هریک از فرشتگان نظری دادند، سرانجام روحی جلو آمد و به خداوند گفت: من این کار را می‌کنم!

خداوند پرسید: چگونه؟

روح گفت: من حرف‌های دروغ را در دهان [تمام] پیامبران می‌گذارم و اخاب را گمراه می‌کنم.

خداوند فرمود: تو می‌توانی او را فریب دهی، پس برو و چنین کن»[٣٩٦].

و باز در خصوص عهد جدید، به همان عذر باید متوسل شد؛ آنجا که مسیح می‌گوید: «او شراب است، راه است و راست»[٣٩٧].

و نیز آنجا که می‌گوید: «زنان و شراب، جسم و خون او هستند»[٣٩٨].

در اینصورت تقاضای عادلانه است که مسلمانان اجازه داشته باشند از اینگونه استعارات و مجازها برای حل مشکلات و مطالبی که در ظاهر نامفهوم هستند، بهره بگیرند وگرنه سبک و روش آنان مورد اتهام قرار خواهد گرفت و هیچ یک از آن موارد، آنقدر بزرگ یا خطرناک نیستند، همچون چیزی که تأسیس دکترینی (فلسفه‌ای) می‌کند که به موجب آن تعلیم داده می‌شود که یک تکه نان بوسیله‌ی ادای کلمات چندی که کشیش بر زبان می‌راند، به چیز دیگری، تبدیل و قلب ماهیت حاصل شود. بر این معنی که محمد می‌گوید: «دین تازه‌ای برای اعراب نیاورده، بلکه فقط برای این منظور قیام کرده است که همان دین کهن را که خداوند به ابراهیم وحی کرده و ابراهیم به اسماعیل، مؤسس ملت‌شان (اعراب) سپرده است، تبلیغ کند». اعتراض کرده‌اند و گفته‌اند محمد که در حقیقت و در عمل دین نوینی تأسیس کرده است و در نتیجه، گفته‌هایش مجعول است؛ ولی اگر این دین از آن جهت دین تازه‌ای است که در موضوع پرستش و تعیین وظایف اخلاقی با دین گذشته اختلاف دارد، می‌توان گفت که: بطور قطع و مسلم، نه دین موسی و نه دین عیسی مسیح و نه دین محمد، هیچکدام ادیان تازه‌ای نیستند؛ دین موسی جز تجدید و اجرای قوانین همان دینی که آدم و نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل بدان عقیده داشتند و برای پرستش خدای یگانه و عشق به او و اطاعت او از جان و دل و انجام همان وظایف اخلاقی که ضرورت جامعه‌‌ی بشری و نیز اراده‌ی خدا برعهده انسان نهاده بود، می‌کوشیدند چیز دیگری نیست. از اینجاست که عیسی مسیح به ما می‌گوید: خدا را بیشتر از همه چیز و همسایگان را همچون خودمان دوست بداریم.

این بود همه‌ی قانون و پیغمبران، یعنی موسی و سایر پیغمبران به بنی اسراییل دینی تعلیم دادند که از هر جهت عبارت بود از: عشق و پرستش یک خدای جاوید و لایزال و عشق و علاقه‌ی بی‌اندازه‌ی افراد نسبت به یکدیگر؛ بنابراین، فلسفه‌ی خود عیسی مسیح، چیز تازه‌ای نبود مگر همانی که موسی قبلاً تعلیم داده بود[٣٩٩]، فقط با این تفاوت که وظایف اخلاقی ما نسبت به یکدیگر بیشتر از سایرین، توصیه و تأکید شده بود و بدین وسیله نازل‌ترین و جاهل‌ترین افراد بشر می‌توانست راه معارضه‌ی با مفاسد اخلاقی را درک کند، چنان‌که آیه‌ی: «با دیگران همانطور رفتار کنید که انتظار دارید با شما رفتار کنند»، به وضوح نشان می‌دهد.

هنگام ظهور مسیح، یهودیان ساکن «جودیا» از لحاظ اخلاق، بی‌اندازه فاسد بودند و از سال‌ها پیش خودخواهی و خودپسندی جنون‌آمیزی در میان‌شان چه طبقه‌ی روحانیون و چه مردم عادی، رواج یافته بود. هیچ چیز جز حرص، آز، غارت، بی‌عدالتی و ظلم وجود نداشت و برای اینکه حقانیت‌شان را به صورت خشک و جامدی در رعایت پاره‌ای تشریفات و رسوم دینی حفظ کنند، روح واقعی آن را از دست داده بودند. هدف فعالیت مسیح و برنامه‌ی رسالت او آنگونه که پیدا است – همین بود که آن روح را زنده کند و تمام تعلیمات او آشکارا متوجه همین معنی است و با اندک توجهی روشن می‌شود که مسیحیت از ریشه و اساس، جز تجدید دین موسی نبود.

وظیفه‌ی محمد به نشر و اجرای تعلیمات اخلاقی منحصر نمی‌شد، بلکه می‌کوشید که اساس عبادت خدای یگانه را مستقر سازد؛ زیرا مردمی که محمد به حکم مقدرات در میان‌شان ظهور کرده بود، از هردو جهت گمراه بودند. بنابراین، هدف او این بود که دین اسماعیل، مؤسس ملتش (ملت عرب)، را از نو زنده کند و برای اثبات اینکه محمد وقتی که به اعراب می‌گفت، دین تازه‌ای تبلیغ نمی‌کند، بلکه برهمانی پای می‌فشرد که نیای بزرگ‌شان اسماعیل  ÷ سده‌ها پیش منتشر کرده بود، همین دلیل کافی است.

ما می‌پرسیم: آیا می‌توان باور کرد که آن مردی که چنان اصلاحات بزرگ و پایداری در کشورش ایجا کرد؛ در همان کشوری که مردم سده‌ها در منجلاب بت‌پرستی غوطه‌ور شده بودند و این آیین در زشت‌ترین شکل جایگزین یگانه‌پرستی شده بود و مردی که کشتن کودکان را در میان آنان از بین برد و استعمال مشروبات الکلی و قمار – دو منشاء انحطاط اخلاق – را منع کرد و تعدد زوجاتی را که وجود داشت و بدان عمل می‌کردند، در حد معینی محدود کرد و باز تکرار می‌کنم آیا می‌توان باور کرد که چنان مصلح بزرگ و غیوری، فریبکار باشد و سراسر زندگی‌اش صرف نفاق شده باشد؟

آیا می‌توان تصور کرد که رسالت الهی‌اش فقط اختراع و ابداع خودش بوده است و خودش هم می‌دانست که کذب است؟

خیر! هیچ چیز جز یک وجدان متکی بر حسن نیت نمی‌توانست محمد  ج را آنگونه ثابت، پایدار، بدون تردید و تزلزل رهبری کند، بدون اینکه از همان زمان نزول نخستین وحی‌ای که به خدیجه عرضه داشت، تا آخرین دقیقه‌ای که در کنار عایشه جان سپرد، خودش را در برابر دوستان نزدیک و اصحابش گم کرده باشد.

قطعاً یک مرد خوب و صدیق که اعتماد کامل به آفریننده‌اش دارد و اصلاحات زیادی در دین و در رفتار جمعی انجام می‌دهد، ابزار مستقیمی است در دست خدا و می‌توان گفت: از طرف خدا صاحب رسالت است.

بنابراین، محمد  ج بدون شک به رسالت خودش و مأموریتش از جانب خدا ایمان داشت و به عنوان پیغمبر خدا این تحول عظیم را – گو اینکه (به نظر بعضی) ناقص باشد – در کشورش ایجاد کرد. در اینصورت چرا محمد دست کم همچون سایر بندگان مؤمن خدا، بنده‌ای مؤمن شناخته نشود؟ و چرا باور نشود که در عصر خود و در کشور خودش، مبلغ حقیقت و صداقت بوده است، تا به افراد همنوع خودش وحدت و حقانیت خدای یگانه و آموزه‌های مدنی و اخلاقی مناسب با شرایط و متناسب با اوضاع و احوال‌شان را تعلیم دهد؟

نکته‌ی دیگر این است که: عقیده‌ی او درباره‌ی رسالتش، بی‌اساس نبود، زیرا در میان آن همه استهزا، مشقت و رنج، بدون تزلزل و تردید راهش را در پیش گرفت. هیچ تهدید و صدمه و آزاری نتوانست او را از نشر دعوت یگانگی و حقانیت خدا و تبلیغ پاک‌ترین و عالی‌ترین معانی اخلاقی‌ای که تا آن زمان سابقه نداشت، بازداد. او (محمد) طالب هیچ نوع قدرت دنیوی یا سیطر‌ه‌ی روحی نبود. تنها خواسته‌اش رعایت حس عفو، اغماض، تسامح، گذشت و فراهم‌شدن بستر برای ارشاد خلق در محیطی آزاد بود. او مردم را دعوت می‌کرد که با عدالت رفتار کنند و عاشق رحم و مروت باشند و در مقابل خدایشان تواضع در پیش بگیرند و به منظور تأیید این آموزه‌ها به همه وعده می‌داد که برای مردگان، اعم از ظالم و عادل، قیامتی خواهد بود. محمد را با پیروان فاسدش و از جمله با «تیمور» در اصفهان و «نادر» در دهلی و نیز با مردم بدبختی که در عصر ما قبرس و چیووس کاساند را خراب کردند مقایسه کنید!

ورود یک کشورگشای شرقی به کشوری، معمولاً تداعی‌کننده‌ی قتل و کشتار نظامی و غیر نظامی و افراد گناهکار و بی‌گناه است.

محمد[  ج] در انتقام‌گیری اشتباهاتی داشته است[٤٠٠]، ولی اغلب آنان قابل اغماض هستند، زیرا استثناهایی در این زمینه دیده می‌شود که در راه امنیت و نظم عمومی به کار رفته است. معبد خدا بواسطه‌ی وجود بت‌ها از قداست افتاده بود و او آمده بود تا آن را تطهیر کند. با بیان جملات بلند و زیبای: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ [الإسراء: ٨١]. سیصد و شصت بت را که در آن معبد مقدس نصب شده بود، یکی پس از دیگری در هم کوفت و با پایان‌یافتن مأموریتش، برخلاف دیگر کشورگشایان، شهری[٤٠١] که فتح کرده بود، برای خودش تخت و تاجی تهیه نکرد و در برابر معبدی[٤٠٢] که به نام خدا، آن را از صورت قبلی نجات داده بود، برای خودش و به نام خودش کاخی بر نیفراشت و شهر زیارتگاه دینش را ترک کرد تا با کسانی که در هنگام آزمایش همراهی‌اش کرده و پایداری به خرج داده بودند، زندگی کند. این نوع ظلم‌ها به که نسبت داده می‌شود؟ جواب آن آسان است، به کنستانتین که به دروغ، بزرگ نامیده شد. پس از مرگ مسیح  ÷ دو نوع دکترین (عقیده و فلسفه) مشخص و متمایز رواج یافت که نام مسیحیت به آن‌ها داده شده است: نوع اول، همانی است که بوسیله‌ی حواریون (بولس و یوحنا) معرفی و تبلیغ شد و نوع دوم بوسیله‌ی کنستانتین (قسطنطین). این امپراتور که تحت تأثیر عوامل سیاسی، به مسیحیت گرویده بود و به جهت ظلم و ستم‌هایش به حق به «نرون دوم» ملقب شده بود‌[٤٠٣]، در ٣٢٤ میلادی، بر شورای نیس[٤٠٤] مسلط شد و دکترین خدایی مسیح برای نخستین بار به وجود آمد.

درباره‌ی منازعات خونین و بی‌فایده‌ی مذهبی‌ای که جان هزاران مسیحی را گرفت و کسانی که می‌بایست همچون برادر و رفیق با یکدیگر زندگی کنند، در جریان آن مرتکب شدیدترین ستمگری‌ها شدند، سنت هیلاری که در آن زمان، یعنی در سدۀ چهارم می‌زیسته و کشیش بزرگ پراتیه که یکی از قدیم‌ترین پدران کلیسا بوده است، تاسف و عدم موافقت خود را با توبیخ و تعرض به شرح زیر ابراز می‌کنند:

«نکته‌ای است هم تأسف‌آور و هم خطرناک و آن عبارت است از اینکه همانطور که میان مردم، افکار و نظریات مختلف وجود دارد، به همان نسبت عقاید و ایمان مختلف نیز موجود است و به همان اندازه که منابع کفر و گمراهی وجود دارد، به همان نسبت نیز احتمال خبط و اشتباه می‌رود، زیرا مستبدانه ایجاد ایمان و عقیده می‌کنیم و به همان نحوه مستبدانه بیان و تقریر می‌کنیم! نه فقط هر سال، بلکه هر ماه برای توضیح و تقریر رموز و اسرار نامریی عقاید جدیدی وضع می‌کنیم! از آنچه داشتیم پشیمان می‌شویم و از آنانیکه پشیمان می‌شوند، دفاع می‌کنیم، اشخاصی را که از آنان دفاع کرده‌ایم، لعن و تکفیر می‌کنیم، با دکترین (عقیده‌ی فلسفی) دیگران را در وجود خودمان محکوم می‌کنیم، یا آنچه را خودمان داریم، و متقابلاً یکدیگر را تکه پاره می‌کنیم و خودمان باعث خرابی یکدیگر می‌شویم.

کنستانتین با نیرو و نفوذی که به وخیم‌ترین نتایج انجامید، در شورای نیس بر روحانیت مسلط شد و مصائبی که از آن سرچشمه گرفت، به شرح زیر خلاصه می‌شود:

کشتارها و خرابکاری‌های نه فقره جنگ‌های صلیبی بر ضدّ ترکان بی‌گناه (غیر مهاجم) در طول دویست سال که در ضمن آن جان میلیون‌ها نفر از بین رفت، با کشتارهای «آناباتیست‌ها»[٤٠٥] قربانی‌های «لوتران‌ها»[٤٠٦]، با نیست‌ها از روخانه‌ی رن تا منت‌های بخش شمالی کشتارهای «سنت بارتولومیو» در فرانسه و چهل سال جنگ و زد و خورد و کشتار در فاصله‌ی بین زمان «فرانسیس» و ورودِ «هانری چهارم» (١٥٥٣-١٦١٠م) به پاریس. قتل عام‌های محاکم تفتیش عقاید از این لحاظ بیشتر ایجاد نفرت و انزجار می‌کند که از مجرای قانون و به نام قانون مرتکب آن فجایع شدند! و بیست سال منازعات پاپ‌ها با پاپ‌ها، بیشاپ‌ها بر ضد بیشاپ‌ها، مسموم‌کردن و کشتارها، غارت‌ها و رسوایی‌های[٤٠٧] ظالمانۀ بیشتر از دوازده پاپ که به درجات از «نرون» و «کالی‌گولا»[٤٠٨] از هرنوع جنایتی بیشتر مرتکب شدند، معایب و بدبختی و بالاخره برای بستن این لیست موحش و مدهش کشتار دوازده میلیون سکنه‌ی عالم جدید (آمریکا).

با کمال اطمینان باید اعتراف کرد که چنان جنگ‌های مهیب و فجیع و بلکه یک رشته جنگ‌های متوالی دینی برای چهارده سده، جز میان مسیحیان، در جای دیگر وجود نداشت! و هیچگاه مللی که داغ باطله‌ی کفر بر آنان زده شده است، یک قطره‌ی خون به بهانه‌ی دین و به دلیل مذهب نریخته‌اند. مسیو «ژوریو» می‌گوید:

«حقیقت را آزادانه و بی‌پرده بگوییم: سلاطین فرانسه، به تقلید از مسلمانان نهال مسیحیت را در سرزمین «فربزون‌ها» و «ساکسون‌ها» غرس کردند و نظیر همان «والانس» و «آبشیرانس» که جرأت کرده بودند پاپ را محکوم کنند، به کار برده شد! و همین روش در عالم جدید (امریکا) اعمال شد. از مجموع این جریانات به وضوح معلوم می‌شود که محمد را به جهت تبلیغ دینش بوسیله‌ی قدرت، یعنی عدم رعایت عفو و اغماض و تسامح در خصوص دیگران، نمی‌توان ملامت کرد؛ زیرا (محمد) می‌تواند ادعا کند که اگر اعمال قدرت در ذات خود خطا باشد، هیچگاه نمی‌تواند از طریق مشروع و قانونی مورد استفاده قرار گیرد؛ ولی شما از سده‌ی چهارم تا امروز از آن استفاده کرده‌اید! و با این حال مدعی هستید که اصلاً مرتکب این نوع اعمال نشده‌اید و آنچه انجام داده‌اید، خیلی بجا و مناسب بوده است! بنابراین، باید اقرار کنید که این طریق، یا این وسایل در ذات خود، باطل نیستند و در نتیجه در سال‌های نخست فعالیتم می‌توانستم از آن استفاده کنم؛ زیرا ادعای اینکه یک موضوعی که در سده‌ی اول گناه و جنایت بوده است، در سده‌ی چهارم، حق و عدالت شناخته شود، باطل است؛ یا مطلبی که در سده‌ی چهارم حق شناخته می‌شود، بایستی در سده اول، حق باشد، بیهوده است. ممکن است ادعا شود که در سده‌ی چهارم خدا قوانین تازه‌ای وضع کرده است! مسلمانان مطابق دین‌شان مجازند که برای مبارزه با سایر ادیان، از قدرت و شدت عمل استفاده کنند و برای سده‌ها این کار را کرده‌اند، اما مسیحیان جز تبلیغ و دعوت، حکیمی ندارند و با این حال، در ادوار گذشته با آتش و شمشیر، غیر مسیحیان را نابوده کرده‌اند!»

روح عفو، اغماض و تسامح اسلامی، در برابر تعصب مسیحیت به شیوه‌ی مطلوبی به قلم مورخ معروف گیبون به شرح زیر ترسیم شده است:

«جنگ‌های مسلمانان بوسیله‌ی پیغمبر تجویز شده بود[٤٠٩]، ولی خلفا در میان آموزه‌ها و سرمشق‌های زندگانی وی، درس‌هایی از عفو، اغماض و تسامح برگزیدند و نتیجه این شد که مشرکان تقریباً خود به خود خلع سلاح شدند. عربستان، معبد محمد و دارایی و ارثیه‌ی خدایی او شناخته می‌شد، ولی به سایر ملل روی زمین با مراقبت و علاقه‌ی کم‌تری می‌نگریست.

مشرکان و بت‌پرستانی که نامش را نمی‌دانستند، به نام شرع و قانون طرد می‌شدند، اما یک سیاست عاقلانه‌ای تعهدات عدالت را تهیه کرد و پس از اندکی اعمال خارج از عفو، اغماض و تسامح، از جانب فاتحان مسلمان هندوستان به بتکده‌های این کشور پر جمعیت، آزادی داده شد. شاگردان ابراهیم، موسی و مسیح با رعایت صلح و صفا و براساس قداست دعوت شدند که وحی کامل‌تر محمد را بپذیرند، ولی اگر ترجیح می‌دادند که یک جزیه‌ی معتدلی پرداخت کنند، از آزادی وجدان و عبادت براساس دین خود، برخوردار می‌شدند.

در میدان جنگ جریمه‌ی زندگی‌های محبوسین همین بود که مسلمان شوند و زنان ناگزیر بودند که به دین اربابان‌شان بگروند، نتیجه‌ی تعلیم و تربیت اولاد اسیران، به تدریج نسل جدیدی به وجود آمد، ولی میلیون‌ها نومسلمان آفریقایی و آسیایی که دسته‌های انبوه مومنان را تشکیل می‌دادند. بیشتر از روی میل و رغبت، عقیده و ایمان‌شان را به خدای یگانه اعلام می‌کردند، تا از روی اجبار. با تکرار یک جمله[٤١٠] و از دست‌دادن غلفه[٤١١] رعیت یا غلام و اسیر یا جانی، در یک آن، رفیق و هم‌سطح سردار فاتح مسلمان و در تمام حق و حقوق با او مساوی می‌شد. هر گناهش بخشیده می‌شد و[٤١٢] هرنوع تعهدی از بین می‌رفت و نذور و تعهداتی که اشخاص قبلاً برعهده می‌گرفتند که با عزوبت زیست کنند (یعنی افرادی می‌کوشیدند که ازدواج نکنند) مبدل به توجه و عنایت به طبیعت گردید. اشخاصی که در صعومه‌ها و دیرها به خواب رفته بودند، با شنیدن صدای کرنای اعراب بیدار شدند و در میان تشنج و اضطراب جهان، هر فردی از افراد جامعه‌ی جدید به سطح طبیعی لیاقت و رشدی که داشت، ترقی می‌کرد».

برای تأیید صحت نظریه‌ی این مورخ درباره‌ی اخلاص تسامح و مدارای محمد  ج سند عمومی ذیل تحریر می‌شود:

این سند از تألیفی به نام «بیان و توضیحی از شرق و سایر کشورها»[٤١٣] به قلم ریچارد پوکوک» بیشاپ (کشیش بزرگ) میث که در سال ١٧٤٣ منتشر شده است و در جلد اول، صفحه‌ی ٢٦٨ ثبت است، استخراج می‌شود. اخلاق عالی مؤلف از لحاظ تقوا، معنویت، بینش و دانش، مدرکی است کافی برای اعتبار این سند که به شرح زیر نقل می‌شود:

[٣٩٣]- حضرت یعقوب  ÷. (مؤلف)

[٣٩٤]- بدین طریق که ایرین معروف، ملکۀ شرق، عیال لیؤا، ملقب به بت‌شکن که قبل از وفات شوهرش به عنوان نایب السلطنۀ پسرش قسطنطین منصوب شده بود، دستور داد که چشم‌های این پسر را از حدقه درآوردند. و آن وقت بر تخت سلطنت جلوس کرد و در سال ٧٨٧م مجلس شورای نیس را دعوت کرد و بوسیلۀ این مجلس از نو پرستش صورت‌ها (نفوش) رسمیت یافت. (دیون پورت)

[٣٩٥]- نک: انجیل متی، فصل ٤، آیۀ ٨؛ انجیل مرقس، فصل اول، آیۀ ١٣؛ انجیل لوقا، فصل ٤، آیه‌های ٥-٦.

[٣٩٦]- اول پادشاهان، فصل ٢٢، آیات ٢٠- ٢٢.

[٣٩٧]- انجیل یوحنا، فصل ١٤، آیۀ ٦.

[٣٩٨]- انجیل متی، فصل ٢٦، آیات ٢٦- ٢٨؛ انجیل مرقس، فصل ١٤، آیات ٢٢-٢٥؛ انجیل لوقا، فصل ٢٢ آیات ١٧- ٢٠؛ اول قرنتیان، فصل ١١، آیات ٢٣- ٢٧.

[٣٩٩]- در انجیل متی، فصل ٥، آییه ١٧ سخن عیسی  ÷ چنین آمده است: «فکر نکنید که من آمده‌ام تا تورات و نوشته‌های پیامبران را منسوخ نمایم، نیامده‌ام تا منسوخ کنم، بلکه تا به کمال برسانم».

[٤٠٠]- متأسفانه مؤلف از نظر یک اروپایی در این خصوص قضاوت کرده است. (مترجم)

[٤٠١]- شهر مکه مکرمه که در سال هشتم هجری فتح شد. (مؤلف)

[٤٠٢]- خانۀ کعبه در شهر مکه. (مؤلف)

[٤٠٣]- «نرون» عیالش را در آب جوش انداخت. پسرش کریسپوس (Crispus) را محکوم به مرگ کرد، دو شوهر دو خواهرش «کنستانیتا» و «اناستاسیا» را به قتل رساند. پدر زنش «ماکزی میلیان هرکولس» را کشت. خواهرزاده‌اش پسر «کنستانیتا» که پسر دوازده ساله‌ای بود، با افراد دیگری که روابط خانوادگی دورتری با او داشتند، مقتول کرد. در میان مقتولین مردی بود به نام «سوپاتور» که یکی از رهبران بت‌پرستان بود، و گناه این مرد آن بود که اجازه قتل پدر زن «کنستانتین» را نداد! به هرحال ایشان اولین امپراطور مسیحی هستند. (دیون پورت)

[٤٠٤]- سنهودش، یا شورای نیقیه (Consultation denicee) گردهمایی سنهودش یکم در شهر نیقیه بر پا شد که در آن (٢٠٤٨) اسقف فراهم آمدند. کنستانتین از این میان (٣١٨) اسقف برگزید که یک دل و یک زبان بودند و باهم ناسازگاری نداشتند. (مؤلف)

[٤٠٥]- بالغ بر پانصد نفر صاحب درجه و مقام و ده هزار نفر از طبقه پایین فقط در پاریس نابود شدند، غیر از چندین هزار نفر افرادی که در ایالات کشته شدند. پاپ آن وقت «گریگوری» سیزدهم، نه فقط به کلیۀ اشخاصی که در کشتار مداخله داشتند، آزادی تام و تمام بخشید، بلکه حکم کرد که برای این حادثه جشن عمومی بگیرند و مراسم جشن باشکوه و تشریفات مجللی برگزار شد. بالاتر از همه اینکه گستاخی و جسارت این جانشین مسیح (!) به مرحله‌ای از بی‌شرمی رسیده بود که دستور داد به افتخار این عملیات مدالی تهیه کردند که در یک طرف آنصورت خودش نقش شده بود (؟) و در طرف دیگر آن تمثالی از فرشتۀ عذاب و تخریب، و روی آن این عبارت نقش شده بود که: کشتار هوکنت‌ها! (دیون پورت)

[٤٠٦]- مطابق تخمین «لیورنت» که تاریخ انگیزیسیون را نوشته است، روی هم رفته عدد قربانی‌هایی که از سال ١٤٨٨ تا سال ١٨٠٨ در این راه نابود و سوخته شدند ٣٤٠٢٤ نفر بود. همان قدرت برای غرس این نهال در شمال به کار رفت. عین همین وسایل در مقابل طبقات و اقوام دیگر. (دیون پورت)

[٤٠٧]- در سال ١٦٢٧ پاپ اوریان هشتم. فتوای معروفی صادر کرد به نام (Damini in Caena) و ضمن آن کلیۀ اشخاصی را که جسارت کند و به شورای دیگری در آینده متوسل شوند و برعلیه فتواها و دستورهای پاپ اعظم تصمیم بگیرند، تکفیر کرد. کلیۀ امرا و شاهزادگانی که به خود جرأت بدهند و بدون اجازۀ پاپ مالیاتی وضع کنند، کسانی که با ترک‌ها [=مسلمانان] و سایر کفار عهدنامۀ اتفاق منعقد کنند و همچنین کسانی که برای خطاها و صدماتی که از دربار رم بر آن‌ها وارد می‌شود، به محاکم عرفی و قضاوت عادی شکایت کنند، مشمول عنوان تکفیر شدند. اینجاست که باید پرسید: آیا محمد یا هیچ یک از جانشینان او چنین قدرت پردامنه‌ای را به خود گرفتند؟ (دیون پورت)

[٤٠٨]- Caligula

[٤٠٩]- نکته بسیار مهم و جالب دربارۀ جنگ‌های دوران رسالت که قطعاً جنبۀ دفاع داشت و ناگزیر از معارضه مشرکین و جهودها بود و بالاخره چنان انقلاب عظیم و تحول‌ریشه دارای را ایجاد کرد. مطابق تحقیق دانشمندان تعداد کلیۀ کشته‌ها (از دو طرف) بالغ بر هزار و کسری بیشتر نبود! (سعیدی)

[٤١٠]- منظور از این جمله، لا اله الا الله است. (سعیدی)

[٤١١]- یعنی ختنه‌کردن. (سعیدی)

[٤١٢]- آری، چنین است؛ زیرا پیغمبر فرمود: «الاسلام یجب ما قبله» یعنی: «اسلام هر گناه و آلودگی قبلی را تصفیه و تطهیر می‌کند.

[٤١٣]- Adescription of the east and orther countries.