موهومات و خرافات را به نام ولایت نیاورید
دوستی و ولایت حضرت امیر اولاد طاهرین او را ما و همۀ مسلمین قبول دارند، امّا به بهانۀ ولایت نباید دکّانها باز کرد و مانند مدّاحان سدّ راه دین شد، آن یکی میگوید برو درس ولایت بخوان، دیگری میگوید مکتب ولایت، دفتر ولایت، قوّۀ ولایت، جهان ولایت، نور ولایت، منشور ولایت، کتاب ولایت، با قوّۀ ولایت چنین کرد. کسی نیست به اینان بگوید مگر ولایت قوّه دارد، آسمان دارد؟ دیگری میگوید شراب ولایت، میولایت، ریسمان ولایت، مانند شاعران که میگویند دفتر عشق، مکتب عشق، آسمان عشق، راز عشق، کوچه عشق، شهر عشق درس عشق، هفت شهر عشق را عطّار گشت تو بیا دنبال آن در کوه و دشت، دیوانۀ عشق، آتش عشق، اسرار عشق، وادی عشق و... و... و... کسی نیست بگوید این چه بازیها و چه دکّانهائی است؟ ملّتی که به دنبال عقل و کار و صنعت نرود به دنبال چنین موهوماتی میبرندش. آیا درس ولایت مکتب آن کجا است؟ آیا بهتر از قرآن مکتبی پیدا شده؟ آیا خانقاه صوفیان که دم از ولایت میزنند مکتب ولایت است در حالیکه در آن خبری از اسلام نیست؟ آیا دیوان و دفتر شاعران و مدّاحان که فرموده: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤﴾[الشعراء: ۲۲۴]، دفتر ولایت است؟ آیا این قافیهسازی که هر کفر و شرکی را در بر دارد از ولایت است؟ کسی میگفت: بمن گفتند بیا درس ولایت بخوان، گفتم شما که خوانده برای من بگوئید، گفت خیلی خوب بشو، علی÷فرمود: «أنا أصغر من ربي بسنتين»یعنی من دو سال از خدا کوچکترم، گوید گفتم مدرک این خبر کجا است؟ گفت نمیدانم ولی چون راجع به ولایت است دیگر مدرک نمیخواهد، گفتم من چنین مکتبی را که خدای پیرتر از علی دارد نمیخواهم و بدرد من نمیخورد، به درد کسی میخورد که دکّانی باز کند. دیگری از اهل علم و امام مسجد بود میگفت من در مسجدم دو ماه درس ولایت در اطراف یک کلمه گفتم و بحث کردم، نویسنده عرض کردم آن کلمه چه بود؟ گفت کلام حضرت علی÷که فرمود أنا نقطه تحت باء بسم الله. عرض کردم مدرک این جمله کجا است؟ گفت مدرکی برای آن ندیدهام، این حقیر تأسّف خوردم که دو ماه خودش و مردم را معطّل کرده برای چیزی که مدرکی ندارد و به نام دین از مردم توقع دارد. در حالیکه زمان حضرت امیر قرآن نقطه نداشته و نقطهگذاری نشده بود، نقطهگذاری برای حروف از زمان عبدالملک مروان شروع شد و قرآنهای قبل از آن نقطه نداشت و باء بسمالله نقطه نداشت. ولی بودا گفته: انا النقطه موهومات را نباید به امام÷چسبانید. دیگری در منبر میگفت علی فرموده: «كنت مع الأنبيا مسرّاً ومع محمّد جهراً». یعنی من با پیغمبران÷در پنهان بودم و با محمدصآشکار بودم، عرض کردم مدرک این کجا است؟ گفت ندیدهام. عرض کردم مگر شما نمیگوئید علی و محمد نور واحدند؟ گفت چرا، گفتم بنابراین اگر علی با أنبیاء بود باید محمّد رسول خداصنیز باشد، پس چرا در قرآن به محمّدصمیگوید تو در زمان أنبیاء نبودی؟ گفت کجای قرآن، گفتم سورۀ قصص آیه ۴۴:
﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٤٤﴾[القصص: ۴۴]
و در آیۀ دیگر: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَيۡنَا﴾[القصص: ۴۶]
و در آیۀ دیگر: ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ يُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَيُّهُمۡ يَكۡفُلُ مَرۡيَمَ﴾[آلعمران: ۴۴]
یعنی تو نبودی چون موسی را ندا کردیم، تو نبودی وقتی حضرت زکریّا و بزرگان بنیاسرائیل قلم قرعۀ خود را افکندند برای کفایت مردم. پس طبق این آیات محمّدصکه اشرف و مقامش برتر از علی است با انبیاء نبوده، پس چگونه علی بوده؟ چگونه ممکن است فرزندی که هنوز نطفهاش بسته نشده قبل از پدر و مادر باشد؟ اصلاً بودن حضرت امیر÷با انبیاء چه فائده داشته؟ و به فرض محال که این سخن راست باشد بچه درد مسلمین میخورد و چه فائدهای برای من و تو دارد؟. مقصود از جعل این روایات و نقل اینها این است که جوانان تحصیل کرده از دین رم کنند و بگویند دین اسلام فقط تعریف کردن و بالا بردن گذشتگان است، و یا مطالب غلوّآمیزی که با علم نمیسازد. به اضافه اینها مخالف عقل و قرآن است. دیگری میگوید امام حسین÷عاشق شد و پشتپا به عقل زد و رفت بکربلا و خود را فدای امّت کرد. باید گفت ای دروغگو اگر عاشق خدا شد باید خود را فدای خدا کند نه فدای امّت. و بعد هم میگویند بر خدا منّت گذاشت که: الهی از سر و پیکر گذشتم هم از عباس و از اکبر گذشتم. این چگونه امامی است که جهاد اسلامی و عقلی را گذاشته و جهاد عشق را به میدان آورده بر خدائی که نباید منت نهاد و خود در دعا میخوانده: «يا ذالمنّ ولا يمنّ عليك» یعنی ای خدا صاحب منّت بر همه، کسی نتواند منّت بر تو گذارد. و بعد هم از حضرت عبّاس گذشته مگر حضرت عبّاس ملک او بوده؟ مگر خود حضرت عبّاس مکلّف و عاقل و موظف به جهاد نبوده؟ مگر برای امر و اطاعت خدا خودش به جهاد حاضر نشده. شما ملاحظه کنید عشق قلّابی، ولایت قلّابی، درس قلّابی، اشعار قلّابی، شما بروید دیوان صفی علیشاه را ملاحظه کنید، یکجا هر ستمگری را ظلالله خوانده، یکجا امام را در یکشب چهل خانه غذا داده، و یکجا در شبی امام هفتاد مرتبه غش کرده و حساب غش را گرفته و برای ریا به شیعیان قلابی خبر داده است. این شاعران و گویندگان یکجا خدای منزه را بت عیّار و نگار سیمینعذار خوانده، و یکجا خدا را به گل و بلبل و شاه و لیلی و خورشید و شیر نر تشبیه کرده و گوید: در کف شیر نر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای. این اهل ولایت به امام زمانشان میگویند:
امروز امیر در بتخانه توئی تو
فریادرس نالۀ مستانه توئی تو
یکجا رسول خداصرا اهل ناز و غمزه میخوانند و در مدح او میگویند: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صدر مدرّس شد. یکجا به قرآن توهین کرده و میگویند مقصود من از میناب قرآن است، حیا ندارند صدها دکّان باز کردهاند بنام ولایت، بنامهای زیبا کفر و نفاق و غلوّ خود را ترویج کردهاند اهل دل، اهل ولاء، اهل معنی، أولیاء، اهل باطن، عشّاق بی سر و پا، اهل حق، اهل درد، اهل عشق، اهل صفا، عرفاء، اهل وفاء، اهل اسرار، اهل کشف، اهل شهود، اویسیان، کمیلیان، خاکساریان، و نامهای دیگر:
نامها بر خویشتن بنهادهاند
پس دکان زان نامها بگشادهاند
اهل عرفان، اهل کشف و هم شهود
اهل حق اهل ولایت این رنود
اینهمه دعوای بیجا مفتکی
وین همه القاب بیجا زورکی
یکجا از زهد و عقل و علم بدگوئی کنند و از عشق و مستی و شیدائی و دیوانگی تعریف کنند، یکجا دم از فناء فی الله میزنند، با اینکه فناء و بقاء به اختیار بشر نیست. و هزار خرافات دیگر که اگر کسی بخواهد آگاه گردد باید حقیقت العرفان ما و کلمه الحقّ غیر آن را بخواند. تمام مدّعیان علم و فضل در مقابل اینهمه خیانت و خرافت ساکتند. امّا اگر ما برای روشن کردن مردم کتابی نوشتیم در تمام منابر از ما بدگوئی کردند و دهها کتب ردّ بر ما نوشتند.